کلاس ماگلشناسی هیچوقت کلاس محبوبی نبود. دانشآموزانِ ماگلزاده از قبل همهچیز را در مورد ماگلها میدانستند، و اصیلزادهها معمولا تمایلی به شناخت ماگلها نداشتند. طبیعی بود که این درسِ اختیاری، کمترین تعداد دانشآموزان را داشته باشد.
اما آن روز، همان اندک دانشآموزهای حاضر در کلاس هم چندان کنجکاو و مشتاقِ ماگلشناسی به نظر نمیرسیدند. درحالی که منتظر استادشان بودند، با چشمهای خوابآلود و خمیازههای پشت سر هم، آرام مشغول پچ پچ کردن بودند. به همین دلیل وقتی که در کلاس به اندازهی یک وجب باز شد و یک پرتقال درشت، عرض کلاس را تا صندلی معلم قل خورد، کسی متوجه نشد.
سوجی از کف زمین روی صندلی و بعد روی میز معلمیاش جست زد و از روی میز داد زد:
- سلّااااام بچهها!
تقریبا همهی دانشآموزها تازه متوجه حضور سوجی در کلاس شدند. کلاس در سکوت فرو رفت و سوجی ادامه داد:
- احتمالاً همهتون میدونید من کی هستم؛ سوجی، و طبیعتاً استاد ماگلشناسیتون. این ترم من یه برنامهی جدی و مدوّن برای تدریس دارم و چهارتا مطلب کلی رو دربارهی زندگی ماگلها و تعاملش با دنیای جادویی قراره بررسی کنیم. مبحث این جلسهی ما، یک جورایی مقدمهای برای جلسات دیگهست.
«نقش تکنولوژی ماگلی در زندگی امروز جادوگران». ازتون میخوام به این فکر کنید که کدوم یکی از وسایلی که به صورت روزمره استفاده میکنید در اصل اختراع ماگلها هستن؟
هیچکس جوابی نداد، چون درواقع کسی حواسش به پرتقال سخنگوی روی میز نبود. فقط یکی از ریونکلاویها سرش را بلند کرد و گفت:
- میشه یه بارم سوالتو بپرسی سوجی؟
سوجی این بار کمی بلندتر گفت:
- پرسیدم از کدوم تکنولوژیهای ماگلی به صورت روزمره استفاده میکنید؟
ریونکلاوی مذکور بیدرنگ گفت:
- هیچ کدوم. من اصیلزادهام، خونوادهی ما علاقهای به وسایلای ماگلی نداره.
سوجی لبخند زد. این دقیقا جوابی بود که دلش میخواست. در ادامه پرسید:
- خب، حالا که از هیچ وسیلهی ماگلیای استفاده نمیکنی؛ میشه برام به طور خلاصه یه روز عادیت در خونه رو توصیف کنی؟
- هوووم... از خواب که بیدار میشم... خب، صبحونه میخورم و... اممم، با برادرام توی حیاط کوییدیچ کوچیک بازی میکنیم. بعد ناهار میخوریم. عصرا مادرم از رادیو سلستینا واربک باز میکنه و... احتمالا یه مقدار شطرنج جادویی بازی کنیم و... نمیدونم. میخوابیم دیگه.
- خب، بذار یک جور دیگه به این روز زیبات نگاه کنیم. تو هر روز از تخت خوابت بلند میشی. تخت خواب یه اختراع ماگلیه. در ظرفهایی که ماگلها ساختن، نونی میخوری که یک نانوای ماگل پخته و گندمش رو یک کشاورز ماگل کاشته. بعد سوار جارویی میشی که ماگلها اختراع کردن و جادوگرها فقط کاربردش رو تغییر دادن. از رادیویی که یه اختراع ماگلیه آهنگ میشنوید و بعد شطرنج رو که ماگلها اختراع کردن رو بازی میکنی. جزئیتر اگر بخوام نگاه کنم، پارچه رو هم ماگلها ساختن، پس حتی لباسهایی که تنته هم اختراع ماگلی محسوب میشن، و فقط در قالب یک ردا به هم دوخته شدن.
سوجی نفس عمیقی کشید و تدریسش را اینگونه به پایان برد:
- خب. جمعبندی میکنم. ببینید بچهها، خیلی از وسایلایی که در دنیای جادویی روزمره ازشون استفاده میشه، یا کاملاً ماگلی هستن، یا اولش ماگلی بودهن و بعداً با جادو ترکیب شدن. خیلی خیلی وسایلای کمی هستن که از صفر توسط جادوگرا ساخته شده باشن. مثلا ماگلها جارو و قالیچه داشتن، جادوگرا پرندهش کردن. ماگلها شطرنج داشتن، جادوگرا مهرههاش رو متحرک کردن. میلهای بافتنی ماگلی جادو میشن تا خودبهخود بافتنی ببافن. توی وزارت سحر و جادو از آسانسورهای جادویی استفاده میشه و حتی همین هاگوارتز، یک مدل جادویی از یک آکادمی شبانهروزی ماگلیه. پس جادوگرها هرگز نمیتونن خودشون رو از تکنولوژی و ابداعات ماگلی جدا بدونن و به عبارت دیگه؛ عار دونستن استفاده از وسایل ماگلی مسخرهست.
وقت دادن تکالیف بود. سوجی گفت:
- همونطور که گفتم، خیلی از لوازم روزمرهی جادوگرها، در اصل ماگلی بودهن و بعداً توسط جادوگرها بهشون جادو اضافه شده. پس برای جلسهی بعد، میخوام این کار رو انجام بدید:
به دفترچه خاطرات هاگوارتز برین و برام در مورد پروسهی جادویی شدن یکی از اختراعات ماگلی در گذشته رول بنویسید. این رول تنها تکلیف شماست و سی نمره داره. و دقت کنید، درسته تدریس من جدی و خشک بود، اما شما در سبک نوشتارتون آزادید. حتی چه بهتر اگر طنز بنویسید! همین دیگه، خداحافظ بچهها.
این را که گفت، از روی میزش به زمین جهید و به بیرون از کلاس قل خورد.