آرسینوس هرقدر هم که شجاع بود در مقابل قدرت لرد کم آورده بود، پس با اندکی نگرانی به دست لرد نگاهی کرد.
- امم... ارباب؟! ببخشید ها... فضولی نباشه ها... برای دستتون چه اتفاقی افتاده؟ :worry:
- مفصل های اضافی در آورده!
ملت مرگخوار که شگفت زده شده بودند یک صدا گفتند:
- مفصل اضافی؟!
- جمع کنید اون قیافه هاتون رو!
بله... مفصل اضافی! اکنون قادریم دستمان را از ده نقطه خم کنیم!
لرد با گفتن این جمله حرکاتی به دستش داد تا کارایی آنرا به مرگخوارانش نشان دهد.
- اممم... چیزه... ارباب، میشه من یه نگاهی به دستتون بندازم؟ :worry:
- نه آرسینوس! شما معجون ساز ما هستی... پزشک که نیستی! هروقت مقام پزشکی بهت دادیم میتونی بررسی کنی!
رودولف که با هر حرکت دست لرد به شدت در دستش احساس لرزش میکرد با تعظیمی گفت:
- ارباب... اجازه بدید خادم وفادارتون بیاد جلو و نگاهی به دست مبارک بندازه!
- بیا رودولف!
آرسینوس زیر لب گفت:
- واقعا ما داریم به کدام سو میریم؟!
رودولف نگاهی به آرسینوس انداخت و زیر لب گفت:
- یاد گرفتی جیگّر؟
- جیگرم! جیگرم! جیگرم با گاف مکسور!
خودم هم اینکارو بلدم!
رودولف پوزخندی به آرسینوس زد و جلو رفت تا دست لرد را بررسی کند. او به آرامی دست لرد را در دست گرفت و تکان آرامی به آن داد.
-آآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخ! - ارباب براتون معجون ترمیم استخوان بیاریم؟!
آرسینوس و هکتور همزمان این جمله را بر زبان آوردند و لرد که از شدت درد گیج شده بود نعره زد:
- ببرید صدایتان را! دستمان خرد شده! آخخخخخخ!
در همین موقع لودوی شیاد که همچنان شکل "لرد ولدمورت با دماغ" را به خود گرفته بود بی هیچ صدایی از راه رسید، همین که وضعیت را مشاهده کرد چوبدستی اش را کشید و به سمت لرد گیج شده از شدت درد اشاره کرد و طلسم فرمان را زمزمه کرد.
در میان مرگخواران وحشت زده و نگران، لرد ناگهان رخوتی را در ذهنش حس کرد، در میان درد دستش این حس، بسیار حس لذت بخشی بود.
لودو وقتی از کار کردن افسون اطمینان حاصل کرد به آرامی وارد شد و صدایش را صاف کرد:
- اهمممم... ملت مرگخوار! اینجا چه خبره؟
- لودو؟!
- بله... ارباب به من دستور دادن که چند روز به شما حکم رانی کنم تا خودشون استراحت کنن. درست میگم ارباب؟
- بله... درسته... لودو به دستور ما بر شما حکم رانی میکرد! حالا هم برید بیرون... میخوایم استراحت کنیم! :hyp:
ملت مرگخوار در حالی که همچنان گیج و حیران بودند پشت سر "لرد- لودو" از اتاق خارج شدند و اربابشان را تنها گذاشتند.