هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
#64

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
رون به گروهی که پشتش ایستاده بودند نگاهی کرد و گفت:
- حاج آقا تراورز نمی‌خوای افراد گروهت رو معرفی کنی؟

تراورز ردای مرگخواریش را به گوشه‌ای انداخت و قبایی به تن کرد. تکه پارچه‌ای به دور کله‌اش حلقه کرد و تسبیحش را در دست راستش نگه داشت. سپس متوجّه شد اشتباهی رخ داده است. به سرعت از خانه ریدل بیرون رفت و دوباره وارد شد و گفت:
- بسم المرلین.

پس از دیدن پوشش ساحره های درون خانه ریدل سرش را پایین انداخت و فریاد زد:
- خانم ها پوششتون رو رعایت کنید! این کاری های آستاکباری چیست؟!

لرد_لودو که با دهانی باز به تراورز خیره شده بود لحظه‌ای ارور 404 داد و پس از یک رفرش و گذر کردن از فایروال های بسیار با تعجّب گفت:
- تراورز تو چرا این شکلی شدی؟ اینا کین باهات؟

تراورز به افرادی که پشت سرش بودند نگاهی انداخت و با لبخند گفت:
- من عاقدم، اینا هم اومدن خونه رو برای عروسی آماده کنن.

رودولف دستش را دور گردن تراورز انداخت و خنده کنان گفت:
- حاجی ما که هنوز اون ساحره ی زیبا رو پیدا نکردیم، ازدواج؟!

تراورز سریع به طرف دیگر دوید و در حالی که صورتش سرخ شده بود جواب داد:
- ای حاج خانم زیبا، شما نامحرم هستید نباید این شکلی با من رفتار کنید. علاوه بر اون مگه قرار نیست شما به عقد لرد_لودو در بیاید؟

رودولف بر زمین افتاد، دنیا به دور سرش می‌چرخید، همه چیز جلوی چشمانش تار شده بود. تازه حالا متوجّه شده بود که کل زندگیش اشتباه بنا شده است. او تمام زندگیش را وقف معاشرت با ساحره ها کرده بود و حالا... او هم یه ساحره شده بود. این سومین باری بود که طی این ماجرا قلبش شکست.

تراورز بی‌توجّه به تریلانی و کراب که گوشه‌ای کز کرده بودند و گریه می‌کردند و همچنین رودولف که نیمه جان بر زمین افتاده و هذیان می‌گفت و حتّی لرد_لودو که بلند بلند خنده ی هیستریک سر می‌داد، رو به گروهش کرد و گفت:
- پاشید خونه ی ریدل رو قشنگ کنید که الان وقت عروسیه.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۸:۵۲ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
#63

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
-واستا هکتور...واستا ببین چی کارت می کنم.
-بابا ارسی متانت گریفیندوری ات چی شده؟
-متانت گریفیندوری و... تو با معجون من چه غلطی کردی؟
-ریختمش تو دستشویی.

آرسینوس با نقابی که اکنون تنها نصف چهره اش را می پوشاند، دور تا دور محوطه ی باز قرارگاه مرگخواران را، به دنبال هکتور میدوید و هکتور هم چون می دانست اگر به دست آرسینوس بیفتد چه بلایی به سرش خواهد آمد، با ترس خاصی و همچنان ویبره زنان، از دست او فرار میکرد.

سایر ملت مرگخوار که در گوشه ای کز کرده بودند، بحث و دعوای لفظی را، اغاز کرده بودند که گویی پایانی نداشت.

-دیدین من از همتون زیبا ترم؟ :pretty:
-منم زیبام.
-میدونم وینسب.
-منم زیبام.
-میدونم فرزندم.
-منم زیبام.
-ااه بس کن دیگه.

فریاد سیبیل تریلانی و چماغی که همراه با آن ضربه به سر وینسب برخورد کرد، کافی بود تا او دیگر حرفی از زیبایی خودش، نزند.

ملت که با هر کلمه ی سیبیل برافروخته تر می شدند، صداهایشان اوج گرفت.

-فک کنم اون معجون زشت ترین افرادو نشون میداد.
-حرفتو پس بگیر.
-نگیرم چی میشه؟
-خواهی دید.حرفتو پس بگیر ؟
-نمی گیرم.

لیلی خود را کنار کشبد تا دمپایی را که سبیل به سویش پرت کرده بود، با فاصله ی اندکی از کنار شانه اش عبور کند.

رودولف که خود را از گوشه ی صحنه، بار دیگر وارد شد و با مو های ژل زده اش روبه لیلی کرد و گفت:
-کسی به من گفت زشت؟

و قمه هایش در فضا ظاهر شد تا سر هرکسی را که به او گفت «زشت»، سرش بر تنش باقی نماند. اما لحظاتی بعد با تیر باران دمپایی هایی که از سوی بلاتریکس پرت شده بود، دم نداشته اش را بر کولش گذاشت و از صحنه خارج شد.

ملت که بعد از مدتی طولانی دعوا و بحث، خسته بر گوشه ای افتاده بودند، دعواهایشان را تنها به نگاه هایشان بسنده کرده بودند. دیگر قدرت نداشتند و تنها به دنبال راه حلی برای رهایی از این وضعیت بودند. صدایی آنها را از جا پراند. صدایی آشنا اما غریبه.

-کمک نمی خواین؟
-رونالد بیلیوس ویزلی؟
-در خدمتم.
-تنهایی؟

این پرسش را یکی از مرگخواران برای اطمینان از اغاز نشدن جنگی احتمالی پرسید. هرچند که به نظر خودش هم سوال مسخره ای بود.

-نخیر. ماهم هستیم.

ملت:


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
#62

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ساحره ها به صف به اتاق آزمایش که لرد_لودو و آرسینوس آنجا بودن فرستاده شدند...آرسینوس که مشخصا از این وضعیت راضی نبود،ولی به اجبارا تن به این کار داده بود از اتاق خارج شد و با یک پارچ معجون برگشت...سپس برای هر ساحره در لیوان مقداری از معجون ریخت و آنها هم همگی معجون را خوردند..اضافه ی آن را هم داد به رودولف بخورد تا شاید به رودولف ثابت بشود زیبا نیست که در هر سوژه خودش را وسط می انداخت!

پس از آنکه همگی معجون را خوردند،لرد_لودو آرسینوس را صدا کرد...آرسینوس هم به سمت لرد_لودو رفت و با اکراه تعظیمی به او کرد...لرد_لودو نیز گفت:
_خب...ببینم آرسینوس...این معجون چه طوری کار میکنه اصلا؟!
_لو..چیز...ببخشید...ارباب...راستش این معجون طوری ساخته شده که اونهایی که زیبایی ظاهری دارن هیچیشون نمیشه...ولی اونایی که زشت هستن به مدت 20 دقیقه غش میکنن...الان تا چند لحظه دیگه زشت ها غش میکنن و فقط ساحره های زیبا سر پا میمونن...برای اطمینان از اینکه درست کار میکنه چند لحظه دیگه شاهد خواهید بود که مثلا رودولف صددرصد غش میکنه...چون نه ساحره است و نه اصلا زیبا...این معجون خیلی دقیق و با آخری...
_هاهاهاهاهاه!

صحبت های لرد_لودو و آرسینوس با ورود هکتور که ویبره زنان و با خنده شیطانی وارد اتاق شده بود،ناتمام ماند...
_هاهاهاها...گول خوردی آرسینوس...فکر کردی من به این زودی ها از رو میرم؟!نخیرم!من به معجون های خودم اعتماد دادم...الان هم این معجون خودم بود که به ساحره ها دادی!
_منظورت چیه؟!
_مگه تو پارچ معجون رو روی میز توی راهرو نذاشته بودی؟!
_خب آره!
_همین دیگه...من از فرصت استفاده کردم،وقتی رفتی اتاق ارباب پارچ معجون تو رو برداشتم،پارچ معجون خودم رو گذاشتم...تو هم برگشتی معجون من رو برداشتی،فکر کردی معجون خودته!

آرسینوس و لرد_لودو هر دو با بهت به ساحره ها نگاه کردند...آنها منتظر بودند که ساحره ها بر اثر معجون هکتور حداقل منفجر شوند...اما اینچنین نشد!
به نظر میرسید معجون درست کار میکرد...ولی فقط به نظر میرسید!
ساحره ها یک به یک شروع غش کردن کردند و دست آخر فقط سه نفر سرپا ماندند...سیبل تریلانی،وینسنت کراب و البته رودولف لسترنج!

هکتور با پررو بازی تمام،دوباره شروع به ویبره زدن کرد و گفت:
_دیدین درست کار کرد...دیدین؟!به زیبایی سیبل که اصلا نمیشه شک کرد...کراب هم که اصلا سلیقه خود لودو قبل از لرد شدن بود...رودولف اما...نمیدونم رودولف هم مطمئن نیستم زیاد زیبا باشه...ولی خب حداقل فهمیدم که ساحره است!
_کی ساحره است هکتور؟!
_تو رودولف!
_استغفر المرلین...حتما باید نشون بدم که ببینین ساحره نیستم یا هستم؟!

لودو_لرد ،قبل از اینکه کار به جاهای باریک تر مثل "نشون دادن" برسد،سریعا دخالت کرد و گفت:
_عه؟!یعنی چی نشون بدم؟!زشته آقا...رودولف...تو خیلی بی ادب شدی جدیدا ها...اون از شیر...اینم از نشون دادن...بذار بلاتریکس به هوش بیاد،باید یه فکر به حال تو بکنم...فعلا هم همه بیرون بذارین یه راه حل دیگه برای پیدا کردن زیباترین ساحره پیدا کنم!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۳ ۲۱:۰۱:۰۷
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۳ ۲۱:۱۱:۰۰



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#61

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- آن ساحره ها را برایمان بیاور، آرسینوس.

لرد-لودو با ژست ارباب نمایانه ی ضایعی بر صندلی لم داده بود و مدام ژست های مختلفی می‌گرفت تا به ژست با ابهت مورد نظرش دست یابد. آرسینوس که از دیدن ژست گرفتن های عجیب لرد-لودو خسته شده بود به دستور او به آشپزخانه رفت تا ساحره ها را برای سنجش زیبایی آماده کند.

آشپزخانه ی خانه ی ریدل:

مورگانا 619ی را نثار نارسیسا کرد و فریاد زد:
- من می‌شم زن ارباب لودو! بقیتونم باید این‌جا واسمون بشورین و بسابین!

بلاتریکس جیغ جیغ زنان جواب داد:
- نخیرم پیامبرنما، من زنش می‌شم بعد تو باید بشوری و بسابی!

رودولف با لبخندی ملیح از گوشه ی کادر وارد صحنه شد و گفت:
- مگه تو شوئَر نداری خوجِل خانوم؟

بلاتریکس دمپایی مخصوص سوسک کشی را به سوی کله ی رودولف پرتاب کرد و رودولف با شدّت به راوی داستان- این جانب- که بیرون کادر نشسته بودم برخورد کرد. ( الان از شدّت ضربه تو بیمارستان دارم این ماجرا رو براتون تعریف می‌کنم. )

آرسینوس در این گیر و دار وارد آشپزخانه زد و با قیافه‌ای پوکرفیس نگاهی به مورگانا که در حال زدن باتیستا بمب به بلاتریکس بود انداخت و سپس به رودولف و راوی که با یکدیگر در آمیخته و تلفیق شده بودند خیره شد. پس از این‌که از حالت شوک زده‌اش بیرون آمد فریاد زد:
- دِ یکم آروم باشید، الآن سیوروس معجون زیبایی شناسی میاره قشنگ ترینتون زنش می‌شید دعوا نداره که!

سپس ساحره ها را به صف کرد و برای انجام آزمون زیبایی شناسی به پیش لرد-لودو فرستاد.



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴
#60

لیلی لونا پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۸ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۰۴ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
ساحره های مرگخوار در آشپزخانه جمع شده بودند و داشتند سبزی های آش را پاک میکردند که لی لی ناگهان با چنین حالتی در فکر فرو رفت...!

و ناگهان با ضربه آستوریا به خودش آمد ...آستوریا پرسید:

چته تو؟!

لی لی با حرص گشنیزی را پاک کرد (نه چندان تمیز البته :|) و نجوا کرد :

این قضیه خیلی بو میده خانومآ!

مورگانا که به اجبار لرد-لودو کتاب های تاریخی اش را کنار گذاشته بود گفت

-این قضیه چه بویی میدهد پات...لی لی؟!
-بوی بدی میده!
-مثلا؟!
-بوی سیرابی :worry:

ساحره های مرگخوار همه با هم یکصدا گفتند :

سیرابی؟!

لی لی که جمله را به جای حالت اصلی خودش یعنی سوالی،خبری شنیده بود با ناراحتی گفت

چرا بهم فش میدین؟!

مورگانا به لی لی چشم غره ی محکمی رفت و نجوا کرد:

تو را به عنوان یکی از ساده ترین زن های مرگخوار در تاریخمان ثبت خواهیم کرد!

لی لی به ناگاه جدی شد و گفت :

واقعا بو میده ولی!

بلاتریکس که واقعا از این وضعیت جدید عصبی بود غرید:

معلومه که بو میده دختر! ما کی دست به سیاه و سفید میزدیم؟! ما فقط به خون دست میزدیم که اونم رنگش قرمز بود نه سیاه و سفید! الآن باید بشینیم سبزی پاک کنیم! به جای جن های خونگی غذا درست کنیم که اون لودوی خیر ندیده کارد بخوره تو شیکمش ایشاااااالا میخواد آش دستپخت ساحره های مرگخوار رو کوفت...!

حرف بلا با "هیســــــــــ" کشیده دار بقیه قطع شد...! نارسیسا که حالا به جای چوبدستی چاقو در دست داشت گفت :

ساکت خواهر! دیوار موش داره...موشم گوش داره!

گفتن کلمه "موش" کافی بود تا ساحره ها جیغ کشدار و همزمانی بکشند و کلمه موش را مثل گروه سرود ادا کنند ...

اما نارسیسا با صدایی بلند تر از جیغ ساحره ها نعره زد :

خانومآ!!! ضرب المثل بود مثلا!

لی لی که دستش رو با اوقات تلخی روی قلبش گذاشته بود زیر لب غرید :

واااااااا! نارسیسا جون...خب اطلاع قبلی میدادی خب عزیزم!

و همان لحظه بلاتریکس چاقوی درون دستانش را تا نصفه درون میز فرو برد و همانطور که پلکش مدام در حال پرش بود مانند یک شیر زخمی نفس نفس زد :

من دیگه دست به هیچ رنگی به جز قرمز نمیزنم!

خب...شاید ساحره ها همیشه شکاک تر از جادوگرا باشن...شاید این شکاک بودن به علت دقت بالاشون باشهـ ... برای همینه که نباید هیچوقت روی لباستون یه تار موی بلند بلوند پیدا بشه چون در اون صورت باید دنبال یه قبرجادوگری خوب برای خودتون باشین...!

در هر حال...

اون فقط یه نقطه آغاز بود...یه نقطه آغاز...برای کارآگاه بازی ساحره ها



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴
#59

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:لرد بر اثر خوردن یه معجون اشتباه دچار توهم میشه و فکر میکنه توی یک سلول انفردای در آزکبان هست.لودو هم به عنوان تهنا کسی که از این موضوع خبر داره،از موقعیت سواستفاده رو میکنه و خودش رو لرد جا میزنه...بعد از مدتی لرد بهوش میاد و لودو لو میره...اما لودو سریعا به طور مخفی بر روی لرد سیاه طلسم فرمان اجرا میکنه و لرد رو وادار میکنه که به مرگخوارها بگه از لودو فرمان ببرن...بعد لرد که دستش هم از 10 جا شکسته، داخل یک کمد میشه و لودو هم به مرگخوارها دستور میده تا براش ساحره ها رو عقد کنن...اثر طلسم فرمان هم کم کم از روی لرد برداشته شد ولی لرد یادش نمی آید چرا داخل کمد است!

-----------------


آرسینوس که هنوز مردد بود که چه کار کند،با تردید گفت:
_اما...چیزه...یه کار مهمتر دارم!
_چی؟!یادت رفته که ارباب دستور داد که از دستورات لرد_لودو پیروی کنیم؟!
_خب...آخه...باشه...اومدم!

آرسینوس ابتدا نگاهی به کمدی که لرد داخل آن رفته بود انداخت و بعد با عجله پشت لینی حرکت کرد تا خودش را به لرد_لودو برساند.
هنگامی که آرسینوس و لینی به آشپزخانه،جایی که لرد_لودو انجا بود رسیدند،با صحنه ی عجیبی رو به رو شدند...هکتور در حالی که به شدت اشک میریخت،بر روی زمین افتاده و خودش را میزد!

آرسینوس به سیوروس نزدیک شد و گفت:
_سیو...این چرا اینجوری میکنه؟!
_خب...اولش که لرد_لودو بهش گفت نیازی نداره که کسی چتر براش بگیره...بعد هم که از من خواست براش معجون تشخیص زیبایی درست کنم،هکتور مثل همیشه ویبره زنان به لرد_لودو گفت که خودش براش معجون رو میاره ولی لرد_لودو جواب داد که به معجوناش لب نمیزنه و اینکه هکتور اصلا معجون سازی بلد نیست و همه ی معجوناش اشتباهی کار میکنن...هکتور هم شروع کرد به زدن خودش و کولی بازی!

آرسینوس به لرد_لودو نگاهی انداخت...به نظر میرسید لرد_لودو سنگدل تر از لرد اصلی باشد!
لرد_لودو در حالی که کوچکترین اهمیتی به هکتور نمیداد به سمت سیوروس و آرسینوس آمد و گفت:
_خب...از شما میخوام برام یک معجون تشخیص زیبایی درست کنید!
_هوووم...این معجون یکم پیچیده هستش...شاید اونجوری که باید و شاید کار نکنه!
_اشکال نداره...شما درست کنید فعلا ببینیم چی میشه...نگران هم نباشین...من یه پلن بی هم دارم...و اون اینه که میتونیم از رودولف به عنوان ساحره سنج استفاده کنیم!

آرسینوس و سیوروس زیر چشمی به رودولف نگاه کردند...رودولف به شدت شکسته شده بود...شاید به جز هکتور،بزرگترین ضربه را از این قضایا رودولف خورده بود!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۹ ۱۶:۱۴:۵۷



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ جمعه ۸ خرداد ۱۳۹۴
#58

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
صدای بسته شدن قفل کمد نشان داد که لرد ولدمورت مجددا به درون کمد برگشته. کسی مثل ارسینوس واقعا دلش می خواست بداند اربابش، در آن کمد قدیمی و پوسیده و در آستانه شکستن، چه چیز خاصی پیدا کرده که دلش خواسته بود همانجا بماند. شاید همین کنجکاوی بود که سبب شد از انجام فرامین لرد-لودو، سرباز زند. آرسینوس متوجه مورگانا شد که زیر لب حرف میزد
- لرد- لودو؟ این باید در تاریخ ثبت شه! لردی با یک بینی اضافه! و تمایلات رودولفانه!

و لرد- لودو به قدری افکارش را در به جستجوی ساحره های مورد علاقه اش متمرکز کرده بود که متوجه تغییر مسیر مورگانا نشد. این بی توجهی توجه آرسینوس را جلب کرد. اگر لرد-لودو آنقدر حواسش پرت بود که تغییر مسیر مورگانا را نفهمید، ممکن بود متوجه نبودن آرسینوس هم نشود. آرسینوس درست در زمانی که هکتور و لرد-لودو بر سر چگونگی چترداری بحث می کردند، آرسینوس خود را در برآمدگی راهرو پنهان کرده و با دور شدن صدای قدم ها، شروع به دویدن در سمت مخالف کرد.


اتاق لرد ولدمورت


با دور شدن لودو، و برداشتن تمرکز طلسم فرمان، لرد کم کم به خود آمده و درک نمی کرد چرا در یک کمد تاریک و تنگ و با دستی که چندین هزار مفصل اضافی دارد نشسته است. وقتی اولین تلاشش برای حرکت کردن، به گزیدن لب از شدت درد منجر شد. بنابراین ترجیح داد فعلا به همان حالت بنشیند. اول تصمیم داشت مرگخوارانش را صدا کند ولی بعد به این نتیجه رسید که شاید بهتر باشد او را در این حال نبینند.
آرسینوس که شک در جانش دویده و تا اینجا آمده بود بلکه چیزی دستگیرش شود؛ هنوز در اتاق را باز نکرده با لینی مواجه شد.
- چی شده لن؟

و دستش هایش را جلوی صورتش گرفت تا باد حاصل از بال زدن های لینی موهایش را به هم نریزد.
- اره ارباب - لودو گفته معجون تشخیص زیبایی می خواد!

چشم های آرسینوس گرد شد.
- معجون چی چی؟
- معجون تشخیص زیبایی. می خواد فقط ساحره هایی رو انتخاب کنه که زیباییشون بالای شصت درصد باشه.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۸ ۲۱:۵۳:۵۰

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ پنجشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۴
#57

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
صدای در کمد باعث شد آرسینوس در آخرین لحظه سرش را به طرف لرد برگرداند.
-ارباب؟ دارین چیکار می کنین؟

صدای فریاد لرد سیاه مرگخواران را وحشت زده کرد.
-ساکت باش! گفتیم که ما ارباب نیستیم. هم اکنون لودو ارباب شماست. یک دماغ هم بیشتز از ما دارد. به فرامینش گوش فرا دهید و ساحره های زیادی به همسری اش در آورید.

رودولف با شنیدن جمله آخر واکنشی همچون کوبیدن کف دست بر پیشانی و ادای جمله "بدبخت شدم!" نشان داد...ولی چشمان آرسینوس همچنان به لرد سیاه خیره مانده بود.
-خب...آقای ریدل...یعنی آقای ولدمورت...شما الان دارین چیکار می کنین؟

لرد سیاه با اعتماد به نفسی که از طلسم فرمان ناشی می شد جواب داد:
-گفتیم که...داریم می ریم استراحت کنیم خب.

-اومم...آخه...اینجا که محفل نیست. این همه تختخواب اینجا هست. شما باز رفتین توی کمد؟

لرد سیاه داخل کمد روی زمین نشست.
-اینجا خانه ماست جیگر. ما از این کمد خارج نخواهیم شد. غذایمان را هم بیاورید همین جا میل می کنیم. دستمان را هم تعمیر نکنید. همینجوری خوشگل شده است. موج بر می دارد.

لودوی دماغ دار لبخندی زد و مرگخواران را از اتاق خارج کرد. او فعلا ارباب بود و می توانست همه قوانین را طبق میل خودش عوض کند. و مهم تر از همه این که دیگر حتی مجبور نبود مثل لرد سابق رفتار کند. او لرد لودو بود و همه ساحره ها و نجینی ها و خزانه سیاه در اختیارش بود. و همچنین یکی دو مرگخواری که زیاد از آنها خوشش نمی آمد!





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ پنجشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۴
#56

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس هرقدر هم که شجاع بود در مقابل قدرت لرد کم آورده بود، پس با اندکی نگرانی به دست لرد نگاهی کرد.
- امم... ارباب؟! ببخشید ها... فضولی نباشه ها... برای دستتون چه اتفاقی افتاده؟ :worry:
- مفصل های اضافی در آورده!

ملت مرگخوار که شگفت زده شده بودند یک صدا گفتند:
- مفصل اضافی؟!
- جمع کنید اون قیافه هاتون رو! بله... مفصل اضافی! اکنون قادریم دستمان را از ده نقطه خم کنیم!

لرد با گفتن این جمله حرکاتی به دستش داد تا کارایی آنرا به مرگخوارانش نشان دهد.

- اممم... چیزه... ارباب، میشه من یه نگاهی به دستتون بندازم؟ :worry:
- نه آرسینوس! شما معجون ساز ما هستی... پزشک که نیستی! هروقت مقام پزشکی بهت دادیم میتونی بررسی کنی!

رودولف که با هر حرکت دست لرد به شدت در دستش احساس لرزش میکرد با تعظیمی گفت:
- ارباب... اجازه بدید خادم وفادارتون بیاد جلو و نگاهی به دست مبارک بندازه!

- بیا رودولف!

آرسینوس زیر لب گفت:
- واقعا ما داریم به کدام سو میریم؟!

رودولف نگاهی به آرسینوس انداخت و زیر لب گفت:
- یاد گرفتی جیگّر؟
- جیگرم! جیگرم! جیگرم با گاف مکسور! خودم هم اینکارو بلدم!

رودولف پوزخندی به آرسینوس زد و جلو رفت تا دست لرد را بررسی کند. او به آرامی دست لرد را در دست گرفت و تکان آرامی به آن داد.

-آآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخ!
- ارباب براتون معجون ترمیم استخوان بیاریم؟!

آرسینوس و هکتور همزمان این جمله را بر زبان آوردند و لرد که از شدت درد گیج شده بود نعره زد:
- ببرید صدایتان را! دستمان خرد شده! آخخخخخخ!

در همین موقع لودوی شیاد که همچنان شکل "لرد ولدمورت با دماغ" را به خود گرفته بود بی هیچ صدایی از راه رسید، همین که وضعیت را مشاهده کرد چوبدستی اش را کشید و به سمت لرد گیج شده از شدت درد اشاره کرد و طلسم فرمان را زمزمه کرد.

در میان مرگخواران وحشت زده و نگران، لرد ناگهان رخوتی را در ذهنش حس کرد، در میان درد دستش این حس، بسیار حس لذت بخشی بود.

لودو وقتی از کار کردن افسون اطمینان حاصل کرد به آرامی وارد شد و صدایش را صاف کرد:
- اهمممم... ملت مرگخوار! اینجا چه خبره؟
- لودو؟!
- بله... ارباب به من دستور دادن که چند روز به شما حکم رانی کنم تا خودشون استراحت کنن. درست میگم ارباب؟
- بله... درسته... لودو به دستور ما بر شما حکم رانی میکرد! حالا هم برید بیرون... میخوایم استراحت کنیم! :hyp:

ملت مرگخوار در حالی که همچنان گیج و حیران بودند پشت سر "لرد- لودو" از اتاق خارج شدند و اربابشان را تنها گذاشتند.



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۴
#55

زنو فیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
_کی ما را انداخته بود در کمد؟چرا انداخته بود در کمد؟حالا کمد ایراد نداره چرا کمد ساحریون؟

بیرون کمد

صدای باز شدن درب امد نجینی ارام وارد شد و به دنبال پدر می گشت.مار بود و مار هم قدرت بویایی عجیبی دارد به سمت کمد رفت و ان را با سحری باز کرد و شروع به حرف زدن با لرد کرد.

_نه من اون بیرون بودم دخترم!من از صبح که اینجام!البته فکر کنم شبم اینجا بودم.

حرف لرد تمام شد و نجینی نیز به او می گفت که به او توجه نکرده است خود را برای او لوس کرده است ولی او محل نداده است.

_من می گم از صبح اینجا بودم تو می گی منو دیدی خودتو لوس کردی؟راستی اصلا من کی اومدم اینجا؟کی اوردتم؟

فریاد لرد بالا رفت و همهی ملت مرگخور به سمت اتاق او حمله ور شدند.

ملت مرگخوار همه با فک هایی چسبیده به لرد بدون دماغ می نگریستند.که بالاخره آرسسینوس سکوت را شکست و گفت:

_ارباب؟دماغ؟ارباب؟

_دماغ من؟چی ؟کی کجا؟

_مدرسان شریف.

_چه کسی بود که چنین اهانتی کرد؟مرلین من از تو توقع نداشتم که چنین کاری کنی.

چشمش که به ملت فک اندر فرش افتاد نگاهی خبیسانه کردو گفت:

_چی شده چرا اینطوری نگاه میکنید؟

ملت مرگخوار آب دهانی قورت دادند و آرسینوس شجاع شروع کرد به تعریف کردن.



تصویر کوچک شده

آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و
با انسانها زندگی میکنن،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و
با غرورشون زندگی میکنن







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.