هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-من یه زن اهلی میخوام.

مرگخواران مانند لاستیکی که در سرازیری پنچر شده باشد، وا رفتند.

-من توی شبکه های اجتماعی تحقیق کردم. اگه زن زندگی باشه پاهامو با گلاب ماساژ میده و... .

مرگخواران پنچر شده به اندازه سقوط به ته دره له شدند. پیدا کردن اژدها سخت بود، اما پیدا کردن اژدهای اهلی حرف گوش کن ماساژدهنده تقریبا غیرممکن بود.

-عمو رودولف کمالات وحشیانه ای رو انتخاب کرد... بهتره که شما انتخاب درستی بکنید، وگرنه به ماما میگم.

در آن لحظه هیچکدام از مرگخواران فرصت انتخاب نداشتند زیرا با تمام توان بلاتریکس را گرفته بودند تا بخاطر کلمه وحشیانه به اژی حمله نکند.

-فهمیدم چیکار کنیم.

همه متوقف شدند و به لینی که چراغی بالای سرش روشن شده بود نگاه کردند.

-توی گردونه شانس شهربازی اژدهای عروسکی هست.
-این اژدها رو با اون عوض کنیم؟
-پناه بر روونا! نه. میتونیم از اون برای نقش بازی کردن استفاده کنیم... .

چراغ دیگری بالای سر ملانی روشن شد.
-اگه اژی شکست عشقی بخوره دیگه دور زن و ازدواج رو خط میکشه.
-دل فندق مامان بشکنه؟


بپیچم؟


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۷:۱۴ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
مرگخواران که فعلا وقت نداشتند که به آرزوهای مرپ رسیدگی کنند، رفتند سراغ نقشه شان. پس رودولف را جلوی اژی روی زمین هل دادند و بلاتریکس را صدا زدند.
بلا جلو آمد. رودولف را در یک حرکت روی زمین خواباند، دستانش را از پشت گرفت، زانویش را روی کتف او گذاشت و مشت هایش را آماده ی ضربه زدن کرد.
رودولف که غافلگیر شده بود فریاد زد:
-هی زن! چی کار میکنی؟

ولی فریاد او میان تشویق های مرگخواران محو شد:
-بزن! بزن! بزن! بزن!

بلا نه تنها داشت انتقام خودش و مرگخواران را از رودولف به خاطر بهانه ای که در دهان اژی گذاشته بود میگرفت، داشت انتقام سالها زندگی خودش با اورا هم میگرفت.
-بزن! بزن! بزن! بزن!

بِلا مشتی حواله ی چشم او کرد. بعد کفش پاشنه بلندش را درآورد و پاشنه اش را در دماغ رودولف فرو کرد. بعد هم وحشتناکترین حرکت دنیا را روی انجام داد! دسته ای از موهای فرفری اش را از داخل گیره ی مویش در آورد و شروع به قلقلک دادن دماغ رودولف با موهایش کرد!
رودولف که در آن وضع کمی بیچاره به نظر میرسید به خود میلولید و قهقه های ترسناکی میزد.
-بزن! بزن! بزن...

نویسنده خودش را قاتی ماجرا کرد:
-نه دیگه! واقعا نه دیگه! بسه! نزن!

بلا آخرین مشتش را بر سر رودولف کوبید.
رودولف که گیج و منگ به نظر میرسید ناله میکرد و بلاتریکس را صدا میزد و گه گاهی هم بلند بلند میخندید!
مرگخواران نگاهی به اژی که تمام آن مدت با وحشت به بلا و رودولف خیره شده بود کردند.
اژی به فکر فرو رفت و مرگخواران با دلواپسی منتظر تصمیم او راجع به "زن خواستن" ماندند.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
رفتن لرد حسابی روی اعصاب و روان لینی اثر گذاشته بود.

-چه کنیم؟... خطریه... اگه دوتا شن اوامرشون هم دو برابر میشه... این چه وضعیه...

حتی تصور دو اژی برای مرگخواران سخت بود...

-تازه از کجا معلوم اژی‌های کوچولو کوچولو نریزن تو خونه؟

این یکی خود کابوس بود!

-بیاین راضیش کنیم بیخیال شه... از بدی‌های زندگی متاهلی بگیم... بیا! ببین همین بلا... دوبار جلو اژی بزنه تو سر رودولف اژی خود به خود بیخیال زندگی متاهلی میشه... تازه همه می‌دونیم اژدهای ماده وحشیه!

قانع کننده بود...

-می‌خواین من رو از دیدن ازدواج نوه‌ام محروم کنین؟

مروپ زیادی در نقش خود فرو رفته بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اژی با ناراحتی نگاهشو از نقطه‌ای که باید ماما اونجا می‌بود، اما نبود و به جاش سایه بود برمی‌داره. به جاش موضوعات قبل از حواس‌پرتی با سایه دوباره به ذهنش هجوم میارن و این‌بار به سمتی که باید اژدهای ماده می‌بود چشم می‌دوزه.

متاسفانه اونجا هم خبری از اژدهای ماده نبود!

اژی که گیج شده بود، نگاه متعجبشو هی از نقطه‌ی حضور احتمالی ماما به نقطه‌ی حضور قطعی اژدهای ماده می‌ندازه. اما هر دو عاری از ماما یا اژدهای ماده بودن. اژی طاقت این اتفاقات رو نداشت.

- ماما چرا نیست؟ همسرم کجا رفت؟ اون اژدهای ماده کو؟

مرگخوارا خودشونو به نفهمی می‌زنن.
- کدوم همسر؟
- مگه این طرفا اژدهای ماده هم هست؟
- فکر کنم اژی مامان خیالاتی شده.

این وسط تنها مرگخواری که قصد نداشت خودشو به نفهمی بزنه و در آرزوی دیدار دوباره‌ی ساحره‌ی با کمالات بود، رودولف بود. که خوشبختانه اونم توسط ضربه فنیِ بلاتریکس ناک‌اوت می‌شه.

- ولی من دختری با کمالات می‌خوام. عشقم داره لبریز می‌شه!

مرگخوارا قبل از مخالفت برای لحظه‌ای به فکر فرو می‌رن. شاید اگه اژدهای ماده‌ای پیدا می‌کردن، اژی با اون سرگرم می‌شد و دست از سر مرگخوارا برمی‌داشت و باقی روزهای نگه‌داری اژدها رو می‌تونستن در خلوت و آرامش سپری کنن.

- ولی اگه اینطوری نشه و مشکلاتمون دوبله شه چی؟ اصن چرا ارباب ما رو تو این موقعیت تنها گذاشت و رفت؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۰۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

دختر و اژدها ی داخل قفسش متوجه ی نگاه های چپ چپ مرگخوارا شدن و برای لحظه ای ایستادن!

-امم...مشکلی پیش امده؟
-نه نه مشکل؟
-ببخشید خانم محترم یه مشکلی هستش! شما وضعیت تاهلتون چطور موتوره؟
-امم...من مجردم!
-عههه چه خب اتفاقا من...

اما رودولف نتونست حرفش رو کامل کنه چون اژی وسط حرفش پرید...

-و وضعیت اژدهاتون؟
-وضعیت اژدهام؟ منظورتون کیته؟
-اسمش کیته؟چه اسم قشنگی،اسم منم اژی هستش مجرد!

بلاتریکس کم کم داشت عصبانی میشد! نه ببخشید کم کم داشت منفجر میشد! پس با یه جمله حرفهای عاشقانه ی اژی با کیت رو تموم کرد...

-اژی جان و دوستان عزیزم جلسه ای مهم داریم بهتر است همراه من بیایید!
-نه اژی نمیاد...اژی میخواد با کیت حرف بزنه!
-باشه اژی جان! پس مرگ نه دوستان من ما میرویم به جلسه و سدریک تو اینجا پیش اژی و رودولف بمون تا برگردیم!

مرگخوار ها با تعجب به بلاتریکس خیره شدن! وسط این کار اژی و رودولف رو تنها بذاریم! سدریک هم که خوابیده دیگه حواسش نیست بهشون!

-دوستان دنبال من بیایید لطفا!

مرگخواران با تعجب و تردید به دنبال بلاتریکس راه افتادن.اما بلاتریکس اونهارو به کوچه پشتی برد!

-یالا مرگخواران ارباب باید این زن به خانه ی ریدل بیاید و بعدش اونجا فکری میکنیم دربارش!
-نه بلاتریکس،چطوره به میلک شیک فروشی ببریمش و تو میلک شیکش خواب اور بریزیم؟و...
-افرین ایوا فکر بدی نبود!
-ادامه جملم مونده! و بعد بخورمش!
-


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا دوباره به چاهی که رودولف براشون کنده بود فکر کردن، و البته یک نظر هم فکر کردن که ای کاش رودولف رو زودتر به عنوان شام به اژی میدادن.

- خودکشی آخه؟ خودکشی کار خیلی بدیه اژی جان. میدونی گونه زیبا و قشنگ شما چقدر کمیاب شده؟ بعد میخوای با خودکشی جلوی ادامه نسلتون رو بگیری؟ این کار اگه خودخواهی نیست چیه؟

- ادامه نسل چیه؟

مرگخوارا دوباره تشنج کردن.
- چیز خاصی نیست... فکرشو نکن اصن.
- نه دیگه، من ادامه نسل میخوام الان.
- ببین اژی مامان، واسه ادامه نسل اول باید ازدواج کنی... حالا بذار اون خانم اژدهاشو بیاره ببینیم اصلا کمالات لازمو داره یا نه.

اژی بعد از یکم تفکر، سرشو به نشانه موافقت تکون داد. و رودولف که بیشتر شیفته کمالات صاحب اژدها شده بود، رفت به سمتش، البته با پشتیبانی مرگخوارا که جلوی بلاتریکسو گرفتن تا رودولف رو تیکه تیکه نکنه.

- سلام خانم با کمالات، میشه این اژی ما رو به غلامی قبول کنید؟ و همچنین من رو به سروریتون؟

دو عدد اژدها همزمان گفتن:
- غلامی و سروری چیه؟
- برو آقای محترم، مگه خودت خواهر و مادر نداری؟ مزاحم نشو!
- شما وقتی عصبانی میشی به کمالاتت خیلی اضافه میشه. اتفاقا زن هم دارم، ولی چون مرلین تا چهارتارو حلال کرده به نظرم مشکلی نیست.

مرلین خیلی آروم اون طرف از جلوی چشم بلاتریکس محو شد...
و مرگخوارا از فرصت استفاده کردن و دور اژی حلقه زدن.
- ببین اژی جون، ما رفتیم از نزدیک دیدیمش، اصلا خوشگل نیست. در حد تو نیست واقعا. بیا و بیخیالش شو.
- تازه طلایی هم نیست!
- ولی طلاییه ها!
- فکر میکنی، زرده بیشتر.
- ولی من زن میخوام...
- ولی این واقعا در حد تو نیست اژی جان. اگه ماما بود چه فکری میکرد اصلا؟ ازت ناامید میشد حسابی. چون این اژدهائه در حد تو نیست. ببین انقدر وحشی و حرف گوش نکن بوده که انداختنش تو قفس. کلا با معیارهای تو فرق داره.
- عه عه! اونجارو ببین! ماما اومده!
- ماما؟! کو؟!
- عه هیچی، سایه بود.

البته همین حواس پرتی کافی بود برای اینکه مرگخوارا با طلسم "سر به نیستیوس ماکسیما" که به سبک ترجمه کتاب چهار هری پاتر اختراع شده بود، بزنن اژدهای توی قفس و صاحبش رو از صحنه محو کنن.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۷:۵۳ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

نیوت اسکمندر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۷ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
از رنجی خسته ام که از آن من نیست !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
در همان لحظه که اژی داشت آخرین خواستشو بیان میکرد ،ناگهان با صحنه در پشت مرگخواران سیاهیِ چشمش گشاد تر شد و برق میزد . یک زن که تو قفسش یک اژدهای کوچیک داشت و قفسش دستش گرفته بود.اژدهای ماده می‌خندید و شاد بود انگار از بودن تو قفس راضیه.بادی اومد و تو موهای لَخت اژدهای ماده خورد و با چشمان درشت خود برای اژی چشمی نازک کرد و چشمکی زد بعدش مرگخوارا در حال تماشای نگاهای عاشقانه اژی به پشتشون بودند که اژی با حالت احساسی گفت.
-هم هم همینهههه! این دختر رویاهای منه.

همه به پشتشون نگاه کردند و با دختری با مانتو سبز ، صورتی مهربان و زیبا چشمانی آبی و چهره ایی که انگار یک فرشته است روبه رو شدند . در پشت اژی رودولف محو زن شده بود و اژی محوِ اژدهای ماده.صحنه عاشقانه با حرف مروپ که تو چشماش اشک جمع شده بود ادامه پیدا کرد.
-زیتون مامان ! کجایی ببینی اژیه مامان عاشق شده.
-من اونو می‌خوام.

همه سرشون به طرف اژی برگشت ولی اژی نبود که حرف رو زد بلکه رودولف بود.

-منم اونو می‌خوام .

ایندفعه صدای اژی بود. رودولف و اژی عاشق شده بودند و تقاضای زن میکردند.بلاتریکس اعصابش خورد بود ولی برای اینکه حرصش رو خالی کنه گفت.
-از کجا معلوم مخالفت نکنه؟

چشمان اژی پر اشک شده و با بغض گفت.
-اگه برام نگیرینش خود کشی میکنم.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۸:۱۴:۳۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۹:۳۴:۴۰
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۹:۳۶:۰۱
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۹:۳۶:۴۹

چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۴۹ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
اژی خوشحال از موافقت مرگخواران با خواسته‌اش، شروع به شمردن توقعاتش از همسر آینده کرد.
- خب...اول از همه طبق راهنمایی‌های دوست خوبم، اون یارو لخته، باید دارای کمالات باشه. یه ذره نه‌ها، کمالات زیاد می‌خوام. چون با این که حتی مطمئن نیستم چیه، اما بنظر مهم میاد...

نگاه مرگبار یک یک مرگخواران دوباره به سوی رودولف چرخید. پیدا کردن اژدهای ماده‌ای با کمالات بسیار، نمی‌توانست چندان کار آسانی باشد.

-...بعدش باید ماشین داشته باشه. از همون بدون سقفا که شماها برام نخریدین! فکر نکنین یادم رفته که به خواسته‌م بی‌اهمیتی کردین. شما به شدت باعث ناراحتی من شدین.

اژی سری به نشانه تاسف و جهت برانگیختن حس عذاب وجدان مرگخواران، تکان داد. دریغ از این که مرگخواران بویی از حس عذاب وجدان نبرده و برایشان کوچک‌ترین اهمیتی نداشت که او را ناراحت کرده‌اند. که البته این قضیه، با آن که از روی وظیفه مجبور بودند او را خوشحال و راضی نگه دارند، فرق می‌کرد.

- و بعنوان آخرین خواسته هم باید بگم که دوست دارم رنگش طلایی با رگه‌های صورتی باشه... همچنین پولدار باشه، عاشقم باشه و از من خیلی خوشش بیاد. حتما باهام ازدواج کنه، حق مخالفت با حرفای منو به هیچ وجه نداشته باشه و...

مرگخواران همچنان منتظر بودند اژی خواسته‌هایش را که تحت عنوان "آخرین خواسته" بیان کرده بود، به پایان برساند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۵۴ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
بلاتریکس با این نتیجه گیری که رودولف لعنت شده ارزش مرگ سریع با خفه شدن را ندارد او را رها کرد و به جمع مرگخواران برگشت.

-یه اژدها بس نبود... یکی دیگه هم میخواد.
-دوتا اژدها سخت تر میشه ها.
-زمان سالازار، جوونا از سختی نمیترسیدن که... میرفتن تو دلش.
-ما الان تو کجاشیم؟
-اگه دست دست کنید معتاد میشما.

همه عمیقا در چاهی که رودولف برایشان کنده بود گرفتار شده بودند.
ایوا که از فکر جشن و سرور ذوق کرده بود با خوشحالی پیشنهاد داد.
-اول باید بفهمیم معیارای یه اژدهای ایده آل برای ازدواج و زندگی چیه.
-یه گوشه بشینه و هیچی نخواد.
-مهاجرت کنن به وزارتخونه.

بانو مروپ که تا اون لحظه ساکت بود و با لبخندی به افق خیره شده بود ناگهان به حرف اومد.
-کلم بروکلی مامان میخواد دوماد بشه... چقدر منتظر این لحظه بودم. هرچی مدنظرته بگو نوه ی گلم.


بپیچم؟


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۰۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_کمالات!

دیر شد...مرگخواران باید سریع‌تر از این عمل میکردند...
_کمالات چیه؟
_چی؟ تو نمیدونی کمالات چیه؟ مگه میشه؟ البته اشکالی نداره...تازه داری بالغ میشی...ببین، کمالات چیزی هست که در وجود هر ساحره‌ای نهفته‌اس...نمودش که نمایانه...هر ساحره ای کمالات داره بالقوه...صرفا باید اون رو بالفعل کنه!
_یعنی زندگی در کمالات خلاصه میشه؟
_واقعیت اینه که کمالات خیلی فراتر زندگیه...فرا زندگیه!
_من ساحره نیستم خب که کمالات داشته باشم!
_آها...ولی میل به وصال کمالات داری که...درسته؟ الان تو یه اژدهای ماده خوش برورو ببینی، چه حسی درت ایجاد میشه؟

پیش از اینکه اژدها جواب رودولف را بدهد، بلاتریکس طبق ضرب‌المثل معروفِ "ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است" روی رودولف پرید و او را به خفه شدن وا داشت....کاری که باید چند ثانیه پیش قبل از دیالوگ اول رودولف انجام میداد!

_ازدواج!
_چی؟
_حس ازدواج بهم دست میده وقتی یه اژدهای ماده می‌بینم! من زن میخوام!
_اژی جان، کمی زود نیست؟ همین چند ساعت پیش داشتی شیر میخوردی، هنوز دهنت بوش رو میده!
_شما احساسات منو درک نمیکند...من به عشق واقعی دچار شدم!
_به کی آخه؟
_نمیدونم...ولی یکی رو پیدا کنید من بهش عشق واقعیم رو بدم!

دردسر جدیدی به وجود آمده بود..مرگخواران هاج و واج به یکدیگر نگاه میکردند...
_مرلین لعنتت کنه رودولف!
_رودولف...لعنت بر تو!
_مرسی مرلین!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.