هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷
#39

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۸:۴۴
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
بسمه تعالی

و سوژه ای آغاز می گردد:

نخستین پرتوهای خورشید از پس کوه ها بیرون خزیدند و تک به تک خانه های میدان گریمولد را روشن می کردند. خانه شماره نه، شماره ده، شماره یازده، شماره سیزده...؟

عموم ساکنین به این مسئله اعتقاد داشتند که این تنها مشکلی در ثبت و شماره گذاری خانه ها بوده است. عموما از این اتفاقات می افتاد. اما گاهی شکاف میان دو ساختمان این مسئله را زیر سوال می برد و آن گاه یکی از همان گاهی ها بود.

مردی جوان که از حوالی میدان می گذشت به ناگاه با شنیدن صدای کشیده شدن وسایل آهنی، شکستن بشقاب و جیغ داد سر جایش ایستاد؛ جایی در مقابل خانه های شماره سیزده و یازده.

چراغ هر دو خانه ساکت بود. پنجره هایشان اتاق خواب های غرق در آرامش را به نمایش می گذاشت.
پس صدا از کجا می آمد؟

مرد جوان نگاهش را به فاصله دو خانه انداخت و با صحنه جالبی رو به رو شد؛ گربه لاغر و مشکی رنگی در فضای تاریک نشسته و با حرص و طمع برای چندمین بار می لیسید و غرق در لذت می شد.
در همین حال برای لحظه ای چشمش به مرد افتاد.

کار درستی نیست که هنگامی که کسی چیزی می خورد به او خیره شوید، آن شخص ناراحت می شود و به او بر می خورد. به خصوص اگر این نگاه شما را به تولید آلودگی صوتی در آغازین دقایق یک روز آفتابی متهم کند.
اما گربه شخص نبود و به او بر نخورد.
فقط شانه بالا انداخت.

ویییییییننننگ


مرد پا به فرار گذاشت.
همزمان با بالا رفتن شانه های گربه صدای کشیده شدن دو جسم فلزی بسیار سنگین به گوش رسیده بود.
خود گربه هم کف کرده بود!

موجود مفلوک و بیچاره با لبخندی عریض به بازوانش خیره شده و سپس با احتیاط مشغول لمس کردن آن ها شد.


درون خانه شماره دوازده گریمولد:

- اونجا نه!
-خودم می دونم!
- خودت می دونی!

تپ تپ

پروفسور دامبلدور دستانش را به هم زده بود.
-خیلی خب بچه ها! اینم از مقر جدیدمون! جای خوبیه، فقط یکم رنگ و روش رفته و داکسی داره و لوله کشیش پوسیده است و یه تابلو وحشی داره. اما مهم اینه که سقف داره!

پروفسور به سقف اشاره کرده و در همان لحظه بخشی از سقف ریخت و جلوی پای او افتاد.
-حالا کی می خواد یه کم خونه تکونی کنه!!

محفلیون فریاد زده و به جای جای خانه یورش بوردند.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۷ ۱۳:۰۲:۲۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ جمعه ۸ تیر ۱۳۹۷
#38

یوآن بمپتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۴:۳۲ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از اکسیژن به دی‌اُکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
پست پایانی:

کتی تصمیم گرفت بره تالار گریفیندور تا نقطه‌شو از چنگ آرسینوس در بیاره. به تابلوی بانوی چاق که رسید، زنیکه‌ی خیکی از خواب پرید و پرسید:
- رمز عبور؟

کتی حال و حوصله‌ی پسوردبازی نداشت. در نتیجه، پیچ‌های تابلو رو با پیچ‌گوشتی در آورد و تابلو رو کنار زد و از طریق حفره، وارد تالار گریفیندور شد. آستینش رو بالا زد، خال‌کوبیِ لنگری‌شکلش رو به رخ کشید و نعره زد:
- آـــــــــــــی آرسینوس نفس‌کـــــــــش! اون نقطه‌ی لعنتی رو رد کن بیاد ببینم!

نفس‌نفس‌زنان اینور و اونور رو نگاه کرد. تالار خلوت بود. هیشکی نبود. هیچ صدایی هم به گوشش نمی‌رسید. شاید آرسینوس قایم شده بود؟
کتی تصمیم گرفت خودش دس‌به‌کار بشه. پس زیر مبل‌ها رو گشت. داخل کمدها رو گشت. زیر فرش رو گشت. توی جوراب‌ها رو هم گشت. ولی هیچ خبری از آرسینوس نبود که نبود.
- پس کوشی لعنتی؟!
- چی شده؟

چرخید و پُشت سرش رو پایید. ولی هیچ اثری از رودولف ندید. به‌جاش، پیرمرد پشمک‌مویی رو دید.
- هوی پیری! نقطه‌ی منو ندیدی؟

پیرمرد چیزی نگفت. فقط به کتی خیره موند. برای چند ثانیه همینجوری خیره موند تا اینکه سیبی از جیبش در آورد و جلوی کتی گرفت.
- این سیبو می‌بینی؟
- خب؟
- آفرین! پس بیخیال نقطه‌ت شو!

کتی نفهمید چجوری ولی یهویی حالی به حالی شد. انگار که اون سیب، از سیب‌های بهشتی هم مسحورکننده‌تر بود. طوری که کتی واقعاً بیخیال نقطه‌ش شد و رفت پی کارش.

پایان!


How do i smell?


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
#37

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
در بارگاه همایونی، آرسینوس و باقی مانده ی وینکی جلوی بزرگترین تلویزیون مشنگی موجود دعوا می کردند. نقاب اعظم با یک حرکت نقابک را از رینگ بیرون انداخت.

نقابک در انتقام با فشردن کلید اف چهار ضربه ای به سر آدمک نقاب زد و امتیاز پنجی کسب کرد و با اختلاف امتیاز صدمی برنده ی گیم شد. آرسینوس بهت زده به علامت قرمز متحرک روی صفحه ی نمایش که داد می کشید باخته، نگاه کرد. این منصفانه نبود، واقعا نبود. دسته را به گوشه ای پرت و کروشیویی نثار کنسول کرد.
نقابک با نیشی باز به او چشمک می زد.

- نقطه ی من زیر درخت آلبالو گم شده. نقاب داری؟ نچ نچ. بی نقابی؟ نچ نچ. پس تو آرسینوس میـــــشی!

هر دوی آنها با شنیدن آواز وحشت کردند. تازه از دست کتی از خانه ی ریدل به وزارتخانه پناه آورده بودند. نقاب از سوراخ در بیرون را نگاه کرد و نقابک گوشش را به در چسباند.

- ده بیست سه نقطه...هزار و شصتا نقطه...آرسینوس خونه نیس. رفته وزرات به دنبال تخت و تاجش.

آرسینوس و ولیعهدش بی سر و صدا آب دهانشان را پایین دادند. خودش بود. هنوز هیچی نشده پیدایشان کرده بود. صدای پای کتی نزدیک تر شد. حالا پشت در ایستاده بود و به دستگیره ور می رفت با بازش کند.

- پیس پیس. چه کار کنیم؟
- صدبار بت گفتم بذار اتاق مخفی طراحی کنیم گفتی نه هزینه ش زیاد میشه. خوب از صندوق محفل برمی داشتیم.
- آخه برای خریدن تلویزیون خالیش کرده بودیم.

آن دو لبخند رضایتمندانه ای باهم رد و بدل کردند.

- پیشته! برو. کسی خونه نیس.

نقاب دار محکم کوباند وسط نقابش.

از آن طرف در کتی پرسید:
- پس تو کی هستی؟

نقاب کوچک به آرسینوس نگاه کرد و او نگاه " به من چه خودت کردی" تحویلش داد.

- من جن خونگی خووبم. اینجا رو خووب تمیز می کنم. ماسکی رفته تالار گریفندور.
- وقتی که اونجا رو تمیز میکردی، نقطه ی منو ندیدی؟

جن خانگی خووب لحظه ای فکر کرد و بعد جواب داد:
- ماسکی با خودش بردش تالار.




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#36

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
خلاصه تا پایان این پست:
کتی بل، ديوونه‌ی خطرناک از سنت مانگو فرار کرده. تفريحش اينه که هرجايی که بهش پا مي‌ذاره و هر چيزی که مي‌بينه رو آتيش بزنه يا به هر شکل ديگه‌اي خراب و نابود کنه. طبيعيه که هر جا ميره، مي‌خوان از هر راهي که ممکنه از دستش خلاص بشن و حواله‌ش کنن به يه جای ديگه!
از پناهگاه فرستادنش خونه‌‌ی رون و هرميون. بعد فرستاده شد خونه‌ي آمليا فتيلوورت. بعد خونه‌ي آرنولد پفک پيگمي و از اونجا شوت شد به خونه‌ي ريدل.
حالا کتي خونه‌ی ريدل رو به آتيش کشيده و در شهر لندن دنبال مقصد بعديش می‌گرده تا اینکه به ساختمون وزارت سحر و جادو می‌رسه...
~~~~~~~

صدای آژیر ماشين‌های آتش‌نشانی مشنگی همه جا رو پر کرده بود. در لندن وضعيت فوق‌العاده برقرار بود و گزارش‌ها حاکی از حمله‌ی همه جانبه‌ی ده‌ها تروريست به لندن بودن. تروریست‌هایی که موفق شده بودن ظرف چند دقيقه ساختمون‌های زيادي رو به آتيش بکشن يا منفجر کنن و القاعده هم از خداخواسته مسئوليت حملات رو برعهده گرفته بود.

کتی به ذرات دود و خاکستر و تف‌های قرمز رنگی که از آخرین ساختمونی که به آتیش کشیده بود بلند می‌شدن زل زد. کسی چه می‌دونه؟ شاید علاقه‌ی دیوونه‌وار کتی به آتش‌افروزی به خاطر همین نقطه‌های پروازکنانی بود که به خیال خودش از شعله‌ها بیرون می‌زدن.

یکی همین از ذرات سرخ و آتشین از جلوی چشمای کتی پر کشید و با جریان باد همراه شد. کتی هم مثل بچه‌ای که دنبال یه پروانه بیفته، شروع کرد به تعقیبش.
- نقطه! آتیش! نقطه‌ی آتشین!

کتی بی‌توجه به ماشین‌آتش‌نشانی‌ای که با سرعت نزدیک می‌شد وسط خیابون دوید و ماشین مذکور هم برای اینکه بهش نخوره به یه ور پیچید، کنترلش رو از دست داد، رفت توی دیوار و منفجر شد و آتش‌نشانان قهرمان هیچوقت نفهمیدن کسی که جونشون رو براش گذاشتن همون آتش‌افروزیه که یه شهر دنبالشه و ای مادر بگرید براشون و این حرفا.

اما کتی همینطور دوید و دوید و به دنبال نقطه‌ش وارد یه دستشویی عمومی که درش باز بود شد، پاش روی کف خیس دستشویی لیز خورد و با کله رفت داخل یکی از کاسه‌های توالت. قبل از اینکه به خودش بیاد، صدای فلاش سیفون رو شنید و در حالی که دنیا به دور سرش می‌چرخید، کشیده شد به ساختمون وزارت سحر و جادوی سابق و دربار فعلی!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۷ ۱۰:۵۲:۱۵
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۷ ۱۰:۵۳:۴۴
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۷ ۱۰:۵۹:۰۴

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶
#35

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هکتور به کتی کمک کرد که از گودال بیرون بیاد و بعد دستش رو گرفت تا به سمت آزمایشگاه برن.
-آزمایشگاه آتیش بزنم؟
-نه خیر.

هکتور که کمی ترسیده بود دست کتی رو ول کرد و چوب دستیش رو به سمت کتی گرفت.
-یه ذره جرقه ببینم حتی آودا رو میزنم بهت.
-آودا آتیش بزنم یعنی؟

هکتور سرش رو تکون داد و با تعجب به این فکر کرد چجوری یه نفر میتونه از آرسینوس هم دیوونه تر باشه. تو محفل چی به خورد این اعضای بیچاره میدن که اینجوری میشن. شاید آرسینوس هم از غذاهای محفل تو تالار گریفیندور میخوره که به اینجا رسیده. بالاخره تونسته بود رمز دیوونگی آرسینوس رو کشف کنه و قطعا ولدمورت از شنیدنش خوشحال میشد.
بالاخره به آزمایشگاه رسیدن. هکتور چوب دستیش رو به آرومی آورد پایین و کتی رو جلوی در آزمایشگاه روی صندلی نشوند. با طلسمی چندین متر طناب ظاهر کرد و کتی رو خیلی محکم به صندلی بست.
-همینجا بشین تا من برم تو معجونی که ارباب سفارش دادن رو بسازم بیارم.
-ارباب آتیش بزنم ؟

آهی کشید و وارد آزمایشگاهش شد. مواد اولیه لازم رو از کمد های دیواری برداشت و بیشترین سعیش رو کرد که لرزش باعث ریختن مواد اولیه نشه اما بازم یکیشون از دستش افتاد و شکست.
-اشکال نداره بدون اونم میشه درست کرد معجون رو.

بعد از چند دقیقه که هکتور همه چیز رو با هم قاطی کرده بود، با خیال راحت رو صندلی جلوی پاتیل نشست و منتظر موند. دود شدیدی تولید شده بود که یه ذره نگرانش میکرد. معمولا این معجون اینقد دود تولید نمیکرد. بلند شد و به معجون نگاهی انداخت. به نظر نمیرسید که دود از پاتیل بیاد. صورتش سفید شد و با عصبانیت فریاد زد:
-کتی!!!

هکتور از آزمایشگاهش بیرون رفت ولی کتی پیدا نکرد. مقابلش خونه ریدلی بود که به آتیش کشیده شده و اربابی که با نجینی به سمتش میومدن.


اونورتر، کتی از خونه ریدل خارج شد. قیافه مطمئن و موفقی داشت چون بالاخره تونسته بود یه چیزی رو آتیش بزنه. قدم زنان به طرف شهر لندن به حرکت افتاد و فکر نقشه بعدی آب دهنش رو جاری کرده بود.




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶
#34

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
لرد سیاه اخم کرد . اون جان پیچ به هیچکس نمی داد. اگر می داد کشته می داد. چوبدستی هم که ..
یه چوبدستی دارم شاه ( سینوس)
نداره...
آوادا داره ، لینی نداره...
به کتی کسونش نمی دم ..
به کسی می دم که کس باشه...
قبای تنش اطلس باشه...

بارضایتمندی نگاهی به ردای ابریشمی اش انداخت.
شاه بیاد با لشگرش ....
محفلی ها پشت سرش ...
آیا بدم؟
آیا ندم؟

ولی ،ولی او نمی داد . چه کتی باشه ، چه شاه باشه .
- چوبدستی بده آتیش بزنم!

لرد سیاه چشم غره ای رفت .
- وقتی با من حرف می زنی دهنت رو ببند فرومایه ! بلاتریکس.

لحظاتی بعد.

-بلاتریکس!

یک ساعت بعد.

- بلا...
- ارباب ، ارباب.
- هکتور؟
- ارباب نجینی بلا رو قورت داد . گیبن هم قرعه کشی کرد کی به جای بلا بیاد . اسم من در اومد . البته دارم شک می کنم رو همه ی کاغذ ها اسم منو نوشته باشن.

لرد در دل خندید . دو بار هم خندید. ولی الان برای خنده وقت نداشت .
ـ بسیار خب ، ما به تو دستور می دهیم ، عامل مزاحم را بیرون کنی.

هکتور لحظه ای از ویبره دست کشید . سپس دوباره ویبره زد.
- ارباب معجون عامل مزاحم بیرون کن بدم؟
- نه . معجون عامل مزاحم داخل کن بده.

آخه معجون های هکتور کی درست عمل می کرد؟ یا...شاید می کرد؟ همه و همه در پست بعدی این سریال مهیج ...


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶
#33

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ولدمورت نجینی به سر داشت به حساب کتاب های خونه ریدل میرسید. مرگخوارها هم جلوش نشسته بودن و سوژه های متفاوتی که در هفته بهشون داده بود رو حل میکردن. یه بار باید معدل میاوردن، یه بار رضایت نامه از پدر و مادر و همه اینها مرگخواران رو کلی درگیر کرده و وقت شکنجه کردن ماگل ها رو ازشون گرفته بود.

بووووومب

صدای مهیبی حواس ولدمورت رو پرت کرد. به آرومی سرش رو بالا آورد و نجینی رو از جلوی چشماش دور کرد. مرگخوارا همچنان در حال انجام تکالیفشون بودن و توجهی به صدا و ولدمورت نمیکردن.
-میخواید یکیتون بره ببینه چه اتفاقی افتاد تو این خراب شده ؟

بازم مرگخوارها توجهی نکردن. تو تاپیک های مختلف خونه ریدل میگشتن و به تکالیفشون جواب میدادن. ولدمورت آهی کشید، نجینی رو زمین گذاشت و خودش بلند شد.
-دخترم به انتخاب خودت هر کدوم رو خواستی کباب کن بزن به بدن امروز.

نجینی خوشحال شد و ولدمورت به طرف منبع صدا حرکت کرد. سرمای خاصی بدنش رو فرا گرفته بود و اطلاع از خبرهای بدی میداد. اگر یکی دیگه از جان پیچ هاش رو نابود کرده باشن باید هفت تا دیگه درست میکرد و روحش دیگه توان نداشت. خسته بود روحش خسته.
بالاخره به منبع صدا رسید و یک عدد کتی رو دید که گودال بزرگی تو زمین درست کرده و به سختی داره ازش بیرون میاد.
-چوب دستیت رو بده آتیش بزنم دیگه تا تو این گودال گیر کردم.

ولدمورت نگاهی به چوب دستیش انداخت و با نگرانی یه گوشه ای از ردا قایمش کرد. با تعجب گفت:
-تو از کجا اومدی؟ اینجا چیکار میکنی ؟
-کتی آتیش دوس داره ... جان پیچ میدی بهم آتیش بزنم؟




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۴:۳۴ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶
#32

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
- آرنولد؟ خواهش میکنم بذار در و دیوار خونه‌تو بیارم پایین! خواهش!
- هرطور عشقت میکشه عزیزم!

و با مخالفتِ رضایت‌مندانه‌ی آرنولد، چهار دیواریِ خونه‌ش منهدم شد. خودش رو به زحمت از زیر آوار بیرون آورد و به قیافه‌ی بشاش کتی زل زد.
اِی کاش هیچوقت اون جعبه‌ی لعنتی رو از چنگِ پُستچی در نمیاورد و نمیاورد خونه‌شون. کادویی که توش کتی بلِ شورشی پنهون شده بود...

- آرنولد؟ میشه این خُرده آجرها رو از اینی که هستن، خُردتر کنم؟

آرنولد جوابی نداد. یه‌کم فکر کرد. واقعاً چجوری می‌تونست از شرّ همچین موجود موذی‌ای خلاص بشه؟
و فهمید!
-

یواشکی از دیدرسِ کتی قایم شد...

چند دقیقه بعد

- اهم اهم... کتی، من یه نقطه پیدا نکردم.
- پیدا نکردی؟ هروقت پیدا کردی بهم بگو.
- مث اینکه منظورمو گرفتی. من یه نقطه پیدا نکردم!
- خب پیدا نکردی دیگه. توقع داری هیجان‌زده بشم؟ برو با دست پُر برگرد.

آرنولد دیگه خسته شده بود. دیگه حوصله‌ی برعکس بودنِ فهم و واکنشِ دیگران در برابر حرف‌های درستش رو نداشت. پس خودش دست‌به‌کار شد و بازوی کتی رو گرفت و بردش توی یه باغ بزرگ و سعی کرد فقط با نگاه و اشاره بهش بفهمونه که اینجا، درست جلوی پاش، یه نقطه وجود داره.

- واااااای! اینجا رو! چه نقطه‌ی مامانی‌ای! قفونت بِلَم!
- سلام کتی!

آرنولد این رو گفت و دکمه‌ی قرمزِ کنترل رو زد.
فنر منقبض شده‌ای که زیر پای کتی با چمن مخفی شده بود، منبسط شد و کتی رو به دوردست‌ها پرت کرد...


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
#31

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- هوم... آملیا؟ همونی نبود که یه بار با دوربین زد تو سرت؟
- دوربین چیه؟ تلسکوپ! خودشه ولی ما دیگه دوستیم!

اما مالی ویزلی که خیلی روی جینی حساس بود، نظرش این بود که هرکس دخترش رو اذیت کنه، اذیت کرده دیگه! و هیچ راهی هم برای جبرانش نبود.

- عزیزم، آدرس خونه شونو میدی؟
- میخوای کتی رو بفرستی؟
- آره دیگ... چیز... نه، میخوام یه کادو تبریک بفرستم براش که با دختر خوبی مثل تو دوست شده!
- آها! باشه!

چند دقیقه بعد، خونه فیتلوورت ها

- آملیا، دخترم؟ گلم؟ مامانی؟ د توله تسترال پاشو در و باز کن!

آملیا با فریاد مادرش از جا پرید؛ نمیدونست چرا مامانش تا وقتی که میتونه باز کردن در رو به بقیه واگذار کنه، چرا همش میده آملیا؟ ناسلامتی چهارتا بچه بودن!

- بفرما... چـــــــی؟!

آملیا کسی نبود که کتی رو نشناسه؛ هرچی نباشه، تو محفل باهاش بود! اما قبل از اینکه محکم در رو ببنده و پشتش موضع بگیره و نفس نفس بزنه و بعد نفس راحتی بکشه و بره، کتی پرید تو.

- سلام آملیا! کوجایی؟ خبری ازت نیست! میای نقطه بازی کنیم یا خونه تونو آتیش بزنم؟
- تهدید میکنی منو؟!
- نه بابا! تهدید کوجا بود! گفتم ببینی کدوم یکی بیشتر خوش میگذره، همون کارو بکنیم!

آملیا با خود فکر کرد که کدوم یکی میتونست بهتر باشه؛ نقطه بازی با کتی یا آتیش گرفتن خونه؟ مسلما هیچ کدوم! باید راه چاره دیگه ای پیدا میکرد. اما حوصله ش کجا بود؟ از سر بی حوصلگی، رو به کتی گفت:
- کتی؟
- تصمیمتو گرفتی؟!
- آره! میخوای یه کاری بکنم نقطه ها دور سرت برقصن؟
- آره!

بــــــــوم!

ظاهرا قرار نبود سرِ کتی از این سوژه، جون سالم به در ببره!

- هوم... اینو کجای دلم بذارم؟!

نگاهش به جعبه ای افتاد که چند دقیقه پیش، کتی ازش بیرون آمده بود. فکری به ذهنش رسید.
- میخوام برای یکی دیگه پستش کنم!



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
#30

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه :
کتی بل از تیمارستان فرار کرده و بعد از اینکه یه مدت خونه آرتور میگذرونه ، توی یخچالی زندانی میشه و اتفاقی به خونه هرمیون و رون میرسه و حالا میخواد خونه اونارو آتیش بزنه. رون که میبینه اوضاع خرابه ، کتی رو دوباره به خونه آرتور و مالی برمیگردونه و خودش فرار میکنه. کتی منتظره ببینه کجا رو میتونه آتیش بزنه.
----

کتی فندکش رو در آورد و شروع کرد باهاش بازی کردن. بعد دور خونه یه ذره گشت و با اطمینان سر جاش وایستاد.
-از اینجا اگر آتیش رو شروع کنیم همه خونه رو میگیره خیلی سریع.

آرتور اول خندید بعد که با قیافه جدی کتی مواجه شد به این نتیجه رسید که جون خودش و مالی و بچه هاش و خونه اش و وسایل ماگلیش و مدارک وزارتیش در خطره. به طرف کتی رفت و خیلی آروم بازو هاش رو گرفت. به همون آرومی از خونه خارجش کرد. اما کتی از این کار آرتور عصبی به نظر میرسید.
-اینجا حوصلم سر میره که ... کجارو آتیش بزنم ؟

آرتور وارد خونه شد، یکی از کاردستی هایی که رون تو هاگوارتز درست کرده و مالی یادگاری نگه داشته بود رو بیرون آورد و تحویل کتی داد.
-فعلا با این شروع کن، حسابی آتیشش بزن. بعد خاکسترش هم آتیش بزن.
-بعدش قول میدی خونه رو هم بتونم آتیش بزنم ؟

آرتور سر درد گرفته بود. شاید به خاطر دود شدیدی که هنوز هیچی نشده از کاردستی بیرون میومد. شایدم از کتی خسته شده بود. وارد خونه شد و در رو بست. در حالی که از پنجره خیلی آروم به کتی نگاه میکرد و مواظبش بود که خونه رو آتیش نزنه گفت :
-خب ، سریع راه حل بدین.

مالی و جینی به هم نگاهی کردن و شونشون رو بالا انداختن. آرتور هم به هیچ چیز نمیتونست فکر کنه.
-رون رو ببینمش با کمربند قرمزش میکنم، خجالت نمیکشه ... از خونه خودشون آوردشون اینجا. با کلی زحمت تازه فرستاده بودیمش اونجا.

یه دفعه چیزی تو ذهن جینی جرقه زد. اما جرقه رو سریع خاموش کرد که خودش خونه پدر مادریش رو به آتیش نکشه.
- ما دادیمش به رون، رون دادش به ما دوباره ... نظرتون چیه این بار بدیمش به یکی دیگه؟ آملیا مثلا ؟ آرنولد شاید ؟ دامبلدور حتی؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.