جونم دلو...بالاخره میشه رو یه قالبی زرد نوشت و مجبور نیستیم به نارنجی و سبز فسفری و جایگزین جات متوسل شیم!
سهمیه گیس سفید هافلپاف!
۱. رولی بنویسید و در اون به طریقی با یک استاد خفن ریاضی ملاقات کنین و ازش کمک بخواین که قضیهی 2+2=5 رو اثبات کنید. (۲۰ امتیاز: خلاقیت ۵ امتیاز – پرورش سوژه ۱۰ امتیاز – ظاهر پست و رعایت اصول نگارشی، املایی: ۵ امتیاز) -تموم نشد؟!
-نه...هنوز سه هزار و نهصد و هفتاد و یه شناسه دیگه مونده که چک شد!
-وقت نداشت..هرآن ارباب سر رسید...!
دو جن خونگی با اضطراب به لیست شناسه هایی که توی دست داشتن نگاه کردن و آه کشیدن. ده ها سپتیما وکتور، هزارها هرمیون گرنجر و میلیون ها ریاضی جادویی شناس و خرخون دیگه رو بررسی کرده بودن؛ بیشتر شناسه ها بسته شده، از ایفای نقش به بیرون پرتاب شده، تغییر هویت داده یا به جزایر بالاک سفر کرده بودن. رد گرفتن از بقیه هم کار آسونی به نظر نمی رسید.
صدای پایی که به نرمی به آشپزخونه هافلپاف نزدیک می شد، هر دو رو از جا پروند. نازلیچر دماغ سربالا و قلمیش رو چین داد و همزمان با بستن چشمها، گوش های بادبزنیش رو دو دستی گرفت. فیلیچر که رابطه عاطفی خاصی با نازلیچر داشت
سعی کرد لرزش پاهاش رو مخفی کنه و جلوی اون وایسه!
بعد از چند ثانیه انتظار کُشنده، پیکر تکیده اربابشون توی چارچوب در ظاهر شد. واقعا نیازی به حدس زدن نبود که کی چند ثانیه بعد سر میرسه و روح هردوشون رو به لرزه در میاره، جفتشون قدم های الا رو از ده فرسخی هم میشناختن! ارشد خسته ی هافلپاف در حالی که چوبدستش رو با بی حواسی و از سر عادت توی هوا می چرخوند-و برای جن ها حرکت ساطور معروفش رو تداعی می کرد!- به فیلیچر نزدیک شد، تا جایی کمرش رو خم کرد که صورتش روبروی صورت جن بدبخت قرار بگیره و پرسید:
-خب؟
همین یه کلمه ی ساده کافی بود تا فیلیچر جان به جن آفرین تقدیم کنه و داغ رسیدن به نازلیچر تا ابد به سینه ش بمونه
! الا پوفی کرد و کاغذ هایی که فیلیچر با سقوطش به زمین انداخته بود جمع کرد، نازلیچر رو که با ناز و ادا به فیلیچر نگون بخت زل زده و حضور فرشته مرگ تو دوقدمیش کلا از ذهنش پاک شده بود مرخص کرد، و مشغول خوندن شد:
-
این که ونیزه و ما حوصله نداریم کل ونیز رو شنا کنیم دنبالش بگردیم...
این که عضو محفله و ما عمرا دست به دامان یه محفلی نمیشیم برا دو امتیاز چرک کف دست!
این هم که معلوم نیست هویتش دقیقا چیه، لرده، باربادوسه،...
این یکی هم که از همه دوره و معلوم نیست چند وقته گوشه انزوا اختیار کرده و علمش رو به روز نکرده
...صبر کن ببینم، این دیگه چیه؟
برگه ای که به نظر اشتباهی بین لیست شناسه های فیلی قرارگرفته بود توجهش رو جلب کرد. دو سه باری خوندش و بعد، با افکار شومی به سمت کتابخونه راه افتاد!
کتابخونه هاگوارتز-لَختی بعد
ویولت که بعد از شاهکار جهانیش با کُلاه و ظلم و ستمهای وارده بر گروه ریونکلاو، توسط لن و لودو با اردنگی از برج ریون پرت شده بود*، به همراه کلاس دوم متوسطه** و سوارز کول[nee بودلر!
] بعد از مدتی سرگردونی و بلیت زدن به این مدیر و اون ناظر برای گرفتن مجوز اقامت توی یکی از این همه خونه و ویلای آباءاجدادی و کافه و مهمونخونه که تو سایت ریخته و خاک میخوره، که نهایتا همه خورده بودن به در بسته، به این نتیجه رسیدن که
«اینجا جهان آرام است» و در نتیجه با استفاده از استراتژی
«کنگر خوردن و لنگر انداختن» موفق شدن یه جا اون پشت مشتا تو همون کتابخونه که
«اونجا جهان آرام است» اتراق کنن و به زندگی دانش آموزیشون تو هاگوارتز ادامه بدن...از شبانه روزی پروفراگ بدتر به نظر نمی رسید!
باری، ویولت رو به راحتی میشد توی کتابخونه خفت کرد، و این دقیقا کاری بود که الا انجام داد؛ درست چند لحظه بعد از اینکه بودلر اولی کاغذ تکلیف ریاضیات جادویی رو توی کیفش گذاشته بود، پیداش کرد و جلوش نشست.
-تو ریاضیات مشنگی بلدی؟!
ویولت نگاه جادوکار اندر درخواست نقدی به الادورا انداخت و در حالی که یکی یکی روبان ها رو از دست و پا و صورت و اقصی نقاط دیگر بدنش باز میکرد
، سر تکون داد:
-گیرم بلد باشم، که چی؟
الا تکلیف ریاضیاتش رو در آورد و روی میز بینشون گذاشت:
-خب که هیچی! پروفسور گفته پروفسورشون گفته ریاضیات جادویی خیلی آسون تره! به عنوان جادوکار محفلی سیفید ایفای نقش، به من کمک می کنی؟
- چی به من می ماسه این وسط دوری؟
الا لحظه ای به فکر فرورفت، و بعد گوشیش رو در آورد.
-چند تا انیمه دست اول چطوره؟
چشم های ویولت لحظه ای برق زد و چرخ دنده های ذهنش به راه افتاد.
-امممم...حله!
چند دقیقه بعدالا شاد و خوشحال
برگه جواب رو از ویولت تحویل گرفت و به طرف تالار خودشون راه افتاد تا سر فرصت درس ادبی به نازلیچر بی عرضه ش بده. ویولت بعد از اینکه مطمئن شد الادورا از صدا رسش دور شده، با خوشحالی به گوشی الا خیره شد و برادرش رو صدا زد:
-بیا ببین با یه ورق از خط خطی های سانی چی تیغ زدم از مرگخوار جماعت، کِل!
*نقل نعل به نعل از خود ویول!
**در سوال آخر توضیح داده خواهد شد!
۲. رول کوتاه (در حد چند خط) بنویسید که کلاس رو موفق شدین بپیچونین و بنویسین چیکارا کردین..کجاها رفتین.. چه خبر! (۷ امتیاز)[در حد چند خط؟!]
الادورا با اضطراب به اطرافش نگاه کرد. کسی دیده نمیشد، ولی باز هم نگران بود یهو یکی سر و کله ش پیدا بشه و...فاتحه! زمزمه کرد:
-تو مطمئنی کسی ما رو اینجا نمی بینه؟!
همراهش نیشخندی زد که تا عمق دندون پر شده عقلش دیده شد و جواب داد:
-مطمئنم، واسه چی انقدر نگرانی آخه؟! فوقش ببیننمون چی میشه مگه؟
الا در جواب اخم هاش رو توی هم کشید و طره ای از موهایی که توی صورتش میومدن کنار زد. غر غر کرد:
-یواش! ... هیچی، یه خرده آبروی آباء و اجدادی من از بین میره، یه نموره وجهه شخصیتیم جلوی سال اولیا میره رو هوا ، پدربزرگ بلک احتمالا تو گورش می لرزه، و از اون بدتر ممکنه دانگ به جرم تخطی از قوانین ایفای نقش و رفتار خارج از چارچوب شخصیت بلاکم کنه!
-
اگه نمیخوای یا مثلا ترسیدی میتونی برگردیا...برو با بچه ها کوییدیچ کوچیک بزن! خودت گفتی همیشه میخواستی تستش کنی...
الا تمام شهامتی که توی این دو سده عمر داشت جمع کرد و نفس عمیقی کشید.
-هنوزم میخوام...
-پس آماده ای؟
الا چشم هاش رو بست و منتظر موند.
-آماده م!
-با شمارش من، یک...دو...سه...!
دو ساحره ی نه چندان جوان، لحظه ای به هم نگاه کردن؛ اول آلیس، و با کمی تعلل پشت سرش الا، جیغ کشان به طرف چاله های آبی که آلیس پیدا کرده بود دویدن تا از توی گودال ها بپرن و به هم آب بپاشن... بعضی وقتا آدم باید بیخیال اتیکت و این حرفا بشه!
و الا بیخود نگران بود،هیچکس اونجا نبود تا جلف بازی های یه پیرزن دویست ساله و یه دیوونه میانسال رو ببینه،... اگه سوسک زیبایی که روی یکی از درخت ها نشسته بود، با علامت های دور شاخک هاش ندید بگیریم!
۳. چند جور کلاس توی تدریس جلسه اول موجود بود؟ ۲ مورد با ذکر تفاوت (۳ امتیاز)یه کلاس که یه چی رو اعلام کرد که ما نگرفتیم چی بود، و دوم متوسطه س!
یه کلاس هم بود که کلاس خوبی بود چون سراپا
بود و در راه آرمان های اربابی می کوشید!
یه کلاس هم بود که قبلش قراره هر کاری خواستن سال اولیا بکنن و مجاز از ساعت تدریس بوده لابد! چون نه کلاس اولی و نه کلاس دومی زمان نیستن که قبل و بعد داشته باشن، البته کلاس اولی یه قبل داره بولدوزر، یه بعد داره سوارز[خودش چه آتیش پاره ای باشه معلوم نیست!]، ولی خوب نمیشه کاری کرد توشون!
یه کلاس دیگه هم بود که
جا بود چون گفته شد
اینجا کلاسه و نتیجه میگیریم اشاره داشته به یه مکانی که
اونجا بوده.
اونجا کجاست؟ کلاسه! معلمش چارشنبه س، یه خورده بی حواسه!