کیو.سی.ارزشی
پست اول:
- اون حسابی از جزغاله شدنت ترسیده بود و بعد من بهش گفتم که "هری، یه فکنوسه قق!"
فوکس آهی کشید و به چهره ی پیر و فرتوت آلبوس دامبلدور نگاه کرد. پیرمرد در آستانه ی 199 امین سال زندگی اش بسیار آسیب پذیر و ترحم برانگیز به نظر می آمد و خاطره های تکراری اش در مورد ماجراهایی که با هری پاتر داشت، دیگر برای ققنوس جذاب نبودند.
فوکس تکانی به بال هایش داد و قوطی قرص های دامبلدور را روی میز، به سمت او هل داد. این تنها چیزی بود که برایشان باقی مانده بود. مشتی قرص. فوکس قبلا شانسش را امتحان کرده بود. او برای دامبلدور اشک شفابخش ریخته بود. هق هق کرده بود. زار زده بود. فین کرده بود و حتی با پنجه هایش صورت خودش را چنگ زده بود اما دامبلدور شفا نیافت.
آلبوس دامبلدور ابروهایش را بالا برد و قوطی را برداشت. ناگهان متوجه ی منظور پرنده اش شد و سرش را پایین انداخت. همان طور که یکی از قرص ها را می بلعید در تلاش برای تصحیح اجزای جمله ای که گفته بود، چشم هایش را بست و تمرکز کرد.
- نه ببخشید. بهش گفتم که "فوکس، یه ققنوسه هری!"
فوکس غرولندی کرد و سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد برگشت و پشت به دامبلدور از پنجره به بیرون چشم دوخت. پس کی دامبلدور می مرد که او برای همیشه رها شود. تا کی هی روی آن پایه ی مسخره خام شود، پخته شود و بسوزد و دامبلدور هی با چشم هایی از پشت عینک نیم دایره ای به این و آن نگاه کند و بگوید که هری یک فکنوس است.
دامبلدور حتی روی نامگذاری او هم ذره ای از آن هوش و ذکاوت افسانه ای اش خرج نکرده بود.
فلش بک - دوران نوجوانی آلبوس دامبلدور - بزرگ راه گودریگز هالو: جاروی گوجه ای جوانانی با بیشترین سرعت ممکن، زوزه های باد را در هم شکست و اوج گرفت.
جاروی بزرگ، بیش از یک سرنشین داشت.
ای انار انار بیا به بالینُم..
- آلبوس ولوم بده!
شبنم گل یار بیا به بالینُم! - آهااااااااااااااا!
گلرت گریندل والد در حال قر دادن، روی جارو آرام و قرار نداشت. دامبلدور جوان با نیشخند سر جارویش را کج کرد تا بین جاروهای شخصی لایی بکشد.
- آلبوس! من همیشه دوس داشتم خواننده شم! اسم این یارو که میخونه میدونی چیه؟ امید جهان! با این اسم میتونست ادعای مرلینی بکنه روی زمین! اومد خواننده شد! بعد من که اسمم انقد خوراک خوانندگیه..
دامبلدور خنده اش را پشت سرفه ای پنهان کرد.
- چیه!؟
- هیچی.
گلرت صدای موسیقی را با حرکت چوبدستی اش کم کرد.
- به چی خندیدی؟
دامبلدور صادقانه شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
- من فک میکنم به اسم تو بیشتر میاد که سیاهترین جادوگر قرن شی تا خواننده!
اما درست همان وقتی که گلرت دهانش را برای مخالفت باز کرد، چیزی با سرعت به جارو برخورد کرد و آلبوس تعادلش را از دست داد و تیک آف کشید.
- چی بود!؟
- گنجشک زدیم!
- ای بابا، گنجشک تو آسمون چیکار میکنه آخه.
آلبوس دامبلدور بی توجه به غرغرهای دوستش، سرعتش را کم کرد و گنجشکی! را که زده بود در آغوش کشید.
- اسمشو میذارم فوکس.
ذوق کردم.
گلرت گیج و مبهوت نگاهش کرد.
- چیه خب؟ تازه دارم میرم کلاس زبان. گنجشک به خارجی! میشه فوکس.
آلبوس این را گفت و با نوک انگشتش سر پرنده ی گیج و کوچک را نوازش کرد. عشقی غیرقابل وصف در چشمانش موج می زد و این همان چیزی بود که گلرت را از گفتن جمله ی "فوکس یعنی روباه، ابله!" منصرف کرد.
پایان فلش بک-
پرا و ریشا بالا! این دفتر محاصره شده! صدای نخراشیده ی مامور وزارتخانه رشته ی افکار ققنوس را پاره کرد.
خیلی زود متوجه شد که در آستانه ی در، چهار مامور وزارتخانه، سیاه پوش و چوبدستی به دست، او و دامبلدور را نشانه گرفتند.
فوکس که سعی داشت با توجیه "خب اون بزرگترین جادوگر قرنه!"، سوال " چطوری بدون اینکه از دستاش استفاده کنه ریشو داده بالا!؟" را که مدام در ذهنش تکرار می شد، پاسخ بدهد، بال هایش را بالا گرفت و آب دهانش را قورت داد. وزارتخانه از آن ها چه میخواست. دامبلدور باز چه کرده بود؟
ممد وزارتخانه چند قدم جلو آمد و روبروی آلبوس دامبلدور ایستاد. با اشاره ی او، همراهانش سرگرم بیرون ریختن محتویات نقره ای کمد های دامبلدور شدند.
آلبوس دامبلدور بالاخره به حرف آمد: موضوع چیه فرزندانم؟ من کاری کردم که نباید؟
ممد یکی از ابروهایش را بالا انداخت و درحالیکه قوطی قرص های دامبلدور را در میان انگشتانش بازی می داد جواب داد: تیم کیوسی ارزشی به خاطر نحوه ی داوریت ازت شکایت کرده.
- چیکا کردم مگه؟
- دیگه میخواستی چیکار کنی؟ جادوکاران بودلر و لوپین سه هفته س توی بخش سوانح جادویی سنت مانگو ممنوع الملاقاتن بعد بازیشون مقابل تراختورسازی! حکم بازداشت خودت و اموالت رو ویزنگاموت رسما صادر کرده.
آلبوس دامبلدور شانه هایش را بالا انداخت.
- من نمیدونم چی شده.
- ویکتوریا ویزلی قبلا پریزاد بود. داف بود. خوشگل بود. اِلف بود. الان گالوم شده افتاده گوشه ی مرداب غار هورکراکس دار ِ اسمشو نبر!
دامبلدور یادآوری کرد: لرد ولدمورت.
-
اسمشو به زبون نیار دامبلدور! - قربان! این وسایلای نقره ای مهمن؟
ممد لحظه ای چشم از دامبلدور برداشت و به طرف همکارانش برگشت:
- نمیدونم چیه کارشون.. چیه کارشون دامبلدور؟
دامبلدور: منم نمیدونم. خیلی وقته نگهشون داشتم شاید فهمیدم ولی نمی فهمم. بزنین بشکنین خلاصم کنین.
وقتی کارمند های وزارت سرگرم شکستن وسایل نقره ای بودند، ممد ادامه داد:
- کاربر مهمان بعد از اون بازی بلاک شد و مادرسیریوس الان به عنوان تابلوی رمز سالن عمومی گریفیندور به جای بانوی چاق مشغول به کار شده! جیمز سیریوس ..
- قربان! اینم بشکنیم؟!
به محض اینکه چشم دامبلدور به قدح اندیشه در دستان کارمند ها افتاد، از کوره در رفت:
نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه! تمام خاطرات یک عمر زندگی با عزت من تو این قدحه! این قدح وسیله ی شخصیه!
دست بهش نزنین نامردا!
اما دیر شده بود.
بطری شیشه ای حاوی خاطره ای از دست کارمند سر خورد و افتاد. شیشه شکست و خاطره پیش چشمان دامبلدور و دیگران زنده شد:
نقل قول:
- پروفسور دامبلدور!
آلبوس دامبلدور عینک آفتابی اش را لحظه ای برداشت تا سپر مدافع گربه ای را که کنار چتر آفتابی اش ظاهر شده بود، شناسایی کند.
بعد دوباره عینکش را به چشم زد و مقداری از آب پرتقالش را با نی بالا کشید:
- پروفسور مک گونگال.. چی باعث شده افتخار این دیدار رو داشته باشم؟
- سه کله پوک پروفسور. پاتر و ویزلی و گرنجر امروز اومدن تو دفتر من و ازم پرسیدن شما کجایین! میگفتن در مورد سنگ جادو میدونن و مطمئنن که یکی قراره اونو بدزده!
آب پرتقال به گلوی دامبلدور پرید. سرفه کنان از حالت خوابیده بلند شد و روی آرنج هایش تکیه زد. برای لحظاتی تنها صدای قناری! های جزایر قناری، سکوت حاکم را می شکست و بعد دامبلدور با جدیت گفت:
- هوم.. بسپارش به هری پاتر مک گون. خودش بلده چیکار کنه. من شنبه میام ایشالا!
- اما پروفســ...
- اما پروفسور نداره دیگه! برو.. برو.. پیشته!
دامبلدور تکانی به ریشش داد و گربه ی نقره ای را پراند.
- این چی بود آلبوس دامبلدور؟
-
یادش بخیر عجب سفری بود.. هوم. هیچی. فقط یه خاطره ی ..
- آخ!
کارمند دیگری هنگام برداشتن قدح اندیشه به شیشه ها برخورد کرده بود و اینبار جمله ی دامبلدور ناتمام ماند.
دو خاطره، همزمان خودنمایی کردند:
نقل قول:
- پروفسور دامبلدور! میگن هری پاتر رفته توی حفره ی اسرار!
- پیشته گربه! مگه نمی بینی از مدیریت برکنار شدم دارم میرم کیش لباس بخرم بیارم بفروشم اینجا؟ به من چه هری پاتر هر جا سوراخ می بینه کنجکاویش گل میکنه!
نقل قول:
- و 80 امتیاز برای سیموس فینیگان چون هم اتاقی هریه! 76 امتیاز برای دین چون پسر متدین و باشرم و حیاییه، 789 امتیاز برای نویل لانگ باتم چون مامان باباش رو مرگخوارا شکنجه دادن سهمیه ی جانباز داره، 8909 امتیاز برای دابی که غذاهاش خوشمزه ن و همین الان از پشت صحنه کلاه گروهبندی برای من ابرو اومد که دابی شجاعه میتونست توی گریفیندور باشه پس امتیازو میدیم گریفیندور. 67879 امتیاز برای هری پاتر که بازم من نبودم توی مدرسه رفت ولدمورت رو شکست داد. اوه.. فک میکنم لازمه تزیینات سرسرا کمی تغییر کنه. پرده های اسلیترین بیاد پایین، کف بزنین و سوت و جیغ و هورا! گریفیندور بازم جام رو برد!
دامبلدور درست میگفت. این قدح در بردارنده ی همه ی خاطراتش بود.
چشمان ممد برق زد. چیزی را که می خواست، یافته بود.
فوکس از فرصت استفاده کرد، بال های خشک دردناکش را که مدتی طولانی بالای بدنش نگه داشته بود به حرکت درآورد و از پنجره بیرون جهید و اوج گرفت.
پرنده می دانست که این، پایان کار آلبوس دامبلدور است.