هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳
#38

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
کیو.سی.ارزشی

پست اول:


- اون حسابی از جزغاله شدنت ترسیده بود و بعد من بهش گفتم که "هری، یه فکنوسه قق!"

فوکس آهی کشید و به چهره ی پیر و فرتوت آلبوس دامبلدور نگاه کرد. پیرمرد در آستانه ی 199 امین سال زندگی اش بسیار آسیب پذیر و ترحم برانگیز به نظر می آمد و خاطره های تکراری اش در مورد ماجراهایی که با هری پاتر داشت، دیگر برای ققنوس جذاب نبودند.

فوکس تکانی به بال هایش داد و قوطی قرص های دامبلدور را روی میز، به سمت او هل داد. این تنها چیزی بود که برایشان باقی مانده بود. مشتی قرص. فوکس قبلا شانسش را امتحان کرده بود. او برای دامبلدور اشک شفابخش ریخته بود. هق هق کرده بود. زار زده بود. فین کرده بود و حتی با پنجه هایش صورت خودش را چنگ زده بود اما دامبلدور شفا نیافت.

آلبوس دامبلدور ابروهایش را بالا برد و قوطی را برداشت. ناگهان متوجه ی منظور پرنده اش شد و سرش را پایین انداخت. همان طور که یکی از قرص ها را می بلعید در تلاش برای تصحیح اجزای جمله ای که گفته بود، چشم هایش را بست و تمرکز کرد.

- نه ببخشید. بهش گفتم که "فوکس، یه ققنوسه هری!"

فوکس غرولندی کرد و سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد برگشت و پشت به دامبلدور از پنجره به بیرون چشم دوخت. پس کی دامبلدور می مرد که او برای همیشه رها شود. تا کی هی روی آن پایه ی مسخره خام شود، پخته شود و بسوزد و دامبلدور هی با چشم هایی از پشت عینک نیم دایره ای به این و آن نگاه کند و بگوید که هری یک فکنوس است.
دامبلدور حتی روی نامگذاری او هم ذره ای از آن هوش و ذکاوت افسانه ای اش خرج نکرده بود.

فلش بک - دوران نوجوانی آلبوس دامبلدور - بزرگ راه گودریگز هالو:

جاروی گوجه ای جوانانی با بیشترین سرعت ممکن، زوزه های باد را در هم شکست و اوج گرفت.
جاروی بزرگ، بیش از یک سرنشین داشت.

ای انار انار بیا به بالینُم..

- آلبوس ولوم بده!

شبنم گل یار بیا به بالینُم!

- آهااااااااااااااا!

گلرت گریندل والد در حال قر دادن، روی جارو آرام و قرار نداشت. دامبلدور جوان با نیشخند سر جارویش را کج کرد تا بین جاروهای شخصی لایی بکشد.
- آلبوس! من همیشه دوس داشتم خواننده شم! اسم این یارو که میخونه میدونی چیه؟ امید جهان! با این اسم میتونست ادعای مرلینی بکنه روی زمین! اومد خواننده شد! بعد من که اسمم انقد خوراک خوانندگیه..
دامبلدور خنده اش را پشت سرفه ای پنهان کرد.
- چیه!؟
- هیچی.
گلرت صدای موسیقی را با حرکت چوبدستی اش کم کرد.
- به چی خندیدی؟
دامبلدور صادقانه شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
- من فک میکنم به اسم تو بیشتر میاد که سیاهترین جادوگر قرن شی تا خواننده!

اما درست همان وقتی که گلرت دهانش را برای مخالفت باز کرد، چیزی با سرعت به جارو برخورد کرد و آلبوس تعادلش را از دست داد و تیک آف کشید.
- چی بود!؟
- گنجشک زدیم!
- ای بابا، گنجشک تو آسمون چیکار میکنه آخه.
آلبوس دامبلدور بی توجه به غرغرهای دوستش، سرعتش را کم کرد و گنجشکی! را که زده بود در آغوش کشید.
- اسمشو میذارم فوکس. ذوق کردم.

گلرت گیج و مبهوت نگاهش کرد.
- چیه خب؟ تازه دارم میرم کلاس زبان. گنجشک به خارجی! میشه فوکس.
آلبوس این را گفت و با نوک انگشتش سر پرنده ی گیج و کوچک را نوازش کرد. عشقی غیرقابل وصف در چشمانش موج می زد و این همان چیزی بود که گلرت را از گفتن جمله ی "فوکس یعنی روباه، ابله!" منصرف کرد.

پایان فلش بک

- پرا و ریشا بالا! این دفتر محاصره شده!

صدای نخراشیده ی مامور وزارتخانه رشته ی افکار ققنوس را پاره کرد.
خیلی زود متوجه شد که در آستانه ی در، چهار مامور وزارتخانه، سیاه پوش و چوبدستی به دست، او و دامبلدور را نشانه گرفتند.
فوکس که سعی داشت با توجیه "خب اون بزرگترین جادوگر قرنه!"، سوال " چطوری بدون اینکه از دستاش استفاده کنه ریشو داده بالا!؟" را که مدام در ذهنش تکرار می شد، پاسخ بدهد، بال هایش را بالا گرفت و آب دهانش را قورت داد. وزارتخانه از آن ها چه میخواست. دامبلدور باز چه کرده بود؟

ممد وزارتخانه چند قدم جلو آمد و روبروی آلبوس دامبلدور ایستاد. با اشاره ی او، همراهانش سرگرم بیرون ریختن محتویات نقره ای کمد های دامبلدور شدند.

آلبوس دامبلدور بالاخره به حرف آمد: موضوع چیه فرزندانم؟ من کاری کردم که نباید؟
ممد یکی از ابروهایش را بالا انداخت و درحالیکه قوطی قرص های دامبلدور را در میان انگشتانش بازی می داد جواب داد: تیم کیوسی ارزشی به خاطر نحوه ی داوریت ازت شکایت کرده.
- چیکا کردم مگه؟
- دیگه میخواستی چیکار کنی؟ جادوکاران بودلر و لوپین سه هفته س توی بخش سوانح جادویی سنت مانگو ممنوع الملاقاتن بعد بازیشون مقابل تراختورسازی! حکم بازداشت خودت و اموالت رو ویزنگاموت رسما صادر کرده.

آلبوس دامبلدور شانه هایش را بالا انداخت.
- من نمیدونم چی شده.
- ویکتوریا ویزلی قبلا پریزاد بود. داف بود. خوشگل بود. اِلف بود. الان گالوم شده افتاده گوشه ی مرداب غار هورکراکس دار ِ اسمشو نبر!

دامبلدور یادآوری کرد: لرد ولدمورت.
- اسمشو به زبون نیار دامبلدور!

- قربان! این وسایلای نقره ای مهمن؟

ممد لحظه ای چشم از دامبلدور برداشت و به طرف همکارانش برگشت:
- نمیدونم چیه کارشون.. چیه کارشون دامبلدور؟
دامبلدور: منم نمیدونم. خیلی وقته نگهشون داشتم شاید فهمیدم ولی نمی فهمم. بزنین بشکنین خلاصم کنین.
وقتی کارمند های وزارت سرگرم شکستن وسایل نقره ای بودند، ممد ادامه داد:
- کاربر مهمان بعد از اون بازی بلاک شد و مادرسیریوس الان به عنوان تابلوی رمز سالن عمومی گریفیندور به جای بانوی چاق مشغول به کار شده! جیمز سیریوس ..

- قربان! اینم بشکنیم؟!
به محض اینکه چشم دامبلدور به قدح اندیشه در دستان کارمند ها افتاد، از کوره در رفت: نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه! تمام خاطرات یک عمر زندگی با عزت من تو این قدحه! این قدح وسیله ی شخصیه! دست بهش نزنین نامردا!

اما دیر شده بود.
بطری شیشه ای حاوی خاطره ای از دست کارمند سر خورد و افتاد. شیشه شکست و خاطره پیش چشمان دامبلدور و دیگران زنده شد:

نقل قول:
- پروفسور دامبلدور!
آلبوس دامبلدور عینک آفتابی اش را لحظه ای برداشت تا سپر مدافع گربه ای را که کنار چتر آفتابی اش ظاهر شده بود، شناسایی کند.
بعد دوباره عینکش را به چشم زد و مقداری از آب پرتقالش را با نی بالا کشید:
- پروفسور مک گونگال.. چی باعث شده افتخار این دیدار رو داشته باشم؟
- سه کله پوک پروفسور. پاتر و ویزلی و گرنجر امروز اومدن تو دفتر من و ازم پرسیدن شما کجایین! میگفتن در مورد سنگ جادو میدونن و مطمئنن که یکی قراره اونو بدزده!
آب پرتقال به گلوی دامبلدور پرید. سرفه کنان از حالت خوابیده بلند شد و روی آرنج هایش تکیه زد. برای لحظاتی تنها صدای قناری! های جزایر قناری، سکوت حاکم را می شکست و بعد دامبلدور با جدیت گفت:
- هوم.. بسپارش به هری پاتر مک گون. خودش بلده چیکار کنه. من شنبه میام ایشالا!
- اما پروفســ...
- اما پروفسور نداره دیگه! برو.. برو.. پیشته!
دامبلدور تکانی به ریشش داد و گربه ی نقره ای را پراند.


- این چی بود آلبوس دامبلدور؟
- یادش بخیر عجب سفری بود.. هوم. هیچی. فقط یه خاطره ی ..

- آخ!
کارمند دیگری هنگام برداشتن قدح اندیشه به شیشه ها برخورد کرده بود و اینبار جمله ی دامبلدور ناتمام ماند.
دو خاطره، همزمان خودنمایی کردند:

نقل قول:
- پروفسور دامبلدور! میگن هری پاتر رفته توی حفره ی اسرار!
- پیشته گربه! مگه نمی بینی از مدیریت برکنار شدم دارم میرم کیش لباس بخرم بیارم بفروشم اینجا؟ به من چه هری پاتر هر جا سوراخ می بینه کنجکاویش گل میکنه!


نقل قول:
- و 80 امتیاز برای سیموس فینیگان چون هم اتاقی هریه! 76 امتیاز برای دین چون پسر متدین و باشرم و حیاییه، 789 امتیاز برای نویل لانگ باتم چون مامان باباش رو مرگخوارا شکنجه دادن سهمیه ی جانباز داره، 8909 امتیاز برای دابی که غذاهاش خوشمزه ن و همین الان از پشت صحنه کلاه گروهبندی برای من ابرو اومد که دابی شجاعه میتونست توی گریفیندور باشه پس امتیازو میدیم گریفیندور. 67879 امتیاز برای هری پاتر که بازم من نبودم توی مدرسه رفت ولدمورت رو شکست داد. اوه.. فک میکنم لازمه تزیینات سرسرا کمی تغییر کنه. پرده های اسلیترین بیاد پایین، کف بزنین و سوت و جیغ و هورا! گریفیندور بازم جام رو برد!


دامبلدور درست میگفت. این قدح در بردارنده ی همه ی خاطراتش بود.
چشمان ممد برق زد. چیزی را که می خواست، یافته بود.

فوکس از فرصت استفاده کرد، بال های خشک دردناکش را که مدتی طولانی بالای بدنش نگه داشته بود به حرکت درآورد و از پنجره بیرون جهید و اوج گرفت.
پرنده می دانست که این، پایان کار آلبوس دامبلدور است.



پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۳:۱۹ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
#37

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
پســــت اول

مهاجم تیم کیوسی روی چوب جارویش لیز خورد و برعکس شد!() هر کس هواپیماهای جنگنده مشنگی را دیده باشد با دیدن این حرکت مهاجم، یاد مانورهواپیماها و چرخ زدنشان روی هوا می افتد. او با این ترفند به توپ سیاه بازدارنده ای که به سمتش می آمد جای خالی داد و سپس دوباره به حالت عادی برگشت و به هجومش ادامه داد و سرخگون را به سمت حلقه سمت راستی پرتاب کرد...

دروازه بان تیم فلورانسو تمام سعیش را کرد که توپ را دفع کند ولی توپ از حلقه رد شد () و با رد شدن توپ از حلقه آه از نهاد طرفداران تیم فلورانسو برخاست و فریاد شادی کرکننده طرفداران تیم کیو سی به هوا بلند شد و باز هم تابلوی نمایشگر امتیازات تغییر کرد:

کیو سی: 100 ------- فلورانسو: 0


فلورانسو با وحشت از خواب پرید و موهای عرق کرده اش را از روی صورتش کنار زد. با چشم هایش در اطراف اتاق به دنبال تابلوی نشانگر امتیازات میگشت ولی چند ثانیه ای که از بارگزاری مجدد مغزش گذشت متوجه شد که همه آن اتفاقات در خواب افتاده است و او به طرز مفتضحانه ای نباخته است. فلورانسو نفس راحتی کشید و در حالی که موهای سیاهش را پشت سرش جمع میکرد از تختش پایین آمد و به سمت آشپزخانه خانه گریمولد حرکت کرد.

در آشپزخانه

فلورانسو اصواتی شبیه اِهِم اِهِم درآورد و سعی کرد در موقع ورود به آشپزخانه توجه بقیه را به خودش یعنی کاپیتان تیم جلب کند ولی هیچکس توجهی نکرد. هری پاتر در حال این طرف و آن طرف کردن گوشی مشنگیش بود، طوری که بنظر میرسید در حال بازی کردن است و آنتونین هم مدام خنده اش فراخ و فراخ تر میشد، گویا شخصی پیامک خنده داری برایش فرستاده بود. از آن سو، سیسرون هارکیس با دقت و عمیق به گوشیش نگاه میکرد.

فلورانسو مدتی ساکت و با آرامش خاطر به اعضای تیمش نگاه کرد. او باز هم با آرامش به آن ها نگاه کرد و باز هم همان کار را کرد و ناگهان:

لــــــــــــــــعنتیــــــــــــــــــــا

اعضای تیم که اصطلاحا گرخیده بودند با چشمان گشاد فلورانسو را نگاه کرد و پسری که زنده مانده بود گفت:
_ جــــــــانم؟
فلورانسو: اعضای کیو سی شونصد دیقه س رفتن تو زمین کوییدیچ دارن تمرین میکنن اونوخ شما دارید با گوشیای مشنگیتون ور میرید! وا مصیبتا! مادر بگرید!

اعضای تیم کمی همدیگر را نگاه کردند و دالاهوف برای هری پاتر شکلک درآورد() و هری پاتر به دالاهوف زبان نشان داد() و در نهایت دوباره سرها در گوشی ها فرو رفت.

فلورانسو که خسته شده بود از خانه گریمولد بیرون آمد و به نزدیک ترین پارک مشنگی محله رفت و آن جا مظلوم و تنها برای خودش نشسته بود که ناگهان شخصی مرموز() روی نیمکت و در کنارش نشست و گفت:
_ میبینم که تو خودتی دختر! من مثل تو زیاد دیدم! دوای دردت پیش منه!
فلورانسو: برو بابا سر کار گذاشتی!

شخص مرموز: باور نمیکنی امتحان کن! یه بار استفاده کنی مشتری میشی!
فلورانسو: خودم که مشکل ندارم! یه تیم دارم که اونا تنبلن و تمرین نمیکنن و باعث میشن ببازیم!

شخص مرموز: من برای همه دوا دارم! یه چیزی بهت میدم، برو خونه بریز تو چایی هاشون بده بخورن! بهت قول میدم تا دو روز عین میمون از در و دیوار بالا میرن!
فلورانسو: این چی هست حالا؟ اسمش چیه؟ قیمتش چنده؟

شخص مرموز: اسمش پنیره و برای دفعه اول مجانیه!
فلورانسو:



پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳
#36

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
هفته دوم مسابقات کوییديچ

کیو.سی.ارزشی - تراختور سازی

زمان: تا ساعت 23:59 روز 18 بهمن ماه

* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

موفقیت برای انسان بی جنبه مقدمه گستاخی ـست...


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳
#35

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
اتحاد قرمز و زرد: گویینگ مری
vs

wc: مرلینگا سازی لندن


پست سوم


استادیوم آزادی!

صدای مردم گویینگی زمین را به لرزش در آورده بود. در آسمان با ترقه (چیزی مشنگی) چیزی نوشته بودند. شعار مردم این بود ((i love going marry)). حالا از این ها بگذریم، آن طرف تر در قسمت تماشاچیان مرلینگاه سازی، مردم صندلی ها را شکسته و برای بازیکنان تیم مرلینگاه سازی پرتاب کرده، با موج مکزیکی شعار میداند:
-یه هفته! دو هفته! مرلین تو جاش نرفته..

در وسط زمین کاپیتان نیمفادورا تانکس با چندش (خوب چون کارشون تو دبلیو سی بود چندش داشت دیگه) به دست هاگرید ضربه ای زد و به قول خودش دست داد! نیمفادورا بلند داد زد:
-امیدوارم موفق باشید!

ناگهان همه جا به سکوت فرو رفت.. هاگرید با صدای کلفتش ، آرام گفت:
-خوب چرا داد میزنی؟

نیمفادورا که صورت خود را کج کرده بود، با حالتی تعجب زده گفت:
-داد زدم؟ :worry:

اما قبل از اینکه هاگرید جواب او را بدهد، فردی با صدای خش دار و دله دزد مانندش خمیازه ای با این فرمت کشید و گفت:
-اهم! برین سر جاتون..

ناگهان نیمفادورا و هاگرید سر جای خود رفتند و با شمارش معکوس جناب آقای دامبلدور شروع به کار کردند.. از اینجا به بعد با گزارش سیموس (چیکار کنم گزارشگر عوض شده؟)
- سلام به دوستان عزیز داخل استادیوم، خونه و ماشین! امروز با مسابقه ی اتحاد قرمز و زرد و دستشویی! فکر کنم اشباه نوشتند، دوستان پشت صحنه.. خوب اسمای اصلی به دستم رسید! گویینگ مری و مرلینگاه سازی لندن. صدای تماشاچیان که هی فحش میدن (ایرانین دیگه) و صندلی پرتاب میکنند زمینو دارند از وسط شکاف میدهند! آسمون پاکو آبیه و .. بله خوب بازی با شمارش معکوس دامبلدور شروع شده و بازیکنان حمله میکنن به کوافل بدبخت، خوب بازیکنان گویینگ مری کوافلو میگیرن! نیمفادورا، رز،گودریگ یه پاس به لارتن و گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل! گل،گل،گل،گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــل! اصلا از این بهتر نمیشه ده امتیاز واسه گویینگ مـــــــــــــــــری!
اوه اوه! گویینگ مری تو خطره، اما.. نه فرد توپو دور میکنه! خوب خطر دور میشه اما نه! بازم حمله ور میشن.. چی؟ یه بلوجر؟ به سمت فرد؟ وایی همه ی تماشاچیا دیگه ترقه ها و صندلیارو پرتاب میکنند.

وای چه وحشت ناک. تماشاچیان وارد زمین میشن اما نیروی پایگاه مقاومت بسیج شهرستان هاگوارتز به موقع میرسن و جلوی اینارو میگیرن!


وسط خیابون!
مردمی که تازه از مرلینگاه سازی به طرف استادیوم راه افتاده بودند، در راه یار میطلبیدند و زیاد تر و زیادتر می شدند.. پشت سر هم شعار های رکیک و پلاکارت های رکیکتر میدادند و مینوشتند! یک مرد بلند قد که گویا دوست (این دفه پسرو نمیگه آقای راوی!) آن زن محترم بود، با صدای دلنشینش گفت:
-خوب دوستان. داریم میرسیم، تبر ها و دسته بیلاو .. رو آماده کنین که حمله ور شیم.

دم در استادیوم آزادی!

همه ی مردم از در و دیوار بالا رفته و خواستار باز شدن در هستند. با این که نیرو های امنیتی وجود دارند اما در در عرض پنج دقیقه باز میشود و مردم وارد میشوند!

گزارش

-یا خدا یا پیغمبر! مردم حمله ور شدن. دسته بیل؟ چماق؟ جان؟ وااااااااااااااااایییییی! اما اون طرف تر آلبوس سوروس پاتر داره دنبال یه چیزی میگرده! گویا اسنیچ رو پیدا کرده! نه! تراورز هم پیداش کرد! اوه اوه! چه رقابتی.. تراورز زد تو صورت آلبوس.. آلبوس سرعت خودشو زیاد میکنه و...

5 دقیقه بعد.. پایان بازی!

مردم معترض به داخل استادیوم ریخته و یکی از آن ها که همان دوست پسر (چرا گفتی بی تربیت؟) باشد اسنیچ را گرفته است، ادعای برد گویینگ مری را هم دارد! چون از مرلینگاه سازی متنفر است. بنابر این آلبوس دامبلدور با صدای کلفت و خش دارش گفت:
-برنده ی بازی.. مرلینگاه سازی لندن!

ناگهان همه ی بازیکنان بر سر دامبلدور ریخته و او را مشت و مال میدهند. آلبوس یک استوپیفای آل زد و گفت:
-مردم! این مرلینگاه سازی به من گفت که اگر بازی را به نفع آن ها تمام کنم، چندین و چند تا مرلینگاه به من میدهند و از آنجایی که من حوصله ی شستن مرلینگاه را ندارم قبول کردم همین و بس!

خشم در میان بازیکنان موج میزد. همه خود را کنترل میکردند اما فرد ویزلی خشم خود را بیرون داد و گفت:
-برو ریشتو شونه کن! میخواستی بشوری تا این بلایی که الان میخواد سرت بیاد سرت نیاد! ویزلیاااااااا..

ناگهان همه ی ویزلی ها از میان مردم با جارو های خود به سمت کمیته ی داوری حمله ور شدند.

دو روز بعد.. مراسم خاکسپاری!
-ای پدر ریش سفیدان! دامبول..
ای صفتت صفت سفیدان! دامبول..
ای تو یاد آن زمان های هاگوراتزو گریفیندور! دامبول..

و خدا بیامرز دامبلدور در سال 2015 چشم از جهان دوخت و جان تسلیم مرلین و یارانش کرد.. روحش شاد و یادش گرامی!


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۷ ۲۲:۵۱:۳۵

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳
#34

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین

اتحاد زرد و قرمز:گویینگ مری!

vs
مرلینگاه سازی:wc


روبروی مرلینگاه سازی!

همه جا امن و امان بود.. ساکت ساکت! مگر مردم حرف میزدند؟ اصلا یک سکوتی حاکم بود که نگو..بریم سر اصل مطلب. مردم زیادی جلوی درب کارگاه با سلاح های سردی نظیر ملاقه،چماق،دسته تبر،دسته بیل و دست کلنگ جمع شده بودند و منتظر بودند تا دوشیزه جوان و دوست پس..(در این هنگام کفگیری به پس کله ی راوی برخورد میکند و صدایی از درون مه فریاد میکشد:خجالت بکش ..این کلمات بدآموزی داره!به این ترتیب راوی دوباره ادامه میدهد.)
منتظر بودند تا دوشیزه جوان و جناب آقایی که کنارش ایستاده بودفراخوان آپارات به سوی استادیوم آزادی را بدهند.
افرادی که کار و زندگی نداشتند یکصدا میگفتند:مرلین حیا کن ،هاگزمیدو رها کن! همین لحظه صدای دلنشینی دستور داد:
-همه به سمت استادیوم آزادی!


رختکن گویینگ مری!

یک فروند مو نارنجی از آن پشت با چشمانی ورقلمبیده و صدای کُلفَتش داد زد:
-کسی فهمید؟

لارتن موهای نارنجی اش را خاراند و با همان چشمان قلمبیده(:hyp:) به چشمان از کاسه درآمده ی هم تیمی هایش نگاه کرد که به صفحه ای که در دست دورا بود زل زده بودند.صفحه از این قرار بود:

تصویر کوچک شده



ناگهان درحالی که همه در کف نقاشی دورا بودند به سکوت مطلق فرو رفتند و ناگهان...
-دورا من کجام اون شکلیه؟

یک مو قرمز از آن طرف با صدای نازک گولمنگولی اش داد زد و گفت:
-من کچلم؟آخه من از شما میپرسم من کچلم؟!

یکی از حمله ها داد زد:
-کدوم دروازه حریفه؟

آن که یکی از چهار برادر بود با صدایی پر از تعجب بازم گفت:
-چندسال کلاس نقاشی رفتی؟

یک پاتر هم همچون یه بابایی که از همه طلبکار می باشد داد بزد:
-پس من کوشم؟

کلا بگویم همه ی کوییدیچ جویان بعد از این همه ور ور کردن ساکتدیدند و با نگاهی متعجب آمیزانه به دورا جان نگریستند! دورا که نسبت به برد این تیم کاملا ناامید شده بود سرش را چرخاند و با نگاهی ملتمسانه دنبال کسی گشت که اینطور به او نگاه نکند.اما جوابش فقط نگاه هایی بود که هر دقیقه متعجب تر میشدند.دورا تخته شاستی اش را به گوشه ای پرتاب کرد و با عصبانیت فریاد زد:
-درسته که متوجه تآکنیک تصویری نشدید ولی متوجه حرفام که شدید،هوم؟آلبوس سریع بیا توضیح بده که چی گفتم!

آلبوس کمی به اطرافش نگاه کرد و با لبخندی زورکی به دورا گفت:
-چی گفتی؟

دورا که عصبانیتش دو درصد سعود کرده بود گفت:
-گفتم بیا توضیح بده!

این آقای اعجوبه هم دستی به سر خود کشید و یک ابرو به هوا داده، یه ابرو سقوط داده گفت:
-چی؟

دورا که ده درصد بیشتر از آن دو درصد اعصابش خورد شده بود گفت:
-بیا بگو چی گفتم!

آقای اعجوبه لبانش را به هم فشرد و با صدایی مانند بلو (شخصیت کارتونی دنیای مشنگی در انیمیشن ریو! مطمئنم چون جادوگر و ساحره اید هیچی از این چیزای مشنگی نفهمیدین..) گفت:
-کی؟

دورا خودش را داشت میکشت:
-همین الان!

آلبوس از خجالت به حالت خمیده در آمد و گفت:
-کجا؟

دورا که صبرش ریخته بود زمین با فریاد بلندتری دستور داد:
-واقعا که آلبوس!اصن میدونین چی...
-از دوحالت خارج نیست یا می بازیم یا خیلی بد میبازیم!

گودریگ چشمانش را در حدقه چرخاند و با آهی از اعماق قلبش گفـت:
-چه تفاهمی.

باری از این بحث ها فاصله گرفته بود و روبه روی آیینه قدی موجود در رختکن ایستاده و به موهای طلایی اش ژل میمالید و از چهره جذابش لذت میبرد.آلبوس که شکار لحظه ها کرده بود با نیشخند به باری گفت:
-انقدر ژل نزن شبیه اون دروازه بان مشنگه میشی.:lol2:

لارتن هم سرش را به سمت سوژه چرخاند و درحالی که تجدید خاطره میکرد به باری گفت:
-بعد مجبور میشیم تو تهران بزاریمت و بریم...میدونی که منظورم چیه؟اونوقت کی رو بزاریم تو ...
مکثی کرد و ادامه داد:
-دروازه.

رز از لارتن به در و از در به لارتن نگاهی انداخت و با ابروانی درهم رفته گفت:
-کی گفته در وازه؟تسترال گیر اوردی؟
گویینگ مریون:

گودریگ که از این مسخره بازی های بچگانه و حال بهم زدن در آستانه بالا آوردن بود سری تکان داد و گفت:
-میشه تمومش کنید؟تا چند دقیقه دیگه بازی شروع میشه و ما اینجا نشستیم و مثل تسترال هنگ کرده بهم زل زدیم!

گویینگ مریون که کاری غیر زل زدن و سر تکان دادن های بیخودی بلد نبودند بازهم بهم نگاه کردند و دوباره سر تکان دادند.دورا به ساعتش چشم دوخت و شماره معکوس را سر داد:
-ده...نه...هشت...هفت...شش...پنج...چهار...سه...دو...یک!

و با اعلام شروع مسابقه بازیکنان هر تیم به میدان رفتند.ورزشگاه از صدای تماشاگران میلرزید.طرفداران گویینگ مری یکصدا میگفتند((گویینگ چیکارش میکنه؟مری سولاخش میکنه!)).با شنیدن این شعار هر کدام از اعضای تیم گویینگ مری با خودشان فکر کردند که چه هواداران دلخوشی دارند. ناگهان صدایی که بسیار شبیه صدای یک آدم دله دزد قدیمی و پروفسور جدید بود با شادمانی گفت:
-کاپیتان ها بهم دست بدید!



ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۷ ۱۵:۳۸:۰۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳
#33

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۲:۰۲:۱۱
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 713
آنلاین
مرلین گاه سازی لندن
vs
گویینگ مری

پست پایانی تیم مرلین گاه سازی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زمین بازی

مرلین نگاهی به اطرافش انداخت، وضع کاملا قاراشمیش شده بود، دو جستجوگر بدون هیچ رد پایی غیب شده بودند و جواد پخش زمین شده بود. روح لارتن هم در حال دست تکان دادن به مرلین بود و مرلین هر قدر فکر کرد که چطور یک خوناشام همینطوری یهویی مرده، نتوانست جوابی پیدا کند. نگاهی به تابلوی امتیازات انداخت:

نقل قول:
مرلین گاه سازی لندن 80
گویین مری 210


- یه کاری کن، خیر سرت پیامبری، کل بارگاه ملکوتی رو هم کنترات برداشتی!

مرلین نگاه چپ وارانه ای به هگرید انداخت و کروشیویی نثار او کرد، کسی جرئت نداشت با او این چنین حرف بزند و کلا مرگخوارا سرور ِ محفلی ها هستن.

- اوه عزیز دلم، تو خیلی خفنی، یو آر مای پرافیت! یو آر مای هیرو. یو کن دو ایت!

مرلین از اینکه همسر غرب زده ای اختیار کرده بود به خود لعنت فرستاد و از اونجایی که لعنت به مرلین اثر نمیکنه، کمونه کرد و خورد به هگرید تا اون تکه های کیکی که خورده بود رو دوباره بالا بیاره. در همین حین گل دیگری نیز خوردند و نتیجه شد 220 به 80 .

مرلین با دیدن این اتفاق ها، آمپر چسبوند. به سرعت به سمت زمین حرکت کرد و از جارو ـش پیاده شد و عصاشو به زمین کوبید، به محض کوبیدن عصا به زمین، نور طلایی رنگی پخش شد و صدای زنگی در فضا پیچید. مرلین می تی کومون وارانه، ساعت برنارد رو از جیبش در آورد و زمان رو متوقف کرد.

پیامبر ِ مرگخوار نگاهی به اطراف انداخت و بعد از اینکه از درست کار کردن ساعت مطمئن شد، لباسش رو عوض کرد و لباس سوپر من رو پوشید و به سمت بارگاه ملکوتی پرواز کرد. در کسری از ثانیه در درب ِ بارگاه ملکوتی بود. لباسش رو عوض کرد و لباس خودش رو پوشید و وارد شد.

- سلام ما بر مرلین ِ پیامبر و بر و بچ و رفیقاش!

- سلام ِ مرلین بر شما، زود تند سریع باید کارم رو انجام بدم، زدم همه چی رو متوقف کردم فقط واسه یه بوقی! تراورز رو در بیارین از اون جا.

- چشم ای پیامبر بزرگ. اون یکی رو چیکار کنیم؟

- حکم محکومیتشو بزنین واسه دویست سال، بعد از دویست سال که اونجا موند، بفرستینش جهنم. .

مرلین چشمکی به یکی از حوری هایی که جلوی اتاق خصوصی اش ایستاده بود حواله کرد به این معنی که شب هم همون ورا باش من میام و تراورز رو زد بغلش و رفت به سمت میدان مسابقه. در حین اینکه سوپرمن وارانه به سمت پایین می آمد، گوی زرین نگون بخت هم که وسط بال بال زدن، خشک شده بود را گرفت و داخل دهن تراورز گذاشت.

چند دقیقه بعد؛ روی زمین بازی:

مرلین جنازه لارتن را در وسط زمین بازی دفن کرد و علامت لایکی هم به عنوان یادبودی برای آرزوی های دست نیافته ی مرحوم لارتن روی قبرش گذاشت. بعد به سمت جواد حرکت کرد تا به روش تنفس دهان به دهان او را نجات دهد، البته قبل از این کار ساعت برنارد را دوباره فشار داد و زندگی دوباره جریان یافت!

- هی ببینید! من گوی زرین دارم! من زرین حرف میزنم. ما بردیم!

- اینجا رو ببینید! تراورز گوی زرین رو داره! مطمئنا تیمی که گوی زرین رو داره 150 امتیاز رو میگیره.

نگاه همه به سمت تابلوی اعلانات برگشت:

نقل قول:
مرلین گاه سازی لندن 230
گویین مری 220


بعد از مشاهده ی نتیجه، اعضای تیم گویین مری جامه ها دریدند و خاک ها بر سر ریختند و در حالی که اعضای تیم مرلین گاه سازی به آنها نشانه های لایک نشان میدادند، به بیابان ها گریختند و دیگر اثری از آنها پیدا نشد. مرلین نیز شب را در بارگاه ملکوتی به سر برد و لحظات زیبایی را داشت. بقیه ی اعضای تیم هم در جشن پیروزی خود شرکت کردند و بسیار نشاط رفت.
آلبوس بدبخت هم همچنان در حال گذراندن دوره محکومیت خویش می باشد.

قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش رسید تا کور شود هر آنکه نتواند دید!


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۶ ۱۹:۵۳:۱۴



پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳
#32

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرلین گاه سازی لندن
vs
گویینگ مری


پست دوم تیم مرلین گاه سازی لندن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در زمین بازی:

هاگرید در میان حلقه های دروازه به شدت نعره میزد:
- شما ها چه غلطی میکنید پس؟ بیاید جلوی اینارو بگیرید دیگه.

مرلین که به جای چماغ عصای پیامبری اش را در دست داشت فریاد زد:
- اونجا چه خبره هاگرید؟!

- بابا اینا منو با توپ یکی کردن!

آرسینوس که در آن لحظه به دنبال مهاجمین حریف پرواز میکرد و سعی داشت سرخگون را به چنگ آورد نعره زد:
- از اولش هم گفتم بذار من وایسم دروازه.

- عمرا نمیذارم! تو با این هیکلت یدونه توپ بخوری مردی بچه...

همین که هاگرید این را با فریاد گفت یک بار دیگر سرخگون از حلقه ی دروازه گذشت.

لارتن و گودریک با یکدیگر دست دادند و به هاگرید بیچاره نیشخندی زدند، در همین لحظه مورگانا تیری بر کمان گذاشت و مستقیم به سمت لارتن پرتاب کرد... تیر به سینه ی لارتن برخورد کرد و او مانند پر از روی جارو سقوط کرد و با صدای تالاپ خنده داری پخش زمین شد.

نیمفادورا فریاد زد:
- داور خطا بود! اینا بازیکن مارو با تیر زدن!

- نه خیلم! ما با بلاجل زدیمش! خود بی علضش نتونست جا خالی بده.

در این لحظه جواد خیابانی فریاد زد:
- خوب در حال حاضر مدافع تیم گویینگ مری با زمین یکی شده! همگی برای شادی روحش یک صلوات مرلین پسند بفرستید.

همین که جواد آقا این جمله را بر زبان آورد فرد چرخشی به چشمانش داد و با پرتاب یک عدد بلاجر جواد رو هم وردست لارتن فرستاد.

در فضا:

تراورز و آلبوس همچنان بدون توجه به سفینه ها و سیاراتی که از کنارشان عبور میکردند به سمت نقطه ی سفید روبه رویشان حرکت میکردند.

تراورز اینبار با کمی نگرانی گفت:
- حاج آلبوس... بیا گوی رو بیخیال شیم برگردیم... میفتیم میمیریم ها!

آلبوس کمی تا مقداری اشک در چشمانش جمع شد ولی گفت:
- میدونم حاجی... منم خیلی جوونم! هنوزم کلی آرزو دارم! میخوام برگردم...

به محض اینکه دو جستجو گر عزم بازگشت کردند پیکر سیاهی مقابلشان ظاهر شد و گفت:
- کجا به این زودی ها؟! بودیم حالا خدمتتون.

-امممم.... حاجی جون.... شما کی هستی دیگه؟

- با اجازتون من شیطان تشریف دارم! الان شما تو جهنم هستید.

همین که پیکر سیاه این را گفت تراورز رو به آلبوس گفت:
- حاجی جون.... مستقیم گاز بده بریم جلو....

آلبوس که به نظر می آمد منتظر همین حرف است به سرعت حرکت کرد.

دو جستجو گر مدت بیشتری حرکت کردند تا اینکه به همان نقطه ی سفید رسیدند و پس از مقداری تامل و سنگ کاغذ قیچی وارد آن دروازه شدند...

- اینجا کجاست تراورز؟!

- نمیدونم حاجی.... ولی گمون نکنم جای جالبی باشه...

اینبار ندایی آمد که:
- از عالم بالا دستور دادن نگهتون داریم حالا حالا ها...

- ببخشید شما؟!

همین که آلبوس این سوال را پرسید صاعقه ای از کنار جارویش گذشت و آلبوس که موهایش فر خورده بود آب دهانش را قورت داد و دهانش را بست.

تراورز گفت:
- حاجی جون؟! ببین ما خودمون از مریدای مرلینیم! پس چی حاجی؟! بگو ما کجاییم.

- خیلی خوب.... شما بین بهشت و جهنم قرار دارید... فقط هم خود مرلینش میتونه بیاد نجاتتون بده.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۶ ۲۲:۴۹:۴۸


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳
#31

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
مرلینگاه سازی لندن

vs

گویینگ مری بدون لوفی


ورزشگاه آزادی

- هوی هاگرید، شکمت رو جمع کن برو داخل دیگه!
- با کاپیتانت درست حرف بزن جیگر. اصلا باهات قهرم.

اعضای تیم مرلینگاه سازی سوار بر جاروهایشان وارد زمین شدند. بر خلاف چیزی که معمولا مردم انتظار دارند، اعضای مرگخوار تیم کاپیتان خود را با کروشیو ها و فریاد های متعدد مجبور به بازی کردن می‌کردند.
- بابا، من نمی‌خوام با شما بازی کنم.
- می‌کنیمت تو گونی برنجیا. کروشیو!

در طرف دیگر بین خط دفاعی تیم بین پیامبران بر سر راستی یا دروغی بودن مقامشان و کیفیت جزوه هایشان دعوا شده بود.
- ریش من بلندتره!
- جزوه ی من کلفت تره!
- مرلینگاهم خوشگل تره!
- پیروی من سیکس پک تره!
- این چه وضع جملست؟ بعد از سیکس پکس صفت تفضیلی میارن؟
- با همین چماغ می‌زنمتا!
- من هم تیمیما، آی نزن، آی درد داره نزن دیگه!

در طرف دیگر زمین تیم گویینگ مری با نگاه هایی سرشار از تعجّب به حریف های خود زل زده بودند. پس از این‌که دعوا ها در تیم مرلینگاه سازی تا حدی فروکش کرد دو تیم در جای خود مستقر شدند.
- شیر سماور، تو آستین داور! اگزوز خاور، تو آستین داور!

داور در میان تشویق های پایان ناپذیر تماشاچیان مشتاق وارد زمین شد و سوت شروع بازی را زد. لارتن کرپسلی با سرعت به سمت سرخگون حرکت کرد و در همان زمان شانه ی علی آقا دایی را گاز گرفت.
- یعنی چی؟ این سوالز من رو گاز گلفت، بهش اخطال بدین!
- شیر سماور، تو آستین داور! اگزوز خاور، تو آستین داور!

داور که پس از مشورت با چندین مشاور متخصّص به منظور علی آقا دایی پی برده بود به کرپسلی اخطار داد و یک پرتاب برای مرلینگاه سازی اعلام کرد. علی دایی پرتاب کرد و...
- گـــــــــــــــــــــل... نه گل نشد! نه علی نباید عصبانی بشی، نباید این کارارو بکنی. داور می‌خواد خطا بگیره... نه داور خطا نگیر!تصویر کوچک شده


و بازیکنان هر دو تیم در پی نظر تخصّصی جواد خیابانی از کوییدیچ بازی کردن ابراز پشیمانی کردند. در همین حین مرلین گوی زرّین را مشغول بالا رفتن به سمت آسمان دید و گفت:
- یا مرلین، تراورز اون داره بالا می‌ره برو بگیرش!
- حاج پیغمبر، به خودت پناه می‌بری؟

هر دو جست و جو گر که متوجّه این اتّفاق شده بودند به سرعت به دنبال گوی زرّین پرواز کردند.
- توپی که به سمت بالا رفته قطعا توی زمین بوده!تصویر کوچک شده


و دوباره بازیکنان با فرمت به جواد خیره شدند.

در اون بالا بالا ها که از اون کفتر می‌آید

- حاج آلبوس، چقدر اومدیم بالا؟
- نمی‌دونم، صبر کن ببینم چرا این جوری شدی؟
- چه جوری شدم؟

آلبوس با فرمت به رنگ فونت خود و تراورز نگاه کرد و جواب داد:
- چرا داریم رنگ رنگی می‌نویسیم؟

ویییییییییییژ! سفینه ای بزرنگ و پرسرعت از کنارشان گذشت و تازه متوجّه شدند که جایی در فضا و خارج از جو کره ی زمین پرواز می‌کنند.
- حاج آلبوس؟ من الآن دارم بنفش می‌نویسم فکر کنم کم کم داریم خفه می‌شیم که این طوری شده مشتی.
- نـــــــــــــــــــه، نمی‌خوام بمیرم. راستی، اون نور دیگه چیه؟!

سپس هر دو به نقطه‌ای سفید رنگ بالای سرشان که از آن نور می‌تابید خیره شدند، و شد آن‌چه شد...


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۵ ۲۰:۵۱:۴۳


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳
#30

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

گویینگ مری VS مرلینگاه سازی لندن



پست اول



در این کوچه پس کوچه های خلوت و سرد هاگزمید ، یک عده خل و پل جلوی شعبه ی هاگزمید کارگاه مرلینگاه سازی لندن جمع شده بودند و سر و صدا راه انداخته بودند. تعدادشان با گذشت زمان رابطه ی مستقیم داشت و هر دقیقه ، یک نفر به جمعشان اضافه می شد.

در دست یکی از این افراد کاغذی بود که رویش بزرگ نوشته بود: « ?Where is our WC »

در دست دختر بچه ای که کنار این فرد قرار داشت نیز یک کاغذ دیگری بود که رویش نوشته بود: « پدر؟ مادر؟ اگر دروغ بد است چرا مرلین دروغ می گوید؟! »

افراد دیگر نیز پلاکارت های دیگری در دست داشتند که در آن شعار هایی کمی رکیک تر علیه مرلینگاه سازی لندن نوشته شده بود ، که از بازگو کردن آنها معذرویم! تظاهرات به حدی گسترده تر شده بود که پایگاه بسیج منقطه 5 هاگزمید نیز با تمام اعضاش به صحنه آمده بود.

مردم با صدای بلندی داد می زدند: « مرلین حیا کن! دستشویی رو رها کن! » یا می گفتند: « یه هفته ، دو هفته ، مرلین دستشویی نرفته » و یا می گفتند: « پول دستشویی چی شده؟ خرج مرگخوارا شده! »

بله شعار ها یکی یکی نثار مرلین و دوستاش می شدند که با ساخت مرلینگاه های خراب و نامرغوب ، مردم را عصبانی کرده بودند. مردم حدودا تا یک ربع ، همینطور شعار می دادند تا اینکه پلیس مخفی های هاگزمید وارد صحنه شدند. مردم با دیدن آنها متفرق شدند بجز چند نفر شجاع که در دوران مدرسه گریفندوری بودند. آن چند نفر همینطور به شعار دادن ادامه دادند و بعد یک دل سیر از مامور مخفیا کروشیو خوردند و به این حقیقت رسیدند که " حماقت با شجاعت فرق دارد! آخر حماقت کیروشیو است! "


فردا صبح



هوا خوب بود! همین! زیاد در مورد هوا توضیح نمیدم و میرم سراغ اصل مطلب! مردم کمی آنطرف تر از شعبه کارگاه ایستاده بودند و در حال یار جمع کردن بودند تا دوباره بروند و اعتراض کنند. چند نفر دستفروش نیز که از این اعتراض خبر داشتند ، از قبل پلاکارت هایی درست کرده بودند و داشتند آنها را به قیمت های زیادی به مردم معترض می فروختند! در حالی که مردم دقت نمی کردند که با همان پول می توانند یک مرلینگاه تازه بخرند!

خلاصه بعد از اینکه تعدادشان از 20 نفر به بالا رفت ، تصمیم گرفتند اعتراض را شروع کنند. به طرف کارگاه رفتند و شروع به شعار دادند کردند. اما یکی از معترضان توجهش به نوشته ای که روی در کارگاه نصب شده بود ، جلب شد!

- « همه خفه شین ببینم اینجا چی نوشته؟! .... کارگاه به علت بازی کوییدیچ تیم اختصاصی کارگاه مرلینگاه سازی لندن در استادیوم آزادی که پس فردا برگزار می شود ، به مدت یک هفته تعطیل می باشد! اگر قصد خرید مرلینگاه دارید ، لطفا یک هفته صبر کنید و یا اگر کارتان واجب است () می توانید از طریق سایت MerlinWC.com نسبت به خرید اینترنتی دستشویی خود اقدام کنید! »

تمامی معترضان سکوت کردند و سکوت حاکم آن جمعیت بسیار شد. صدای سکوت در همه جا شنیده بود. چیزی جز سکوت به گوش نمی رسید. سکوت در بین آن همه جمعیت می رقصید و جولان می داد. سکوت دل ها بود که ..... که ناگهان یک زن بی نزاکت سکوت را شکست و فضاسازی جیگر و خوشگل بنده را در مورد سکوت رو هم خراب کرد. (:vay:)

- « مرد نیستم اگه بزارم اونا راحت بازی کنن! »

- « خب تو که اصلا مرد نیستی! زنی! »

ساحره ی جوان نخودی خندید و گفت: « اِوا ببخشین! آخه تو فیلم های مشنگی همینو میگن! »

دوست پسر این ساحره ی جوان که از حق نگزریم ، خوشگل هم بود برای اینکه دوست دخترش بیش از این ضایع نشه ، داد زد: « راس میگه! ما باید بریم استادیوم و حالشونو جا بیاریم! »

بقیه مردم نیز با دست و جیغ و هورا حرف او را تایید کردند و قرار گذاشتند که در روز مسابقه به استادیوم بروند و حال کارکنان مرلینگاه سازی لندن رو جا بیارن تا دیگه مرلینگاه خراب رو به خورد ملت ندن!


رختکن تیم گویینگ مری


اعضای تیم گویینگ مری دور یک میز کوچک نشسته بودند و با حالت های جدی به همدیگر نگاه می کردند و هیچکدام سکوت را نمی شکستند تا اینکه فرد گفت: « ما می بازیم! »

اعضای دیگر تیم گویینگ مری هر کدام فنون های مختلفی روی فرد اجرا کردند و او را به مدت چند دقیقه بیهوش کردند! بعد کاپیتان تیم یعنی دورا تانکس صداش رو صاف کرد و گفت: « خب آلبوس تو وظیفت اینه که اسنیچ رو بگیره! اگه بتونی اینکارو انجام بدی بازی تموم میشه و ما 150 امتیاز می گیریم! رز و گودریک ، شما هم باید توپو از دروازه اونا رد کنین و گل بزنین! با هر گل ما 10 امتیاز می گیریم! من و فرد هم سعی می کنیم نزاریم مهاجم ها و جستجوگر تیم اونا راحت همین کار هارو بکنن! این تاکتیک ماست! »

فرد که تازه به هوش اومده بود ، گفت: « میگم دورا جون این تاکتیک بود یا خواستی قوانین کوییدیچ رو یادآوری کنی برامون؟! »

آلبوس: « »

رز: « :lol2: »

گودریک: « »

دورا که ناراحت شده بود ، به گوشه رختکن رفت و شروع کرد به گریه کردن!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۰:۴۰ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳
#29

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
هفته اول مسابقات کوییديچ

مرلینگاه سازی لندن - گویینگ مری

زمان: از ساعت 00:01 روز 28 دی ماه - 23:59 روز 7 بهمن ماه

* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

موفقیت برای انسان بی جنبه مقدمه گستاخی ـست...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.