هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۰:۱۱ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
نتیجه دوئل:

نارسیسامالفوی و جیمز سیریوس پاتر:

نارسیسا به آرامی به سمت آشپزخانه میرفت و در حالی که کم کم صدای تق تق کردن عصا اعصابش را خرد میکرد با فریاد گفت:جییییییمز!بالاخره جغد فرستادی ببینی مهمون ها کی میرسن؟
جیمز سرش را از آشپزخانه بیرون اورد و گفت:آره بابا ده بار که بهت گفتم.جغده رو نیم ساعت پیش فرستادم!االان دیگه باید جوابش برسه.
نارسیسا با ناراحتی نگاهی به جیمز انداخت و با خود فکر کرد که او اصلا عوض نشده است.هنوز همان قد و قواره قدیم را داشت و صورتش هم مثل همان موقع ها مانده بود.تنها چیزی که نشان از پیری اش میداد صدایش بود.صدایش دیگر همانند قدیم نبود.گرفته بود و نمیتوانست مثل قبل جیغ بکشد.همیشه وسط جیغ هایش به سرفه می افتاد.
شاید این بهتر بود.درست است که سن و سالی از او گذشته بود ولی قیافه اش چیزی را نشان نمیداد.ولی نارسیسا...
سعی کرد تاثیری را که گذر زمان بر خودش گذاشته بود فراموش کند.اگر مهمان ها در راه بودند باید زودتر وسایل پذیرایی را اماده میکرد.
میخواست بنشیند که به یاد نوشیدنی مخصوص افتاد.آن را برای همچین روزی در انباری نگه داشته بودند.با زحمتبه جلو خیز برداشت و به طرف در زیر زمین رفت.در راه با فریاد از جیمز پرسید:جیمی...اون پله اول زیر زمین رو درست کردی؟
صدای موسیقی ای که از آشپزخانه می امد باعث شد جواب جیمز را نشنود.به ارامی در زیر زمین را باز کرد و پایش را بر روی پله اول گذاشت...
جیمز در حالی که اشک هایش را پاک میکرد موهای سپید نارسیسا رو از روی ثورتش کنار زد و در حالی که چشم هایش را میبست گفت:من که فریاد زدم یادم رفته درستش کنم.چرا صدامو نشنیدی؟
-------------------------------------------
امتیازات ایوان روزیه:
نارسیسا مالفوی:30 امتیاز_ جیمز سیریوس پاتر 30 امتیاز

امتیازات لرد ولدمورت:
نارسیسا مالفوی 29 امتیاز_ جیمز سیریوس پاتر 30 امتیاز

امتیازات نهایی:

نارسیسا مالفوی 29.5 امتیاز_ جیمز سیریوس پاتر 30 امتیاز

برنده دوئل جیمز سیریوس پاتر


نتیجه دوئل:

بادراد ریشو و آنیتا دامبلدور:

...من چندین و چند بار گفتم با این طرح مخالفم.امکان نداره قابل اجرا باشه.
آنیتا با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید و به حضار نگاه کرد.چند روزی بود که طرح اصلاح قوانین جامعه جادویی جو شورا را بهم ریخته بود.بادراد در جایش تکانی خورد و گفت:این درست نیست.شماها همیشه عادت دارین حق موجودات جادویی دیگه رو زیر پا بذارین.ولی من نمیذارم این کار ادامه پیدا کنه.
آنیتا سعی کرد به اعصابش مسلط شود و گفت:ببین دوست عزیز،این طرح کارشناسی نشده،تازه اگه بشه هم فرقی...
بادراد با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و بعد از اینکه از روی میز پرید با مشت های گره کرده فریاد زد:من امروز میخوام حق همه موجودات جادویی رو از این شورا بگیرم!
آنیتا از روی صندلی بلند شد و با صدایی که لحظه به لحظه بالاتر میرفت گفت:برگرد و بشین سر جات.اینجا کوچه ناکترن نیست که هر طوری خواستی رفتار کنی.همه شماها عادت دارین همه چیزو بر علیه خودتون ببینین...
جمله آنیتا تازه تمام شده بود که بادراد گلدان چینی را که پشت سرش بر روی میز بود برداشت و محکم به طرف آنیتا پرتاب کرد.آنیتا از این حرکت جا خورد و سریع طلسمش را به سمت گلدان فرستاد.طلسم از فاصله چند میلیمتری گلدان رد شد و به ترتیت گلدان به سر آنیتا و طلسم به قلب بادراد فرخورد کرد...
همگی به دور انیتا و بادراد جمع شده بودن.کسی از آن وسط فریاد زد:چیز مهمی نشده.فقط چندتا خراش کوچیک دارن.یکی بگه شفا بخش بیاد اینجا...
----------------------------------------
امتیازات ایوان روزیه:
بادراد ریشو 28 امتیاز _ آنیتا دامبلدور 29 امتیاز

امتیازات لرد ولدمورت:
بادراد ریشو 29 امتیاز _ آنیتا دامبلدور 28 امتیاز

امتیازات نهایی:

بادراد ریشو 28.5 امتیاز _ آنیتا دامبلدور 28.5 امتیاز

نتیجه دوئل:مساوی

-----------------------------------------
همچنین یاداور میشود دوئل مري باود و تد ریموس لوپین ، هوکي و سالازار اسلیترین به دلیل تمام شدن مهلت ارسال دوئل ها و همچنین انصراف مری باود کنسل اعلام میشود.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
خانه ی سالمندان – دهکده ی هاگزمید :

- کروشیو!
- تق! این یکی هورکراکستم ترکوندم پدرجان!

صدای تق! مربوط به ترکیدن دوازدهمین بادکنک توسط دامبلدور در آن روز بود. لاشه ی بادکنک به آرامی بر کف خانه ی سالمندان فرود آمد.
- آلبوسی؟ بازم؟
پرستار آهی کشید، سرش را با تاسف تکان داد و بعد با صبر و حوصله، پیشبند دو پیرمرد را بست.
- به من دست نزن خون لجنی پست! آواداکداورا!
چوبدستی اسباب بازی ولدمورت، همراه با دندان مصنوعیش بر روی واکر آلبوس دامبلدور افتاد.
دامبل جیغی کشید و شروع به گریه کرد :
- چندششششششششم شد!

سه ساعت بعد :

آلبوس دامبلدور به آرامی و با دقت از پله ها پایین می آمد، دو دستش را محکم بر دسته های واکر میفشرد و در حالیکه لبش را گاز میگرف سعی داشت پایه های واکر را بر روی ریشش نگذارد.
لرد ولدمورت در پاگرد قبلی و پشت آلبوس :

و لحظاتی بعد، ویلچر ولدمورت با سرعتی سرسام آور از راه پله گذشت و آلبوس دامبلدور و ریش و واکرش را با پله ها یکی کرد!
صدای قهقه ی شیطانی ولدی در ساختمان خانه سالمندان پیچید....

همان لحظه – وزارت سحر و جادو :

راهروهای وزارت خاکستری رنگ و پر از تارعنکبوت بودند. سر های بریده ی جن های خانگی تا انتهای تالار اسرار، بر روی دیوار ها خودنمایی میکردند.
سی سال از وزارت هوکیِ جن میگذشت و امروز، نوه ی نوه ی نوه ی نوه اش به جستجوی سیریوس بلک به پشت طاقنما شیرجه زد و در حقیقت، به خاطر فشار زیاد مملکت که بر دوشش سنگینی میکرد ، همانند اجدادش خودکشی کرد.

همان وقت - پلوتو :

جیمزی که سی سال پیش زمین را به مقصد پلوتو ترک کرده بود و کوچکترین تغییری در ظاهر کودکانه و جثه ی کوچکش دیده نمیشد، به محض نزدیک شدن به پلوتو، یخ زد.
با همان سن و سال، همان چهره، همان جثه. تا ابد!

شهرداری هاگزمید :

آلبوس سورس پاتر توانست با کمک پروفسور کوییرل، هری پاتر، بارون خون آلود، راجر دیویس، کریچر و مک گونگال مرحوم مجوز ساخت سالن زیبا و بزرگ و گنده و گولاخش را، پس از یخ زدن جیمز سیریش در جو پلوتو، بگیرد و فرمانروای عالم شود و یوهاهاهاها !

همان لحظه – سایت ایرانی زوپس :

هری پاتر شصت و دو ساله بلاخره توانست زوپس را به یک سی ام اس برتر در جهان تبدیل کند و کلی گولاخ شود و بعد هم از ذوق سکته کند!

آخرین ساعات این روز پر حادثه – شهری مشنگی :

دستهایی بر روی کیبرد دوید. آدرس سایت www.Jadoogaran.org در نوار مرورگر تایپ شد :

Address Not Found!


مشنگ زیرلب ناسزایی گفت و صفحه ی مرورگرش را بست...



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
تکرار... تکرار... تکرار...
روزهای تکراری، آدم های تکراری، حرف های تکراری، حتی موجود داخل آینه هم تکراری...

همچنان که به موجود داخل آینه زل زده یود، به سی سال پیش فکر کرد، زمانی که هربار در آینه می نگریست، خود را شادتر از دفعۀ قبل می دید. هیچگاه لبخندش برایش تکراری نبود، نگاهی که در آینه داشت، همچون نگاهی که به زندگی داشت، هربار متفاوت تر و زیباتر از قبل بود.

سی سال پیش، زمانی که با دوستانی آشنا شد که گرچه بسیار بسیار جوانتر از او بودند، ولی تفکری عمیق تر و پخته تر از او داشتند. هربار در دنیای جادویی ملاقاتشان می کرد، یا خنده هایی از ته دل برمی آورد و یا از شدت شوق ِ داشتن چنین عزیزانی اشک می ریخت. هدویگ، آنیتا، جیمز سیریوس، سوروس، بلاتریکس، بارتی، لرد، آرشام، تدی، بلیز، آلبوس سوروس، و خیلی های دیگر که کهولت سن، مجال پشت سر هم نام بردنشان را نمیداد.

با آهی عمیق آینه را روی میز گذاشت.با خود اندیشید: خیلی دیر پیداشون کردم، و خیلی زود از دستشون دادم. همراهیمون به یه سال هم نکشید. پیرتر از اون بودم که بتونم همپاشون بپرم.

به اتاق ساکت و سوت و کورش نگریست. سی سال پیش، چنان سرگرم دوستانش بود که هرگز فرصت پیدا نمی کرد به اتاقش نگاهی بیندازد و حتی یک جوراب را جابه جا کند ولی این روزها، جز مرتب کردن خانه / قصر / دژ / کلبه اش کار دیگری نداشت.

دوباره آه کشید: خسته ام! تحمل هیچی رو ندارم. کاش نوۀ کوچولوم یه کم جیغ کشیدن بلد بود تا جیمزی به یادم بیاد. یا زوزه می کشید تا تدی رو برام مجسم می کرد، یا شعر می گفت که آرشامو ببینم. کاش...

ولی این «کاش» ها شدنی نبودند. چون نوه ای درکار نبود. باز هم خیالات واهی... شاید داشت دیوانه می شد؟؟؟

صدای زنگ در را شنید. حتما دوباره یکی از همسایه ها کلید ساختمان را فراموش کرده بود و نمی توانست در را باز کند: باز این ماگلا و دست و پا چلفتی گری هاشون! حتی یه ورد ساده هم بلد نیستن که باهاش در رو باز کنن و مزاحم من ِ پیرزن نشن!

گوشی آیفونی که به خاطر همراهی با همسایگان ماگلش ناچار شده بود تهیه کند، برداشت:
- بله؟

از آنسوی آیفون:
- جیـــــــــــــــــــــــغ!

- عوووووووووووو... عووووووووووووووو

- به نظرت نیمۀ پر لیوانو داری می بینی یا نیمۀ خالی رو؟ اصلا لیوانی وجود داره؟

- هو هو ... هو هو هو!

- آوداکداورا!

- آبجی جون خونه ای؟

- هی نارسی! اگه درو وا نکنی بلاکت می کنم.

- کروشیو!

-

- باز داری گریه می کنی؟ من همیشه گفته م که شما دخترا خیلی لوسین.

- درو باز کن ز... جونم!

قلبش تکان خورد. همچنان که انگشتش را روی دکمۀ آیفون می فشرد، گوشی آیفون از دستش لیز خورد و با دست دیگرش قلبش را فشرد. به دیوار تکیه داد و کم کم به زمین رسید.

قلب 97 سالۀ نارسیسا مالفوی، تحمل این همه خوشبختی ناگهانی را نداشت.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۸ ۱۳:۱۳:۴۰
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۸ ۱۳:۲۷:۴۸
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۸ ۱۴:۰۴:۵۲


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
سلام لرد عزیز ...

میخواستم در خوسات کنم که دوئلی رو که من درخواستش رو داده بودم و تدی عزیز قبول کرده بودند رو به دلیل کمبود وقت من کنسل کنید...

من شکست رو در برابر ایشون قبول میکنم و یک عذر خواهی هم بابت اتلاف وقتشون بهشون بدهکارم ...

مرسی .


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ نه... نه...! من نميميرم، مي فهمين؟ نميميرم!

اين اولين باري نبود كه نبرد سختي انجام داده بود، اما هميشه پيروز ميدان بود، هميشه!

تاوان اخرين مبارزه و پيروزي اش، ازكابان بود! ازكابان، براي هدفي عظيم! در انجا دائما در حال مبارزه با آن موجودات ديو سيرت بود، دائم به روزهايي كه گذشته بود فكر ميكرد؛ به قدرتي بي پايان! و به روزهائي كه خواهند آمد! يقين داشت كه برميگردد، قدرت دوباره باز ميگشت، هيچ شكي در آن نبود!

خنديد، اما احساس ضعف ميكرد...

به ياد روزي افتاد كه لرد برگشت. آنها از آزكابان فرار كردند تا به او بپيوندند. روز خوبي بود! چقدر چنگ انداختن باد در موهايش لذت بخش بود. نيمه شبي بود، اما درست به ياد نمي آورد كه چگونه، فقط مي دانست كه فرار طعم خوبي داشت!

سعي كرد قهقه اي بزند تا حريف بداند كه او اينبار هم پيروز ميدان است، اما نتوانست آن درد بي امان را تحمل كند. درد راه خنده را سد كرده بود....

اولين باري كه لرد را ديد، نگاهي تحسين آميز به او انداخته بود، گويا از اينكه به خاطرش آزكابان را تحمل كرده بود راضي بود. آه كه چقدر آن نگاه زيبا بود. هربار كه به خاطر مي آورد، احساس غرور ميكرد...

با دو دست، دلش را گرفت، از شدت درد دولا شد... آخر اين چه طلسمي بود؟!

يك بار ديگر به گذشته فكر كرد و به اينكه چقدر از سوروس متنفر بود! تنفر، تنفر تنفر! تنها چيزي كه با ديدن او در ذهنش تداعي ميشد، همان تنفر بود! اگر سوروس نبود، او همه كاره ي ارباب ميشد، او! ... بعد از پيروزي مي توانست سوروس رو هم نابود كند، و به لرد ميگفت: در جنگ مرد! چه لذت بخش...

پاهايش را به درون سينه اش جمع كرد. حس ميكرد تمام اجزاي بدنش در حال نابود شدنند. از شدت درد، چشمانش سرخ شده بودند، زبانش ورم كرده بود... نه! بايد زنده ميماند تا به لرد كمك كند...

اما حس ميكرد اينبار شكست خواهد خورد. نگاهي به مالي انداخت كه صورتش از شدت خشم، سرخ رنگ شده بود. و نگاهي به پاتر كه داشت با لرد مي جنگيد... همه چيز تقصير او بود، همه چيز!... آنها پيروز شده بودند، اما او همه ي كارها را خراب كرده بود! بايد او را ميكشت...

سعي كرد تا بلند شود، اما گويا ديگر هيچ كدام از اعضاي بدنش به فرمان او نبودند... بايد به لرد كمك مي كرد... يك بار ديگر خواست بلند شود، اما نتوانست...

نگاهي به لرد انداخت، كاش مي توانست براي اخرين بار به او ثابت كند كه چقدر او را... او را...

اما ... نگاهش بر روي لرد ثابت ماند و ديگر چيزي نديد.


جسد بي جان بلاتريكس لسترنج، جسدي مملو از دو حس متضادِ عشق و نفرت، بر روي زمين افتاده بود؛ بدون آنكه چشمي به خاطر رفتنش تر شود.


---

پ.ن: چون بادراد جدي نوشتن، من هم جدي نوشتم.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
ماه زیر ابر پنهان شده بود و زمین در ظلمت عجیبی فرو رفته بود. گرگی در دوردست زوزه ای کشید و بوفی ناله ای شوم سر داد. باران سرد قطره قطره بر زمین میخورد و می رفت تا شبنم صبحگاهی را درست کند . درختان همچون اشباح تیره رنگی عجیب و غریب به جلو و عقب خم می شدند. گویا می خواستند از ریشه خود ، از وجود خارج شوند و بروند ... بروند تا انتها!

درست در گوشه ای از سطح صاف و مسطح زمین دو فرد ایستاده بودند ... جنی با قدی حدود شصت سانتی متر ، چشمانی درشت ، گوش هایی دراز و دستان و پاهایی بزرگ.جن آنچنان در تفکر بود که خط عمیقی بر پیشانی اش حک شده بود.

در طرف دیگر زنی ایستاده بود و چشمانش را تنگ کرده و مستقیم به جن نگاه می کرد. از لباس راه راه آبی - قرمز رنگش می توان متوجه شد یکی از ارشد های شورای ویزنگاموت است.قد بلند بود موهای طلایی رنگش را در پشت سرش بسته بود. در دست راستش چوب دستی اش دیده میشد و آنچنان آن را محکم گرفته بود که دستش سفید شده بود!

_ جن مفلوک! هیچ وقت فکر نمی کردم از پشت بهم خنجر بزنی!
جن با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت و با صدایی بم و کلفت در جواب زن گفت :آنیتا کلاً میدونی ... اسمش خنجر زدن از پشت نبود! اسمش...
آنیتا حرف جن را قطع کرد.
_ اسمش مار تو آستین پرورش دادن بود! ها ! کروشیو!
جن با لبخند ملیحی بشکن زد و در هوای مه آلود غیب شد.
طلسم از جایی که زمانی جن قرار داشت گذشته ، به درختی برخورد کرده و کمانه کرد.

_ برو به جهنم!
آنیتا با جیغ وحشتناکی به جلو پرتاب شد. جن درست پشت سرش ظاهر شده بود!
زن طلسم دیگری را به طرف جن فرستاد ولی این بار نیز اختر فقط آسمان طلمانی را روشن کرد.
صدای جن از میان هوا شنیده شد.
_ می دونستم هیچ وقت انسان ها نمی تونن جلوی جن ها قد علم کنن!بگیر!
جریانی ناگهانی و شفاف از میان هوا گذشته به بدن زن برخورد کرد. زن با فریادی بر روی گودالی از آب افتاد و قطره های آب به اطراف پا شیده شد.

جن بالای سر آنیتا ظاهر شد و به سرعت چوب دستی زن بیچاره را گرفت و به چشمان ناامید آنیتا نگاه کرد.
_ باهاش خداحافظی کنی!
صدایش سرد ، خشک و بی روح بود.
ترق!
چوب آنیتا با یک اشاره جن شکست.آنیتا کورکورانه و به زحمت بلند شد که طلسم دیگری به او برخورد کرد. فریادی از درد کشید و چشمانش تار شد...

جن به دور آنیتا چرخی زد و گفت : آخرین لحظات عمرت! نمی خوای حرفی بزنی؟
لبخند شومی بر لبانش نشسته بود.
تنها جواب آنیتا تفی بود که به صورت جن پرتاب کرد!
جن با دستان بزرگش صورت کثیفش را پاک کرد ... برای چند لحظه ای به مکانی نامعلوم خیره شد . صورتش از شدت عصبانیت سرخ شده بود. و سپس ، دوباره و با نگاهی خشمگین به آنیتا خیره شد.
_ باید بری ... خوشحالم که دنیای جادوگری از وجود این چنین آدمی پاک میشه!

جن لحظه ای به آنیتا نگاه کرد. آنیتا درحالی که بر پشت دراز کشیده بود به آسمان نگاه میکرد و پلک نمی زد ...
آنیتا مرده بود ! قبل از اینکه جن کاری کند او مرده بود.

وقت رفتن بود! جن کارش را انجام داده بود ... جامعه جادوگری یکی دیگر از افرادش را از دست داده بود.

رعد و برقی زده شد ... رعد ، سکوت را شکست و برق ، تاریکی بی انتها را نورانی کرد.
باران شدت گرفت ... جن دیگر آنجا نبود!


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۰:۱۷:۲۸
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۰:۲۷:۲۶
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۰:۳۲:۳۹
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۰:۴۳:۰۹

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۰:۳۴ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه ها:

سوژه دوئل بادراد ریشو و آنیتا دامبلدور:مرگ

توضیح:شما میتونین درباره مرگ هر کدوم از شخصتها که میخوایین بنویسین...دقایق یا ساعتهای آخر زندگیش،علت یا چگونگی مردنش.

------------------------------------------------------------
سوژه دوئل سالازار اسلیترین و هوکی:روزی که جن وزیر شد.

توضیح:سوژه مشخصه.میتونین از هر زاویه ای که میخوایین درباره وزارت یک جن بنویسین.چه شروع وزارت و چه پایانش.
----------------------------------------------------------------
سوژه دوئل نارسیسامالفوی و جیمز سیریوس پاتر:30 سال بعد در چنین روزی...

توضیح:شما به سی سال بعد میرین.درباره آینده هر کدوم از شخصیتها(یکی یا چند تا)میتونین بنویسین.فرقی نمیکنه که زندگی روزمره رو توضیح بدین یا یه اتفاق خاص رو.
---------------------------------------------------------
بدون احتساب امروز 5 روز برای زدن یک پست تکی به هر سبکی که مایلین فرصت دارین.یعنی تا12 شب جمعه 20دی.

موفق باشید و سعی کنید زنده بمانید!

ویرایش:بلاتریکس دعوت دوئل شما توسط سیریوس بلک رد شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۰:۴۹:۰۹



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خائن ...

بين ما ديگه هيچي نمونده..تو ديگه هيچ نسبتي با خاندان اصيل ما نداري ..تو يك بلك خائني ..يك بلك فراموش شده..

هرگز دلم نمي خواست كه دوباره ببينمت.چطور ممكنه كه يك بلك گريفندوري باشه..تو يك استثنايي و من از اين استثنا بيزارم .

هيچ وقت نمي خواستم كه رو دروت واستم چون شرمم ميشد كه در مقابل يك خائن بياستم و ياد روزهايي بيافتم كه جزيي از ما بودي.

پسرعموي عزيز..امروز روزيست كه دوباره تورا ميبينم.ولي اين بار هستم تا همچون واقعيت تورا به دنياي ارواح بفرستم.پسرعموي خائن من..البته كه خوشحالم كه راحت را پيدا كردي و به سوي مرگخواران برگشتي..ولي نفرت ديرينه ي من از تو خائن به اصل و نسب ان قدر است كه از هيچ راهي براي كشتنت دريغ نمي كنم.

امروز من تورا به نزد خود مي خوانم ..تا بميرم يا نابودت كنم..اگر جرات خاندان بلك هنوز در رگ هايت جريان دارد ..دعوت مرا بپذير سيريوس بلك

***********************

در صورتي كه سيريوس عزيز پذيرفتن دعوتو درخواست مي كنم كه دوئل از روز يك شنبه به بعد يعني بعد از عاشورا تاسوعا و سه روز بعدش باشه.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
یکم وقت دوئل بین من و تدی رو بیشتر کنید ...

تا دوشنبه اگر میشه .

مرسی !

مهلت شما تا دوشنبه شب تمدید شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۰:۲۳:۳۵

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نتیجه دوئل:

مرلین مک کینن و پیتر پتی گرو:

دو جادوگر در وسط سالن جشن بدون توجه به نگاههای کنجکاو اطرافیان یکدیگر را در آغوش کشیدند.

-مرلین...باورم نمیشه.تو؟! بعد از این همه سال؟!!

مرلین لبخند دوستانه ای زد.
-آره.منم فکر نمیکردم دیگه همدیگه رو ببینیم..واقعا چه دوران خوبی با هم داشتیم.از دیدنت خوشحالم پیتر.

پیتر طبق عادت همیشگی با حرکت سریع چوب دستیش کلاه مرلین را به هوا پرتاب کرد.
مرلین قهقهه ای زد.
-تو هنوز دست از این کارات برنداشتی؟سی و سه ساله با هم دوستیم و تو اصلا عوض نشدی.

پیتر سری تکان داد.
-اکسیو کلاه...من هرگز عوض نمیشم مرلین.یادته تو این سی و سه سال فقط یه بار با هم دعوا کردیم.اونم به چه دلیل مسخره ای.تو گفته بودی طلسم پرتاب اجسام با سه چرخش دست انجام میشه و من گفتم با دو تا.

مرلین کلاهش را روی سرش گذاشت.
-آره..واقعا مسخره بود.همه میدونن که این طلسم با سه چرخش انجام میشه.

لبخند پیتر روی لبانش خشک شد.
-هنوز نظرت همینه؟همه میدونن که من بهترین اجرا کننده این طلسم هستم.بنابراین وقتی من میگم دو بار یعنی...

مرلین با لبخند تمسخر آمیزی حرف پیتر را قطع کرد.
-همه؟کی همچین حرفی زده؟تو کدو طلسمو تا حالا درست اجرا کردی..به نظر من تو اصلا طلسم نکردی.باضربه چوب دستیت کلاه منو پرت کردی هوا.من احساسش کردم.

پیتر چوب دستیش را بطرف مرلین گرفت.
همین الان حرفتو پس بگیر.

مرلین هم چوب دستیش را در دست گرفت.
-اگه نگیرم چی میشه؟

چند دقیقه بعد:

عده ای دور جسد جادوگر جمع شده بودند.

-یکی به خانوادش خبر بده.اصلا برای چی این اتفاق افتاد؟

پیتر آهی کشید.
-لجبازی..فقط لجبازی.
------------------------------------------------------
امتیازات ایوان روزیه:
مرلین مک کینن:25 امتیاز _ پیتر پتی گرو:26 امتیاز

امتیازات لرد ولدمورت:
مرلین مک کینن:25 امتیاز _پیتر پتی گرو:26 امتیاز

امتیازات نهایی:

مرلین مک کینن:25 امتیاز _ پیتر پتی گرو:26 امتیاز

برنده دوئل:پیتر پتی گرو









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.