هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
#99

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
من به دليل اينكه كينگزلي آبروي لهجه ديارمونو در تاپيك پيوستن به مرگخواران، برد!!! اون فرد كچل و سياه رو به دوئل دعوت ميكنم!!!


با اجازه از لرد بزرگوار!


سايه لرد مستدام باد!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


بدون نام
روي زمين افتاده بود و سرما در تمام بدنش رخنه كرده بود. حركت، كاري محال به نظر مي‌رسيد. به سختي چشمانش را باز كرد ولي چيزي نمي‌توانست ببيند. يعني بيناييش را از دست داده است؟
به سرعت بر روي دو زانويش نشست و هراسان چشمانش را ماليد...
- واي! چي شده؟ چشمام! نمي‌بينم!
تصويري بسيار گنگ و تار پيش روي چشمانش نقش بست. تصوير باعث خفه شدن صدايش در گلو و مالاندن چشمانش با سرعت بيشتر شد. كم كم تصوير مقابل چشمانش وضوح بيشتري يافت و پس از مدتي ديدش به حالت عادي برگشت.

نفسي عميق كشيد و به سرفه افتاد. هوا مرطوب و شرجي بود! گيج و گنگ به اطراف خود نگاهي انداخت. اطرافش را درختان بلند و قطوري پوشانده بودند. پس او در جنگل است! سياهي تمام آسمان جنگل را رنگ زده بود. سكوتي غريب در فضا حكم فرما بود. او اينجا چه مي‌كرد؟!

با سختي بر روي پاهايش ايستاد؛ بايد حركت مي‌كرد ولي به كدام طرف؟ همه جاي جنگل مانند هم بود! دوباره نگاهي به اطراف خود انداخت. پس از مكثي كوتاه به سمت راست خود حركت كرد. مطمئن بود مسيرش در همين جهت است ولي از كجا مطئن بود؟ خود نيز نمي‌دانست!

بخاري كه از دهانش خارج مي‌شد حاكي از سرماي بد حد و اندازه‌ي جنگل بود. قدم‌هايش را شمرده و استوار بر‌مي‌داشت تا كمتر صدايي ايجاد كند. هر چه باشد او بدون چوبدستي در جنگلي مخوف است! پياده‌رويش به نظر چندين ساعت طول كشيده بود. كمي ايستاد تا استراحت كند.

...تلق...

سريع از جا جهيد و به دنبال منبع صدا گشت ولي چيزي نيافت؛ ديگر ايستادن جايز نبود. به سرعت شروع به حركت كرد. پس از چند لحظه صداي پاهايي را به وضوح در پشت سرش شنيد، بدون درنگ شروع به دويدن كرد. به پشتش نگاهي كرد و تعقيب كنندگان خود را عنكبوت‌هايي عظيم الجثه ديد كه تعدادشان شايد به هزاران عدد مي‌رسيد. برگشت و به سرعتش افزود، ناگهان خود را در بيشه‌اي خشك يافت.
كمي سرعتش را كاهش داد كه ناگهان به ياد آورد او در بيشه شكار آسانتري براي عنكبوت‌ها است؛ دوباره به سرعتش افزود و به پشتش نگاه كرد. با كمال تعجب چيزي جز جنگل در پشتش نيافت؛ خيالش آسوده شد و از سرعتش كاست تا بايستد و نفسي تازه كند. پس از تعقيبش منصرف شدند و در جنگل ماندند!

آرام و شمرده قدم برداشت و به راهش ادامه داد. پس از كمي پياده‌روي كلبه‌اي به رنگ قهوه‌اي سوخته را در جلوي خود ديد، كلبه‌اي بسيار آشنا!
به سمت كلبه رفت و وارد آن شد. درون كلبه بسيار تاريك‌تر از بيرون آن بود، بي‌اراده خانواده‌اش را صدا زد:
- مونيكس، پدر، مادر!
صداي بم و مارمانندي در پاسخش گفت:
- نگران نباش، راحت خوابيده‌اند!
مرلين با آشفتگي پرسيد:
- تو اينجا چي كار مي‌كني؟ خانواده...

نور سبز رنگي به سمتش روانه شد و سكوت همه جا را فراگرفت.

--
فضاي اتاق را بوي چوب مرطوب پر كرده است. اتاق به غير از دو صندلي كه روي ان دونفر نشسته‌اند خالي است. با نور كمي كه بر هر دوي آن‌ها افتاده است مي‌توان ان دو را تشخيص داد.

مردي حدود بيست ساله كه خواب و خيس عرق است. گويا كابوس مي‌بيند، كمي كه دقت مي‌كنيم او را به جا مي‌آوريم؛ مرلين مك كينن!
ديگري كه با جادويي به صندليش بسته شده است و تمام صورتش زخمي شده است؛ او را نيز به جا مي‌آوريم،، پیتر پتی گرو!
به پشت مرلين خيره شده است و لبخندي بر لب دارد ولي چرا هيچ كس غير او اين را نمي‌داند.


مرلين تكاني خورد و با آشفتگي از خواب پريد، به اطرافش با درماندگي نگاه مي‌كند تا دليل حضورش را در اين مكان دريابد. چشمانش پیتر را در رو به رويش يافت و با تعجب به او خيره ماند.

او اين مرد را مي‌شناخت ولي از كجا را به ياد نمي‌آورد. در ذهنش سعي در پس زدن اين فراموشي گذرا كرد. ناگهان تمام خاطرات و حقايق تلخ به ذهنش هجوم آوردند.
آرام زمزمه كرد:
- پيتر، پيتر، پيتر!
متوجه‌ي نگاه و لبخند پيتر شد، برگشت و پشتش چيزي جز فضاي خالي نديد. رو به او كرد و با عصبانيت گفت:
- به چي لبخند مي‌زني؟!
لبخند پیتر وسعت بيشتري گرفت تا بر عصبانيت مرلين بيافزايد. فرياد زد:
- آشغال! خانواده‌ي من كجان؟!
پیتر نگاهش را از پشت مرلين به او انداخت و به يكباره قهقه‌اي بلند سر داد.

خنده؟! خنده‌ي پیتر در اين وضعيت؟! اين از نظر او خطايي نابخشودني بود. چوبدستيش را از ردايش درآورد و به سمت او گرفت و در ذهنش ورد كريشيو را فراخواند. بلافاصله پيتر شروع زجر كشيدن و فرياد زدن كرد...
- ارباب! خواهش مي‌كنم! ارباب!

مرلين از شكنجه‌ي پیتر دست كشيد و فرياد زد:
- آره! اربابت رو صدا كن! موش كثيف! اونم ديگه نمي‌تونه به دادت برسه. وقتي منو به اون فروختي حتمآ جميز رو هم...
ناگهان شخصي با صداي بم، پشت سرش با سرفه‌اي اعلام حضور كرد...
- اوهوم اوهوم!
مرلين كه صورتش را به صورت پيتر نزديك كرده بود، در چشمان او چهره‌ي كسي را ديد كه به هيچ عنوان انتظارش را نداشت. لرد ولدمورت!

دستانش را دور چوبدستيش محكم كرد و آماده‌ي مقابله با او شد.
- لعنتي!
به سرعت برگشت و وردي را در ذهنش فراخواند. دستش را به سمت لرد گرفت ولي چوبدستيش در دستانش نبود. به دنبال چوب دستيش اطراف را نگاه كرد، چوبدستيش در گوشه‌اي افتاده بود. مرلين با اين خلاء سلاح سريع، شوكه و به او خيره شد.

لرد جلوتر آمد و با خنده‌اي گفت:
- تلاش خوبي بود؛ ولي انگار يادت رفته با لرد ولدمورت طرف هستي؟!
مرلين پس از مدتي به خود آمد و رو به لرد فرياد زد:
- كثافت! خانواده‌ام كجان؟!
لرد كه انگار صبحت مرلين را نشنيده است گفت:
- درست حدس زدي! بعد از تموم شدن كارم با تو سراغ دوست عزيزت، جميز مي‌رم.

مرلين با كينه به پیتر چشم دوخت كه لبخندي بر لب داشت؛ ولي نه، او نبايد كنترلش را از دست دهد فعلآ موضوع مهمتري به اسم خانواده در ميان است. سوال خود را دوباره با فرياد تكرار كرد:
- با خانواده‌ام چي كار كردي، لعنتي؟!
لرد خنده‌اي بلند سرداد و گفت:
- نگرانشون نباش! همشون راحت براي هميشه خوابيده‌اند. ديگه...

مرلين ديگر ادامه‌ي حرف‌هاي لرد را نشنيد. او فقط دنبال انتقام از او بود. بدون چوبدستيش به سمت لرد حمله كرد و فرياد زد:
- مي‌كشمت، كثافـ...
نور سبز رنگي به سمتش روانه شد و دوباره همه جا را سكوت فرا گرفت.



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۰:۲۴ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
#97

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
سوژه دوئل:

تد ریموس لوپین و مری باود:خوراندن معجون راستي به مري

توضیح خاصی وجود نداره.سوژه به قدر کافی گویا هست!

بدون احتساب امروز 5 روز برای پست زدن فرصت دارین.یعنی تا شنبه ساعت 12 شب.

موفق باشید و سعی کنید زنده بمانید.



پ.ن:سوژه دوئل بین سالازار اسلایترین و هوکی طبق درخواست هوکی شنبه هفته بعد داده میشه.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
#96

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
دوئل من و مرلين جان!

شب كريسمس بود.رداي مرگ خواران از رنگ سياه به قرمز تغيير كرده بود.لرد در سالن خانه ريدل با هدايايي در دست به سوي مرگ خواران مي آمد.

-بابا لردي چي واسه من اوردي؟
-عمو تامي!من هديه مي خوام!

لرد با لبخند مليحي بر لبان خود(كه در اين چند سال از ديده نمي شد!) به سوي آنان نزديك شد.نجيني بر روي كله ي او آرام گرفته بود.

-كريسمس مبارك همگي! براي همه شما بچه هاي خوب هديه اوردم.

مرگ خوارن:

-بيا مورفين!شب عيدي با اين ترياكا خوش باش!چوبدستي خود را به سوي بالاترين جعبه اي كه روي دستانش بود گرفت و آن را به سوي مورفينكه با چشمان خمار خود را به روي هدايا دوخته بود، فرستاد.تعظيم كوتاهي كرد و دوان دوان به سوي مرلينگاه رفت!.تك تك هدايا از روي دستان لرد برداشته مي شد و ريش هاي مصنوعي و سفيد رنگ لرد نمايان.نيم ساعت بعد همه با هداياي خود در دست،بر روي مبل هايي كه تزئين شده بود لم داده بودند.

پيتر:
-خوب من ديگه برم بخوابم!

و در حالي كه مرگ موشي كه لرد به عنوان هديه ي كريسمس به او داده بود را در دستانش مي فشرد،به سوي اتاق خود رفت.به درون رختخواب خود خزيد.كمي از لرد به خاطر اين هديه اش دلخور بود!مرگ موش!پلك هاي سنگين خود را بست.آخرين صدايي كه توانست بشنود،صداي باد سرد و سوزناكي بود كه از پشت پنجره اش گذشت.

خش!خش!

چيزي نمي گذاشت كه او بخوابد.صداي خش خش!چشمان خود را باز كرد.احساس كرد تنه اش نسبت به پتو بسيار كوچك تر شده است.چند ثانيه بعد،متوجه شد كه او دم دارد!او هم اكنون موش بود!پيش از آن كه اين سوال در ذهنش شكل بگيرد كه چه چيز باعث شد او به شكل جانورنماي خود در آيد،روشنايي دو دايره قرمز رنگ و نوراني نزديك به هم توجهش را جلب كرد.در دو متري او قرار داشت.به نظر مي رسيد آن دو دايره به او نزديك تر مي شوند.درست در همان لحظه كه آن چيز در زير نور مهتابي كه از پنجره وارد اتاق مي شد قرار گرفت،پيتر توانست او را ببيند.

-گربــــــــــــــه!جيـــــغ!

با تمام تواني كه از يك موش بوقي() انتظار مي رفت،به پايين پريد.هواي سرد بار ديگر تا داخل بدنش نفوذ كرد.اما او متوجه اين سرما نبود.تنها صدايي كه در گوشش طنين انداز مي شد،صداي پاهاي گربه اي بود كه به دنبال او مي دويد.گربه اي سياه رنگ!به محض آن كه از اتاق خود بيرون پريد،صداي پاي گربه نيز قطع شد.گربه او را ول كرده بود.هم اكنون آن جانور وحشي درون اتاق بود.كمي نفس نفس زد.بايد اين را به مرگ خواران مي گفت.چند ثانيه بعد او به شكل بني بشر در آمده بود.

از پله ها پايين رفت.اما تا به پايين رسيد،منظره اي عجيب او را سر جاي خود خشك كرد.او در سرسرايهاگوارتز قرار داشت.چطور؟() سرسرا خلوت بود.زني با ردايي مشكي از دور به سوي او مي آمد.با كلاهي نوك تيز و عينكي دايره اي.درست در برابر پيتر قرارگرفت.

-آقاي پتي گرو!نمره هاي اين ترمت افتضاحه!مجازات مي شي!

سخنان مك گوناگال همچون پتك بر سرش كوفتيده مي شد!() آخر مگي در خانهريدل چه بوقي مي زد؟قبل از آن كه پيتر به حرف بيايد،جثه ي لاغر مك گوناگال كوچك و كوچك تر شد تا بالاخره به يك گربه ي سياه خز شده تبديل شد.

مك گوناگال:مـــيو!

-جيـــــغ!

بسيار تلاش كرد مي كرد كه از دست او فرار كند.اما ظاهرا دوباره به همان موش بوقي تبديل شده بود.در چنگال مگي بود!

شــــق!

-پيتر بيدار شو!
-هي موش بوقي جيغ نزن!
...
پيتر به سرعت چشمان خود را باز كرد.دسته ي عظيم مرگ خواران در بالاي سرش بودند.براي چند لحظه تمامي كابوسي را كه ديده بود از نظر گذراند، و نفس عميقي كشيد.

-كابوس بود!كابوس گربه!

مرگ خواران با شيطنت خاصي به يكديگر نگاه انداختند.سپس به يكديگر چشمكي زدند و سرشان را به سوي پيتر برگرداندند.در آن تاريكي،پيتر به نظرش رسيد كه بر روي صورت مرگ خواران،موهاي سياه مي رويد.بر روي هر سر،دو گوش دراز ظاهر شد.

-گربه!

-مرگ خواران:مــــــــــــــــيـــــــــــــــــــــو!

-مـــامـــان!

از خواب پريد.

-اه!لعنتي!خواب تو خواب شدم!فكر كنم بهتر باشه امشبو نخوابم!كريسمسه!مي رم دفتر لرد!احتمالا بيداره!باهاش حرف مي زنم!از هديش تشكر مي كنم!

نگاهي به مرگ موش انداخت.

-بله!همين كارو بايد كنم!

از رختخواب بيرون خزيد.نه به شكل موش بود!نه گربه اي در اتاق بود!نه پس از آنكهاز پله ها پايين آمد،سرسراي هاگوارتزي وجود داشت!بلكه مرگ خواراني را ديد كه بر روي مبل ها به خواب عميقي رفته بودند.با همان صورت هاي ناز و بدون مو و كله هاي بدون گوش!

تق!تق!

-بيا تو پيتر!
-درود بر آمينواوتپ سيزدهم!

-راحت باش پيتر!

-ارباب شما چطور فهميدين من پشت درم؟

-من ذهن خون گولاخي هستم!چيكار داشتي كه اومدي؟

-راستش اومدم به خاطر اين هديه از شما تشكر كنم!

لرد و نجيني كه بر روي ميز بودند،نگاهي به يكديگر انداختند.سپس رو به پيتر كردند.

نجيني و لرد:مــــــيــــــو!

پيتر:نـــــــــــه!

عله:

-كات!عالي بود!اين فيلمه خيلي فروش مي ره!يه دست به افتخار پيتر و لرد!

اعضاي پشت صحنه: مـــــــــيو!

لرد و پيتر:
= = = = = = = = = = = = = = =
ارباب من يه مشكلي كه دارم اينه كه يه بار نشده يه پست تكي بزنم ولي كوتاه نباشه!به بزرگواري و اين خز و خيل بازيا عفو بفرماييد!


[b]تن�


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#95

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
شما جادوگراني كه براي تراوش قدرت هاتون محتاج يه تيكه چوپ هستيد و بدون اون حتي از پس يه كرم فلوبر هم بر نميايد چطور توان دوئل با جن خونگي آزادي رو داريد كه وزارت رو با دستاني خالي فتح كرد؟

من هيچ وقت نخواستم كه خون اصيل زادگان رو بريزم ، چون براشون احترام زيادي قائلم اما حالا كه اين جسارت رو ميبينم ، قسم ميخورم كه بدن خودمو با خون سالازار اسليترين تطهير كنم.

_____________________

پ.ن:هر كي ادعا كنه من اصيل زاده نيستم از اين به بعد برام حكم هيپوگراف ناطق رو داره !!

پ.ن1:من توي اين هفته يك سري برنامه دوئل فشرده با امتحانات ماگلي دارم ، اگر امكانش هست دوئل ما از شنبه هفته آينده شروع بشه.


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۲۲:۱۷:۵۸
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۱:۱۹:۳۳

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#94

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
مونتگومری ! من تو رو به دوئل دعوت می کنم ... باشد تا تو را بوق کنیم تا عبرتی شود برای گذشتگان



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#93

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
همانا ما نیز یکی را به دوئل دعوت مینماییم.بیل به دست در انتظار میمانیم!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#92

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
درود بر تاريكي درون تمام موجودات هستي!

من سالازار اسليترين ! هوكي ؛ وزيز پست و نا حق سحرو جادو را به دوئل دعوت ميكنم!
ميتونه 5 نفرم براي كمك باخودش بياره

نوه عزيزم اگر مقدور باشد سوژه رو در مورد تخت وزارت بگذار تا اين ننگ رو از صحنه هستي پاك كنيم و يك اصيل زاده رو براي اين مقام انتخاب كنيم !
باشد كه جادوي سياه ياورت باشد!


نمایشنا


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#91

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نتیجه دوئل:

نارسیسا مالفوی و بلیز زابینی:

-وينگارديوم له ويوسا.

نارسیسا قهقهه ای زد.
-این افسون برای اجسامه.تو هنوز فرق بین جسم و آدمو نمیدونی؟واقعا مرگخواری مثل تو باید معاون ارباب باشه؟نشون بده لیاقتشو داری.

بلیز کاملا مراقب عکس العمل رقیب بود.
-سرپنسورتيا.

نارسیسا همچنان میخندید.
-اوه...طلسم مورد علاقه پسرم.فاينيت اينگانتاتم.ضمنا من از مار نمیترسم.ایمپریو ...

اینبار نوبت بلیز بود که قهقه بزند.
-اوه...نه نارسیسا.تو خیلی کندی.ازت انتظار بیشتری داشتم.حتی دراکو هم بهتر از تو دوئل میکنه.

دو مرگخوار بشدت خسته شده بودند.نارسیسا یه دسته از موهایش را از جلوی جشمانش کنار زد.نمیخواست اعتراف کند خسته شده.بلیز نفس نفس میزد ولی هنوز سعی میکرد لبخند بزند.نباید شکست میخورد.نه از یک ساحره.

دو ساعت بعد...

-وینگاردیوم له ویوسا.

-برای بار صدم!من،جسم،نیستم!

-تمومش کنین.

صدای فریاد مخوف لرد سیاه باعث وحشت دو مرگخوار شد.
-تا کی میخوایین این بازی مسخره رو ادامه بدین؟اگه میخوایین دوئل کنین لااقل از چوب جادوی واقعی استفاده کنین.دو ساعته دسته جاروهاتونو گرفتین طرف هم که چی بشه؟

با صدای شدید بسته شدن پنجره اتاق لرد دو مرگخوار دسته جارو ها را روی زمین گذاشتند.نارسیسا نفس عمیقی کشید.
-ارباب عصبانی شد.فردا ادامه میدیم.
-------------------------------------------------------------------
لرد ولدمورت:
نارسیسا مالفوی:30 امتیاز _ بلیز زابینی:29 امتیاز

ایوان روزیه:
نارسیسا مالفوی:28 امتیاز _بلیز زابینی:29 امتیاز

امتیازات نهایی:
نارسیسا مالفوی:29 امتیاز _بلیز زابینی:29 امتیاز

هیچیک از شما دو نفر موفق به کشتن طرف مقابل نشد!
-----------------------------------------------------------------------
سوژه دوئل:

مرلین مک کنین و پیتر پتی گرو:کابوس!

توضیح:شما میتونین بدترین کابوس یک جادوگر یا ساحره یا خودتونو توضیح بدین.یا هر چیزی که مربوط به کابوس باشه.

بدون احتساب امروز 5 روز برای زدن پست فرصت دارین.یعنی تا چهارشنبه ساعت 12 شب.

موفق باشید و سعی کنید زنده بمانید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۴:۲۱:۱۹



بدون نام
درخواست پيتر رو مي‌پذيرم تا بر دهان تمام افرادي كه اراجيف مي‌بافند كوبيده باشم!

ويرايش: يكي بياد موضوع و وقتش رو مشخص كنه!


ویرایش شده توسط مرلين مك كينن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۸:۲۴:۲۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.