هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

لیلیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۴ جمعه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ جمعه ۳ مهر ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 191
آفلاین
در کنار مادرم قدم می زدم... نسیمی که از سمت دریا می آمد موهایمان را نوازش می کرد. مادرم دستم را محکم تر فشرد گویی ممکن است این باد مارا از هم جدا کند... دوباره خواهش کردم :
مادر... خواهش می کنم ... من برای این روز لحظه شماری می کردم بگذار بروم خواهش می کنم... خسته نشدی انقدر دستم را گرفتی? به آبی دریا نگاه کن آن قایق را می بینی چقدر زیباست ؟ آن مرد را می بینی چقدر زیبا شنا می کند ؟ بگذار بروم بگذار بروم مادر...مواظبم... خواهش می کنم...
صدایم شوق کودکی سیزده ساله را منعکس می کرد، شوقی که از دیدن آبی دریا، اولین بار، برای یک کودک به وجود می آید... شوق نزدیک شدن به آن، بازی با امواج وحشی اش، پا برهنه دویدن روی صخره ها و سنگ های خیس، که سرمایش را با تمام وجودت احساس می کنی، ولی مادرم... مادرم می ترسید...
می دانستم چرا می ترسد، همیشه تلاطم امواج دریا را درون نگاهش می دیدم، او از دریا وحشت داشت دریا بود که او را تنها کرد، موجهای سهمگین دریا بود که پدرم را از او گرفت ، پیش از اینکه من به دنیا بیایم و حالا دوباره خاطرات آن روزها برایش زنده شده بود .
اما من چه باید می کردم؟ هیجان رفتن در درون آب و در آغوش گرفتن موجهای وحشی مرا از خود بیخود کرده بود، دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم .دستم را از دست مادرم بیرون کشیدم و به سمت دریا فرار کردم ... دیگر تنها چیزی که می دیدم دریا و تنها صدایی که می شنیدم فریادهای مادرم بود...





تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۵:۳۸:۲۸

... حالا که تنهاتر از هر وقت تنهاییم ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

جیمز پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
از جوب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحش

-----------------------------------------------------------------------

خسته از فرار ، قلبم در تلاطم ، تنها در دریای پر موج سختی ها .....

بیزار از مشکلات ، مشکلات همچون صخره های سنگی که سر برافراشته اند به سوی آسمان ...

من ، هری پاتر ، پسری که زنده ماند ...





آها، این شد یه چیزی.
تایید شد!


ویرایش شده توسط جیمز پدر هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۴:۴۳:۲۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۵:۳۵:۳۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

هنجیست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۹ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۴۰ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
قایق اودردست های سهمگین امواج دریا به نوسان افتاده بود و گویا امواج پرتلاطم آب او را پس میزدند ولی آنها نمی دانستند که او را بازگشتی نیست. او فرار کرده بود بله. او از دستان خشمگین قوم خویش که می خواستند مانند وحشی هایی او رابه صخره ای بسته و برای همین دریا قربانی کنند فرار کرده بود. حال تنها، خسته و درمانده در این قایق چوبی زوار در رفته، به تکه سنگی که آخرین یادگار خانه و خانواده اش بود نگاه می کرد. این تکه سنگ را درست قبل از دستگیر شدن به دست دهکده اش از خاکستر های خرابه ای که به آن زمانی خانه می گفت، گرفته بود. خاکستر هایی که حاکی از آتش سوزی بودند که پدر و مادرش، در آن مرده بودند. تایید شد!


ویرایش شده توسط ARTOBAZAN در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۲۳:۵۲:۰۷
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۰:۰۷:۱۱
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۰:۰۸:۰۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۵:۴۱:۲۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

استن شانپایک old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۸
از کنار شما دوست عزیز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
آبر جون من با ایوان صحبت کردم گفت چون قبلا کورمک مک لاگن بودم خیلی هم با حال بودم نمی خواد اینجا بپستم گفتم کار از محکم کاری عیب نمی کنه اینجا هم به همین خاطر و به علت ارزشی بازی می پستم

=========================================
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحش

خورشید در حال غروب کردن بود.کودکی در کنار صخره نشسته بودو پایش را دزون آب دریا کرده بود و به قایقی که با هر موج از این سو به آن سو میرفت نگاه میکرد. و به فکر می کرد که یک پیرمرد چگونه می تواند از این زندگی خسته[/b ]شده باشد و بخواهد از جسم و جان خود فرار کند.به راستی آن کودک نمی توانست این را درک کند که زندگی یک سالخورده چگونه می تواند پر تلاطم باشد.
کودک از خود پرسید:مرگ به چه معناست؟ فرار از خود
با فکر کردن به مرگ بدن کوچک او به [b]وحش
ت می افتاد.آیا ممکن بود روزی او هم همانند پدر بزرگش(همون پیرمرده) در مورد مرگ فکر کند.چوششی در چشمانش حس کرد. دستانش را بالا آورد و اشک های روی صورتش را پاک کرد .سنگی برداشت و به درون در یا پرتاب کرد.
=========================================
خوب بید؟




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
[size=small]کلمات جدید:دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحش

طوفانی سهمگین شروع شده بود؛ از آن طوفان های اساطیری که برای مجازات گناهکاران برپا می شد. حال این که گناه من چه بود که سزاوار این بودم که در آن دریا با آب های تاریک و پر تلاطم از ترس غرق شدن به سمت آن قایق شنا کنم بماند.
نام من گریگور است. سه روز پیش با اسنادی مهرمانه که از اسمشونبر "قرض"گرفته بودم در حال فرار بودم و همین که می خواستم غیب بشوم این دمباریک از توی یک از سایه های اتاق پرید و من را محکم گرفت. من هم که حاضر بودم که به قیمت جانم جایی که می رفتم را مخفی نگه دارم از خیر ناپدید شدن گذشتم و با کله محکم به سنگ فرش های خیابان خوردم.
وقتی در خدمت لرد بودم خیلی دوست داشتم که بدانم که مجازات خائنین چیست و از این نظر می توانم خوش حال باشم که حداقل به یک هدفم در زندگی رسیدم .
باید به طرف قایق شنا می کردم. اه این موج ها نمی گذارند که تمرکز کنم.
size]
]



اگر بخوام راستشو بگم باید یک بار دیگه مینوشتی تا تایید بشی، اما چند تا جمله محشر به کار بردی که واقعا عالی بودن!


تایید شد!


ویرایش شده توسط ILIDEN در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۶:۲۳:۴۱
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۲۲:۳۴:۲۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

جیمز پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
از جوب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحش
---------------------------------------------------------------------

باز طبق معمول هری وجینی برای قدم زدن در کنار دریا وخوردن نوشیدنی کره ای با هم کنار آن صخره سنگ که با توجه به برخورده موجها در اثر تلاطم دریا مانند کله ی لرد ولدمورت شده بود قرار گذاشتند.
هنگامی که آنها به هم رسیدند جینی به سرعت به هری نزدیک شد و یک نوشیدنی کره ای باز کردند.در همین حین صدای فریاد دامبلدور که در وسط آب در یک قایق به همراه یک پسر بچه ی زیبا روی مشنگ بود را شنیدند که در آن قایق گیر کرده بودند.
هری تعجب کرده بود که چرا دامبلدور از جادو استفاده نمی کنه یا حداقل شنا نمی کنه تا جونه خودش رو نجات بدهبعد از چند ثانیه به این نتیجه رسید که دیگه فکر نکنه ودامبلدور رو نجات بده.
هری از دامبلدور وحشت زده پرسید:چرا از جادو استفاده نکردی؟
دامبلدور:من از بچگی از قرق شدن و از آب وحشت داشتم و وقتی قایق سوراخ شد خیلی ترسیدم و مغزم هنگ کرده بود.




جیمز عزیز

در نوشته شما، علاوه بر نا مانوس بودن جملات و عدم برقراری ارتباط با خواننده، جابه جا استقاده شدن کلمات هم خیلی زیاد به چشم میخوره.
تغییر لحن ناگهانی پستتون هم در وسط نوشته، لطمه زیادی به کیفیت داستان وارد کرده. و همچنین موردی که در پست قبلیتون هم گفتم، داستان پردازی واقعا ساده هست! یه مقدار سوژه رو بیتر پرورش بدید، اصلا از هری و جینی خارج بشید، این همه سوژه مناسب وجود داره دوست خوبم.



تایید نشد!


ویرایش شده توسط جیمز پدر هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۵:۳۳:۱۳
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۵:۵۲:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

جیمز پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
از جوب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحش

________________________________

جینی و هری دعواشون شد ، هری یه قایق سوراخ ورداشت و زد به دل دریا ، وقتی از ساحل دور شد ، جینی از دور براش دست تکون داد و گفت که دوستش داره ، هری هم پشیمون از کاری که کرده میخواست برگرده که دریا به تلاطم افتاد و موج سهمگینی محکم اونو به صخره سنگی کوبوند ، وحشت وجود جینی رو فرا گرفت و شروع کرد جیغ کشیدن .
ناگهان فریاد اکسپلیارموسی شنیده شد و هری خوشحال و خندان کنار جینی ظاهر شد.


هووووم، خوب چی داریم؟
دوست من، سعی کنید یه مقدار بیشتر پرورش بدید نوشتتون رو. یه مقدار کم فضا سازی، یه مقدار تزریق احساس به نوشته ، و همچنین پرورش دادن یه سوژه مناسب.آخه هری رفت تو آب بعد دوباره خواست بیاد بیرون و اینا که نشد دوست عزیز!


تایید نشد!


ویرایش شده توسط جیمز پدر هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۱۸:۵۲:۱۹
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۱۹:۰۴:۰۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۲ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحشی


پسرک به شکل وحشیانه ای دست و پا میزد تا به سطح اب برسد ولی به خاطر تلاطم دریا این کار بسیار مشکل می نمود.
وقتی اکسیژن به داخل ششهایش راه یافت ، فهمید که بالاخره به سطح اب رسیده است ، نگاهی به اطراف انداخت و صخره کوچکی را که شبیه یک سنگ سیاه بود ولی صخره دور بود و پسرک شنا بلد نبود.
نا امید نگاهی به اطراف کرد و قایق کوچکی را در در همان نزدیکی دید ، به شدت خوشحال
شد و روزنه امیدی در دلش شکوفه زد.
به هر نحوی سعی داشت به قایق نزدیک شود ولی چون شنا بلد نبود نمی توانست تند جلو برود.
تمام بدنش درد می کرد و زخم های بی شماری در بدنش در حال خون ریزی بود اما باز هم با تمام توانی که برایش مانده بود دست و پا میزد تا به قایق برسد ولی خستگی نایی برایش نگذاشته بود.
همین طور که داشت دست و پا میزد نگاهی به قایق انداخت و فهمید خیلی نزدیک است ، دوباره تلاش کرد که به قایق نزدیک شود ولی هنوز دست و پایش را تکان نداده بود فهمید چیزی درست در نمی اید ودوباره سرش را بالا کرد و قایق را برنداز کرد و بعد نگاهش به سمت چپش معطوف شد و فهمید موجی بسیار بزرگ دارد به سمت او می اید.
ذهنش را به کار گرفت و فهمید دیگر به قایق نمی رسد چون قایق حتما زیر فشار موج نابود می شد پس با تمام وجود به سمت مخالف موج شروع به دست و پا زدن کرد با همه وجود می خواست از دست این موج فرار کند .
در تمام عمرش این همه تند شنا نکرده بود ؛ کمکم داشت امیدوار می شد که به صخره خواهد رسید که ناگهان اب تمام وجودش را فرا گرفت و دیگر نتوانست نفس بکشد .
همین جور به بیشتر و بیشتر به درون اب فرو می رفت و دیگر هیچ کاری ازدستش ساخته نبود ، دیگر دستو پا نمی زد چون می دانست که اینجا اخر خط است...
به فکر مادر و پدرش افتاد که هیچ موقع به انها علاقه ای نداشت ، بیاد دوئل چند لحظه پیشش افتاد که شکست خرده بود و همه دوستانش را از دست داده بود و به این فکر کرد که چقدر بی معنی دارد می میرد فقط به خاطر یک غیب و ظاهر شدن اشتباه ، به سطح اب که دیگر خیلی از ان دور بود می نگریست و می خندید که چقدر ساده مرده است ...



تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۴۷:۲۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۵۱:۲۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۵۵:۵۶

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
دريا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قايق، تلاطم،صخره،وحشي

خورشید مانند قرص طلایی رنگ بی رمغی بر فراز صخره های ستبر نور درخشانش را می تاباند.
امواج سهمگین دریا ، با سر و صدایی وحشتناک به صخره ها برخورد می کردند. گویا که هیچ راه فراری برای رها شدن از امواج دریا که سرسختانه به این طرف و آن طرف حرکت می کرد وجود نداشت.
مرد ، خسته و بی رمغ تلو تلو خوران از درگاه ورودی آزکابان گذشت. دیگر نمی توانست آنجا را تحمل کند. زندانی کثیف و متعفن!
اندکی چشمانش را در برابر نور شدید خورشید تنگ کرد. دریا را کنکاش کرده و سپس روزنه ای امید در برابرش ظاهر شد...
آنجا یک قایق بود. قایق دوستانش. قایق مرگ خواران!
با فریادی از سر شادی ، خود را به درون امواج سهمگین دریا انداخته و شنا کنان به طرف قایق حرکت کرد و تا وقتی که دستانش چوب سرد قایق را احساس نکرد متوجه نشد که آزادی چه لذتی دارد...



تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۵ ۹:۴۳:۱۸

where is my love...؟


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۸

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۷ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
از سرزمین تتریک ویلاگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
کلمات جدید:دریا، موج، سنگ، شنا، خسته،فرار،قایق، تلاطم،صخره،وحشی


موجهای پر تلاطم دریا وحشیانه به قایقش برخورد میکردند. باد بهاری به گونهایش بر خورد میکرد.هیج فکری جز فرار از جزیره آزکابان در سر نداشت. صخره های بزرگ در سرتا سر دریا دیده میشد. خسته و تنها در آن دریای بزرگ به امید آزادی پیش میرفت....به امید آزادی!





گرچه کوتاه بود، اما خوب اصولی و زیبا بود.
تایید شد!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۴ ۲۳:۱۶:۲۱

..::Winner Winner Chicken Dinner::..
.....Now its time to renew the power .....
Power of light against dark







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.