مسابقهي بين
هافلپاف و
راونكلاوتصوير محوطهي هاگوارتز رو نشون ميداد و كم كم به سمت زمين كوييديچ حركت كرد.
راوي: مثل هميشه يه روز مطبوع وآفتابي ...
ناگهان در تصوير رعد برقي زده شد و آسمان شروع به باريدن كرد.
راوي: اي بابا! نكن! با ما اين كارا رو نكن آقاي كارگردان! اگه قراره از همين اول ضد حال باشي بگو من برم!
صداي خندهاي اومد و صدايي جواب داد.
- بابا يه شوخي بود.
دوربين همين طور كه به سمت زمين كوييديچ حركت ميكرد نشون داد كه هوا دوباره به همون حالت قبلي برگشت. راوي نفس عميقي كشيد و ادامه داد:
- بله داشتم ميگفتم هوا مثل هميشه كه نه ولي مثل بعضي وقتها مطبوع و آفتابي بود. اون روز بازي هافل با راون بود.
دوربين به زمين كوييديچ رسيد و تصوير تماشاگرها رو گرفت. كم كم صداي راوي محو شد و صداي بلند تماشاگران جاشو گرفت.
- هوووووووووووووووووو!
- هافلِ آسه ميلان!!
- اسكـــــــــي اسكــــــــي! هو هو ! اسكـــــي اسكـــــــي! هو هو!
- دنيس حيا كن هافلپافو رها كن!
راوي: اين بازي سرنوشتسازي بود هر چند تاثيري روي چيزي نداشت!
دوربين كم كم از لابهلاي تماشاگرنماها به سمت پايين شيرجه زد...
راوي: توي رختكن هافل ...
تصوير محو شد و رختكني رو نشون داد كه به رنگ زرد و مشكي بود.
- اعضای تیم به صورتی کاملا دوستانه، کنار هم، بغل هم، روی پای هم و دارامو دوروم اينا نشسته بودند و به صحبتهای دوستانهي دنیس گوش میدادند.
دوربين به روي پسري كه پيراهن تيم هافل رو به تن كرده بود و بازوبند كاپيتاني داشت زوم كرد. دنيس با عصبانيت رو به درك و اريكا با فرياد گفت:
- فهمیدید که چی گفتم؟ به هیچ وجه از هم فاصله نگیرید. هرگونه شکافی که بین شما بوجود بیاد برابره با ده گل اونها. مفهومــــــه؟
دوربين عقبتر رفت و تصوير 4 نفر ديگه هم، دو دختر و دو پسر در آن ظاهر شد...
اریکا: دنيس من زنتم، خجالت نميكشي؟
دنيس با عصبانيت فرياد بلندتري زد:
- ساكت باش! اينجا محل كار منه، اينجا هاگوارتزه، ما هنوز بچه مدرسه ايم! زن چيه بابا؟ اين هنوز تو جو اون خاله بازيه ديشبه!
ناگهان اريكا سرخ شد و سرش را پايين انداخت و چيز ديگهاي نگفت. دنيس رو به دختر پسري ديگهاي كه در گوشهي ديگهي صحنه بودند و در حال اهم..اهم(سرفه!!) بودند، كرد و با همون فرياد گفت:
- اِما و مرلین پاس کاری یادتون نره. اگر پاس کاری نکنید بلایی بدتر از شکستن بینی سرتون میارم. باید پاس کاری کنید و بيشترم به من پاس بديد!
مرلين سرش رو كمي بالا اورد و گفت:
- ولی ...
دنيس همون طور با فرياد گفت:
- اعتراض؟! به حرف من اعتراض می کنی مرلین؟ (
) اینجا هیچ کس حق اعتراض نداره، هیــــــــــچ کس! پیشنهاد و نظراتون رو هم بریزید دور. اصلا از این به بعد به من بگید دنیس هيتلر (
!) مفهومــــــه؟
اِما و مرلین كه هنوز در حال اهم...اهم(سرفه) بودند سري براي دنيس تكون دادند. ولي دنيس قانع نشد و با فرياد گفت:
- نشنيدم بله قربانتون رو!
مرلين كه ديگه قاطي كرده بود بلند شد و رو به دنيس كرد و با فرياد گفت:
- هوي بوقي جو گرفتت؟! هي براي من داد بيداد ميكنه ! ميگه بگو بله قربان! بشين بينيم با! يادت رفته اينگار من اينجا ناظرما! با من و اِما حق نداري اينجوري حرف بزني!
مرلين با نيشي باز به اِما نگاه كرد كه اِما هم سري براش تكون داد. دنيس كه ديد اوضاع خيطه به آرومي گفت:
-خوب باشه حواسم نبود.
مرلين با اين حرف دنيس بيخيال او شد و به سراغ كار خودش رفت! دنيس كه ديد اوضاع دوباره وفق مرادش شده رو به آلبوس كرد وبه آرومي گفت:
- و تو آلبوس...
قبل از اینکه دنیس حرفی بزند آلبوس فریاد زد:
- بله قربان !
دنيس با لحن خشن گفت:
- مرض! بزار اول حرفمو بزنم بوق پدر. دارم بهت اخطار می کنم؛ اگر توی ده دقیقه ی اول بازی اسنیچ رو گرفتی که هیچ، وگرنه چنان بلایی سرت میارم که بابای بوقیتر از خودت هم نتونه کاری بکنه. مفهومــه؟
رنگ آلبوس مثل ريش مرلين سفید شد و در دل اول از همه به ماندانگاس که او را به تیم آورده بود و دوم به خودش که جستجوگر شده بود بد و بیراه گفت.
- بلـ...ـله قر...بان ولی من...من از سـ.....ـسگ می ترسم!
دنیس: یعنی چی از سگ می ترسم؟
آلبوس آب دهانش را قورت داد و به آرامی گفت:
- جستجوگر اون ها يه توله سگه، من از سـ...ـسگ میترسم.
ملت: فنگولي رو ميگه!
دنیس دوباره فرياد زد:
- سگ تو بوقت آلبوس. همین کم بود که جستجوگرمون از اون فنگ بوقي بترسه. برو نمی خوام ریختتو ببينم كه ياد اون بابات ميفتم! از تیم اخراجی! کدوم عتیقه ای تو رو جستجوگر تیم کرد؟
اريكا با نيشي باز از جایش بلند شد و دستشو به حالت اجازه گرفت بالا و گفت: ماندانگاس فلچر قربان!
و با نیشی گشادهتر از قبل نشست. خشم دنیس فروکش کرد و به آرامی شروع به صحبت کرد:
- دانگولي؟! باشه باشه. به خاطر خاك خشك نشدهي گورش، تو تیم میمونی آلبوس، ولی اگر در پنچ دقیقهی اول اسنیچ رو نگیری من ميدونم و تو!
آلبوس با سعي در مظلوم نشون دادن خودش گفت:
- الان که گفتی ده دقیقه ی اول.
دنیس مثل اين آدم بدهاي فيلمها خنديد و گفت:
- به من میگن دنیس هيتلر. همینه که هست. هیچ کس حق اعتراض نداره.
مرلين يه چپ چپي به دنيس نگاه كرد و دينس ديد كه داره دوباره شرايطتش خراب ميشه سريع اضافه كرد:
- البته به غير از مرلين و اِما. داره دیر میشه. بریم داخل زمین... صبر کنید، دابی کجاست؟
اریکا: آشپزخونه، پیش وینکیه.
دنيس با حس فلاكت و اينا گفت:
- اي خــــــــــــدا! من چه گناهي كردم كه اينجوري شده عاقبتم؟!
دوربين به سرعت از رختكن بيرون اومد و دوباره زمين بازي رو همراه با صداي تماشاگرها نشون داد ناگهان فریادي به بلندي صداي ولدمورت توي كتاب 7 - اونجاش كه صداشو با جادو بلند كرده بود!- در فضاي زمين پيچيد و باعث شد تماشاگرها لحظهاي سكوت كنند!
- بریــــد بیـــــــــــاریـــــــــــــــــــدش!
راوي كه تازه از خواب به خاطر نداشتن ديالوگ پاشده بود گفت:
-هــــــاااااا! (خميازه!) بله! حرفاي دنيس و قوت قلباش واقعآ تيم رو تقويت كرد و باعث شد ما روحيهاي جادويي بگيريم! در ضمن اينم صداي فرياد دلسوزانهي دنيس بود! كم كم ما و راونها وارد زمين شديم. ورزشگاه مملو از افرادی بود که برای تماشای مسابقه آمده بودند، فریاد میزدند، يه سري به ما فحش ميدادند يه سريها تشويقمون ميكردند، يه سري اعمال بیناموسی انجام می دادند و سنگ و نارنجک و نیزه و وسایل مشنگی دیگه پرتاب میکردند. ما روي جاروهامون بوديم و داشتيم خودمون رو گرم ميكرديم كه ناگهان صداي آشنايي توي ورزشگاه پيچيد.
- با عرض سلام و خسته نباشید خدمت تماشاگران عزیز و بینندگان محترم شبکه جام جم ویزارد، جواد خیابانی هستم. با پخش مستقیم بازی کوییدیچ بین دو تیم اسلیترین و گریفیندور امروز به دیدار گرم و صمیمانه شما اومدیم.
تماشاگران:
راوي: واي! چه كسي رو هم اورده بودن براي گزارش! جواد خياباني! تا آخر بازي سرمون تو كاسه بود! به ما گفته بودند عادل جون يا همون عادل فردوسيپور ميخواد بياد براي گزارش! سوتي رو داشتيد؟! اسليترين و گريفيندور! هه! مرتيكهي بوقي!
دوربين از نشون دادن گرم كردن اعضاي تيمها رو به جايگاه گزارشگر كرد و با تمام سرعت به سمت خياباني رفت. تصوير نشون داد كه خياباني روشو به عقب برگردونده و دامبولي از اون پشت داد زد:
- بوقــــي! رانكلاو و هافلپاف!
خياباني رو به زمين برگشت و بعد از مكثي كه كرده بود گفت:
- دوستان پشت صحنه اشاره می کنند که بازی بین راونکلاو و هافلپاف هست. بله ، عذرخواهی می کنم خب اين مشكلات در برنامهي زنده عادي هستش! ميريم به سراغ معرفي اعضاي تيم. تيم هافلپاف با تركيب 6-5-4-7 به زمين اومده. در دروازه احمد رضا عابدزاده! نه چيزه ببخشيد! دابي! در خط دفاع اريكا زادينگ و درك توپ ميزند و در خط حمله سه مهاجم حرفهاي خود دنيس و اِما دابز و مـــــــرلــــين مـــــــك كـــينـــن! اين مرلين خيلي بچهي دوست داشتنيه!
دوربين رو به تماشاگرها چرخيد و دوباره صداي تشويق و اعتراض باهم به پا خاست!
دوربين روي مرلين زوم كرد و در تصوير مرلين سرخ شده از خجالت ديده شد! دوربين با يك حركت جانگولر (!) دوباره خياباني رو نشون داد.
دوباره صداي گزارشگر بلند شد و ادامه داد:
- و اگه پست رو اشتباه نخونـــــــم، فكر كنم نوشته جستجوگر! والا نميدونم چه پستيه و انگار خوبه. حالا! در پست جستجوگر خودشون آلبوس سوروس پاتر رو دارند. با كاپيتاني دنيس! بازیهای دنیس كه خيلي دوست داره هيتلر صداش كنن در لیگ کوییدیچ سال پیش فراموش نشدنیه. یادمه در همون سال...
5 دقيقهي بعد بازيكنها در پستهاي خود مستقر شدند و بازي با سوت داور و رها كردن توپها شروع شد...
همزمان با فَك زدن هاي گزارشگر، وینکی، هکتور و گابریل دلاکور حمله ی شاهین وار را تشکیل داده و به سمت حلقه های تیم هافلپاف حمله کردند. اریکا و درک به یاد حرفها و مهمتر از همه نصيحتهای دنیس افتادند و آرایش نوک عقابی (
) گرفتند و با تمام وجود به بلاجرها ضربه زدند. مهاجمان راونکلاو با دیدن توپ هایی که به سمتشان می آمد رنگ از چهره شان پرید، سرخگون را ول کردند و از حمله ی شاهین وار به آرایش فرار مرغی رو آوردند و هر یک به سمتی فرار کردند.
خياباني كه هنوز در حال توضيح دادن پروندهي دنيس بود ناگهان به خود اومد و گفت:
- ِاِاِاِاِِاِاِ ! بله بازي با سوت داور شروع شد.
و سريع شروع به خوندن اسامي تيم راون كرد:
- بله تركيب تيم راونكلاو هم 8-3-9 هستش. در دروازهي راونكلاو اسكاور قرار گرفته و در خط دفاعشون چو چانگ و كرنليوس آگريپا توپ ميزنند. در خط حملهي خودشون از وجود وينكي، هكتور و گابريل دلاكور بهره ميبرند. در پست جستجوگر خودشون هم فنگِ سوپر سگ رو دارند همراه با كاپيتاني چو چانگ!
خياباني نفسي گرفت و ادامه داد:
- دنیس سرخگون را گرفت و با اِما و مرلین حمله تاج خروسی را تشکیل دادند و با سرعت به حلقه های تیم راونکلاو نزدیک ميشوند. چو و کرنلیوس دو بلاجر به سمت مهاجمین كناري هافلپاف يعني دنيس و اما شليك كردند دنيس سرخگون رو به مرلين پاس داد، سپس همراه با اِما با هوشياري تمام جاخالي دادند و از سد مدافعين گذشتند! آفرين! فقط یک نفر مونده، یک بدبخت، یک بیچاره، يك اسکاور، اين پسرك دستمال فروش!(
) نه ببخشيد! اسكاورِ دستمال همه كاره ساز! مرلين با تمام قدرت سرخگون را طوري پرتاب کرد كه اسکاور و دستمالهایش هم به آن نرسیدند. بله بله! گــــــــل! 10 0 به نفع هافـــــلپاف!
راوي: ده دقیقه از شروع بازی گذشته بود....
صحنه كم كم سياه ميشه و دوباره زمين كوييديچ رو نشون ميده...
راوي: ... و هافلپاف با همین روش پنج گل دیگه زده بود. بعد از اینکه اِما دابز گل ششم را زد اسکاور به مغزش كه همانا شبيه يك دستمال مچاله شده بود، فشار آورد و به دنبال راه حل گشت. گشت و گشت و گشت و سرانجام آن را درون يكي از دستمالهاي همهكارهي عزيزش یافت. دروازه را ول کرد، دستمال گل گلياي در آورد و به سمت داور حرکت کرد. اون حركت اسكاور بود كه اونا رو از اون فلاكت نجات داد ...
دوربين اسكاور رو نشون ميده كه به داور رسيده و شروع به دستمال كشيدن كرده. دوربين به سرعت جلو ميره و حركات موزون اسكاور رو نشون ميده. اسكاور با دلبري گفت:
- جيگرتو قربون داور...آي جان! خوبه عزيزم؟!
داور: ايول اسكي اين بغلشم دستمال بكش!
- اي رو چشمام!
راوي: بله همين جور كه داور داشت حال دستمالكشي اسكاور رو ميبرد راونيها روي ما همه جور فني پياده ميكردند و به گل ميرسيدند جوري كه در عرض ده دقيقهي بعد نتيجه به كلي عوض شد! 70-90 به نفع راون! باورمون نميشد داشتيم بازي رو ميباختيم!
همين جور كه راوي صحبت ميكرد دوربين صحنههايي رو به صورت كمي اسلوموشن از خطاها، گلها و شوت شدن دابي به اين طرف و آن طرف رو نشون ميداد.
راوي: از اون به بعد فقط تماشاگرهاي ما شروع به فحاشي كرده بودند!
صحنه به حالت عادي برگشت و رو به تماشاگرها و زمين بود و صداي تماشاگرها بلند شده بود:
- توپ، تانك، فشفشه، داور ما بـــــــوقــــــيه!!!
- داور به نفع گرفته شيشتا چفك(معادل پفك مشنگي!) گرفته!
خياباني كه با اين حرفا سرخ شده بود گفت:
- آقا فحش نده! اينجا زن و بچه نشسته! اعتراض داري سوت بزن!
ناگهان صداي سوتهاي بلندي با هوا خواست طوري كه لحظهاي ورزشگاه از شدت اين سوتها به لرزه افتاد!
دوربين لحظهاي اسكاور و داور رو نشون داد كه هنوز عين خيالشون نبود و به كار خودشون ادامه ميدادند.
خياباني ادامه داد:
- نتیجه بازی هفتاد، بیست به نفع راونکلاو!!! بله! دنیس سرخگون رو گرفته و با سرعت جلو میره، کرنلیوس با چماق تو سرش میکوبه. واي! چه خطايي كرد!
سوتها شدتش بلندتر ميشه و داور نيز تحت تاثير قرار ميگيره و اعلام پنالتي ميكنه!
خياباني فرياد ميزنه:
- داور اعلام پنالتی می کنه، پنالتی پنالتی پنالتی!
و صداي شادماني همه به هوا بلند شد.
راوي: دستمال گل گليه اسکاور به خاطر اينكه يه لحظه داور جو داخل ورزشگاه گرفتش نتونست تو اين قسمت كمكي بهش كنه. با دنيس صبحت شد و قرار شد مرلين پنالتي رو بزنه!
تصوير 3 حلقه رو نشون ميده كه اسكاور جلوي اون وايساده و آمادهي پنالتي است. دوربين كمي عقبتر ميره و مرلين معلوم ميشه كه در دست راستش سرخگونو گرفته.
خياباني با هيجان فرياد زد:
مرلین پنالتی رو خواهد زد. سرخگون رو با تمام قدرت پرتاب میکنه و... گــــــــــــــــل. صدوچهل به پنجاه نفع هافلپاف!
تماشاگران كه از اعلام نتایج اشتباه خیابانی عصبانی شده بودند و یکصدا شروع به فریاد زدن كردند:
-عادل بلندشو...عادل بلندشو....عادل فردوسیپور! هو هو هو هو! عادل فردوسيپور...
دوربين رو شخصي در بين تماشاگرها زوم كرد و عادل فردوسيپور نمايان شد، بعد از كمي دست تكون دادن از جاش بلند شد و دست براي همه تكون داد.
خياباني كه از دست ملت ناراحت شده بود گفت:
- بنده به شدت از تماشاچيان گله دارم، تا ديروز كه نبود ميگفتن مرگ بر عادل، حالا كه هست، ميگن سلام بر عادل!به اين ميگن دورويي! نوكرم عادل جون!(
) اسکاور دروازهبان خوبیه ولی در این صحنه کم آورد. هیچ کس بازی های خوب اون رو در لیگ کوییدیچ دو سال پیش از یاد نمی بره. یادمه در همون سال...
تماشاگران:
راوي: (خنده كوچيك) كل بازي يه طرف، فرار آلبوس از دست فنگ يه طرف ديگه! همه از خنده مرده بودند!
دوربين به بالاي سر بازيكنها ميره و آلبوس رو نشون ميده كه بر روی جارویش خم شده و فریادزنان در حال فراره و فنگ پارس کنان به دنبال او!
آلبوس با گريه و ترس فرياد ميزنه:
- مامان جینــــــــی! بابا علــــــــه! خاله سارا! دايي بيل! دايي كلنگ! دايي پرسي! دايي خرسي! دايي پپسي! کمــــــــــــــــــک!
راوي: قضيه پيروزي ما مقابل راون خيلي جالب بود! قضيه اين بود...
درحاليكه راوي داستان رو تعريف ميكنه دوربين هم صحنههاي توصيف شده توسط راوي رو به تصوير ميكشه...
- كه فنگ که از اذیت کردن آلبوس خوشش امده بود، جسمی طلایی رنگ را که به طور كاملآ اتفاقي از كنارش رد ميشد رو بدون هيچ گونه منظوري گرفت و به سمت آلبوس پرتاب کرد که به سر آلبوس خورد و باعث شد جیغ و گریهی او به هوا بلند شه. فنگ با دیدن آن صحنه فرار را بر قرار ترجیح داد. آلبوس در حالی که جسم طلایی رنگ را در دستش گرفته بود، پیش مرلین رفت.
دوربين بر روي آلبوس قفل ميشه و نشون ميده كه آلبوس پيش مرلين رفته.
آلبوس آزرده خاطر به مرلين گفت:
- مرلین بیا اين سوپر سگه رو دعوا کن. ببین با این زد تو سرم!
و دستش را باز كرد دوربين به سرعت روي دستهاي آلبوس زوم ميشه و توپ كوچكي به رنگ طلايي در دستانش نمايان ميشه.
مرلين با بهت به آلبوس نگاه كرد و گفت:
- اسنيچ! او ماي گاد... اینو از كجا پيدا كردي؟
آلبوس با بغض به مرلين نگاه كرد و گفت:
- هاپو خره! با این زد تو سرم. برو دعواش کن ديگــــه!
در همان لحظه صدای سوت داور به گوش رسید.
- آلبوس سوروس پاتر گوی زرین رو گرفت. هافلپاف برنده است!
كل ورزشگاه ناگهان از خوشحالي مثل بمب تركيد!
راوي: ديدن؟! اين بوقي حتي نميدونست كه چه چيز مهمي رو گرفته! يادمه تا دو روز بعد باورش نميشد اسنيچ رو گرفته! واقعآ شانس اورديم وگرنه صد در صد با اون دستمالهاي اسكاور ما بازي رو با اختلاف خيلي زيادي ميباختيم. نظرتون چيه يه سر به ورزشگاه بزنيم بعد از اين كه چهار ساعته بازي تموم شده؟!
تصوير سياه شده و زمين كوييديچ رو نشون ميده يه كارگر داره چمن ها رو كوتاه ميكنه و به نظر كارش تموم شده. سپس دوربين چرخي ميزنه و جايگاههاي خالي از تماشاگر رو نشون ميده! دوذبين دوباره روي زمين ميچرخه ولي اين دفعه هيچ كسي نيست! به نظر تنها كسي كه تو ورزشگاه بود همون كارگر بوده كه اونم كارش تموم شده و رفته. اما كم كم صدايي هيجانزده به گوش ميرسه:
- پدربزرگ اسکاور در جنگ جهانی دوم به متحدین پیوست و بعد از آن با تولید دستمالهای همه کاره انقلاب جدیدی را در روشهای دستمالكشي بوجود آورد. یادمه پدربزرگم هميشه از دستمالهاي پدربزرگ اسكاور تعريف ميكرد...
--------
يه نكته: كسي فهميد اين راوي كيه؟!