هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۰۸ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷
#93

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سايه عظيم پرواز كنان به لرد نزديكتر شد.لرد سياه بي دفاع با ترس پشت بليز پنهان شد.

-ارباب جون نترس.بيا بيرون.هيپوگريفه.سرنشين هم نداره ظاهرا.

لرد سياه كه ذاتا و از بدو تولد به هيپو گريفها علاقه چنداني نداشت بليز را بطرف هيپوگريف خسته هل داد.
-برو ببين چي ميخواد.من از اينجا مواظبتم.

بليز به چهره خشمگين و جثه بزرگ هيپوگريف نگاه كرد.چاره اي نبود.به عنوان دست راست بايد اطاعت ميكرد.درحاليكه به حيوان نزديك ميشد زير لب زمزمه ميكرد:
-آخه يكي نيست بگه بوقي من از كجا بدونم چي ميخواد؟زبون هيپوگريف بلد نيستم كه.فكركرده همه مثل خودش به زبون جك و جونورا حرف ميزنن...اهم...سلام جناب هيپو.

هيپوگريف با نا آرامي سر تكان داد و پنجه اش را روي زمين كشيد.

بليز وحشت زده تصميم گرفت از جانور خشمگين فاصله بگيرد ولي بسته سفيد رنگي كه به پاي هيپوگريف بسته شده بود توجهش را به خود جلب كرد.
-ارباب جون..اينجا يه نامه هست.

لرد كنجكاوانه از پشت باب سرك كشيد.
-بيارش ببينم.

بليز با دستاني لرزان بسته را از پاي هيپو باز كرد و به لرد داد.لرد با عجله نامه را باز كرد.


موهاهاهاها...اسمشو ببر عزيز سلام

ميبيني كه ديگه ميتونيم اسمتو ببريم.ولدي..ولدي...كچل...كچل...
براي اينكه به درجه خفنزيت من و وزارتم پي ببرين اين نامه رو به جاي جغد با هيپوگريف براتون ميفرستم.تا چشاي بليز در بياد.
شنيدم تو و قدرت جادوييت بوق شدين.همش نتيجه همنشيني با بليزه.چقدر بهت گفتم بزن بكشش.گوش نكردي.حالا اشكالي نداره.من براي اينكه حسن نيتمو بهت ثابت كنم قصد دارم بهت پناه بدم.هر چه زودتر بوسيله همين هيپوگريف خودتو به وزارتخونه برسون كه در امان باشي.

وزير خفن سحر و جادو.آ.س.پ


بليز با نگراني نگاهي به هيپوگريف انداخت.
-ارباب جون..شما كه نميخوايين به اون اعتماد كنين؟من مطمئنم اين يه تله اس.

ولدمورت با ترديدنامه را دوباره خواند.
-نه..من به اون اعتماد ميكنم.من به همه اعتماد ميكنم.به نظر من بايد به همه يه فرصت داد كه اشتباهاتشونو جبران كنن.

باب با صداي بلند زد زير خنده.
-اشتباه نميكني ارباب؟اوني كه به همه اعتماد ميكرد دامبل بود ها.آخرو عاقبتشم چندان خوب نشد.شما اوني هستي كه به خودتم اعتماد نداشتي.

لرد نامه را تا كرد و در جيبش گذاشت.
-حرف بسه.اينجا من دستور ميدم.چاره ديگه اي نداريم.اينجوري نابود ميشيم.زود سوار شين.ميريم وزارتخونه.بليز...براي تو جا نيست.تو از دمش آويزون شو.

بليز:




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
#92

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
بيست و هفت مرگخوار با شدت و سرعت هرچه تمام تر به سوي لرد شيرجه مي زنن اما لرد با يه حركت چست و چابك جاخالي مي ده و بيست و هفت مرگخوار با هم مي رن تو جوب تا دستاشون رو بشورن!
- يوهاهاها..
فلش اونورتر!
بيست جاسم دور يك جوب جمع شدن و با انواع وسايل موجود سعي مي كنن كه گرفتگي خفني كه در جوب ايجاد شده رو برطرف كنن!
جاسم شماره 1:‌ بكشيد..
جاسم شماره 2: هل بديد..
جاسم شماره 3: زور بزنيد..
جاسم شماره 5:
.
.
فلش اينور تر!
بارتي به همراه بيست و شش مرگخوار با كله هاي باند پيچي شده و انبوهي از گنجشك و ستاره كه دور سرشون مي چرخه سرشون رو از تو جوب ميارن بيرون!
لرد: يوهاهاها... دستاتونو شستين؟
بارتي: اين جوب كه آب نداره بوقي!
بابولي: قربان شما هم اون صداهايي كه من مي شنوم رو مي شنويد؟
لرد: نه گوشاي من مشكل داره..!
بابولي:
بارتي: يه صدايي مياد!
- بوووووووووووووووووم....شتلق!
در كسري از ثانيه سيلي عظيم در جوب راه ميوفته و بيست هفت مرگخوار به قهقرا مي رن!
لرد:
بعد از اين فاجعه ي هولناك بابولي دوباره مشغول كتك زدن بوليز مي شه و لرد به ياد ايم جواني قهقهه هاي شيطاني مي زنه اما ناگهان سايه ي عظيمي روي لرد بابول و بوليز ميوفته!
- قربان اين چيه؟
- پرچم وزارت رو داره!
- نترسين قربان ما گروگان داريم!
- شتلق...!(افكت برخورد پس گردني به باب!)
--------------------------
**اطلاعيه: يك عدد جاسم شماره چهار گمشده است از يابنده تقاضا مي شود او را به دفتر جاسمين واقع در وزارت سحر و جادو تحويل دهد..!


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۳ ۱۱:۱۹:۴۷

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۴۶ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
#91

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
... فضا به شدت بوق آلوده و ملت هر کدوم به کاری مشغولن و این 100 جاروی پرنده هستن که هر لحظه به لرد نزدیک و نزدیک تر می شن .

لرد به شدت جیغ می کشه و بابولی داره به شدت می زنه تو سر بلیز و بارتی به شدت داره پرواز می کنه و مرگخوارای دیگه هم به شدت دارن دنبالش میان که یه دفعه بارتی تو فکر می ره و همچون یک بوقی ، در حالیکه با لرد 21 متر () فاصله داره جاروشو به سرعت نگه می داره و رو به 99 مرگخواری که پشت سرش هستن می کنه و می گه :
- شما بوقیا از کجا پیداتون شد ؟ ما تو کل سایت با خود لرد 30 تا مرگخوار داریم . چجوری می شه که الان 100 مرگخوار روی جارو باشن و به سمت لرد برن و یه لرد و یه بابولی و یه بلیز هم اون پایین باشن ؟

ملت مرگخوار نگاهی به همدیگر می کنن و لرد از جیغ کشیدن دست بر می داره و بابولی هم دیگه بلیز رو نمی زنه و توجه همه به بارتی جلب می شه که اینطور ادامه می ده :
- 26 نفر از شما 99 نفر بمونن ، بقیه صحنه رو ترک کنن که تمام تاپیک رو ارزشی کردن با این حضور الکیشون

ملت مرگخوار باز به بارتی نگاهی می کنن و در طی چند ثانیه نصف ... نصف که چه عرض کنم ، از یک سوم هم کمتر می شن و می رن پی کارشونو و بارتی به 26 مرگخواری که پشت سرش ایستادن نگاه می کنه و رو به لرد می گه :
- خب ، حالا بهتر شد . حالا باید به صورت 27 نفری به سمتتون بیایم و ادامه ی رول رو بنویسیم ()

بارتی دستشو بالا می بره و بعد پایین میاره و سپس خودش و 26 مرگخوار که روی هم می شن 27 مرگخوار به سمت لرد با تمام سرعت حرکت می کنن و ...


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۳ ۸:۵۹:۵۲


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
#90

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
همان زمان- وزارتخانه ی سحر و جادو

سازمان ارتباطات وزارت، پر از همهمه و جنب و جوش بود. رفت و آمدها بسیار بود و منشی ها در برابر شومینه ها نشسته و اخبار دسته اولی را که لحظه به لحظه از سرتاسر جهان به آنجا مخابره می شد، یادداشت کرده و به مقامات مربوطه ارجاع می دادند.
در گوشه ای از تالار شومینه ای درخشید و سر مردی ریشو در آن ظاهر شد:

- سلام، منشی.
- سلام مرد ریشو.
- یه خبر فوق سری دارم که باید هرچه سریعتر به شخص وزیر برسونیش.
- باشه بگو!
- مگه کشکه؟ اول اسم شب رو بگو مطمئن شم وزارتخونه سقوط نکرده.
- "هر چی فحش تو امضای پرسیه به بلیز زابینی و دارودسته ی کودتاچیش!"
- ایول. درسته.
- خب، زود بگو چی شده.
- لرد سیاه قدرت جادوییش رو از دست داده. مرگخواراش یا پراکنده شدن یا شورش کردن. محفلیا در به در دارن دنبال لرد میگردن، می خوان نابودش کنن و...

ساعتی بعد- پنت هاوس وزارتخانه

آلبوس سوروس پاتر در ربدوشامبر ارغوانی رنگش و در حالیکه لیوانی بزرگ آب پرتقال در دست داشت، روی مبل راحتی سیخ نشسته بود و با ناباوری به ماموری که 30 ثانیه پیش خبر فشفشه شدن لرد را به او داده بود خیره شده بود.

لیوان آب پرتقال از دست آسپ رها شد و فریاد شادمانه اش همه اتاق را پر کرد:

- عالیه! همه ی کارآگاهان وزارت رو مامور کنید دنبال اسمشونبر بگردن و پیداش کنن.1000 گالیون پاداش! زنده می خوامش! موهاهاها!
- بله قربان!
- یه اتومبیل پرنده ی نامرئی هم تا 15 دقیقه ی دیگه رو پشت بوم وزارت آماده ی پرواز باشه، می خوام یه گشتی بالای شهر بزنم.مرلین رو چه دیدی، شاید خودم پاداش رو بردم.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۲ ۲۳:۰۵:۳۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷
#89

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
بار ديگر لرد تنها شد.اما اين بار اميدش به باب بود! در زير يك درخت تكيه داده بود و كله ي تاسش را در بين زنوهايش قرار داده بود.شايد ديگر هيچ وقت قدرت جادوييش را باز نمي يافت.بايد در اين اوقات باقي مانده از كساني كه به آن ها ظلم كرده بود حلاليت مي طلبيد.

فلش بك:

-تام پسرم خواهش مي كنم منو نكش!خواهش مي كنم!

لرد بدون توجه به فريادهاي پدرش همان طور به او نزديك تر مي شد.

-بوقي خواهش مي كنم!

-آواداكداورا!يوهاهاها! من چقدر بدم!

پايان فلش بك

عجب دوران هاي شومي بود!بادي وزيد و عرق روي كله ي لرد را خشك كرد.اما بار ديگر به سرعت تر شد! باور نكردني بود! به نظر مي رسيد جسم خيسي بر روي كله لرد در حال حركت كردن است.سرش را كمي بالا آورد و قيافه يك شگ سياه كه از تشنگي له له مي زد در برابرش ظاهر شد.قبل از آن كه لرد بتواند كاري كند سگ بر روي او پريد و تمام هيكلش را ليس زد.

چوبدستي لرد مثل هميشه در دستانش قرار گرفت.اما به زودي به يا آورد او هم اكنون يك بوقي بيش نيست.به همين دليل نوك چوبدستي را در چشم سگ فرو برد!

خون از چشمان سگ به همه طرف پاشيد.صورت لرد خوني شد. سگ فرار كرد.دستي بر روي صورتش لمس شد و خون پاشيده شد را پاك كرد.باب آمده بود!و به همراهش بليز هم دست بسته حضور يافته بود.سكوت بر قرار شد.سپس لرد تفيبر صورت بليز انداخت.به نظر مي رسيد باب بسيار خوشحال بود از كاري كه كرده است.

-خيلي خوب اينم دست راستتون

-اينو در حال حاضر بوق راستمم حسابش نمي كنم بارتي كو؟

-خونه ريدل هست ديگه ارباب!

-مگه نگفتم بكششون؟

-باب نا سلامتي پسر عموم هست!همينو هم به زور اوردمش.الان خونه ريدل دارن مرگ خوارها و ارتش و محفل جلسه مي ذارن! به بارتي گفتم من مي رم پيش لرد به زودي ميام:ygrin

-تو بوقي چيكار كردي؟ ببينم آدرس اينجا رو كه بهشون ندادي؟

-چرا!گفتم شايد بارتي نگران بشه گفتم اگه چند ساعت ديگه اون جا نباشم اينجام!

بليز قهقهه بلندي زد.لرد تفي ديگر بر صورت او انداخت كه باعث شد خنده اش متوقف شود.

لرد:هيچ وقت جلو اربابت گستاخي نكن! تورو به عنوان گروگان داريم!

تق!

-آخ! باب بوقي! چرا حالا تو مي زني؟

-زدم تا حرف ارباب رو كاملا متوجه شده باشي!

توده ي سياهي در آسمان ظاهر شد.توده اي ابر مانند!اين توده هر لحظه به زمين نزديك تر مي شدند.كمي طول كشيد تا لرد متوجه شد اين توده متشكل از 100 ها چوب جارو است.جلو تر از همه اين لشكر عظيم، بارتي با قهقهه نزديك مي شد.در همان موقع ابري به سياهي همان لشكر، جلوي خورشيد را گرفت.باد سردي وزيد.درخت كنارشان خشك شد! فضا بوق آلود شد.

لرد: جـــــــــــــــــــــــيغ!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۱ ۲۰:۳۰:۴۷

[b]تن�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷
#88

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
لرد دست مقدسشو بالا برد و با انگشتان بس درازو سیفیت میفیتش بر روی علامت شوم فشرد.لحظه ای گذشت و بعد مرد نسباتا کوته قامتی-که در اینجا بمعنی کوتاه قد میباشد-جلوی لرد فرود آمد.لرد که سعی کرد صدای سرد و یخبندانانشو نگه داره تا مبادا پیتر رو هم مثل سایرین از دست بده گفت:
مردک دم دراز کجا بودی ؟چرا دیر کردی؟1 ثانیه قبل باید اینجا میبودی.بزنم شلو پلت کنم؟

پیتر طوری لرد رو نگاه میکرد که انگار یک گوریل بیشاخ و دم-البته از نوع بی مو- داره باهاش صحبت میکنه.ابروش رو بالا انداخت و با لحن بس بیتربیاتانه ای گفت:
ایییش...بیخودی مزاحم مردم میشن!انگار نواده اسلایترینه اینجوری با من صحبت میکنه.من داشتم دستمو میبریدم بدم به لرد اومدی مزاحم شدی!بیچاره تو اون دیگ یخ شد الان.باید سریعا برم بدن جدیشو درست کنم.بای!

چشمان لرد که حالا به اندازه کله نجینی شده بود و نزدیک بود از تعجب،درست مثل توپ کوییدیچ از جاش دراد و پرواز کنه با تعجب به جایی که پیتر تا لحظه ای قبل داشت سخنرانی میکرد خیره شد.
در همنی هنگام بود که لرد مردک آشنایی رو دید:
فردی قد بلند با یک آفتابه که هر گلی رو میدید بهش آب میداد.فرد کیف خزی رو هم روی سینه خودش نگه داشته بود و هی کلمه"ایماجینیشن"رو تکرار میکرد.
لرد بادیدن این چهره نوری در دلش سوسو زد و به سوی مرد راه افتاد:
بابولبی...مردک بوقی...بیا اینجا ببینم.تو مثلا باغبون خونه ریدلی...اینجا الان!

بابولی با شنیدن صدای لرد درجا خشکش شد و چندتا سکته زد.بعد از بهتر شدن حالش،دستی به کیفش کشید و با آفتابه کمی آب روی سر خودش ریخت:
یا لرددد...سایتون مستدا...
- نمیخوام هیچی بشنوم.اینم تو خز کردی رفتی.سلام هم که میکنی همین جمله رو میگی...اه...اصلا بخاطر این جمله توه که کلمه لرد و مستدام خز شدن...مردشور اون آنتونی رو نبرن که به تو این جمله رو یاد داد

باب که گویا هنوز از هیچ چیزی خبر نداشت کمرش رو برای لرد تا نوک انگشتای پاش خم کرد و دوباره بلند شد:
یا لرد کاری براتون میتونم بکنم؟
- آره...برو اول بلیز رو بکش بعد بارتی رو
-من دست راست شما رو بکشم؟شما بگید بیا منو بکش من شمارو میشکم،ول دست راستتونو اصلا.

لرد نگاه مخوفی به باب کرد و این باعث لرزیدن موها تا استخان و کبف بابولی شد.باب با دیدن این نگاه مخوفویوس،قبول کرد که به نقشه لرد گوش کنه تا بلکه عملش کنه.
لرد:خب حالا مثل بچه آدم به من گوش بده....


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۱ ۱۵:۰۰:۳۴



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷
#87

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
اونورتر از خونه ريدل كمپ آوارگان!

چندين بي خانمان در مقابل چادر روي زمين حلقه زدن. جلوي چادر بوليز زابيني سنتور مي نوازه و در مركز صحنه مورفين حركات موزون انجام مي ده. آهنگ علي سنتوري هم به عنوان موزيك متن پخش مي شه!
- صداي سازم همه جا پر شده... هركي شنيده از خودش بي خوده!()

كمي اونورتر جنازه ي تني چند از مرگخواران كه در جنگ قدرت به دست بليز از پا دراومدن روي زمين افتاده و تني چند از مگسان دورشون ويز ويز مي كنن..كم كم موزيك متن رو به خاموشي مي ره..

- ارباب بليز سياه كبير(!!!) ... حالا كه ديگه خونه نداريم بايد چي كار كنيم ..
- حرف نزن تمركزم به هم مي خوره مي خوام انتخاب رشته كنم ...
- ولي چادر نشيني شكل خوبي نداره ارباب..
- دهههه حرف نزن ديگه .. كروشيو كروشيو.. يوهاهاها.

بليز با دفترچه راهنماي شماره ي دو چندتا مگس مي كشه و پرتش مي كنه تو جوب، بعد با نگاه هايي خشانت بار كه نشانه از عقده هاي درونيش و عقده هاي كودكيش داره به مرگخوارا نگاه مي كنه!
- براي چي نشستيد منو نگاه مي كنيد؟ چندتاتون بريد يه جا براي موندن پيدا كنيد چندتاتون هم بريد دنبال تام بگرديد!

مكاني مجهول!

تام در كنار جوب آبي نشسته و گذر عمرشو مي بينه! در كنار اين فعاليت مشغول فكر كردن درباره ي يك مرگخوار وفاداره!

- مرگخوار وفادار؟... وفادار؟...مرگخوار؟ همم؟ فيث فول؟

همين طور كه لرد خاطراتشو در جوب مي نگرد چندتا موش به همراه خاطرات دوران غيبت صغراش از جلوي چشمش( cheshmesh) رد مي شه..!
- مرگخوار وفادار! يافتم!



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۳۲ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷
#86

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد بعد از سوزاندن سیمکارتش دوباره به فکر فرو میره:آره...باید یه مرگخوار وفادار پیدا کنم...هووم آره خودشه...بل..بلا...یافتم...بلازویچ ...نه اون که مربی مشنگ بود...تُکِه زبونمه ها...بل...بلا...بلال حبشی...اِ نه اینم نبود...هووم...بل...بلا...آهان بلاتریکس!

سریع علامت شوم روی دستشو لمس میکنه و بلا ظاهر میشه.لرد با قیافه زبونم لال درمانده ای به او میگه:

_چطوری ای یار وفادار لرد؟
_وفادار؟یار؟!
_یعنی تو هم؟
_خب سارامون اینوایت فرستاده بود،شمام که...که...فشفشه شدید،من باید یه لرد جدید برای خودم پیدا میکردم.ببخشید قراره روی گاندولف رو کم کنیم...فعلا بای

و باصدای پاق خفیفی بلاتریکس غیب میشه.

لرد آخرین امیدش را هم از دست داده بود،هیچ فکری بذهنش نمیرسید که ناگهان در باز شد و منجی تنهائیهای لرد پا به درون اتاق گذاشت.

آنی مونی:سلام ارباب
_تو هم اومدی تحقیرم کنی؟
_نه ارباب من غلط بکنم،اومدم اگه مرحمت بفرمائید با هم بریم پارک سر کوچه هوائی عوض کنیم و از این ناراحتی دربیائید
_باشه پاشو بریم

5 دقیقه بعد-پارک سر کوچه

لرد و آنی مونی روی نیمکت نشتن و دارن درد دل میکنن که یدفعه آنی مونی تکانی میخوره و میگه:ای آب دهان بر این شانس!آخه الان وقتش بود؟!
لرد:چی شده؟
آنی مونی:هیچی ارباب
_نه بگو
_مهم نیست
_بگو تا یه پس گردنی بت نزدم که از صدتا کروشیو بدتر باشه
_والا ارباب گلاب به روتون احساس میکنم باید خودمو خالی کنم
_خب چرا به خودت میپیچی پاشو برو خبرت خودتو خالی کن
_نه نمیشه الان وقتش نیست
_پاشو تا پس گردنی رو نخوردی

و آنی مونی که به مرز انفجار رسیده بسمت تخلیه گاه هجوم میبره.

تا آنی مونی میره،صدای:"اس ام اس اس ام اس"بلند میشه و لرد هم گوشی آنی رو بر میداره و اس ام اسی رو که نام فرستنده ش"وزیر"هست میخونه:

دمت گرم،چند دقیقه دیگه معطلش کن الان با شصت هفتاد تا کارآگاه میریزیم همون پارکی که گفتی،اگه دستگیرش کنیم سرقفلی تموم رستوران های زنجیره ای بوف رو بنامت میکنم.

و این چنین میشه که پس از برگشتن آنی مونی...لرد توجهشو به یک عدد گنجشک جلب میکنه و چنان پس گردنی ای به او میزنه که بیهوش میشه و خود لرد هم متواری میشه...



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#85

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلیز: خب دیگه بچه ها ... همه چیز تموم شد .. از این به بعد رئیس منم .. چون من همیشه دست راست ارباب بودم .. و حالا که ارباب قدرتشو از دست داده من رئیسم .. حالا میخوام بهتون نشون بدم من چقدر دارکم! آنی مونی دستتو از تو گوش ایوان در بیار .. بارتی رداتو بکن تو شلوارت شلوارتو بکن تو جورابت! مورفین دور خانه ریدل کلاغ پر برو.. بقیتونم از جلوی چشمم دور شید..

مقادیری گوجه فرهنگی از جلوی دوربین رد میشه!

آنی مونی: هووووم! یعنی چی؟ تکلیف این همه غذاهایی که براتون درست کردم چی میشه؟ شماها که از اول تابستون میرین مسافرت .. بعد از مسافرت میاین میخواین فعالیت کنید .. میبینید مدارس شروع شده .. بعدش دوباره میخواین فعالیت کنید امتحاناتون شروع شده .. بعد امتحانا میخواین فعالیت کنید دوباره عید شده دوباره میخواید برید مسافرت ... بعد که میاید دوباره امتحانای ترم دوم شروع شده ... بعد میاید فعالیت کنید میبینید دوباره تابستون شده و الخ! این منم که شبانه روز دارم براتون آشپزی میکنم ... من حق آب و گل دارم ... همیشه در کمال وقاحت حقوق طبقه آشپز نادیده گرفته میشه! آییی نفـــــس کش!

آنی مونی میاد یک حرکت پیچیده جادویی رو به معرض نمایش بذاره که شدیدا دور خودش گره میخوره ..

بووووووووووووووووووووم!

نصف دیوار خانه ریدل خراب میشه و گلگومات وارد میشه!
گلگومات: زئیس بودن به هیکل بود و گلگو از همه گنده تر!
همه: تو که مرگخوار نیستی!
گلگومات: چی چی رو مرگخوار نیستم .. گلگو یک مرگخوار اصیل بود .. ایناها اینم لینک (http://www.jadoogaran.org/modules/new ... id=198968#forumpost198968) درخواست مرگخواریم .. تا فردا تاییدم!

قررررررررررررررررررر! (صدای موتور گازی)
یک پستچی ماگلی از موتورش پیاده میشه و نامه ای رو به دست مرگخواران میده و میره .. درون نامه ..

اوه خدای من!
از این که شنیدم لردتون بی جادو شده خیلی متأثر شدم! سوووهاهاها! حالا خونسردی خودتونو حفظ کنید .. الان آژانس خبر کردم برم فرودگاه .. با اولین پرواز قم- لندن میرسم پیش شما تا سرپرستی گروهتونو به عهده بگیرم. همتونو خیلی دوست دارم.
خاله سارا خیلی خفنگزج!


همه

همون لحظه شهرداری منطقه به خانه ریدل اعزام میشه و به قصد پلمپ کردن در خانه ریدل از ماشینشون پیاده میشن!
بلیز: آخه چرا؟
سیبل: جریان چیه؟ ما اینجا فعالیت های فرهنگی میکنیم! من از طرف جامعه پیشگو های خالی بند اعتراض دارم!
آنی مونی: منم از طرف جامعه سر آشپزهای غذاهای دریایی حوض خانه ریدل اعتراض خودمو اعلام مینمایم!
تره ور: منم از طرف جامعه دوزیستان شدیدا به نحوه عملکرد شما اعتراض دارم!
گلگومات: گلگو از طرف جامعه غول های غارنشین شدیدا همه چیزو تکذیب کرد!

مامور شهرداری شماره 1: هیچ میدونستید انتخاب رئیس جدید بدون جلب رای اعتماد و نظر مساعد از مجلس شورای جادوگریالیسم امکان پذیر نیست و با شما باید بر طبق قوانین برخورد بشه؟
!!!!!!!!!!!!!!!!
تذکر: بی خود زور نزنین .. مامور شماره 2 تو ماشین منتظر مامور شماره یکه و در این صحنه دیالوگی برای گفتن نداره!

سرانجام بعد از مذاکرات چند جانبه کله همه مرگخواران با سنگ سفتی مشابه با مواد به کار رفته در مغز آسپ برخورد کرده و آنها در اثر شدت ضربه شدیدا شروع به فحاشی میکنند و لازم به ذکره که در کنار بلند گو هم این عمل غیر انسانی رو انجام میدن و بلند گو هم از قضا روشنه و لرد در حالی که در حال به اتمام رسوندن جعبه دستمال شماره پنج میباشد به این حرفها گوش میکند ...

او باید کاری میکرد ... نباید این وضع از این بیشتر ادامه پیدا میکرد .. او به یک مرگخوار وفادار احتیاج داشت مثل .. بل....
ناگهان یک اس ام اس برای لرد میرسه .. لرد با اشتیاق گوشیشو برمیداره .. متن اس ام اس:

بی جادو شدن کچل رو به همه جادوگران ، ساحران ، مشنگ زاده ها و فشفشه ها تبریک عرض میکنیم ... حالا چوبدستی خودتونو پنج بار دور سرتون بچرخونید و این اس ام اس رو برای شونصد نفر دیگه بفرستید ... تا 6 روز دیگه یک اتفاق خوب برات می افته!
لرد


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲۲:۴۰:۲۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲۲:۵۳:۴۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲۳:۰۲:۳۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲۳:۰۹:۲۶



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#84

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
صدای آنی مونی پشت بلند گو :
لرد قدرت جادوییش رو از دست داده و نمیتونه جادو کنه؟ واقعا؟ از کجا فهمیدی؟

آنی مونی قصدئ داشت این پرسش رو به ارامی مطرح کند ولی به دلیل اسکلی مفرط از پشت بلند گوی روشن جمله آرومش رو ادا فرمود . در نتیجه تمامی بروبچز محلف و وزارت و کوفت و زهر مار و .. که در اطراف و اکناف خانه ریدل به گوش ایستاده بودن این صدا خبر رو با جزئیات کامل شنیدن

لرد هم که در حالت گیج زدگی مفرط زیر تحت خوابش سنگر گرفته بود و برای اولین بار به اینکه (( چرا کله من مو نداره!! )) فکر نمیکرد به وضوح این صدا رو شنید . ولی به قدری شک زده بود که هنوز توان تجزیه و تحلیل تبعات آتی این خبر را نداشت

بلیز: من تیتر روزنامه ها رو میبینم . (( لرد سیاه حتی نمیتونه یه چنگال رو تغییر شکل بده )) - (( لرد سایه دیگر تمام شد )) - (( لرد سیاه؟؟ لرد؟؟))
(( لرد رفت)) - (( کچل سیاه سوخته)) - (( ارباب تمام فشفشه های دنیا))
...

در همین هنگام موفین با سوالی بلیز رو از فرک به در آورد :
سوال : بلیز جان فرزندم . شما این همه روزنامه جادوگری رو از کجا آوردی؟ غیر پیام امروز مگه روز نامه دیگه ای هم داریم؟

البته کسی موجه این سوال نشد. همه در این فکر بودن که حالا که لرد قدرتش رو از دست داده چه اتفاقی می افته . کسانی در این فرک بودن که چه بر سر مرگخوار ها میاد ؟ (( همه ما زندانی میشیم)) - کسانی به فکر خیانت بودن (( اگه بتونم زودتر از بقیه به دامبلدور بگم ممکنه بهم پاداش بده)) - کسانی در فکر انتقام (( اول از همه من مجورش میکنم یه صبح تا شب تو اون کمدش بخوابه بعد مجبورش میکنم از این کلاه گیس زنونه ها بگذاره سرش)) - (( نخیرم . من اول باید مجبورش کنم 2000 کیلو سیب زمینی پوست بکنه و خورد کنه و سرخ کنه بعد تو براش مو زنونه بگذار))

و هزاران افکار دیگر ....


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲۲:۰۴:۵۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.