لرد سیاه با عصبانیت در مقابل ساختمان تیره رنگ بلندی که در میان ابرها پنهان شده بود ایستاد و نفسی کشید.نجینی را دور گردنش محکم کرد و دقایقی به فکر فرو رفت.سپس به زبان عجیبی که فقط خود می فهمید با مار محبوبش سخن گفت :
_نجینی،ارباب می دونه که اگه الان بره تو بهش مجوز میدن.پس میره تو و به حرف تو هم گوش نمیده مار زشت.
_هی تامی ،هرکاری دلت می خواد بکن.ولی وقتی برگشتی پیش مرگخوارات و ضایع شدی می فهمی.اونا به تو مجوز نمی دن.همین الان برگرد و برو خانه ریدل و بگو که سازمان پرواز جادویی بسته بود.
_باز به من گفت تامی،ای مار بیریخت،کی می خوای بفهمی که من اربابم؟هان؟
لرد با عصبانیت گلوی نجینی را فشارد و اورا محکمتر دور گردنش گره زد.سپس لبخندی زد و با صدای پاقی ناپدید شد.
دفتر ریاست سازمان پرواز جادویی:لرد بی تفاوت روی صندلی که در گوشه ی اتاق بود نشست و به رییس سازمان که عرق کرده بود و کاغذ هارا زیر و رو می کرد خیره شد.
_همم ،اقای محترم،چرا اربابو معطل می کنین؟ارباب اومده ازتون مجوز پرواز بگیره و شما باید افتخار کنین که قراره به ارباب مجوز پرواز بدین.
مرد به لرد نگاهی کرد ،سپس عینکش را جا به جا کرد و بار دیگر کاغذ هارا جستجو کرد.بعد از دقایقی اهی کشید و در حالی که سعی می کرد بی تفاوت جلوه کند گفت:
_ا..خب اقای محترم،طبق چیزایی که این تو نوشته شما نمی تونین پرواز کنین و ما به هیچ عنوان تا اخر عمرتون به شما مجوز پرواز نخواهیم داد.
لرد باعصبانیت از جایش بلند شد و با مشت روی میز کوبید ،سپس چوب دستی اش را بیرون کشید و گفت:چی گفتــــــی؟ تو گفتی ارباب چی؟
_هیچی اقای محترم..من هیچی نگفتم.
_چرا تو یک چیزی گفتی ،دروغ نگو وگرنه به نجینی می گم نیشت بزنه،امروز بارتی ارباب بهش محل نذاشته زهرش تلخه .بگو ببینم چی گفتی.
_هیچی اسمش..چیز اقای محترم ..گفتم که ما نمی تونیم به شما مجوز پرواز بدیم..
لرد با عصبانیت نجینی را که با خوشحالی فیس فیس می کرد فشرد.سپس چوب دستی اش را به طرف مرد گرفت و گفت:این حرف اخرته ای مفلوک؟
_بله اقا! ما اجازه نداریم که به شما مجوز بدیم ..چون شما ،ببخشید البته ولی کهولت سن ،کچلی ،دیسک کمر،دیسک پا،دیسک سر،کوتاهی دماغ و ..ببخشید اگه اون چوب دستیتون رو بگیرین کنار من راحتر می تونم صحبت کنم.
_لازم نکرده دیگه صحبت کنی! کروشیو اواداکداورا مفلوک.
جنازه ی مرد مفلوک روی زمین افتاد.لرد بی تفاوت از کنار جنازه عبور کرد و برچسب درخشانی که روی جاروی پشت میز مرد چسبیده شده بود کند .سپس پنجره را باز کرد و خطاب به نجینی گفت :
_دیدی؟بازم راهکار اختصاصی خودم..افرین به ارباب. حالا با ارباب پرواز می کنی ببینی چه کیفی میده.
لرد بدون این که به نجینی فرصت صحبت بدهد سوار بر جارو از پنجره بیرون رفت.
شاتالاخبلاتریکس با عجله وارد بیمارستان شد و بی توجه به نگهبانان به طرف طبقه ی بالا رفت.نارسیسا در حالی که همزمان دست بارتی ،الیزا و دراکو را گرفته بود و سعی می کرد همپای بلا حرکت کند به دنبال او راه افتاد.بلیز ،لوسیوس و رودولف پشت سر انها حرکت کردند.بلاتریکس با ناراحتی ایستاد و خطاب به پرستاری که در مقابل درب سمت راست اتاق سیزده ایستاده بود گفت:
_خانم، همین الان بگین اتاق مای لرد کجاست؟می دونستین مای لرد چقدر ارزو داشت؟می گم همین الان بگین اتاق مای لرد کجاست،شماها توطئه کردید که مای لردو از پنجره پرت کنین بیرون چون نمی خواستید که مای لرد مجوز داشته باشه و به شما برسه چون می دونستید مای لرد پروازش خیلی قشنگو و باشکوهه.کروشیو،بگو اتاق ارباب کجاست.
نارسیسا که از رفتار بلا متعجب شده بود گوش های دراکو و بارتی و الیزا را همزمان گرفت و گفت :بلا اروم باش.این خانم حتما مارو راهنمایی می کنن،درسته ؟
_خانم،ورود بچه ها به بیمارستان ممنوعه! شما اول این بچه هارو از بیمارستان خارج کنین تا بعد..
بلاتریکس که کلافه شده بود با عصبانیت چوب دستی اش را بیرون کشید و گفت :همین الان اتاق مای لرد رو بهمون نشون میدی، وگرنه خودت می دونی .
_خب بله ،اگر چه من مخالف اینم که کسی قوانین بیمارستان رو بشکنه ولی خب حالا که اصرار دارین من قانون شماره ی سی تبصره ی...
_
_اهان هیچی ..بفرمایین اتاق شماره ی سیزده.
بلا با عجله وارد اتاق شد و در را بست ،نارسیسا که ناراحت شده بود چند ضربه به در زد،بلاتریکس با عصبانیت در را باز کرد و با دیدن نارسیسا دقیقه ای فکر کرد.بعد دست الیزا و نارسیسا را کشید و بعد دوباره در اتاق را بست.دراکو و بارتی با ناراحتی در گوشه ای ایستاده و به در بسته چشم دوختند.بلیز که در گوشه ای ایستاده بود و شعری را با خود زمزمه می کرد(ارباب ومرد ارباب ومرد،بلیز ارباب جدید ) به پرستار خیره ماند.
در اتاق بالای تخت لرد سیاه :_ارباب ،الهی بلا قرب..اهم! ارباب اگه بدونین بدون حضور شما چقدر مرگخوارا افسرده اند.اگه بدونین چند بار محفل حمله کرده و ما بدون امید وجود شما ازشون شکست خوردیم..ارباب الهی بلا قرب..اهم ،ارباب اگه بدونی که بارتی در نبود شما چه پسر خوبی شده،یادتونه همیشه می گفتید می خواین بارتی پسر خوبی باشه؟..الهی بلا قرب..اهم! نارسیسا این بچه رو ببر بیرون لطفا.
نارسیسا بلافاصله الیزا را از اتاق بیرون برد و بعد سر جایش نشست
_ارباب اگه بدونین که بدون شما چقدر خانه ریدل بهم ریخته،ارباب اگه بدونین که تسترال هاتون چقدر گشنه اند،ارباب اوه ارباب که الهی بلا قرب..اهم! سیسی می تونی بری بیرون.
نارسیسا که متوجه منظور بلا شده بود با ناراحتی از اتاق بیرون رفت.بلاتریکس با ناراحتی دندان هایش را برهم فشرد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود به نجینی که سرو تهش گچ گرفته شده بود و در کنار لرد بستری شده بود نگاهی کرد.سپس به تابلوی بالای تخت لرد نگاه کرد :
نام بیمار:اسمشو
فامیلی بیمار:نبر
نسبت خانوادگی:مرگخوار
درجه اصالت:بوق.
بیماری:فراموشی بر اساس سقوط
درمان:تعریف خاطره برای بازگردانی حافظه.بلاتریکس با عصبانیت به درجه اصالت خیره شد و در حالی که ترجیح می داد مسئول بیمارستان را نابود کند به چهره ی کبود لرد نگاهی کرد و روی صندلی که در کنار تخت قرار داشت نشست :
_ارباب ، من می خوام براتون یک خاطره قشنگ تعریف کنم،یک خاطره قشنگ از گذشته ها تا حالتون خوب باشه ارباب که الهی بلا قرب..اهم.
بلا نگاهی به در انداخت و بعد به اتاق نگاه کرد تا مطمئن شود که تنهاست .سپس بغضش را فرو داد وا دامه داد :
_قربونتون بره،ارباب یادتونه که تو بچگی ها شما توی یتیم خونه زندگی می کردید و من به همراه نارسیسا توی قصر خانوادگی بلک زندگی خوشی رو داشتم؟یادتونه ارباب که اون روز رو که شما با بچه های شرور یتیم خونه با اون ردای کثیفتون بازی های مشنگی می کردید و من و نارسیسا مسخرتون می کردیم؟ولی ارباب باور کنین من جذب مجذوبیت شما شدم ارباب،شما از یتیم های کثیف اونجا خیلی کثیف تر ولی محبوب تر بودید اون روز دختر همسایه ما که خیلی هم زشت و کثیف و حال بهم زن بود همین انیتا
رو می گم ارباب ،نارسیسا اون روز گفت که چقدر انیتا و این پسره ی کثیف ژولیده بهم می این ولی من گفتم این پسره ی محبوب و زیبا اصلا هم به اون دختره نمی اد.
بلاتریکس اهی کشید و لای پنجره را باز کرد و منتظر واکنش لرد ماند.لرد سیاه تکانی نمی خورد ولی نجینی کمی جا به جا شد.بلاتریکس با ناراحتی ادامه داد:
_ارباب یادتونه که من از مامانم اجازه گرفتم با این دختر همسایمون انیتا رفتم لب دریا و شما هم اومده بودید و داشتید دور دست هارو نگاه می کردید؟و وقتی منو دیدین امدید نزدیک و ...
فلـــــــــــش بک از زبون بلاتریکس :_ سلام خانم محترم،از سر و قیافتون مشخصه که خیلی اشرافی هستید،اوه چه زیبا و چه دوست داشتنی دوشیزه ،شما باید از خاندان اصیل بلک باشید که من خیلی وصفشو شنیدم.راستش به جز اون سیریوس و الفرد کس دیگه ای رو نمی شناسم که در خاندان شما خائن باشه دوشیزه بلک.اوه چه چتر زیبایی ،چه بادبزن قشنگی ،مطمئنم که سلیقه ی خوبی هم دارید
در همین لحظه انیتا با حالتی دلبرانه و جلف جلوی من ایستاد و گفت:های ،با من بودید اقا؟
_نخیر! بکش کنار دختره ی زشت دماغ دراز.تو هم مثل پدر ریش درازت ریش داری.
پایان فلـــــــش بک _هووم ارباب یادتونه اون روز چی شد؟شما مثل کسایی که یک صحنه ی مزحک دیده باشید فرار کردید و رفتید.من خو ب یادمه ارباب.ارباب صدامو می شنوین؟
بلاتریکس دستمالش را بیرون اورد و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد ادامه داد :
_ارباب مطمئنم این یکی خاطره حتما شمارو به حال می اره ..
فلش بـــــــــــــــک :لوسیوس با جاروی پرسرعت جدیدش به انیتا خورد و انیتا با سر رفت توی گل ها و ..
بلا و لرد :
انیتا:
پایان فلـــــــش بک بلاتریکس که منتظر عکس العمل لرد بود دقایقی به وی خیره شد.سپس با ناراحتی به در نگاه کرد و سایه ی الیزا را پشت در دید.سپس دستمالش را تا کرد و گفت :سرورم یادونه که قرار بود وقتی که مجوز گرفتین بیاین دنبالم و بریم به کافه تفریحات سیاه تا خون گلاسه بخوریم؟ارباب یادتونه می گفتید منو خیلی دوست دارید ؟یادتونه ارباب.
در این لحظه لرد لای چشمانش را باز کرد و با عصبانیت زیر لب غرید:
_بلا برو دست از سرم بردار، هرچی دلش می خواد می گه،کروشیو،اونطوری نگاه نکن ارباب همیشه می تونه کروشیو کنه حتی اگه مریض باشه، برو بذار ارباب دوروز اینجا استراحت کنه ،به بلیز بگو ذوق نکنه ارباب هنوز سه تاهورکراکس دیگه هم داره،برو به وضعیت مرگخوارا برس تا دوروز دیگه.ارباب کمبود خواب داره.زود برو.
خششششششششششش پخیشششششش کییییش(افکت بیهوش شدن )
_________________________
پ.ن: ارباب به خاطر اين ديركرد، ما را عفو كنيد! باشد كه از عمر انیتا کم شود به عمر ارباب اضافه گردد .پ.ن:الیزا مخفف الیزابت اسم دختر بلاتریکسه:d
پ.ن مهم :پست دوئل انیتا و بلاتریکس کاملا هماهنگه ! که یک زمان رو در دو حالت مختلف یک بار از زبان بلاتریکس و یک بار از زبان انیتا توضیح میده.اینو گفتم که فکر نکینن پستا از روی هم تقلید یا کپی شده.این دو پست بنا بر عنوان :قطب های مخالف! دو رول هماهنگه!! برای فهمیدن جنبه ی طنز پست انیتا باید پست بلاتریکس هم خوانده شود و برای فهمیدن جنبه ی طنز پست بلاتریکس باید پست انیتا هم خوانده شود.دو پست در تضاد یک دیگر..
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۶ ۱۹:۳۲:۵۲
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۶ ۲۰:۲۷:۵۰