خانه ریدل ها در سکوت عجیبی فرو رفته بود. ولدی که همه رو دنبال ماموریت به اقصی نقاط دنیا فرستاده بود، در حالی که ناجینی توی بغلش بود در حال چرت به اخبار رادیو گوش می کرد:
"... با پژوهشهای بیشتری که به عمل اومد مشخص شد ایده گروهی که به سرکردگی لرد سیاه و به نام مرگخوار فعالیت می کنند متعلق به آلبوس دامبلدور بوده است. مهم ترین مدرک در تائید این ماجرا، دفتر خاطرت گم شده گلرت گریندلوالد بود که صریحا" در اون ذکر شده زمانی که اون و دامبل
، به قدری شیفته عقیده نیکی برتر بوده که پیشنهاد دسته از هواداران سینه چاک و مخلص رو داد و پیشنهاد کرد اسمش مرگخواران باشه اما وقتی مشکات خانوادگی بین این دو بالا گرفت این قضیه ظاهرا" مختومه شد ولی از منبع نامعلومی این خبر به لرد سیاه می رسه و اون هم برای یارانش لقب مرگخوار رو انتخاب میکنه. و حالا گزارش وضع هوا... "
شپلخ...بوم...تق! (ترجمه – شپلخ: صدا شکستن رادیو به دستان ولدی، بوم :صدا برخورد یک پرنده با پنجره، تق: صدای باز کردن قفل پنجره به دستان ولدی )
با باز کردن پنجره، ققنوس وارد خونه ریدل ها شد و پاکت سرخی که همراهش بود رو توی صورت ولدی پرت کرد و دوباره پر کشید و رفت. نامه فریاد کش از طرف دامبلدور بود. فریاد دامبل چهارستون خونه ریدل ها رو به لرزه در آورد:
بازم خالی بستی تام؟ صد دفه بت گفتم هر غلطی می کنی دروغ نگو! این اراجیف چیه در مورد من گفتی؟ پیش خودت فکر کردی این اسم مرگخوار چقدر خزه، بهتره بندازمش گردن آلبوس؟ من ترو به دوئل دعوت می کنم. نیمه شب جمعه، قبرستون ریدل ها! نامه که تموم شد، یه لحظه آتیش گرفت و دود شد رفت توی هوا. ولدی به این حالت
دود رو تماشا کرد. ناجینی رو که داشت حفه اش می کرد، پرت کرد یه طرف و پرسی ویزلی رو احضار کرد.
پاق!- این چه ریختیه واسه خودت درست کردی؟
-
قربان، استتار مخصوص ماموریت توی هاوائیه.
- استتار بخوره توی سرت! با این شلوارک گل من گلی و روغنی که داره از سر تا پات چکه می کنه معلومه چه غلطی می کردی؟
- سرورم آخه نمیدونی که چه بهشتی بود... کلی ایده بی ناموسی توی ذهنم هجوم اورد.
- ترو قطب جنوبم می فرستادم همینو می گفتی! برو سر وضعتو درست کن بعد هم کت بسته این مرتیکه گزارشگر 20:30 رادیو مشنگی رو برام بیار.
پرسی تعظیمی کرد و به سرعت از اتاق بیرون رفت. ولدی هم پیغامی فوری برای دامبل فرستاد:
"این یه رسوایی بزرگه. فردا شب به جای دوئل بیا خونه ریدل ها تا شفاف سازی کنم. "
***
نیمه شب جمعه***
دامبلدور به همراه بهترین بقیه اعضای ارتش سفید، در حالیکه از عصبانیت همرنگ یویوی جیمز هری پاتر شده بود به در خونه ریدل ها رسید.
- آلبوس، بازم میگم. مطمئنی این یه دام نیست؟
- نه من به سوروس اطمینان کامل دارم. اونم قضیه رو تائید کرده. منم میخوام بدونم این شایعات رو کی پشت سرم در میاره!
ریموس شونه ای بالا انداخت و دیگه حرفی نزد. چشم جادوئی باباقوری مثل فرفره توی حدقه می چرخید و همه جا رو زیر نظر داشت.
سارا پرسید:
- باید در بزنیم؟ آخه هیچوقت واسه وارد شدن به قرارگاه ارتش سیاه ازشون اجازه نگرفتیم. یه کم عجیبه!
- این دفه فرق داره! ما دعوت شدیم. حواسمون رو جمع می کنیم که رو دست نخوریم ولی مطمئن باشین غافلگیر نمیشیم. من اطمینان دارم.
مودی زیر لب غرغرکنان گفت:
- هر چی می کشیم از همین اعتمادیه که به همه حتی ولده مورت داری.
تق!
در خونه با صدای بلند باز شد و بارتی که با نیش باز پشت در ایستاده بود گفت:
- چه کسی بود صدا زد ولدی؟
دقایقی بعد، سیاه و سفید توی اتاق بزرگی جمع شدند و به خبرنگاه کچل 20:30 که دست و پاش بسته بود به حالت
نگاه می کردن. ولدی دوباره چوبدستیش رو بلند کرد و گفت:
- کروش...
- ای بابا ولدی، نکن! خودش پسر خوبیه حرف می زنه. بگو ببینم، این اطلاعات غلط رو کی بت داد؟
-
غلط نیست! حقیقت داره. منبعم خیلی موثقه.
- منبعت کیه؟ اون باتیلدای خل وچله یا یه پیر پاتال فراموش شده دیگه؟
- ازم خواسته نگم! نمی تونم.
- نیگا خودت تنت میخاره! کروشی...
دامبل دوباره زد روی دست ولدی و طلسمش نصفه موند.
- ببین! پیمان ناگسستنی که نبستی باش! پس بهتره تا ولدی نفله ات نکرده به زبون خوش حرف بزنی.
خبرنگار که هنوز مطمئن نبود حرف بزنه یا نه، به افراد حاضر در اتاق نگاه کرد که هیچ رحمی توی صورتشون دیده نمیشد. بالاخره تصمیم گرفت حرف بزنه:
- رولینگ گفته! اون گفته که میخواسته این قضیه رو زودتر مطرح کنه اما مثل اون قضیه مربوط به ...
زیر چشی به دامبل نگاه کرد و حرفشو خورد:
- خلاصه که الان توی مصاحبه اش با ما گفت اما چون سر او یکی قضیه خیلی اذیتش کرده بودین خواست اسمش فاش نشه. حالا می تونم برم؟
طنابهای دور خبرنگار آزاد شد. اون اول به آرومی تا دم در رفت و بعد یه جفت پای دیگه هم قرض کرد و از خونه ریدل ها خارج شد.
-
پس بازم زیر سر اونه! این دفه خواسته منو بی آبرو کنه. اگه دستم بهش برسه...اگه بفهمم کجا قایم شده...
- تام؟ فکر می کنی من میذارم یه مشنگ بی گناه رو که این همه واست زحمت کشیده بکشی؟
-
بابا تو دیگه کی هستی! کجای این زن مشنگه؟ هر چی ورد و معجونه رو به اون نسبت میدن. تازه این همه حرف پشت سرت در آورده، بی آبروت کرده، بازم ازش دفاع می کنی؟
-
خب من ذاتا" سفید خلق شدم. بچه ها بریم دیگه، ما اینجا کاری نداریم. اگه یه مو از سر جو کم بشه تام...
دامبل در حالی که انگشت درازش رو به نشونه تهدید تکون میداد، به همراه یارانش از خونه ریدل ها خارج شد. ولدی که رفتنش رو نگاه می کرد گفت:
- همه ماموریت های گذشته لغو میشه. هدف بعدی ما پیدا کردن رولینگه، زنده میخوامش.
- اما سرورم، ارتش سفید از این کار خوشش نمیاد.
ولده مورت لبخند موذیانه ای زد و به آمیکوس گفت:
- تو هنوز نفهمیدی اینا همه اش بهونه است؟
و دوباره مشغول نوازش کردن ناجینی دلبندش شد.