هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#83

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-هي...آهاي....بچه ها...يه خبر دست اول براتون دارم.جمع شين.

ملت مرگخواراز سوراخ سنبه هاي خانه ريدل بيرون آمدند و دور بليز جمع شدند.

-چيه؟تعريف كن ببينم.ارباب باز داشت تو خواب حرف ميزد؟
-امشب چي گفت؟بقيه جريان اون دختره رو تعريف نكرد؟

بليز نگاه مغرورانه اي به تك تك مرگخواران كرد.
-نچ...هيچكدوم.خبر من دست اولتره.اگه بشنوين كه چه بلايي سرش اومده.البته من هنوز مطمئن نيستم ولي...

صداي شيپور مخصوص مراسم صبحگاهي خانه ريدل حرف بليز را قطع كرد.آني موني ميكروفن را در دست گرفت.
-مرگخواران عزيز خواهشمندم منظم و مرتب صف بكشين.ارباب در حال تشريف فرمايي هستن.

مرگخواران كنجكاوانه به بليز خيره شدند ولي با ورود لرد سياه همه در مقابل ارباب صف كشيده و مشغول خواندن "اي ارباب جاودان"شدند.بعد از پايان سرود همه براي خوش آمد گويي و اعلام صبح بخير كروشيويي را به ماكت محفل كه روي سن قرار داشت فرستادند.لرد سياه غمگين به نظر ميرسيد.در عين حال وانمود ميكرد كه اتفاقي نيفتاده.بعد از پايان مراسم كروشيو ميكروفن را از آني موني گرفت.
-امروز سخنراني دركار نيست.ماموريتم در كار نيست.همتون آزادين.زير سايه علامت شوم باشيد.

صداي موذيانه بليز زابيني از لابلاي جمعيت به گوش لرد رسيد.
-ارباب ببخشيدا.من يه مشكلي دارم.اين نجيني شما نميدونم چرا گره خورده.هيچكدوممون نتونستيم بازش كنيم.ميشه شما زحمتشو بكشين؟

لرد انگشتانش را روي چوب دستي فشار داد.نگاه سردي به مرگخواران كرد و به سرعت به اتاقش برگشت.مرگخواران متعجب به جاي خالي لرد خيره شدند.لرد هرگز هيچ فرصتي را براي خودنمايي و نمايش قدرتش از دست نميداد.

لبخند بليز تبديل به قهقهه شد.با چهره اي خندان رو به مرگخواران كرد.
-بيايين اينجا....خيلي قراره بهمون خوش بگذره.هر چي خرده حساب دارين رو كنين.تا جاييكه من متوجه شدم لرد قدرت جادوييشو از دست داده.اون نميتونه جادو كنه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#82

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
1000سال بعد:

لرد سياه خميازه بلندي كشيد و از تختخواب خارج شد.
-بليييييييز.زود بيا اين تختو مرتب كن ببينم.

بليز زابيني از يكي از كمدهاي ديواري به وسط اتاق پريد.
-چشم ارباب.همين الان مرتبش ميكنم.

لرد با ديدن بليز فورا چشمانش را گرفت.
-اي بوقي..اول برو سرو وضعتو مرتب كن.اين چه وضعيه؟

بليزكه تازه متوجه وضعيت نامناسبش شده بود فورا به درون كمد برگشت.
-ارباب ببخشيد.هوا خيلي گرم بود.

لرد سياه قصد نداشت اجازه دهد كه ديدن اين منظره وحشتناك صبح زيبايش را خراب كند.در حاليكه آوازي را زير لب زمزمه ميكرد وارد حمام شد.
-اين شامپو كه تموم شده.بليييييز.شامپوي من تموم شده.

صداي بليز درحاليكه مشخص بود به سختي جلوي خنده اش را گرفته از اتاق لرد به گوش رسيد.
-ارباب جون...شما شامپو به چه دردت ميخوره آخه؟

چوب دستي لرد از لاي در حمام ديده شد.
-كروشيو.

اتفاقي نيفتاد.

-كروشيو اِگِن.

سكوت مطلق.
اينبار كله كچل لرد از لاي در نمايان شد.

-انگار متوجه نشدي.گفتم كروشيو.

بليز با ناباوري به چوب دستي لرد سياه كه هيچ عكس العملي نشان نميداد خيره شد.
-ارباب من متوجه شدم.ولي ظاهرا چوبتون متوجه نشده.بلندتر بگين شايد عمل كنه.

-آواداكداورا

بليز زير تختخواب لرد پناه گرفت.
-اي بابا...ارباب اين چه كاريه؟ يه ورد ديگه رو امتحان كنين.

لرد حوله سياه رنگش را به دور خود پيچيد و از حمام خارج شد.با دقت چوب دستيش را بررسي كرد.ولي ظاهرا مشكلي وجود نداشت.اصلا نميفهميد چه اتفاق ممكن بود افتاده باشد.

_آلوهومورا...لوموس...ويتارو.....كاراپاتو....
چوب دستي همچنان بدون حركت در دستانش بود.

بليز با ترس و لرز كنار لرد نشست.
-ارباب شما فشفشه بودين ما نميدونستيم؟اشكالي نداره.اين كه خجالت نداره.من قول ميدم اين رازتون رو براي هميشه حفظ كنم.ببخشيد من ميتونم برم بيرون.يه خبر دست اول دارم كه بايد به آني موني و مورفين و باب و بارتي و سوروس و هلنا و بقيه بدم.

لرد جوابي نداد.بشدت به فكر فرو رفته بود.

بليز با چهره معصومانه اش از اتاق خارج شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲۱:۱۷:۲۸



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
#81

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
داستان جدید

1000 سال قبل- هاگوارتز

طلسم سبزرنگی از کنار گوش گودریک گریفندور گذشت و پشت بند آن نعره ی اسلیترین به گوش رسید:

- جان عمه ات! پنداشتی خواهم گذاشت به همین راحتی مدرسه را مملو ز گندزادگان نمایی؟

گریفندور درحالیکه از زیر میزهای غذاخوری سینه خیز می رفت و سعی می کرد خود را به درب خروجی نزدیک کند، پاسخ داد:

- گندزاده دیگر چیست مردک گستاخ؟ تمامی آنها استعداد جادوگری دارند.
- اما خون اصیل ندارند، پس گندزاده اند.
- چرا متوجه نیستی؟ما مجبوریم. اگر مشنگ ها را به دنیای خود وارد نکنیم، منقرض خواهیم شد.

صدای جیغ و داد هلگا هافلپاف از پشت درهای بسته ی سالن غذاخوری که به دست سالازار از داخل قفل شده بود، به گوش می رسید:

- عععععععع! غیــــــژ! تو را به مرلین سوگند، سالازار! او را مکش.
- من که نمی خواهم بکشمش، بوقی! می خواهم ادبش کنم.

بالاخره گریفندور خود را به در خروجی رساند. قفل را باز کرد و از سالن غذاخوری بیرون دوید.
اسلیترین نیز به تعقیب او پرداخت اما در آستانه ی در راونا ریونکلاو جلویش را گرفت:

- درنگ کن سالازار! ما چهار جادوگر عاقل و متمدنیم. نباید مشکلات خود را با دوئل حل کنیم.

گریفندور که پشت هافلپاف قایم شده بود، آهسته بیرون آمد و گفت:

- حق با اوست. ما باید به روش دیپلماتیک مشکلاتمان را حل کنیم. رای گیری می کنیم!

***

هافلپاف صندوق شیشه ای آرا را برعکس گرفت و چهار تکه کاغذ پوستی از داخل آن بیرون افتاد. ریونکلاو کاغذها را برداشت و شروع به خواندن کرد:

- موافق... موافق... مخالف... موافق. بسیارخب، سه نفر از ما با دعوت فرزندان مشنگها به مدرسه موافقیم و ظاهرا تنها سالازار با این قضیه مشکل دارد.
- بله، مشکل دارم و از این مدرسه خواهم رفت. اما این را بدانید که تمام مدرسه را پر از سوراخ و حفره و دخمه های سیاه و شریرانه خواهم کرد و تمامی امکانتشان را در جهت منافع اصیل زادگان و نوادگانم طراحی خواهم نمود.

گریفندور زیرلب زمزمه کرد: هاها! کورخوانده ای، ای ریش بزی زشت!

24 ساعت بعد

گریفندور، خسته و عصبانی در دفتر خود نشسته و به شعله های سرخ آتش شومینه خیره شده بود. تمام روز را در مدرسه به این طرف و آن طرف دویده و سعی کرده بود، حفره ها را بپوشاند و باسیلیسک ها و مارها را بکشد. اسلیترین رفته بود اما تهدیدش را عملی کرده بود.
گریفندور مشتی پودر طلایی رنگ را از کیسه ی کوچک کمری اش بیرون آورد و به داخل آتش ریخت و وردی را زیر لب زمزمه کرد. شعله های آتش به رنگ بنفش درآمد و مانند طنابی ضخیم پیچ و تاب خوران از شومینه خارج شد و بدون آنکه چیزی را بسوزاند شروع به پیشروی در جهات مختلف کرد.
گریفندور به شعله های بنفشی که مانند پیچکی آتشین همه اتاق را می پوشاند نگاه کرد و شرورانه خندید:

- سالازار! این نفرین باستانی گریبان خانواده ات را خواهد گرفت. هر فرزندی از نسل تو یک دوره ی شش روزه از زندگی اش را بدون جادو خواهد گذراند.
شش روز فشفشه خواهد شد تا طعم تحقیر را بچشد. تمام افراد خاندانت گرفتار این نفرین خواهند بود. تا… ابد!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#80

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
لرد : البته ! یه مسئله ای هست و اینکه میخوام همه برنامه ها به روزه بعد موکول بشه !

بلیز : اینم روی چشم !


روز بعد

خانه ریدل توسط سیاهی احاطه شده بود ، سیاهی محض ! صدای زوزه های مکرر موجودات جادویی غول پیکر اطراف قبرستان ، نقاب حزن انگیز ظلمت را در محدوده ی دهکده ریدل ها ، خشن تر و تمام عیار تر مینمود .



درون خانه ریدل ها


فانوس های عظیمی که در راهرو های خانه ریدل ها با بی دقتی تمام نصب شده بودند با تواضع پرتو های خیره کننده نور از خود ساطع میکردند ، ولی گویا سیاهی حاکم بر دهکده ، به درون خانه هم نفوذ کرده بود ، چرا که تنها سوسوی ضعیفی سعی در روشن کردن آنجا داشت .

لرد سیاه برای صحبت با مریدان وفادارش ، سالن عمومی را برگزیده بود و اکنون تمام مرگخواران در آنجا گرد هم آمده بودند تا سخنان ارزشمند ، قاطع و صریح لرد گوارای وجودشان شود !

لرد : باید متوجه وضعیت فعلی شده باشید همتون ... این اتفاقی که امروز برای دهکده افتاده ، مربوط به یکی از جادوهای قدیمی و قدرتمندی هست که من روی اینجا گذاشتم .


دابی زیر لب گفت : هه ! خسته نباشی ، از صبح تا حالا ما داریم خودمونو میکشیم بفهمیم چی شده ، این میگه کاره منه !

ادامه صحبت لرد : و اینکه هیچ جادویی نمیتونی این جادو رو از بین ببره !

پرسی که سرخ شده بود با عصبانیت زیر لب گفت : مسخرست ! از صبح تا حالا هر چی ورد و جادو بلد بودم امتحان کردم ؛ انقدری که چوب جادوم دیگه خسته شد و فقط جرقه میداد بیرون !


ادامه صحبت لرد : و حتی ، معجون شانس هم نمیتونه باعث بشه که ذره ای از این سیاهی توی نظر کسی کم بشه .

لودو که تا لحظه ای قبل زننده میخندید ، با این حرف لبخندش خشک شد و با ناباوری نگاهی به اطراف کرد و گفت : امکان نداره ! من آخرین ذخیره معجون فلیکس فلیسیس ارزشمندمو استفاده کردم ... نه ممکن نیست ، هیچ فرقی نکردم واقعا !

لرد زیر چشمی نگاهی به لودو می اندازه و ادامه میده : و جالب تر از همه اینکه ، حتما میدونید که عینک حبابی میتونه چشم رو در برابر هر سیاهی و غباری محافظت کنه ، ولی باید بگم که روی این جادوی فوق العاده من اون هم اثری نداره !

ایگور که پشت سر هم پلک میزد تا شاید اطرافش را واضح تر ببیند ، دستی به ریشش کشید و گفت : واقعا ؟ من شصت بار طلسم عینک حبابی رو اجرا کردم ، وای نه ! میگم پس چرا چشمام ضعیف شدن .


لرد که از کارهایی که مرگخوارانش انجام داده بودند تعجب کرده بود و در عین حال از اینکه بلیز انقدر در این مورد اطلاعات داشت که کار احمقانه ای از وی سر نزده بود خشنود بود ؛ ادامه داد : این طلسم باستانی یه نوع هشدار دهنده هست در واقع ، اون ورود محفلی ها به محدوده دهکده ریدل ها رو به ما نشون میده ! از اینکه از لوموس برای روشن کردن فضا استفاده نکردید بهتون امیدوار شدم ، چون اون نمیتونه بهبود ببخشه تاثیر یه طلسم قدیمی و قدرتمند رو !

بلیز که خجالت میکشید ، در حالی که معذب سرش را میخاراند گفت : معرکس این طلسم ! از صبح زود ، تنها طلسمی که چوبدستیم اجرا کرده لوموسه ؛ نمیدونستم که اثری نداره !


لرد که نا امیدی یکایک اعضای وجودش را فرا گرفته بود ، با عصبانیت گفت : ای احمق ها ! میخواستم بفرستمتون به جنگ محفلی ها ، ولی گویا با ابعاد فعلی ، کاری از دستتون بر نمیاد ، باید تغییر شکلتون بدم و بزرگتون کنم و ادامه داد : خوب خوب ، ماندانگاس ، بارتی ، گابریل ، ایوان شما ها اول .



نیم ساعت بعد


خانه ریدل ها که توسط اعضای محفل ققنوس که در جایی شبیه به داکسی دانی زندگی میکردند ، دریای عظمت لقب گرفته بود ، اکنون در نگاه مرگخواران قطره عظمت هم نبود ! چرا که حالا هر یک از مرگخواران تقریبا 4 برابر اندازه قبلشان شده بودند !

بارتی که چیزی از یک غول مونث کم نداشت ، با ناراحتی پاهایش را روی زمین میکوبید : اه ! خسته شدم ، یکیتون میاد من باهاش مزدوج بشم یا بزنم همتونو بترکونم ؟


پرسی که توجهی به داد و فریاد های بارتی نداشت ، در جایی دور از سایر مرگخواران با ماندانگاس خلوت کرده بود و با تعجب به دست های خودش که حالا هر یک از انگشت هایش برای خودش سارا اوانزی بود نگاه کرد و گفت : وای ماندانگاس ... باورت میشه اینطوری شدیم ؟

ماندانگاس : اوهوم


پرسی : میدونی الان چی میچسبه ؟

ماندانگاس : به ! مگه میشه ندونم ، یه دوشه آبه گرم !

پرسی : نه باو ! بیناموسی ! مخصوصا اینکه کلا گنده شدیم از همه لحاظ


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۴۹:۱۷

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#79

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
پروانه ها بع بع ميكنند ، سنجاقك ها چه چه ميزنند و نويد پيروزي دامبلدور بر ارباب تاريكي را جار ميزنند دامبلدور پيروزمندانه به سمت خانه ريدل در حركت است و بقيه افراد با اقتدار پشت سرش راه ميروند و به اينكه رهبرشان بزرگترين جادوگرن قرن است افتخار ميكنند.

ناگهان صحنه اسلوموشن ميشود پاي دامبلدور به تكه سنگي گير ميكند .. فرياد ميزند و ناگهان با مغز به زمين سقوط ميكند .. ريش و پشمش پريشان ميشود و پاي افراد ديگر را در بر ميگيرد در نتيجه انها نيز با مغز به زمين ميافتند و همگي در كنار هم بيهوش ميشوند.پايان صحنه اسلوموشن.

چند روز بعد

دامبل چشماشو باز ميكنه و ميبينه كه در سردابه تنگو تاريك مرگخواران به همراه بقيه محفليا زنداني شده .
دامبل:اي تف به اين شانس يه ذره تا موفقيت بيشتر فاصله نداشتيما .. جديدا نيروي عشقم ديگه كار ساز نيست.

در خانه ريدل ها

لرد:بليز بنال ببينم چه چيزي به دست اوردي؟!
بليز:ارباب يه سري ديگه از محفليا همين اطراف هستن منتظر علامت اينان تا هجوم بيارن.
لرد:هوووم بترين فرصته كه حال اينا رو جا بياريم .. بهشون علامت بديد.
بليز:چشم ارباب....


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۱:۲۷:۰۷

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#78

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
تقدیم به تمامی جادوگران سفید و ارتش دامبلدور

خانه ی ریدل ها
- ارباب ، محفلی ها اومدن ، ارباب خودشونن !
لرد پوزخندی زد و گفت :
- پس بی خود نگران بودیم ، اونا ابله تر از اونی هستن که فکرشو می کردیم !

از دور دست چند نقطه ی مبهم نزدیک می شدند ، پرسی چوب دستی اش را به سمت عینکش گرفت و زیر لب چیزی گفت ، سپس چشمهایش را ریز کرد و گفت :
- این طور که من می بینم پنج نفرن ، سوار جارو دارن میان ، من نمی دونستم دامبلدور جارو سواریش این همه خوبه ، یادم باشه باهاش کلاس خصوصی بردارم .

لرد نگاه خشنی به پرسی کرد . لبخند روی لبان پرسی خشک شد و دوباره ادامه داد :
- سارا و ریموس هم هستن ، اون دوتای دیگه هم فکر کنم از این جوجه ارتشی ها باشن ، هوگو و الیور !

لرد به سمت در خانه ی ریدل ها برگشت و با صدای بلندی گفت :
- دوست دارم کار دامبلدور همین جا تموم بشه ، هیسچ کدوم نباید زنده برگردن !

نقطه ها کم کم جان گرفته بودند و به شکل پنج نفر جارو سوار که بدون هیچ تغییر مسیری مستقیم پیش می آمدند در آمده بوند . پیشاپیش آنها آلبوس دامبلدور با چهره ای مصمم پیش می آمد . با علامت دست بلیز همه ی مرگخوار ها به سمت خانه رفتند . به اندازه ی کافی تله برای از بین بردن دامبلدور و یارانش وجود داشت ...

چند کیلو متر آن طرف تر

سارا با چهره ای مضطرب به آلبوس خیره شد ، قطره های عرق پشت سر هم از روی پیشانی آلبوس سرازیر می شدند و لابه لای ریش سفیدش گم می شدند . ریموس که با نگرانی به چشمان بسته ی آلبوس خیره شده بود به سمت سارا رفت و گفت :
- به نظرت نقشه ی آلبوس می گیره ؟
سارا در حالی که با شک و تردید به ریموس نگاه می کرد گفت :
- نمی دونم . اما به آلبوس اطمینان دارم ، جنگ های زیادی کنارش بودم و در برابر مرگخوار ها پیروز شدیم ! این بار هم مطمئنم که نا امیدمون نمی کنه !

خانه ی ریدل ها

پنج سوار در حیاط خانه ی ریدل ها فرود آمدند ، سکوت در حیاط حکمفرما بود . هیچ کدام از روی جارو ها تکان نخورند ، در همان لحظه ، نور سبز رنگی از زمین بیرون زد ، همزمان با آن صدای قهقهه ی لرد از داخل خانه به گوش رسید . حیاط تا چند ثانیه مملو از نور بود . لرد برای دیدن این صحنه به بیرون از خانه آمد و فریاد زد :
- طلسم جدید من ! یه آواداکدروا عظیم ! متاسفم آلبوس !
با محو شدن نور سبز خنده ی لرد نیز محو شد . پنج جارو سوار هنوز بدون حرکت روی جاروهای خوب باقی بودند ، لرد دیوانه وار به سمت آنها رفت و به سمت آلبوس حمله ور شد ، دست های لرد از بدن آلبوس عبور کرد ، آنها فقط یک تصویر جادوئی بودند ، با برخورد دست لرد به بدن آلبوس تمام جسم آنها به صورت گرد سبز رنگی در هوا منتشر شد و به سمت خانه رفت ، لرد اولین فردی بود که به خاطر برخورد با گرد سبز رنگ بیهوش روی زمین افتاد !

چند کیلو متر آن طرف تر

آلبوس به طور نا گهانی چشمانش را باز کرد . همه با ترس به او نگاه کردند ، آلبوس لحظه ای مکث کرد و بعد نفسش را بیرون داد و گفت :
- موفق شدیم ، باید قبل از اینکه به هوش بیان به اونجا حمله کنیم !


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۶:۳۱:۱۶
ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۶:۳۲:۱۱

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#77

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ریموس به سرعت از اتاق خارج شد و آلبوس که هنوز در حال راه رفتن بود بیشتر موهایش را به هم می ریخت و سارا فقط به راه رفتنش نگاه می کرد و در مورد اینکه چرا آلبوس دستور حمله را نداده عقلش به جایی قد نمی داد و هیچ فکری نمی کرد .

ریموس به ارتشیان و محفلیان گفت :
- مثل اینکه آلبوس قاطی کرده ... گفته فعلا نمی خواد بریزیم تو خانه ریدل .
- چرا ؟
- چرا اینو گفته ؟
- نمی دونم ... سارا هم نمی دونست ... قیافش خیلی در هم و بر هم بود , هی موهاشو بهم می ریخت . حالا بشینین استراحت کنین .
- راستی ریموس بیا این پیام امروز رو ببین ... عکسای تو رو گذاشتن
- کو ... بده ببینم .

چند ثانیه گذشت و ریموس با دیدن آن روزنامه هر لحظه بیشتر به این حالت * زندیک می شد ...
* ---> تصویر کوچک شده

- اینا چیه می خونین و نگاه می کنین ؟ تصویر کوچک شده


در کیلومترها آنطرف تر لرد و مرگخواران منتظر آلبوس و محفلیان و ارتشیان بودند و تمامی تله های خود را آماده کرده بودند تا آنها را به دام اندازند و بکشند ولی غافل از این بودند که آلبوس فعلا دست از آمدن برداشته !

لرد : این بوقیا کجان ؟ چرا نمیان ؟ دیگه وقتی براشون نمونده !
بلیز : نمی دونم یا لرد ... شاید متوجه شدن که ما اینهمه تله گذاشتیم .
لرد : از کجا ؟


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۵:۴۷:۰۱


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#76

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
در خانه ریدل همه چیز در آرامش بود.مرگخوارها دور لرد سیاه جمع شده بودن و لرد به تک تک آنها نگاه میکرد.لرد با لبخند شیطانی اش رو به مرگخوارها گفت:این فرصتیه که من دنبالش بودم.خوشبختانه دامبلدور مثل همیشه گول خورد.

بلیز از ارباب پرسید:چطور ارباب؟مگه قراره چه اتفاقی بیوفته؟
لرد با همان لبخند جواب داد:وقتی دامبلدور و یارانش به نزدیکی خانه ریدل برسن آرزو میکنن کاش هیچ وقت مخفیگاهشون رو ترک نمیکردن!

بر روی صورت همه مرگخوارها لبخند رضایت نقش بسته بود.این خانه برای یاران دامبلدور خانه اخر بود.آنها با با هیجان و خیالات واهی برای جنگ با مرگخوارها به اینجا می آمدند ولی تنها چیزی که بصیبشون میشد مرگ بود.مرگی طولانی و زجر اور.مرگی لایق افراد دامبلدور!

در کیلومترها دور تر دامبلدور درون اتاقش به صورت عصبی قدم میزد و مدام با خودش حرف میزد.سارا که نگران سلامت عقل او شده بود به دامبلدور نزدیک شد و پرسید:چی شده آلبوس؟از وقتی اومدیم همه اش داری توی اتاق بالا و پایین میری!حالت خوبه؟

آلبوس که مو و ریشش به صورت انشتین در اومده بود با تعجب به سارا نگاه کرد و گفت:ببینم سارا،به نظرت چرا تام قبول کرد که ما صحیح و سالم برگردیم و فردا برای جنگ بریم؟تا جایی که من یادم میاد تام اهل انصاف و این چیزها نبود!

مشخص بود سارا با تمام ادعایی که درباره خفنز بودنش داشت اصلاً به این موضوع فکر نکرده بود.با حالتی گیج به دامبلدور نگاه ولی جوابی نداد.دامبلدور هم از او انتظار جواب نداشت.چون دوباره شروع به قدم زدن درون اتاق کرد.

چیزی که ذهن سارا را مشغول کرده بود این بود که حتماً آنها در دام مرگخواران افتادند.چون همان طور که آلبوس گفته بود در جنگ میان این دو جبهه هیچ وقت رحمی در کار نبود.مسلماً لرد سیاه نقشه ای داشت.دامی پلید که آنها همانند خرگوشی ساده در آن گرفتار شده بودند.

آلبوس از عصبانیت مشتش را به روی میز کوبید و باعث شد سارا از جا بپرد.آلبوس نمیخواست افرادش را به جایی ببرد که سلاخی شوند.همه چیز مشکوک بود و دامبلدور به خوبی این را میدانست.تنها چیزی که نمیدانست این بود که چه چیز در این موقعیت نگران کننده است!

سارا میخواست چیزی بگوید که صدای در این دفعه هر دو را از جا پراند.ریموس در حالی که نیشش تا بناگوش باز بود از لای در آمد تو و باغ خوشحالی گفت:همه حاضره آلبوس.همه بچه ها رو اماده کردیم.این دفعه حتماً شکستشون میدیم.
آلبوس به روی صندلی اش نشست و با صدایی گرفته گفت:به بچه هاا بگو فعلاً هیچ جا نمیریم.

ریموس با تعجب به سارا نگاه کرد و سعی کرد از او بپرسد که چه اتفاقی باعث شده دامبلدور چنین تصمیمی بگیرد.ولی با یک نگاه به صورت گیج و درهم رفته او فهمید که او هم چیز زیادی نمیداند.برای همین همان جا ایستاد و به دامبلدور نگاه کرد که مدام با خودش حرف میزد و موهایش را بهم میریخت...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#75

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
عضو شده در ارتش دامبلدور:

هوا تاريك بود. تاريك تاريك و سكوتي مطلق همه جا را فراگرفته بود. ناگهان صداي صاعقه سكوت انجا را درهم شكست و باران شديدي شروع به باريدن كرد.
صداي مردي جوان در تاريكي به گوش رسيد: لعنتي! چه باروني!
مردي كه از صدايش ميتوان به پير بودنش پي برد پاسخ داد: چيزي نمونده. خانه ي ريدل بهمون نزديكه. خيلي نزديك.
همه جا بار ديگر ساكت شد و فقط صداي شرشر اب به گوش مي رسيد .
_ اونجاست!
بله. ان ها به خانه ي ريدل رسيده بودند.

_ خوش امديد مهمانان من!
تام ريدل اين جمله را در حالي به زبان اورد كه داشت نجيني مار دوست داشتني اش را نوازش ميكرد.
لرد سياه پشت ميزي نشسته بود كه مرگخواران زيادي اطرافش جمع شده بودند.
دامبلدور به لرد نزديك تر شد و با صدايي نسبتا بلند گفت: از ديدنت خوش حالم دوست قديمي!
لرد سياه لبخندي از سر تمسخر زد و گفت: چرا نميشيني؟بشين دوست من!
دامبلدور به ارامي گفت: تو به من گفتي بيام اينجا تا يه چيزي به من بگي.
لرد از جا برخواست و گفت: اون شبو يادته؟
_ كدوم شب؟
لرد خنديد: همون شبي كه اومده بودي اينجا. اون خبرنگاره هم اينجا بود. يادته؟
دامبلدور : اره. يادم اومد و تو مقصر اصلي رو رولينگ مي دونستي.
لرد بار ديگر خنديد و گفت: نه. من اون مشنگو مقصر ..
در همان لحظه يكي از مرگخواران گفت: اون مشنگ نيست سرورم. مگه يادتون رفته؟ اون شب خودتون گفتين كه رولينگ ..
لرد: ببخشيد! حواسم نبود!
لرد سياه ادامه داد:.. و من فهميدم مقصر اصلي كي بوده.
دامبلدور با لحني تمسخر اميز گفت: لابد منم!
لرد با عجله گفت: دقيقا.
دامبلدور چرخشي به چشمانش داد و گفت: اين ماجرا هيچ ربطي به من نداره.
_ چرا داره.
دامبلدور گفت: مگه عقلتو از دست دادي؟ يعني من ميام و از خودم بد ميگم؟
لرد لبخندي موذيانه زد و گفت: تو به فكر آبروي خودت نيستي. به فكر خراب كردن آبروي مني.
دامبلدور گفت: من اين قدر احمق نيستم كه از خودم بد بگم.
لرد: چرا هستي.
دامبلدور فرياد زد: تو به من توهين كردي.
لرد فرياد زد: بله. من به تو توهين ميكنم. تو لايق توهين هستي.
در همين هنگام لوپين چوبش را طرف لرد سياه گرفت و گفت: حرفتو پس بگير.
لرد خنديد و گفت: من عاشق اين بازي هستم. بازي تازه شروع شده.
در همين هنگام تعدادي مرگخوار به سمت لوپين امدند. لوپين فرياد زد: كروشيو!
مودي چشم باباقوري به كمك لوپين امد: كروشيو!
_ اوداكداورا!
مودي جاخالي داد. سيريوس نعرزه زد: كروشيو! و خودش براي اين كه از دست طلسم هاي مرگخواران درامان باشد پشت ديواري سنگر گرفت.
بلاتريكس خنديد و گفت: موش ترسو! كجا قايم شدي؟
ولي در همين هنگام مودي طلسمي به سمت بلا فرستاد و البته بلا موفق شد جاخالي بدهد.
دامبلدور به هدويگ نگاهي انداخت كه سعي داشت طلسمي به سمت لوسيوس مالفوي شليك كند.
لرد نعره زد: ميبيني البوس؟ تو واقعا ترسويي!
دامبلدور گفت: من؟ فكر نميكنم.
در همان لحظه دامبلدور سپر مدافعي بين محفلي ها و مرگخواران درست كرد.
همه دست نگه داشتند. بلا گفت: سرورم! من ميخوام خون همشونو بريزم. همين جا!
لرد نگاهي به دامبلدور انداخت. دامبلدور گفت: ما به قصد حمله اينجا نيومده بوديم. ولي حالا كه شما اينطوري ميخواين حرفي نداريم. ولي خودت ببين ريدل. انصاف داشته باش و ببين تعداد مرگخوارهاي تو با ما برابر نيست. اين دور از انصافه.
لرد به فكر فرو رفت و گفت: تو خيلي ضعيفي دامبلدور. اون قدر ضعيف كه...
دامبلدور به ميان حرف لرد پريد و گفت: من از ضعف حرفي نزدم. من از انصاف حرف زدم.
لرد سري تكان داد و گفت: بسيار خب. فردا همين ساعت در همين خونه ميبينمت و اون وقته كه انصافي در كار نخواهد بود.
دامبلدور با نگاهي خشمگين گفت: قبوله. و به همراه محفلي ها در سكوت از خانه ي ريدل خارج شد.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶
#74

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
خانه ریدل ها در سکوت عجیبی فرو رفته بود. ولدی که همه رو دنبال ماموریت به اقصی نقاط دنیا فرستاده بود، در حالی که ناجینی توی بغلش بود در حال چرت به اخبار رادیو گوش می کرد:
"... با پژوهشهای بیشتری که به عمل اومد مشخص شد ایده گروهی که به سرکردگی لرد سیاه و به نام مرگخوار فعالیت می کنند متعلق به آلبوس دامبلدور بوده است. مهم ترین مدرک در تائید این ماجرا، دفتر خاطرت گم شده گلرت گریندلوالد بود که صریحا" در اون ذکر شده زمانی که اون و دامبل ، به قدری شیفته عقیده نیکی برتر بوده که پیشنهاد دسته از هواداران سینه چاک و مخلص رو داد و پیشنهاد کرد اسمش مرگخواران باشه اما وقتی مشکات خانوادگی بین این دو بالا گرفت این قضیه ظاهرا" مختومه شد ولی از منبع نامعلومی این خبر به لرد سیاه می رسه و اون هم برای یارانش لقب مرگخوار رو انتخاب میکنه. و حالا گزارش وضع هوا... "

شپلخ...بوم...تق! (ترجمه – شپلخ: صدا شکستن رادیو به دستان ولدی، بوم :صدا برخورد یک پرنده با پنجره، تق: صدای باز کردن قفل پنجره به دستان ولدی )
با باز کردن پنجره، ققنوس وارد خونه ریدل ها شد و پاکت سرخی که همراهش بود رو توی صورت ولدی پرت کرد و دوباره پر کشید و رفت. نامه فریاد کش از طرف دامبلدور بود. فریاد دامبل چهارستون خونه ریدل ها رو به لرزه در آورد:

بازم خالی بستی تام؟ صد دفه بت گفتم هر غلطی می کنی دروغ نگو! این اراجیف چیه در مورد من گفتی؟ پیش خودت فکر کردی این اسم مرگخوار چقدر خزه، بهتره بندازمش گردن آلبوس؟ من ترو به دوئل دعوت می کنم. نیمه شب جمعه، قبرستون ریدل ها!

نامه که تموم شد، یه لحظه آتیش گرفت و دود شد رفت توی هوا. ولدی به این حالت دود رو تماشا کرد. ناجینی رو که داشت حفه اش می کرد، پرت کرد یه طرف و پرسی ویزلی رو احضار کرد.

پاق!

- این چه ریختیه واسه خودت درست کردی؟
- قربان، استتار مخصوص ماموریت توی هاوائیه.
- استتار بخوره توی سرت! با این شلوارک گل من گلی و روغنی که داره از سر تا پات چکه می کنه معلومه چه غلطی می کردی؟
- سرورم آخه نمیدونی که چه بهشتی بود... کلی ایده بی ناموسی توی ذهنم هجوم اورد.
- ترو قطب جنوبم می فرستادم همینو می گفتی! برو سر وضعتو درست کن بعد هم کت بسته این مرتیکه گزارشگر 20:30 رادیو مشنگی رو برام بیار.
پرسی تعظیمی کرد و به سرعت از اتاق بیرون رفت. ولدی هم پیغامی فوری برای دامبل فرستاد:

"این یه رسوایی بزرگه. فردا شب به جای دوئل بیا خونه ریدل ها تا شفاف سازی کنم. "

***نیمه شب جمعه***

دامبلدور به همراه بهترین بقیه اعضای ارتش سفید، در حالیکه از عصبانیت همرنگ یویوی جیمز هری پاتر شده بود به در خونه ریدل ها رسید.
- آلبوس، بازم میگم. مطمئنی این یه دام نیست؟
- نه من به سوروس اطمینان کامل دارم. اونم قضیه رو تائید کرده. منم میخوام بدونم این شایعات رو کی پشت سرم در میاره!
ریموس شونه ای بالا انداخت و دیگه حرفی نزد. چشم جادوئی باباقوری مثل فرفره توی حدقه می چرخید و همه جا رو زیر نظر داشت.
سارا پرسید:
- باید در بزنیم؟ آخه هیچوقت واسه وارد شدن به قرارگاه ارتش سیاه ازشون اجازه نگرفتیم. یه کم عجیبه!
- این دفه فرق داره! ما دعوت شدیم. حواسمون رو جمع می کنیم که رو دست نخوریم ولی مطمئن باشین غافلگیر نمیشیم. من اطمینان دارم.
مودی زیر لب غرغرکنان گفت:
- هر چی می کشیم از همین اعتمادیه که به همه حتی ولده مورت داری.

تق!

در خونه با صدای بلند باز شد و بارتی که با نیش باز پشت در ایستاده بود گفت:
- چه کسی بود صدا زد ولدی؟

دقایقی بعد، سیاه و سفید توی اتاق بزرگی جمع شدند و به خبرنگاه کچل 20:30 که دست و پاش بسته بود به حالت نگاه می کردن. ولدی دوباره چوبدستیش رو بلند کرد و گفت:
- کروش...
- ای بابا ولدی، نکن! خودش پسر خوبیه حرف می زنه. بگو ببینم، این اطلاعات غلط رو کی بت داد؟
- غلط نیست! حقیقت داره. منبعم خیلی موثقه.
- منبعت کیه؟ اون باتیلدای خل وچله یا یه پیر پاتال فراموش شده دیگه؟
- ازم خواسته نگم! نمی تونم.
- نیگا خودت تنت میخاره! کروشی...
دامبل دوباره زد روی دست ولدی و طلسمش نصفه موند.
- ببین! پیمان ناگسستنی که نبستی باش! پس بهتره تا ولدی نفله ات نکرده به زبون خوش حرف بزنی.
خبرنگار که هنوز مطمئن نبود حرف بزنه یا نه، به افراد حاضر در اتاق نگاه کرد که هیچ رحمی توی صورتشون دیده نمیشد. بالاخره تصمیم گرفت حرف بزنه:
- رولینگ گفته! اون گفته که میخواسته این قضیه رو زودتر مطرح کنه اما مثل اون قضیه مربوط به ...
زیر چشی به دامبل نگاه کرد و حرفشو خورد:
- خلاصه که الان توی مصاحبه اش با ما گفت اما چون سر او یکی قضیه خیلی اذیتش کرده بودین خواست اسمش فاش نشه. حالا می تونم برم؟

طنابهای دور خبرنگار آزاد شد. اون اول به آرومی تا دم در رفت و بعد یه جفت پای دیگه هم قرض کرد و از خونه ریدل ها خارج شد.
- پس بازم زیر سر اونه! این دفه خواسته منو بی آبرو کنه. اگه دستم بهش برسه...اگه بفهمم کجا قایم شده...
- تام؟ فکر می کنی من میذارم یه مشنگ بی گناه رو که این همه واست زحمت کشیده بکشی؟
- بابا تو دیگه کی هستی! کجای این زن مشنگه؟ هر چی ورد و معجونه رو به اون نسبت میدن. تازه این همه حرف پشت سرت در آورده، بی آبروت کرده، بازم ازش دفاع می کنی؟
- خب من ذاتا" سفید خلق شدم. بچه ها بریم دیگه، ما اینجا کاری نداریم. اگه یه مو از سر جو کم بشه تام...

دامبل در حالی که انگشت درازش رو به نشونه تهدید تکون میداد، به همراه یارانش از خونه ریدل ها خارج شد. ولدی که رفتنش رو نگاه می کرد گفت:
- همه ماموریت های گذشته لغو میشه. هدف بعدی ما پیدا کردن رولینگه، زنده میخوامش.
- اما سرورم، ارتش سفید از این کار خوشش نمیاد.
ولده مورت لبخند موذیانه ای زد و به آمیکوس گفت:
- تو هنوز نفهمیدی اینا همه اش بهونه است؟
و دوباره مشغول نوازش کردن ناجینی دلبندش شد.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.