آریانای ما...
چقدر یهویی برگشتی...
ولی می تونیم حدس بزنیم چی شده...پشت در سایت منتظر بودی یکی درو باز کنه و بپری تو...نه؟
موهاتم مرتب کردی...ما دیدیم!
هکتور شدیدا دنبالت می گشت. بعد از تو دست و دلش به معجون سازی نمی رفت. ببینش...بلافاصله بعد از تو درخواست نقد داده...همواره در پی توئه!
لینک پست رو هم نذاشتی. آفرین...ما خود می یابیم!
بررسی
پست شماره 777 دژ مرگ، آریانا دامبلدور:
خیلی وقته ننوشتی...همین که بتونی خودتو با سوژه ها هماهنگ کنی عالیه. مثلا همین سوژه شال و نجینی. تو دوره ای که این سوژه شکل گرفت کلا نبودی. ولی ازش استفاده کردی.
نقل قول:
نجینی به خودش می لرزه. حالا یا از نداشتن شال و یا از ترس نداشتن شال.
در این حین آریانا سرچ می کنه:
شال+کدوم شال +آیا نجینی شال داشت+شال نجینی+نشان گروه اسلیترین+شال بافتنی هدیه ی لرد به نجینی+تولد نجینی+جامپیچ هشتم+شال راه راه نجینی+نجینی و شالش همین الان یهویی
به نتیجه ای نمی رسه.
برای اینکه کسی در هوش سرشارش شک نکنه سوالی هم نمی کنه و ادامه ی ماجرا رو تماشا می کنه.
جام پیچ چیه!! جان پیچه اون. و خیلی مهمه!
بهترین کار رو کردی. در صورتی که متوجه سوژه ای نشیم، بهترین کار همینه که سعی کنیم آسیبی بهش نزنیم و دست نخورده باقی بذاریمش.
سوژه ها رو نمی شه کامل و دقیق توضیح داد. باید خودت ببینی و تجربه کنی. ولی در حالت کلی موضوعش اینه که لرد همیشه نگران نجینیه و اصرار داره که نجینی شالشو ببنده. نجینی هم تو آواتاراش همیشه شال گردن داره.
به هر حال این "دست نخورده باقی گذاشتن" رو با سرچت خیلی خوب اجرا کردی.
نقل قول:
به نتیجه ای نمی رسه.
برای اینکه کسی در هوش سرشارش شک نکنه سوالی هم نمی کنه و ادامه ی ماجرا رو تماشا می کنه.
دلمون برای هوش سرشار آریانا تنگ شده بود. کار خوبی کردی نوشتیش...جای خوبی هم ازش استفاده کردی. فرقی نمی کنه کسی سوژه رو می دونه یا نه. حتی اگه ندونه هم جالبه.
نقل قول:
اعضا هر کدوم یه بشقاب غذا می گیرن دستشون و جلوی نجینی شروع به خوردن می کنن. یهو همه ی فروشگاه های گوشت کشور برچسب همیشه تخفیف می خورن. و روز عید قربان به اون روز از سال منتقل می شه. همه ی گیاهخوارا متحول شده و گوشت خوار می شن. اعضای خونه تصمیم می گیرن گوشت بقیه ی سالشون رو تامین کنن و چندتا گاو می کشن و گوشتش رو بسته بندی می کنن توی یخچال. مراسم باربیکیو پارتی رو برگذار کرده و یه لیوان هم روش آب می خورن. یه چندتا از استادای هاگوارتز رو هم میارن و توی اتاق آویزون می کنن.
این قسمت هم ویژگی های خوبی داره و هم بدی!
خوبش نوع توصیفشه. اغراق آمیز و بسیار مسخره!
بدش اینه که اونقدر روی قسمت های فرعی و توضیح صحنه ها تمرکز کرده که قسمت اصلی فراموش شده که اینا چرا دارن این کارو می کنن؟
اولش می شد یک بار دیگه به موضوع "شام" اشاره کرد. البته مطمئن نیستم این سوژه رو هم بدونی یا نه. نجینی دائما از لرد شام می خواد...مهم نیست شب باشه یا روز. همیشه می خواد!
نقل قول:
نجینی بدجوری درحال شکنجه بود که بلاتریکس با یه جادو شال اون رو هم از گردنش درمیاره. شال رو دست به دست کرده و همه یه بار دور گردنشون امتحانش می کنن. بعد در اوج شکنجه شال رو حراج گذاشته به نازل ترین قیمت می فروشنش.
عالی بود. این حالت رو خیلی خوب می نویسی. اینجا هدف تحقیر کردن شال نجینی جلوی چشمشه...که به بهترین شکل ممکن اجرا شده. جمله آخر خیلی خوب بود.
نقل قول:
اعضا که روح رو بیرون آوردن خوشحال می شن. این وسطا یه استاد هاگ هم میندازن جلو نجینی که دوباره به زندگی برگرده و میرن که روح رو بگیرن و تو بدن یکی دیگه شکنجه ش کنن.
تو این سوژه و این قسمت، به اندازه کافی درباره نجینی نوشته شده. الان وقتشه که روح بره سراغ یه نفر دیگه. شما هم همین کار رو انجام دادی و سوژه رو آزاد کردی. کارت درست بود.
نقل قول:
برای نقد اومدم ارباب. توی پست اصلا نتونستم شکلک استفاده کنم و احساس می کنم خیلی کلی شده. بی زحمت نقدش کنید.
شکلک اصلا لازم نداشت. چون دیالوگ نداشت. توصیفاتش هم کافی بود. شکلک می زدی از موهات آویزونت می کردیم!
پستت کلی نشده. تو سوژه نجینی رو درست و دقیق نمی شناسی. با این حال کاملا خوب و کافی نوشتی. یعنی منم(که نجینی رو کاملا می شناسم) اگه می نوشتم در همین حد می نوشتم.
برگشتی...خوب برگشتی. بازم بیا. تو طنز خاص و خیلی قشنگی داشتی. بازم بنویس. بخونیم لذت ببریم.
...................
قیافه شو...
بررسی
پست شماره 346 اتاق تسترال ها، هکول دگورث:
نقل قول:
چند مغازه اون طرف تر درست بین مغازه پاتیل فروشی و حشره کش سازی هاکتوریا و دوستان به جز هکتور
از سوژه کمی جدا شدی. ولی این جدا شدن به شکلی نیست که سوژه رو منحرف کنه. چون شخصیت ها رو پراکنده نکردی. مثل این می مونه که داستان داخل یک اتاق جریان داره و تو توی اون لحظه اتاق کناری رو توصیف می کنی.
شخصیت ها تو پست تو پراکنده نشدن... قبلش کمی پراکنده شدن. هنوز در حد بدی نیست ولی کلا بهتره جلوی پخش و پلا شدن شخصیت ها گرفته بشه. چون هر کدوم راه خودشونو می رن. سوژه های خودشونو پیدا می کنن و بعدا جمع و جور کردنشون سخت می شه. این که هر نویسنده ای بخواد درباره یک قسمت بنویسه، کاملا گیج کننده می شه.
نقل قول:
چند مغازه اون طرف تر درست بین مغازه پاتیل فروشی و حشره کش سازی هاکتوریا و دوستان به جز هکتور، یه دکه ی نوشیدنی سازی قرار داشت که به نظر میومد دچار زلزله شده.
این قسمت یکی دو تا ایراد داشت.
به نظر من اگه کل این قسمت به طور یکپارچه نوشته نمی شد، مفهومش بهتر منتقل می شد.
عبارت "بجز هکتور" خوب نبود. این اصطلاح خیلی تکراریه. برای همین فقط وقتی می خندونه که خاص باشه. مثلا اون روز یکی(یه فرد کم اهمیت) نوشته بود فیلم ساخت خواهران وارنر بجز لینی...این خوب بود. مال تو رو یه کمی هم کلمه "هاکتوریا" خراب کرده.
"به نظر می رسید دچار زلزله شده" برای توصیف وضعیت، خیلی خوب بود.
نقل قول:
اما داخل دکه ماجرایی بر خلاف تصور ملت در جریان بود. عامل این لرزش ها موجودی بود لرزنده و لرزاننده، سازنده و خوراننده، کشنده و نیش شکاننده و بسیاری القاب و عناوین دیگه.
این قسمتش خیلی خوب بود. یه اغراق و تعریف نامحسوس از هکتور وجود داره که چون نویسنده پست، هکتوره، باعث شده خیلی خنده دارتر و جالب تر بشه.
نقل قول:
- از جون من چی میخوای آخه؟
- تسترال!
- تسترال و کوفت! تسترال و معجون سقط شدگی، تسترال و مرگ. عجب تسترالی هستی تو!
جواب هکتور خیلی خوب و کافی و به جا بود! دیالوگ آخر خیلی قوی نبود...ولی عکس العمل بعدی هکتور و نوع توصیفش این قسمت رو کاملا نجات داده:
نقل قول:
هکتور که گنجایش این حجم از تعریف رو به شکل یه جا نداره، مرد فروشنده رو درون پاتیل شوت میکنه و یک ملاقه آب کدو حلوایی و نیم کیلو شلغم رو روی سرش خورد میکنه.
فعلش ایراد داره...ولی به شکلی نیست که خیلی متوجهش بشیم یا حواسمونو پرت کنه. فعل اول وقتی حذف می شه که دو تا فعل دقیقا مثل هم باشن:
هری شلغما رو پاک، و اونا رو از هم جدا کرد.(پاک کرد و جدا کرد)نیم ملاقه آب کدو حلوایی رو سرش می ریزه و نیم کیلو شلغم رو روی سرش خورد میکنه.درستش اینه...ولی اینجوری یه کمی سرعتش کم می شه و همین روی طنزش تاثیر می ذاره. من چیزی که تو نوشتی رو با وجود اشتباهش ترجیح می دم. یه اشتباه کوچولو داشته باشیم...ولی طنز جمله تاثیر گذارتر باشه.
نقل قول:
- تا سوپ پیازت نکردم نذاشتمت دم در محفل که هورتت بکشن بگو کجان؟
با این حالت نیمه دیوانه هکتور آشنا هستیم...ولی خوشبختانه بلدی ازش تو موقعیت های مختلف استفاده کنی. برای همینه که اصلا تکراری نشده. چند باری تو نقدام خطاب به دیگران گفتم که لازم نیست هر دفعه اسم هکتور اومد، جلوی دیالوگش شکلک ویبره زده بشه. باید جاش باشه. باید پیش بیاد. شکلک های تو سر جاشونن. معنی دارن.
نقل قول:
هکتور این حرفا سرش نمی شد. مشعلی رو روشن کرد و به پاتیل نزدیک شد.
- میگی کجاست یا روشن کنم؟
دیالوگ های هکتور، ساده، شخصیت دار، محکم، و قوی هستن.
یه تیکه تقریبا جدا از داستان رو نوشتی. هکتور رفته تو نوشیدنی سازی و با شکنجه صاحب مغازه، داره سعی می کنه ازش اعتراف و تسترال بگیره. ایده خیلی خوبیه...خیلی خوب نوشتیش. نه کم...نه زیاد...نه خسته کننده و نه تکراری. طنزش خوبه. شخصیت هاش خوبن. چه هکتور و چه صاحب مغازه ای که نمی شناسیمش.
صحنه ها به اندازه کافی و به خوبی توصیف شدن.
برو نبینیمت. این جا هم دست از سر آریانای بیچاره بر نداشتی!