سكوت سنگيني بر فضا حاكم شد! و سپس صدايي شبيه به چكيدن آب در فضا پيچيد!
- اهم ... ارباب جيگر نمي شه اين بوليز به جاي من بره!؟
- نه ..تو جيگرتري ..دامبلدور بيشتر خوشش مياد
- ارباب رحم كنيد... دامبلدور خطرناكه ارباب... منو ببخشيد ارباب... اينجوري من ديگه نمي تونم شبا از ترس دامبل بخوابم ارباب...
- نمي شه .. همون كه گفتم تو جيگرتري تو بايد بري پرسي...
لردي كچل در حالي كه به تار موي تازه روييده رو سرش دست مي كشيد بي توجه به ضجه هاي پرسي از اتاق خارج شد و اتاق رو به مقصد مرلينگاه ترك كرد. بقيه همچنان به جادوي مافوق پيچيده ي ردياب آني موني كه توسط كچل جان ايجاد شده بود نگاه مي كردند و پرسي را رها كرده بودند تا به ياد سختي هاي روزهاي آينده و در بر گرفتن ريش دامبلدور بگريد
صداي زننده اي از طرف مرلينگاه به گوش رسيد و صحنه عوض شد
---==محفل ققي==---
عده اي از خلق محفلي در گوشه اي جمع شدند و مشغول بازي دلچسب و مفرح يك قل دو قل هستن و عده اي ديگر مشغول پاك كردن سبزي!
- مي گما خسته شدم از اين سبزي پاك كردن ..چرا اين دامبلدور اينقدره بي حال شده ديگه هيچ حركت زيبايي ازش سر نمي زنه يك كم بخنديم؟!
آني موني در حالي كه به شدت از اينكه مي ديد دامبل در مفرح بودن به پاي ارباب كچل نمي رسه در غرور مستغرق بوده نيششو تا ساقه ي مغزش باز مي كنه و مي گه:
- جاتون خالي تو خونه ي ريدل خودمون .. ارباب هر دفعه مي ره مرلينـ....گـــا...
آني موني در حالي كه نيشش دوبرابر قبل باز مي شه به اطرافش نگاه مي كنه و با مشاهده ي چشمان و نيشان باز اطرافيان بلافاصله نيششو مي بنده و مشغول سوت بلبلي زدن مي شه!
- ارباب ريدل....حرف بديه؟
- ههه..هيچي .. گفتم اگر باب الريد... يعني همون مرلينگاه رو نشون بدين خيلي خوبه!
- مرلينگاه؟.. برو تو اتاق پرفسور دامبلي درست آخر اتاق در مرلينگاهه!
- فكر كنم يه چيز مشكوك ديدم!
- ترجيح مي دم از اونسكو استفاده كنم !
---==خونه ي ريدل==---
برو بچ بيكار حاضر در خونه ي ريدل با همچنان به ردياب نگاه مي كنن و پرسي زار مي زنه!
- خدارو شكر ربط نداد به ريش دامبلدور.... مي گم بيچاره پرسي جيگر بايد از موقعي كه مي ره تو محفل از تو اتاق دامبل رد بشه تا بره مرلينگاه!
بروبچ مرگخوار مي خندن و پرسي ضجه مي زنه.. لرد هم همچنان مشغوله!lol:
- پرسي پاشو برو وگرنه ارباب خودش پرتت مي كنه بيرون تو كه از هممون بيكارتري تا دو روز قبل همش مثل بوقي ها مي رفتي اونجا ميومدي.. تا جديدا مثل اينكه بيكار بودي رفتي الف دال بوقيدن بهت!
- نخير دروغ گفتن من بهشون بوقيدم... يك تنه تصميم داشتم حالشونو بگيرم ولي ارباب نذاشت
-پاشو..اگه بچه ي خوبي باشي قول مي دم يه دانگولداس برات بخرم!
پرسي مثل بچه ي ادم بلند مي شه و ديگ در دست به سمت محفل مي ره.
صداي زننده ي ديگري مياد و صحنه عوض مي شه!
---==محفل ققي==---
آني موني در حالي كه نگاه هاي به اين صورت
به سارا مي كنه كريچرو مي بينه كه رد مي شه و در حالي كه فحشهاي نثار روح افراد بلاكي مي كنه با دستمال اسكي مشغول پاك كردن منوي مديريته!
- چه خوب كه شما از اينا داريد ... من اونجا خودم تنها همه كارا رو مي كنم!
- آره خيلي خوبه .. ولي بعضي اوقات اين انگشتر قديمي ها رو تو قابلمه ها قايم مي كنه باعث آزار روح مرلين تو مرلينگاه مي شه!
بعد از گذشت يه ساعت از اين موضوع آني موني بلافاصله به ياد مي ياره كه قرار بوده يك ماموريت سري رو انجام بده و پس از نثار فحشهايي به روح پيوز_ روح ديگه اي پيدا نكردم
_ مي ره كه ديگ معجون رو بياره و در همين لحظه دو صدا در فضا طنين انداز مي شه..يك صداي فرياد از اتاق دامبل و دو صداي دیری دیری دییی دییییریی دیری دی دیری! (صدای زنگ محفل)
...