هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶
#73

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
در کنار آتش شومینه ی انتهای یک سالن بزرگ مردی کچل با صورتی مار مانند به آتش نگاه می کرد .
از نور سبز آتش سالن نیز سبز به نظر می رسید . در کنار او مردی موقرمز با صورتی کشیده و عینکی مستطیلی به حالت تعظیم ایستاده بود .
مرد کچل همان طور که به داشت به شومینه نگاه می کرد گفت : پرسی بعد از اون خرابکاری تو در پریوت درایو کردی تصمیم گرفتم به تو یه شانسی بدم. من قصد دارم که تورو برای به دست آوردن اون نامه با تغییر شکل به هاگوارتز بفرستم و تو باید یک امتحان ثوری در ارتش دامبلدور بدی و از جای اون نامه مطلع بشی.
پرسی سیار ترسیده بود آب دهانش را به زور قورت داد و گفت.
: سرورم این از بخشش شماست که به من یه شانس مجدد دادید ولی من خانه خراب اگه پام رو بزارم اونجا باید جسدم برگرده . ارباب اون فسقلی ها رو نبین یک مارموزی هستن صدتای منم می زارن درکوزه آبش رو می خورن . حالا باز شما می خواید من خانه خراب برم اونجا ؟
ولدورموت هنوز هم چشمان سرخش به آتش سبز شومینه دوخته شده بود وبا حالتی بی روح جواب پرسی را داد.
:بله . من می خوام تو بری . حواست باید باشه که تو تغییر قیافه دادی وکسی تو رو نمی شناسه از طرفی اگر هم مشکلی پیش اومد به من علامت بده تا بچه ها رو بفرستم کمکت .
:آخه قربان عرض کردم . من خانه خراب باید مسابقه ی بین گرین فایر با یه تیم دیگه رو داوری کنم من باید زنده بمونم تا...
زنده می مونی احمق این قدر هم با من جر و بحث نکن وگرنه کاری می کنم که از حرفات پشیمون بشی .
: شرمنده ارباب من خانه خراب رو ببخشید . پس من می رم و سعی می کنم کارها رو درست انجام بدم .


2ساعت بعد .
پرسی با تغییر قیافه توانسته بود وارد هاگوارتز شود و خود را جای یکی از بچه های گروه ریون کلاو جا دهد .
بعد از ساعت ها گشت گذار در اتاق ها و تایپیک های هاگوارتز توانست دخمه ای را که ثبت نام در آنجا امجام می شود پیدا کند . در را باز کرد و وارد شد .
در پشت میزی که نزدیک به در قرار داشت یک خانم جوان نشسته بود او منشی آن دفتر بود زن جوان در حال درست کردن پر جادویی اش بود ولی مثل این که پر قلابی بود . پرسی نزدیک به میز شد و با سرفه ای حواس زن را به خود جلب کرد .
: اهم اهم . سلام ... خب من اومدم تست بدم ..البته برای ثبت نام .
منشی که آستین های جوهری اش را پاک می کرد گفت: قرار قبلی دارید ؟
نگرانی داشت از چهره پرسی می بالید از استرس زیاد با انگشت هایش بازی می کرد .
: پسر جون گفتم قرار قبلی دارید؟
: خب آره
:چه ساعتی ؟
پرسی نگاهی به ساعت روی میز منشی انداخت آرام با خودش زمزمه می کرد و به مخ کودنش فشار وارد می کرد ساعت نزدیک به دو ی بعد ازظهر بود .
پرسی زمزمه کنان گقت: عقربه ی کوچک روی دو عقربه ی بزرگ نزدیک به دوازده می شود می شود
آهان .
وبعد رو به منشی با صدای بلند گفت: ساعت دو .
منشی نگاهی به دفترش انداخت و گفت : خانم مهری جانسونز شمایید .
پرسی دوباره نگران شد وبا انگشتانش بازی کرد و گفت : مهری... مهری ... مهری ...!
:مخفف مهران هستش ؟
: خب می تونه اسم پسر باشه ؟
: آره
: خب باشه .
بعد پرسی شاد و شنگول پیش هوگو وآلبوس سوروس رفت و امتحانش را به خوبی داد .
آل به پرسی گفت که باید پیش سارا برود و برگه ای را امضا کند .
آز آن طرف آل منتظر اسکورپیوس بود برای تا او و اسکورپیوس به همراه هوگو به هاگزمید بروند و چیزی را بخرند به همین دلیل نگاهی به نقشه ی غارتگر که از پدرش گرفته بود انداخت ونا گهان متوجه اسم پرسی ویزلی در دفتر سارا شد .
آل فکر کرد که اشتباه کرده است به اسم ضربه زد ولی دوباره اسم پرسی ویزلی اومد. آل از هوگو پرسید.
:هوگو این پسره که الآن وارد اتاق خاله شد اسمش چی بود؟
: مهری جانسونز نه ببخشید مهران ،مهران جانسونز . چطور؟
:هوگو عجله کن جون خاله در خطره فکر کنم که اون پرسی ویزلی بود که تغییر قیافه داده بود .
در ضمن شخصی به اسم مهران جانسونز در ریونکلاو وجود نداره .
هر دوی آنها به سمت دخمه ای که صد متر با آنها فاصله داشت دویدند آل و هوگو چوب هایشان را کشیده بودند . آل در دخمه را ناگهان باز کرد و آنها پرسی را دیدند که با یک دست گلوی سارا را گرفته و او را به دیوار چسبانده و با دست دیگر چوب دستی اش را به سمت سر سارا گرفته بود . با باز شدن ناگهانی در پرسی برگشت تاببیند که چه اتفاقی افتاده است سارا از این فرصت نهایت استفاده را کرده و با پا بر شکم پرسی ضربه زد و خود را به چوب دستی اش که کمی با او فاصله داشت رساند . پرسی سعی کرد بر دردش غلبه کند و برای همین صاف ایستاد و گفت :
پرسی: عزیزانم شما ها می خواید با یک مرگ خوار حرفه ای رقابت کنید؟
هوگو با خنده ای که قصد داشت پرسی را میخره کند گفت: عمو شوخی می کنی تو یک نفر هستی و می خوای جلوی ما. عمو بی خیال شوخی رو بس کن بهتره که همین الآن چوبت رو بزاری زمین و تسلیم بشی .

پرسی عصبانی شد وگفت : بچه جون برو با بزرگترت بیاد فکر کردی کی هستی ؟ من خانه خراب باید اون نامه رو بگیرم و بعدشم باید به ارباب بدم وگرنه مثل خودکچلش کچل می شم .
آۀ یه نگاهی به صورت پرسی و بعد به دست لرزان او انداخت و گفت : این مشکل ما نیست مشکل خودته دایی. می خواستی از اول وارد مرگ خواران نشی .
:جیگرکم این قدر رجز نخون ببین من خودم به تنهای از پس همه تون بر میام می گی نه نگاه کن . سکتوم سمپرا .
آل به طرز زیبایی جا خالی داد و سریع به او طلسمی وارد کرد .
پرسی سعی می کرد که خود را به در خروجی نزدیک کند تا بتواند فرار کند .
سارا سعی داشت با طلسم های بیهوشی او را بیهوش کند . هوگو سپر دفاعی درست می کرد وآل هم سعی کشتن او را داشت در این میان پرسی توانست با افسونی دود زا از معرکه خارج شود و فرار کند .
وسر انجام مثل همه ی فیلمهای هندی ،ایرانی ،خارجی که آدم های بد به سزای اعمالشان می رسند پرسی نیز به سزای اعمالش رسید و لرد کله ی او را از ته تراشید .


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
#72

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
i!i!محفل ققیi!i!
پرسی شروع کردن به باز کردن جعبه اما اون قفل شده بود.
_ آلاهومورا
در جعبه باز شد . تعداد زیادی از دوربین های خبر ساز سرویس های جادوگری منتظر این لحظه ی تاریخی بودند.اما اثری از انگشتر لرد داخل جعبه نبود که نبود.
i!i!خانه ریدلi!i!
لرد از خشم بالاخره اون دو نخ شویدشم میکنه و خیال همه رو راحت میکنه. پس این انگشتر کجاست؟ اگه اون پیدا نشه بابای همطونو میارم جلو چشاتون.
i!i!محفل ققیi!i!
چیزی تو دل پرسی فرو ریخت و پرسی خود را در حال تمیز کردن مرلینگاه اختصاصی سوسکهای مرلینگاه ریدل تصورکرد.:در همین لحظه که پرسی به کف جعبه ی خالی خیره شده بود دامبلدور وارد می شه و با این حالت میپرسه:
_چیکار میکنی؟
_ ها ، دیدم یه کم خاکیه خواستم تمیزش کنم .
_آها خیلی خوبه ، خیلی خوبه ادامه بده بقیه رو هم تمیز کن من میرم پایین.
ظاهرا حال دامبل با خوردن قرصاش کمی بهبود یافته بود، حالا مشغله ی فکری پرسی دو تا شده بود یکی انگشتر واون یکی گذروندن شب زیر یک سقف با دامبلدور.
جرقه ای در ذهن پرسی زده شد البته بعد مس سابیدن ابزار اون اتاق. منتظر شد همه بخوابند و بعد از خانه بیرون بزنه. بعد چند ساعت بالاخره وقتی مطمئن شد همه خواب هستن و البته دامبل دنبالش نمیکنه از خونه بیرون رفت.
_ از پرسی صحرا به بلیز جنگل ، پرسی صرا به گوشم
_ بلیز صحرا صحبت میکنه چیه
_ من یه پیشنهاد دارم به لرد بگو
_ بگو بگوشم
_میگم من که این انگشترو نمی تونم اینجوری پیدا کنم ، این محفلیام که همه خز و خیلن چطوره لرد و مرگخوارا بریزن اینجا این اوراقا رو لت و پار کنن ، بعدم شکم همشونو جر میدیمو خونه رو حسابی زیرو رو میکنیم تا انگشتر پیدا شه . فکر کنم فکر خوبی باشه .

آیا لرد این پیشنهادو قبول میکنه ؟
یا نه پرسی باید بازم با دامبل توی یه خونه بچرخه در این صورت چه سرنوشت وحشت ناکی در انتظار پرسی بیچاره خواهد بود!؟


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۲۱:۴۷:۵۹

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
#71

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو




در آن صبح دل انگيز كه كسي جز آني موني آشپز حاضر به يراق و سارا بيدار نبودند ، دو صداي گوناگون در فضا پيچيد !!
سارا : چه مشكوك ؟!؟ .... بچه چوبدستي منو بيار بينيم !!!
آني موني شما بيشين من ميرم به جفت صداها ميرسم !! ... شما بيشين !!!
- آررره ؟!؟ .... چقدر خوبه شما اومدي اينجا !! ... تا حالا كسي از ترس خفنيَتم به من نزديك نشده ! ... ولي تو ، وااااي خدا من ، يعني بختم باز ميشه ؟؟ .... سپس دستمالي را كه در سمت چپ گوشه ي پاييني آن S بزرگي به نمايندگي از اسكي حك شده بود رو بيرون مياره و چشماش رو كه نمناك شده بود رو پاك ميكنه !!


- دیری دیری دییی دییییریی دیری دی دیری!
- اي تف به هيكل بوقيتون كنن كه منو تو اين سرما الاف نذارين !!!
" غيييژژژژ " صداي در محفل كه از آخرين باري كه استرجس ناظر آن بود روغن كاري نشده بود به طرز وحشتناكي باز شد ! ... و چندي بعد آني موني در حالي كه سيبيل كجش را درست ميكرد به حالت دو نقطه دي ظاهر شد .
- ببند !!
آني موني :
پرسي كلاه زمستاني اش را از روي سر برداشت و در حالي كه ردياب را به آني موني نشان ميداد گفت:
- تو به دليل سوتي هاي مداوم و تابلو بازي شديد از سوي لرد كبير فاقد صلاحيت شناخته و بايد برگردي خانه ي ريدل و در آشپزخانه و به آشپزی برای سوسکای ساکن توی چاه های مرلین گاه شکنجه گاه واقع در پایین طبقه خانه ریدل و در مجاورت چاه های فاضلاب بپردازي !! ... حالا بايد بري و بذاري من نقش بوقي تو رو ادامه بدم و ماموريت تموم شه !!
آني موني كه از گوش هايش قنديل آويزون شده بود بدون هيچ عكس العملي ايستاده بود و پرسي نيز اين حركت وي را به فال نيك گرفت و بعد از شوتينگ كردن وي از جلوي در پوشيدن لباس آني موني وارد محفل ققنوس شد.

- از بلیز جنگل به پرسی صحرا بلیز جنگل به گوشم ...
- خش خش ... پرسي صحرا حرف ميزنه ، تا حالا مورد مشكوكي يافت نشد ولي من دارم ميرم سمت اتاق دامبلدور شايد تو سمساري دامبل باشه !! خش خش ...
- خش خش .... ايگور خرچنگ حرف ميزنه ، موفق باشي برادر ... خش خششش ....

- هي عزيزم ! كي بود در زد ؟!؟!
پرسي زير لب فحشي از عمق جان به آني موني و هفت جد و آبادش تقديم ميكنه و به آرامي بر ميگرده و سارا اوانز رو ميبينه كه با كلي ذوق ذوق ايستاده جلوي در آشپزخونه !
پرسي : كسي نبود ! ... چند تا از ماموراي ماگلي بودن ميخواستن اطلاع بدن تا در مصرف گاز صرفه جويي كنيم !!! ... شما برو به كارت برس نفس !! ... من ميرم سمت دامبل !!!


*"*"* پشت در مرلينگاه ، اتاق دامبل *"*"*

- صداي انفجاز و گازهاي خردل و ش م ر همه ي محيط را احاطه كرده بود ! .... پرسي در حالي كه رنگ صورتش به بنفش مايل به ارغواني در اومده بود مشغول گشتن اتاق دامبل ميشه ، اما تنها چيزي كه توجه اش را جلب كرد صندوقچه ي كوچكي بود كه نمونه ي آن در خانه ي ريدل ديده بود !!


*^*^*^ خانه ي ريدل *^*^*^*

اعضاي مستعد و اكتيو مرگخوار دور يكديگر نشسته بودند و به ردياب هاي خود خيره ميشدند و مو به مو پرسي را زير نظر داشتند!
در همين حال بارتي فرياد كنان گفت:
- ارباب ارباب ، پرسي يه چيزي پيدا كرده !!!


~~~*~~~~*~~~~*~~~~*~~~~
- آيا انگشتر داخل آن صندوقچه بود ؟؟
- آيا پرسي ميتوانست آن را بيابد ؟؟


ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۱ ۱۳:۱۳:۴۴


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
#70

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
سكوت سنگيني بر فضا حاكم شد! و سپس صدايي شبيه به چكيدن آب در فضا پيچيد!
- اهم ... ارباب جيگر نمي شه اين بوليز به جاي من بره!؟
- نه ..تو جيگرتري ..دامبلدور بيشتر خوشش مياد
- ارباب رحم كنيد... دامبلدور خطرناكه ارباب... منو ببخشيد ارباب... اينجوري من ديگه نمي تونم شبا از ترس دامبل بخوابم ارباب...
- نمي شه .. همون كه گفتم تو جيگرتري تو بايد بري پرسي...
لردي كچل در حالي كه به تار موي تازه روييده رو سرش دست مي كشيد بي توجه به ضجه هاي پرسي از اتاق خارج شد و اتاق رو به مقصد مرلينگاه ترك كرد. بقيه همچنان به جادوي مافوق پيچيده ي ردياب آني موني كه توسط كچل جان ايجاد شده بود نگاه مي كردند و پرسي را رها كرده بودند تا به ياد سختي هاي روزهاي آينده و در بر گرفتن ريش دامبلدور بگريد
صداي زننده اي از طرف مرلينگاه به گوش رسيد و صحنه عوض شد


---==محفل ققي==---

عده اي از خلق محفلي در گوشه اي جمع شدند و مشغول بازي دلچسب و مفرح يك قل دو قل هستن و عده اي ديگر مشغول پاك كردن سبزي!
- مي گما خسته شدم از اين سبزي پاك كردن ..چرا اين دامبلدور اينقدره بي حال شده ديگه هيچ حركت زيبايي ازش سر نمي زنه يك كم بخنديم؟!
آني موني در حالي كه به شدت از اينكه مي ديد دامبل در مفرح بودن به پاي ارباب كچل نمي رسه در غرور مستغرق بوده نيششو تا ساقه ي مغزش باز مي كنه و مي گه:
- جاتون خالي تو خونه ي ريدل خودمون .. ارباب هر دفعه مي ره مرلينـ....گـــا...
آني موني در حالي كه نيشش دوبرابر قبل باز مي شه به اطرافش نگاه مي كنه و با مشاهده ي چشمان و نيشان باز اطرافيان بلافاصله نيششو مي بنده و مشغول سوت بلبلي زدن مي شه!
- ارباب ريدل....حرف بديه؟
- ههه..هيچي .. گفتم اگر باب الريد... يعني همون مرلينگاه رو نشون بدين خيلي خوبه!
- مرلينگاه؟.. برو تو اتاق پرفسور دامبلي درست آخر اتاق در مرلينگاهه!
- فكر كنم يه چيز مشكوك ديدم!
- ترجيح مي دم از اونسكو استفاده كنم !

---==خونه ي ريدل==---

برو بچ بيكار حاضر در خونه ي ريدل با همچنان به ردياب نگاه مي كنن و پرسي زار مي زنه!
- خدارو شكر ربط نداد به ريش دامبلدور.... مي گم بيچاره پرسي جيگر بايد از موقعي كه مي ره تو محفل از تو اتاق دامبل رد بشه تا بره مرلينگاه!
بروبچ مرگخوار مي خندن و پرسي ضجه مي زنه.. لرد هم همچنان مشغوله!lol:
- پرسي پاشو برو وگرنه ارباب خودش پرتت مي كنه بيرون تو كه از هممون بيكارتري تا دو روز قبل همش مثل بوقي ها مي رفتي اونجا ميومدي.. تا جديدا مثل اينكه بيكار بودي رفتي الف دال بوقيدن بهت!
- نخير دروغ گفتن من بهشون بوقيدم... يك تنه تصميم داشتم حالشونو بگيرم ولي ارباب نذاشت
-پاشو..اگه بچه ي خوبي باشي قول مي دم يه دانگولداس برات بخرم!
پرسي مثل بچه ي ادم بلند مي شه و ديگ در دست به سمت محفل مي ره.
صداي زننده ي ديگري مياد و صحنه عوض مي شه!

---==محفل ققي==---

آني موني در حالي كه نگاه هاي به اين صورت به سارا مي كنه كريچرو مي بينه كه رد مي شه و در حالي كه فحشهاي نثار روح افراد بلاكي مي كنه با دستمال اسكي مشغول پاك كردن منوي مديريته!
- چه خوب كه شما از اينا داريد ... من اونجا خودم تنها همه كارا رو مي كنم!
- آره خيلي خوبه .. ولي بعضي اوقات اين انگشتر قديمي ها رو تو قابلمه ها قايم مي كنه باعث آزار روح مرلين تو مرلينگاه مي شه!
بعد از گذشت يه ساعت از اين موضوع آني موني بلافاصله به ياد مي ياره كه قرار بوده يك ماموريت سري رو انجام بده و پس از نثار فحشهايي به روح پيوز_ روح ديگه اي پيدا نكردم_ مي ره كه ديگ معجون رو بياره و در همين لحظه دو صدا در فضا طنين انداز مي شه..يك صداي فرياد از اتاق دامبل و دو صداي دیری دیری دییی دییییریی دیری دی دیری! (صدای زنگ محفل)
...


عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
#69

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
آناکین که فکرش بین محفل و خانه ریدل در نوسان هست ، میگه : هیچی ... چیزه میگم این بولیزه هم این کلش نخ کش شده باید بکنمش

سیریوس با تعجب برای دومین بار سوال میکنه : مطمئنی گفتی بولیز ؟ من بلیز شنیدما ! تازه بلیز نوشته بودی

آناکین که خوشحاله از اینکه یکی بوقی تر از خودش پیدا شده ، در حالی که بصورت به سارا خیره شده و گویا تازه متوجه حضورش شده عملا ، خطاب به سیریوس میگه : باب تو عجب سیریشی هستیا ، جمع کن باب خودتو ، من دارم حرف میزنم ، تو نوشتنمو از کجا دیدی بوقیده ؟ این پرسی راست میگفت همتون خزینا

آلبوس همونطور که سعی داره ، عنکبوت نسبتا بزرگی رو که بین ریش هاش خونه کرده رو بیرون بکشه ، میگه : هووم ؟ ... پرسی ؟ پرسی کیه ؟

آناکین که حالا نیشخند زننده ای رو صورتش شکل گرفته با بیخیالی میگه : باب شما چرا همه چیو به خودتون میگیرید ... میگم قبل از اینکه من آشپز اینجا بشم ، آشپز قبلیتون غذا ها رو پّرسی چند میداد بهتون ؟



در خانه ریدل :


مرگخوارها که الان تیک عصبی شدیدی پیدا کردن و توسط جادویی که لرد سیاه اجرا کرده ، دارن توی محفل ققنوس رو میبینن و همشون بصورت لرد رو در نظر دارن تا ببینن چه عکس العملی نشون میده .

بلیز که علاقه ای به صبر و حوصله و اینا نداره ، با صدای نسبتا بلندی که همه رو میپرونه میگه : میگم آخه ما چرا این بوقی رو فرستادیم محفل ؟ ده مین دیگه اونجا باشه در مورد لردم یه حرفی میزنه بعد ربطش میده به اینکه آلبوس ریشاشو با تیغ لرد میزنه یا نه


در محفل ققنوس :

همه اعضای محفل ققنوس در سالن اصلی محفل ، حضور دارن ؛ عده ای ایستادن و عده دیگه با حالت نامناسبی روی مبل های راحتی و مقابل آناکین لمیدن ... آلبوس هم برای اینکه خیالش راحت باشه اقدام انتحاری ای توسط مرگخوارا صورت نمیگه ، انتهای سالن و پشت ملت نشسته و از اونجا صحبت میکنه .

آلبوس : من دیگه کاری به این بحث ها ندارم ، ببین اصغر آشپز جان ، من از تو دیگه سوالی ندارم ، فقط غذا رو سریعتر آماده کن که انقدر اینجا این ملت محفلو که اینطور ناشایست لم دادن رو دیدم که دیگه گشنم شده ... فقط برای من یه دیگ اضافه بزار کنارا ، میدونی که من ...

آناکین که حوصله همه کار داره به جز آشپزی برای اعضای محفل ، زمزمه میکنه : اه ، بارتی گفته بود اینا اینطورینا !

ویولت که جلوتر از همه نشسته ، میپرسه : بارتی ؟ ... فحش دادی؟

آناکین که نمیخواد دوباره ملت بریزن سرشو سوال پیچش کنن ، میگه : میگم که شما چند بار طِی میکشید محفلو در روز ؟


در خانه ریدل :

لرد که در خشانت تمام به سر میبره ، در حالی که به چند تاره مویی که بعد از هشت سال استفاده شامپوهای تقویت کننده گرون قیمت سبز شدن پسه کلش چنگ انداخته ، فریاد میزنه : زود از جلوی چشمه من دور شید اون بوقیه ابله و پرتش کنید دوباره همینجا ... و فی البداهه اضافه میکنه : در ضمن بگید که از مقام آشپز خونه ریدل به آشپزی برای سوسکای ساکن توی چاه های مرلین گاه شکنجه گاه واقع در پایین طبقه خانه ریدل و در مجاورت چاه های فاضلاب عزل میشه ! ... پرسی خودت باید بری تو محفل


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶
#68

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
در همان لحظه بليز كف خيابان ولو شده و دودستي بر سرش كوبيد!
_ چي چي رو وارد خونه شد! معجون رو يادش رفت ببره!

ولدمورت در خانه ريدل گويي كه داشت از توي اون بليز رو تماشا مي كرد پرت كرد و فرياد زد :
_ بليز فلان فلان شده! ( به علت اينكه ولدي خيلي با ادبه اين قسمت ها سانسور مي شه تا تفكر مرگ خوارا خراب نشه!!!) اگه به دستم برسي...از اول هم مي دونستم كه لياقت معاونت منو نداري! آخه يكي نيست به اين....:

و مگر مي شد او را كنترل كرد!!

خلاصه پرسي و بارتي و ايگور به زحمت بليز رو از وسط خيابون جمع كردند و رفتند تا فكراشونو روي هم بريزن مگر يه راهي براي دادن معجون به آني موني پيدا كنند!

داخل محفل

_ خب بفرماييد بشينيد! اسمتونو نفرموديد!؟؟
آني موني در حالي كه بادي به قب قب انداخته بود بروي مبل گرم و نرمي وسط حال نشست . آخه تا حالا هيچ كس اينطور با احترام باهاش صحبت نكرده بود و در خانه ريدل جز با نام " هو " نام برده نشده بود!! به همين جهت جرقه هايي از نفرت نسبت به آن خانه ويرانه در قبلش زده شد!
_ شما حالتون خوبه؟
آني موني ناگهان از افكارش به خود آمد و گفت :
_ هان؟ بله من خوبم... چي مي گفتيد؟ اسمم؟ آهان... اسمم...اسمم چيزه! يعني اسمم ... آهان اسمم غلامه!
بعد با خودش گفت :
_ اينكه اسم مستعار بليز بود...!
و نگاهي به سارا كه تازه وارد اتاق شده بود افكند و گفت :
_ نه ... اسمم غضنفره!
و دوباره يادش آمد كه اين هم اسم پرسي بوده!
اما ناگهان جرقه اي در ذهنش خورد و گفت :
_ آهان اسمم اصغر آشپزه!
سارا يه نگاه اينجوري به او كرد و گفت :
_ چه اسم عجيبي! ولي خب اشكال نداره...حالا چه چيزهايي بلديد درست كنيد؟
آني موني كه دوباره همان حس اول را بدست آورده بود گفت :
_ من همه چيز بلدم! از موي چرب اسنيپ گرفته تا ريش دومبل مي تونم باهاش غذا براتون درست كنم!
و در ميان تعجب محفلي ها اينكه اون عجب آشپزي ست داشت حال مي كرد كه ناگهان مثل غذاي سرد از يخچال بيرون گذاشته وا رفت و ناخودآگاه گفت :
_ بليز بوقي .....! كلتو مي كنم!
سيريوس :
_ چي فرمودين؟





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶
#67

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همان شب!!!

مرگخواران در دورتادور میدان گریمولد مستقر شدند و محفلو زیر نظر گرفتند!
بلیز در حالی که از لای پرده خانه همسایه، محفلو زیر نظر داره با یک واکی تاکی شروع به صحبت میکنه:
- از بلیز جنگل به پرسی صحرا بلیز جنگل به گوشم ...
کمی اونورتر یک رفتگر نارنجی پوش از جارو کردن دست میکشه:
- پرسی صحرا حرف میزنه اینجا همه چیز مرتبه ... خاله سامانتا وضعیت خودتو گزارش بده ...
اون سمت خیابون خانم با شخصیتی برمیگرده و زیر چشمی به محفل خیره میشه ...
- همه چیز مرتبه .. همه مرگخوارا آماده باشند .. آنی مونی برو!

همون لحظه از پشت تصویر صدای آهنگ میشنین پاسیبل شنیده میشه و در انتهای کوچه شخصی با عینک آفتابی بسیار خفن و مقادیری ریش و پشم بر صورت و یک کلاه آشپزی به سر و یک پیشبند آشپزی هم که به دور کمرش بسته ظاهر میشه که با قدمهای آرام و شمرده به سمت محفل حرکت میکنه!

چند لحظه بعد!!!

دیری دیری دییی دییییریی دیری دی دیری .....!!! (صدای زنگ محفل)

بلافاصله جنبشی در پشت در صورت میگیره! بعد صدای برخورد جسم سنگینی به در و پشت سرش صدای آخ و اوخ بعد کمی جیغ و داد و سپس سکوت و سرانجام در باز میشه و آلبوس نمایان میشه!

آلبوس: سلام من رئیس محفل هستم... شما باید آشپز جدید باشی نه؟ ای شیطون! میگم اهل حالم ..!!! نه چیزه میخواستم بگم خیلی خوشحال هستم که شما رو ملاقات میکنم... ولی یادت باشه ها من کلسترول و قند خون و فشار خونم خیلی بالاست و کلا روبه مرگم برای همین غذای کم نمک باید درست کنی! تازه غذا باید کم چربی هم باشه چون هیکلمون خراب میشه از همه مهمتر ما کلا گیاه خواریم تو غذا نباید گوشت باشه مثلا for example قرمه سبزی با یک وجب روغن هه هه هه ... حالا از اینا بگذریم چرا سیبیلت کج شده؟ (آنی مونی با نگرانی سیبیلشو صاف میکنه) میدونی شبیه کی هستی؟ نه نمیدونی اگه گفتی؟ (آنی مونی با نگرانی به آلبوس خیره میشه) خب معلومه دیگه شبیه اسنیپی وقتی که تعجب میکنه هاهاها هه هه هه هوهوهو هی هی هی!!!!
آنی مونی در حالی که از این شوخی ها کمی تا قسمتی یخ کرده:

آلبوس: ولی میدونی .. ما محفلی ها کلا خیلی مهمانوازیم و من با کمال خوشحالی مفتخرم که تو رو به داخل دعوت کنم و تازه یک نمایشم برای ورودتون در نظر گرفتم .. لطفا یک لحظه اجازه بدید!

آلبوس از دیگر محفلی های حیران که تا بدان لحظه ساکت بودند میخواد که ازش فاصله بگیرن و میره وسط سالن و در یک فضای خالی وای میسه و ناگهان یک حرکت هلی کوپتری بسیار خفن میزنه که در طی این حرکت مقادیر زیادی میز و صندلی واژگون میشن و تعدادی دست و پا میشکنه و در نهایت آلبوس با سر به دیوار برخورد میکنه!
آلبوس
- باز که این قرصاشو یادش رفته بخوره!!!
همون لحظه سارا اوانز در پشت در ظاهر میشه که با گامهایی بلند به سمت آلبوس میره و دست آلبوس رو میگیره تا ببره قرصاشو بده و در همون حال رو به آشپز جدید:
- واقعا ببخشید .. از این حوادث معمولا کم اتفاق می افته .. ولی خب همیشه نمیشه کنترلش کرد میدونی که .. یکم دیگه خوب میشه .. شما بفرمایید تو بقیه شما رو راهنمایی میکنن!
و بدین ترتیب آنی مونی که هنوز محو حرکات آلبوس بود به خودش میاد و موفق میشه با لباس مبدل وارد خونه شه ...

- همه آماده باشند آنی مونی وارد خونه شد!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۲:۱۷:۲۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۲:۳۳:۰۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۳:۰۲:۴۴



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۴:۲۱ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶
#66

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
اهم اهم...
کسی به بلیز توجه نکرد.مرگخوارن دستمال به دست مشغول گردگیری بودند.
اهم اهم..اوهوم..هم...
-چیه بابا خودتو کشتی؟حرفتو بزن.

بلیز در برابر چشمان خشمگین انی مونی بالای یکی از میزها رفت.
-اهم...چیزه..من چند دقیقه پیش با دیدن چهره ارباب به شدت دگرگون شدم.

گراوپ از گوشه اتاق پرید و یقه بلیز را گرفت.
-منظورت چیه که با دیدن چهره ارباب دگرگون شدی؟همچین بزنم دگرگونت کنم که...بوق ...بوق...خجالت نمیکشی؟؟چه اشکالی داره ؟خب اونم اون شکلیه.همه که نباید خوشگل باشن.تازه ارزش یه جادوگر به مغزشه نه تیپش.ارباب ازبس که مغزش کار کرده موهاش ریخته.

زمزمه های خشمناکی از اطراف مبنی بر تایید حرفهای گراوپ شنیده شد.بلیز که جان خود را در خطر میدید با لبخند ملیحی همه را دعوت به سکوت کرد.
-نه بابا اشتباه فهمیدین.منظور من این بود که با دیدن چهره در هم رفته ارباب دگرگون شدم.ما نباید ارباب رو ناامید میکردیم.اون انگشتر برای ارباب ما با ارزشه و ما نگینهای باقیمونده رو هرطور شده از محفلیا میگیریم.

آنی مونی با دستمالی که در دست داشت جای پای بلیز را روی میز پاک کرد.
-نقشه تو بگو.الان ارباب بیاد این میز خاکی رو ببینه دوباره دگرگون میشی ها.

-هوم...نقشه من اینه.ما مرگخواران بی باک میریم محفل.محفلیا رو شکست میدیم وشکم همشونو پاره میکنیم و نگینها رو برای ارباب میاریم..چطوره؟

صدای سامانتا که درگوشه اتاق مشغول اتو کردن ردای خواب ارباب بود به گوش رسید.
-یه حسی بهم میگه سارا اوانز در تهیه این نقشه با تو همکاری داشته.

بلیز بدون توجه به سامانتا به سخنرانی پرحرارتش ادامه داد.
-هوم..البته من حدس میزدم بعضیا با این نقشه مخالفت کنن.برای همین یک نقشه (ب)هم دارم و اون اینه که ما همه با هم به محفل میریم و نگینها رو میاریم.
-این که شد همون.

بلیز طومار بزرگی را از جیب ردایش خارج کرد.طومار به سرعت باز شده روبروی مرگخواران در هوا معلق ماند.
-هوم.نه.هنوز جزئیات نقشه مو نگفتم.این نقشه محفله.از جیب سامانتا پیداش کردم.البته نمیدونم اون از کجا آوردتش.باید بعدا ازش بازجویی کنیم.به هر حال این نقشه محفله.ولی میدونین که ما سرخود نمیتونیم وارد محفل بشیم.پس این نقشه به دردما نمیخوره.

زمزمه های خشمناک دوباره بلند شد.
-ما رو مسخره کردی؟
-پس برای چی بازش کردی؟
بلیز:بابا خواستم ببینین محفل چه شکلیه.داشتم میگفتم.ماباید یه کاری کنیم که محفلیا ما رو ببرن تو.البته یکی از ما رو.
و با لبخند زیبایی به آنی مونی خیره شد.

-م...م...من؟چرا من؟

-خوب..من شنیدم مالی ویزلی برای شرکت در کنفرانس مادران نمونه سال به آفریقای جنوبی رفته.پس محفلیا الان آشپز ندارن.آنی مونی میتونه به عنوان آشپز موقت به داخل محفل نفوذ کنه و پخ...

آنی مونی با نفرت به معجون سبز رنگی که در دست بلیز ظاهر شد نگاه کرد.
-پخ؟این پخ یعنی چی حالا؟
-خوب...تواین معجونو توی دسر یا غذایی که براشون میپزی میریزی و اونا دچار مشکلاتی میشن..مشکلات چیز...چیز دیگه...مشکلاتی که ما رو به نگینهامون میرسونه.البته شاید در مرلینگاه.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
#65

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
همه به فكر فرو رفتن..يعني بايد حمله ميكردن به محفل!؟دوباره كشت و كشتار؟دوباره خستگي؟اصلا چرا ارباب خودش زحمت نميداد بره محفل و انگشترش رو بگيره؟ما هم خسته شديم خب..چرا ما بايد همش حمله كنيم و برگرديم خودش اينجا بشينه با مارش حال كنه؟ !

-هوووم..بارتي تو به چه داري فكر ميكني!؟من و مارم حال ميكنيم؟شما ميريد بيرون و ميجنگيد؟كريشيو!
-نهههه..آخخخخخخ!

ارباب دنبال چاره اي ميگشت.او درست ميگفت.مرگخوارا هم كم كم داشتن خسته ميشدن،بايد راه ديگه اي پيدا ميكرد تا اونا با انگيزه برن ماموريت.يه كار خفن،شايدم يه كلك زيركانه.پس بايد قشنگ فكر ميكرد.

-هووووي...شما ها اينجا رو تميز ميكنيد تا من برگردم نقشه رو بهتون بگم.خودتون رو خسته نكنيد زياد.آناكين تو اسم بد هارو بنويس.هر كي كمك نكرد به من بگو.

تق!در با صداي بلند بسته شد و ارباب تاريكي ها با ابهت از آنجا خارج شده بود.با شنل سياه كه توسط خود مرگخواران ساخته شده بود.همه مشغول كار كردن شدند و فقط بليز بود كه به فكر فرو رفت.انگار تنها كسي كه در آخرين لحظات قيافه نگران لرد تاريكي رو ديده،او بود.اطلاعات و صحبت هاي لرد به علاوه قيافه عجيبش به سرعت از جلوي چشماش ميگذشت و نمي توانست دليلش رو درك بكنه.حتما لرد كمك نياز داشت.وظيفه ش اين بود كه بهش كمك بكنه.

-هوووي زابيني..من اسمت رو نوشتم.به لرد ميگم مجازاتت كنه.

اين كلمات براي بليز معنايي نداشت.حرفاي لرد مثل سوزن هاي داغي بر روي كلش نشسته بود و اون رو ميسوزوند.اون بايد يه كاري ميكرد.بايد مرگخوارا رو متحد ميكردن و خودشون با ميل خودشون ميرفتن محفل و پس ميگرفتنش.نبايد لرد اينقدر ناراحت ميموند.بايد اين كار رو ميكردند.پس بلند شد و با دستش به مرگخوارا اشاره كرد دست از كار بكشن و ساكت بشند.همه مرگخوارا با قيافه خسته و متعجب به بليز خيره شدند.بليز نقشه اي داشت تا انگشتر رو پس بگيرن..بايد اون رو مطرح ميكرد.اگر چه ممكن بود با برخورد شديد مرگخوارا مواجه بشه.

--------------------
اهم!ادامه بديد.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
#64

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو




- ما ميميريم ! ... روزهاي خوش زندگيمون به سر رسيد، چه شب هايي كه به اميد رسيدن كلاغ به خونه ش قصه گوش داديم و خوابيديم !! ولي كو كلاغ؟.... ما ميميريم !!!
ايوان در حالي اين حرف ها را بر زبان مي آورد كه با ردايش در حال "فين" كردن بود !


.:. سيم ثانيه بعد ؛ بلكه كمتر .:.
غييييييژژژژ .... در باز شد و ابتدا رداي سياه و بلند كه نماد مار و اسكلت در قسمت جلوي آن نقش بسته بود ، آن ردا به مناسب كريسمس و توسط مرگخواران براي آنكه علاقه ي خاص و قلبي وافر خود را به لرد كبير ثابت كنند تهيه شده بود. لرد با قدم هايي محكم وارد سالن شد و بعد از آنكه نگاهي گذرا به محيط اطرافش انداخت چوبدستي اش را در دست گرفت و گفت:
- واقعا شرم آوره !! ... به شما هم ميگن مرگخوار ؟!؟
در همين حال بارتي كه كلا بعد از كالبد شكافي سرخوش شده بود، لبخند زنان گفت:
- ارباب ! ... من همواره سعي داشتم كه شما را الگوي خود قرار دهم ( بعد سريع از تو جيبش كاغذي رو در مياره و شروع به خوندن ميكنه) .... ارباب ، شما الگوي من هستي ، الگو واقعا چيزه خوبي است كه ما بايد در زندگي داشته باشيم، بنابراين ما شما را الگو قرار داديم . ( به دليل ذيغ وقت متن كامل سخنراني در قسمت هاي بعدي نقل ميشود.)

بعد از پايان حرفهاي بارتي مبني بر الگو قرار دادن و اينا ، آه جانكاهي از سوي ولدمورت بلند شد، و براي آينده ي تباه جامعه ي سياه و مرگخوار يك دقيقه سكوت كرد !!

.
.

* پايان 1 دقيقه *
- آناكين ! انگشتر چي شد ؟!؟
آني هم خوشحال خوشحال در حالي كه داشت خلال گوشتي رو كه به نگين چسبيده بود پاك ميكرد " " ميره سمت لرد و زانو ميزنه و تقديم ارباب ميكنه !!
ملت: !
لرد نگاه خردمندانه اي به نگين ميزنه و ميگه:
- اين تو شكم كدومتون بود ؟!؟! هـــــــــان ؟؟؟
در همين حال صداي قوت دادن آب دهاني از جانب بليز به گوش رسيد، لرد ولدمورت چرخشي به ردايش داد و در حالي كه صدايش بي شباهت به فرياد نبود گفت:
- خب بليز ! پس كار تو بود ؟!!؟ اون تو شكم لعنتي تو چيكار ميكرد ؟؟
بليز كه رنگ به رخسار نداشت تته پته كنان در حالي كه دنبال دليل قانع كننده اي ميگشت گفت:
- شايد وقتي تو كافه ي محفلي ها براي جاسوس رفته بودم و داشتم قهوه ميخوردم خوردمش !! ..... درست يادم نيست ارباب !!
لرد شروع به قدم زدن كرد و گفت:
-درسته از اون به بعد ردياب هاي اين انگشتر شروع به فعاليت كرد !
در همين حين پرسي كه هنوز احساس كوفتگي بدن ميكرد گفت:
- ارباب شما فكر ميكنين قطعه هاي ديگه ي اين نگين دست محفلي ها باشه ؟!؟
ارباب :


----------
ببخشيد ، خيلي وقت بود پست نزده بودم!
يه مشكلي پيش اومد نشد كه به موقع بزنم! عفو كن ارباب !!




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۸ ۲۰:۲۱:۲۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.