هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
مسابقه کوییدیچ هافلپاف و گریفیندور

-----------------------------

صداي قطرات باران که با شدت بر سقف برخورد ميکرد به وضوح شنيده ميشد . آن روز ابر ضخيمي سرتاسر آسمان رو پوشانده و باران تندي گرفته بود .
تمام بازيکنان گریفیندور بدون کوچکترين توجهي به شرايط بد جوي در رختکنشان جمع شده بودند و داشتند آخرين صحبت ها رو براي مسابقه اي که قرار بود تا مدتي ديگر برگزار شود از کاپيتان تيمشان بشنوند .
آنها در حالي که با اخمهاي در هم رفته بر روي ميزي خم شده بودند ، با دقت داشتند به حرفهاي استرجس گوش مي دادند . استرجس همونطور که با دستش قسمت هاي مختلف زمين کوييديچ رو نشون ميداد گفت :
_ خب ببينين، راستش من از قبل حدس ميزدم که ممکنه در چنين شرايطي قرار بگيريم . اما يادتون نره که تحت هيچ عنوان نبايد نقشه رو فراموش کنيم و ....
لارتن که اخمهايش در هم رفته بود حرف استرجس رو قطع کرد و گفت :
_ فقط تو رو خدا به الیور بگو که تا تو این بازی تلفات ندادیم ، گوی زرین رو بگیره .
الیور از آنسوی رختکن در حالی که اصلا از اين حرف خوشش نيومده بود ، با دلخوري گفت :
_ باشه سعي خودم رو ميکنم ولي شما هم بايد حسابي تلاش بکنينا .
سینیسترا که به قطراتي که با شدت به شيشه ها ميخورد چشم دوخته بود بدون اينکه سرش ر برگرداند، گفت :
_ استرجس بهتر نبود که روز مسابقه رو عوض ميکردن ؟ ما چطوري توي اين شرايط بازي کنيم ؟
بلافاصله صداي اعتراض ديگر بازکنان نيز بلند شد به همين دليل استرجس براي آنکه بتواند بقيه رو ساکت کند فرياد زد :
_ من از همون اول گفته بودم که امکانش هست که ما توي چنين هوايي مسابقه بديم . به هر حال کاري نميشه کرد . اونا هم شرايط ما رو دارن .
دوباره سکوت برقرار شد . غير از صداي قطرات باران که از بيرون شنيده ميشد صداي ديگري به گوش نميرسيد . هيچ کس حرفي نميزد ، گويي همه در اين فکر فرو رفته بودند که کاشکي آن روز مسابقه برگزار نميشد .
استرجس که گويي فکر همه آنها رو خونده بود با نگراني گفت :
_ بچه ها نبايد روحيمون رو ببازيم . ما موفق ميشيم فقط بايد کمي تلاش کنيم .
سیریوس در سر جايش تکاني خورد . بلافاصله همه برگشتند و به او چشم دوختند . سیریوس با حالت عصبي گفت :
_ بچه ها ، حق با استره ، ما حتما پيروز ميشيم . همه ما از نظر مهارت از اونا بهتريم . اصلا من فکر ميکنم که اگر ببازيم جاي تعجب داره .

براي چندمين بار رختکن در سکوت فرو رفت .
صداي قطرات باران همچنان شنيده ميشد . هرازگاهي برقي نيز در آسمان پديدار ميشد که فضاي تاريک اتاق را روشن ميکرد . استرجس که خود نيز کاملا از شرايط هوا نگران بود با صداي نه چندان تسکين بخشي گفت :
_ خب ديگه ! اگر کسي سوالي نداره بهتره ديگه آماده شيم .
همه اعضاي تيم نگاه هايي رو بين هم ديگه رد و بدل کردند اما کسي حرف نزد .
استرجس بعد از اينکه ديد کسي قصد حرف زدن ندارد ، گفت :
_ خب ، بهتره ديگه راه بيفتيم .
همه اعضاي تيم با اين حرف موافقت کردند ، بدون اينکه با هم حرفي بزنند از سرجایشان بلند شدند و کش و قوسي به بدنشان دادند . سپس به سمت جاروهايشان رفتند تا آن ها را بردارند و روانه زمین کوییدیچ شوند. .

مدتي بعد
مه بسيار غليظي تمام آسمان را پوشانده و آن را به رنگ سياه دراورده بود . باران همچنان به شدت ميباريد و نه تنها از شدت آن کاسته نشده بود بلکه حال بسيار شديدتر هم شده بود و گودال هايي از آب در سرتاسر زمين به وجود آورده بود .
با اين وجود باز هم به نظر ميرسيد که تمام جمعيت هاگوارتز براي ديدن اين مسابقه به ورزشگاه آمده اند چرا که تقريبا تمام ورزشگاه مملوء از جمعيت بود و حتي يک جاي خالي نيز ديده نميشد .
تماشاگران در حالي که سرتا پا خيس شده بودند اما همچنان با شور و اشتياق تيم مورد علاقه شان را تشويق ميکردند .
صداي لي جردن از ميان هياهوي جمعيت حاضر به زور به گوش رسيد که فرياد ميزد :
_ خب . قبل از هر چيز جا داره که من بازيکنان دو تيم رو به شما معرفي کنم .
لي جردن لحظه اي مکث کرد ، چرا که صدايش در صداي رعد آسمان گم شده بود ! سپس ادامه داد :
_ خب اسامي بازيکنان هافلپاف از اين قراره : ماندانگاس فلچر - پیوز – اسپراوت - درک- دنیس – نیمفادورا تانکس و بالاخره لودو بگمن که کاپيتان تيم هافلپافه .
لي جردن چند لحظه مکث کرد تا تمام بازيکنان هافلپاف که سوار جاروهاي پرنده شان بودند وارد زمين شوند و در پستهاي خودشان قرار بگيرند.
بلافاصله تماشاگران هافلپاف شروع به تشويق تيم محبوبشان کردند . بازيکنان هافل بدون کوچکترين توجه به دور و اطرافشان به سرعت به پرواز در آمدند و در جاهای خود مستقر شدند.
لي جردن چند لحظه ديگر صبر کرد تا تشويق تماشاچيان فرونشيند سپس با صداي گرمي که امیدواری از آن می بارید، گفت :
_ و اما اسامي بازيکنان گریفیندور : آلبوس دامبلدور در درون دروازه – پروفسور سینیسترا – الیور وود – جسیکا پاتر – لارتن کرپسلی – سیریوس بلک و استرجس پادمور که کاپيتان تيم گریفیندور هست .
هنوز حرف لي جردن به پايان نرسيده بود که بازيکنان گریفیندور سوار بر جاروهايشان با سرعت وارد زمين شدند .
بلافاصله تعدادي از تماشاگران که يک پارچه سرخ پوش بودند ، شروع به تشويق تيم گریفیندور کردند .
بازيکنان گریفیندور که با ديدن وضع هوا اين نکته رو دريافته بودند که بازي راحتي نخواهند داشت آرام به سمت ديگر زمين رفتند و در آنجا مستقر شدند .
مادام هوچ داور اين ديدار که معلوم بود به علت وضع بد هوا به شدت از زمان برگزاري مسابقه ناراحت است با اوقات تلخي به وسط زمين رفت و کاپيتان هاي دو تيم رو به سمت خودش فرا خواند .
استرجس و لودو که توي اين مدت زمان کم مثل موش آب کشيده شده بودند با سرعت خودشان رو به مادام هوچ رساندند .
مادام هوچ چند لحظه مکث کرد و سپس بدون هيچ مقدمه اي گفت :
_ با هم دست بديد .
استرجس که انتظار داشت مادام هوچ براي آنها در مورد بازي جوانمردانه حرف بزند از اين نحوه برخورد کمي شگفت زده شد زيرا مادام هوچ هميشه شديدا به قوانين مسابقه پايبند بود . با اين وجود استرجس به خوبي حفظ ظاهر کرد و با لودو دست داد . سپس بدون آنکه حرفي بزند به سمت تيم خودش برگشت .
مادام هوچ چند لحظه ايستاد تا لودو هم به اندازه کافي از او فاصله بگيرد سپس جعبه توپ ها رو جلو آورد . او کمي مکث کرد و سپس سه توپ بازي رو که شامل دو توپ بازدارنده و گوي زرين بودند رو آزاد کرد . او نزديک نيم دقيقه صبر کرد تا گوي زرين کاملا از نظرها ناپديد شود سپس در حالي که در سوتش مي دميد سرخگون را در هوا رها کرد .
بلافاصله صداي تشويق جمعيت اوج گرفت . تانکس با يک حرکت سرخگون را در هوا قاپيد .
او در حالي که با سرعت جلو ميرفت حواسش را کاملا بر روي دروازه گریف جمع کرده بود .
شرايط بازي واقعا سخت بود هيچ کس ديگري رو به درستي نمي ديد و تنها بازيکنان گریفیندور در ميان توده عظيم ابر سايه اي از تانکس را ميديدند که با سرعت به سمت دروازه شان پيش ميرفت . تانکس پس از چند متر جلو رفتن به درک پاس داد ، اما به علت ديد کم درک سرخگون رو از دست داد . سرخگون بلافاصله به دست جسیکا افتاد . جسیکا که سرخگون رو در دست داشت با سرعت به سمت دروازه هافل حرکت کرد .
صداي لي جردن که معلوم بود بخاطر وضع بد هوا در ديدن بازيکنان مشکل دارد به گوش رسيد که ميگفت :
_ واي چه هواي بدي . هيچ چيز معلوم نيست . تنها ميتونم بگم که يکي از بازيکنان گریف که فکر ميکنم جسی باشه داره به سرعت به سمت دروازه هافل حرکت ميکنه , ...
لارتن فرياد زد :
_ جسی خودت برو جلو ! من اصلا تو رو توي اين هوا نميبينم .
جسیکا نیز که معلوم بود همین قصد رو دارد همچنان تقريبا بدون هيچ مانعي جلو ميرفت . بچه هاي هافل که به علت کمبود ديد از او عقب مونده بودند . سعي ميکردند که خودشان را دوباره بهش برسانند .
سرانجام جسیکا تقريبا با دروازه بان هافل تک به تک شده بود و چيزي نمونده بود که ضربش را به سمت دروازه بزند اما ناگهان همه تماشاچیان نفس هایشان را در سینه حبس کردند .
صداي عصبانی لي جردن به گوش رسيد که فریاد میزد :
_ اوه اوه ظاهرا يکي از بازيکنان هافل که فکرمی کنم پیوز بود اشتباهي جاي بازدارنده ها چماغش رو به سر جسیکا زده .
جسیکا همان طور که که در يک مسير دايره اي شکل در هوا چرخ ميخورد آروم به سمت زمين کوييديچ رفت و از جارويش پياده شد .
بلافاصله مادام هوچ در صوتش دميد و بازي رو متوقف کرد و خودش نيز به سرعت به سمت زمين فرود آمد تا وضع او را ببيند .
ظاهرا مشکلش جدي نبود او در حالی که باریکه خونی که از دماغش جاری شده بود رو پاک میکرد از رو زمین بلند شد و آروم سرش رو به نشانه خوب بودنش تکون داد . لارتن و سیریوس نيز با نگرانی در کنار مادام هوچ فرود آمدند تا وضعیت او را برای ادامه بازی ببیننند . لارتن با آشفتگی گفت :
_ چيزيت که نشده ؟
جسیکا که دستش رو همچنان روي دماغش گذاشته بود گفت :
_ نه فکر ميکنم حالم خوبه ! مشکلي نيست .
مادام هوچ چند لحظه به جسیکا خيره شد ، سپس گفت :
_ ميتوني به بازي ادامه بدي ؟
او با حرکت سر حرف مادام هوچ رو تصديق کرد . بلافاصله مادام هوچ در سوتش دميد و فرياد زد :
_ پنالتي به سود تيم گریفیندور!
بلافاصله صداي تشويق تماشاگران گریفیندور و به دنبال آن صداي اعتراض آميز طرفداران هافلپاف بالا گرفت . اما مادام هوچ در تصميمش مصمم بود .
سرانجام بعد از اندکی توقف بازي و بگو مگو سر تصمیم گیری جنجالی داور سیریوس در پشت توپ قرار گرفت .
ورزشگاه تقریبا ساکت شده بود . حتي لي جردن هم ديگه گزارش نميکرد و مثل همه به سیریوس چشم دوخته بود که پشت سرخگون ايستاده بود . حال تنها ماندانگاس بود که در جلوی سیریوس ایستاده بود.
او با چهره ای نه چندان اطمينان بخش در نزديک سه حلقه دروازه روي هوا معلق بود و مانند بقیه منتظر زدن ضربه پنالتی بود .
سرانجام سیریوس ضربه اش را به سرخگون وارد کرد . سرخگون با سرعت به سمت دروازه رفت و با توجه به شيرجه تماشايي ماندانگاس از لاي دستانش رد شد و گل اول گریفیندور رقم خورد .
بلافاصله صداي تشويق طرفداران گریفیندور که از جلو افتادن تيمشان خشنود بودند ورزشگاه را به لرزه دراورد .
آنها در حالي که با خوشحالي بازي رو نگاه ميکردند همه با هم شعار ميدادند :
_ لودو تيمت رو وردار رو برو . لودو تيمت رو وردار رو برو !
_ هافلی ها برین هاف هاف بکنین ! هافلی ها برین هاف هاف بکنین !
صدای لي جردن نيز که کاملا مشخص بود از نتيجه بازي خشنود است به گوش رسید که میگفت :
_ خب تيم گریفیندور با يک پنالتي فاصله امتيازات خودش رو با تيم هافل به ده رقم افزايش داد . اما واقعا خود اين پنالتي جاي بحث داشت . اگر نظر منو بخواین که من میگم دو تا.....
صداي فرياد خشمگين پروفسور مک گونگال در ورزشگاه پيچيد :
_ جردن بازي رو گزارش کن !

پس از به ثمر رسيدن گل اول ، بلافاصله تيم هافلپاف حمله هاي آتشين و گسترده ای رو به سمت دروازه گریفیندور آغاز کرده بود .
با وجود اينکه همچنان باران شديدي ميباريد اما کمي از غلظت ابرها کاسته شده بود . به همين دليل اين امکان را به بازي کنان هافل ميداد که با پاسکاري مداوم راه خودشون رو به سمت دروازه گریفیندور باز کنند .
سینیسترا در حالي که با چماغش يکي از بازدارنده ها رو به سمت دنیس ميفرستاد فرياد زد :
_ برگردين عقب . جلوشون رو بگيريد نزاريد بيان جلو !
تمام بازيگنان گریف با تمام وجود سعي ميکردند که جلوي پيشروي بازيکنان هافل رو بگيرند اما با وجود تلاششان انگار هافلی ها شکست ناپذیر شده بودند .
استرجس با آخرين قدرت به يکي ديگر از بازدارنده ها ضربه اي رو وارد کرد .
بازدارنده با سرعت به سمت درک رفت که حال سرخگون رو در دست گرفته بود . اما او با يک جا خالي زيرکانه توپ رو به دنیس پاس داد و فرياد زد :
_ برو دنیس کار خودته !
دنیس سرخگون رو روي هوا گرفت و بلافاصله به سمت دروازه گریفیندور حرکت کرد . بازيکنان اسلايترين که از اين حمله به شدت غافلگير شده بودند سعي کردند که به هر ترتیبی که شده از نفوذ پیتر جلوگیری کنند . اما فايده اي نداشت چرا که دنیس از آنها خيلي فاصله گرفته بود و ديگه با آلبوس تک به تک شده بود . همه ورزشگاه نفس هاي خود را در سينه حبس کرده بودند .
در اين ميان تنها صداي لي جردن بود که به گوش ميرسيد :
_ آفرين آلبوس ، تو میتونی . بگیرش .
دنیس نگاهي به سه حلقه دروازه انداخت سپس با آخرين قدرتش به سرخگون ضربه ای رو وارد کرد . آلبوس نيز که جهت سرخگون رو به درستي حدس زده بود به سمت سرخگون شيرجه زد اما ديگردير شده بود !
صداي تشويق کر کننده طرفداران هافلپاف به گوش رسيد .
آنها در حالي که با شور و هيجان پرچم هاي زرد رنگشان را در هواتکان ميدادند تيمشان را نيز تشويق ميکردند .
لي جردن فرياد زد :
_. ده _ ده مساوي !



مدتها از زمان شروع مسابقه گذشته بود . حال ديگر باراني از آسمان نميباريد . هر چند که هوا همچنان ابري و تاريک بود .
نتيجه بازي 130 _ 120 به سود تيم گریفیندور تغيير کرده بود و سرخگون همچنان در دست بازيکنان گریف بود که سعي ميکردند براي هر چه بيشتر کردن اختلاف گلهايشان به دروازه هافل هجوم بيارند .
صداي لي جردن که از فرط فرياد زدن دو رگه شده بود به گوش رسيد که ميگفت :
_ سرخگون همچنان در دست لارتنه . با اينکه بازيکن ناشناخته ايه و توي گریفیندور هم هست ولي خيلي عالي داره بازي ميکنه !
لارتن پس از آنکه از بازدارنده لودو جا خالي داد پاس داد به سیریوس . سیریوس سرخگون رو در هوا گرفت و با سرعت به سمت دروازه هافلپاف راه افتاد . جسیکا که به موازات او حرکت ميکرد فرياد زد :
_ من کنارتم .
بازيکنان هافل که سخت از وضعيت بازي آشفته شده بودند يکباره به سمت سیریوس هجوم آوردند . اما او با يک حرکت غافلگير کننده به جسیکا پاس داد . جسیکا هم که به اندازه کافي به دروازه نزديک شده بود بلافاصله ضربش را به سمت دروازه فرستاد .
اما ....
صداي لي جردن از ميان فرياد شادي تماشاگران هافلپاف به گوش رسيد که فرياد میزد :
_ اما نه . ماندانگاس به زيبايي سرخگون رو مهار کرد و حالا اين بازيکنان هافلپافن که دارند به سمت دروازه گریفیندور حمله ميکنند . عجب بازي شده . کاشکي اين بازي هيچ وقت تموم نميشد.
بازيکنان هافلپاف با سرعت برق آسايي حمله جديدي رو آغاز کرده بودند و همانطور که که به سمت دروازه گریفیندور ميرفتند مثلثي را نيز در هوا تشکيل داده بودند .
استرجس و سینیسترا سعي ميکردند که با پرتاب بازدارنده ها به سمت آنها ميانشان فاصله بندازند اما گويا اين عمل امکان پذير نبود .
صداي لي جردن همچنان به گوش ميرسيد :
_ درک پاس ميده به تانکس. تانکس به دنیس . دوباره خود درک ، حالا سرخگون دسته تانکسه هافلپاف خیلی عالی داره بازی میکنه .
آلبوس که درون دروازه ايستاده بود فرياد کشيد :
_ برگردين عقب نذاريد به دروازه نزديک بشن . جلوشون رو بگيريد .
اما ظاهرا ديگه دير شده بود . چرا که هر سه مهاجم هافلپاف با او تنها شده بودند .
تمام تماشاچيان با حيرت داشتند بازي رو تماشا ميکردند . همه چيز براي به ثمر رسيدن گل مساوي مهيا بود اما ناگهان .......
_ سووووووووووووووووت
در مقابل چشم های حیرت زده همه مادام هوچ در سوتش دميده بود و بازي رو متوقف کرده بود .
همه با تعجب برگشتند و به مادام هوچ خيره شدند اما مادام هوچ فرصت هر گونه سوال پرسيدن را از آنها گرفت چرا که به نقطه اي بر روي آسمان اشاره کرده بود که همه چيز را مشخص ميکرد .
دقيقا چند متر اون طرف تراز مادام هوچ الیور در حالي که با يک دستش يکي از چشمانش رو گرفته بود با دست ديگرش گوي زرين رو بالا گرفته بود و با خوشحالی به سمت زمین کوییدیچ پایین میامد .
تماشاگران گریفیندور که از شوک ناگهانی تمام شدن بازی کاملا منگ شده بودند با دیدن گوی زرین در دستان الیور به یکباره فریاد شادی و پیروزی را سر دادند و شروع به تشویق وود کردند که حال به روی زمین فرود آمده بود .
صدای لی جردن به گوش رسید که با خوشحالی فریاد میزد :
_ در این بازی هم باز شاهد برد تیم گریفیندور با نتیجه 310_120بودیم . من این برد بزرگ رو به همه جامعه جادوگری تبریک میگم !
صدای نعره وحشتناک پروفسور مک گونگال به گوش رسید که فریاد میزد :
_ جردن !! اگر بزارم دفعه دیگه تو بازی رو گزارش کنی !
اما این حرفها دیگر کوچکترین اهمیتی برای گریفیندوری ها نداشت ! چرا که آنها بازی رو به سود خودشون تموم کرده بودند . حال بقیه بازیکنان گریفیندور نیز در کنار الیور فرود آمده و با خوشحالی روی او شیرجه زده بودند و رو در آغوش گرفته بودند .
آلبوس که از فرط خوشحالی ناخواسته میخندید فریاد زد :
_ آفرین گل کاشتی !
جسیکا فریاد زد :
_ عالی بود پسر !
بقیه اعضای تیم هم با خوشحالی به تشویق الیور پرداختند .
لارتن که از خوشحالی بالا و پایین میپرید گفت :
_ الیور ، راستی چطور گوی زرین رو گرفتی ؟
همه اعضای تیم نیز که همین پرسش رو از الیور داشتند ساکت شدند .
الیور درحالی که لبخند میزد روش رو از اسپراوت که داشت چپ چپ نگاهش میکرد برگردوند سپس زد زیر خنده !
همه اعضای تیم با تعجب نگاهی به هم انداختند . سینیسترا گفت :
_ چرا میخندی ؟
الیور همونطور که میخندید به چشم سمت چپش اشاره کرد ، ناگهان همه متوجه کبودی نسبتا بزرگی شدند که بر روی چشمش پدید آمده بود . او ادامه داد :
_ من داشتم پرواز میکردم که یکهو گوی زرین محکم خورد تو صورتم . منم سریع از فرصت استفاده کردمو گرفتمش . برای همین بود که موقع فرود اومدنم یکی از چشمام رو گرفته بودم !
همه با تعجب به الیور خیره شدند که از فرط خنده صورتش به رنگ قرمز درآمده بود و خواستند دوباره از او در این باره سوالاتی بپرسند اما با ورود تماشاچیان گریفیندور به درون زمین همگی این مسئله را از یاد بردند و ترجیح دادند که همراه با بقیه گریفیندوری ها برای جشن به تالار عمومیشون برگردند .


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۳:۰۰:۱۶



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
ما ( هافلپاف ) و این خاله بوقی ها ( گریفیندور )

صدای طبل ها که نواخته میشد ، ورزشگاه را به لرزه وا میداشت ، صدای طرفداران تیم ها که در هر موقعیت حساس نفس ها را در سینه حبس میکردند و با دیدن نتیجه آخر آن افسوس میخوردند یا فریاد خوشحالی میکشیدند ، هیجانی خاص به بازی میداد . بازی کنان هر لحظه مثل گلوله هایی که از توپ خانه شلیک شده باشند زمین را طی کرده و در یک لحظه کوتاه همدیگر را غافلگیر میکنند ، بازی واقعا نفس گیر است .

بازدارنده ها در هوا پیچ و تاب میخورند و هر لحظه زوزه کشان از کنار هر بازیکن میگذرند ، سرخگون دست به دست میگردد تا آخر از حلقه ها بگذرد یا در دست دروازه بان ها قرار گیرد ، جستجوگر ها بر فراز آسمان بالاتر از همه به دنبال گوی زرین میگردند .

باران نم نمک شروع به باریدن میکند ، لودو فریاد میزند : سعی کنید توپ و محکم بگیرید که لیز نخوره . هر سه مهاجم به تایید سر تکان میدهند .

دانگ همانطور که نگاهش فقط توپ را تعقیب میکند با صدای بلندی که لودو بشنود میگوید : ببین لودو ، حواست و جمع کن جسیکا وسیریوس خیلی خوب توپ رو با هم رد و بدل میکنند ، یکیشون و بزن .

لودو با چماقش در همان لحظه ضربه ای به بازدارنده میزند و با نفسی که از شدت فشار بیرون میدهد میگوید : ببین گفتنش راحته ... خیلی سریع حرکت میکنند ... ولی سعیم و میکنم .

جسیکا که سرخگون را در دست دارد به سرعت به سمت دروازه حرکت میکند و نیمفادورا را جا میگذارد ، به دانگ میرسد و در چشمانش نگاهی میکند ، لبخندی خبیثانه میزند و بعد توپ را با تمام توان به صورت دانگ میکوبد ... زمین میچرخد ، آسمان سفید میشود ، صداها ضعیف و ضعیف تر شده تا جایی که دیگر سکوت و تاریکیست .

- پاش و دانگ ، چته ؟
دانگ به سرعت از جایش بلند میشود و اطرافش را نگاه میکند ، عرق سردی رو پیشانی اش نسشته است و به چهره لودو که در تاریکی واضح نیست و او را صدا کرده خیره میشود .

- حالت خوبه پسر؟

دانگ که کمی پریشان به نظر میرسد میگوید : آره ، فقط یک خواب بود ، بازی فردا ... خدای من !

لودو به پشت دانگ میزند و با خنده جواب میدهد : آره ، قرار آبکش بشی .

دانگ نیز در جوابش لبخندی بی رمق میزند .

رختکن هافلپاف – کله سحر ( از عجایب خلقت که هافلی ها صبح زود بیدار بشن )

نیمفا مشغول تمیز کردن جاروهای اعضاست ، لودو لباس ها را اوتو میکشد و دنیس به سمت پیوز طلسم می فرستد که عکس اریکا را برداشته و او را مسخره میکند ، درک نیز در طرفی از رختکن سرگرم نوشتن رول های فانتزی ترسناک شده . اما مهم تر از بقیه دروازه بان تیم با امید و عظمی راسخ عین بید میلرزد

لودو آخرین لباس را اتو میکشد و آن را در کنار بقیه لباس ها که در کمدی آویزان کرده است قرار میدهد و بعد رو به اعضا میگوید : خوب بچه ها ، همونطور که میدونید بازی حساسی در پیش داریم و از این صحبت ها ... برید لباس هاتونو تنتون کنید که حوصله زرت و پورت اضافه ندارم .

- من نمیام .

سر ها همه بر میگردد و چهره دانگ در بین سر ها آشکار میشود که عین بید میلرزد . لودو که کمی بد اخلاق به نظر میرسه میگه : چته ، چرا نمیای ؟

دانگ میزنه زیر گریه و میگه : به خدا من دیروزم اینجا بودم با همین وضعیت ...

لودو که حالا عصبانی شده میگه : پاش و گمشو بریم ... یعنی چی این حرف ها ؟

× فلش بک ... دو روز قبل ×

- بچه ها بیدارشید ، وقته صبحونه است ، الانه که جا بمونیم .
لودو همینطور که پتوها رو از روی بچه ها مکشید تا بیدار بشن ، فریاد زنان این جمله را چندبار تکرار کرد سپس به تنهایی از تالار بیرون رفت و بعد از چند دقیقه اعضا لخ لخ کنان عین زامبی ها شروع به حرکت به سمت دستشویی مختلط هافلپاف کردند .

دانگ که زیر چشمانش گود افتاده دستانش را پر از آب میکنه و چند بار آب به صورتش میزند و بعد در آینه به خودش خیره میشود ، گویی از چشمانش جواب سوالی را میخواهد که در هیچ جایی وجود ندارد و بعد همراه بقیه به سمت سرسرای بزرگ رفت .

لودو و بقیه بچه ها مشقول خوردن صبحانه بودند . دانگ نیز به کنار لودو رفت و نشست ولی چیزی نخورد تا اینکه لودو گفت : راستی دیشب چی شده بود ؟ ... خواب بد دیدی ؟

- خواب بود ؟ واقعیت بود ؟ .... وسط بازی توپ خورد تو صورتم و بعد تو تخت بودم ... نمیدونم !

پایانه خاطره ....

دانگ دوباره به لودو خیره شد ، گویی انتظار داشت حرف هایش را باور کند ، این که سه روز است زمان میچرخد و این اتفاق درست زمانی می افتد که سرخگون به صورتش میخورد . اما لودو که قانع نشده بود به سمت دانگ آمد و بازوی او را گرفت تا به سمت زمین بازی راهی شوند .

بازی دوباره آغاز میشود ، ورزشگاه مثل همان سه روز است ، هیچ چیز تغییر نکرده . تنها چیزی که تغییر کرده ، دانگ است که هر روز ضعیف تر شده و امروز خود را کاملا باخته است . اعضای تیم سوار بر جاروهایشان به سمت جایگاهشان میروند و دانگ که رقب نمیکند حتی اطرافش را نگاه کند در بین سه حلقه ما قرار میگیرد .

بازی با سوت کوییرل آغاز میشود ، بازیکنان چون پرندگان سبک بال که سوار بر بال نسیم به سرعت حرکت میکنند در زمین جا به جا میشوند ، الیور وود در کنار اسپروات در آسمان مثل موج برای پیش گرفتن از یکدیگر می پیچند و زمین بازی را به سرعت از نظر میگذرانند . فریاد شوق بازیکنان در همان اول بازی با گلی که توسط بلک زده میشود ورزشگاه را غافلگیر میکند . هافلپافی ها نگاهی مختصر به دانگ میکنند که مایوس در جلوی سه حلقه ایستاده است .

بازی دوباره آغاز میشود ، لی جردن شروع به گزارش بازی میکند : بله ، حالا درک و دنیس با هم یک همکاری فوق العاده رو انجام میدن ، در نهایت این دوراست که سرخگون و از درک میگیره و دروازه گریفیندور و باز میکنه ... گل ... گل برای هافلپاف .

تابلوی نتیجه بازی ها بعد از گذشته چند ساعت نتیجه را 70 به 80 به نفع گیریفیندور نشون میده ،

باران نم نمک شروع به باریدن میکند ، لودو فریاد میزند : سعی کنید توپ و محکم بگیرید که لیز نخوره . هر سه مهاجم به تایید سر تکان میدهند .

دانگ همانطور که نگاهش فقط توپ را تعقیب میکند میخواهد چیزی را بگوید که متوجه میشود باز زمان دارد تکرار میشود ، ترسی خاص بر وجودش چنگ می اندازد و صدایش را در گلو خفه میکند .

لودو با چماقش در همان لحظه ضربه ای به بازدارنده میزند که بی هدف و سر کش از کنار لارتن میگذرد .

جسیکا که سرخگون را در دست دارد به سرعت به سمت دروازه هافلپاف حرکت میکند ، نیمفادورا را جا میگذارد و به دانگ میرسد و همانطور که در چشمانش خیره شده ، لبخندی خبیثانه میزند ، دستش را بالا می برد تا توپ را پرتاب کند و بعد در یک لحظه دانگ فکری به ذهنش خطور میکند ، رابطه زمان و سرخگون ... در همین لحظه سرخگون که جسیکا حواله اش کرده به او نزدیک میشود که دانگ جا خالی میدهد و سرخگون با فاصلی کمی از کنار حلقه عبور میکند .

دانگ که چشمانش را بسته باز میکند و متوجه میشود هنوز در زمین بازی است ، درست بود ، آن سرخگون را گریفیندوری ها طلسم کرده بودند ، بازی دوباره به جریان میفتد ، دانگ که حالا روحیه گرفته است برای آلبوس در آنطرف زمین شکلک در می آورد و بعد بازی را دنبال میکند .

صدای گزارشگر بلند میشود : این دانگی که الان می بینید با اون چند دقیقه پیش خیلی فرق داره ، به این میگن طلسم شانس ... شایدم یک نیروی برتر از جادو در کاره ... دروازه هافلپاف طلسم شده . ( این همون اصل ژانگوری در راستای happy end است )

در آسمان دو جستجوگر اوج گرفته اند ، نگاه همه تماشاچی ها حالا آنها را دنبال میکند ، اسپی تمام سعیش را میکند تا گوی را پیدا کند و از طرفی حواسش به بازدارنده هایی است که استرجس به سمتش میفرستد . الیور وود جهتش را عوض میکند و کم کم از او فاصله میگیرد . اسپی موقعیت را بررسی میکند خبری از گوی زرین نیست ، اما در فاصله ای نه چندان دور از او بارش بازدارنده ها کار را برای وود سخت کرده است ، بازدارنده لودو مستقیم به پهلوی وود میخورد و او حالا سقوط میکند .

نفس تمام گیریفیندوری ها در سینه حبس میشود ، اسپی از موقعیت استفاده میکند و زمین را چند بار میگردد ، که ناگهان شی طلایی رنگ شروع به برق زدن میکند و در همین لحظه وود به طرز بدی به زمین میخورد آنقدر بد که صدای شکستن استخوان هایش را میشد حس کرد .

اسپی بی توجه به سوی گوی که بال بال زنان در کنار حلقه های گیریفیندور برای لحظه خودش را آشکار کرده بود پایین میرفت . سینیسترا و استرجس با تمام توان بازدارنده ها را به سمتش میفرستادن و معجزه الهی سبب میشد که بازدارنده ها با فاصله کمی از او بگذرند .

چند لحظه سکوت و سپس فریاد شادی هافلپافی ها و آه اندوه گیریفیندوری ها تمام ورزشگاه را در بر گرفت .

کوییرل سوت پایان بازی را زد . ( بیق بیق ... بیق بیق ... بیق بیق بیق )

پایان خوشحال و اینا ...

----------------------------

پرفسور علاقه ما و هافلپاف به شما بیشتر از اون چیزیه که شما فکرش و بکنید .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۱:۳۶:۳۱
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۳:۰۹:۲۱


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
هافلپاف و گریفین دور

نسیم بهاری موهایش را نوازش می داد، آفتاب با ملایمت می تابید و گرمای مطبوعی را به زمین هدیه می داد. چشمانش را چندین بار باز و بسته کرد، استاديوم به دور سرش مي چرخيد . آن بالا سوار بر جارویش در هوا معلق بود و بازی را تماشا میکرد . هوای مطبوع بهاری هوش و حواسش را از او گرفته بود.

_ اوه...چه گلی می زنه این جسیکا ! تا به اینجا 20-50 به نفع گریفین دور!

از روزی که پا به هاگوارتز گذاشته بود لی جردن همیشه و همیشه گزارش بازی های کوییدیچ را به عهده داشت. به موج تماشاچیان خیره شد سپس نگاهی به ماندانگاس انداخت که لب هایش را میگزید و پلک هایش را بر روی هم می فشرد ، زیرا با تمام وجود از گلی که خورده ناراحت بود.

بازی همچنان ادامه داشت . لارتن ، سیریوس و جسیکا با تمام سرعت به طرف دروازه هافلپاف پیش می رفتند . از مدافعین و مهاجمین دیگر می گذشتند و کوافل را دائما به یکدیگر پاس می دادند . گویی هیچ کس را یارای مقابله با آنها نبود تا این که تنها لحظاتی بعد صدای لی از بین فریاد دانش آموزان بلند شد که گفت : ده امتیاز دیگر را به نفع گریفیندور .

لودو با تمام وجود فریاد زد: ماندانگاس (این اولین باری بود که او را با نام کامل صدا می زد)! کجایی تو؟ تا حالا شیش تا گل زدن . اینجوری پیش بره هیچ امیدی برای برنده شدن نداریم . حواستو جمع کن پسر...

و در همان حین بلاجری را به طرف سیریوس که قصد حمله ی مجدد را داشت پرتاب کرد، هدفش دقیق بود چرا که سیریوس دقیقه ای چند به دور خود چرخید و لحظاتی بعد کوافل را رها کرد. درک شیرجه زد و توپ را با تمام قدرت گرفت، آن را به دنیس داد اما همزمان استرجس بلاجری را حواله ی او کرد، دنیس هم با زرنگی تمام کوافل را به طرف نیمفادورا پاس داد و فریاد زد:بگیرش دورا...بگیرش و گلش کن.

نیمفا همانطور که ایستاده بود و به آلبوس که جلوی دروازه ایستاده بود ، نگاه می کرد، به نظرش دامبلدور همه چیز را میدانست . از چشمان آبی رنگش که به او خیره شده بودند می ترسید! صورتش را به طرف دیگری گرفت و با بی توجهی تمام به فریادهای بازیکنان هافلپافی ، اندکی جلوتر رفت تا از راستای دید دامبلدور دور باشد.

پیوز همانطور که چماق اش را در دست داشت به طرفش می آمد و گفت : حواست کجاست ؟ چرا اینجوری شدی ؟ چرا وقتی دنیس برات کوافل رو پرتاب کرد کاری نکردی ؟ لودو واقعا دلش می خواد تو رو با دستای خودش خفه کنه.

نیمفا از پیوز فاصله گرفت و به سینیسترا که در صدد بود تا کوافلی را حواله ی درک کند خیره شد ، مثل اینکه هیچ چیزی نشنیده بود.

صدای سوت مادام هوچ بلند شد که دانش آموزان را به زمین فرا می خواند. همگی فرود آمدند و بازیکنان به رختکن های گروه خود رفتند...

لودو فریاد می زد و با خشم تمام تک تک بازیکنان را مورد خطاب خویش قرار می داد : من تقاضای استراحت دادم . همتون در نیمه ی اول نهایت تنبلی خودتون رو به کار بردین و من باید اخطار کنم که هیچ شانسی برای برد نداریم حداقل اجازه بدید شرافتمندانه ببازیم . الان تنها و تنها امید ما به اسپراوته چرا که به هیچ وجه با دو مهاجم نمی تونیم گل بزنیم و بعد در حالی که به نیمفا اشاره می کرد ادامه داد : و من احساس می کنم که تو نمی خوای بازی کنی و فقط قصد داری آبروی ما رو ببری و همانطور که نفس اش را با خشم بیرون میداد ادامه داد : می شه دلیلشو بپرسم؟

نیمفا به سقف نگاه می کرد در حالی که کوچک ترین جوابی نداد. این بار ماندانگاس بود که بر سرش فریاد میزد : جوابش رو بده...چرا ؟هان؟چرا؟
اما هیچ کس جوابی نشنید . بقیه ی بچه ها فقط شانه بالا می انداختند و ادا در می آوردند.

صدای سوت برای بار دوم بلند شد. تانکس اولین نفری بود که حرکت کرد.اما پیش از آن که به در رختکن برسد ماندانگاس از کنارش عبور کرد و زمزمه کنان گفت : تو به هیچ وجه لیاقت هافلپاف رو نداری.

ناگهان انگار که با پتک به سرش ضربه زده باشند سر جایش میخکوب شد... نه این دیگر حقیقت نداشت...بچه ها یکی یکی بیرون رفتند ، در نهایت اسپراوت هم گذشت و گفت : قراره تا فردا همین جا وایسی؟

لخ لخ کنان از رختکن بیرون رفت . بازیکنان گریفیندور نیز در زمین بازی حاضر بودند ، بار دیگر همگی به آسمان رفتند. لی جردن با اشتیاق بی نظیری ادامه داد: نیمه ی دوم بازی شروع می شه ، وای ... الیور چه حرکتی انجام داد... فکر کنم در همین ابتدای بازی اسنیچ رو پیدا کرده .

اما اشتباه می کرد چرا که الیور تنها مسیر حرکت خود را عوض کرده بود ...

ساعت ها از شروع بازی می گذشت ، نتیجه تا به آنجا 30-100 به نفع گریفیندور بود. گل سوم هافل را دنیس به ثمر نشانده بود .

نیمفا همچنان نقش یک عروسک را بازی می کرد. ذهنش پر شده بود از آواهای مختلف ... هر از گاهی به لارتن نگاه می کرد و به محض این که او متوجه نگاهش می شد رویش را بر می گرفت...تو لیاقت هافلو نداری...تو لیاقت هافلو نداری...نه... من دارم ... دارم.. .نه... نداری ...

صحنه هایی از برابر چشمانش می گذشتند ، بازی گذشته با ریون ، او با تمام توانش بلاجرها را به طرف بازیکنان حریف پرتاب می کرد اما ..اما ...در نهایت آن نتیجه ی مطلوب را به دست نیاورده بود ...

صحنه های دیگری نمایان شدند ، لودو لبخند می زد ، دنیس بالا و پایین می پرید ، اسپراوت غش کرده بود ، درک شعر پیروزی می خواند...نه...دیگر نمی توانست ادامه دهد...تقصیر او نبود ، بار دیگر نگاهش با نگاه لارتن گره خورد.

کم کم هوا تاریک می شد . این بازی طولانی در تاریخ هاگوارتز بی سابقه بود. مدام احساس می کرد این کشش نیز به خاطر اوست . حال نتیجه 100-70 به نفع گرفیندور بود . هافلی ها با تمام قوا سعی می کردند و پیش میرفتند . چه چیزی آنان را برانگیخته بود که اینگونه تلاش کنند؟ یک مسابقه ی ساده این همه ارزش داشت؟ اما او می دانست که آنها همیشه با هم بوده اند ... در سخت ترین شرایط به یاری هم شتافته اند و حالا نیز سعی دارند که ...شرافتمندانه ...بله شرافت .. چیزی که آنان به دنبالش می گشتند. می توانست قسم بخورد که هر از گاهی شعر قشنگ و زیبای اتحادشان را همراه با هم زیر لب می خواندند.

نسیم بهاری اکنون تا حدودی سرد و سوز آور شده بود. هوا کاملا تاریک بود اما بچه ها به راحتی موقعیت ها را تشخیص می دادند.درختان جنگل ممنوعه را می دید که با وزش باد تکان می خوردند.ستاره ها در آسمان پدیدار گشتند و ماه تنها منبع نور برای دانش اموزان بود.غریو شادی و اشتیاق از بین دانش آموزان بر می خاست، لی جردن گزارش می کرد و بازیکنان با خستگی تمام گل می زدند، گل می خوردند و پیش می رفتند! تا کنون سه بار به آنان وقت استراحت داده شده بود، به ناگاه جو استادیوم تغییر کرد. غریو دیگری بلند شد که با بقیه کوچک ترین شباهتی نداشت ...

با دقت به اطراف خیره شد.این بار الیور و اسپراوت حرکت می کردند و هر کدام در صدد بودند تا اسنیچ را به دست آورند .رنگ طلایی توپ، در آسمان شب نیز درخشش خاصی داشت. کم کم سکوتی برقرار شد، کسی را یارای آن نبود تا فریاد زند چرا که حالا هیجان انگیز ترین قسمت مسابقه به وقوع می پیوست.انگشتان خود را می فشرد.توانایی نگاه کردن را نداشت، به ستاره ها خیره شدو سعی کرد تا خود را با صور فلکی مشغول کند، دقایقی بعد استادیوم منفجر شد. چرا لی جردن نتیجه را اعلام نمی کرد؟

سعی کرد به جایگاه تماشاچیان خیره شود بلکه دریابد آن گورکن بود که تکان می خورد یا شیر...اما ...اما ...نه...بالاخره آن را دید...سر بزرگ شیر قرمز رنگی را که مدام به این طرف و آن طرف می رفت.حال لی فریاد زد:گریفین دور برنده ی مسابقه است...

بازیکنان با خستگی تمام فرود آمدند.هافلی ها بیش از آن توانایی مقاومت نداشتند. با عجله به طرف رختکن رفتند. نیمفا نیز به آرامی پشت سر آنان حرکت می کرد ، در آخرین ثانیه ها برق چشمان لارتن را دید..نه ...نه...به هیچ وجه نمی توانست افسون ایمپریوس باشد. سعی کرد به یاد آورد ...آن روز که لارتن او را به رستوران سه دسته ی جارو دعوت کرده بود...تا جایی که به یاد داشت هیچ حرکتی انجام نداده بود...اما ...نمی دانست...شاید حقیقت داشت و شاید فقط یک تلقین بود! هرچه بود، نیمی از دلیل باخت آنان را سبب می شد و حال ...حال او به وضوح به یک چیز رسیده بود:
این که به راستی او لیاقت هافل را نداشت.

چند قدم با رختکن فاصله داشت...مسیرش را تغییر داد و دربین انبوه درختان به راه افتاد و به آن چیزی که اتفاق افتاده بود فکر کرد ... آنقدر که در نهایت نفهمید کجاست و میان جاده ای متروک گم گشت !


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۱۱:۴۲:۳۴
ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۱۱:۴۵:۴۲

ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۳۸ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
گریفیندور و هافلپاف

صدای انفجار جمعیت در صدای رعد و برق گم شد ، الیور به اسنیچ گل آلود توی دستش خیره ماند ،بالهای چروک خورده و کج اسنیچ آرام تکان می خوردند ، سپس به اسپراوت که روی زمین افتاده بود و بعد به توپ بازدارنده ی کنار اون نگاهی انداخت و آرام اسنیچ را رها کرد . اسنیچ در میان گل و لای زمین چمن هاگوارتز گم شد . صدای گزارشگر بازی در ورزشگاه پیچید :
- گریفیندور 310 هافلپاف 320 ، هافلپاف ...
دوباره نعره ی آسمان همه ی صدا ها را در خود فرو برد .

***(فلش بک )

دامبلدور شانه ی لارتن رو فشرد و گفت :
- پسر ! تو این بازی می خوای چند تا گل بزنی ؟
لارتن خندید و جواب داد :
- به اندازه ی توپ هایی که تو می گیری !
دامبلدور هم خندید و گفت :
- پس بهتره همه ی توپ ها رو گل کنی ، چون من امروز اصلا دوست ندارم گل بخورم !

صدای استر در رختکن پیچید :
- خوب بچه ها ، بهتره آماده بشیم ، بچه های هافل اومدن تو زمین ، فقط برای آخرین بار یه نگاهی به نقشه می ندازیم .
استر کاغذ لوله شده ای را روی میز وسط رختکن باز کرد و مشغول یاد آوری وظیفه ی هر کس شد ...

***

الیور آرام از کنار لودو بگمن و دنیس که هم دیگر را در آغوش کشیده بودند گذشت و به طرف رختکن رفت ، صدای پیوز که در هوا شناور بود در گوشش طنین انداز شد :
- ممنون وود ، اگه یکم دیرتر گرفته بودی شاید برنده نمی شدیم ! ممنون وود ... هه هه هه

الیور قدم هایش را تند تر کرد تا زودتر از هافلی ها دور شود از طرفی هم اصلا دوست نداشت وارد رختکن شود ، تحمل نگاه های تحقیر آمیز هم تیمی هایش را نداشت ، آلبوس در آستانه ی در با لبخند کم رنگی به او دلگرمی داد ...

*** (فلش بک)

باران شدیدی در ورزشگاه می بارید ، روی جایگاه تماشاگران ، سقف نامرئی ایجاد شده بود اما بازیکن ها هنوز زیر باران مشغول بازی بودند ، جسیکا موهای خیسش را از جلوی چشمش کنار زد و فریاد زد :
- اینجا ، لارتن اینجا ...
ترق ...
صدای تشویق تماشاگران هافل به خاطر برخورد توپ بازدارند به جسیکا بلند شد ، جسی از فاصله ی 20 متری به طرف زمین پرت شد ، سیریوس با سرعت به طرف او رفت ، اما جسی به شدت با زمین بر خورد کرد ، ورزشگاه خواموش شد و فقط صدای باران و باد به گوش می رسید . سیریوس بالای سر جسیکا رفت و روی او خم شد و فریاد زد :
- اون بیهوش شده ...

***

رختکن در سکوت سردی فرو رفته بود ،جسیکا در گوشه از رختکن بیهوش روی زمین افتاده بود و لارتن در کنار او نشسته بود . آب گل آلودی در کف رختکن به راه افتاده بود . الیور به زحمت آب دهانش را غورت داد و با صدای گرفته ای گفت :
- متاسفم ، من فکر کردم که شما گل زدید ، باور کنید اصلا نفهمیدم ...

استر از روی میز پایین پرید و در حالی که دستکش های سیاهش را در می آورد گفت :
- ما تورو مقصر نمی دونیم ، تو کارت رو خوب انجام دادی ، شاید اگه ما بهتر بازی می کردیم وضع اینجوری نمی شد ! بهتره دیگه فکرشو نکنیم ، بازی تموم شده و نمیشه کاریش کرد ...
استر با زحمت بغضش را پنهان کرد .

*** ( فلاش بک )

صدای گزارشگر بازی در میان فریاد خوشحالی تماشاگران هافل به گوش رسید :
- هافل 310 ، گریف 150 ، من وود و اسپراوت رو می بینم که با سرعت دارن به سمت بالا اوج می گیرن ، شاید گوی زرین رو دیدن ، اوه نه ، پس چرا واستادن ، به هر حال ، سرخگون در دست لارتنه ، درک با سرعت به طرف اون می ره ، اما مجبور می شه میشه مسیرشو عوض کنه ، چون بازدارنده ی سینسترا داشت باهاش برخورد می کرد ، لارتن با یه پرتاب بلند توپ رو برای سیریوس می فرسته و حالا فقط سیریوس مونده و فلچر و گل ، یه گل دیگه برای گریف ، نتیجه 160 به 310 می شه ...
استر با سرعت به طرف الیور رفت :
- هی الیور ، ما سعیمونو می کنیم که یه گل دیگه هم بزنیم ، همین که گل رو زدیم نباید معطلش کنی ، گوی زرین رو بگیر، فهمیدی ؟
- آخه چطوری ؟ توی این بارون نمیشه بازدارنده ها رو دید ، چه برسه به گوی زرین رو .
- من نمی دونم ، تنها امیدمون به توئه ، من سعی می کنم بازدارنده ها رو به سمت اسپراوت بفرستم ، تو فقط به فکر گوی زرین باش . باشه ؟
الیور سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و به سرعت اوج گرفت ، جوزف هم چوبش را روی دوشش انداخت و به طرف مرکز زمین رفت .

الیور با دستش آب روی صورت و چشم هایش را جمع کرد ، تانکس با سرعت از جلوی او رد شد ، الیور مسیر حرکت او را دنبال کرد ، سرخگون دست لارتن بود و به طرف دروازه حرکت می کرد ، ناگهان الیور برق عجیبی را در جلوی چشمانش دید ، خودش بود ، سر جارو را به طرف آن گرفت و روی جارو خم شد ، اسپراوت هم با سرعت خودش را به الیور رساند ، چند متر بیشتر با گوی فاصله نداشتند ، صدای انفجار جمعیت دوباره به گوش رسید ، یکی از تیم ها گل زده بود ، الیور با صدای بلندی فریاد زد :
- حالا وقتشه !

تنه ی محکمی به اسپرات زد ، اسپراوت کمی از او فاصله گرفت ، الیور صدای زوزه ی توپ بازدارنده را شنید ، امیدوار بود که هدف تو پ او نباشد ، توپ با اسپراوت برخورد کرد ، ورزشگاه در سکوت فرو رفته بود ، الیور دستش را به طرف گوی زرین دراز کرد ، حرکت سریع بالهای گوی زرین را در دستش حس کرد ، با تمام قدرت دستش را بست ، بالهای گوی زرین از لای انگشتانش بیرون زده بود ، الیور به طرف استر برگشت ، و گوی را به او نشان داد ، استر چوب دستی اش را به طرف زمین پرتاب کرد و فریاد بلندی کشید ، الیور با تعجب به او نگاه کرد و بعد به سمت تابلو امتیازات بر گشت : گریفیندور 310 هافلپاف 320 ...


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف و گريفيندور

رختكن ِ كوچك هافلپاف از هميشه دلگيرتر بود. همه ساكت بودند و دلشان از غصه و اندوه شكايت ميكرد. دنيس و درك كنار هم روي زمين نشسته بودند. پيوز بالاي سر آنها بود. اسپروات ساكت بر روي نيمكت لم داده بود و لودو با چهره اي صورتي رنگ به دستانش زُِل زده بود و شرمنده به نظر مي رسيد. دانگاس تمامي بچه ها را از نظر گذراند و بعد از همه به دورا چشم دوخت! چهره ي امروز او از هميشه زيباتر شده بود. موهاي صورتي رنگ و لَختش دل هر كس را مي ربود و صورت گندم گونش جذاب بود. دورا به دانگاس چشم دوخت. در چشمان دانگ چيزي نارضايتي خود را بروز ميداد!
آخرين بازي هافلپاف و به طور قطع آخرين باخت آنها تا دقايقي ديگر آغاز ميشد. لودو اينبار ساكت بود. از نگاه كردن به چهره بچه ها شرم داشت. كاپيتاني او جز باخت، چيز ديگري به ارمغان نياورده بود.
زمان به كندي يك قرن ميگذشت. لودو به سختي از جا بلند شده و تنها گفت:
- ما مثل هميشه تمام تلاشمون رو ميكنيم!
بچه ها يكي يكي از اتاقك خارج شدند. تنها دانگاس بود كه هنوز به چشمان دورا دوخته شده بود. دورا با كج خلقي از جا بلند شده و رو به دانگ گفت:
- چيه؟ باز چت شده؟
دانگاس با طعنه گفت:
- ايندفعه دست برنميداري؟ اين گروه ماست. نميفهمم... آخه به قيمت چي؟
دورا به سمت در چرخيد. موهايش در هوا شلاق زنان به احتزاز در آمد و دل دانگاس را به لرزه در آورد!

باران تندي ميباريد. آسمان وحشتزده مي غرّيد و زمين خود را در گِل غرق كرده بود! تعداد تماشاگران گريفيندور از حد خود فراتر رفته بودند. گويا اعضاي گروههاي ديگر هم گرد هم آمده بودند تا آخرين شكست هافلپاف را با چشمان خود ببينند. تماشاچيان اندك هافلپاف از هميشه كمتر بودند و بقيه، انگار روي آمدن به زمين كوييديچ را نداشتند!
مادام هوچ كلاه رداي خود را به سر كشيده بود و باران وحشاينه بر سرش مي ريخت. لودو در حالي كه ميلرزيد با استرجس دست داد. دورا از پشت سر دانگ به اليور لبخند زد. با شنيدن صداي بي صداي سوت مادام هوچ در ميان نعره هاي آسمان، كفشها تا عمق گِلها فرو رفتند و بازيكنان به قلمرو آسمان پا گذاشتند.
تنها اضطراب بود كه در دلها رخنه كرده بود. اسپروات با چشماني اشك آلود دورادور زمين ميچرخيد تا شايد اينبار اسنيچ را ببيند. لودو و پيوز سعي ميكردند تا جلوي مهاجم ها را بگيرند. كوافل در دستان درك بود. از دست بلاجر ِ پر سرعت سينيسترا گريخت و كوافل را به سمت پايين، و در دستان دورا انداخت. موهاي دورا خيس و كثيف شده بود. به سمت آلبوس حركت كرد. لارتن به راحتي كوافل را از دستانش قاپيد و به سمت دروازه ي هافلپاف تاخت. بلاجر لودو به او اصابت كرد. كوافل درون دستهاي جسيكا جاي گرفت. ديگر مانعي در كار نبود. او از بلاجر پيوز گريخته بود و تا دقايقي ديگر كوافل را پرتاب ميكرد. دانگاس خلاف جهت كوافل، و به سمت حلقه ي چپ متمايل شد و اولين توپ گريفيندور ها گل شد.
صداي تشويق باز هم در صداي باد و باران گم شد. دانگاس موهاي خيسش را از جلوي چشمش كنار زد و به چهره ي نااميد لودو نگاه كرد. احساس عذاب و گناه تمامي بدنش را فرا گرفت. او دورا را ديد كه دور از چشم ديگران به اليور لبخند ميزند.
صداي گزارشگر در ميان صداي آسمان گم شده بود، اما او همچنان گزارش ميكرد:
" اولين گل در دقايق اول بازي زده شد. هافلپافي ها واقعآ بدشانسي آوردن كه آخرين بازيشون رو بايد تو اين هوا به پاپان برسونن. حالا كوافل در دستان دنيس است. واااي... استرجس با يك ضربه ي بك هند چرخشي ِ چماغش، بلاجر رو به پشت سرش پرتاب ميكند. دنيس گيج ميشه اما توپ رو از دست نميده. از كنار بلاجر ميگذره و توپ رو به درك ميده... چه ميكنن اين مدافعهاي گريفيندور... هر دو باهم به يك بلاجر ضربه زدن. بلاجر با قدرت زياد به سمت درك ميره. بلاجر به جاروي او اصابت ميكنه... او خداي من داره سقوط ميكنه... كوافل در دستان دورا قرار ميگيره. اين مهاجمهاي هافلپاف كوافل رو ول نميكنن. اوووه... درك روي زمين افتاده. همزنمان كوافل از دستان دورا ول ميشه و تو دستاي سيريوس قرار ميگيره. سوت متوقف شدن بازي به صدا در مياد. با اين كه من هيچ صدايي نشنيدم!! "
سمت چپ بدن درك پوشيده از گل شده بود. مادام هوچ به او كمك ميكرد تا بلند شود. گلها نرم بودند و او آسيبي نديده بود. سعي كرد گلها را از صورتش پاك كند و به اصرار خود سوار جارو شد و به آسمان بازگشت.
اسپروات تقريبآ داشت گريه ميكرد. هزارمين دور خود را دور زمين به پايان رساند و هنوز اسنيچ را نديده بود. ديدن اسنيچ در اين هوا واقعآ سخت بود. آنطرف تر دورا او را زير نظر داشت و لبخند ميزد. دنيس خود را به او رساند و بر سرش فرياد زد:
- حواست كجاست؟؟ همراه ما باش.
دورا نگاه تندي به او انداخت و به سمت ديگر زمين، در كنار درك پرواز كرد. سه مهاجم هافلپاف حمله ي شاهين وار خود را آغاز ميكنند. هر سه با آرايشي مانند سر نيزه، با سرعت تمام به سمت دروازه گريفيندور حركت كردند. دنيس جلوتر از آندو و كوافل را به دست داشت. مهاجمين گريفيندور از سر راه آنها كنار رفتند و استرجس بلاجري به سمت دنيس انداخت. دنيس كوافل را براي درك انداخت و از دست بلاجر گريخت. دورا تنها با يك افسون كوچك چوب جاروي درك را منحرف كرده و او را به سمت سيريوس متمايل كرد و سيريوس با يك بلاجر از او پزيرايي كرد. بلاجر به شانه ي درك برخورد كرد و او دوباره به سمت زمين پرتاب شد. اينبار با صورت بر روي گلها افتاد. سوت داور به صدا درآمد. دنيس زودتر از بقيه فرود آمد و درك را از زمين بلند كرد. صورت درك سراسر گل بود و او تلو تلو ميخورد. لودو به سرعت تقاضاي استراحت كرد.

لودو بر روي نيمكت نشسته و دستانش حفاظ سرش شده بودند. درك در حالي كه صورتش را با حوله تميز ميكرد، نعره زد:
- جاروي من الكي منحرف نشد. باز هم بهتون ميگم... اونها مدام دارن خطا ميكنن و داور تو اين هوا چيزي نميبينه.
پيوز گفت:
- شايد باد باعثش شده!
- احمق نباش! باد چنين كاري نميكنه!
نصف بيشتر موهاي قهوه اي رنگش و تقريبآ تمامي لباسش به گل آراسته بود. اسپروات گوشه اي ايستاده بود و اشك مي ريخت. لودو رو به او گفت:
- حتي يك بار هم اسنيچو نديدي اسپي؟
اشكهاي اسپروات از صورتش بر روي شكمش مي ريخت. او سرش را به شدت به چپ و راست تكان داد و گفت:
- چشمام هيچ جا رو نميبينه! انگار چشمام ضعيف شده و تار ميبينه!
دنيس لگدي به يكي از نيمكتها زد و فحشي به زبان راند. وقت استراحت تمام شده بود و بچه ها يكي يكي از رختكن به زمين باراني پيوستند.
تنها دانگاس و دورا در رختكن بودند. دورا كنچ ديوار ايستاده بود و كلافه به دانگاس نگاه ميكرد. دانگاس دستش را روي ديوار قرار داد و دورا را زنداني كرد. اعماق چشمهاي مشكي دورا را كاويد و گفت:
- تو داري چيكار ميكني؟؟!
- خيلي خوب گذاشتي كوافل گل بشه.
- اليور همش تو رو زير نظر داره!
- اون دوستمه!
- من فكر نميكنم اون فقط دوستت باشه!
دانگاس آشفته به نظر مي رسيد. به صورت خالي از هر گونه احساس دورا چشم دوخت. منتظر اعتراف بود! آرزو ميكرد دورا حرفهايش را تكذيب كند. دورا به راحتي گفت:
- اون دوسم داره!
چهره دانگاس از هم وا رفت. با تعجب به دورا نگاه كرد. حوصله دورا سر رفت. دست دانگاس را كنار كشيد تا برود. دانگ يقه او را گرفت و به ديوار كوبيد. دورا ترسيد! عصبانيت دانگاس به حدي بود كه انتظار داشت از گوشهايش دود در بيايد! دستش را زير گلوي دورا گذاشت و فشار داد. چشم هاي دورا گرد شد. دانگ فرياد كشيد:
- من اينكارا رو به خاطر تــو ميكنم!
در اين لحظه در باز شد و دنيس در ميان در نمايان شد. با ديدن آندو ابروهايش را با تعجب بالا كشيد. احساس كرد آنها در حال عشق بازي هستند. پوزخند كمرنگي زد و گفت: الان وقت اين كاراست؟! همه منتظرن؛ زود بيايد.
و برگشت و بيرون رفت! فشار دست دانگاس بر روي گلوي دورا كم شد. دورا با دستانش، دست دانگ را پايين آورد و با احتياط گفت:
- من اينكارا رو براي به دست آوردن او ميكنم!
دانگ آشفته گفت:
- چرا؟!
دورا صورتي شد. نتوانست چيزي بگويد و به سرعت به سمت در رفت و دانگاس را حيران تنها گذاشت!


بازي خيلي سريع شروع شد. باران همچنان مي باريد و شب سياهي خود را به نمايش مي گذاشت. دانگ از كنار دروازه، چشمانش مدام همراه با اليور ميچرخيد. در گذشت ده دقيقه، گريفيندور چهار كوافل را گل كرده بود و 50 امتيازي شده بود!
لودو به سمت دانگ رفت و پرسيد:
- حواست كجاست؟؟ كوافل رو بگير.
دانگ به دوست عزيزش چشم دوخت. خيلي افسرده و شكسته به نظر ميرسيد. حال دانگ هم بهتر از او نبود. لودو به جاي خود برگشت. دانگاس به تماشاچيان چشم دوخت! بچه هاي هافلپاف، دوستان خوب او، ساكت و ناراحت به بازي چشم دوخته بودند و بعضي ها گريه ميكردند. او در طي اين بازي ها چكار كرده بود؟؟؟ با دوستانش، با دوستان عزيزش چه كرده بود؟؟ دوستان و گروهش را به چه چيزي فروخته بود؟ به دختري كه دانگ از نگاه او يك حلزون هم به حساب نمي آمد؟!!
دختري كه عشق دانگ را فروخت؟!
اشكهاي دانگ در ميان باران هاي چكيده شده بر روي صورتش گم شد! كوافل به سرعت به سمتش مي آمد. با تمام قوا آن را گرفت. كوافل هاي بعدي را نيز همينطور! ديگر نگاه تعجب برانگيز نيمفادورا برايش اهميتي نداشت! دانگ هرگز او را نمي بخشيد! تنها كاري كه بايد ميكرد، اين بود كه طلسم ِ چشمهاي اسپروات را باطل كند! او جستجوگر ماهري است. حتمآ اسنيچ را مي ربايد!

اولين پيروزي عجب طعم شيريني داشت!








قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
گریف & هافل

استودیو 120!
- سلام عرض می کنم خدمت بییندگان عزیز برنامه 120! امشب با بررسی بازی های کوییدیچ این هفته در خدمتتون هستیم! مهمانانی هم به جمع ما اضافه خواهند شد. اول یه معرفی ببینین تا مهمانان برنامه رو معرفی کنیم!

معرفی برنامه!
*الیور وود در نقش جستجو گر؟ گریفی ها دیگه چه چیزایی برای رو کردن دارن!

*آیا بعد از حادثه بازی گریف و هافل، باز هم آلبوس برای نتراشیدن ریشش اصرار می کنه!؟

*چیورونی ها با این شکل بازی به کجا می رسن!


خب! در خدمت کارشناس محترم برنامه، آقای کوافل پناه، و همچنین کارشناس داوری، آقای هوچ نژاد هستیم! اول بازی بین گریفیندور و هافل رو می بینیم، و بعد با بحث کارشناسی در خدمتتون هستیم.


تصاویری از بازی!
...حالا کوافل در دستان دنیسه! یه پاس مواج به درک...ضربه سر ضرب درک...و در حالی که بلاجر سینیسترا از کنار سر درک رد می شه، اولین امتیاز برای هافلی ها شکل می گیره! همونطور که می بینین ریش دامبل به تیرک حلقه ها گره خورده بود و نتونست واکنش مناسبی رو انجام بده!.......

...حالا جسیکا مسیر پاس تانکس به درک رو قطع می کنه و گریفی ها بعد از چند دقیقه صاحب کوافل می شن. ببینید چه تکنیکی داره این جسیکا! همه رو جا گذاشته! ....واااااو! پیوز و لودو به طور همزمان بلاجر ها رو به طرف جسیکا می فرستن....یه واکنش دیدنی! این دیگه باید وارد حلقه بشه. اما اون ترجیح می ده پاس بده.... لارتن خودشو از مسیر کوافل می کشه کنار تا به سیریوس برسه....چه بد شانسی ای! در حالی که کوافل از ماندانگاس هم گذشته بود، به تیرک برخورد می کنه و .....

...یک حرکت خطرناک از استرجس پادمور! اون با چماقش به جای بلاجر کوافل رو به سمت تانکس می فرسته و ....بعله! اخراج! استرجس بایذ در این شرایط تیمشو ترک کنه!.....

...الیور وود رو می بینیم که پا به پای اسپراوت به دنبال اسنیچ می ره و ....نه!....این می تونست خطا باشه! اسپراوت با دم جارو الیور رو منحرف کرد و این از دید داور دور موند!.... و بعله! پایان مسابقه! اسنیچ در دستان اسپراوته!


استودیو 120!
- قبل از هر چیز، یه بار دیگه مسابقه اس ام اس رو براتون می خونم. شما باید بگین کدوم یکی از این بازیکنا خوش تیپ ترن!
1-پیوز
2-هوریس اسلاگهورن
3-فلیچ!


- خب! آقای کوافل پناه! بازی رو چطور دیدین!؟

- بله! بازی یه بازیِ فیزیکی بود! دو تا تیم درگیرانه بازی کردن!همینطور که در تصاویر می بینین، وضعیت دفاعی گریف دارای شرایط نامطلوبی بود که البته ریش دامبل هم مزید بر علت شده بود! در مورد تیم هافل هم دیگه اسپراوت باید به فکر اضافه وزنش باشه و اینا! کلا" همین دیگه درگیرانه بود و اینا!

- خب خیلی ممنون از نظرات کارشناسیتون، چند تا صحنه داوری هم داشتیم که به اتفاق آقای هوچ نژاد می بینیم......آها! اول این قضیه ریش دامبلدور رو بگین که چجوریه!؟

- بله! طبق دستورات جدید کمیته داوران، حد ریش تمام بازیکنان کوییدیچ به جر کالین()، محدود به 5 اینچ باید باشه و این وظیفه داوره که برخورد کنه با این بازیکنا!

- توی این صحنه الان شصت پای لارتن نمی ره توی چشم لودو!؟

- من خطایی نمی بینم! اگرم خطایی باشه، خطای لودوئه که چشمش رو زده به شصت پای لارتن!

- بله بله!....اینجا به نظرتون اخراج استرجس درست بود!؟

- صد در صد! این یه حرکت غیر ورزشیه و داور هم که در چند اینچی صحنست کاملا" به بازی مسلطه! اگه جلوی این کارا گرفته نشه ممکنه پس فردا مدافعین اسنیچ رو هم با چماق بزنن!

- و خب! می رسیم به این صحنه بحث برانگیز که اسپراوت اسنیچ رو می گیره. به نظرتون حرکتش خطا نیست!؟

- ببینین! بازی کوییدیچ مجموعه پیچیده ایه از کنش ها و واکنش ها! الان به نظر میاد دم جاروی اسپراوت خورده به الیور. ولی نیرو به اندازه ای نبوده که اونو پرت کنه پایین! تازه داور باید یه اخطار هم بخاطر تمارض به الیور وود می داد!

- خب! ممنون از نظراتتون! بازی بعدی رو می بینیم، همچنان در خدمتتون هستیم!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۷:۴۴:۵۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور و هافلپاف

روزها قبل او در فکر این مسابقه بود . ترم پیش تیم او مقام قهرمانی رو کسب کرده بود و امسال اگر آنها اول میشدند دومین ترم پی در پی بود که آنها قهرمان میشدند .
اسلاترین در اول ترم از مسابقات کوییدیچ کنار کشیده بود و شانس قهرمانی را برای سه گروه دیگه بیشتر کرده بود !!!

آنها مدت زیادی را به تمرین پرداخته بودند و واقعا شکست برای آنها ضربه ی بزرگی بود ... یک روز مانده به مسابقه اعضای تیم در تالار خود جمع شده بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند .

سیریوس مشغول بازی کارت جادویی با استر بود ...

_هی سیریوس تو چقدر تو این بازی حرفه ای هستی !!!
او خودشو به حالت پیروز مندانه ای بلند میکنه و فیگور میگیره ...
_ولی از من باختی !!!
او مثل مجسمه خشک شد ....

در طول آن هفته آفتاب سوزناکی بر فضا حکم فرما بود و بیشتر تمارین اعضای تیم گریفیندور در آن هوا برگزار شده بود .... در آفتابی سوزناک!!!

جسی در حالی که از خستگی چشماشو بسته بود شروع به صحبت کرد و گفت:
بچه ها یادتونه که من توی تمرین قبلی با کوافل زدم توی دماغ استر ...
همه ی بچه ها میخندن و به آن روز فکر میکنن ...

(در درون خاطره)

استر داشت آرام بر روی هوا پرواز میکرد ... هر از گاهی به دلیل اشتباهات بازیکنانش فریادی از سر اعتراض و راهنمایی میزد .
جسی کوافل رو گرفت و خواست پاس بدهد به سیریوس ولی کوافل به او نرسید و استر فریادی از سر اعتراض زد و گفت سیریوس پاس بده به جسی که دوباره پاس کاری کنه !!!
اون کوافل رو به جسی داد و اون هم محکم پرتش کرد .... در این بین سیریوس در هوا جا به جا شد و فریاد زد : پاس !!!
استر دقیقا در بین فضای سیریوس و جسی بود ....جسی با یک پرتاب قدرتمند میخواد کوافل رو به سیریوس برسونه .... که ...
کوافل به صورت زیبایی به دماغ استرجس برخورد میکنه !!!

همه با صدای دست استر از فکر و خاطره بیرون میان و به او خیره میشن !!!

استر یک نگاه به اعضای تیمش میکنه و شروع به صحبت میکنه ...

-----

صبح مسابقه او شادابی قبل رو نداشت ... نگرانی خاصی داشت ... انگار او از آن روز متنفر بود و زوری باید بازی میکرد !!!
آلبوس او را صدا زد و گفت: " یالا " بعد از این حرف از خوابگاه بیرون رفت!!!
او به ساعت خود نگاهی کرد ساعت 7.45 دقیقه صبح را نشان میداد او با سرعت از خوابگاه بیرون رفت چون مسابقه راس ساعت 8 صبح برگزار میشد ... در تالار گریفیندور هیچ کس حضور نداشت !!!
با تعجب نگاهی به سالن انداخت و به سمت سرسرای بزرگ شروع به دوییدن کرد .

در داخل سرسرا با صحنه ی عجیبی رو به رو شدن و آن خالی بودن سرسرا بود . هیچ کس در سرسرا حضور نداشت.او با سرعت به سمت زمین کوییدیچ گریفیندور حرکت کرد .

وقتی کم کم به ورزشگاه نزدیک شد . صدای تماشاگران او را امیدوار کرد .
در داخل رختکن همه ی اعضا منتظر او بودند به محض وارد شدن همه شروع به دست زدن کردن و جاروهای خودشون رو برداشتند !!!

به دلیل آنکه مسابقه آخرین مسابقه از لیگ هاگوارتز بود ورزشگاه رو به شکل زیبایی آراسته کرده بودند ... در بالای چراغ های ورزشگاه به وسیله ی جادو پرچمی از چهار گروه هاگوارتز قرار داشت که به وسیله ی باد جادویی آرام در حرکت بودند !!!
در روی چمن ورزشگاه همچون ورزشگاههای ماگلی که اسمی یا آرمی را در وسط زمین نقاشی میکنند آرمی از مدرسه هاگوارتز به وجود آورده بودند ... در پشت حلقه های دروازه تورهای زیبایی که در هر زاویه به یک رنگ خاص بود قرار داده بودند ... و در آخر هم به تیرهای حلقه ها آرم تیم های گریفیندور و هافلپاف را آویزان کرده بودند !!!
دو سوم تماشاگران به رنگ قرمز بودند و بقیه نیز به رنگ زرد بودند...صدای تق تقی به گوش رسید و بالافاصله همه ی ورزشگاه در سکوت فرو رفت...
مدیریت مدرسه از جاش بلند شده بود و داشت سخن رانی میکرد ...

-----

بالاخره بازی آغاز شد ...در همین اول بازی الیور وود و اسپروات با سرعت به جستجوی زمین پرداختند و طی حرکتی با سرعت از کنار هم گذشتند !!! درک و دنیس به سرعت تمام مهاجمین گریفیندور رو کنار میزدند تا راه برای تانکس باز بشه ... او تقریبا تک به تک شده بود با دامبلدور !!!
_اوه...ضربه ای از مدافع گریفیندور سینیسترا !!!
ولی مهاجمان تیم گریفیندور نتونستن کوافلی رو که از دست تانکس رها شده بود بگیرن و دوباره افتاد دست دنیس !!!
_شوت !!! دامبلدور اونو میگره و پاس میده به جسی !!!
جسیکا کوافل رو میگیره و پاس میده به سیریوس ... استر که به عنوان مدافع داشت دوروبر مهاجمین تیمش میگشت فریاد زد :
لارتن خالیه !!!
به راستی که او خالی بود فرصت خوبی بود ... سیریوس پاس میده به لارتن کوافل از کنار بلاجری که پیوز و لودو با هم به اون ضربه زده بودن میگذره و میرسه دست لارتن و اون شوت میزنه !!!
_اوه ... اوه عجب صحنه ای بود !!!
ماندانگاس دروازبان تیم هافلپاف به زاویه ی
کوافل نگاه میکرد که مستقیم خورد به صورت یکی از تماشاگران !!!
لارتن محو تماشای چهره ی تماشاگر شد ... یعنی همه محو چهره ی او شدن !!! او .... او .....
صدای گزارشگر به گوش رسید که گفت:
او بلاتریکسه !!! فرار کنید ....
لارتن به شدت با زمین برخورد کرد ... دیگر جانی در بدن نداشت که بخواد فریاد بزند ... او مرده بود .... بلا چوب دستی خودشو به سمت جسد لارتن گرفته بود در همین حال فریاد زد :
برنامه عوض شده بچه ها ...حمله میکنیم !!!
از جای جای زمین کوییدیچ مرگخوارا بیرون می آمدند !!!طلسم های سبز رنگی در گوشه و کنار زمین رد و بدر میشد و افرادی در مقابل آن به زمین میفتادند !!!
استر که به سرعت داشت با جارو از زمین دور میشد با طلسمی نشونه گرفت شده و به زمین سقوط کرد ... تمام دوستانش در مقابل چشمان او کشته میشدند ... معلم ها و مدیر مدرسه در حال مبارزه با بعضی از مرگخوارها بودند !!!
لوسیوس مالفوی به بالای سر او آمد و گفت :
بهتره با زندگیت خداحافظی کنی !!!
آخرین صحنه ای که دید برخورد طلسم به لودو بگمن بود و آخرین صدایی که شنید فریاد دراکو مالفوی بود که گفت:
اینم انتقام شرکت نکردن تیم ما !!!
_آواداکداورا !!!!

صحنه سبز رنگ شد ...

او شدت به از خواب بیدار شد ... عرق سردی بر روی پیشانی اش نشسته بود ... به سقف تالار نگاهی کرد و صدای را شنید که گفت :
"یالا"

او به ساعت خود نگاه کرد ساعت 7.45 دقیقه را نشان میداد ....


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۹:۲۱:۳۹

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
گریف & هافل:

فردای روز مسابقه!!:
اعضای گریف سیاه پوش در تالارشون نشستن!
- روحش شاد ولی بردیما!!!
و بچه ها کر کر می خندن!!! ( در راستای متفاوت شروع کردن)


فلش بک:
روز مسابقه:
ششششششش..... ( افکت برفکی شدن تصویر!)


فلش بک تر:
روز قبل از مسابقه------------- تالار گریف----------------:

-جییییییییییغ داااااااااااااااد یتییییییی!!!!!
اعضای گریفیندور هر یک به سویی می گریختند! و غول سفید نعره می کشید و در حالی که کاغذی در دستش بود دستانش را در هوا تکان می داد!!!
- مااااااااماااااااااا ممممممم ماااااامممم مللللللل لووووولمممممم!!! !
بچه ی کوچکی از ترس سر جایش میخ کوب شده و غول نعره زنان به او نزدیک می شود! کودک در حالی که به سختی هوا را وارد ریه هایش می کرد همچنان مثل ماست ایستاده بود... یکی از دختران گریف که اشک در چشمانش جمع شده (!) و شاهد این ماجرا بود فریادی بلند تر از همون معروفا! می کشد!

جزایر هانولو! سواحل شرقی!:

سارا خفنز توی ساحل نشسته و در حالی که به پوستش ضد آفتاب می زنه آهای دختر بندر هم گوش می ده! ( حالا دیگه کار نداریم کی کنارشه!!!) ناگهان در اعماق وجودش خطر رو حس می کنه و به دلیل ذیق وقت! همون جا چشماش رو می بنده و همه تمرکزش رو جمع می کنه... طوفان شدیدی شروع می شه همه درختا از جا کنده می شن دریا از وسط شکافته می شه!!!! و.... در نهایت غول سفید در یک قدمی کودک به هوا بلند می شه و شعله های سفید رنگ و تابناک ازش می زنه بیرون و در یک لحظه غول منفجر میشه و به هزار ققنوس کوچک تبدیل می شود!!!!!
همه با تعجب به هم نگاه می کردند در میان دود مارپیچ و ققنوس های کوچولو و این حرفا کاغذی که در دست غول بود به آرومی دقیقا جلوی پای استر فرود میاد!
استر کاغذ رو بر می داره و به سرعت رنگش مثل گچ می شه!
جسیکا کاغذ رو از دست استر می گیره و بهش یه نگاه می ندازه:
- حال می کنین؟! قطره تقویت مو زدم برا فردا بتونم هر سه تا حلقه رو ساپورت کنم! ولی نمی دونم چرا تو دهنم هم مو در آوردم نمی تونم حرف بزنم! به هر حال من برای تیم هر کاری می کنم!!! (نکته بهداشتی: گول تبلیغات تو مجله ها رو نخورین!!)
جسیکا همون جا از حال می ره و خلاصه کم کم همه می فهمن قضیه چی بوده دیگه... (اگر فکر می کنید دامبلدور جور دیگه ای مرده باید بگم که حقیقت همینه که الان خوندین و بقیه شایعه ست!)

روز مسابقه رختکن تیم گریف:

- بچه ها شبیهش شده نه؟!
همگی به چوب درازی که پشم ازش آویزونه نگاه می ندازن!
- آره یه ردا بندازیم روش تمومه!
- چجور بزاریمش رو جارو؟!
- بسپاریدش به من!
- چرا فکر می کنی این کارو می کنیم؟!
- هر چی نباشه من پدر خونده هریم!!!
با این حرف همه ی بحث ها به پایان می رسد!
- فقط یادتون باشه که هیچ کس نباید بفهمه دامبلدور مرده!!!
اعضای تیم گریف با قهقه ی شیطانی حرف استر رو تایید می کنن!!! ( ته نامردی!!)

رختکن تیم هافل:

لودو در حال سخنرانی برای اعضای تیمشه:
- و بدونید که صمیمیت و دوستیی که بین ماست تو هیچ گروهی وجود نداره! و عشق بزرگترین جادوه! و ....

نیم ساعت بعد اعضای دو تیم وارد زمین می شن... لارتن و سیریوس در حالی که دو سر جارویی که دامبلدور روش نشسته رو گرفتن! به وسط زمین میان! استر و لودو با هم دست می ده و همه با صدای سوت مادام هوچ؟! به هوا بلند می شن! سیریوس قبل از بلند شدن به هوا دکمه ی پشت جاروی دامبلدور رو فشار می ده! ( جاروی هوشمند! از دادن اطلاعات بیشتر معذوریم!) جارو به سرعت به هوا بلند می شه و دور سه حلقه پرواز می کنه!!!
بازی روند عادیش رو طی می کنه... درک، دنیس و نیمی خیلی خفن و اینا کوافل رو پاس کاری می کنن استر و سینی که خیلی مجذوبشون شدن خیره نگاشون می کنن! همون بالاییا بالاخره به حلقه های گریف می رسن و دنیس کوافل رو پرتاب می کنه... تو اون لحظه جاروی هوشمند پشت حلقه ها بود به خاطر همین کوافل به راحتی وارد حلقه ی وسط میشه و نیز مستلزم به گفتنه؟! که همه اینا به دلیل صمیمیت و دوستییه که بین اعضای هافلپافه! بازی از سر گرفته میشه مدافعا برای جلوگیری از پیشبرد؟! تیم مقابل به بلاجرا ضربه می زنن ... چه می دونم جستجوگرا هم تو هوا دنبال اسنیچ می گردن...
یک ساعت بعد.... بازی 20 – 70 به نفع هافله ... تِر تِر تِر .... جاروی هوشمند تو دور پونصدم وسط هوا وای میسته و بعد چند لحظه سقوط می کنه!!!
- اه لعنتی! من برنامه ی پونصد دور رو توش وارد کرده بودم!!!
ملت گریف:
در همون لحظه اسپروات و الیور اوج می گیرن و دوش به دوش هم؟! در حالی که دستاشون رو جلو گرفت می رن هی ... ولی چون اسپروات چاقه و الیور چاق نیست! الیور زود تر دستش به اسنیچ می رسه و اونو می گیره! ( نکته ی بهداشتی: چاقی خیلی بده! ) و بازی 170- 70 به نفع گریفیندور به پایان می رسه!!!

فلش فوروارد
بچه های تیم گریف در حالی که غم در چهره شون موج می زنه؟! به سمت همون جایگاه باحاله کنار دریاچه همون آرامگاه سپید و اینا می رن!!!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۲۳:۴۰:۵۹

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


مسابقه ي كوييديچ بين گريفندور و هافلپاف !

.:. گذري در تاريخ .:.
عصر يك روز دل انگيز پاييزي بود، هوا بسيار خوب بود، تنها چيزي كه خيلي جالب بود، حضور 4 كودك در بين سبزه ها بود.
گوريك گريفندور : ! ... سالازار اسليترين :
هلگا هافلپاف : ... روونا راونكلا :
اين 4 بشر در روزهاي متمادي در كنار هم به خوبي و خوشي بازي ميكردند، در عصر يك روز پاييزي بينشان اختلافي رخ داد.
ه - اَپَندِ !
گ - اِسكَندِ !
ه - گرفتم !
گ - كي را ؟!
ه - روونا را !
در همين حال كه سالي داشت ماري رو دور دستش ميپيچاند، جلو اومد و چشم غره اي به گودريك كرد و گفت:
- من زياد با اين يارو نميسازم ! من ميخوام با هلگا باشم !
گودريك نفس عميقي كشيد و گفت:
- اوهوم ! قبول ، روونا هم با من . حالا بازي رو شروع ميكنيم. حالا ما دو تا گروه شديم، ميتونيم يه بازي جديد كنيم، اسمش كوييديچه ! بايد سوار جارو بشيم و گل بزنيم و اينا ! نبايد دعوا كنيم! ... كتك كاري و جر زني هم نداريم.
سالي : پس حال نميده من نيستم !!
هلگا : سالي !
سالي : خب بچه ها اصرار ميكنن، بخصوص هلگا ميمونم !


.:. كمتر از 10 دقيقه بعد .:.
هر 4 نفر بدو بدو ميان درحالي كه جاروهاي آشپزخونه رو كش رفتن دو به دو وايميستن.
گورديك شمشيرش رو از غلاف در مياره و براي اينكه بازي كاملا فرپلي باشه و اينا ، اونو ميزاره رو زمين... بعد ميگه :
- خب ، من يه جا شنيدم كه بايد دو نفر دنبال چيز طلايي كه اسمش گوي هست بگردن، بقيه ي بازيكنا هم گل بزنن و دفاع كنن، ميتونيم لز چماق هم استفاده كنيم، هر كسي هم زودتر گوي رو بگيره برنده ميشه، متوجه شدين ؟!
روونا : ما رو دست كم نگير، ما خيلي تيزيم !
- من ترجيح ميدم گل بزنم تا دنبال يه شي بي ارزش بگردم !!
اين را سالي در حالي كه داشت جاروش رو بررسي ميكرد گفت.
گودريك نگاهي به روونا كرد و گفت:
- بسيار خب، من و هلگا ميشيم جستجوگر ، تو و سالي گل بزنين!


.:. شروع بازي .:.
با صداي " فش فش " سالي بازي شروع شد و 4 نفري سوار جاروهاشون كه بيشتر از 7 متر پرواز نميكرد شدند.
هلگا در آعاز بازي دنبال شيطونكي كه حالا با جادو قدرت پرواز رو پيدا كرده بود ، حركت كرد. گودريك نيز در همان ابتداي بازي با بازدارنده اي كه سالي به سمتش فرستاده بود، تعادلش را از دست داد و دوباره پرواز كرد.
چند دقيقه گذشت و سالي توانست گل اول رو بزنه.
روونا و گودريك : !
سالي و هلگا : :bigkiss: !

* حاشيه بازي *
عقابِ روونا اومد و اون ماري رو كه سالازار داشت باهاش بازي ميكرد رو براي نهار جوجه هايش به بالاي كوه برد .

اين حاثه باعث شد سالي اعصابش به هم بريزه و توپي رو كه روونا شوت ميكنه رو نبينه و گل بخوره.
- 10-10 مساوي !!
هلگا كه خيلي مغرورانه داشت دنبال گوي ميرفت، ناگهان در جا زد و ايستاد، و زد زير گريه ، اون تازه يادش اومد كه از ارتفاع ميترسه !
ايست ناگهاني هلگا باعث شد كه گودريك از اون جلو بزنه و گوي رو بگيره!!
هلگا:
سالي و ديگر دوستان :


.:. سالها بعد .:.
بازي بين دو تيم قدرتمند گريفيندور و هافلپاف در جريان است، بازكنان دو تيم عبارتند از :
گريفندور : مهاجمين:جسيكا پاتر - لارتن کرپسلی - سیریوس بلک ...مدافعين:استرجس پادمور - سینیسترا ...دروازه بان:آلبوس دامبلدور ....جستجوگر:الیور وود !
هافلپاف :
دروازه بان: ماندانگاس فلچر ...مدافعين: پيوز ؛ لودو بگمن ... مهاجمين: درك ؛ دنيس ؛ نيمفادورا تانكس ...جستجو گر: اسپراوت !
( اين ها صرفا جهت استفاده از اسامي بازكنان در پست بود، فاقد ارزش شناسايي شده ) !
گزارشگر بازي بعد از خواندن اسامي گفت:
- تلاش مستمر اينان براي بدست آوردن پيروزي، لحظه اي پاياني نداره ، كاپيتانهاي دو تيم همواره در حال يادآوري نكات كليدي براي بازي هستند. در بالاترين نقطه ي آسمان ، جستجوگران دو تيم با اخرين توان پرواز ميكنند ، تا جايي كه اسپروات آرزو ميكرد به جاي داشتن شكم بزرگ ، دستانش فقط چند سانت بلند تر ميبود.
گزارشگر بازي نگاهي به نتيجه ي مسابقه كه 70-100 به نفع هافلپاف بود انداخت و سپس در مورد عملكرد ضعيف دامبل و دست و پا گير بودن ريش هاي وي از ولدمورت نظر خواست.
ولدمورت در ابتداي كار طلسم كروشيو رو روي مگسي كه زياد وز وز ميكرد اجرا كرد و گفت:
- يوهاهاها ! يه كمي بخنديم ! اهم اهم ، بله ميگفتم ، من از جديدترين كرم هاي موبر استفاده ميكنم !! ورژن جديد از همونايي كه گيليدي استفاده ميكرد. !!
-wOW !!خفه شو پسر ، نيگاه كن گريفي ها بردن !!! ... اين اسپروات چه نقشي داشت كلا ؟! هميشه گريف بايد با كلك هاش ببره ؟! اين چه وضعشه ؟! حيف كه اسليترين افتخار نداد شركت كنه والا ....
ولدمورت كه صورتش همرنگ چشماش سرخ شده بود ، همه ي كسايي كه در اطرافش بودن رو به طلسم كروشيو و جريوس دعوت كرد و غيب شد.
'گريفي ها در حالي كه سر از پا نميشناختن ، از سر و كول هم بالا ميرفتن.
در همين حال روح هلگا و گودريگ ظاهر ميشه كه براي ديدن بازي نوادگاه خود آمده بودند.
گوريك : ميبيني هلگا ! شجاع هستن مثه خودم !!
اما هلگا قبل از اينكه چيزي بشنود به سمت هافلپافي ها رفت، او هنوز شكست خودش را در برابر گودريك زماني كه نوجوان بودند به ياد داشت.




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۳:۱۵:۰۹


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۱۵ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
بازی دو تیم :
هافلپاف و گریفندور

پیوز در تالار هافلپاف ایستاده بود . صدای دوستان و هم تیمانش در ذهنش تکرار میشد : « تو به هیچ درد نمی خوری ! » « تو باعث باخت تیم شدی ! » « تو یک روح مزاحمی ! » « تو مایه ننگ تیمی ! »

به یاد نمی آورد چطور باعث باخت تیمش شد ، چگونه آن چماغ از دستش خارج شد و چه اتفاقی افتاد که باعث سقوط پومانا شد (!)

سرش را بالا آورد ، غمگین تر از همیشه به نظر میرسید . فکرش را متمرکز کرد و چوبدستی اش را به سمت سرش گرفت و خاطرات اش را بیرون کشید . قدح افکار درون گنجه را برداشت و خاطراتش را درون آن ریخت. بدون هیج درنگی سرش را داخل آن برد و وارد خاطرات شد ! اولین چیزی که شنید صدای سوت بود و بعد صحنه ها در مقابلش به نمایش در آمد :

(( هوا آفتابی بود و نسیم ملایمی می وزید . بهار چهره اش را کاملا آشکار کرده بود. تماشاچیان با شوق زیاد روی صندلی ها خود لم داده بودند و گرمای آفتاب را با نوازش نسیم بر صورتشان حس میکردند . بازی تازه شروع شده بود و گزارشگر همیشگی ، لی جردن داشت آن را گزارش می کرد :

- عجب بازی ایی ، 20-30 به نفع هافلپاف ... حالا من سیریوس بلک رو می بینم که کوافل رو به مهاجم دیگه گریفندور یعنی جسیکا پاتر پاس میده ، جسیکا میده به لارتن ، حالا لارتن کرپسلی ... شوت میزنه و گل ! 30-30 مساوی میشه !

پیوز بقیه زمین را از نظر گذراند ، اسپروت در آن سمت داشت به دنبال توپ طلایی اسنیچ می گشت ، الیور وود با کمی اختلاف در سمت راست او داشت جستجو می کرد . در میانه زمین مهاجمان دو تیم بر سر کوافل با هم در جدال بودند. یکی می گرفت و دیگری از دستش می کشید . مثل بچه هایی که اسباب بازی هایی را از هم دیگر می‌قاپند . در دو طرف زمین ، لودو و پیوز در یک سمت و استرجس و سینسترا در سمت دیگر با چوب هایی در دست شناور در هوا بودند و در حلقه های سه‌ گانه نیز آلبوس دامبلدور و ماندانگاس فلچر قرار داشتند.

نتیجه حالا 60-40 به نفع گریفیندور در جریان بود. وقت زیادی باقی نمانده بود . شروع به حرکت به سمت جایی کرد که واقعه ای مهم انتظارش را می کشید . صدای گزارشگر در میان صدای خش خش درختان جنگل ممنوعه که تحت تاثیر بادی که یکدفعه شروع به وزیدن کرده بود می رقصیدند شنیده می شد :

- آفرین به دنیس ، حالا با این گل هافلپاف 60-60 با گریفندور مساوی میشه ! حالا دوباره دنیس ، برای درک ، درک پاس میده به دورا ، حالا نیمفادورا تانکس و یک گل دیگه ! آفرین به هافلپاف .

به میله یک پرچم رسیده بود . میدانست که در همینجا اتفاق می افتد ، پس شروع به بالا رفتن از میله آن پرچم کرد .گل هفتادم گریفندور را دید که نتیجه را 80-70 همچنان به نفع هافلپاف می کرد . سپس پیوز به قسمتی که می خواست رسید :

الیور وود ، جستجوگر گریفندور داشت پیش می رفت و اسپروت هم به دنبالش شیرجه زده بود. لودو را دید که از دور بلاجری به سمت وود روانه کرد . پیوز کمی جلوتر از وود بود . بلاجر لودو به وود نخورد و این بار خودش ( پیوز ) را دید که با چماغ به سمت بلاجر حمله میکرد . در یک ثانیه ، یک ثانیه حساس ، او به بلاجر رسید ، الیور وود در یک متری او در پرواز بود و اسپروت هم در کنار وود پیش میرفت .

وود در زاویه ای که هیچکس نمی توانست ببیند چماغ او را کشید و بر سر اسپروت کوبید که در همان لحظه دستش به دور اسنیچ حلقه شده بود . دست اسپروت بعد از ضربه باز شد و الیور وود اسنیچ را که از چنگ اسپروات گریخته بود گرفت. و چون پرنده ای سبک بال به سمت آسمان اوج گرفت . سوت مادام هوچ به نشانه پیروزی گرفندور به صدا در آمد.

پومانا اسپروت داشت به زمین سقوط می کرد و پیوز در حالی که همه فکر می کردند اشتباها او را زده به سمت او شیرجه میرفت تا او را در هوا بگیرد ))

از خاطره بیرون آمد . هوای خوابگاه هافپاف سرد شده بود. کسی نبود ، همه برای صبحانه رفته بودند. او قدح اندیشه را برداشت و با سرعت به سمت دفتر مدیریت دوید تا ثابت کنم که هافلپاف برنده بازیست .


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۰:۲۰:۱۸

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.