تصویر شماره 5
لوسیوس مالفوی زیاد اهل کتابخانه نیست.
ولی به خاطر مشکل دوستش اسنیپ انروز به کتابخونه اومده.
اسنیپ مدت ها بود که از دوست قدیمیش لیلی اوانز خوشش میومد اما جرات این رو نداشت که پا پیش بذاره.
برای همین از دوستش لوسیوس خواسته بود که براش کاری کنه.
لوسیوس هم امروز بدون اطلاع اسنیپ به کتابخونه رفته تا لیلی اوانز رو ببینه.
لیلی اوانز خیلی به کتابخونه سر میزنه چرا که خیلی به معجون سازی علاقه داشت و همیشه دوست داشت که بیشتر در مورد معجون سازی بدونه.
لوسیوس میدونست که اصلا علاقه و مهارت اسنیپ هم به خاطر همین بود که لیلی توی این درس خوب بود.
لوسیوس این رو میدونست که اسنیپ به خاطر دوست داشتن کم کم ناخودآگاه ادم ها رو عوض میکنه و شبیهه شخصی که دوست دارن میکنه.
لوسیوس همچنین میدونست که لیلی اوانز اون روز به کتابخونه میاد.
وقتی لوسیوس لیلی رو میبینه آروم و بی سروصدا به بهانه برداشتن کتاب هایی از قفسه نزدیک میز لیلی به لیلی نزدیک میشه.
بلاخره وقتی لوسیوس میبینه که کسی اون ور ها نیست به لیلی نزدیک میشه...
-هی اوانز؟
لیلی سرش رو بالا میاره و لوسیوس رو میبینه!
لیلی اصلا از لوسیوس خوشش نمیاد چرا که بارها به خاطر ماگل بودنش توسط لوسیوس خون لجنی صدا شده بود.
لیلی برای همین با بی میلی جواب داد:
-هی میخوای مالفوی؟زود بکو و گورت رو گم کن!
لوسیوس اخم کرد و گفت:
-من خودم از همکلام شدن با گند زاده ای مثل تو خوشم نمیاد فقط اومدم ببینم چرا با اسنیپ ما نمیری گردش هاگزمید؟ باید از خدات باشه که با اسنیپ بری هاگزمید چرا که حداقل دوستانی مثل ما داره!
لیلی خیلی عصبانی شد پس گفت:
-اتفاقا چون شما دوستای اون هستین دیگه نمیخوام باهاش در ارتباط باشم!
لوسیوس عصبی شد و چوب دستیش رو در اورد و به سمت لیلی نشونه گرفت.
اما قبل از اینکه اتفاقی بیوفته مادام پینس سر رسید!
-داری چیکار میکنی مالفوی؟ اچرای طلسم تو کتابخونه؟
لوسیوس سریع چوب دستیش رو برگردوند و چشم غره ای به لیلی کرد و از کتابخونه اومد بیرون.
درود بر تو فرزندم.
به عنوان یک تازه وارد خیلی خوب بود. هرچند که یک سری اشکالات خیلی جزئی داری که مطمئنم با ورود به ایفای نقش، رفع میشن.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی