هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





"تاریکی امروز"
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
از بین رفتن تعدادی سفید به دلیل گرفتن روزنامه "تاریکی امروز"

در روز بعد روزنامه ای با عنوان "مرگ چند محفلی" را آماده پخش کردند تعداد تیراژ هم 5000 عدد بود
تقییراتی در روز دوم ایجاد شده بود مثلا به جای استفاده از جغد از خفاش برای رساندن روزنامه استفاده شده بود
درون روزنام تضیح داده بود که :مرگ چند سفید کثیف به دلیل خواندن روزنامه تاریکی ,این روزنامه فقط برای طرفداران لرد بزرگ و تنها جادو گر باری تعالی جهان است
در پایین روزنامه در باره آثار مخرب محفلی روزنامه و تعداد قربانیان نوشته شده بود
آثار مخرب ابارت انداز 1.تاول زدن دست و انتشار آن به تمام بدن و بع از 10 دقیق ترکیدن تاولهای لجنی و با زجر مردن بعد از 20 دقیقه
تعداد قربانیان 12نفر اعم از 2 بچه 10 و 13 ساله که به طور اتفاقی روزنامه ها را برداشته بودند و 5 محصل هاگوارتز و 5 جادو گر بزرگ سال که یکی از آنها نیمه خالص بوده
خبر دوم روزنامه در باره حمله یاران لرد باری تعالی به "جادو گر تی وی" و تسخیر آنجا که جنگ بزرگی را در پیش رو دارد
سوین خبر در باره تمام شدن جنگ در "دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)" به وسیله دراکو مالفوی که لرد آن را به شدت تکذیب کرد


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
جرج ویزلی شما پیغام واضح من رو درک نکردید یا چشمتان کار نمی کند من این جا رو رزرو کردم همه می تونن ببینن

لکه های رنگارنگ متحرکی که درآسمان حرکت می کردند بدون شک آن لکه ها جغدهایی بودند که روزنامه ی تاریکی امروز را به سوی اصیل زادگانی انتظار می رفت هنوز به خون اصیل وفادار باشند می بردند
این جغدها اگر گروهی حرکت نمی کردند مسلما توجه کسی را متوجه خود نمی کردند مسلما تعدادی از سربازان روشنایی هم جزو افرادی بودند که این تجمع جغدها را امری عجیب تلقی می کردند طلسمی سرخ رنگ به آسمان فرستاد شد و یکی از جغدها به دنبال آن سقوط کرد
الستور مودی که جغد را در دست داشت به آرامی تای روزنامه را باز کرد و مطالبش را که هر چند کوتاه ولی خوف برانگیز بودند را خواند تنها چیزی که در ذهن داشت اطلاع دادن این موضوع به محفل بود پس با صدای (پاق)ناپدید شد
درست چندین کیلومتر آن طرف تر در مکانی که به محفل ققنوس مشهور بود مرد سالمندی با ریش نقره ای رنگ در مقابل آتش شومینه لم داده بود و مطمئن بود که در آن حالت هیچ چیز مزاحمش نمی شود ولی با حضور ناگهانی مودی این اطمینان از دست داد
مودی بی هیچ صحبتی کاغذ سفیدی را که رویش با کلمات درشت نوشته شده بود ((تاریکی امروز)) را به دست دامبلدور رئیس محفل داد دامبلدور با چند نگاه جزئی که به روزنامه انداخت شروع به صحبت کرد:نباید مردم به طرف تاریکی برن به چند نفر از اعضای مورد اعتمادت توی محفل خبربده جنگ نباید توجه مشنگ ها رو جلب کنه پس با یه ارتش کوچیک می ریم اونجا
مودی با تعجبی که البته در صورت زخمی اش دیده نمی شد گفت:پرفسور می دونید چی می گید؟؟ما چه جوری می تونیم با اون همه مرگخوار بجنگیم دفعه ی قبل هم که جون سالم به در بردیم به خاطر تعدادمون بود
دامبلدور با حرکت دست به مودی فهماند که هیچ تغییر نظری نخواهد داشت و اصرار بی فایده است پس مودی روی پاشنه ی پا چرخید تا اطلاع رسانی را به صورت جدی آغاز کند


تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۹:۴۱ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
آرامش و سکوت در آنجا موج میزد . این سکوت به هیچ وجه استحقاق درب ورودی ساختمانی به نام " دفتر پیام امروز " را نداشت . در دفتر بسته بود و بدون شک هر عابری ، در خیالش آنجا را تعطیل تصور میکرد . ولی این آرامش مشکوک بود . در آن سمت درهای ساختمان پیام امروز موجوداتی ترسناک ، در زیر شنلهایشان آرام گرفته بودند . دیمنتورها نگهبانان آنجا بودند . در داخل ساختمان اوضاع متفاوت بود ؛ افراد سیاهپوشی با شنلهای بلند در تکاپو بودند و با سرعت از این سمت به آن سمت دفتر حرکت می کردند و با یکدیگر گفتگو می کردند . صدای صحبتهای آنان در " تاک تاک های " دستگاه های چاپ جادویی گم شده بود . در مقابل این دستگاه های پر سر و صدا ، بسته های روزنامه چیده شده بود و لحظه به لحظه بر تعداد این بسته ها افزوده میشد ؛ بسته ها بر روی هم می افتادند و کوهی از روزنامه را تشکیل می دادند . ظاهرا کسی خیال جمع آوری این بسته های روزنامه را نداشت ، این بی تفاوتی نشان از بی تجربگی مرگخواران در کار چاپ روزنامه داشت . در اتاقی دیگر در انتهای سالن چاپ ، شش نفر با دست و پای طناب پیچ شده ، بر روی زمین افتاده بودند ، حتی قدرت فریاد زدن هم نداشتند . در بین آنها ریتا اسکیتر از همه مشهود تر بود . عینکش بصورت کج بروی صورتش قرار داشت و از ترس چشمانش درشت شده بود .

امروز روزنامه " پیام امروز " با تاخیر منشر میشد . نامش نیز تغییر کرده بود . " تاریکی امروز " نام جدید روزنامه بود . حتی عکس لرد سیاه ، بر روی صفحه اول هم کامل چاپ نشده بود و نصف عکس وجود نداشت . از یک سردبیر مرگخوار ، به نام اسنیپ نمیشد انتظار دیگری داشت . در مقابل دستگاه های چاپ جادویی کوهی از روزنامه های بسته بندی شده بوجود آمده بود و دیگر جایی برای بسته های بعدی وجود نداشت . اسنیپ هیچگاه ، حتی در کابوسهایش هم تصور مدیریت دفتر روزنامه را نمی کرد . او با دیدن کوهی از روزنامه های بسته بندی شده ، به دو نفر از مرگخواران که مشغول ریختن مواد اولیه سبز رنگ داخل دستگاه ها بودند ، گفت :

- دیگه کافیه ، سریع این روزنامه هارو ببرین طبقه آخر - لانه جغدها .

آن دو مرگخوار ، سرشان را به نشانه اطاعت تکان دادند و بسرعت چوبدستی هایشان را بیرون آوردند ، هر کدام چند بسته روزنامه را بوسیله ورد " وینگاردیو لوییوسا " از زمین بلند کردند و به سمت راه پله های ساختمان بردند .

لحظاتی بعد ، اسنیپ از پنجره سالن چاپ ، دور شدن جغدهایی که به پاهایشان روزنامه بسته بودند را نظاره می کرد ، او تا اینجا موفق شده بود و لرد را خشنود ساخته بود .

---------------------------------------------------

آقا جان آفتابه مرلین هم شده دوباره از لشکرکشی و هجوم وحشیانه پست نزنین . جنگ سرد بهتره . قوه تخیلتون رو سر اژدها و تانک و F16 خالی نکنین .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re:دیلی دارک-نس
پیام زده شده در: ۷:۴۸ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
زمان ما ، زمان تاریکی فرا رسیده

به فرمان لرد سیاه
و با درایت و جهان بینی آن یگانه جادوگر و مظهر قدرت جادوی سیاه

این مکان معلوم الحال که توسط عده ای از قلم به مزدان وزارت سحر و جادو اداره میشد و تحت فرمان آن وزیر بی لیاقت اقدام به نشر اکاذیب و وتشویش اذهان عمومی میکرد

شب گذشته و طی انجام عملیاتی انتحاری توسط خادمان لرد سیاه تصرف شد

از امروز این مکان تحت عنوان دیلی دارک-نس / DailyDarkness به کار خود ادامه خواهد داد

ای مکان زیر نظر لرد سیاه و تحت نظارت شدید آ« جادوگر توانا اداره میشود و از این پس اقدام به نشر اخبار دنیای سیاه وهمچنین بیانیه های لرد سیاه مینماید

البته در راستیا اهداف لرد سیاه در این روزنامه ی وزین صفحات جدیدی ایجاد میشود

از آن جمله صفحه ی ورزش و تفریحات سیاه اعلامیه های سیاه نقشه های لرد سیاه و از همه مهمتر آموزش جادوی سیاه منتشر میشود

این مکان برای محافظت در برابر حملات مزدوران مزارت سحر وجادو به دقت توسط لرد سیاه جادو شده و همچنین تعدادی از مرگخوارن وفادار و عده ای از دیوانه ساز ها از این مکان محافظت مینمایند

به دستور لرد سیاه هزینه ی ارسال این روزنامه برای تمام ملت جادو به نصف کاهش یافت

همچنین شما میتوانید هر گونه نظر و پیشنهدی را که موجب بهتر شدن کار این خبر نامه میشود به دفتر این روزنامه ارسال نمایید

باشد که لرد سیاه از شما راضی باشد



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۵:۴۵ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-سوروس! این کار ِ مهمیه! به تو واگذارش می کنم و می دونم که از پسش بر میای! مگه نه سوروس؟! تو ارباب رو نا امید نمی کنی!

سوروس اسنیپ در حالی که مو های چربش ، در فاصله ی بین سرش تا زمین ِ سنگ فرش شده ی اتاق مخصوص ِ لرد سیاه معلق مانده بود ، شروع به صحبت کرد :
-البته ارباب! می تونید از بابت موفقیتش مطمئن باشید!
و همچنان در همان حالت تعظیم باقی ماند!

انگشتان گشیده و سفید ، روی پس زمینه ی شنل سیاه اسنیپ مجذوب کننده بود!
لرد ولدمورت در کنار اسنیپ ِ خمیده ایستاده بود و به روی در ِ چوبی ِ جلا خورده ، هیبت سایه وارش را تماشا می کرد می کرد .

-چیزی طول نمی کشه پروفسور سوروس اسنیپ عزیز!
خنده ی سبکی رها کرد! خنده ادامه یافت و گسترش پیدا کرد! خنده ی آزادانه و سر خوش!

شاید اگر ارتباط ذهنی اش را با پاتر ِ پسر قطع نکرده بود ، هری پاتر می توانس خوشحالی بی حد ِ لرد ولدمورت را احساس کند!

.....

ساختمان تو سری خورده ی وا رفته ای در قلب جنایت لندن !
خیابان ها کثیف ، نور زرد ِ چراغ های شبانه ی ابدی ، لاشه ی سگ مرده ، سطل هاس زباله ی خزه گرفته بوی نم!
دسته ای شنل پوش ، که کلا های مخطروطی شکل شنل ها را روی سرشان کشیده بودند ، لابد دیوانه بودند که داشتند از در فرو ریخته وارد ساختمان مخروبه می شدند!

....

سه نگهبان ِ تنومند و یک پیر مرد ، بهت زده دسته ی مرگ خواران را تماشا می کردند!
پیش از انکه فرصت کنند تا از شوک ِ حضور آن همه مرگ خوار ، یک جا ، آن هم در پایگاه خبری ِ جادویی خارج شوند ، پیش از آنکه چوب دستی هایشان را بیرون بکشند ، روی زمین افتاده بودند!

حمله ی ناگهانی ، با کمترین دفاع ممکن رو به رو شده بود!
دسته ی پیش روی کننده ی مرگ خواران ، در طبقه ها مختلف ساختمان اصلی روزنامه ی پیام امروز که در دل ساختمان مخروبه پنهان شده بود ، به زودی فاتح می شدند! مثل سایه ای که جاری شده باشد !

......
اسنیپ ، سپر مدفاعش ، یک خفاش نقره ای را از نوک چوبدستی اش بیرون کشید و از بالا ترین طبقه ی ساختمان پیام امروز به سمت ِ شب فرستاد.

نه چندان دور تر ، ارباب ِ دیوانه ساز ها - لرد موردراتیس - پیام واضح سوروس اسنیپ را دریافت کرده بود!

به فرمان ارباب ِ سیاه برای نگه بانی از پیاگاه تازه ی لرد سیاه به کمک چند دیوانه ساز نیاز داریم!

کمی بعد دیوانه ساز ها در اطراف ساختمان پیام امروز شناور بودند!
.....

لرد سیاه ، ارباب ِ تاریکی ها به سلامت باد!

روزنامه ی کثیف -خون ِ پیام امروز ، پس از این گلوی جادوی سیاه و اربابان اش خواهد بود.



روزنامه ی پنج شنبه صبح به زودی به همه ی جادوگران می رسید!
تاریکی ِ امروز ( دیلی دارک-نس / DailyDarkness) با انواع صفحات بیانیه گونه منتشر شده بود که خاندان های اصیل جادویی را به قیام علیه نژاد های پست تر فرا می خواند!
صفحه های فراخوانی برای عضویت در باند مرگ خواران همبه آن اضافه شده بود!

و متن بلندی که خبر نگار سابق پیام امروز - مونتاگ - نوشته بود روی صفحه ی اول قرار گرفته بود :

زمان ما ، زمان تاریکی فرا رسیده

......


اینجا به تصرف نیرو های لرد ولدمورت در آمده است! این ادامه ی جنگ دژ مرگ است! برای ورود به تاریکی ِ امروز ( پیام امروز سابق) همه ی راه های ژانگولری بسته است!
با رول زدن واقعی و درست و حسابی و در چهار چوب معقولات کتاب ها وارد جنگ بشید!

باشد که....



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
حمله دختری ناشناس به کرام

با سلام

دیشب ، هنگامی که اینجانب لرد بلرویچ ، بطور اتفاقی از مقابل خوابگاه مدیران رد میشدم . با صحنه نادری روبرو شدم . دختری گریه کنان از مقابلم عبور کرد . او تخته اسکیتش را زیر بغل زده بود و پیاده راه میرفت و همچون ابر بهاری می گریست . از اونجایی که بنده کمی با هوش و کنجکاو ( همون فوضول ) هستم ، به دختر شک کردم ، که چرا در حالی که تخته اسکیت ، پیاده راه میرود . به همین دلیل تعقیبش کردم . و با صحنه عجیبتری روبرو شدم . دختر پشت درختی در مقابل خوابگاه مدیران مخفی شد . مدتی صبر کردم . تا اینکه یکی از مدیران بنام کرام از خوابگاه بیرون آمد . چشمتون روز بد نبینه . دختر همین که کرام رو دید دیوانه شد و با خشانت هر چه تمامتر ، از پشت ، بوسیله تخته اسکیتش به کرام حمله کرد . بنده هم از این موقعیت استفاده کردم و عکسی گرفتم که در پایین مشاهده می کنید .

خلاصه ، با نهایت تاسف کرام جا خالی داد و خطر مرگ از بیخ گوشش گذشت . دختر هم که نقشه اش با شکست روبرو شده بود با ناراحتی فرار کرد .
----------------------------------------------
این ماجرا چند نکته داره .

1 - اون دختر کی بود ؟
2 - چرا می خواست کرام رو بکشه ؟
3 - چرا دختر گریه می کرد ؟
4 - همونطور که توی عکس میبینید بنده هم در گوشه عکس حظور دارم ، پس چطوری عکس گرفتم ؟

بدون شک جواب این ابهامات در روزهای بد مشخص خواهد شد .

تصویر کوچک شده


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۸:۱۲ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
مرلين در كتاب «فلسفه جادوگران» خود ، غيبت كبري سرژ تانكيان را پيشبيني نكرد
در كتاب فلسفه جادوگران جلد دوم فصل هشتم صفحه 241 خط 12 نوشته شده:
«از سرزمين هاي شمال سرژ نامي برميخيزد كه بسيار ضايع است و رقيب مرلين كبير در ريش اندازي ميشود.او از بدو تولد تا لحظه مرگ در جادوگران سير ميكند و حتي يك روز هم دست از رول نوشتن بر نميدارد.پاپوش هاي براي او ميدوزند و تهمت ها ميخورد ولي بازم هم با بي چشم رويي در جادوگران قدم مينهد و عين شتر ميدود...امكان ندارد او غيبت كبري داشته باشد..امكان ندارد.اقا اصرار نورز»

هيچ كس دليل اصلي غيبت ناگهاني سرژ تانكيان را نميداند ، عده اي ميگويند ما او را در «پيتزا خان خان» دست در دست يك جيگر ديديم، عده اي چهره او را از شبكه هاي تلوزيوني ماگلي در حال سعود به قله اورست ديدند ، عده اي ديگر او را در كنجي كثيف و پر از حشرات چندشناك و تهوع آور ملاقات كردند.

هيچ كس از مكان واقعي او اطلاع ندارد ولي تمام شاهدان مطمئن هستند كه هميشه او را در حال دادن فحش هاي ركيك از جمله «گند زاده ها ، خون نجس ها و...» به مخابرات ساري يافت ميكنند.

در طي اين جريانات نشر «مرلين بوك» به دليل اعتراضات مردم به پيشگويي هاي دروغ مرلين در كما به سر برده و مرلين كبير هم گم گور شده است.همچنين بطرز كاملا مشكوك و عجيب تعداد مشتري هاي پيتزا خان خان افزايش يافت و در چند روز گذشته ميليون هاي توريست در شهر ساري خود را فرو كردند و شهرداري ماگلي ساري خيلي هيجان زده شد.و در انتها روزانه 10 هزار نفر به قله اورست سعود ميكنند!!!

به اميد بازگشت سرژ تانكيان از غيبت كبري همگي اين شعر را بخوانيم:

خيام اگر ز باده مستي ، خوش باش
با لاله رويي اگر نشستي ، خوش باش
چون آخر كار جهان نيستيست
انگار كه نيستي ، چو هستي خوش باش

____
(مگر اينكه خودم از خودم ياد كنم ، دو هفته نبودم بكلي فراموش شدم من)



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۸:۲۱ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
بازگشت بزرگ مرد عالم دامبلدور

با سلام خدمت شما عزيزان ...طبق اخرين اخبار رسيده آلبوس دامبلدور باز هم به ميان ما بازگشت....
اون در اولين اقدام خود محفل ققنوس را دوباره نوراني كرد....
او در اين اقدام با راه انداختن محفل به سياها موجود در بازار فهماند كه محفل بيدي نيست كه با اين بادا بلرزه...به هر صورت....
آلبوس دامبلدور ليست كامل اعضاي محفل رو به صورت زيباتري اعلام كرد!!!!
او ليست را به سه قسمت تقسيم كرده است!!!
1-اعضای اصلی و ثابت محفل ققنوس
2-اعضای عادی محفل ققنوس
3-اعضای افتخاری محفل ققنوس

**(اعضای اصلی و ثابت محفل ققنوس)**
آنیتا دامبلدور
بیل ویزلی
سیریوس بلک
سدریک دیگوری
چوچانگ
استرجس پادمور
آرتیکوس دامبلدور
پروفسور لاوین
اوتو بگمن
لیلی اوانز
برادر حمید
رون ویزلی
توماس جانسون
رونان

**(اعضای عادی محفل ققنوس)**
جسیکا پاتر
رومسا
مریدانوس
هلگا هافلپاف
رز زلر
هپزیبا اسمیت
لونا لاوگود
مارکوس فلینت
تالاس ولدمورت
نیمفادورا تانکس
دنیل واتسون
گلوری گرنجر
کج پا
لیندسی گرنجر
لوییس لاوگود
سارا اوانز
فایرنز
گتافيكس

**(اعضای افتخاری محفل ققنوس)**
مرلین
فلور دلاکور
هرمیون گرنجر
اندرومیدا بلک
گودریک گریفيندور

براي كسب اطلاعات بيشتر و گوش دادن به صحبتهاي زيبا و دل نشين آلبوس دامبلدور عزيز به راديو محفل بزرگ مراجعه كنيد!!!

استرجس پادمور
خبرنگار اعزامي پيام امروز و سخنگوي محفل بزرگ


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۴:۴۱ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵

هلنا گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۶ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 443
آفلاین
عاشق شدنه وزیر!!

به گذارش خبر (نگاریه)ای ای ان بی بی سی دبلیو سی تو وان خبر رسیده که وزیر اعظم طی یه اقدام مشکوکانه عاشق شده هنوز جزئیات خبر کامل نشده اما به محض کامل شدن این خبر گذاری اعلام خواهد کرد که وزیر عاشق چه کسی شده!


مفقود شدنه کفی!

به گذارش همون خبر گذاری کفی به مدت چند ساعت توسط فامیلش که یکم دور هم هست (کلاغ) روبوده شده و به مدت چند ساعت دو نه دونه پراش رو میکندن کلا وقتی کفی رو پیدا کردن پری بر تن نداشته و جمعیت برای کفی دونه دونه پراش رو جمع کرده و به دستش داده و دلی برایش سوزونده اند در حال حاضر خبری از کفی نمیباشد و معلوم نیست زندس یا مرده!


««دلبستگی من به جادوگران و ""اعضایش"" بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»
دامبل جمله Û


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۰:۳۸ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
من از كريچر حمايت مي كنم ( كريچر عزيز ... چه كسي مي خواهد من و تو ، ما نشويم ... خانه اش ويران باد !!!!!)









مكان :‌جلسات مخفيانه هظب !
زمان : نيمه شب و پانزده دقيقه .... نيمه شب و پانزده دقيقه ... بوق .. بوق.. بوق

- پسر چه باهال ! الو سلام 119 آقا ميشه يه بار ديگه بگي !!
ساعت نيمه شب و پانزده دقيقه ... ساعت نيمه شب و پانزده دقيقه .. بوق .. بوق !
تمام اعضاي حذب در كف اين تكونولوژي خفن ماگلي بودند ...

هر كس سعي مي كرد گوشي تلفن را بنحوي مال خود كند !!!!
- سدي سدي گوشيو بده من !
سدريك : بيا عزيزم ... فقط سعي كن از اين به بعد با مرداي غريبه كمتر حرف بزني !
- باشه عزيزم ! الو 119 آقا ببخشيد يه سوال داشتم ..... آیا کریچر توانایی این را دارد تا بر ققنوس چیره شود؟؟! چواب خیر است! چرا که کرچر تنها یک جن خانگیست، آما ققنوس پرنده ای والا مقام و پرافتخار است!!!
صداي كوئيرول : يك عدد غلط املايي ...... آنيتا دامبلدور براي مدت نامعلومي بلاك مي شود !!! دين دين
(اگه كل ماجرا رو متوجه نشديد يكبار با 119 تماس بگيريد و بعد امضاي آنيتا را مطالعه كنيد )!



اوهوووم ... اوهووم .... جلسه از لحظاتي ديگر رسمي مي شود ../.


ققي‌ : خب شروع مي كنيم !
كسي نظري داره ...
يكي از حاضران : من يه شعر گفتم ... مي تونم بخونم !
ققي: آره عزيزم اين حذب كاملا دمكراتيكاته ... بخون جيييگر !
ققي رو به سدي : اين كيه ؟
سدي : هووووووووووووووم ... مطمئنا زن من نيست ... چون مرده !!!
طرف ميره بالاي سن شروع مي كنه به شعر خوندن ...

" ..... من مرغ آتشم ... مي سوزم از شراره ي اين عشق سركشم ... " ( مرغ آتش = ققنوس = ققي ) !

-آآييي ...سوختم كمك .
سدي:آنيتا عزيزم ميشه زنگ بزني آتش نشاني !
آنيتا كه هنوز گوشي تلفن در دستش بود : الو آتش نشاني .....
ساعت نيمه شب و هفده دقيقه ... ساعت نيمه شب و هفده دقيقه ... بوق ..بوق !!!











كيلومتر ها آنطرف تر كريچر روي مبل راحتي كنار اربابش عله بزرگ به خواب رفته بود !!







( خداييش چون خبر مهمي بود گفتم تو پيام امروز بزنم ) !


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.