هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۵۷ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
#43

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
ريموس و بقيه كه ميدونستند اين خبر را حتما بايد به گروه هاي ديگه بگويند،تقسيم شدند تا يكسري به پيوز و اينا برسند و گروه ديگر به دختران!البته مشتاق براي رسيدن به اون گروه دختران زياد بود و وقت زيادي براي قرعه كشي تلف شد.

پيوز و دوستان!

آنها با سرعت در حال حركت به طرف مقصدي نا آشنا در آن محيط مه گرفته و خطرناك بودند.هيچكدام نميدانستند كه چه بلايي قرار است به سرشان بيايد.حتي پيوز هم براي آمدن به خانه ريدل دچار ترديد شده بود ولي ديگر نميتوانستند برگردند.
-ببينم پيوز.خب ما تو اين خانه بزرگ كه مرگخوارا هم توش پخشند، چجوري زاخارياس رو پيدا كنيم؟
-ويكتور عزيز من.ما بايد به شانس تكيه كنيم.حتما ميتونيم گيرش بياريم.
بعد از 10 دقيقه آنها به يك خانه متروكه رسيدند كه معلوم بود قبلا سوخته بود.آنجا بيشتر شبيه به طويله بود.پنجره هاش زنگ زده بودند و مكاني براي زندگي خفاش ها بود.
-خب؟حالا چيكار كنيم؟بريم توش؟اينو ديگه ازم نخوا پيوز!
-ساكت شو و دنبالم بياييد.حتما اون تو چيز هاي جالبي ميبنيم.

ايگور دم در نگهباني!


ايگور از خواب بلند ميشه و دستي به سرش ميكشه!خميازه اي بلند ميكشه و به پنجره اتاقكش نگاه ميكنه!
-عجب خوابي بودا!خيلي لذت بردم..اون شاهزاده خانم حتما براي من هست.بايد برم پيش لرد ازش كمك بگيرم..هوووم..اون چيه اونجا؟

ايگور بلند ميشه و به بيرون از اتاق نگهباني ميره..بر روي نرده تيكه اي لباس زرد رنگ ديد..ناگهان چهره اش برگشت.نگراني جاي آن بي خيالي چند لحظه پيش را گرفت..او بايد بقيه را با خبر ميكرد.پس آنجا را ول كرد و به دنبال بقيه و آن عوامل بيگانه رفت.
تو راه به همه چيز فكر ميكرد..به اين موضوع كه اگر آسيبي به آنجا ميرسيد،ايگور توسط لرد دوباره مجازات ميشد.افكار با سرعت در مغزش ميگذشت و ياد خاطراتش افتاد!او بايد جبران ميكرد.

-------------------
!دوستان سه گروه براي چي درست كرديد آخه؟رول خيلي پراكنده ميشه بعد از سريع ارزشي ميشه!من سعي كردم به دو گروه تغييرش بدم..موفق باشيد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۷:۴۷ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
#42

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
پادما و ویولت به سمت ایگور دویدند و شانه های او را گرفتند،ایگور هنوز در حالت خواب وبیداری بود.ویولت دم گش ایگور گفت:
- بخواب کوچولو...لالالالایی(ها..خوابم گرفت!)...
وقتی ایگور باحالت خوابش برد و مشغول نگهبانی دادن شد، ملت اوباش نفس عمیقی از اسودگی کشیدند و بعد به داخل خانه نگاه کردند.دیوارها چنان بلند بود که انگار سه یا چهار طبقه خانه،بدون فواصل طبقاتی در انجا بوده است.

در داخل اتاق،هیچ چیزی جز ایگو و صندلی اش نبود. البته یک شومینه هم بود که عددی حساب نمیشه.وقتی پیوز با صدایی آروم به ایگور ورد بیهوشی زد،به طرف اوباش برگشت.

-خب،ببینید..باید از هم جدا بشیم..این ایگور احتمالا پنج دقیقه ی دیگه بیدار میشه!خب؟دخترا..از اون طرف برید!زودباشید دیگه!

پادما و ویولت وریتا و لاوندر،در حالی که غرولند میکردند،از آنها دورشدند و به سمت دری در سمت چپ رفتند.
پیوز:ویکتور و ادوارد با من بیاید...ریموس،تو هم با الیور و جرج و چارلی برو .
بعد از اینکه ریموس سرشو تکون داد و به سمت دومین در دوید،پیوز به ادوارد و و ویکتور دستور داد که دنبالش بروند..وقتی پیوز وارد حیاط شد،ادوارد گفت:
-چی کار میخوای بکنی؟
-میخوام از پنجره بریم تو!زودباشید..اون اتاقس..فکر کنم باید بریم اونجا..

طرف دخترا...

ریتا همین طور زیر لب فحش میده و غرغر میکنه.چهارنفری چوبدستی هاشونو در اوردن و سعی میکنن تا اونجایی که میتونن سروصدا نکنن.صدای گام هایی از پشت سرشون میاد،اونا که به شدت حول کردن به اطراف نگاه میکنند.پادما سریع در یه کمدو باز میکنه و میگه:
-برید این تو!
وقتی همه اشون به سختی داخل کمد میچپن،گامها میگذره و میره.اونا بیرون میان و تا اماده ی رفتن میشن،لاوندر به یه گلدون میخوره و گلدون با صدای افتضاح بلندی،به زمین میفته و به خاطر خالی بودن خانه ی ریدل،صداش میپیچه.
لاوندر:اوپس!
ویولت و ریتا و پادما:
لاوندر:
-کی اونجاس!؟
هرچهارنفر به هم نگاه هایی به صورت میندازن و بعد، د فرار...
ریموس اینا!
ریموس داره دست چارلی رو که هی میذاره رو شونه اش میندازه پایین. بالاخره عصبانی میشه و پاشو میکوبه رو زمین و ..
-هی، اینجارو!
جرج روی زمین میشینه و دری رو که روی زمین بوده باز میکنه. حالتی مثل دریچه ای تاریک بوده.
-بریم تو؟
-شاید زاخاریاس این تو باشه...بریم!
الیور اول از همه میپره پایین و بعد..صدای فریادش به گوش میرسه.
-واییییییی!نه!این جنازه ی گراوپه! وای خدای من!کمککککککککک!
جرج و ریموس و چارلی به هم نگاه میکنن و بعد،
ریموس:من حیفم..جرج تو برو. برو نجاتش بده!
جرج: به من چه ربطی داره؟مگه من گفتم بره اون تو!
و بعد،جرج و ریموس به چارلی خیره میشن.اون هم آب دهنشو قورت میده و میخواد مخالفت کنه..که صدای الیور میاد:
-هی، بچه ها...بیاید اینو ببینید..یه جاودانه سازه!!و این هم...یه کارت تبریک...
ریموس روی زمین میشینه و میگه:بخونش!
صدای الیور: نوشته که... ارباب عزیز، از اینکه دوباره به جمع ما برگشته اید ممنونیم. شما امشب رو بیاید در اتاق من و رودولف تا با هم باشیم،لطفا. دوست دار شما بلاتریکس.
چارلی خنده ی عصبی میکنه: یعنی لرد..؟اونکه مرده بود!
جرج: یعنی اسمشونبرهم توی این خونه اس؟و اونا میخوان واسه اش جشن بگیرن..نه؟
ریموس:

-----------------------------------------------------------



[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
#41

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
خانه ریدل - اتاق لرد ولدمورت

لرد ولدمورت در حالی که به شدت در فکر فرو رفته بود منتظر بلا ایستاده بود تا راهکاری برای غافلگیر کردن محفلی ها بیابد !
ولدمورت از صندلی اش بلند شد و نگاهی به اطراف اتاق انداخت و رو به بلا گفت : « چیزی به ذهنت نرسید ؟ »
بلا : « نه قربان ! »
ولدمورت گفت : « خیلی هم عجیب نیست ، اگر می رسید عجیب بود ! »

چند متر دورتر از خانه ریدل - تاکسی اوباش

اوباش به آرامی روی زمین فرود آمدند : « بوووووم»
پیوز از ماشین پیاده شد. بقیه اوباش به دنبالش به راه افتادند. پس از چندمتر راه رفتن ، اوباش پشت در خانه ریدل ایستادند. ادوارد از پیوز پرسید : « رئیس ... نقشتون چیه ؟ »
پیوز : « نقشمون ؟ ...... حمیییییییییییییییید ! »

پشت در - داخل خانه

ایگور کارکارف ، پشت در نگهبانی می داد : « خررررر .. پوف .. خررررررررر .... پووف »
ایگور همچنان به نگهبانی اش ادامه می داد که در صدای « قیییییژ » آهسته ای کرد و باز شد. ایگور همچنان در حال نگهبانی بود !
اوباش به آرامی وارد شدند ، کف پوش های چوبی زیر پایشان «قررچ» صدا می داد و با قدم های مکرر 13 نفر تبدیل به یک سمفونی شده بود ... تا اینکه یکی از کف پوش ها زیر پای ویولت شکست و ایگور بیدار شد ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۲۱:۵۵:۵۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
#40

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
خانه ريدل--فرسخ ها دور تر از اوباش!

لرد ولدمورت با استفاده از يكي از جان پيچ هايش از قبر در آمده و در مقابل تمام مرگخواران ايستاده بود.
-فكر كرديد من از پيش شما ميرم!؟من ابدي هستم و تا هميشه پيش شما مي مونم.امروز من به اشتباه خودم مجبور شدم بار ديگه از يكي ديگه از جان پيچ هايم استفاده كنم.
-ولي قربان،الان در همه جاي لندن جشن هست.شما براي آنها برنامه اي نداريد؟به نظر من يك جور خاص بايد بازگشت شما را نشون بديم!
-لسترنج،براي اون موقع هم برنامه دارم..منتظر باشيد.

اوباش،سوار بر ماشين پرنده(تاكسي)
اوباش سوار يك ماشين پرنده شده بودند و با آن به طرف خانه ريدل پرواز ميكردند.صورت همه آنها هيجان فرا گرفته بود و از ترس دستانشان مي لرزيد.آنها بايد به جنگ مرگخواران و لرد ولدمورت ميرفتند.با كمك جادو،ماشين بزرگ شده بود و همه اوباش در آن جا شده بودند.صداي راديو جادوگري به گوش همه آنها ميرسيد.

خب امروز تيم پادليم يونايتد توانست با اختلاف زياد در مسابقات نيمه نهايي جام لندن،تيم پر قدرت ... هم اكنون خبر تازه اي به دست ما رسيده است.اسمشو نبر ديروز به دلايل نا معلوم مرد و هم اكنون هيچ كچلي جامعه جادوگري را تحديد نميكند..منتظر خبر هاي بعدي ما باشيد.

اوباش به يكديگر نگاهي انداختند و با تعجب و به صورت و با دهان باز چند لحظه اي ساكت شدند.ناگهان همه با صداي بلند شروع به هورا كشيدن كردند و با حركات بندي و جوات گونه به شادي پرداختند.حالا آنها فقط با مرگخواران مينجگيدند.
ولي اگر ميدانستند كه لرد ولدمورت هم اكنون زنده است و در حال نقشه ريختند براي حمله اي ديگر است،آرزو ميكردند،هرگز به خانه ريدل نرسند.

خانه ريدل!

بلاتريكس بالاسر چند جنازه محفلي ايستاده بودند و به آنها نگاه ميكردند.محفلي ها براي آگاهي بيشتر از خانه ريدل به آنجا آمده بودند تا در هنگام ناراحتي مرگخوران،از فرصت استفاده بكنند.4 محفلي كشته شده بودند ولي در بين مرگخواران هم كشته اي بود.كشته اي كه شايد جاي هر 4 نفر آن محفلي ها بود.جنازه بزرگي بر روي زمين افتاده بود و همه مرگخواران با ناراحتي به او خيره شده بودند و اشك ميريختند.براي اولين بار،احساسات جايي در قلب آنها داشته است.گراپ مرده بود!

-------------------
*من سعي كردم داستان لاوندر كه به راحتي از داستان قبلي اين تاپيك گذشته بود را وصل كنم تا بتونيم در كنار هم رول هاي بهتري بنويسيم!اميدوارم موفق باشيد!ماموريت اوباش هم لطفا از پس من ادامه بدهند!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۲۱:۴۸:۳۷
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۲۲:۰۳:۱۶

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
#39

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
ماموریت شماره چهارم اوباش
- دم دم! دماوند!
پیوز جلوی تلویزیون،روی مبل در اتاق کوچک و شلوغش نشسته بود و با چشمانی سرخ به صفحه ی تلویزیون چشم دوخته بود.صداهای مختلف از تلویزیون شنیده میشد، اما پیوز از خستگی موقتا کر شده بود تا اینکه تیتر خبر، که توسط صدای زنی گفته شد، که به نظر مجرد ( ) می آمد باعث شد پیوز روی صندلی اش صاف بشیند.(نکته=الان فهمیدی برای صدای زنه این طوری کردیا تیتر خبر؟!)
- با سلام.من بلقیس کیدمن ( ) از شبکه ی جادوگران.با ما باشید با خبر های امروز ساعت بیست و پنج!(نویسنده:تعجب نکنید..در دنیای جادوگرا،هیچ چیزی غیر ممکن نیست.الان حال کردید چه هری پاتری شد؟)
به گزارش خبرگذاری شبکه؛ امروز دو تن از جادوگران به تیم مرگخواران پیوستند و این مایه ی نگرانی تمامی ملت جادوگر و ساحره شده است.آیا دست آستکبار پشت این قضایاست؟
تصویر تلویزیون از زن شیک پوش با موهای قهوه ای رنگ و عینک قاب شاخی آبی!به تصویر دو جادوگر تبدیل میشود و پیوز با دیدن زاخاریاس، چنان فریادی میکشد که تلویزیون قطع و وصل میشود.(نکته ی 2=ایراد از فرستنده اس،به گیرنده هاتون دست نزنید.)
-ای ای..مردک بوقی..میدونستم بی ناموسی...
-چی شده پیوز؟ چرا اینقدر مودبانه حرف میزنی؟
ریموس خودشو روی مبل کنار پیوز انداخت و تکون تکون خورد تا جا باز بشه.پیوز که به ریموس نگاه هایی به صورت می انداخت گفت:
-شماها کلا اوتید. پاشو هیکلو جم کن مردک بوقی..
صدای نعره ی ریتا از داخل آشپزخونه(کلا کدبانو هستن تمامی ساحره ها!) اومد:
-کسی منو صدا کرد!؟(نکته ی3=بوقی=ریتا!)
پیوز نیز در جواب او نعره زد نه و بعد تلویزیون را خاموش کرد و به فکر فرو رفت.ریموس ضربه ی محکمی به پشت پیوز زد که باعث شد او محکم با صورت در میز فرو برود.(نکته ی 4=ها؟مگه آدم میتونه به روح دست بزنه؟!عجیبا!)
-اوخ!فک کردم حواست هست..خب، من دیگه برم..بیرون چیزی نمیخوای؟(نکته ی..شماره چند بودیم؟!=نمیخوای یعنی اینکه نخوا! ولی اگه بگه چیزی میخوای؟ یعنی میخوای بگوا!!*)
پیوز:فقط میخوام یه جلسه بذارم تا همه اتون دور هم جمع شید و من راجع به..کسی بوق زد؟
ریتا: نه!من درو بستم.

شب، دورهمی!

ویولت و لاوندر در حالی که دارن هروهر میخندن به پیوز نگاه میکنن.پیوز که رنگ صورتش به قرمز گوجه ای گرایش پیدا کرده،دستشو روی میز میکوبه و خنده ی ویولت و لاوندر قطع میشه.
پیوز: من شوخی کردم؟
ویولت::no:
پیوز: پس چرا خندیدین؟
لاوندر:زاخاریاس مرگخوار بشه؟پیوز..ما میدونیم تو چشات آلبالو مرگخوار (!) میچینه!ول کن باب..
اونا بلند میشن که از سر میز دوازده نره ای که در اتاقک کناری اتاق پیوز بده،فاصله بگیرن.اتاق فقط همون یک میز و صندلی هاش بوده و یک چرخ دستی که روی اون شیشه های نوشیدنی قرار داشت. پرده های پنجره ها کشیده شده بود، با این حال نور ماه همچنان سخاوتمندانه میتابید.ویکتور که با مگسی که گرفته بود بازی میکرد گفت:
- نرید یه لحظه...(ویولت و لاوندر میشینن.)پیوز، تو هیچ فکر کردی میخوای چی کار کنی؟یعنی..واقعا حالت خوبه؟میدونی مرگخوارا چقدر خطرناکن؟تو میخوای بهشون حمله کنی بعد زاخاریاسو بکشی؟ مگه کشکیه!خب بذار زاخاریاس بیاد اینجا..اونوقت بکشش!!چرا ما بریم اونجا...بنزین هم حروم میکنیم!(نکته ی 5،نکته ی اقتصادی=کارت سوخت خود را در دستگاه جا نگذارید.چه ربطی داشت؟)
پیوز: نمیشه!میخوام همین الان همین لحظه کارشو تموم کنم!!ببینم..اینجا کی رئیسه؟من!کی همه چیرو مشخص میکنه؟ من!کی..
- خیلی حرف میزنه؟پیوز!
بااین حرف پادما همه زیر خنده میزنن و پیوز که بسی ضایع میشه دستور حمله رو به ملت میده.ادوراد سعی میکنه پیوزو یه مقداری ارشاد کنه که باب بیخیال شو و اینا! ولی چه فایده؟!
اوباش که چاره ای جز اطاعت از پیوز ندارند؛با اکراه بلند میشن تا در مقابل مرگخوارا،ایسته () کنندو حساب زاخاریاسو برسند.

---------------------------------------
/ * / = اگه متوجه نشدید، پیام شخصی بدید!من باید بهتون بفهمونم!
----------------------------------------




[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۵۷ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
#38

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



بليز : ارباب چيز خوردم ! اشتباه شد! نبايد به شما وصله ي ناجوري مثه مرگخوارا رو بچسبونيم ! اربااااااااااب !!
لرد ولدمورت كبير كه روي صندلي گرانقيمتي كه بلا به مناسبت ولنتاين از كيش واسش آورده بود، نشسته بود و چوبدستي اش رو به ترتيب به سمت بليز، گراپ ، سينيسترا و آراگوگ و ايگور گرفته بود !
ولدمورت چه چشمان قرمز رنگش در صورتش خودنمايي ميكرد با صداي بلندي فرياد زد :
- اين دختره رو بندازين تو سياه چال !!! سپس نگاهي به مرگخوارا كرد و گفت:
- يك ماه قرنطينه ميشين، حق خوردن هيچ چيزي رو ندارين !!... فـهـمــيديـن ؟!
مرگخوارا بر سوگ اين مصيبت : !
لرد : از جلوي چشمام دور شين و الا ميكشمتون !!


.:. سه هفته و 6 روز بعد .:.

بليز ، گراپ ، آراگوگ و ايگور در سلول انفرادي مشتركي(!) نشسته بودند و دامبل پر، محفل پر ، رو بازي ميكردند !
آراگوگ : بشقاب پر ، سيني پر !!
گراپ : سيني كه پر نداشت! ! من سيني خواست ! سيني الان كجا بود ؟! ... گراپ سيني خواست !!!
ايگور تف ش رو قورت ميده و ميگه:
- بچه ها فقط 1 روز به آزاديمون مونده !!! من خيلي خوشحالم !! ... دوباره ميريم پيش ارباب، دلم براي اتاقم تنگ شده !!


.:. سياه چال خانه ريدل .:.
سيني خسته و تنها با موهايش كه بيش از بيش مدل زالي اش خودنمايي ميكرد ، زانوهايش را بغل كرده بود و به روزهاي خوش زندگي فكر ميكرد و اينكه كي به خانه بر ميگردد ؟؟ به آشنايي مسخره اش با گراپ، حضور در مأموريتي كه دوستانش وي را تنها رها كرده بودند و هزاران چيز ديگر .
- !


.:. صبح روز موعود .:.
سيني شب گذشته به دليل كمبود اكسيژن به اتاق هوريس انتقال پيدا كرده بود.
گراپ و بليز و ديگر دوستانش كه به دليل نخوردن هيچ غذايي شلنگ تخته راه ميرفتن و علاوه بر اينكه چشماشون قيلي ويلي ميرفت ، كلي وزن هم كم كرده بودن ، به محض ديدن اولين اوتول سوار اون شدن . ( نكته ي كليدي: گراپ چون جا نمي شد صندوق عقب نشست.)
چند دقيقه گذشت تا همگي به خانه ي ريــدل رسيدند.
بليز : اينجا چه خبره ؟!
ايگور : چرا همه جا پارچه سياه زدن ؟!
گراپ : اين سخنراني حاج كالين است ؟!
آراگوگ : ارباب چيزيش شده ؟!
در همين حال صداي جيغ و ناله هاي بلاتريكس و نارسيسا به گوش رسيد. ولدمورت رفته بود !
مرگخواران براي تسلي روح لرد سياه و بازماندگان اجماعا نفسي يه محفلي رو شكنجه كنين!!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۱۱:۲۸:۱۶


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۰۸ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#37

کلاوس بودلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۹ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۹ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از یه جای دور...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
همین هنگام بر اثر یک اتفاق نا مبارک و نا میمون(این میمون نه ها،اون میمون! )لرد به دلیل عصبانیت زیاد کمی تا قسمتی ابری و بارونی سنکوپ میکنه و از رو شونه گراپ که حدودا ماشالا هزار مشالا چشمم کف پاش شیش متر ناقابل قد داره میفته پایین.از اونجا که گراپ همچنان داشت به حنجره اش صفا میداد و تکرار میکرد که پول پیتزا نداره،سینی برای عدم متهم شدن به کشتن پدرشوهر( )با صدایی بلندتر از صدای گراپ جیغ کشید:لرد مرد!لرد مرد!مرد لرد.لرد مرد؟!(چه قافیه ای داره پسر!)
گراپ که احساس کرده بود مگسی در حال ویزیدن(همون ویز ویز کردن)است اول نگاهی به سینی انداخت که همچنان شعر لرد مرد،مرد لرد رو تکرار میکرد و پس مدتی طولانی غوطه ور شدن در بحر تفکرات عمیق و محاسبات فلسفی زیاد مفهوم جمله سینی رو درک کرد.بعد از حدود دوساعت تصمیم میگیره به این شکل عکس العمل نشون بده:
حرکت اول:در یک اقدام غافلگیرانه،این سد عظیم رو که مانع رسیدنش به لرد میشد رو از پیش رو برمیداره.و اون کسی نیست جز سینی.با یک حرکت غولیوسانه سینی رو از روی شونه اش پرت میکنه به چندین کیلومتر اونورتر.
حرکت دوم:با یک خیز عظیم باعث میشه کمی تا قسمتی حادثه تسونامی در قسمت دیگه ای از کره تکرار بشه.
حرکت سوم:لرد رو که افتاده روی زمین توی دستاش میگیره و تکون تکون میده.
چشمان گراپ به شدت اشک آلوده و داره زار میزنه:نه.لرد نباید مرد.لرد باید زنده موند.لرد باید بچه های من رو آموزش داد.لرد باید بز خرید.بز گرفت.بز خوب بود/گراپ برای لرد بز خواهد خرید.
قیلیچريالقولوچ قیچ!(نکته:صدای خورد شدن استخون های لرده دیگه نبوغ!)
روح لرد وقتی دید جسمش داشت تا این حد عذاب میکشید،تصمیم گرفت به جسمش برگرده ولی این جهنم رو برای جسمش نخره.بنابراین لرد طی یک حرکت مخوفانه زنده میشه:اَه!ولم کنم غولی!گراپ!اَه آه!تفی شدم!نبوس من رو دیگه!
دقایقی بعد گراپ و آراگوگ و لرد که داره از سر و روش آب میچکه عین آدم وایساده بودن.البته جمله نیاز به اصلاح داره نتیجه میگیریم گراپ مثل غول و آراگوگ مثل عنکبوت و لرد مثل آدم ایستاده بود.
لرد در حالی که به سختی نفسش بالا میومد زیر گفت(توجه:هرجای خالی به معنای یک کلمه است!):بلیز...تو...بدجور...میکنم!
دقایقی بعد لرد چوبدستیش رو کشید و جمله اش به طور کامل گفت:بلیز من تو رو بدجور تنبیه میکنم!.
+++++++++++++++
*منحرف بودن خیلی بده.نه؟!


فقط قدرت است که میماند و بس.


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶
#36

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
اشک در چشمان همه حدقه میزند...
-: نه ...نه ..گراپي اربابو دوست داشت...گراپي ارباب رو برد ..گراپي ارباب رو با خودش و سيني مي بره ماه عسل!
در اين حين گراپي دست كوچولوي نازشو(!) دراز مي كنه و خيلي آرام و با ملايمت لرد رو مي گيره توي مشتش و مثل بچه ي آدم از ديوار خارج مي شه( باور كن !) و با كمال متانت و وقار به سمت جنگل حركت مي كنه. مرگخوارها هم در اين لحظه به برگزاري مراسم پيش عزادارون اقدام مي كنن!!
-: لرد بردن هي هي ...لرد بردن هي هي! ( بقيشو يادشون نمياد!)
-: بز بدلي رو بردن واي واي ...!
گراپي در حالي كه به سمت جنگل مي رفت اشتباهي پاش رفت روي خونه ي هگريد و خونه كمي زياد اسيب ديد..آراگوك هم به دنبال گراپي مي رفت و در حالي كه هشتا چشمشو به سيني دوخته فكر مي كرد.
آري: آراگوك سيني خواست يا پني ...پني يا سيني ..سيني يا پني...پني داداش داشت...سيني داداش نداشت...سيني گراپ داشت..گراپ گنده بود!...داداش كوچيك...ماه هم گنده بود..اراگوك ماه دوست داشت..ماه قشنگ بود..ماه از خورشيد نور گرفت!( چه ربطي داشت؟..خب بچه از همين حد مخش فراتر نمي تونه بره...)
-: پول پيتزا ندارم...پول پيتزا ندارم!
اين صدا متعلق به يكي از نوادگان كينگ كونگ بود كه خيلي شاد بود اما بقيه ي آهنگو بلد نبود و مدام اين تيكه رو تكرار مي كرد! سيني هم در حالي كه روي دوش گراپي نشسته بود اين پاشم انداخته بود روي اون پاش(چشاتونو درويش كنين) داشت به روزهاي خوش آينده فكر مي كرد:
------در فكر سيني----
سيني خودشو در حالي مي ديد كه توي خونه ي ريدل نشسته شش تا بچه ي تپل مپل نيمه گراپ نيمه سيني نيمي بشقاب دورش ورجه وورجه مي كردن ..خودشم در حالي كه ماسك هلو زده به صورتش داره بافتني مي بافه و بليز هم داشته كهنه ي بچه رو عوض مي كرده ايگور غذا درست مي كرده هوريس ظرف مي شسته و لرد هم داره به بچه ها ياد مي ده كه چجوري از چوب استفاده كنن و اون توي دماغشون نندازن گراپي هم ناگهان به سيني نزديك مي شه و صحنه تاريك مي شه
--------- فضولي موقوف..بقيش خصوصيه-----
سيني در يك حركت انتحاري از فكر مياد بيرون و به لرد ميگه : خب ..خونه چند سال ساخت بود لردي..من از الان بگم من نمي تونم با فاميل شوهر تو يه خونه زندگي كنم..بايد به فكر يه خونه براي خودت باشي..مگه نه گراپي؟
-: پول پتزا ندارم..پول پيتزا ندارم!
سيني در حالي كه از توجه بيش از حد گراپ در شگفت بوده حالت به گراپي زل مي زنه.لرد هم به همين صورت به سيني زل مي زنه اراگوك هم به همين صورت به ماه زل مي زنه..و اين سيكل ادامه پيدا مي كنه تا پست به سمت ارزشيت پيش بره. در اين حين ناگهان شي اي از ناكجا به سر لرد برخورد مي كنه و ناگهان يه سري افكار همينجوري خالي مي شن توي سر لرد:
لرد در حال فرار كردن از دست اژدها..صحنه عوض شد..لرد در دستشويي خونه ي ريدل...صحنه عوض شد...لرد در كنفرانس داره بليز رو نوازش مي كنه..صحنه عوض شد...لرد بز رو بر مي داره...لرد بندري مي زنه ...لرد در مورد بدل بز حرف مي زنه...
در اين لحظه ناگهان لرد به خاطر مياره كه سوژه چيز ديگه اي بوده و جريان چيز ديگه ولي اين بليز خاله باز سوژه رو عوض كرده و اونو توي هچل انداخته
لرد: بليــــــــــز..مي كو..مت...مي كوشتمت


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶
#35

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
------خانه ی ریدل --------

مرگخوارها همینجوری در حال خوشحالی بودند که ناگهان...

بوووومب...
چیزی شبیه یک عدد پا به فاصله ی یک اینچی از کنار ولدمورت گذشت و درست وسط هال فرود اومد.بعد از اون هیکل گنده ی گراوپ و یک عدد عنکبوت از طاق می افتد پایین.سینیسترا هم بر اثر ضربه با مخ توی زمین فرود می اید.
گراوپ : اُه سینی با مخ زمین خورد... سینی دردش اومد...

و بعد در یک حرکت انسان دوستانه ، با دستاش سینی را گرفت و از روی زمین بلند کرد . چهار تاپشتش زد تا گرد و خاکش را بتکانداما تنها نتیجه ای که داشت این بود که چهار لایه از پوست ِ سینیسترا برداشته شد. ( )

ولدمورت: گراوپ ، چند مرتبه بهت بگم از در بیا تو!

سینیسترا به طرف منبع صدا برگشت و لرد و مرگخوارهاشو دید که به حالت نگاش می کنند.
سینیسترا: جیییییییییییییییییغ....

خیییییش....... خییییییییییش...خششش........خیییییییییش....

(سیگنال وجود ندارد!!!!)

-------------------------
یک ...
دو ...
سه ...
کارگردان : دوربین تنظیم شد...دوباره می گیریم این صحنه رو ممد!

------------------------
سینیسترا: جییییییییییییییغ ِ ملایم!

ولدمورت روبه گراوپ کردو گفت : این کیه آوردین؟!
گراپ: سینی... سینی ...

ولد مورت: من شما رو فرستاده بودم برین واسه من دیس غذا و تشت و سینی بیارین؟!

بلیز: قربان، می تونیم ببریمش این مرکز های هاگوارتز سل! بهمون یه خط هاگوارتزسل می دن..تازه من شنیدم آنتن دهیشم خیلی خوبه! تازه می تونیم از وسط دو قسمتش کنیم یه خطم هدیه بگیریم!

رودولف: تازه می تونیم بدیم مانتی بخورتش!

گراپ و آراگوگ ناگهان غرشی کردند .
گراوپ :لرد و مرگخوار ها به سینی توهین کرد...گراوپ عصبانی شد...گراوپ سینی را نجات داد!

و ناگهان دستی از سوی ناکجا میاد و لرد و سایر مرگخوارها وسط زمین و هوا معلق می مانند.سینیسترا ناگهان فکری شیطانی به ذهنش رسید .و رو به گراوپ و آراگوگ کرد و گفت:

-گراوپ اول لردو تیکه تیکه کن.بعدشم اون بلیزو بخورش...آراگوگ تو هم اون رودولفو و بلا رو بخور!بعدشم اناکینو از وسط دو نیم کن..

بعد پاشو انداخت روی اون یکی پاش و خانه را براندازکردو گفت :

-ولی ایول ایول!چه خونه ی باصفایی داری!اول اومدم نفهمیدم! چند سال ساخته!؟

لرد و سایر مرگخوارها همینجور وسط زمین و هوا معلق بودند و از سرنوشتی که درانتظارشان بود بی خبر بودند. ناگهان فکر به ذهن لرد رسید .لرد روبه گراوپ و آراگوگ:
-خیلی نامردین...من شماها رو با خون دل بزرگ کردم..من یخ حوض شکستم..رفتم از لب چشمه آب آرودم... من مس سابیدم!من کهنه ی بچه شستم !یادتون نمیاد؟!

------------------فلش بک------------------

-لرد...من شیل اژدها می خوام!
-اوهو اوهو منم می خوام!
-دِ ساکت شو دیه بچه!صبر کن الان میرم واستون شیر میارم!

لرد در حالی که هم زمان گهواره ی آراوگوگ و گراوپ و چند تا از مرگخوارها دیگه را تکان می دادو بلا هم به پشتش بسته بود و دست بلیز هم توی دستاشه به طرف اژدها می رود تا شیر بدوشد.

چند دقیقه بعد...
در حالی که لرد در حال دوشیدن شیر اژدها هست بلیز به طرف دم اژدها میرود.
توی ذهن بلیز : وای چه دم خوشگلی..اگه من با چوب جادوم روش طلسم اجرا کنم چی می شه!؟
( جلوی کنجکاوی ذهن بچه ی کوچکتان را بگیرید...ستاد جلوگیری از حوادث غیر مترقبه!)

بووووووووووووووووووووومب....

----------پایان فلش بک ------------

اشک در چشمان همه حدقه میزند...


ویرایش شده توسط سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۲۱:۱۲:۳۳

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶
#34

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
گراپ و پرفسور سيني در كنار هم در حال دويدن!

گراپ در حال كه با انگشتش پرفسور را مورد محبت خود قرار ميداد با سرعت ميدويد به طرف خانه ريدل ميرفت.آخر سوراخي كه براي غيب شدن است به بزرگي گراپ نيست و او نميتواند از اون عبور كند!سيني كه به شدت عصباني و ناراحت شده بود چشمانش را بسته بود و از مرلين و آفتابه اش طلب كمك ميخواست.در لحظه اي دعايش مستجاب شد.گراپ ايستاد و انگشت اشاره اش را در دهانش فرو برد و با انگشت ديگرش سرش را مالوند.سینیسترا هم بر روي زمين افتاد و با ناراحتي بلند شد و به گراپ نگاه كرد!

-هرمي كجاست؟گراپ هرمي دوست داشت يا سيني؟هرمي...هرمي هم خوشگله،هم خوش قلب!و اين يارو سيني خيلي زشته،موهاشم طوسيه!من اصلا اين را دوست نداشت.گراپ به هرمي خيانت نكرد.

سيني كه به نظر ميرسيد راحت شده است ايستاد و با خيال راحت ميخواست از آنجا برود كه ناگهان دست پشمالوئي بهش خورد و او را در آغوش گرفت.به سرعت بر گشت و به آن عنكبوت زشت و سياه خيره شد.آراگوگ او را گرفته بود و با چشمانش بهش خيره شده بود.
-هوووووم.هگر براي آراگوگ دختر آورده!هگر آراگوگ را در ميكنه!ايول ايول!
-اي بابا!چقدر حيوون داره اين جنگل!من اين ليلي رو ببينم!ميدونم چيكارش كنم.
آراگوگ بدون هيچ پلكي به او خيره شد و با صداي ملايم گفت:
-asl plz !i am Arargog/20/jungle !
گراپ و پرفسور سيني به صورت به او خيره شدند.پرفسور سيني كه عاقبت خود را سياه ميديد و ميدانست كه آراگوگ قصد ازدواج با وي را دارد خودش به پشت او رفت تا به خانه ريدل رود.

----------------------------
مجبور بودم پست بزنم!سوژه رو هم زياد پيش نبردم چون هدفي خاص از پست قبلي داشته است گراپ عزيز!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۱۷:۰۴:۴۸

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.