هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.

بوی خون را حس میکرد،میدانست چه در انتظارش است،میدانست یا در اولین لحظه شکستش میداد،و یا میمرد.
سالها در پی راز از بین بردن گورمونوس جهنمی گشته بود،اکنون یافته بود اما شاید قدری دیر.
در دلش ترس زیادی حس میکرد،نمیدانست چگونه حمله کند،نمیدانست هیچ چیز نمیدانست.دیوار ترک خورده و قدیمی،تنها فاصله بین او و گورمونوس بود،یک دیوار،تنها فاصله،بین موجودی که از تمام اجزای بدنش آتش میفشاند،موجودی که بدون شک،بار ها بزرگتر از یک انسان بود.

به آرامی دست در جیبش برد،جسم طلایی رنگی را بیرون آورد و با حسرت آنرا لمس کرد.لوح زرینی که پدرش پیش از مرگ برایش به ارث گذاشته بود.حسرت میخورد،ای کاش اندکی به او آموخته بود چگونه آن لوح را به کار بندد،شاید میتوانست با اطمینان خاطظر بیشتری به جنگ گورمونوس برود.اما هرقدر بیشتر به لوح مینگریست،افسوس درونش بیشتر میشد.
آهی کشید و لوح را در جیبش گذاشت.

به گوشه ای از خانه خرابه رفت،دیوار های منقش شده آن،وهم و ترسش را افزایش میدادند.تشاویری از اسطیر یونان روی تمامی دیوار ها نقش بسته بود.صحنه هایی از نبرد ساحره ای با یک اژدها نیز دیده میشد.به آرامی به دیوار تکیه داد و به گذشته رفت.
رو زی را به یاد آورد که با خانواده اش،خوش و خرم به آن غار آبی رفتند،غاری که تمام تلخی های زندگیش را رقم زد.آنجا بود که گورمونوس مادر و پدرش را کشت،آنجا بود که برای همیشه محکوم به نگهداری عطشی شد که بس قوی تر از هر نیروی دیگری بود،عطش انتقام.

آخرین لحظات زندگی پدرش را به یاد آورد.
- پسرم،این لوح میتونه کمکت کنه،مواظبش باش،وقتی بهش نیاز داری،خودش کمکت میکنه.
دوباره سرشار از افسوس شد،اکنون به لوح نیاز داشت،چرا کمکش نمیکرد؟
ناگهان همه چراغهای ذهنش روشن شدند،با خود گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد،یا انتقام میستاند،یا این بازی پایان میپذیرفت،هرچند که با مرگش.
گرمای فزاینده ای وجود پسر را فرا گرفت،برخاست و به در ورودی اتاق دیگر نگریست.گورمونوس هنوز از حضور او بی خبر بود.
استوار ترین قدم های زندگیش را برمیداشت و به سمت درب میرفت.درست در همین لحظه بود که متوجه آن موضوع شد...
هر قدمی که برمیداشت و به گورمونوس نزدیک تر میشد،لوح نورانی تر و گرم تر میشد.به سرعت تکه فلز طلایی رنگ را از جیبش درآورد.تعجب داشت سرش را میشکافت.روی لوح با خط ظریفی نوشته شده بود : تنها راه نابودی گورمونوس،طلسم پگریموس است.
دوباره یاس به دلش راه یافت،این را میدانست،اما پوست موجود آتشین محکم تر از آن بود.بلافاصله جملات روی لوح تغییر کردند : طلسم باید به گردن گورمونوس جهنمی اصابت کند.

اینبار دیگر یاسش را به آتش کشید،تنها سوالش پاسخ داده شده بود،چرخید و در را باز کرد،هنوز موجود آتشین کاملا متوجه حضور او نشده بود که فریاد زد : پگریموس!
و این پایان عطش دیرینه او بود.

2-بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟
ساتور ها و تک شاخ ها به دلیل دارا بودن اخلاق و آداب رسوم خاص،در دسته موجودات خطرناک قرار میگیرند.این اخلاق که رعایت آن در بسیاری از موارد برای انسان ها امکان ناپذیر یا دشوار است،میتواند سبب آسیب رسانی این موجودات به فرد گردد



3-طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

به منظور حفظ و بروسه بندی اطلاعات بدست آمده و نیز،دست یابی به خلا های اطلاعاتی موجود در پرونده های موجودات جادویی.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۴ ۱۳:۲۵:۲۷

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.

-دستشویی.. دارم...!آیییییییی! (از شدت فشار بالاخره به مغز هم آسیب میرسه! )
-چته؟
-دستشویی دارم. ووویی! داره میریزه، آلفرد!
-خیله خب باب. صبرکن.. بیا برو این دستشویی قدیمیه.

گابریل درحالی که شکمش را به داخل فشار میداد به در دستشویی دختران قدیمی نگاهی انداخت و گفت:
-عمرا"! این تو باسیلیسک داره..:no:
-خفه شو بابا..مگه سوسکه باسیلیسک که همه جا باشه!

آلفرد غرولندکنان گابر را به داخل دستشویی هُل داد. سپس به دیوار کنار در تکیه داد.

گابریل از میان تمام آبی که کف دستشویی را پوشانده بود عبور کرد. در یکی از آنها را با شدت باز کرد و بعد از مدتی خارج شد.

-جیــــــــــــــــغ! میرتل.. ترسیدم..
میرتل گریان، روی شیرهای دستشویی نشسته بود. گابریل چشم غره روان(!) به سوی شیرهای دستشویی رفت. روی شیرهای آهنی آن، زنگ زده بود. تمام سینک ها جرم گرفته بودندو قهوه ای رنگ شده بودند. صدای قیژ قیژ چرخاندن ِ شیر دستشویی تنها صدای آنجا بود. میرتل گفت:

-میدونستی این شیر باعث میشه در حفره ی اسرار باز بشه؟
-بعله، ولی باید زبون مارهارو بلد باشی!
-اون که کاری نداره، رون بهم یاد داده. فیس فوس فیسینگ!
-میرتل! اگه باز بشه..

شیر دستشویی شروع به لرزیدن کرد. دیواره ی سینک های سرامیکی ترک خورد و صدای غرش عجیبی به گوش رسید. گابریل با وحشت به سمت دیوار دستشویی رفت که پر از لجن شده بود. جرئت نداشت به حفره ی باز شده نگاه کند.

-می..میرتل؟
-هه ..هه..هه! الانه که باسیلیسکه بیادش!
-چی میگی؟ اینجا باسیلیسکی نیست..
-چرا، هست!

میرتل به درون حفره شیرجه زد. گابر به سوی حفره خیز برداشت و برای آخرین بار و با حرص میرتل را صدا زد. اما خبری نبود. به سمت در حرکت کرد . دستگیره را محکم پیچاند.

-اَی بابا..اینم بازیش گرفته!
دو بار، سه بار... اما انگار واقعا" دستگیره ی در گیر کرده بود. واقعا" !

-آلفرد ..آلفرد!کمک!

مغزش کار نمیکرد. هیچ چیز درست نبود. احساس بدی داشت، اما نباید چنین چیزی پیش می آمد.او تقصیر کار نبود.. ضربه ای شدید به پشت سرش و صدای غرش و فیس فیس.. گابریل به چیزی از پشت برخورد کرد، به دیوار خورد و روی زمین افتاد. چشمانش به سختی در روشنایی حرکت کرد و بالاخره او را شناخت..

ماری غول پیکر که تمام فضای دستشویی را فرا گرفته بود و چنبره ی دمش دور تا دور سینک هارا پوشانیده بود. گابریل از شدت وحشت فقط نشسته بود و به باسیلیسک نگاه میکرد. پولک های تنش سبز رنگ بودند و چندجای تنش خاکی بود. خبری از میرتل نبود.. دندان های باسیلیسک خونی و تیز، حالا جلوی صورت گابریل بود. مار غول پیکر با یک حرکت سریع، خیز حمله برداشت..

-لوموس! ()

نور چوبدستی گابریل چشمان مار را زد. باسیلیسک سرش را برگرداند. با شدت با دیوار برخورد کرد. گابریل دعا دعا میکرد این سر و صدا ها آلفرد را وادار به آوردن کمک کند. از دست مار فرار کردو وارد دستشویی ها شد.

دم بزرگ و سنگین باسیلیسک تمام دستشویی هارا به اندازه ی قطرش نابود کرد و تکه های چوب را بر سر گابر ریخت.

-هوی! موهام..
-فیسسسسسسسسسس...
-آوداکداور.. نه، سکتوم سمپرا !
-فیس....!
-سکتوم سمپرا؟
-فوس!
-سکتوم سمپرا ... نه سکتوم سمپرا.. ورد ورد..ریدیکلوس!

این ورد مسخره ی مسخره شو، به صورت ناگهانی به ذهنش رسید. آن موقع که در کلاس لوپین تمرین میکردند، این ورد را در مقابل لولوخورخوره به کار برده بود. و آن لولوخورخوره، دقیقا" یک باسیلیسک بود.

باسیلیسک:
گابر: چه میدونم. تو یه ورد بگو!
باسیلیسک: فوس!

و حمله ای جانانه به گابریل. اورا به سمت دستشویی ها پرتاب کرد. گابر با دیوار برخورد کرد و روی زمین افتاد.آخ ضعیفی گفت اما دوباره بلند شد. این یک باسیلیسک واقعی بود.

-بگیر که اومد..

گابریل یک تکه چوب از روی زمین برداشت و آنرا به سوی باسیلیسک انداخت. باسیلیسک جا خالی داد، اما چوب بعدی که بلافاصله حرکت کرد به دندانش برخورد کرد، دنداش شکست و به همراه چوب وارد حلقش شد.

-خوخ..خخخخ..خخ..فس..
- !

گابریل از کنار باسیلیسک به سمت در دوید.
-آلوهومورا..

دستگیره ی در چرخید و باز شد. آلفرد و مک گونگال و گرابلی پلنگ یا پلنک! دم در ایستاده بودند.. با وحشت به سرتاپای زخمی و خاکی گابریل نگاهی انداختند و وارد دستشویی شدند..

گابریل: غلط بکنم دفعه ی دیگه وسط راه دستشویی ام بگیره..

و غش کردو روی زمین افتاد!


2-بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟

به خاطر اینکه ما همه میدونیم سانتورها موجوداتی هستند که خودشون رو خیلی بالاتر از انسان ها میدونند،موجودات مغروری هستند و هم قدرت های جادویی دارند و هم میتونند از زور بازو و پاهاشون استفاده بکنند. بنابراین موجودات مهمی هستند، که در شرایط اهلی کردنشون اگه دقت نشه و بهشون احترام گذاشته نشه، خب با مشکل روبرو میشیم و ممکنه هرگز اهلی نشوند و بلاهایی بسیار سر انسان ها بیاورند. مثل آمبریج!

در مورد تک شاخ هم همین هست. حیوون بسیار مظلومیه، اما برای رام کردنش باید از منطق وارد شد. وگرنه جونمون رو از دست میدیم!بنابراین این دو حیوان هم جز دسته ی خطرناک هستند.

3-طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

برای مطالعه ی راحت ترشون.
واسه زیبایی!!
برای قیمت گذاری.
برای انتخاب کردن زیست گاه
برای اینکه اونهایی که ناشناخته هستند رو با یک گروه تطبیق (؟)بدهند و یک حیوون جدید برای اون گروه پیدا کنند.


[b]دیگه ب


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.

شب بود...دیدالوس دیگل مثل همیشه داشت توی هوای سرد قدم میزد که جغدی سفید و زیبا با نامه ای به او رسید و نامه را جلوی پای دیدا انداخت و رفت.

دیدالوس که اندکی تعجب کرده بود نامه را از زمین برداشت و شروع به خواندن کرد:

دیدالوس عزیز

من چارلی ویزلی هستم.در رومانی همون جور که می دونی من با اژدها ها سر کار دارم.ولی این چند روزه یک مشکلی برای گروه ما پیش اومده.

یکی از اژدها های خوب ولی وحشی ما از اردوگاه فرار کرده و ما نتونیتسم بگیریمش و زنده و مرده ی اون برای ما فرقی نمی کنه...مهم اینه که به مردم آسیب نزنه و من ازت می خوام که اگه برات زحمتی نیست یه اعضاء محفل اطلاع بدی که با هم بیاین و اژدها ی ما رو پیدا کنید.

این اژدها خیلی وحشیه و طرفای جنگل ممنوعه رها شده...اگه زحمتی نیست به محفلی ها خبر بده.

با تشکر:چارلی ویزلی!


دیدالوس دو سه بار دیگه نامه را خواند و با تعجب کمی فکر کرد:

عجب گیری افتادیم...تمام محفلی ها رفتن ماموریت...حالا من چیکار کنم؟...فقط جیمز و من موندیم...خودم برم یا...؟بهتره خودم برم ولی این ریسکه!بله خودم میرم...

دیدالوس که همچین حماقتی رو تا حالا انجام نداده بود برای چارلی یک نامه فرستاد...

فردا صبح!

دیدالوس لباس و وسایل مورد نیاز خود را جمع کرد و به سوی جنگل ممنوعه رهسپار شد.

بعد از دو ساعت پیاده روی بعد از آپارات دیدا به جنگل ممنوعه رسید(به اوایل جنگل)

درختان شکسته شده ی جنگل را نشانه ی خوبی ندید...

کمی جلو تر رفت و با صحنه ای بسیار فجیع روبرو شد!

اژدهایی بسیار بزرگ با بال های سرخ و ترسناک بر روی محوطه ی تاریکی در حالت عجیبی داشت گوشت گوزنی را می خورد...غرشی کرد که دیدالوس دیگل بر خود لرزید.

دیدالوس کمی فکرکرد که بعد از دیده شدن توسط اژدها چه کند...و فهمید...باید طلسمی را در چشمان اژدها می فرستاد...

از درختانی که او را پوشانده بودند بیرون پرید و نعره زد:آهای اژدها ی بد ترکیب...بیا من اینجام.

اژدها برگشت و آتشی به سمت دیدا فرستاد که باعث سوختگی دستان او شد.

دیدا از جا بلند شد و نعره زد:آواداکداورا!

طلسم دیدا به چشمان اژدها خورد و او را با صدای گرمپی بر روی زمین انداخت.
دیدالوس خوشحال از کارش سرش را پایین انداخت تا از جنگل بیرون برود و آپارات کند!


2-بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟

سانتور ها به دلیل مغرور بودن بیش از حد و اینکه اگر با آنها بد رفتار کنی خطر ساز و خطرناک می شوند جزو گروه خطر ناک هستند.آنها می نوانند مانند انسان ها فکر کنند و این خود خطرناک هست.

تک شاخ ها به نظر موجودات آرام و دوست داشتنی هستند ولی باید به یاد داشته باشیم که اونا هم مانند اسب های معمولی بوده و باید قبل از استفاده رام شوند.اسب در طبیعت هم وحشی است وباید از تکشاخ هم همین انتظار رو داشت.ولی رام کردن تکشاخ یا گرفتن خون او یا دم او کار هر کسی نیست.به همین دلایل او در گروه خطرناک است...


3-طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

به منظور این که هر کس در باره این موجودات اطلاعاتی داشته باشه و بداند که این موجود خطر دارد یا نه.مثلا اگر همچین چیزی نبود یک جادوگر نا دان از کجا می دونست که تکشاخ خطرناکه یا خیلی آرامه؟




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

hdmfans


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ سه شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
به نام خدا
با سلام !

تکیلف رول : 1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.(20 امتیاز)


- پروفسور، همه چیز امادست، میتونیم حرکت کنیم.
سوروس اسنیپ نگاهی به چهره ی دراکو مالفوی انداخت و بار دیگر او را برانداز کرد.
-بسیار خب دراکو، میدونی که قراره به یونان بریم برای رویارویی با جانور که از نظر وزارت سحر و جادو در طبقه ی جادوگر کش قرار داره. و لرد سیاه میخواد ارتشی تاریک از اونا فراهم کنه فقط برای کشتار. مطمئنی که دلت میخواد به چنین مأموریتی بیای ؟ من مثل لرد نمیتونم اونا رو کنترل کنم !

دراکو نگاهی به چهره ی اسنیپ انداخت و در حالی که لبخندی مضحک تحویل او می داد، با بحنی تمسخر امیز گفت: « پروفسور. فکر نمی کنم در مقابل شما این موجود چندان ترسناک باشه. »

اسنیپ بسیار عصبانی شده بود، اما به راحتی ان را کنترل کرد.

- حتی اگه یه مانتیکور باشه ؟
- حتی اگه یه مانتیکور باشه پروفسور.

بیش از این چیزی نگفتند و در لحظه ای غیب شدند و دقایقی
بعد در نقطه ای از یونان ظاهر شدند.

- من باید برم یه جاییع همینجا بمون دراکو.
- چرا اینطور با من برخورد می کنی سوروس ؟
- ساکت شو !

سپس اسنیپ به سرعت از انجا دور شد. نمی دانست چطور می تواند با یک مانتیکور روبرو شود. با یک جانور نیمه هوشمند روبرو بود، با سری انسانی، تنه ی شیر و دمی عقرب مانند.

هوا گرم بود و خورشید در وسط آسمان اشعه های سوزناکش را به اطراف منتشر می ساخت. مکانی که ان ها در آن ظاهر شده بودند، دشتی سوزان بود و هیچ کس درآنجا نبود. کاملا متروک به نظر می رسید چرا که هیچ کس در یک بیابان زندگی نمی کند.

سوروس احساس کرد، صدای قدم هایی را می شنود. توقف کرد، چوبدستیش را بیرون آورد. صدای قدم ها قطع شده بود و دیگر صدایی به گوش نمی رسید،‌ اما باید گوش به زنگ می بود. به تدریج به عقب بازگشت و با جثه ی بزرگ یک جانور روبرو شد، با سری انسانی و ...

چوبدستیش را به سرعت به سمت او گرفت،‌ اما قبل از آن که بتواند وردی کلامی بر زبانش روانه سازد، دم جانور او را به طرفی پرتاب کرده بود. به نظر نمی آمد که جانور حرف بزند، شاید فعلا قصد حرف زدن نداشت.

باید با ورد غیرکلامی با او روبرو می شد. جانوری عظیم الجثه با هیکل یک شیر توانمند در روبرویش قرار داشت. می خواست او را به عقب پرتاب کند تا لحظاتی در کارش وقفه ایجاد کند. سوروس به خوبی می دانست از چه وردی باید استفاده کند، زیرا به خوبی می دانست که پوست مانتیکور تمام جادوهای شناخته شده را دفع می کند.

- به لرد سیاه بپیوند و آینده ی نسلت رو تضمین کن!

اما پاسخ ان جانور، جز پرتاب زهر به طرف سوروس چیزی نبود. به سرعت به سوروس نزدیک می شد، و این بار خشمی عجیب چهره ی انسانیش را در برگرفته بود. دمش را دیوانه وار در هوا حرکت می داد.

- من بهت قول میدم، خدمت به لرد سیاه میتونه همه چیز رو تضمین کنه. خدمت به لرد ...

این بار صدایی مهیب و وحشتناک از دهان جانور بیرون آمد که تا استخوان سوروس نفوذ می کرد:‌ « ما به فانیان خدمت نمی کنیم. »

سپس به سرعت به طرف اسنیپ دوید. اسنیپ چشمانش را بست و وردی غیرکلامی را اجرا کرد. یک سکتوم سمپرا با نامی دیگر توانست جانور را تا حدودی مغلوب سازد و فرصتی را که اسنیپ می خواست در اختیارش قرار دهد.

- اینجا پایان توئه ... باید قبول می کردی ...

صدایی منزجر کننده از پیکر خونین جانور بیرون می آمد: « شاید پایان من باشه، اما پایان تو هم هست. » و در حالی که دمش را به پشت کمر اسنیپ رسانده بود، نیشی عمیق وارد کمر او کرد.

کف زرد رنگ به سرعت از دهان اسنیپ خارج می شد. کاری از دستش ساخته نبود، اما برای چنین مرگی نیز خود را آماده نساخته بود. در کوتاه زمانی جانش را در کنار آن مانتیکور از دست داد و هر دو هماورد کشته شدند.



غیر رول:(اینجا فقط به خلاقیت شما نمره داده میشه)

2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)

به طور قطع همونطور که اشاره کردین از جمله دلایل همون احترام فراوان در هنگام ارتباطه اما مسئله ی دیگه ای که میشه بهش اشاره کرد، اینه که ابهامات زیادی در مورد سانتورها هنوز باقیه و این مسئله باعث شده که نشه در مورد طبقه بندی سانتورها به درستی تصمیم گرفت. شاید این ابهامات در رأس شاخص هایی قرار بگیره که واسه طبقه بندی موجودات به کار برد.
همونطور که وزارت سحر و جادو گفته روش های استتار از جمله ابهامات سانتورهاست. که خب مسئله ی مهمی به شمار می آد.
به هر حال قدرت زیاد سانتورها هم میتونه جزو این دلایل باشه.


3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)

قطعاً طبقه بندی از علمی ترین روش هاست در هر مقطعی. به طور قطع اگر موجودات طبقه بندی بشن به خوبی میشه در برخورد با اونا نکات مختلف رو رعایت کرد.
همونطور که گوشتخوار و علف خوار بودن جانورا به ما کمک می کنه در شناسایی اونا قطعا طبقه بندی خطر موجودات هم ما رو با وضعیت اونا، قدرتهای اونا و اینگونه مسائل به خوبی آشنا می کنه



با تشکر



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱:۱۸ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.

لورا در حالی که داشت منجمد می شد گفت: تا این جاش اومدیم کافیه بیاین برگردیم.

سپتیما:تا نصف راه رو که آپارات کردیم وتا این جا هم که همش فقط یک متر و سی و دو سانت بالا اومدیم.

بتی: اگر اون قولو نداده بودم الان از شکنجه مرده بودی.

فلش بک

سپتیما:حوصله ام سر رفت از بس تو این تالار نشستیم . پاشیم بریم بیرون.

ریتا در همان لحظه سوهان ناخنش را به کناری انداخت و گفت: موافقم راه بیفتیم بریم .

لورا گفت: حالا کجا می خواین برین؟

سپتیما: بریم هیمالیا ! کوه نوردی خیلی حال میده .

ریتا : فکر خوبیه ، شاید بتونم یک گزارشی هم بنویسم.

بتی که داشت گزارشش را برای پیام امروز می نوشت دست نگه داشت و گفت: نگو که می خوای ...

ریتا زوق زده گفت: دقیقا می خوام از یتی یک گزارش بنویسم.

_مسخرس.

سپتیما:چقدر فکر خوبیه با یک تیر دو نشون می زنیم.بتی تو هم بیا بریم.شاید تو هم بتونی یک گزارشی بنویسی.

بتی: حالا که دارم فکرشو می کنم چرا که نه ! من..

ریتا: یک لحظه صبر کن؛ یک شرطی برای تو وجو داره اونم اینه که تو باید قول بدی مدتی که تو کوهیم از جادوی سیاه استفاده نکنی.راستی وقتی قول می دی باید حرفای منو هم تکرار کنی.

بتی: اصلا چرا من باید با شما بیام !

سپتیما: کوهنوردی اونم تو هیمالیا کار هر کسی نیست باید گروهی باشه. اونم برای کسی که دفعه ی اولشه.

ریتا : تازه می خوای کجا رو دنبال یتی بگردی ؟

بتی خیله خب قول می دم وقتی تو هیمالیا کوه نوردی می کنیم از جادوی سیاه استفاده نکنم.

پایان فلش بک

ریتا : برای همین ازت قول گرفتم.

بتی:

سپتیما : بچه ها هر چقدر طولش بدیم و یک جا وایسیم بیشتر سردمون می شه .

و آن ها هم به راهشون ادامه دادند . بتی دوباره غر غر کرد: حالا نمی شد همون جایی که بتی دیده شده آپارات می کردیم.

سپتیما: اون وقت شما انگیزه نداشتی کوهنوردی کنی.

همون لحظه ریتا جیغی زد و همه دخترا به طرفش برگشتند. لورا : چی شد؟

ریتا در حالی که در شرف گریه بود: ناخنم شکست.

دخترا:

بتی : دیگه این جوری جیغ نزن مگر این که واقعا داشتی سقوط می کردی .....

سپتیما جیغ زد: یتی !

بتی :...و یا یتی رو دیدی.

غولی پشمالو و سفید رنگی در نزدیکی آن ها ، در حالی که با دستش به سنگی بزرگ چنگ زده بود به دختر ها خیره شده بود.

لورا: فکر نمی کنم قصد مصاحبه باهاش رو داشته باشین . تا این جاش اومدین بسه . بیان برگردیم.

سپتیما : من کاملا موافقم.

ریتا : ولی...

در همین لحظه یتی در حالی که دهان پر از دندانش را باز کرده بود به طرف آن ها جهید . هر چهار دختر فریاد زنان خود را غیب کردند و در کنار دروازه ی هاگوارتز ظاهر گشتند.

بتی: نگو که می خواستی بری با هاش مصاحبه کنی ؟ !

ریتا:
_ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

2. بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟

این دو نوع جانور در این گروه قرار گرفتند ،زیرا جانوران باهوشی هستند و ما، ساحره ها و جادوگران برای این که بتوانیم با آنان ارتباط برقرار سازیم نیاز یم که به این دو نوع احترام بگذاریم. و با ملایمت رفتار کنیم ،چون در غیر این صورت عصبانی و خطرناک خواهند شد . همچنین این جانوران معمولا گله ای زندگی می کنند و هیچ وقت برای انتقام خون هم نوع خود منصرف نمی شوند. (بهتره یک سانتور و یا تک شخ را نکشیم )

3.طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

برای آگاهی ساحره ها و جادوگران از میزان خطری که یک جاندار می تواند داشته باشه. تا در لحظه ی مقابله با آن جاندار بدانند چطور باید رفتار کنند.


ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳ ۱:۲۷:۴۹

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.

كينگزلی شكلبوت ، مردی سياه پوست و نسبتا قد بلند ، با گام هايی آهسته ، در هوايی سرد در دشت بزرگی در نزديكی دهكده هاگزميد قدم ميزد . از جيب ردايش عينكی دودی را بيرون آورد و بر چشمانش گذاشت و زير لب گفت :
- هميشه بهم ميگفتن اين عينكه با رنگ پوستت جوره .

كينگزلی لبخندی از روی رضايت زد و به آسمان نگاه كرد كه خورشيد در آن در تلاش بود تا شايد بتواند از دست ابرها بگريزد . در آن هوای سرد كه احتمال ريزش باران زياد به نظر می رسيد ، كينگزلی با شنيدن صدای آوازی خوش شادمان شد .

- لايی لايی ، لايی لايی ، مانتی جون اميد مايی ! لايی لايی ، لايی لايی ، مانتی جون اميد مايی ...

كينگزلی به اسم مانتی فكر كرد و به اين نتيجه رسيد كه اين اسم بيشتر به اسم های يونانی شباهت دارد . كينگزلی با كنجكاوی تمام و حسِ ماجراجويی كه هميشه در او يافت می شد به سمت صدا حركت كرد . وقتی به صدای لايی لايی نزديك شد جانور وحشتناكی را ديد كه سر انسان ، تنه ی شير و دمِ عقرب را داشت و در حال خوردن يك گراز بود . كينگزلی با يك نگاه آن جانور را شناخت . او يك مانتيكور بود . بلافاصله سعی كرد راه رفته را برگردد اما مانتيكور كه متوجه حضور او شده بود دنبالش دويد . با بيشترين سرعتی كه می توانست دويد . ذهنش را برای انجام طلسم بيهوشی متمركز كرد و طلسمش را روانه مانتيكور كرد اما طلسم به بدن او خورد و برگشت . حيرت زده طلسم ديگری را به سمتش فرستاد كه بازهم به بدن سختش برخورد كرد و برگشت . نگاه وحشت زده اش را به دم عقربِ او چشم دوخت كه می دانست مانتيكور با آن طعمه اش را قربانی ميكند . ديگر توان دويدن نداشت و محكم بر روی زمين افتاد . به مانتيكور چشم دوخت كه دمش را با حالتی وحشيانه تكا ميداد و به او نزديك ميشد . ئمش را بالا برد تاضربه اش را بر كينگزلی وارد سازد اما در آخرين لحظه او چوبدستيش را بالا برد و غريد :
- اكسپكتو پاترونوم !

طلسم سپر مدافع ، گويی كارساز ترين طلسم بود . مانتيكور گربه وحشی را كه از چوبدستیِ كينگزلی خارج شده بود را دنبال كرد و كينگزلی به سرعت برخاست و به سمت دهكده دويد . با شادی وصف ناپذيری كه به علت فرار از دست مانتيكور بدست آورده بود به سمت خانه اش رفت .

2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.

قرار گرفتن تك شاخ ها و سانتورها در گروه خطرناك نشانه ی وحشی بودن آنها نيست بلكه به اين دليل است كه هنگام برقراری ارتباط با اين موجودات بايد با احترام فراوانی با آنها رفتار كرد . به عنوان مثال استيون مالدون در كتاب جانورانی كه ماگل ها از آنها غافلند می نويسد :
نقل قول:
در برخورد با تكشخها ، مردم دريايی و سانتورها بايد به آنان احترام زيادی گذاشته شود . اين موجودات كاملا بی خطر می باشند اما در صورت برخورد ناپسند يا توهين به آنها می توان آنها را بسيار خطرناك و هم تراز با تيبو يا مار سه سر قرار داد .


3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

برای درك ميزان خطرناكی هر موجود ، اين طبقه بندی صورت گرفته است . از مزايای اين طبقه بندی می توان به آشنايی جادوگران با جانوران اشاره كرد كه موجب می شود در رودر رويی جادوگران با جانوران آنان از نحوه برخورد با آن جانور مطلع باشند و در صورت جادوگر كش بودن حيوان فرار كنند .



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.

مكان : قلعه ي زندان پرانسس فيونا

شرك و گودريك از پل آويخته بر روي مواد مذاب با احتياط ردشدند ، در عظيم الجثه قلعه را باز كردندو داخل گشتند.

ديوارهاي نمور و تاريك و ساخت سنگي قلعه به اين بزرگي گودريك را به فكر ساخت مدرسه اي جادويي به همين شكل واداشت تا پس از بازگشت از ياري دوستش شرك با سه دوست جادوگرش در ميان بگذارد .
آرام نزديك دالوني بزرگ شدند كه تنها نور مشعلي كوچك در وسط دالون روشنايي خفيفي ايجاد كرده بود .
- گودريك ، يادته كه گفتن پرنسس كجاي قلعه زنداني شده؟
- آره در روايات اين بود كه در بالاي بلندترين برج قلعه زنداني شده ...
- آره درسته ، يه چيز مهم ديگري هم گفته بودند .
- اهمم ...همون كه ميگن ....
آن صداي نفس هاي بلند و وحشتناك موجودي بزرگ از پشت سرشان حس كردند ، هر دو برگشتند تا صحّت آن چيز ديگر را نيز ببينند .
- گفتن اينجا اژدها داره‌‌ ...
- فرار كن شرك من خودم با اين موجود جادويي مبارزه مي كنم ، تو برو ...برو
گودريك شجاعانه شمشيرش را از غلاف در آورد تا با اژدها مبارزه كند ، نور تنها مشعل دالون در شمشير كاملا صيقلي داده شده گريفيندور منعكس شد و چشمان اژدها را به درد آورد .

اژدها از درد چشمانش ديوانه وار در هوا مشت مي كوبيد و دمش را تكان مي داد ، در همين موقع بر اثر ضربه اي كه اژدها با دمش به شرك وارد كرده بود ، او به بالاي بلندترين برج پرتاب شد و در كنار پرنسس فيونا فرود آمده بود .
اكنون فقط گودريك مانده بود تا دلاورانه با اژدها مبارزه كند .

نيم ساعت بعد

اژدها :
گودريك :
-
- جان مادرت بي خيال شو
- يهووو اوعهووو ويعهو (ترجمه : تو خيلي شجاعي )
- ممنون ، حالا بزار من برم .
- يوووهاووو بعهوووتوو؟ ( تو از دواج كردي ؟)
- نه ولي قصدش رو دارم .
- معهووو بيههوووقهووبي !!( ولي من مي خوام به تحصيلم ادامه بدم و پله هاي ترقي رو طي كنم !! )
- چي به خودت گرفتي !! كي تو رو گفت ؟ ببين تو براي زندگي ما خطرناكي .
- يهوو؟ (يعني چي ؟ خطرناك هفت جد و آبادته )

- ناراحت نشو ولي تو دنياي ما به امثال تو ميگن جادوگركش (پ . ن: امروزه مي توان بعضي از اژدها را رام كرد ولي در آن دوران چنين چيزي امكان پذير نبود و اژدهايان در رده ي جادوگركش قرار داشتند .)
- يعوووايهووووووووخونهوووووووو؟( ببينم تو خونه داري ؟)
- جان مادرت بي خيال شو ، خونه كيلو چنده ؟!
- اهووواكپنسيووووهوو(نمي دونم كيلو چنده !! ولي بايد گرون باشه)
در همين موقع شرك با پرنسس زير بغل زده ، خر شرك اونور زده و كلي دم و دستگاه ديگر با حركت اسلومشني وارد تالار مي شود و داد مي زند :
- بيا بريم گودريــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــك!!!!
- الفراررررررر!!
-

چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟

اتفاقاً صد سال پيش درست زماني كه شماها نبوديد من همين سوال رو از «برچيس فوردو» رئيس وقت سنتورها پرسيده بودم و او پاسخي به من داد به اين شرح :

نقل قول:
ما سنتورها موجودات حساسي هستيم ، روح لطيف و آرامش طلب ما ، ما رو مجبور كرده كه به اين طريق ازش محافظت كنيم . ماها براي حفظ اين روحيات لطيف مجبوريم كمان به دست بگيريم و از ديگران احترام زوركي مي خوايم ، گرچه قراره در آينده به پاترها سواري بديم ولي چيزي از ادب اوناكم نمي شه . ما ادب مي خوايم ، احترام مي خوايم و سكوت تا بتوينم از روحيه ي لطيف و پروانه اي محافظت كنيم .


پرسيدم تكشاخ ها چطور ؟ و وي گفت :

نقل قول:
آن ها نيز همينطور ولي به شكل ديگر و پروانه اي تر



طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

طبقه بندي موجودات فقط فقط به دليل بيكاري بعضي از افراد در وزارتخانه است كه موجودات معصوم و بي گناه را طبقه بندي كرده اند . من كه نفهميدم كدوم موجودات خطرناك هستند ، هر موجود ديگه اي كه به من مي رسه خيلي مهربون و با ادبه و من كلاً خيلي دوستشون دارم و گوگولي مگولي هستند مثل گارفيلد .


ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۱۰:۴۰:۱۷
ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۱۰:۴۹:۵۵

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.

- ببین از نظر تئوری تو یه موجود جادوگرکشی، به هیچ وجه اهلی بشو نیستی و خیلی خطرناکی. طوریکه در صورت مواجه شدن با تو ممکنه به رحمت مرلین برم، حالیته!؟
-
- اونطوری نیگام نکن، میدونی که ازت نمی ترسم، فقط چون هژیـ..چیز یعنی گرابلی اونطوری گفته یکم نگرانم که ممکنه صدمه بزنی به ملت. می فهمی که؟
-

جیمز دو قدم دیگر به موجودی که روی دو پا ایستاده و با چشم های براقش به او خیره شده بود، نزدیک شد و ادامه داد:
- تو که تا حالا جادوگر نکشتی؟

موجود! مظلومانه ناله ای کرد و دمش را تکان داد، کف پنجه هایش را بالا گرفت و آن ها را به جیمز نشان داد تا ثابت کند کسی را ندریده.
جیمز نیشخندی زد و به آسمان چشم دوخت. ستاره ها می درخشیدند و قرص کامل ماه در میان آن ها خودنمایی میکرد. لبخند جیمز بر روی لبش خشکید و دوباره به موجود نگاه کرد. بعد به ماه نگاه کرد. بعد دوباره به موجود نگاه کرد. بعد به ماه، بعد دوباره به موجود:

- معجونتو خوردی تدی، مگه نه؟
-

و دقایقی بعد، جیمز که با یک موجود خطرناک اهلی نشو مواجه شده بود به رحمت مرلین رفت و صدای زوزه ی تد ریموس لوپین گرگینه که حالا سیر شده بود در جنگل ممنوعه پیچید.

چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟


برای جادوگران مودبی مث من اینا خطرناک که نیستن هیچ، تازه کلی هم قربون صدقه ام میرن! همین سانتور ها نوبت به نوبت هر روز صبح به عنوان سرویس مدرسه ام میان تا دره گودریک، قبلا هم به بابام سواری میدادن. کلا اینکه فقط واسه کسایی خطرناکن که بی تربیت و بی فرهنگ و بی کلاس باشن، مثلا همین کوییرل! با بوی سیر عمامه اش کرم فلوبر هم وحشی میشه در حد جادوگرکش! چه برسه به این خطرناک ها.

طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

به این خاطر که اولا شناخت ملت روی گونه های خطرناک و بی خطرشون بیشتر شه و هر چیزی رو به عنوان حیوون خونگی نیگه ندارن، ثانیا به هر حال اژدهایی گفتن..کرم فلوبری گفتن! نمیشه که استاد، افت داره اینا تو یه حد باشن، درک کن!



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.(20 امتیاز)


هوا بسيار گرم و زمين هم بسيار خشك و داغ بود!باد گرمي مي وزيد.خورشيد هم مستقيما بر روي سرهاي ليسا،ليني و لونا مي تابيد.هر سه بسيار خسته شده بودند.

ليسا غرغركنان گفت:
-اووووف!آخه من نمي دونم جا قحط بود كه اومديم اينجا؟

لونا شانه هايش را بالا انداخت:
- چه مي دونم...خوبه اول خودت گفتي كه بيايم كوير لوت و اينكه خيلي جاي قشنگيه ها!

ليني هم با خنده حرف لونا را تاييد كرد.
-راست مي گه!تقصير خودته!

ليسا سرش را خاراند ،سپس گفت:
-خوب...آخه كوير شبش قشنگه!الانم كه دقيقا ظهره!حالا بايد تا شب اينجا منتظر بمونيم!

لونا كمي اطراف را نگاه كرد.سپس گفت:
-شما دو تا كه خيلي خسته اين همينجا بمونين.من مي رم يكم اون ور ترا رو بگردم!

ليسا با تعجب پرسيد :
-اطراف؟ اينجا كه همش مثل همه!اون ور تر چه فرقي با اين ور تر داره؟

لونا عرق روي پيشانيش را با آستينش پاك كرد.سپس با عصبانيت گفت:
- اي باو!اصن مي خوام برم بگردم ديگه!

سپس رويش را برگرداند و با قدمهايي محكم و سنگين از ليسا و ليني دور شد.

ليني با ناراحتي گفت:
-اه چرا رفت؟اگه همديگه رو گم كنيم چي؟

ليسا شانه هايش را بالا انداخت و گفت:
- من كه گفتم نره...

ليني از جايش بلند شد و خود را تكاند.سپس با لجبازي گفت:
-اصن منم مي رم دنبالش!

- خوب برو!

ليني هم از ليسا دور شد.ليسا معمولا زياد غر غر مي كرد و ليني و لونا از دستش خسته شده بودند و وقت خوبي براي فرار از او به دست آورده بودند. ليسا داشت با زمين خشك و بي آب و علف كوير بازي مي كرد.از جايش بلند شد وشروع به كوبيدن پاهايش بر روي زمين كرد(!).حوصله اش بدجوري سر رفته بود...به اين فكر مي كرد كه اي كاش با ليني و لونا رفته بود.حداقل پيش آنها مي توانست كاري انجام دهد.كاري جذاب مانند مانند غر زدن!

تابش نور خورشيد بيشتر شده بود.ليسا از كندن زمين خسته شد و روي زمين نشست.به اين فكر مي كرد كه چرا ليني و لونا برنگشتند...؟
به پشت دراز كشيد و چشمانش را بست.هر وقت آن دو آمدند حتما بيدارش مي كردند.

پس از نيم ساعت كه ليسا به خواب فرو رفته بود،چيزي روي شانه ي راست ليسا به آرامي برخورد كرد.ليسا هم كه معمولا با يك صدا يا ضربه اي كوچك از خواب مي پرد،چشمانش را به سرعت باز كرد و با خواب آلودگي گفت:
- لونا...ليني!شمايين؟

سپس خميازه اي كشيد و از جاي بلند شد.در حال ماليدن چشمهايش بود كه گفت:

-اووف...چقدر دير كردين!
اما تا چشمانش را باز كرد،با ديدن ليني و لونا فريادي از وحشت برآورد.
-واي!شما دوتا چرا شبيه عقرب شدين؟

اما آندو عقرب هيچ شباهتي به ليني و لونا نداشتند!
ليسا ادامه داد:
-نكنه من دارم خواب مي بينم؟وايي!نكنه يكي طلسمتون كرده؟ها؟

آن دو عقرب غول پيكر جلوتتر آمدند.هم اكنون دمهاي بزرگشان را بالا آورده بودند و نزديك تر مي شدند...

ليسا كه كاملا از خواب بيدار شده بود گفت:
- واي من چقدر قاطم!شما دو تا واقعي هستين...نـــــــه...!

ليسا با ترس و وحشت كمي به عقب قدم برداشت.آن دو عقرب هم باز نزديكتر شدند.ليسا دوباره عقب تر رفت....آنها نزديك تر شدند...
ليسا برگشت تا بدود و فرار كند اما...بر زمين افتاد!

آن دو عقرب ديگر كاملا بالاي سر ليسا قرار داشتند.ليسا شوكه شده بود.تابحال موجودات وحشتناكي مثل اين دو را نديده بود و حالا يكي از آنها دمش رابه ليسا نزديك كرد و ...

-كوچك شو!(*پارسي را بپاسيم!)

ليسا با خوشحالي ليني و لونا را ديد كه پشت دو عقرب قرار داشتند.اين ليني بود كه ورد كوچك شدن را بر زبان آورد و آن عقربي كه مي خواست ليسا را نيش بزند،كوچك كرد.

سپس باري ديگر اين طلسم را روانه ي عقرب ديگري كرد.ليسا به سرعت از جاي خود برخاست و به طرف ليني و لونا دويد.آن دو عقرب با اينكه كوچك شده بودند اما سرعتشان دو برابرشده بود و حالا به تندي به طرف ليسا و ليني و لونا پيش مي رفتند.

ليسا گريه كنان و در حالي كه صدايش مي لرزيد گفت:
-ح..حالا چ..چي كار كنيم؟

لونا گفت:
-نميدونم!مي ترسم اگه بكشيمشون بقيه ي عقربا با خبر بشن و بيان ما رو پيدا كنن و...

ليني كه داشت به عقربها نگاه مي كرد گفت:
-اون وقته كه ما بدبخت مي شيم!

ليسا فرياد زد:
-پس...الفرار!!!

همگي برگشتند و تا جايي كه مي توانستند با سرعت دويدند.اما هر چه مي دويدند به جاده اي كه در كنار كوير بود نمي رسيدند.

- خوب...حالا چي كار كنيم؟

ليسا در حالي كه نفس نفس مي زد ،گفت:
-نميدونم...فكر كنم ...فكر كنم ديگه خيلي ازشون دور شده باشيم!
همين...همينجا بشينيم تا شب شه!

لونا با عصبانيت گفت:
-نه باو!ونا زيادن ...ممكنه بازم سروكلشون پيدا شه!حالا هم كه مي دونن سه تا جونور خوشمزه تو كويرن!

ليني با ناراحتي گفنت:
-لونا اين قدر انرژي منفي نده...هممم اگه اين حسو داشته باشي قانون جاذبه يه عالمه عقرب جذب مي كنه و اونا ميانمارو نيش مي زنن و اينا!ولي اگه ام... آها اگه بگي اصلا ديگه هيچ موجود خطرناكي تو اينجا نيست،ديگه نيست!

ليسا با خنده گفت:
-بابا روانشناس!
-

لونا هم كه ديگر چاره اي نداشت ،گفت:
-باوشه!ببينيم قانون جاذبه چه مي كنه!

پايان!

***
2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)
سانتور ها و تكشاخ ها معمولا موجودات خطرناكي نيستند.براي مثال سانتور ها داراي عقل انسانها مي باشند.بنابراين باهوش هستند.
آن ها از انسانها خوششان نمي آيد و از آنها انتظار دارند تا بهشان احترام بگذارند و برايشان ارزش زيادي قائل شودند.اما به محض اين كه انساني اين خواسته ي انها را برطرف ننمايد و با بي احترامي با آنها برخورد كند،آنها به شدت عصباني مي شوند و حتي ممكن است آن انسان را بكشند.
تكشاخ ها هم به علت زيبايي خود و برتر بودنشان نسبت به اسب هاي ديگر ، از بقيه انتظار دارند كه با احترام زيادي با آنها برخورد شود و بقيه هم او را برتر بدانند.آنها زودرنج هستند و اگر با آنها ملايمت نشود،با شاخ نوك تيزشان...!

بنابراين اين دو موجود در رده ي موجودات خطرناك قرار مي گيرند و برخوردي كه با آنها مي شود بايد با خواسته ي انها مطابقت داشته باشد.
3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)

اين درجه بنديها موجب مي گردد تا جادوگر ها با انواع جانورها آشنا گردند و از ميزان خطرناك بودن يك جاندار آگاه شوند و با توجه به خطرناك بودنشان با هر كدام برخورد متفاوتي داشته باشند.مثلا با موجودات خطرناك بسيار با احتياط باشند و يا مواظب باشند تا آن موجود به او آسيبي نرساند .
در مواقعي كه جاندار ي جادوگر كش است، بدانند از چه طلسم هايي بايد استفاده شود و آيا مقابله با جاندار امكان پذير هست يا نه.
يا موجودي كه بي خطر و ملال آور است و خطرناك نيست را نكشند و فكر نكنند او خطرناك است.

***
مغسي!


[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۷:۳۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.(20 امتیاز)

صداهای زیادی در جنگل به گوش میرسید ولی از همه ترسناک تر صدای پای خودم بود که بر روی تیکه های خورد شده ی چوب های درختان قرار داشت ...
گروه جست و جو در جنگل برای پیدا کردن آکرومانتیولایی که قبلا متعلق به هاگرید شکاربان هاگوارتز بوده از همدیگه جدا شده بودن و مدتی بود که از هیچ کدومشون خبری نداشتم !
جرقه های قرمز رنگ نیز به چشمم نخورده بود که نشان از دردسر باشه ...

صداهای غیر عادی بیشتر شده بود ...
باید حواسم رو جمع میکردم احساس میکردم کسی از بالا سرم داره نگام میکنه ولی هر دفعه به بالا سرم نگاه میکردم چیزی نمیدیدم ... هری پاتر رییس بخش کاراگاهان وزارت خانه به من گفته بود اونا در یک گودال زندگی میکنن ... یک گودال در جلوی چشمم بود ...
با خم کردن سرم وارد اون شدم ...
صداهای خش خش به طرز عجیبی دو برابر شده بود ...

یک موجود پشمالوی بزرگ در جلوم خوابیده بود که به محض وارد شدن من به طور کامل به گودال بیدار شد ... فراموش کرده بودم که آکرومانتیولاها میتونن صحبت کنن ... با صدای بلند داد زدم :
ـ شما باید با من از جنگل خارج بشین تا یک محل زندگی تحت نظر وزارت خانه برای زندگیتون معرفی بشه ...
سیل عنکبوت بود که به سمتم روانه شد ...

ـ لوموسوس !

نورهای زیادی به سمت عنکبوت ها روانه شد ... به پشت سرم نگاه کردم تیم جست و جو وارد گودال شده بود ...
ـ بیا بریم ...
بدون مکث گودال رو ترک کردم و با سرعت شروع به دویدن کردم ...

بیرون از جنگل تیم جست و جو بهم رسید و یکی از اعضا گفت :
ـ دستور از وزارت خونه رسیده که جست و جو رو متوقف کنید و گرنه کشته میشین !
اگر خبر کمی دیرتر بهم میرسید چی میشد ؟ اگر دیرتر میرسیدن بچه ها ؟ ...

2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)

سانتورها و تک شاخ ها به خاطر اینکه باید بهشون احترام زیادی گذاشته بشه در این گروه قرار دارند و در واقع اصلا به هیچ عنوان خطری برای جادوگران ندارن ... مرغک زرین نیز در این گروه قرار دارد زیرا کشتن و اسیر کردن این جانور جرم محسوب میشود !

3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)

به دلیل اینکه جادوگران و ساحره ها در موقع مواجه شدن با موجودات جادویی از وضع خود با خبر شده و بدانند میتوانن با موجود مبارزه کنن یا جان خود را بردارن و در برن !
دیگر هم اینکه دنیای جادویی اطلاع داشته باشد که چند نوع جانور وجود دارد با چه قدرت دفاعی !

موفق باشید .


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.