هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۸

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
1)

آرام، آرام به سمت دستشویی میرتل گریان می رفت. می دانست که تنها خودش از پس این جانور بر می آید. شاید اگر موفق می شد او را مهار کند؛ دیگران او را نواده ی سالازار اسلایترین می دانستند. اما، نه...او در گریفندور بود. چرا کلاه گروهبندی او را در این گروه انداخته بود؟

دیگر به دستشویی رسیده بود. دستش را جلو آورد تا در را باز کند که با صدای مک گونگال از جا پرید.

-دوشیزه جورکینز، کجا داری می ری؟

برتا به پشت سرش نگاه کرد و گفت:
-دارم می رم دستشویی.

-اون دستشویی که خرابه!

-اوه...راست میگید. ببخشید پروفسور، حواسم نبود.

-دفعه ی دیگه حواستو جمع کن!

برتا از در دور شد و به انتهای راه رو رفت و منتظر ماند. همین که مک گونگال از آنجا دور شد، با عجله داخل دستشویی شد. به سمت ورودی حفره ی اسرار رفت و به زبان مارها گفت:
-باز شو! (قبلا از تو دیکشنری نگاه کرده بود که این جمله به زبان مارها چی می شه! )

در ورودی به آرامی باز شد. برتا به تونل سیاه و بی انتهایی که پدیدار شده بود، نگاه کرد و به درون آن پرید. با سرعت پیش می رفت و جریان هوای سرد را در اطرافش حس می کرد. بعد از یک دقیقه روی سطح سخت زمین که پر از استخوان بود افتاد. از جای خود بلند شد و به اطراف نگاه کرد. از سقف بلند این تالار آب می چکید و گیاه لزجی روی دیوارهای آن رشد کرده بود.

ناگهان صدای خش خشی از سمت دیگر تالار بلند شد. برتا چوب دستی اش را در آورد و با احتیاط به سمت صدا قدم برداشت. می توانست سایه ی باسیلیسک را به خوبی ببیند.چشمهایش را بست و به فکر فرو رفت. اصلا به این فکر نیفتاده بود که با چشمان کشنده ی این جانور چکارکند. باید باسیلیسک را کور می کرد. اما چگونه؟

صدای خش خش نزدیکتر شد. دیگر چاره ای نداشت باید هرچه سریع تر عمل می کرد. چوب دستی اش را بالا آورد و اولین وردی را که به ذهنش رسید، بر زبان آورد.

-اینسندیو!

شعله های آتش به سمت باسیلیسک روانه شدند. جانور نعره ای کشید و برتا با احتیاط چشمانش را باز کرد. چشمان باسیلیسک در حال ذوب شدن بودند. حالا وقت مبارزه بود.

برتا چوب دستی اش را به سمت گردن (!) باسیل نشانه گرفت و فریاد زد:
-دیفندو!

بریدگی عمیقی در گردن باسیل ظاهر شد. جانور عصبانی با دمش برتا را به سمت دیگر تالار پرتاب کرد. برتا با سرعت از جای خود بلند شد. باسیل به سرعت به سمت او می آمد. برتا نباید می گذاشت که باسیل به او نزدیک شود. به اطراف نگاه کرد تا ساید راه حلی پیدا کند. نگاهش روی سقف ثابت ماند. بله...درست است.

چوب دستی اش را به سمت سقف گرفت و فریاد زد:
-ریداکتو!

همه ی تالار به لرزه درآمد. برتا با عجله به سمت خروجی تالار دوید و در همان حال صدای نعره های باسیل به گوشش می رسید که زیر سنگ ها گیر افتاده بود.


______________________________

2)

سانتورها: این موجودات جادویی بسیار مغرور هستند و به دانش خود می بالند. پس اگر کسی به آنها بی احترامی کند به احتمال زیاد این آخرین کاری است که می کند.

این جانوران بسیار سخت اهلی می شوند. در واقع تا کنون کسی آن ها را اهلی نکرده و منظور از اهلی شدن این است که با اولین توهین شما را نمی کشند و ممکن است کمی به شما رحم کنند.

سانتورها اکثرا به صورت گروهی زندگی می کنند. به همین علت هم خطرناک تر هستند.

نتیجه: زیاد به سانتورها نزدیک نشوید. اگر هم به یکی از آنها برخوردید، با نهایت ادب و احترام با او رفتار کنید.

تک شاخ ها: با این جانوران هم مانند سانتورها باید با احترام رفتار کرد. در صورت بی ادبی شاخ آنها آماده ی پذیرایی از شماست.

توجه کنید که هیچوقت از خون تک شاخ ها ننوشید، زیرا خون این حیوان نفرین شده است.


_________________________________

3)

1) آموزش سریع تر و بهتر درس مراقبت از موجودات جادویی.

2)تعیین میزان خطراتی که هر جانور دارد با توجه به ملاک های هر گروه.

3)انتخاب رشته ی مناسب در دوران تحصیلات عالیه.

4)یادگیری کارهایی که باید در هنگام مواجهه با جانوران هر گروه انجام دهیم.

و...



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۸

بیدل آوازخوانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
از همین دو رو برا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.

یکی از روز های سرد زمستانی بود و من در دهکده هاگزمید داشتم پرسه می زدم همان طور که راه می رفتم چاله ای روی زمین توجه من رو جلب کرد ،رفتم نزدیک و دیدم عمق زیادی داره با احتیاط سرمو جلو تر بردم تا بیشتر ببینم که ناگهان باد شدیدی شروع به وزیدن کرد منم که لب حفره نشسته بودم حل شدم و به درون سوراخ پرت شدم.
بشدت ترسیده بودم .نگاهی به دورو برم کردم ویک موحوطه بزرگی رو دیدم که یک موجود عظیم جثه در انتهای این موحوطه نشسته بود کمی که دقت کردم دیدم این یک باسیلیسکه از ترس اندازه یک سنجد شده بودم و نمی توانستم حرکت کنم .
باسیلیسک به سمت من حمله ور شد تنها وردی که به ذهنم رسید
این بود:پورتیگو
در عین ناباوری باسیلیسک نتوانست جلو بیاید و نور کشنده چشمانش از سد نامرئی رد نشد و در من هم اثر نکرد.
باسیلیسک با خشم خود را به سد نامرئی می کوباند ولی نتیجه ای نمی گرفت .
من دور تا دوره باسیلیسک سدی نامرئی ایجاد کردم و مار حالا در زندانی مربعی شکل ونامرئی گیر کرده بود با این وجود مار خود را باچنان شدتی به سد می زد که زمین به لرزه در می امد .
من هم رفتم و شهردار را باخبر کردم و شهردارم رفت و به دامبلدور گفت وبعد به من خبر دادند مار به دست دنبلدور کشته شده واز من هم تشکر کردند.
مردم:
من:


2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.

زیرا باید در مواجه بایک سانتور وتک شاخ مراقبه حرف زدنت باشی و ادب را رعایت کنی چون یهو دیدی غیرتی شدن و
عا قبتت این شد . نکته دیگر :سنتور ها وتک شاخ ها در زمان عادی خطری ندارند ولی در زمان خشم به شدت غیر قابل کنترلند . بخصوص تک شاخ ها که در صورت اصبانیت و خشم شخص مورد نظر را جادو می کنند و تا اخر عمر موجی می شود.

3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟
بدین علت که در موقع مواجه شدن با یک موجود بدانی چه خطراتی دارد و باید در مقابله با ان چه اعمالی انجام دهی همچنین در زمینه اهلی کردن حیوانات به کارمی اید.


ویرایش شده توسط بیدل در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳۱ ۱۳:۲۵:۴۲

ان زمان که بنهادم سر به پای ازادی
دست خود ز جان شس�


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
1.

- هی اینجا رو!

لونا نیز برگشت و یکراست به سمتی که لینی اشاره کرده بود نگاه کرد. یک حفره ی بسیار بزرگ بود که به دلیل عمق زیادش ، درونش تیره و تاریک بود.

- هوووم حتما یه غاری چیزیه ، تا یه خرس از توش بیرون نیومده بیا بریم.

- شوخی میکنی؟ تو این جنگل که خرس وجود نداره ، زودباش بریم ببینیم چی توشه.

اما لونا سرجایش ایستاده بود و کوچک ترین حرکتی نکرد. لینی دست لونا را گرفت و گفت: هی دست بردار ، خرس اینجا چی کار میکنه؟ در ضمن ...

لینی چوبدستیش را تکان داد و ادامه داد: ما میتونیم به راحتی یه خرس رو از پا در بیاریم ، مثلا ساحره ایما!

لونا با بی میلی همراه لینی همراه شد. هر دو دقایقی جلوی حفره ایستادند و به درون آن نگاه کردند.

- من که چیزی نمیبینم. بهتره بیخیالش شیم و بریم.

لینی بی توجه به حرف لونا جلوتر رفت و وارد حفره شد ، بلافاصله متوجه شد که زمین زیر پایش سراشیب است بنابراین لیز خورد و همراه حفره پایین رفت.

لونا که از ناپدید شدن ناگهانی لینی جاخورده بود گفت: کجا رفتی؟ ببین منو سرکار نذار میدونی که من از این کارا خوشم نمیاد. خیله خب اصلا خودم میـ...

صدای لونا نیز در میان فریادی که کشیده بود قطع شد و چند ثانیه بعد کنار لینی بر روی زمین افتاد.

زمین خیس و نمناک بود و بوی بدی به مشام میرسید. در اطراف آنجا استخوان های کوچک و بزرگی دیده میشد که بی شک صاحب جانوری بودند که طعمه ی حیوانی وحشی شده اند.

هر دو چند لحظه به اطراف نگاه کردند و ناگهان متوجه غاری دیگر در کنارشان شدند. نگاهی به یکدیگر کردند و وارد دهانه ی غار شدند. در انتهای این غار نوری نمایان بود. بنابراین هردو با سرعت بیشتری به راهشان ادامه دادند. در راه چندین تار عنکبوت به همراه عنکبوت های کوچک را دیدند اما توجهی به این موضوع نداشتند.

- نگاه کن ، اونجا رو میبینی؟ از اونجا میتونیم بریم بیرون زودباش.

لبخندزنان به آن سمت دویدند بدون توجه به اینکه در اطرافشان عنکبوت های غول پیکری در حال تجمع هستند. دیگر چیزی نمانده بود تا از آنجا خارج شوند که ناگهان عنکبوتی راه مسدود کرد.

هر دو وحشت زده به عقب پریدند و نگاهی به اطرافشان انداختند. نمی دانستند که باید چه کنند ، تنها راه فرار همان نور بود.

آکرومانتیولاها در حالی که چنگال هایشان را به هم می زدند به طعمه ی خود نزدیک شدند.

لونا چوبدستیش را بیرون کشید و وردی را به زبان آورد ، اما آن ها به قدری غول پیکر بودند که این وردها اثری بر پوست سختشان نداشت.

آکرومانتیولاها هر لحظه به آن ها نزدیک تر میشدند ، آن ها هیچ راه فرار نداشتند. لینی نگاهی به جایی که نور از آن بیرون میزد انداخت ، هیچ عنکبوتی در آن اطراف نبود ، همه در حال نزیک شدن به آن ها بودند.

لینی کمی فکر کرد ، بیرون از آنجا کسی جز آن ها برای کمک بهشان نبود جز ... جاروی آن ها!

لونا که گویی فکر لینی را خوانده بود همراه با لینی فریاد زد: اکسیو جاروی پرنده (!)

دو جارو از پشت سرشان نمایان شد و یکراست به سمت آن ها آمد ، بلافاصله هر دو بر روی جاروهایشان پریدند و به بالای غار رفتند. فاصله ی آن ها از زمین زیاد بود و عنکبوت ها نمی توانستند خودشان را به آن ها برسانند.

به سرعت به سمت نور حرکت کردند و وارد جنگل شدند ، در هنگام دور شدن عنکبوت ها را دیدند که در پایین به دنبالشان می آیند بنابراین دوری زدند و با رفتن از راه های پیچ در پیچ آن ها را گم کردند.

آن ها نجات پیدا کرده بودند ...

2.

قرار گرفتن این دو جانور در این گروه به این نشان نیست که این جانوران وحشی هستند بلکه به این معناست که ارتباط با آن ها به راحتی نیست و با احترام باید با آن ها برخورد کرد.

3.

طبقه بندی موجودات به منظور شناخت بیشتر ما با اون ها و در نتیجه موجب میشود که ما میزان خطرناک بودن جانور را بدانیم.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
جلسه اول

طبقه بندی موجودات جادویی

بچه ها همگی سر کلاس حاضر بودن و منتظر ورود معلم سر جاشون نشسته بودن. همهمه ای کلاس رو فرا گرفته بود و همگی درباره ی اولین جلسه امروز و استاد جدیدشون پروفسور گرابلی پلنک صحبت میکردن.

صدای پای گرابلی آروم آروم نزدیک تر شد و در کلاس رو بازکرد. جلو اومد و رو به روی بچه ها ایستاد.
- بچه ها سلام، من گرابلی پلنگ...نه یعنی چیزه پلنک هستم. این ترم قراره با هم باشیم. خب بهتره زودتر برم سراغ درس.

چوب جادوش رو به سمت تخته تکونی داد و یه سری چیز به این صورت روی تخته نوشت:

طبقه بندی موجودات جادویی

***** : جادوگر کش

**** : خطرناک

*** : کم خطر

** : بی خطر

* : ملال آور


ناگهان یک نفر از آخر کلاس پرسید:

-پروفسور ببخشید اینا چین؟

- الان میگم، خب تیتر درس اینا رو توضیح داده که وزارت سحر و جادو برای جداکردن سطح خطر موجودات، علائمی و سطوحی رو براشون در نظر گرفته. اولین و خطرناک ترین سطح، سطح جادوگر کش هست. جادوگر کشها حیواناتی هستند که به هیچ وجه قابل اهلی شدن نیستند و بسیار خطرناکند، در حدی که در صورت مواجهه با اون ممکنه به رحمت مرلین برید.

یکی از دخترا وسط کلاس به صورت جیغی کشید و بیهوش شد.

- بچه ها آب قند لطفا...خب ادامه میدیم. برای مثال اژدها، آکرومانتیولا و باسیلیسک ها در این گروه قرار دارن.
گروه دوم یا گروه خطرناک، گروهی هستند که برای جادوگران تازه کار یا حتی افرادی که کمی ناوارد هستد بسیار خطرناک باشند.اهلی کردن این موجودات توسط افراد فوق متخصص و بسیار دقیق و با تجربه امکان پذیره. حیواناتی مانند، شیردال، ابوالهول در این دسته اند. البته موجودات دیگه ای مانند تک شاخ ها و سانتور ها رو هم در این دسته قرار دادند و دلیل اون احترام و دقتیه که باید موقع ارتباط با اونا داشته باشیم. در واقع احترامشون رفته بالا.

دخترک دیگه به هوش اومده بود و از وقتی اسم تک شاخ اومده بود با حالت به گرابلی پلنک نگاه میکرد.

- و اما دسته سوم، این دسته هم برای افراد تازه کار خطرناکه اما توسط جادوگران کاردان هم قابل اهلی کردنن. در ضمن باید دقت کرد که به موجودات از این قبیل با اطلاع نزدیک شد. جانورانی مانند داکسی و برقک در این گروه هستند.
دسته چهارم یا دسته بی خطر گروهی هستند که خطری برای انسان ندارند و به احتی اهلی میشوند، مانند توپک و جن خاکی. این دسته خیلی نیاز به توضیح نداره. اگه سوالی هست بپرسید...سوالی نیست؟ خب میریم سراغ دسته آخر، یعنی ملال آورها اینها موجودات فوق العاده کم عقل و تقریبا خنگی هستند که هیچ کاری به کسی ندارن، مثل کرم فلوبر.

با آوردن اسم کرم فلوبر همگی شدند. ناگهان زنگ مدرسه به صدا در آمد.

- خب بچه ها به سلامت، موفق باشید. تکالیف رو پای تابلو نوشتم که میتونید بخونید.

تکالیف:
رول:

1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.(20 امتیاز)

غیر رول:(اینجا فقط به خلاقیت شما نمره داده میشه)
2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)

3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۳۱ ۱۰:۵۰:۱۷
ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱ ۰:۰۹:۴۱

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
کلاس مراقبت از موجودات جادویی در ترم هشتم تابستانی توسط پروفسور گرابلی پلنک تدریس خواهد شد !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
ايگور بر روي تخت پادشاهي مديريت هاگوارتز دراز كشيده و خوشه اي انگور در دستانش بود.چند برده سياه پوست بالا سرش او رو با برگ هاي بلندي باد ميزدن و چشمان ايگور از خستگي بر روي هم رفته بود.

تق!

ناگهان پرسي با دهن پرت ميشه وسط دفتر مديريت و صورتش پر خون ميشه.به سختي بلند ميشه و دندون هاش رو جمع ميكنه و درون جيبش ميريزه.

-اي..گ اي..وو...ر..ته!
-چي ميگي مرتيكه؟خوب اون خون ها رو تف كن بيرون بعد حرف بزن.

و پرسي بعد از ساعت ها فكر معناي حرف ايگور رو ميفهمه و خون رو به بيرون ميريزه و شروع به صحبت كردن ميكنه.

-ايوان از هاگوارتز رفت.بهم گفت كه بهت بگم كه كار مهمي براش پيش اومده و ديگم نميتونه به هاگوارتز برگرده!
-

-----------
وسط جنگل ممنوعه - كلاس مراقبت از موجودات جادويي:

ايگور با شتاب در كلاس رو باز ميكنه و به درون كلاس هجوم ميبره.هيچ اثري از هيچي نيست و حتي پنجره هاي كلاس هم كنده شده بود.ايگور با خشونت از كلاس خارج ميشه و به فكر فرو ميره.او نميتونس براي يه جلسه معلمي براي اين كلاس پيدا كنه و بهترين كار اين بود كه بي خيال اين يه جلسه بشه و كلا كلاس رو تعطيل كنه.
چوب دستيش رو از جورابش در آورد( )و اعلاميه اي بر روي در كلاس چسبوند.

با آرامش هميشگي به طرف دفتر مديريتش حركت كرد و به خود قول داد در موقعيت مناسبي حال ايوان رو حسابي بگيره!

--------------
كلاس بنا با دلايلي تعطيل شد و خب جلسه آخر اين كلاس تدريس نخواهد شد.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
نمرات جلسه سوم:


اسليترين: 26

مورگانا لي فاي: 27
بلاتريكس لسترنج: 26
رودلف لسترنج: عالي بود ولي حيف كه اصلا از زبان اول شخص ننوشته بودي: 25

ريونكلاو: 25

مري باود: 27
آلفد بلك: 23 + 2 امتياز به خاطر اينكه تقريبا به خوبي ماجراهاي پستهاي قبل رو به هم مربوط كرده بودي = 25
پروفسور سمپتيا ويكتور: ( سعي كن بيشتر طنز بنويسي ولي به نسبت تازه وارد بودنت خوب بود) : 24


گريفيندور: 17

پرسي ويزلي: 27 ( اصلا به خاطر پستت امتياز نگرفتي! فقط به خاطر اين نمره گرفتي كه دست مديريت هاگ رو، رو كردي! )
آبرفورث دامبلدور: 25 ( عمو جان سعي كن زياد از نام اواها استفاده نكني و كلمات رو زياد نكشــــــــي! بهتره كه يه نيمچه فضاسازي داشته باشي تا اينكه پستت از اين حالت باز در بياد و زيباتر جلوه كنه.)


هافلپاف: 28

آلبوس سوروس پاتر: 25
پيوز( عجب سبكي! بهت نمي يومد!!) : 29
سدريك ديگوري: 29 ( عالي بود! واقعا جاي پيشرفت داري)


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
- عمو آبر ممکنه جلوتر بیاید یه نوچه؟

آبر : اوه بله البته.

یعنی چه کارم داره؟ بی خیال کاری نمیتونه که تازشم من عموشم کلی احترام و اینا هست

آنیت : ممنونم عمو جان لطفا گوشتون رو هم جلو تر بیارین!

وووووووووی دیگه داره مشکوکیوس میشه
آبر : عمو جان کاری داری همینجوری بگو دیگه چه کاریه حالا من بیام گوشمو ندیک به یه مدیر بکنم؟

آنیت : عمو بهت گفتم بیا اینجا

اوه اوه انگار خیلی خشانتش بالاستا (گریه( تو ذهن خیلی خفنه ها))

- آها خوبه یه کم دیگه آآآآآآآآآآآآآآآآآآ آفرین خوب شد حالا ببین عمو آبر اگه بری آنتونینو مرده یا زنده واسه من بیاری اونوقت جاشو میدیم به شما!
ای ای ای بیبین این چغزل میخواد مارو بیپیچونه؟

آبر : خوب عمو جونم ادامه بده

آنیت که ییهو متوجه شده بود که همه بچه ها به طرز خیلی خفنزی تو کف اسپیچ اونو آبر هستن زود گفت : آره دیگه عمو جون داشتم میگفتم،عمه آریانا جمعه شب دعوتمون کرده به ناهار، آش پخته.

- هه هه هه هه هه هه هه

آنیت به سرعت سرشو بلند کرد تا ببینه صدا از کجا اومده.
کسری از ثانیه بیشتر طول نکشید که رنگ چهره آنیت از سفید به آبی تغییر کرد و به همین منوال به رنگ های بنفش،زرشکی،سبز لجنی!!

به به بــــــــــــه به ببین چه مدیریه،خوشگل،خوشتیپ،زود بازده!

و اما در آنسوی کلاس چه میگذشت.

آنتونین دالاهوف، جونیور ترین مدیری که سایت تا حالا به خودش دیده در آستانه ورد به کلاس بد.

- هممم آقای دالاهوف فکر نمیکنید باید در بزنید؟

آنتونین : اوه بله البته سلام

آنیت : من نگفتم سلام بدید،گفتم در بزنین.

آنتونین : چی؟ در؟ هه میدونی چیه میتونیم تواناییشو داریم مدیریم بدون در زدن وارد میشیم آنیت جون،حرفیه؟

دوباره روند تغییر رنگ آنیت شروع به اوج گرفتم کرد.
اینبار رنگ های ترکیبی از خردلی و قرمز،آبی و آلبالویی و ...

پس از چند ثانیه که رنگ آنیت دوباره روی رنگ سبز چمنی ثابت شد گفت : اهم اهم بچه ها بلند شین لطفا ایشون آقای دالاهوف هستن،از مدیران جدید.

آنتونین که به شدت کیفور شده بود تعظیم کوتاهی در برار دانش آموزان انجام داد.

به به ببین چقدر این آدم تواضع داره،ببین چقدر پسر گلیه آنیت بوقــــــــــــــــــــــی!!

در این میان ییهو ریتا اسکیتر از میان دانش آموزان بند شد و در حالی که قلم پرش را در دستش تاب میداد گفت : ببخشید آقای دالاهوف چرا هنگام ورودتون به پروفسور خندیدین؟

آنتونین پوزخند گفت : چون گفت عمه آریانا جمعه شب دعوتمون کرده ناهار،آش پخته.

ملت طرفدار آنتونین :

حذب آنیتیسم : هه هه هه هه هه (در حالت مسخره کردن)

بهتره برم آنیتو لو بدم،اینجوری میتونم بشم ناجی جون دالاهوف، هووووووم پسری که یک مدیر را نجات داد، عنوان خوبیه:devil:

آبرفورث همینطور که در دلش ایول ایول میکرد به سمت دالاهوف رفت و گفت : اااااااااای باقلوا،ای مدیر، ای وبمستر بزرگ من میخواستم یه چیزی در گوشتون عرض کنم.
هوووووووووم عمو آبر بیا جلو ببینم

پچ پچ پچ پچ پچ پـــــــــــچ پچ(افکت حرفیدن آبر با آنتونین)

- ئـــــــــــــه؟ نه باو ؟آره آنیت؟

آنیت : چی؟ من؟ چی شده؟

آنتونین : هیچی نشده دوشیزه گرامی،من با عمو آبر یه کم کار دارم

یووووووووووووووه الان میخواد بگه که دیگه دست راستش شدم:devil:
همینطور که تو این فکر بود پشت سر دالاهوف به بیرون کلاس رفت.


شــــــــتـــــــــــرق

در کلاس از جا کنده شد و عمو آبر پرت شد داخل کلاس.

دالاهوف : هوووم دوشیزه دامبلدور ایشون از قول شما یه حرفایی کذبی به من زدن و من صلاح دیدم که ادبشون کنم.

آنیت با لحنی آمیخته به دلسوزی و خشم و بد جنسی و یه عالمه از اینا... گفت : اوه ممنونم،عمو آبر پاشو ببینم...

عمو آبر که رویای دست راستی آنتونین را فراموش کرده بود از جایش بلند شد و به سمت قتلگاه رفت.


***************************************
پ.ن
توی پست تدریس اومده که ادامه پست آنیت رو بنویسیم و هر کس از قول ذهن یکی از اشخاص رول بنویسه.

در این صورت رول این تایپیک ادامه دار نمیتونه باشه،چرا که اگه اینجوری باشه همگی باید به تبعیت از مورگانا،فقط از قول شخصیت مورد نظر ایشون بنویسن.


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
آنیتا که خشکش زده بود ، با حیرت و ناراحتی گفت : چی ؟! نه ! این امکان نداره !

مری پوزخندی زد و گفت : حالا این جای خود داره پرفسور دامبلدور ! ولی به نظره من اون کرمایی که توی دستتونن گناه داشتن !

نا خود آگاه دستش را باز کرد و به تعدادی از کرم های فلوبر که به خاطره عصبانیت و فشردن دستش کاملا له شده بودند نگاه کرد و با بی توجهی گفت : ولی چطور ممکنه ؟! اونا حق نداشتن این کارو با من بکنن ! باید قبلش خبر میدادن !

مورگانا با شیطنت گفت : پرفسور ! ولی اینجا وایستادن که سودی نداره ! بهتر نیست برید دفتر مدیر مدرسه ؟!

عده ای از دانش آموزان زیر لب پچ پچ میکردند و تعدادی از دختر ها گوشه ای از کلاس ایستاده بودند و به حالت زننده ای نخودی میخندیدند و مقابلشان تعدادی از پسر های سال پنجمی ، کرم های فلوبری که روی زمین رها شده بودند را در شیشه های کوچکی که قبلا آورده بودند میریختند و زیر ردایشان پنهان میکردند !

آنیتا که از شدت خشم میلرزید ، با صدای نسبتا بلندی گفت : ارشد ها ! لطفاً کلاس رو توی مدتی که من نیستم اداره کنید ! فکر میکنم واقعا باید یه مذاکراتی داشته باشم با کارکاروف !! و کرم های فلوبر ِ بی جان را گوشه ای انداخت ، روی پاشنه ی پا چرخید و از کلاس خارج شد .

پرسی که گوشه ای با مونتگومری در حال ِ بحثی داغ بود ، گفت : خب ! با توجه به اختیاراتی که ارشد ها دارن ، به دانش آموز ها امتیاز میدیم ! همه کرم های فلوبری که توی این مدت پرورش دادن رو توی دستشون نگه دارند ! و در حالی که نیشخند میزد و دستانش را پشتش گره کرده بود ، شروع به حرکت در کلاس کرد !

به دسته ای از سال دومی های راونکلاو که پسر های سال پنجمی کرم هایشان را دزدیده بودند اشاره کرد و گفت : خب ؟! کرم های شما کو ؟!

دختر ها که صورتشان قرمز شده بود ، با خجالت سرشان را پایین انداختند ؛ پرسی لبخند سردی زد و گفت : اوه ! متاسفم دوشیزه لیلی لونا پاتر و دوشیزه لونا لاوگود ارشدهای محترم ِ راون ! میبینید که این دوستان کرم ندارند ... اممم ... 15 امتیاز از راونکلاو کسر میکنم !


سوی دیگر - دفتر مدیریت هاگوارتز

ایگور با خوشحالی مشغول شمارش ِ گالیون هایی بود که به عنوان ِ رشوه از گروه ها گرفته بود و آنها را روی میز پخش و پلا کرده بود .

- خوب ! تا اینجا ده هزار گالیون ، فقط برای گریفیندور ! فک میکنم بیشترین رشوه رو دادن ... هووم ... اگر قهرمان اعلامشون نکنم ممکنه برای ترم ِ بعد نتونم روی کمک های مالیشون حساب کنم ! موهاهاها !

آنیتا که به سرعت به آن سمت آمده بود ، بدون اینکه در بزند یا منتظر بماند درب دفتر را باز کرد و وارد شد .

- امم ، ایگور ...
- هووم ؟!

آنیتا خنده ای عصبی کرد و گفت : پس بگو که چرا بدون اطلاعیه قبلی بازرس میاد سر ِ کلاس ِ منو این حرفا ! خوبه ، پس گروهای دیگه زحمت کشیدن و کمک ِ مالی رسوندن به مدیر !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲:۰۴ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
آنتونین به کرم درون شیشه نگاه کرد . کرم همین طور در حال چاق شدن بود .او با خود گفت :این چرا همین طور در حال چاق شدن است چیزی هم که نمی خورد. بگذار از مری بپرسم.

ولی وقتی سرش را بالا آورد مری را نیافت (مری زیر میز پناه گرفته بود).به همین دلیل از پشت میز بلند شد و به طرف آنیتا رفت تا دلیل را از او بپرسد . ولی آنیتا در حالی که لبخند می زد به سمت عقب قدم بر می داشت و از او و میز دور می شد .

آنتونین یک نگاه به کلاس کرد (بچه هایی که در حال از سرو کول هم بالا رفتن برای به دست آوردن ذره بین بودند(البته به جز ریونی ها، آن ها هم با تعجب در حال نگاه کردن به اتفاق در حال صورت گرفتن پشت سر آنتونین بودند.))و یک نگاه هم یه آنیتا کرد .بعد گفت :"این جا چه خبره این جا کلاسه یا..."آنتونین بقیه ی حرفش را نگفت زیرا صدای پاقی از پشت سرش باعث شد بر گردد.

در شیشه ای که کرم درش بود با صدای پاقی باز شده بود.و کرم همین طور حجیم تر و بزرگتر می شد.چشمای آنتونین گرد شد ولی وقتی برگشت خبری از آنیتا و از بچه های ریون نبود.آنتونین مانده بود باید چه می کرد و با خود فکر کرد: حالا چه کار کنم؟ من هم باید فرار کنم؟! نه نباید کلاس را ترک کنم . این اولین کلاسی است که بعد از مدیر شدنم درش وارد شدم و نباید این طوری ازش خارج بشوم.( دوباره به طرف کرم برگشت) این که اندازه ی نجینی شده . اه خدای من حالا چی ؟ای کاش ارباب این جا بود.

آنتونین چوبدستی اش را در آورد و به طرف کرم گرفت و ورد کوچیک کننده را گفت. ولی کرم به جای این که کوچک شود با صدای زیادی منفجر شد همه ی سر تا پای افرادی که خارج از کلاس ،و یا پنهان نشده بودند را مواد و درون کرم آلوده می کند (موادی اعم از کودی که مری به کرم داده حالا بقیه اش را توصیف نمی کنم...)

آنیت به کلاس بر گشت و بینی اش را گرفت و بلند گفت :"اه همه جای کلاس به بوق گشیده شده."

آنتونین بلافاصله گفت:"و این وضعیتی که در مدت زمانی که شما در این کلاس تدرس می کردید اتفاق افتاده."و با خودش گفت :حیف که ارباب گفته نباید باهات کاری داشته باشم؛ صبر کن ببینم من یک قرار خوب دارم می توانم از آن استفاده کنم...

آنیت سریع از میان جمعیتی که پنهان شده بودند مری را پیدا کرد و گفت :"باود ببین این چه وضعیتی که با استفاده از مواد نادرست برای تغذیه ی کرم فلوبر بر سر کلاس و افراد درش آوردی ،تو باعث شدی که به تدریسم توهین کنند؛50 امتیاز از راونکلا برای اشتباه بزرگ باود کم می شود."


همه ی بچه ها :

ریونی ها:

بچه های ریون می خواستند از مری دفاع کنند که آنتونین قبل از آن ها و با نیت دیگری، با حالت جدیی که هیچ احساسی درش نیست گفت :"دوشیزه دامبلدور."

صدای آنتونین باعث نگرانی همه شد. آنیتا به طرف او بر گشت و جواب داد:"بله"

آنتونین ادامه داد:"من باید کلاس را ترک کنم ؛من به این جا آمده بودم تا گزارشی از کلاس شما به رییس بدهم و فکر می کنم همین قدر که در کلاستان بودم کافی است.به زودی می بینمتان ."و در مقابل چهره ی مات و مبهوت آنیتا از در کلاس خارج شد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سدریک دیگوری هم ادامه ی داستان را ننوشته بود برای همین از متن فرد قبلش ادامه دادم.


ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۴:۲۰:۰۶
ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۴:۲۸:۴۱
ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۴:۳۱:۰۴
ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۴:۳۲:۱۹

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.