- عمو آبر ممکنه جلوتر بیاید یه نوچه؟
آبر : اوه بله البته.
یعنی چه کارم داره؟ بی خیال کاری نمیتونه که تازشم من عموشم کلی احترام و اینا هستآنیت : ممنونم عمو جان لطفا گوشتون رو هم جلو تر بیارین!
وووووووووی دیگه داره مشکوکیوس میشهآبر : عمو جان کاری داری همینجوری بگو دیگه چه کاریه حالا من بیام گوشمو ندیک به یه مدیر بکنم؟
آنیت : عمو بهت گفتم بیا اینجا
اوه اوه انگار خیلی خشانتش بالاستا (گریه( تو ذهن خیلی خفنه ها))
- آها خوبه یه کم دیگه آآآآآآآآآآآآآآآآآآ آفرین خوب شد حالا ببین عمو آبر اگه بری آنتونینو مرده یا زنده واسه من بیاری اونوقت جاشو میدیم به شما!
ای ای ای بیبین این چغزل میخواد مارو بیپیچونه؟آبر : خوب عمو جونم ادامه بده
آنیت که ییهو متوجه شده بود که همه بچه ها به طرز خیلی خفنزی تو کف اسپیچ اونو آبر هستن زود گفت : آره دیگه عمو جون داشتم میگفتم،عمه آریانا جمعه شب دعوتمون کرده به ناهار، آش پخته.
- هه هه هه هه هه هه هه
آنیت به سرعت سرشو بلند کرد تا ببینه صدا از کجا اومده.
کسری از ثانیه بیشتر طول نکشید که رنگ چهره آنیت از سفید به آبی تغییر کرد و به همین منوال به رنگ های بنفش،زرشکی،سبز لجنی!!
به به بــــــــــــه به ببین چه مدیریه،خوشگل،خوشتیپ،زود بازده!و اما در آنسوی کلاس چه میگذشت.
آنتونین دالاهوف، جونیور ترین مدیری که سایت تا حالا به خودش دیده در آستانه ورد به کلاس بد.
- هممم آقای دالاهوف فکر نمیکنید باید در بزنید؟
آنتونین : اوه بله البته سلام
آنیت : من نگفتم سلام بدید،گفتم در بزنین.
آنتونین : چی؟ در؟ هه میدونی چیه میتونیم تواناییشو داریم مدیریم بدون در زدن وارد میشیم آنیت جون،حرفیه؟
دوباره روند تغییر رنگ آنیت شروع به اوج گرفتم کرد.
اینبار رنگ های ترکیبی از خردلی و قرمز،آبی و آلبالویی و ...
پس از چند ثانیه که رنگ آنیت دوباره روی رنگ سبز چمنی ثابت شد گفت : اهم اهم بچه ها بلند شین لطفا ایشون آقای دالاهوف هستن،از مدیران جدید.
آنتونین که به شدت کیفور شده بود تعظیم کوتاهی در برار دانش آموزان انجام داد.
به به ببین چقدر این آدم تواضع داره،ببین چقدر پسر گلیه آنیت بوقــــــــــــــــــــــی!!در این میان ییهو ریتا اسکیتر از میان دانش آموزان بند شد و در حالی که قلم پرش را در دستش تاب میداد گفت : ببخشید آقای دالاهوف چرا هنگام ورودتون به پروفسور خندیدین؟
آنتونین پوزخند گفت : چون گفت عمه آریانا جمعه شب دعوتمون کرده ناهار،آش پخته.
ملت طرفدار آنتونین :
حذب آنیتیسم : هه هه هه هه هه (در حالت مسخره کردن)
بهتره برم آنیتو لو بدم،اینجوری میتونم بشم ناجی جون دالاهوف، هووووووم پسری که یک مدیر را نجات داد، عنوان خوبیه:devil:
آبرفورث همینطور که در دلش ایول ایول میکرد به سمت دالاهوف رفت و گفت : اااااااااای باقلوا،ای مدیر، ای وبمستر بزرگ من میخواستم یه چیزی در گوشتون عرض کنم.
هوووووووووم عمو آبر بیا جلو ببینم
پچ پچ پچ پچ پچ پـــــــــــچ پچ(افکت حرفیدن آبر با آنتونین)
- ئـــــــــــــه؟ نه باو ؟آره آنیت؟
آنیت : چی؟ من؟ چی شده؟
آنتونین : هیچی نشده دوشیزه گرامی،من با عمو آبر یه کم کار دارم
یووووووووووووووه الان میخواد بگه که دیگه دست راستش شدم:devil:
همینطور که تو این فکر بود پشت سر دالاهوف به بیرون کلاس رفت.
شــــــــتـــــــــــرقدر کلاس از جا کنده شد و عمو آبر پرت شد داخل کلاس.
دالاهوف : هوووم دوشیزه دامبلدور ایشون از قول شما یه حرفایی کذبی به من زدن و من صلاح دیدم که ادبشون کنم.
آنیت با لحنی آمیخته به دلسوزی و خشم و بد جنسی و یه عالمه از اینا... گفت : اوه ممنونم،عمو آبر پاشو ببینم...
عمو آبر که رویای دست راستی آنتونین را فراموش کرده بود از جایش بلند شد و به سمت قتلگاه رفت.
***************************************
پ.ن
توی پست تدریس اومده که ادامه پست آنیت رو بنویسیم و هر کس از قول ذهن یکی از اشخاص رول بنویسه.
در این صورت رول این تایپیک ادامه دار نمیتونه باشه،چرا که اگه اینجوری باشه همگی باید به تبعیت از مورگانا،فقط از قول شخصیت مورد نظر ایشون بنویسن.
seems it never ends... the magic of the wizards :)