هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#90

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
آنتونین در حالی که بخود می لرزید در دل گفت : اگر آن ها مرا پیدا کنند...چه بلایی بر سرم می اید؟ من باید هرچه زودتر فرار کنم به جنگل ممنونعه برم و جسد ارباب رو دفن کنم .می دونم اون روزی برمی گرده اما...
درست در همان لحظه ماموریان آبی پوش روی صندلی های میزی نشستند که انتونین در زیر ان به خیال بافی مشغول بود یکی از آنان به دیگری گفت : این روز ها تعداد مرگ خواران خیلی زیاد شده است خیلی ها در شهر پرسه می زنند و خودشان را طرفدار روشنایی معرفی می کنند مصلا همین انتونین
نفس در سینه ی دالاهوف حبس شده بود به بقیه ی گفتگو گوش کرد
_اره انتونین با اسم مستعار خیلی خوب شد که لانگ باتم لوش داد پیرزن احمق گاهی وقت ها بدرد می خورد .
مامور دیگر با اشاره به گارسون گفت که یک لیوان اب میخواهد سپس ادامه داد : امیدوارم هیچ کس جسد لرد سیاه را پیدا نکند این روز ها وزارتخانه حسابی اشفته شده است ! هیچ کس نمی داند که ایا این بار واقعا مرده است یا باز هم ضعیف شده هاگوارتز فعلا تعطیله باتوجه به مرگ خوارایی که این روز ها در ان اطراف پرسه می زنند مدرسه جای امنی نیست
مرد دیگر جرعه ای اب نوشید و گفت: بلند شو اینجا مکان خوبی نیست بهتره حرکت کنیم امروز پرسی کلی کار روی سر ما ریخته بلند شو جیسون
ان ددو مرد رفتند وحشت تمام وجود انتونین را گرفته بود ! نمی دانست در اخر چه می شود ایا او باید به جنگل ممنوعه می رفت و ارباب خود را دفن می کردد یا فرار می کرد به دور دست ها ؟....

نقد شود لطفا


[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#89

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
آنتونين هنوز در فكر اينه كه اگه مامور هاي وزارت بيان چه كاري مي تونه كنه.در همين افكاره كه متوجه مي شه جلو در كافه سه دسته جارو هستش.
عطشي سوزناك در حلقش حس مي كنه.
در يك دوراهي گير كرده.اگه وارد سه دسته جارو بشه نوشيدني هاي تگري انتظارشو مي كشه.ولي امكان دستگيري هم هست.كافيه يكي از مامورهاي وزارت خونه اون جا نشسته باشه.
بالاخره دلو به دريا ميزنه و وارد مي شه.
فضاي داخل كافه بسيار خنكه و آدم حيفش مياد كه از اون جا بيرون بره.آنتونين به طرف ميزي كه سفارش ميدن مي ره.در بين راه 3 تا پيرمرد رو مي بينه كه دارن در مورد يه چيزي حرف ميزنن.حس كنجكاوي آنتونين باعث مي شه كه واسه و گوش كنه
-من شنيدم كه امروز يك مرگ خوار رو اعدام كردن.
-شوخي مي كني؟
-اريك راست مي گه.تازه تا جايي كه شنيدم جسد لرد رو دفن نكردن.تو جنگل ممنوع ول كردن.
آنتونين همون جا واساده بود و گوش مي داد.اين حرف ها همچون تير زهرآگين به قلبش مي خورد.تصميم خودش رو گرفته بود.مي خواست به جنگل ممنوع بره و جسد لرد رو پيدا كنه و خودش دفنش كنه.اما با صداي يك مرد به خودش مياد
-آقا چي ميل دارين
آنتونين به گارسون كه لباس قرمز زرشكي پوشيده نگاه مي كنه و از سرناچاري ميگه: يك نوشابه خنك!
وقتي گارسون دور شد خودش رفت پشت يك ميز نشست و سعي كرد به حرف پيرمرد ها گوش كنه.ولي ديگه صداشون به گوشش نمي رسيد.سعي مي كرد به هدفش فكر كنه.
ذهن آنتونين: بله...من جسد ارباب عزيزم رو دفن مي كنم
و نا خود آگاه اشكي بر صورتش جاري شد
در همون موقع بود كه دوتا مامور وزارتخونه با لباس يونيفرم آبي وارد شدن.
آنتونين هيچ راهي نداشت جز اينكه بره زير ميز...
==============
نقد بشه لطفا

پست شما در تاپیک بررسی پست های دهکده هاگزمید نقد شد.
موفق باشی


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۸:۴۹:۰۴
ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۹:۵۹:۴۰

[b]تن�


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#88

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- هی جک کجا میری ؟!

آنتونین به خود آمد ، به بروس نگاه کرد و گفت :
- اممم... نمی دونم ... منظورم اینه که...هاگزمید .
- باشه ، خوبه ، هاگزمید .
بروس سرش را تکان داد و به سمت صندلی کمک راننده رفت.
آنتونین دوباره به فکر فرو رفت ، آن پیرزن که بود؟
سنگینی نگاهی را احساس می کرد ، برگشت . پیرزن مستقیما به او نگاه می کرد ، لبخندی تلخ زد و زیرلب گفت :
- دالاهوف ...
آنتونین با عجله بلند شد ، نگاهی به بروس انداخت که ظاهرا متوجه چیزی نشده بود ، نباید هویت واقعی اش لو می رفت.
آنتونین به سمت پیرزن رفت ، با چهره ای که سعی می کرد عصبانیتش را در آن پنهان کند گفت :
- تو از کجا منو میشناسی؟ تو کی هستی؟
پیرزن دوباره لبخند زد ، نگاهی سرد به آنتونین انداخت و گفت :
- اربابت نابود شد و شما ها همتون فراری شدین ! می دونی اگه پیدات کنن باهات چیکار می کنن ، همون بلایی سرت میاد که سر بقیه ی مرگخوار ها اومد ! جک ! اسم جدیدته نه ؟
آنتونین چشم هایش را بست ، حالا دیگر پیرزن را می شناخت ، چه کسی می توانست باشد جز..
با خونسردی گفت :
- ببین لانگ باتم ! تو فقط یه پیرزن خرفتی ! هیچ کاری نمی تونی بکنی ! و بهت هشدار می دم ! اگه نمی خوای به سرنوشت پسرت دچار شی دهنت رو ببند !
آماندا لانگ باتم مستقیما به آنتونین چشم دوخت ، آهی کشید و سرش را تکان داد.
آنتونین چشم از او برنمی داشت ، نمی خواست یک پیرزن تمام نقشه هایش را نقش برآب کند.

- جک ! اینجا ایستگاه هاگزمیده !

آنتونین بدون اینکه چشم از پیرزن بردارد بلند شد ، چمدانش را برداشت و به سمت شانپایک رفت ، سپس رو به بروس گفت :
- ممنون ، چقدر ؟
- راه زیادی نبود ، یه گالیون و 3 سیکل کافیه !

آنتونین مبلغ را پرداخت کرد و از اتوبوس بیرون رفت ، بلافاصله اتوبوس سه طبقه به راه افتاد .
در حالیکه به دور شدن اتوبوس نگاه می کرد با خود اندیشید .
هنوز هم افرادی بودند که او را می شناختند...



Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۶
#87

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
انتونين سوار شد. اتوبوس خالي بود. فقط پيرزني ارام روي يك صندلي نشسته بود. انتونين به پيرزن نگاه كرد. پيرزن يك عينك ته استكاني به چشم داشت و مشغول خواندن روزنامه ي * پيام امروز* بود.
پيرزن لحظه اي سرش را بالا اورد و انتونين توانست صورت چروك و پير او را ببيند. انتونين همچنان به پيرزن نگاه ميكرد. حس عجيبي داشت.
تا اين كه صداي جك او را از ان حالت خارج كرد: نمي خواي بشيني؟
انتونين: ببخشيد.
او ارام سمت صندلي رفت و روي ان نشست. صندلي جير جير كرد و با اين صدا پيرزن دوباره به انتونين نگاه كرد.
اين بار انتونين حس عجيبتري داشت. حس ميكرد ان پيرزن را ميشناسد.او به فكر فرو رفت.
ناگهان دوباره صداي جك به گوش رسيد: كجا ميريد؟
انتونين هنوز به پيرزن فكر ميكرد...

او كه بود؟ چرا پيرزن براي او اين قدر اشنا بود.
اين داستان ادامه دارد....


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶
#86

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
اتوبوس در حاله رفت وامده که یه دفعه یه جغد مثل روکش مشنگی رو شیشه میچسبه .
استن میره اونو میاره . به پاش یه یادداشته از طرف نیکلاس
سلامممم عزیزم حالت چطوره ما تازه دارم نونوار میشیم تو هاگزمید میخواستیم یه نقل مکانی بکنیم یگه لطف کنی با اون راننده دیوونه یه سری به خونه ما بزنی حالی بحولیمون کردی!
فقط کل اتوبوسو دربست میخوام وسایلم زیاده در ضمن برای توی راه لطف کن برو یه مغازه ماگلی یه ذره شیرککئو بگیر بیار که پرنل از 327 سالگی عاشقش شده.
کرایه هر چقدر باشه خیالی نیست
تازه اگه خواستی میتونی اولین نفری یاشی که راز طول عمرمو میخری (البته اگه تایید بشه)
با اجازه نیکلاس

نیکلاس عزیز لطفا از این به بعد توی این تاپیک پست رول بزن.
لطفا از پست قبلی ادامه بدید.


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۷ ۱۴:۰۸:۱۲

شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱:۴۷ شنبه ۱ دی ۱۳۸۶
#85

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سوژه جدید

چمدان در دست در امتداد جاده ای که بنظر میرسید بی انتهاس به راه افتاد.تشنگی طاقتشو تاخ کرده بود و هیچ کورسوی امیدی در روبروش نمیدید.نمیدانست به کجا میرود و میخواهد چه کاری انجام دهد اما بار اولش نبود که با ناملایمات در زندگی روبرو میشد،افتاب سوزان انوارهایش را با بیرحمی مانند شلاق به صورت او مینواخت و ناگهان در قدح اندیشه اش فرو رفت:
تا آخرین لحظات همراه لرد بود صحنه با شکوه قبل از مرگ او کاملا واضح در جلویش شکل میگرفت،مالی ویزلی بلاتریکسو با یک طلسم بر زمین انداخت لرد عصبانیتش را با نیروئی جادوئی از خود ساطع کرد تمام اساتید هاگوارتز که مشغول جنگ با او بودند به طرفی پرت شدند و ناگهان پسری که نگاه مصمم چشمان سبزش حتی در پس قاب عینکش به خوبی مشخص بود روبروی لرد قرار گرفت...

از قدح اندیشه اش به بیرون پرت شد صدائی مانند بوق ماشین توجهش را بخود جلب کرد سریع کلاه شنلش را بر سر کشید و اتوبوس درست در کنارش ترمز کرد پسری چست و چابک به بیرون پرید و گفت:سلام من بروس شانپایک هستم،آنتونین دستش را جلو برد:من جک کارولم،تو فامیلیت شانپایکه؟
_بله
_آه استن شانپایک که مرگخوار شد با تو نسبتی داشت؟
_بله پسر عموم بود چطور مگه؟
_هیچی همینجوری پرسیدم
_اوکی لطفا زودتر بیاید بالا میخوایم حرکت کنیم
و آنتونین سوار اتوبوس شوالیه شد در حالی که نمیدانست دست تقدیر در آینده چه سرنوشت عجیبی برای او رقم خواهد زد و با جادوگران مختلف چه ماجراها خواهد داشت!...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱ ۱:۵۳:۴۲


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۹:۴۲ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#84

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
هوریس گفت: این دیگه کیه؟
استن: ولش کن بابا درستش میکنم.استن چوبدستیش را بسوی شخص ناشناس گرفت و گفت: ریترور‌‌...
"نه...منو نکشید. من پسرخاله‌ی هری پاترم...منو نکشید...
ارنی جفت پا ترمز گرفت.
استن ارنی و هوریس:
ارنی اولین کسی بود که به خود آمد (هوریس و استن:) و گفت: اسمت چیه؟
" دادلی...دادلی دورسلی."
ارنی رو به هوریس و استن: این چی میگه؟واقعا عمه خاله‌ی ‌هری پاتره؟
استن: ارنی گوشت نیاز به سمعک داره.عمه خاله نه پسر خاله. آره من شنیده بودم که هری پاتر یه پسر خاله‌ی ماگل داره که شبیه تانکره آبه. بهش نگاه کنید.شبیه تانکر آب نیست؟
هوریس : من اجازه نمیدم به پسر خاله‌ی هری پاتر و خواهرزاده‌ی لیلی اونز تجاوز کنید.
ارنی و استن: تو چی گفتی؟ نمیزاری چیکار کنیم؟
هوریس: نمیزارم توهین کنید.
ارنی: نه.قبلش
هوریس: من اجازه نمیدم به...
استن: نه. بعدش
هوریس: نمیزارم تو...
ارنی: نه.قبلش
استن به صورت دادلی نگاهی انداخت و گفت: ول کنید بابا.حالا ما با این بشکه چیکار کنیم؟الانه که خودشو خیس کنه.
در همان وقت در اتوبوس شوالیه باز شد و مردی خپل و چاق همراه با زن لاغری که گردن درازی داشت وارد اتوبوس شدند.
"دادرز عزیزم.تو هم تاکسی گیرت نیامد؟"
دادلی:
استن ارنی و هوریس:
-----------------------------------------------------------------------------
این اولین پستی بود که در دهکده هاگزمید میزدم. زیاد هم حرفه‌ای نیستم.اگر بد شده امیدوارم ببخشید.من انتقادهای همتونو قبول دارم مخصوصا کسانی که قبل از من داستانو ادامه دادن.




Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۹:۰۵ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۸۶
#83

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
-ارنی, هی ارنی ! مگه من با تو نیستم ...
ارنی در حالی که اب از لب و لوچه اش میریخت سرشو بلند میکنه و با دیدن استن که اونجا ایستاده میگه :

- نه استن ! الان اصلا حوصله ندارم ! مگه قرار نیست بشیم ماشین مشنگ کشی ( تصویر کوچک شده

-میدونم . ولی فعلا که میتونیم جادو کنیم ...ارنی .. من دستشویی دارم !

در همان لحظه چندین مشنگ بی کار الاف با کت و شلوار مشکی و کیف های سامسونت در ایستگاه ایستادند . ظاهر عجیب و ابی رنگ اتوبوس ارنی باعث شد که انها نگاه هایی به هم بیندازند و سپس , سوار اتوبوس شوند . مدتی بعد درحالی که استن غر غر میکرد,اتوبوس پر از مسافر شد .
- ارنی ! اینجا چه خبره !؟
شکمی از سمت راست ارنی بیرون امد و ده ثانیه ی بعد هوریس اسلاگهورن دیده شد . او دستش را برای ارنی دراز کرد و گفت :
- اینا کین تو اتوبوست جم کردی ؟!
- اینا یا سهمیه اشون تموم شده , یا ماشینشو گازسوز نیست , یا ماشین ندارن
تصویر کوچک شده !
- چرا با جارو نمیرن !؟
ارنی با بدخلقی گفت :چونکه مشنگن ! تو هم حواست باشه سوتی موتی ندیده که باید حافظه پاک کنیم , نمیدونم چرا قبول کردم که این ماموریتو انجام بدم !
مشنگ ها همگی در هم لولیده بودند . بالاخره مشنگی که جلو بود و موی گاو لیسیده ای داشت (!) با لحن متعجبی گفت :
- پس چرا را ه نمی افتید اقا ؟!
ارنی به استن نگاه کرد که قرمز شده بود و پایش را به شدت تکان میداد و کم کم این حالی میشد :
تصویر کوچک شده
- اهم . راه می افتیم ! ساکت باشید لطفا ! خب اقا این همه صندلی هس یکی اشو بردار بشین روش دیگه !
یکی از زن ها گفت :
- کو صندلی ؟!چشات البالو صندلی (!) میچینه .
ارنی با عصبانیت داد زد :
- خب بلد نیسیتی یه دونه از غیب ظا...
و بعد متوجه شد که چه سوتی در حال دادن بوده و بعد گفت :
- باشه ! شرمنده بشینید رو زمین, خاکی باش ابجی
تصویر کوچک شده !
ارنی خنده ی این طوری کرد :
تصویر کوچک شده
بعد دنده را عقب کشید و راه افتاد . در خیابان های ماگلی خلوت کمی سرعتش را زیاد میکرد و بلافاصله با صداهای فریاد مواجه میشد . استن در این میان فریاد زد :
- ارنی ! داره میاد !
ارنی : چی !؟ نمیتونی یه کاریش کنی ؟!
استن : نه نه ! من باید برم دستشویی ... امرجنسیه
تصویر کوچک شده !
ارنی که تحمل نمیکرد سرش را با بیخیالی تکان داد . استن نیز دوید و به سمت دستشویی اتوبوس در طبقه ی بالا رفت .
استن : اخیش ! اینجا میشه یه کاریش کرد ... خب, حوس چی کرده بودم ؟! نوشیدنی کره ای !
استن به سمت دستشویی رفت و تا در دستشویی را باز کرد گفت : اکسیو نوشیدنی کره ای !
نوشیدنی کره ای از روی میز کوچک در طبقه ی بالا به سمت در دستشویی امد . استن مشغول شد البته مشغول خوردن ! در های دستشویی را میزد و گاهی صدای " هن " , "هون " , " کیه ؟" , " جونم عزیزم " و " غیره " میشنید ! استن که تعجب کرده بود دستشویی ها همه پرن در دستشویی اخری را با ناامیدی زد . در قفل شده بود .
استن یواشکی : الوهومورا !
جیـــــــــــــــغ !
مردی در دستشویی خودش را باز کرده بود و استن را در هنگام جادو کردن در دستشویی دیده بود . استن اب دهانش را قورت داد و گفت :
- الو ؟هومیرا (
تصویر کوچک شده
)!؟ الو هنوز پشت خطی ؟!
و گوششو به دستشویی چسبوند تا مرد فک کند او با زنش صحبت میکند ...استن به حالت دو نقطه دی به مرد نگاه کرد مرد با ترس و لرز به چوبدستی استن نگاه کرد .
- ها ! زنم دوست داره من واسه اش چوب بندازم , بدوعه دنبالش بگیرتش !(چکش)
مرد : تصویر کوچک شده
استن: تصویر کوچک شده
مرد : جیـــــــــــــــــغ !
استن روشو برگردوند و مرد گفت :
- فهمیدم ! تو جادوگری !
استن که حال و حوصله نداشت و از طرفی با خوردن نوشیدنی ده برابر پر شده بود (!) گفت :
- نه باب جادو چیه ؟! بیا جلو ! بیا بهت نشون بدم جادوگر نیستم !
مرد جلو امد . استن به سمت او حمله ور شد : حافظه اوم بپرا ! مرد با این حالت
تصویر کوچک شده
مدتی به استن نگاه کرد . استن که خیالش راحت شده بود گفت : حالت الان خوبه ؟!
مرد : اره . اره .. استن ... میگم که یه نگا به سپر مدافعم بنداز ببین طوریشه ؟! داولیش میگف ضایه شده !
استن : بله ؟! شما جادوگری !
مرد : عجب ! یعنی نمی دونستی
تصویر کوچک شده !
- تصویر کوچک شده
در پایین
هوریس : ارنی اینا دارن روی اعصاب من میرنا ! این میگه چقدر هوا گرم شده اون یکی میگه نمیدونم بوی جوراب میاد , اون یکی میگه گشنشه ! میزنم دک و پوز ..
- خودتو کنترل کن ! یعنی چی ... به نظرم بهتره ایستگاه بعدی همه اشونو بندازیم بیرون , چطوره ؟!
هوریس با شدت سرشو بالا پایین کرد . یه هو یه دست از پشت سرش اومد بیرون و یه دونه از سیبیلاشو کند .
- عجب سیبیل مشتی داری
تصویر کوچک شده !
هوریس در حالی که اشک میریخت : اره , اینا از پدرم بهم رسیده ... ارنی, اگه همین الان نریزیشون بیرون از پنجره پرتشون میکنم بیرونا !
یه دست دیگه برای کندن سبیل هوریس جلو امد . هوریس زد روی دست و دست مشت زد تو صورتش . هوریس ناخوداگاه چوبدستی کشید . مردم جیغ زدند و به سمت در رفتند .
-نه ! هوریس اونو بذار کنار ! مارو به دردسر انداختی !
-نمیتونم ! سبیلام ! ماماااان
تصویر کوچک شده
! ارنی , من یه فکری دارم !
او چوبدستی اشوبه سمت در اتوبوس گرفت . بعد به سمت مردم گرفت و گفت : گوش کنید ! بازی تموم شده , ما شما رو گروگان میگیریم
تصویر کوچک شده!
یه دفه یکی بلند میشه و اسلحه از جیبش میکشه بیرون : چی گفتی !؟ من خودم عند گروگانم ! بذار کنار اون چوب مسخره رو.
- حافظه اوم بپرا !
افسون های ارنی و هوریس پشت سر هم به این و اون میخورد و همه به این حالت :
تصویر کوچک شده
شده بودند . هوریس : بیاید بریزیمشون و دربریم ! هیچ از مشنگا خوشم نمیاد .
دستی به ریشش کشید . استن : اره ! فکر خوبیه ...
و همه با هم شروع به جمع اوری مشنگا کردند و وقتی از اون منطقه با سرعت دور میشدند, صدایی از پشت گفت : وای ! شما ها جادوگرید !؟
همه به سوی صدا برگشتند . استن : وای نه ! یکی دیگه


[b]دیگه ب


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶
#82

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
بوق بوق بوق
این صدایه اتوبوس شوالیه بود که داشت تو خیابون لایی می کشید
استن تو این فکر بود از موقعی که بنزین کوپنی شده چقدر خیابونا خلوت شده ولی اتوبوس شوالیه که گواهینامه ی یورو 4 داره و مصرفش صدی نیمه ( در حد فرقون ) تو همین خیالات بود که یهو یه ایل جلویه اوتوبوسو گرفت و همگی ریختن تو
یکیشون اومد جلو و گفت اتوبوستو اجاره می دی 500 تا بهت میدم
گالیون دیگه
اره
برای چی
ماشین عروس
استن دوست نداشت ولی خوب پول چه ها که نمی کنه. قبوله
خواننده ی گروه که تازه وارد شده بود بدون معطلی شروع کرد : حالا حالا حالا حالا همه دستا به بالا با اتوبوس قرمز می ریم سراغ داماد :banana:
استن پاشو گذاشت رو گاز که هرچه سریع تر از دستشون خلاص شه
یکم دیگه که گذشت خواننده و گروه ارکست که تمام بساطشون رو پیاده کرده بودن 10 تا ساب و ووفر وصل کردن به دم و دستگاشون انگار که اومده بودن استادیوم و شروع کردن
می خوایم براتون یه تریپ افغانی هم بیایم : قسَمت نَمیشه اِنگار دَستَ تُو را بَگیرم ....
استن که در طول این یه ساعت قیافش از این حالت ها به اين حالت در اومده بود شروع کرد به ضد حال زدن و یه سی دی شجریان گذاشت تو دستگاهش و صدا رو برد تا اخر
اما اوناهم کم نیاوردن و ...... دستا همه بالا برقصین همه یالا
در همین گیرو دار بودن که گاوشون زایید ( خوب یکی یه دامپزشک بیاره )
ماشین منکرات جلوشون و گرفت ، بلا فاصله بعد از این اتفاق استن رو کرد به ارکست و گفت بحثو عوض کنین و ارکستم که این کاره بود شروع کرد ... ملوانان خلبانان ....
اما منکرات بیخیال نشده بود ، در ماشین باز شد ..
..........................................
خوب از این مورد بهتر نمی تونستم برای نفر بعدی بزارم امیدوارم خودم نباشم


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#81

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
اون شخص وارد اتوبوس شد نور محیط بیرون مانع می شد که بتونن صورتشو ببینز به نظر استن . رفتارش خیلی غیر عادی بود چون بدون هیچ حرفی نشست و انگار هیچ بویی حس نمی کرد استن رفت طرفش و دوهزاریش افتاد
دماغش رو گرفت و رفت سمت بچه ها : وای اون یه ماگله
حالا چیکار کنیم
در همین لحظه بود که یه عده از جادوگرا که بو تازه به مشامشون رسیده بو پیف پیف کنان اومدن پایین
این چه وضعیه ، مگه اینجا دستشویی یا سطل اشغاله
هرمیون سریع رو کرد به استن و گفت تو برو ماشینو ببر وگرنه الان یکی دیگه هم میاد .ما کارو درست میکنم
اوُگِی
اتوبوس حرکت کرد تو همین چند لحظه ی کوتاه سه نفر اومده بودن پایین و داشتن غر میزدن و سعی میکردن یه جوری بو رو بند بیارن اما مثل اینکه بو همچنان همه جارو احاطه کرده بود
ماگل جلویه اتوبوس انگار هیچی نمی فهمه
این حرفی بود که رون زد و بعدش اخ ورد یکی از مسافرا اشتباهی خورد به کف اتوبوس و ماگل برگشت و چشاش شد
اما هری همون طوری که تو کلاس ماگل شناسی یاد گرفته بود تمرکز کرد و گفت " ریپرو رنتشن " و مرد از این حالت به این حالت برگشت و دوباره نشست
بعد رفت سمت استن و یه یک پوندی بهش داد
این چیه ؟ خوب این پوله تا حالا ندیدی ؟
چی داداش ؟ ما فقط گالیون میگیریم
گالیون دیگه چه اشغالیه
پول نمی دی؟
اصلا نه !
پولت میکنم
اگه هری نرسیده بود شاید استن طرفو می پکوند
همین که هری رسید یه یه گالیونی داد به استن و گفت اروم باش و دوباره تمرکز کرد طرف رو از این حالت به این حالت برگردوند . یارو هم این قدر ببو بود که یادش رفت پولو دوباره بده !
چند دقیقه ای از ارامش داخل اتوبوس میگذشت که یه مسافر گردن کلفت سوار شد
و بلافاصله که وارد شد خیال کرد بو از اون ماگله هستش برای همین چوبشو در اورد و روزنامه یه دست ماگلو در جا سوزوند و گفت : بابا تو نسبتی با اشغالی داری؟
ماگله هم که ترسیده بود به این حالت در اومد و داشت پاچه ی شلوارشو میخورد که نکشتش که هری اومد و دوباره درستش کرد این کار هری ده مرتبه ادامه پیدا کرد که ماگله گفت : ببخشید همین کنارا منو بغل کنین . چی ؟
ببخشید همین کنارا منو پیاده کنین ( معلوم بود چندین بار اصلاح حافظه مخ یارو رو پوکونده )
داشت پیاده می شد که استن گفت اقا مایه ندادی و مرد یه یک پوندی بهش داد
همین که ماگله پیاده شد استن رو به هری و هرمیون و رون گفت : می خواستم طبیعی بشه و بازم اون لبخند همیشگی رو زد :grin:
............................................
لیلی عزیز خودم درستش کردم
اینم برای شماست
تازه فهمیدم که شما استادمونین


ٌٌدر حال پاشیدن بذر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.