هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
-آینه ارباب؟ من خودم بهتون میگم چقدر زیبا شدین!

لرد بسیار جدی دستورش را تکرار کرد:
-گفتیم آینه ای بده تا موهای زیبایمان را در آن ببینیم! خودمان میدانیم خیلی زیبا شدیم، بودیم و خواهیم بود... در گفتار تو نمی گنجد!

کریس دیگر نمیدانست چه کند، گفت:
-چرا خودتون رو تُو دید مردم نمیذارین تا اونا نظری به موهای مبارک بدن؟

لرد کمی بلندتر گفت:
-گفتیم که! در گفتارتان نمی گنجد. زیبایی ما... در گفتارتان... نمی گنجد.
-حتی در گفتار یه جن!؟

لرد منظور کریس را نفهمید. اخم کرد و گفت:
-کدام جن کریس؟ ما جن خانگی نداریم! ما شماها را جای جن خانگی استفاده میکنیم. کدام جن؟
-جودی ارباب!
-اون جن که چشم ندارد. ما به نظر آن جن اهمیتی نمی دهیم. نظر ما باید برای او مهم باشد.

کریس کم کم نگران شد. حتی جودی، هم نظر لرد را نسبت به دیدن موهایش تغییر نمی داد. او که از طرف شیطان آمده بود! پدر جودی، شیطان تر از لرد بود. حالا چه کار باید بکند؟
-ارباب خودتون رو تو چشمای من ببینین. آینه نداریم.

لرد که دیگر واقعا خشمگین شده بود، فریاد زد:
کریـــــــــــــــــــــس! آینه بده موهای زیبایمان را در آن ببینیم!



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
خلاصه:
لرد ولدمورت می خواد مو بکاره و برای همین می خواد از موهای بلاتریکس برای مو های خودش استفاده کنه.
اونا میرن پیش یه دکتر و اون نصف سر لرد رو با موهای نارنجی پر میکنه. مرگخواران از این قضیه ناراضی‌ان چون لرد شبیه ویزلی ها شده ولی لرد از موهاش راضیه. برای همین مرگخواران یه معجون هکتور رو به کریس که آرایشگر شده می دن تا مو های لرد رو نامرئی کنه ولی کریس کل سر لرد رو نامرئی می کنه.

****


-ریس! کجا رو می شوری...ما در مو هایمان احساس خیسی نمی کنیم!

لرد ولدمورت سرش رو به عقب خم کرده بود تا کریس چمبرز موهاشونو بشورن ولی چون کریس موهای لرد رو نمی دید، داشت نیمه ی خالیه سر لرد رو می شست.
-عه...چیزه لرد...می دونین، مو یه چیز خیلی حساسیه. باید اول آماده کنینش برای شست و شو...مو باید اول صدای آب رو بشنوه و باهاش انس بگیره!
-آفرین کریس...وزیر نباش! آرایشگر شو...بهتر بلدی!

کریس تونست از این موقعیت پیچیده بیرون بیاد.

کمی دستشو اینور و اونور کرد تا موهای لرد رو پیدا کرد و شروع کرد به شستنش.

-ارباب! تموم شد.

لرد می خواست خودشو بعد از اولین آرایش موهاش توی آیینه ببینه.
-ریس...یک آیینه به ما بده تا چهره ی زیبای خودمان رو در آن مشاهده کنیم.

کریس وارد یه موقعیت پیچیده تر شد.




تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸

سالازار اسلیترین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
از تالار اسرار در تنهایی و خلوت مارگونه‌ام...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
کریس بعد از دیدن این صحنه داشت غش میکرد!...که بالاخره به خودش اجازه حرف زدن داد.

-ا...ا...ارباب!چرا اینجوری؟

ارباب از طرز حرف زدن کریس فهمید یه اتفاقایی افتاده!

-چیزی کریس؟چرا اینجوری با ما حرف میزنی؟
-نه!...چیزی نشده!
-چرا یه طرف دیگه رو نگاه میکنی؟ما رو نگاه کن!

کریس از خجالت قرمز شد!
-نه!چیزی نشده ارباب!
-نه!مثل اینکه یه چیزی شده!
-چی شده ارباب؟

ارباب که خشمگین تر از قبل شده بود گفت:
-کرییییییییییییس!من باید بگم یا تو؟

کریس دوبرابر عصبانیت ارباب، ترسیده بود، عین بید میلرزید!
-ا...ا...ارباب!به این وزیر تازه واردتون رحم کنین!
-ما تا ندونیم چه خبره ازت نمی گذریم!بگو چه خبره وگرنه...

کریس درحالی که دندوناش به هم میخورد یاد داستان مرگ لیلی اونز پاتر افتاد و فهمید که اگه همه چیزو نگه مثل اون میشه!ارباب به خواطر خودش از قولی که به خدمتکار وفادارش داد، میگذره.پس از اون و وزارتش هم میگذشت!
پس، یه نفس عمیق کشید و گفت:
-ارباب!...
ولی خیلی زود نا امید شد!ولی این ناامیدی هیچ فایده ای دربرار صدا کردن ارباب و شنیدنش توسط ارباب و گفتن:چته !همراه با خشم ارباب نداشت!
ارباب درحالی که کریس رو از اعماق فکرش بیرون میاورد گفت:
-کریس از فکر کردن به وزارت و اینجور فکرا بیا بیرون!حال و حوصله‌ی فکر کردن شماهارو دیگه نداریم!
-خب...ارباب!من دیگه نمیدونم چیکار کنم!بیاین تا سر مبارکو بشوریم!

ولی کریس همچنان داشت به کله ارباب و گندی که بالا آورد و قرار بود زود توسط یه مرگخوار بی خبر برملا بشه فکر میکرد!و با خودش میگفت:
-این چه فکرای مزخرفیه که من دارم!


Salazar slytherin is a dark Hogwarts founder
Honor to him
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸

محفل ققنوس

ریموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۱:۲۶:۴۰ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از میان قصه ها
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 320
آفلاین
انگار بلاتریکس کم کم داشت با نقشه بانز کنار میومد.
-من یه نقشه بهتر دارم! ما از معجون نامرئی کننده هکتور برای نامرئی کردن موهای ارباب استفاده میکنیم.
-بلا... خیلی فکر کردی به این راه حل رسیدی؟ این الان همونی نبود که من گفتم؟
- هکتور کسی چیزی گفت؟ تو چیزی شنیدی؟

بانز که علاوه بر تصویر، متهم به نداشتن صدا هم شده بود با زدن یک اتیکت به خودش به سمت سمساری دیاگون حرکت کرد تا خودشو از پنکه سقفی دار بزنه.

کمی ان سو تر ارایشگاه مرگخواران

-ابله مدل مویی که ما گفتیم اینه، اونوقت تو اون بالا ماکارونی درست میکنی؟ بزنیم بکشیمت وزارتخونه بی وزیر شه؟

هعییی... کی فکرش و میکرد گاوصندوق خالی باشه... کی فکرشو میکرد وزارتخونه ورشکسته باشه! کی فکرشو میکرد از روز اول وزارتم مجبور باشم برای اعضای ستاد انتخاباتیم کار کنم، کی فکر میکرد به جای گالیون هایی که قول داده بودم باید کار کنم.
کلا کی تو زندگیش اینقد فک میکرد؟
هعییی... یا این خفت یا افتتاح ازکابان با خودم
.

-کریس... سشوار رو خاموش کن... سوختیم.
کریییییییس!
-بل...بله ارباب... اخخخخ ببخشید، الان ردیفش میکنم.
-کروشیووو! هنوز مو نکاشتیم زدی سوزوندیشون که...
- نگران نباشید ارباب این معجون تقویت موی هکتور رو که بزنم درست میشه، قربون این کله بشم من.
-چخه... کله خودمونه، قربون کله یکی دیگه بشو.

اینبار کریس در حالی که سر لرد رو معجون کاری میکرد رفت توی فکر.

یک ساعت بعد، کریس توی فکر، لرد توی خواب

-عهههچچچه...
خوبه کریس... بسه دیگه، شورشو در اوردی، بشور بریم، پیتزای نجینی هم دیر شد.

کریس که تازه به خودش اومده بود متوجه شد ارباب هم نیست هم هست.
-ارباب کجایین؟ ارباب؟ ارباببببب؟
-کروشییو، ما جلوتیم دیگه ابله چسبناک.

کریس نگاهی به بدن بی سر لرد انداخت و به پشت روی زمین افتاد.


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۰:۱۴:۴۳
ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۰:۲۱:۰۹


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۳:۱۶ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۵ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲
از هاگوارتز-تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 218
آفلاین
بله درسته خب لرد عاشق موهای بلند و زیبای روی سرش شده بود نه نارنجی بودنش و حتی اصلا براش ملاک نبود که چه رنگی هستند
بانز فکر به سرش زد
به سراغ بلاتریکس رفت
_هی بلا یه فکر فوق العاده دارم
_ساکت شو بانز تو حرف نزنی دنیا آرامش بیشتری داره
_ولی...
_ولی بی ولی
_من میتونم کار کنم که نصفه ی کچل سر ارباب پنهان شه...
_چطوری ؟
_اینطوری
_کو
_ایناهاش دیگه مث موهای خودم
_بالاتریکس با حالتی که جمله احمق بی خرد خودتو مسخره کن به بانز (قسمتی از هوا که ظاهرا طبق افسانه ها بانز اونجا ایستاده بود)نگاه کرد
_میشه توضیح بدی چطوری تو رو باید میدیم ؟؟؟؟؟
_نکته همین جاست
_منظور احمقانتو کامل و دقیق بگو
_خب ببین اگه موهای ارباب بی رنگ بشه و نامرئی... مشکل حل میشه
_بلا خنده شیطانی روی صورتش نقش بست
_خب چطوری بی رنگشون کنیم
_من یه معجون بی رنگ کننده دارم

بلاتریکس:هکتور تو یکی خفه شو
_نه جدی میگم واقعا یه معجون دارم
_باید نشونم بدی که کار میکنه
_باشه ،قربانی کیه ؟
_ببین احمق اگرم معجون این هکتور کار کنه چطوری میخوای اونو رو موهای ارباب بریزی؟

بانز:بلا فکر اونجاشم کردم
_ینی چیکار میکنی اونوقت؟
_بلا مگ ارباب برای تقویت موهاش نباید با معجون البرجک موهاشو بشور ؟و با صدای تک خنده خبیثی به معنی ما این مزخرفات رو به خرد مغز ارباب میدیم و مجبورش میکنیم با معجون موهاشو بشوره به بلاتریکس و هکتور خیره شد هر چند اونا فقط صدا خنده رو شندین و همون برای رسیدن مفهوم کافی بود ...


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
مرگخواران با اندوه به اربابشان نگاه می‌کردند. هیچ تصویری نمی‌توانست تاثربرانگیزتر از این چهره با این موها باشد.

- ارباب هنوزم معجون تغییر رنگ مو ندم؟
- نه هک!
- ارباب می‌خواین برگردیم اونطرف سرتونم مو بکارن؟
- نه سول!
- ارباب برم یه موزر پیدا کنم باهاش اینارو بزنین؟
- نه لینی!
- ارباب یکم راهنمایی کردن می‌شین؟
- نه رابستن! ما از این مدل مو خوشمون اومده! ما حالا مو داریم!

برای لحظه‌ای جمع در سکوت فرو رفت. مرگخواران کاملا بهت‌زده به‌نظر می‌رسیدند؛ اما چهره لردسیاه جدی‌تر از آن بود که حتی فکر شوخی به ذهنشان خطور کند.

- ولی این رنگ...
- رنگش اهمیتی نداره! ما محو زیباییِ خودمون شدیم!
- ارباب ولی اون سمتش خالیه... بریم لااقل اون سمتشم بکاریم!
- کروشیو! این‌و از جلوی چشممون دور کنین. می‌خواد مارو شبیه ویزلیا کنه. حالا ما حتی می‌خوایم همه ما رو با این چهره ببینن. ما باید خودمون‌و به همه جهان نشون بدیم!
- ولی ...اربا..ب...
- از ما عکس بگیرین!

ملت مرگخوار با وحشت به هم نگاه کردند. چه چیزی می‌توانست لرد را علاقمند به رنگ نارنجی ِ جیغ کرده باشد؟!




گب دراکولا!


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
بعد از خارج شدن مرگخوارا از مطب ،مرگخوارا و لرد با بهت عجيبى به هم زل زده بودند.
پس از چند ثانيه سکوت لينى سکوت حاکم شده را شکست.
-اوومم..خب حالا چيکار کنيم؟

لرد سرش را تکانى داد ،که موجب پريشان شدن موهاى نارنجى اش روى پيشانى اش بود.
-آفرين لينى....حالا چيکار کنيم؟ما که الکى به شما حقوق نميديم ،يه فکرى کنين ديگه!

هکتور با هيجان به حالت ويبره به سمت لرد روانه شد ،اما توسط بلاتريکس وسط را خنثى شد.
-معجون بدم؟تغيير رنگ مو؟کچل شدن دوباره؟

بانز که کمى اين طرف تر سمت چپ....يا شايد آنطرف تر سمت راست ايستاده بود ،به هکتور تشر زد.
-کى به تو گفت حرف بزنى هکتور؟

هکتور از حالت ويبره به حالت تدافعى تغيير شخصيت داد.
-خوووودممم،اصن کى به تو گفت نامرئى باشى بانز؟

لينى پيام بازرگانى گونه ،ميان مشاجره آن دو پريد.
-اهم ،هکتور اصن رو اينحورى نمينويسن اينجورى ⇦(اصلا )مينويسن!

لرد ناراضى از ستيز مرگخواران شکايت کرد.
-اينارو کم داشتيم فقط!
-ارباب هستين بدون هيچ کم داشتى!

لرد که انگار انرژى بهش برگشته بود موهايش را در هوا پريشان کرد.
-خودمون ميدونيم سو!

ناگهان صداى گريه کودکى ؟که بيشباهت به گربه نبود ،توجه مرگخواران را به خود جلب کرد.
ديانا با چشم هاى خيس از اشک به کله ى لرد سياه زل زده ،و به خود ناسزا ميگفت.
-همش....همش تقصير من بود....انقد اين رون ويزلى رو مسخره کردم اينجورى شد ،حتى تو فرم مرگخوارا هم به اون گفته بودم هويج خال خالى ،حالا....حالا ارباب موهاش نارنجى شدههههه😿🙀

با اين حرف ديانا همهمه ميان مرگخواران بيشتر شد،به راستى اين تشابه مسخره به دليل چه بود؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
بعد از چند ساعتی که دکتر روی سر لرد داشت کار می‌کرد، تونسته بود نصف سر لرد رو مو بکاره. تو این مدت همراه های لرد خسته شده بودن و خوابیده بودن و لرد هم نگاه سهمگینش رو به سقف انداخته بود و سقف در نزدیکی ریزش بود. لرد که دید این کار به ضرر خودشه نگاهش رو به سمت دیوار گرفت.

-
- چی شده ادوارد؟ چرا جیغ می‌زنی؟
-
- تو به ما بگو بلا.
-
- یکی از یکی بدتر. چرا دهنت باز شده؟ لینی؟ پیکسی ما. تو بگو چرا این دوتا ااینجوری شدن.
-

دکتر و لرد، همچنان متعجب به سه مرگخوار نگاه می‌کردن که ادوارد، جیغ زنان حرف زد.

- مو هاتون ارباب.
- مو هامون؟ مو هامون چی شده؟

همزمان با این حرف لرد آینه‌ای ظاهر کرد.

- چرا داری ما رو ویزلی می‌کنی؟
- ویزلی؟
- محفلیِ ماگل. با ارباب چی‌کار کردی؟
- مو...

ولی دکتر نتونست حرفش رو کامل کنه. چون دست ادوارد از پشت سر دکتر رد شد و از چشم و دهنش بیرون زد و صحنه حال به هم زنی رو به وجود آورد.

-آفرین ادوارد. خوب کاری کردی. الان همه مساوی شدین. حالا بیایین بریم تا فکری برای مو هایمان بکنیم.

بعد از این حرف، لرد که طرف راست سرش پر بود از مو های نارنجی و طرف چپ سرش خالی بود به بیرون رفت. لینی هم ادوارد رو که از شدت حال به هم زنی صحنه مردن دکتر، غش کرده بود رو با خودش می‌کشید و بعد بلاتریکس از مطب خارج شد.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷

هانا آبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۰:۳۶ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
از دهکده نیلوفر آبی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
انها وارد اتاق شدند. یک دکتر خانم در حال نگاه کردن به آینه و بالیدن به موهای خود بود.
_تو دکتر کاشت مویی دیگه؟
_بله.
_باید واس ارباب مو بکاری.
_الان دستم بنده.
_یا واس ما مو می کاری یا میمیری!
_راستی ما می خواستیم روش ایمپریو اجرا کنیم.
_ فک نمی کنید اول باید این اقا رو ببرید جراحی پلاستیک زیبایی، که از این زشتی در بیاد، بعد به فکر مو هاش بیافتید؟
_چطور جرات می کنی صورت مبارک مارا زشت خطاب کنی؟ آوادا...
_ارباب! اگه دکترو بکشید کی براتون مو بکاره؟
_چی؟ آ...آها! خودمان میدونستیم. می خواستیم ببینیم هواستون هست یا نه.
دکتر که نگاه کردن به آینه را به کل فراموش کرده بود و به کله ی لرد خیره شد بود گفت:
_بسه دیگه! تو! کچل! بیا اینجا بشین. انگاری وضعت خیلی خرابه! کچلی باعث شده عقلت رو از دست بدی!
_چطور جرات می کنی...
_یعنی دیگه می کاری؟ ایمپریو نمی خواد روت اجرا کنیم؟
_جان؟
_اممم هیچی.
لرد روی صندلی نشست و دکتر شروع به کار کردن روی کله لرد شد.


ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۷ ۲۰:۳۷:۳۴


-چرا باید لبخند بزنم؟
-چون به لبخند تو محتاجم.
-پس چرا منو به گریه می اندازی؟


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷

فیلیوس فلیت‌ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۲ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 60
آفلاین
در حالی که از پله ها بالا می رفتند صدایی آمد

- به مطب دکتر عبیدی خوش آمدید لطفاٌ خودتون رو معرفی کنید .

ولدمورت و دستیارانش ( به جز هکتور ) چهره ای شبیه پیدا کرده بودند .

ولدمورت فریاد زد :
- یا خود مرلین کبیر این دیگر چه بود

و آواداکداورا های فراوانی را به سمت دیوار ها پرتاب کرد .

هکتور که از خنده شبیه لبو شده بود گفت :
- ار... ار... ارباب این اسمش پیغام گیره فقط باید خودتونو معرفی کنین .

ولدمورت نگاهی عاقل اندر سفی ( البته نمیدونم درست نوشتم یا نه ) به هکتور انداخت و گفت :
- خودمان میدانستیم ، میخواستیم ببینم شما در شرایط بحرانی چه کار میکنید

و به راهشان ادامه دادند تا به سالن شلوغ مطب رسیدند .
و بعد به سمت منشی دماغ عملی حرکت کردند .
- اسمتون چیه ؟ واسه چه کاری او ....

و یک آواداکداورا از لینی ک حالا به پیکسی تبدیل شده بود بهش خورد .

- آفرین لینی ، ایده خوبی بود

و وارد دفتر دکتر شدند








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.