هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
#21

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
درگیری بین ن.ش و پیر بابا بالا گرفته و کم مونده بود که پیر بابا به بزرگترین حربه اش یعنی .... ( همون که می دونید) متوصل بشه که یکدفعه آنی بهوش اومد.
آنی:
ببینم بچه ها این چه خبره. چرا انقدر بوی بدی اینجا می یاد؟ این یارو پشمالو کیه؟
ماندی در همین لحظه محکم می زنه تو سرش و میگه:
هی. آنی بیا این تو. آره بیا تو همین دستشویی بقلی کارت دارم.
آنی:
چی کار داری؟ هان؟ تو چه قصدی نسبت به من داری؟ هان؟
ایگور که در همین لحظه موقعیت رو عالی می بینه میره در گوش آنی حرف هایی میزنه که خلاصه ی اون رو در زیر می بینید:
اونها ...... و می خوان ...... بکنند و اون یارو سفید پشمالو ...... و اونها دارن بر سر ....... تو با هم دعوا میکنند. فلنگ رو ببند و برو.
آنی هم که از ترس آلبوس و ن.ش سفیده سفید شده سریع ....
پاق.
آلبوس:
ببینم تو به اون چی گفتی؟
ایگور:
گفتم زنت کارت داره.
آلبوس: ببین. ساعت چنده؟ الانه که مکی پوستم بکنه..... پاق.
ماندی: میگم خوب شرشون رو کندیم ها. هی ن.ش تو هم برای خالی شدن عریضه بدو برو تو همون انجمن بوقی تون.
یک ساعت بعد:
ایگور و ماندی با قیافه های مبدل از وزراتخونه خارج میشن و از خوشحالی با دمشون گردو می شکنن. خوشحال از اینکه آنی- دامبلدور و ن.ش و از همه مهمتر سرافینا رو پیچوندن و مجوزشون رو گرفتند و کارشون را افتاد.
یک روز بعد:
سرافینا خوشحال شد می ره توی دستشویی وزارت خونه که بدبخت از وحشت جیغ می کشه:
وای تو اینجا چرا مردی؟ چرا اینجا بوی گند میاد.هان؟
کورنلیوس بیچاره از صدای سراف از جاش می پره و سریع میگه:
ببخشید خانم وزیر ... خب راستش دستشویی دیگه.
- نخیر. بوش بیش از حد وحشیانه است. تو چرا سر کارت نیستی؟
- خانم وزیر ببخشید خب من راستش نمی دونم .... حالم بد بود بعد ش فکر کنم از درد بیهوش شدم.
سراف: یک حال بهم زدنی بهت نشون بدم تا بفهمی دنیا دست کیه. دستشوی وزارت خونه من رو به گند کشیدی.
کورنلیوس: خان وزیر تو رو ریش مرلین من ....
سراف: ساکت. مجازات می شی. حالتم جا میاد.
و بعد همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد!
-----------------------------------------------------------
بچه ها ببخشید که یکذره ارزشی شد. می خواستم اگه می شه نفر بعدی داستان جدیدی رو شروع کنه به خاطر همین تمومش کردم. بابا خسته شدیم از بس یک داستان رو دنبال کردیم.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


بدون نام
ایگور و ماندی با وحشت به این مردک از راه رسیده نگاه میکنن.
ماندی زیر لب میگه:
خدایا اینو چیکارش کنیم؟ یعنی اینو میشه به راه راست هدایت کرد؟ اگه کمکمون کنه همه چیز حل می شه
------------------------------------------------------------------

ايگور آرام به ماندي گفت:
- خيلي ريلكس باش، هيچي نشده، الان حلش مي‌كنم...
سپس ايگور صدايش را صاف كرد و به سمت کورنلیوس رفت و گفت:
- ماندي ببين كي اينجاست! کورنلیوس! چه طوري رفيق؟! خبري ازت نيست؟!
کورنلیوس كه نديده بود آني بيهوش است با درماندگي و سوءظن گفت:
- سلام، مرسي، ديگه مشغول كار تو وزارتيم!! داريد چي كار مي‌كنيد 3 تايي تو دستشويي؟! زنگ بزنم منكرات؟!
ايگور با آرامشي تصنعي گفت:
- هيچي، نا بابا منكرات براي چي؟!‌حال آني بد شده بود اورديمش دستشويي حالش يكم بهتر شه!! مي‌بينم كه مزاجش بهم ريخته!! ييا اين شربت رو بخور حالت رو سر جاش مياره!
سپس توسط چوبدستيش ليواني از غيب ظاهر كرد و به دستان کورنلیوس داد.
کورنلیوس كه با اين حرف ايگور انگار قضيه را فراموش كرده بود با هيجان گفت:
-اِه! مرسي ايگور، من چند وقتيه ريختم بهم و هر جا مي‌رم گلاب به روتون 4 ساعت تو مستراحم (دستشويي)!! حالا اين حالم خوب مي‌كنه ايگور؟!مطمئني؟!
ماندي كه تازه دوزاريش افتاده بود در دلش به اين صورت () و در ظاهر به اين صورت () شده بود رو به کورنلیوس گفت :
- اره عزيزم ! من هر وقت حالم بد ميشه اينو مي‌خورم دو سوت خوب مي‌شم!!بخور نگران نباش!!!
کورنلیوس كه با اين حرف ماندي متقاعد شده بود شروع به خوردن شربت كرد (:pint:) و ماندي و ايگور به اين صورت ()‌ هي تشويقش مي‌كردند كه شربت را تا ته بخورد!
شربت خوردن همانا و به خواب ابد رفتن همان!!
ماندي: خوب حالا اينو چي كار كنيم؟!
ايگور: بيا اينم ميزاريم توالت بغلي!! زود بيا تمومش كنيم بره تا كسي ما رو نديده!
ناگهان صداي پق بلندي در دسنشويي پيچيد و چهره‌اي آشنا با ريش‌هاي بلند سفيد در دستشويي ظاهر شد، ماندي و ايگور كه همين جور خشكشان زده بود به ارامي به پشت خودشان نگاهي كردند و اون شخص را ديدند و با اضطراب و عجله به سمت ديوار عقبي فرار كردند و به ديوار چسبيدند و ماندي با ترس گفت :
- به خدا آلبوس آني و کورنلیوس رو ايگور كشت من كاريشون نكردم! اين گفت كسي نمي‌فهمه!!
آلبوس دامبل: نترسيد كاريتون ندارم من اينجا نقش پير بابا رو دارم! من اينو بايد به همه بگم هنوز خودتون نفهميديد!!
ايگور با سوءظن گفت:
- ببينم پير بابا مگه تو الان تو ستاد حمايت از ساحره‌ها نبودي؟!
پير بابا: خب مي‌دوني؟! من ديدم اين بارتي و راجر به راه راست هدايت نمي‌شن پيچيندمشون به هواي نهار اومدم شما رو به راه راست راهنمايي كنم!!
ايگور:‌ نمي‌خواد ما خودمون برگزيده‌ايم به اين راهنمايي‌ها احتياج نداريم!!
ماندي كه انگار خيلي احساس شادي با اين حرف ايگور در وجودش مي‌كرد، هي بالا پايين پريد و آويزون رداي ايگور شد و گفت:
- جون ايگور راست مي‌گي؟! برگزيده شديم؟! ايول ايول!() من هميشه مي‌دونستم با بقيه فرق مي‌كنم...
ايگور با عصبانيت رداي خود را از دست ماندي نجات داد و گفت:
- باورت نميشه؟! يك لحظه وايسا!
سپس الياس سلش را از جيب ردايش برداشت و هزارتا شماره گرفت و شروع به حرف زدن كرد:
- ن.ش پا ميشي بياي اينجا؟! ما يك مشكلي داريم! اين پير بابا اومده مي‌خواد گولمون بزنه! اره! سريع بيا!باي!!!
پير بابا:‌ حدس مي‌زدم پشته همه‌ي اين كارا اين ن.ش باشه!! خوب ببينيد بچه‌ها شما اينارو به خواب ابدي برديد درست!ولي با وجدانتون چي كار مي‌كني...
ناگهان صدايي از پشت پير بابا گفت:
- من با وجدانشون هماهنگ كردم مشكلي نيست! پير بابا تو انگار معني برگزيده رو نمي‌دوني!
ماندي كه تازه از شوك ورود پير بابا و ن.ش در امده بود به آرامي گفت:
- يعني جدآ ما برگزيده شديم؟!
ن.ش با مهرباني به سمت ماندي رفت و گفت:
- آره ماندي گل ِ من!! ماندي دست كج كه مقامش خيلي بالا تر از اين حرفاست!!
و رو به پير بابا كرد و با عصبانيت گفت:
- تو مگه نرقته بودي نهار مارموز؟! ببينم نميشه جايي مشكلي توش پيدا نشه و تو اون جا نباشي؟!
----------------------------------------------------------
در صورت گيج شدن اول به تاپيك "ستاد مركزي حمايت از ساحره ها" مراجعه كنيد بعد متوجه مي‌شيد!!

يك سوال!پستها رو مي‌شه كسي نقد كنه؟!ا گه ميشه خوب پست منو يكي نقد نكنه اگه نميشه كه هيچ!!!


ویرایش شده توسط مرلين مك كينن در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۶ ۱۵:۲۶:۱۳
ویرایش شده توسط مرلين مك كينن در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۶ ۱۵:۲۸:۱۳


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۶
#19

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
آنی از دفتر وزیر بیرون میاد و می خواد در اصطلاح فلنگ راببندد. که ماندی و ایگور جلوش سبز میشوند.
ماندی: آی آقا کجاکجا؟ بیا اینجا. بدو .
آنی هم می بینه که راه فرار نداره. می ره سراغشون.
آنی: سلام دوستان. حالتون چه طوره؟ مجوزتون رو هم فردا خانم وزیر خدمتتون تقدیم میکنه. خب کاری با من ندارید؟ و بعد از این لبخند ها به لبش می نشونه.
ایگور: دستت درد نکنه عزیزم. چرا کارت داریم. میگم حالا که انقدر خسته شدی بیا این شربت و بخور حالت رو جا می یاره.
بعد ایگور با این حالت به آنی شربت رو می ده.
پس از نیم ساعت:
آنی:
ایگور: میگم ماندی. چی ریختی تو اون زهره ماری. بیچاره به عالم ملکوت پیوست.
ماندی: چرت و پرت نگو. به جای حرف ارزشی زدن بیا اینو ببریم. دستشویی.
ایگور: می خوای چی کارش کنی. نکنه دامبل تو رو هم اخفال کرده. ها؟
ماندی: تو که بدت نمی یاد ولی بدبخت توی وزارت خونه ایم. با این جسد چی کار کنیم. هان. اگه کالین و سراف پیداشون بشه همون کاری رو که دامیلدور کرد با ما هم میکنن.
ایگور: نه.
ماندی: حالا نترس بدو بریم توی دستشویی.
ماندی و ایگور آنی رو توی WC می برن و در یکی از دستشوی هارو باز میکنن تا آنی رو اون تو بزارن.
ایگور: ببینم مجوز رو برداشتی؟
ماندی: آره. مواظب کله ی بی صاحبش باش. ببینم ایگور خودت رو خراب کردی؟
ایگور: نه چه طور مگه؟
ماندی: آخه بوی خیلی بدی داره میاد.
ایگور: خب توی دستشویی هستیم ها.
ماندی: آخه بوش خیلی نزدیکه می دونی انگار پشت سرمه.
ایگور:
ماندی : چته؟ هان؟
در همین لحظه از پشت سرشون صدای سیفون کشیدن بلند می شه و مردی سی و نه ساله در حالیکه شلوارش رو بالا میکشه با تعجب به اونها خیره میشه.
کورنلیوس آگریپا با تعجب میگه:
شما دو تا اینجا چی کار میکنید؟
ایگور و ماندی با وحشت به این مردک از راه رسیده نگا ه میکنن.
ماندی زیر لب میگه:
خدایا اینو چیکارش کنیم؟ یعنی اینو میشه به راه راست هدایت کرد؟ اگه کمکمون کنه همه چیز حل می شه.
----------------------------------------
ادامه بدید.


ویرایش شده توسط کورنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۵ ۱۸:۵۳:۳۴

به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۶
#18

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
آني در ستاد رو بهم کوبيد...صداي بهم خوردن گاليون ها در جيبش پيچيد...
به سمت ميز رفت و رو بروي سرافينا نشست
سرافينا:بلي بفرماييد
آني:خوشبختم جناب وزير...بايد به عرض برسونم که بنده از طول تا ارتفاع فرزند ايگور و ماندي مي باشم...و همانا من بسيار خرسندم که اين دو شخص شهير و با ادب مرا تربيت نموده اند و بنده به اين صورت مودب و مرتب و تميز و پاکيزه و سالم و پاستوريزه شايد هم هموژنيزه مقابل شما نشسته مي باشم
سرافينا از اينکه بالاخره يک فرد با ادب در مقابل وي نشسته بود بسي خرسند شده بود گفت:به به..احسنت به ايشان...مي شه بگين که روششون چي بود؟
ماندي و ايگور که خوشحال پشت در گوش مي دادند با خوشحالي به هم لبخند زدند...
ماندي:درست شد داشي
ايگور:آره داش من...ديگه حله
صداي آني از پشت در که به سوال سراف پاسخ مي داد هر دو را در سر جا ميخکوب کرد:ميدونين سراف جان مي گن ادب از که آموختي...از بي ادبان
سرافينا:بله شما مجوز فرهنگي مي گيرن...احسنت به شما...
پشت در...ايگور:حالا چي کار کنيم
ماندي:به من ميگن ماندي دست کج....
ادامه بدهيد


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶
#17

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
سرافينا همينجور فكر ميكرد و ميكرد و ميكرد و اينا تا بالاخره برگشت به صورت به دوربين خيره شد!سرش كه در اثر برخورد لامپ افكارش درد گرفته بود با دست لمس كرد تا در صورت خون ريزي به سرعت خودش رو به سنت مانگو برسونه!اين دوره زمونه از همه چي مريضي مياد!مريضي هم مريضي هاي قديم.

پشت در ستاد فرهنگ هنر جادوگري!


-ببين كميل..نه چيز ببخشيد..ببين ماندي من و تو هر دو نياز به مجوز داريم و هنوزم نتونستيم كاري بكنيم!بايد يه ترفندي پياده بكنيم كه اين سراف خيلي خوشش بياد..نظرت چيه جيگر؟
-آفرين...آفرين!فقط يه سوال،اينو از خودت گفتي يا با كسي هم مشورت كردي؟آخه بوقي اون كارش مهمه كه چيكار بكنيم.
-والا به نظر من بهترين كار اينه كه زنگ بزنيم به دستمالوف كه بياد اينجا يه ذره پاچه خواري بكنه و كارمون راه بيفته!
-آخه بوقي حالت خوبه؟ما اينقدر پول بديم كه مثلا ايشون از روسيه پاشن بيان اينجا براي دو تا مجوز؟

ناگهان صداي پاقي مياد و شخصي با كت و شلوار به همراه آرم زوپس قدرتمند ظاهر ميشه!ملت با قيافه به صورت اينجوريه آناكين خيره ميشن و بعضي هم كه تحمل اين صحنه رو نداشتن شوكه شده و سكته اي ميزنن!
-پول؟پول؟ماني ماني ماني ماني!!پول پول پوووول!گفتيد پول ميديد؟كي؟كجا؟چرا؟به كي؟پول رو بديد به من هر كاري بخوايد انجام ميدم!

برق چشمان ايگور و ماندي تماشاگران رو سر جاشون ميخكوب ميكنه و باعث ميشه كه عده باقي مونده اي كه سكته نكرده بودن هم سكته كنن..خب حالا اگه راست ميگي بگو ببينم چند تا بيننده موندن!؟آفرين هيچي نمونده !

-ببين آني ما به تو كلي پول ميديم فقط و فقط برو اين دو تا كاغذ رو امضا شده برامون بيار..اوكي!؟
-اوكي..فقط پول رو اول ميگرما !

ادامه بديد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
#16

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
گراوپ: میگم کالین جون نکنه باید بهش تنفس مصنوعی بدیم؟
کالین درحالیکه قیافه اش اینطوری شده رو به گراوپ میکنه و میگه:
مرد حسابی مثلا خودت وزیر مبارزه با بی ناموسی هستی همی.
گراوپ:
ببخشید کالین جون. حالا چی کارش کنیم؟
کالین:
اگه جنسیتش مذکر بود بوسیله ی دامبلدور می ترسوندیمش اما حالا نمی دونم چی کار کنیم. میگم همی بپر برو پشت شهرداری یدونه وزیر بگیر و بیار.
گراوپ: واسه چی کالین جون؟
کالین: خب جای این جنازه بذاریم دیگه.
گراوپ سریع رفت پشت شهرداری که در همین حین سرافینا که موقعیت خودش رو در خطر می دید. سر از جاش بلند شد و لباس هاش رو مرتب کرد و در حالیکه لبخند اینطوری داشت به کالین گفت:
بله جناب وزیر ؟ کارم داشتید. من حالم کاملا خوبه.
کالین: ای بابا تو که هنوز در آغوش اسلام زنده می باشی. من بپرم به این گراوپ بگم که خرج رو دستمون نذاره. فعلا خداحافظ.
کالن رفت و سراف رو تنها گذاشت. سراف تنهای تنها در این فکر بود که با این موجودات عتیقه ی دور و ورش چی کار باید بکنه؟


ویرایش شده توسط کورنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۹ ۱۷:۳۰:۴۲

به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


بدون نام
در ذهن ماندی:
چه کنم چه نکنم؟چه قاطه بدبخت!حالا چیکارش کنم؟یعنی تنفس مصنوعی لازم داره؟


ماندي كه فرصت را غنميت مي‌شمارد يكم دورو ورش را نگاه مي‌كند و با احتياط نزديك سرافينا ميشود ولي تا مياد اقدام به تنفس مصنوعي كند ناگهان صداي آژيري بلند شد و ناگهان چندين نفر ظاهر شدند و ماندي را دستگير كردند، گراوپ و كالين و ايگور با شنيدن صداي آژير به سرعت پيش آنها امدند.
چند نفري كه ماندي رو دستگير كردند تا گراوپ و كالين وارد شدن به اندو اداي احترامي كردند و يكي از انها گفت:
- قربان ما ايشون رو در حال ارتكاب جرم دستگير كرديم!!
گراوپ با خنده رو به ماندي گفت:
-فكر نكردي ما تو ستادها زنگِ مبارزه با بی ناموسی (نکته: این زنگه مثل همون زنگایی میمونه که تو بانک ها کار گذاشتن تا در مواقع اضطراری به صدا در بیارن و پلیس از راه برسه!-كپي رايت باي اسكاور اگه خودش از جايي كپي نكرده باشه!!) كار گذاشته باشيم؟!نه؟ كالين جون يكي از مهره‌هاي اصلي بيناموسي رو در هنگام وقوع جرم دستگير كرديم رفت!ايووووووووووووول!
ماندي كه تازه از شك در اومده بود با گريه گفت:
- من كاريش نداشتم فقط مي‌خواستم با تنفس مصنوعي حالش رو خوب كنم!!مگه خودتون نمي‌بينيد حالش بده؟!
ايگور با اين () حالت گفت:
-حقته!!تا تو باشي تك خوري نكني!!
پق!!
ناگهان سيريوس كه انگار تازه از ماجرا باخبر شده بود از غيب ظاهر شد و سريع به سمت ماندي رفت و يقه‌ي او را گرفت و با عصبانيت گفـت:
- مرتيكه‌ي هي به سرافينا چي كار داشتي؟!مگه خودت ناموس نيستي بيناموس؟!بزارين بكشمش...بزاين بكشمش اين رزل پستو...
ملت در حاليكه در حال بندري() بودند با نگاه غضبناك سيريوس خودشونو كنترل مي‌كنند و گراپ سيريوس رو عقب مي‌كشه و مي‌گه:
- حالا اين يه غلطي كرد شما همين بارو به خاطر كالين كبير كوتاه بيا و از خونش بگذر...
و به ايگور اشاره كرد كه سيريوس را بيرون ببرد، ايگور كه فهميد منظور گراوپ چيه با مهرباني به سيريوس گفت:
- سيريوس عزيزم ولش كن اين ديوونه رو بيا بريم بيرون و اب و هوايي تازه كن تا حالت يكم جا بياد...
و سيروس رو بيرون از اتاق برد
گراپ رو به ماندي كرد و گفت:
- حالا اين سرافينا رو چي كار كنيم؟!نه!اصلآ كالين خوده اين ماندي رو چي كار كنيم؟!

*****
شرمنده كه بد شد چي كار ميشه كرد تازه واردم ديگه!!



Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
#14

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 220
آفلاین
-ای ی ی ی ....خدااااا!منو بکش از دست اینا راحتم کن!این چه زندگیه که من دارم؟!ببین سیریوس!یه دفه دیگه این چَپَل چُلاقای بی تربیتو بفرستی پیش من،من می دونم و تو!
این دفعه ماندی تو اتاق بغلی منتظره و سراف داره تمامی عقده های روانیشو سر سیریوس خالی می کنه!!سیریوسم یه تیریپ منو نکش ِ من بدون تو هیچم جیجر!گرفته !موهاشم ریخته تو صورتش و در ثانیه شونصد تا پلک می زنه!
-ببین سرافینا!!تو با فشار خودت بازی نکن!اصن من همه کاری می کنم فقط تو عصبانی نشو باشه؟
-من عصبانی نشم ،آره؟همه کاری می کنی،آره؟خب پس اولین کاری که می کنی اینه که بری خودتو حلق آویز کنی مفهومه؟
-مـ...مفهومه!
(در ذهن سیریوس:
این که اینقد تیک نداشت بیچاره چقد عصبی شده باید یه کیس مناسب دیگه پیدا کنم!)
و با صدای پاقی غیب می شه!

سرافینا چند لحظه چشاشو می بنده و سعی می کنه تمرکز کنه و بعد ماندی رو صدا می زنه:
-آقای ماندانگاس فلچر!بفرمایید لطفا!
ماندانگاس از پشت مبل میاد بیرون!
-سلام آبجی..!
سراف:
-تو..تو اینجا بودی؟هر چی به سیریوس گفتم شنیدی؟
-والا فک کنم همه شنیدن آبجی..!ولی با اجازه ی شما بله!راستی چه کلکسیون قشنگی دارین ها!(به بوفه ی کنار اتاق اشاره می کنه!)ماشالا چن تاشون عتیقه بودن!
-بله بله...که البته الآن سرجاشون نیستن!بگذریم...بفرمایید بنشینید.
-نه آبجی ما راحتیم!
-وقتی بهت می گم بشین می شینی مفهومه؟
-
-خب اول یه فرمی پر می کنیم که اگه صلاحیتتون مشخص شد به طور موقت تاییدیه رو تقدیمتون می کنیم....قلمم..قلم پرم کوش...اَه دوباره گمش کردم..چقد حواس پرتم..
-ها اینو می گی آبجی؟
و قلم پر خوش دست سرافو می ذاره رو میز!
-ماشالا خیلی خوش دست و خوش فرمه ها..
-
-می فرمودین!
-خب بله.. با توجه به مشخصات شما...باید گفت که فقط یه خورده مشکل کج دستی دارین..
-بَه آبجی شما که خودتون اینکاره این!دست چپین!
-من چپ دستم احمق!کله پوک ِدله دزد ِنادونِ کپک زده ی بو گندوی حال به هم زن!من چپ دستم!دست چپ خودتونی و اون رفقای نادونت!
و از عصبانیت از حال می ره و رو صندلی ولو می شه.

در ذهن ماندی:
چه کنم چه نکنم؟چه قاطه بدبخت!حالا چیکارش کنم؟یعنی تنفس مصنوعی لازم داره؟



Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۱۰ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
#13

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
ماندي:خوب آبجي اين تاييديه ما رو بده بريم...که اقتصاد مملکت خوابيده
گراپ:بله بده...اقتصاد خوب بود...گراپ و کالين اقتصاد دوست داشت..
سرافينا يه نگاه خشم آلود به صورت چپ چپ به ماندي مي ندازه و ميگه:ببين يک انسان خوب که مي خواد از اينحا مجوز بگيره بايد درستکار باشه ...و خوب صحبت کنه...و ...و...و....
ماندي:اين چي گفت؟
گراپ:گفت اقتصاد بخوره تو سرت!بايد ادب بشي....دستتم از کج حداقل مستقيم بشه اگه راست نميشه!
ماندي:بابا به خدا من از اولش دستم کج نبود...آبجي...تصادف کرديم همون سيريوس با موتورش به ما زد...مام نتونستيم خرج خانواده رو بديم...چون کسي آدم دست کج رو استخدام ....نمي کرد...غير اين حاج کالين...که کردمون وزير اقتصاد همي...خدا عمرش بده...آره آبجي...حالا ديگه دستمون کج نيست...چون از خودمون مي دزديم...تو جيب خودمون ميره
سيريوس:من تکذيب ميکنم...اين مادر زادري دستش کج بود...منم باهاش تصادف کردم...انداخت گردن من کلي ازم باج گرفت
سرافينا::ببين ماندي جان...اولا که آبجي نه خواهر...دوما که مام چيزه خوبيه ...به شرط اينکه براي زير بغل استفاده کني نه اينکه اين جورابو بکشي و بعد بگي مام...البته ميتوني بگي به جاي مام،ما هم...بعدش دزدي کل کار بديه...حتي از خودي...تو داري الان از بيت المال مي دزدي...و بايد اصلاح بشي فعلا بهت مجوز نمي دم
ماندي:اين الان که اي گفت يعني چه؟
گراپ:يعني بايد ماندي شد آدم...و مجوز نداد به ماندي
------------------------------ادامه بديد


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#12

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
مرسی ایگور و سراف و فلور.
به ایگور : پست دومت خوب نبود! این متحد کردنا دیگه خز شده شدید!!!
به تد ریموس لوپین: خودتو بی مورد وارد داستان کردی.
مرسی گابریل خوب ادامه دادی.

====

تد اینو می گه و از در به همون حالتی که وارد شده بود(انتحاری) خارج می شه.

سراف می مونه و چهار تا موجود روی نرو(Nerve)!

---

- می گما کالین ... این چرا ما رو انداخت اینجا؟
- همی نمی دانم چرا اینطور می کنه ولی در آسلام زور گفتن بر ساحره ها خصوصا اگر وزیر باشند بسیار بسیار ناپسند می باشد.

در اون گوشه ی اتاق پرسی و ایگور پچ پچ هاشون تموم می شه و ...

هر دو از تاریکی بیرون میان و ...

- سیریوس تو ما رو انداختی تو این دردسر.
- راست می گوید. تو ما را به این فلاکت انداختی که مجبور شویم برای یک ساحره نقش بازی کنیم!
- اه ایگور این سوسول بازی را بذار کنار... سرافینا که اینجا نیس ... بذار راحت باشیم ... سیریوس @#٪#@٪@# !!!! فقط وایستا همونجا تا بزنم شل و پلت کنم خون بالا بیاری ٪@٪^@٪@#!!
- کالین تو را هم بوووووووق تا دیگر وزارت را از چنگ من در نیاوری!

سیریوس نگاهی به کالین می اندازه و عقب عقب به سمت دیوار میره.
کالین : گراپ خودش ما را نجات دهد!

گوپس!
- کالین صدا زد من؟
- ای مرد آسلام به موقع رسیدی ... این دو مرتد داشتند ما را .... استغفرالمرلین ... گوشت را نزدیک بیاور همی! .... پچ پچ پچ ... می خواستند این کار را بکنند!

صورت گراپ قرمز می شه و لحظه ای بعد پرسی و ایگور در هوا در حال بال بال زدن دیده می شن!

====

کالین به کمک گراپ و جاسم ها و نورممد ها قسمت خراب شده رو دوباره ترمیم کرد و کلی سرافینا رو دلداری داد و بهش قول داد اگه کارشو خوب انجام بده حقوقشو زیاد کنه و دوباره پرسی و ایگور رو بهش سپرد و گفت که آدمشون کنه! و از سیریوس هم تعهد گرفت که دیگه اونورا پیداش نشه و رو نرو! سراف راه نره تا همه چی به خوی و خوشی پیش بره و در نتیجه همه دنیا گلستون شد و قصه ی ما به سر رسید و این صحبتا!

=====

در یک روز آفتابی..

در باز می شه و شخصی با ردای بلند ولی کثیف وارد می شه.

سرافینا با انزجار به اون فرد نگاه می کنه و می گه :
- سلام. امرتون؟
- این فرمو باید برام امضا کنید.
- چی هست؟
- یه حکم تاییدیه اخلاقیه.
- به نظر نمیاد مشکلی داشته باشید ... یه لحظه صبر کنید.

سرافینا دست تو جیبش می کنه تا یه قلم پر در بیاره ... ولی هر چی جیبشو زیر و رو می کنه چیزی پیدا نمی کنه!

- اِ .... قلمم کو؟؟
و به مرد روبرویی نگاه می کنه که داره با قلم پر سرافینا لای دندوناشو تمیز می کنه!

- قلم پر من دست تو چی کار می کنه؟
- به من می گن ماندی دست کج!!!!!


باز جویم روزگار وصل خویش...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.