هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹
#29

الکساندر پردفوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از دست رفته کسی که با الکس کل کل کنه! :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 152
آفلاین
- خب پس تصویب شد . کلاسا رو از کی شروع کنیم ؟

روفوس سرش را خاراند : « نمیدونم خب ! بهتر نیست اول یه خرده خودمون تمرین کنیم بعد کلاس بذاریم ؟ »

- خب باشه . حالا کجا تمرین کنیم ؟ هیچ جا نداریم . اصن از اون لباس سفیدا که میگفتی برای مدیتیشنه خریدی ؟ من اعصاب مصاب ندارما !

- آروم باب ! تو کاری نداشته باش ، من همه رو جور می کنم . . .

دو ساعت و سی و هشت دقیقه بعد

- زور بزن ! آها ! محکم ! زور بزن !

لودو که از فرط زور زدن عین چغندر پخته سرخ شده بود داد زد :
- باو چی زور بزن ! مردم ! زور زدنو بزار واسه جاهای دیگه !

روفوس گفت : « نه ، تا پرواز نکنی ولت نمی کنم ! باید زور بزنی ! زور بزن ! »

- هییییییین !

- بازم زور بزن !

- نیم ساعته دارم زور میزنم مرتیکه ی بوقیه بوق شده ی بوق زده ی بوق خورده ! پروازم که نکردم ! منو بچه گرفتی ؟! یهو دیدی زدم مثه ارباب کروشیوت کردما !

- اِ خب لودو ، دیگه بسه . پیشرفتت خیلی خوب بود . دیگه بریم کلاس بذاریم .

- نمیتونستی از همون اول این کارو بکنی ؟!

- حالا اینارو ول کن . به نظرت تیم یوگامون چه اسمی داشته باشه ؟

- امممم . . . خب نمیدونم . . . مثلا پرنده های بوقی چطوره ؟

- امممم خب بد نیست ، ولی من یه اسم بهتر سراغ دارم . . .


"Only Raven"


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۹
#28

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوژه جديد

- اي بابا! از اين سالن بوقي تر پيدا نكردن بدن به ما؟ درسته من خيلي كارم تو چيزاي ورزشي درسته ولي نميشه هر چيز ارزشي ورزشي اي كه بي صاحاب شد بدنش به من كه! من كلاسم خيلي بالاتر از اين حرفاست. اگه خوشه يكي بودما... اونوقت مجبور نبودم واسه چندرغاز حقوق هر گورستوني كه وزير گفت كار كنم ... اوه اوه اوه! [سرفه] چه خاكي هم گرفته! دو قرنه هيشكي اين جا نيست. فقط يه ده روزي بايد اين جا رو تميز كنم. چه قدر به اين وزير بگم ورزش ماگلي كار ما نيست. هر دفعه جلوي ماگلا چيز (ضايع) ميشيم ميره! فــــــــــــوت ... بايد اين دفعه يه طرحي بريزم كه همه مشنگا رو چيز (داغون) كنيم. بايد از حيثيت جادوگرا دفاع كنم. چه قدر حرفام شبيه ارباب شده! بيخيال، اون وقت شايد بهم مدال مرلينم بدن! به عنوان اولين كسي كه موفق شد مشنگ ها رو در يك ورزش ماگلي شكست بده. تميز كردن اين جا كه كار من نيست. بهتره اين جا رو بسپرم دست يكي ديگه، خودم به فكر يه ورزش مناسب باشم.

لودو همان طور كه مانند ديوانه هاي رواني با خودش حرف مي زد و غرغر مي كرد گرد و خاك صورتش را پاك كرد و در سالن را بست.يك راست به سمت يك دكه روزنامه فروشي رفت و در حالي كه همچنان زير لب بوق ميزد گفت: 20 تا روزنامه ورزشي مشنگي بديد!
روزنامه فروش با تعجب به لودو نگاه كرد و گفت: بيست تا چي بدم؟
لودو كه تازه متوجه شده بود طبق معمول بوق زده گفت: بيست نوع روزنامه ورزشي مختلف بديد.
دكه دار با تعجب از هر روزنامه يك عدد برداشت و به لودو داد و گفت: فقط 14 تا داشتيم. ميشه 18 يورو.
- بورو ديگه چه كوفتيه؟ من فقط گاليون دارم! بيا.
لودو دو گاليون جلوي دكه دار گذاشت و بدون لحظه اي صبر به پشت دكه رافت تا در ديدرس نباشد و به سمت قصر مالفوي ها كه اقامتگاه موقت مرگخوار ها بود آپارات كرد و دكه چي بدبخت را كه هاج و واج دنبال او ميگشت به حال خود رها كرد.

قصر مالفوي ها

لودو وارد حال عمارت شد وروزنامه ها را از جيبش بيرون كشيد و بر روي ميز گذاشت. سپس به سراغ لوسيوس رفت و گفت: سلام لوسي جون! ميتوني چند تا از جن هاي خونگيتو به من قرض بدي؟ بايد يك جايي رو تمام و كمال تميز و مرتب كنم و برق بندازم و به اونا نياز دارم. اگه اين كارو نكنم حتما از وزارتخونه اخراج ميشم و تو هم خوب ميدوني ارباب اصلا دوست نداره يكي از نفوذي هاش توي وزارتخونه از دست بره :ygryn:
لوسيوس نگاه خطرناكي به لودو كه نيشش تا بناگوش باز بود انداخت و با اكراه گفت: مي توني چهار تاشونو ببري ولي بقيه لازمه. در ضمن سريع برشون گردون كه خيلي سرمون شلوغه.
- دمت گرم لوسي جون!

لودو روي مبلي لم داد و مشغول خواندن روزنامه ها شد تا ورزشي را پيدا كند كه به درد جادوگر ها بخورد.
يك ساعت بعد
اين ها كه همش قط در مورد فوفتاله اين ورزش خيلي بوقانه و سخته!
- خوب پس خوراك خودته ديگه! عين خودت بوقانه ست.
- ميشه دهنتو ببندي و به جاي حرف بيخودي زدن يك ورزش خوب پيدا كني؟

در همين ميان روفوس در را باز كرد و وارد شد و ديد كه دعواي سختي ميان لودو و بلا در حال شكل گرفتن است. طبق معمول خودش را وسط انداخت و گفت: چي شده؟ چه خبره؟ چرا دعوا ميكنيد؟
- هيچي باو، من دارم خودمو ميكشم يه ورزش درست و حسابي پيدا كنم اين به جاي كمك به من چرنديات ميگه.
- ورزش خوب؟ چه ورزش خوبي؟ براي چي؟
براي سالن ورزشاي ماگلي. ميخوام يه ورزشي پيدا كنم كه هم آسون باشه هم بتونيم مشنگا رو چيز(نابود)كنيم.

- اين كه كاري نداره، يوگا و مديتيشن و اين حرفا خوراكه!
- هان؟ چي چي تيشن؟
- مديتيشن! يه سري مشنگ يه لباساي سفيدي ميپوشن ميشينن دور هم چند ساعت زور ميزنن كه مثلا بتونن پرواز كنن. آخرشم با افتخار ميگن كه ما يك ميلي متر از زمين جدا شديم! البته قبلش يك سري حركات مسخره انجام ميدن كه اسمش يوگائه، مثلا شست پاشونو فرو ميكنن تو دماغشون يا سرشونو از لاي پاشون رد ميكنن ميزنن به كمرشون!!!
- تو اين ها رو از كجا بلدي؟
- اونش به خودم مربوطه!
- اين كه خيلي خوبه روفوس! اين جوري ميتونيم كلاسشم بزاريم و كلي پول بگيريم. از پشت يواشكي طلسمشون ميكنم خيال كنن خودشون رفتن هوا!
- ولي جادو كردن مشنگا غيرقانونيه، وزارتخونه بدبخن

چون سوژه يه كم طولاني شد اين جا توضيح ميدم: وزير كار سالن كه به دليل رفتن كاركنانش تعطيل شده رو به لودو ميسپره و لودو هم سعي ميكنه يك ورزشي پيدا كنه كه مثل دفعات قبل از مشنگ ها شكست نخورن. روفوس به فكر مديتيشن و يوگا ميفته و تصميم ميگيرن كه هم كلاسش رو برگزار كنن هم مسابقات كه كسب درآمد خوبي داشته باشن. پيشنهاد ميكنم براي اين كه از سوژه هاي فرعي و نكات داستان مطلع بشيد يك بار پست رو بخونيد.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۹
#27

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوژه جديد

- اي بابا! از اين سالن بوقي تر پيدا نكردن بدن به ما؟ درسته من خيلي كارم تو چيزاي ورزشي درسته ولي نميشه هر چيز ارزشي ورزشي اي كه بي صاحاب شد بدنش به من كه! من كلاسم خيلي بالاتر از اين حرفاست. اگه خوشه يكي بودما... اونوقت مجبور نبودم واسه چندرغاز حقوق هر گورستوني كه وزير گفت كار كنم ... اوه اوه اوه! [سرفه] چه خاكي هم گرفته! دو قرنه هيشكي اين جا نيست. فقط يه ده روزي بايد اين جا رو تميز كنم. چه قدر به اين وزير بگم ورزش ماگلي كار ما نيست. هر دفعه جلوي ماگلا چيز (ضايع) ميشيم ميره! فــــــــــــوت ... بايد اين دفعه يه طرحي بريزم كه همه مشنگا رو چيز (داغون) كنيم. بايد از حيثيت جادوگرا دفاع كنم. چه قدر حرفام شبيه ارباب شده! بيخيال، اون وقت شايد بهم مدال مرلينم بدن! به عنوان اولين كسي كه موفق شد مشنگ ها رو در يك ورزش ماگلي شكست بده. تميز كردن اين جا كه كار من نيست. بهتره اين جا رو بسپرم دست يكي ديگه، خودم به فكر يه ورزش مناسب باشم.

لودو همان طور كه مانند ديوانه هاي رواني با خودش حرف مي زد و غرغر مي كرد گرد و خاك صورتش را پاك كرد و در سالن را بست.يك راست به سمت يك دكه روزنامه فروشي رفت و در حالي كه همچنان زير لب بوق ميزد گفت: 20 تا روزنامه ورزشي مشنگي بديد!
روزنامه فروش با تعجب به لودو نگاه كرد و گفت: بيست تا چي بدم؟
لودو كه تازه متوجه شده بود طبق معمول بوق زده گفت: بيست نوع روزنامه ورزشي مختلف بديد.
دكه دار با تعجب از هر روزنامه يك عدد برداشت و به لودو داد و گفت: فقط 14 تا داشتيم. ميشه 18 يورو.
- بورو ديگه چه كوفتيه؟ من فقط گاليون دارم! بيا.
لودو دو گاليون جلوي دكه دار گذاشت و بدون لحظه اي صبر به پشت دكه رافت تا در ديدرس نباشد و به سمت قصر مالفوي ها كه اقامتگاه موقت مرگخوار ها بود آپارات كرد و دكه چي بدبخت را كه هاج و واج دنبال او ميگشت به حال خود رها كرد.

قصر مالفوي ها

لودو وارد حال عمارت شد وروزنامه ها را از جيبش بيرون كشيد و بر روي ميز گذاشت. سپس به سراغ لوسيوس رفت و گفت: سلام لوسي جون! ميتوني چند تا از جن هاي خونگيتو به من قرض بدي؟ بايد يك جايي رو تمام و كمال تميز و مرتب كنم و برق بندازم و به اونا نياز دارم. اگه اين كارو نكنم حتما از وزارتخونه اخراج ميشم و تو هم خوب ميدوني ارباب اصلا دوست نداره يكي از نفوذي هاش توي وزارتخونه از دست بره :ygryn:
لوسيوس نگاه خطرناكي به لودو كه نيشش تا بناگوش باز بود انداخت و با اكراه گفت: مي توني چهار تاشونو ببري ولي بقيه لازمه. در ضمن سريع برشون گردون كه خيلي سرمون شلوغه.
- دمت گرم لوسي جون!

لودو روي مبلي لم داد و مشغول خواندن روزنامه ها شد تا ورزشي را پيدا كند كه به درد جادوگر ها بخورد.
يك ساعت بعد
اين ها كه همش قط در مورد فوفتاله اين ورزش خيلي بوقانه و سخته!
- خوب پس خوراك خودته ديگه! عين خودت بوقانه ست.
- ميشه دهنتو ببندي و به جاي حرف بيخودي زدن يك ورزش خوب پيدا كني؟

در همين ميان روفوس در را باز كرد و وارد شد و ديد كه دعواي سختي ميان لودو و بلا در حال شكل گرفتن است. طبق معمول خودش را وسط انداخت و گفت: چي شده؟ چه خبره؟ چرا دعوا ميكنيد؟
- هيچي باو، من دارم خودمو ميكشم يه ورزش درست و حسابي پيدا كنم اين به جاي كمك به من چرنديات ميگه.
- ورزش خوب؟ چه ورزش خوبي؟ براي چي؟
براي سالن ورزشاي ماگلي. ميخوام يه ورزشي پيدا كنم كه هم آسون باشه هم بتونيم مشنگا رو چيز(نابود)كنيم.

- اين كه كاري نداره، يوگا و مديتيشن و اين حرفا خوراكه!
- هان؟ چي چي تيشن؟
- مديتيشن! يه سري مشنگ يه لباساي سفيدي ميپوشن ميشينن دور هم چند ساعت زور ميزنن كه مثلا بتونن پرواز كنن. آخرشم با افتخار ميگن كه ما يك ميلي متر از زمين جدا شديم! البته قبلش يك سري حركات مسخره انجام ميدن كه اسمش يوگائه، مثلا شست پاشونو فرو ميكنن تو دماغشون يا سرشونو از لاي پاشون رد ميكنن ميزنن به كمرشون!!!
- تو اين ها رو از كجا بلدي؟
- اونش به خودم مربوطه!
- اين كه خيلي خوبه روفوس! اين جوري ميتونيم كلاسشم بزاريم و كلي پول بگيريم. از پشت يواشكي طلسمشون ميكنم خيال كنن خودشون رفتن هوا!
- ولي جادو كردن مشنگا غيرقانونيه، وزارتخونه بدبخن

چون سوژه يه كم طولاني شد اين جا توضيح ميدم: وزير كار سالن كه به دليل رفتن كاركنانش تعطيل شده رو به لودو ميسپره و لودو هم سعي ميكنه يك ورزشي پيدا كنه كه مثل دفعات قبل از مشنگ ها شكست نخورن. روفوس به فكر مديتيشن و يوگا ميفته و تصميم ميگيرن كه هم كلاسش رو برگزار كنن هم مسابقات كه كسب درآمد خوبي داشته باشن. پيشنهاد ميكنم براي اين كه از سوژه هاي فرعي و نكات داستان مطلع بشيد يك بار پست رو بخونيد.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
#26

مالی ویزلی old13


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۱۰ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
یهو صدای یه گزارشگر جدید میاد وسط:
- عادل جون منم به نظرم خیلی مش کوکه قضیه!

عادل فرفری:
- منظورت چیه مزدک باقالی؟ چرا مشکوک رو اونجوری گفتی؟

- آخه حالم کوکِ کوکه... رفتم مشهد شد مش کوک.

اعضای هر دو تیم وارد زمین میشن و خودشونو گرم می کنن. بازیکنان ویزلی یونایتد همراه خودشون یه چراغ نفتی آوردن و به نوبت میرن باسن هاشونو میذارن روش تا گرم شه. عادل فرفری بهشون نزدیک میشه:
- اممم... می بخشیدا! شما چیکار دارین می کنین؟

مالی که هنوز گرمکن مامانم اینایی خودشو پوشیده و خیال می کنه چربیاش به همین زودی آب شده سرخ میشه:
- خوب به ما گفتن باهاس خودمونو گرم کنیم. مام وسعمون نرسید شوفاژ ماگلی بخریم. جادو هم که نمیشه کرد. خلاصه مجبور شدیم تو حد بودجه مون خرج کنیم.

عادل فرفری با هیجان میکروفونش رو جلوی دهن مالی می گیره:
- یعنی شما میگین که توی فوتبال جادو می کنین؟ مارادونا دارین؟ بکهام؟ فیگو؟ چی چی پس؟ یعنی اینقدر توی فوتبال ماهرین که بهتون بگن جادوگر؟

- خوب اصولا به خانوما میگن ساحره. ولی خوب... ما خیلی بیشتر از جادو بلدیم.

در همین موقع آرتور می پره وسط و مالی رو به کناری می زنه:
- اوهوی مرتیکه... نبینم با زن من گرم بگیری.

و رو به مالی می کنه:
- عزیزم مگه نمی دونی چلوی این ماگولا نباهاس حرف از جادو بزنی؟ این خلاف قانونه!

خبرنگارای کیهان () ورزشی و 90 و خرت و پرتای دیگه دارن تند و تند گزارش می نویسن و نویسنده یهو یادش می افته این باقالیا توی خارجستون چیکار می کنن؟ پس قضیه رو می پیچونه و میره طرف بازیکنا که هنوز دارن به نوبت باسن هاشونو میذارن روی چراغ نفتی شون. جینی از گذاشتن باسنش خودداری می کنه و در جواب فرد که با خنده بهش میگه "نترس، هیچیت نمیشه. " میگه که فرد می تونه این حرف رو بزنه چون قبلا مرده و دوباره نمی میره و تازه چون اون جزو شرورترین های خونوادس براش مهم نیس که دوده ای بشه ولی خودش ترجیح میده که توی بازی یخ کنه ولی باسنش دودی نشه.

- هری خوشش نمیاد بچه هامون ببینن که من یه آدم شلخته باشم.


تصویر کوچک شده


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
#25

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
چارلي با كله و بدون هيچگونه اهن و تلپي!!! وارد اتاق هري و جيني ميشه در عين بيناموسي، ميبينه كه هري و جيني در حال بررسي يك مجله هستن!!!


چارلي سريعا ميپره مجله رو ميگيرهكه مثلا بگن غيرتيه! ولي من كه مي شناسمش!! ميخواست ببينه توش چيه!


چارلي: واقعا كه! شما دو تا آبروي خونواده مارو بردين! واقعا شماها خيلي بوقين!!! اينا چيه ميخونين آخه؟!!!!

هري و جيني: !!!!!!!!!!!!!


چارلي نگاهي به عنوان مجله ميندازه و ميبينه نوشته:" بچه...."

_واي واي! شما دو تا خيلي بوقين! الهي بميرين!


و پشت يخه هري و جيني رو ميگيره و شوتشون ميكنه توي آشپزخونه خودشم ميشينه پاي مجله و ميخونه:

" بچه ها، اسباب بازي ها و روانشناسي آنها!"


چارلي:





داخل آشپزخونه....


همه گرم كن پوشيدن و دارن گرم ميشن! همچنان گرم ميشين و بعد به معيت همديگه، ميرن توي زمين فوفتال!!!



توي رختكن.........


آرتور: خب! زن! بگو ببينم، با كي بازي داريم؟!

_ با تيم بورس الينا، شوهركم!!!



_ ميشه بعد بازي بريم خواستگاري ِ الينا واسه من؟!

مالي جفت پا ميره تو دهن فرد و بهش يادآوري ميكنه كه پري هاي اون دنيا رو نبايد سرشون هووو بياره!




گزارشگر:

_ بله! بينندگان محترم! من عادل فرفري هستم! بازي تيم ويزلي يونايتد با تيم بارسلونا رو مشاهده ميكنيم! من نميدونم چرا اعضاي بارسا تغيير چهره دادن! خيلي مشكوكه قضيه!


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۸
#24

چارلی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۹ شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۸
از پناهگاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 25
آفلاین
آرتور: آها ... خب منم هم برم دوباره بخوابم ادامه خواب فوتبالمو ببینم ... قبل از اینکه برین سر بازی، منو بیدار کنین که بیام بازی رو ببینم.

مالی در حالیکه دو لقمه را با هم در دهانش میچپاند سری تکان داد و سپس علامتی به او داد که زودتر برود و بخوابد. سپس نگاهی به سفره ی طویلی که چند جایش خالی بود انداخت و گفت: باز این هری و جینی تا سر ظهر توی رخت خواب موندن؟ یکی بره اینا رو از هم جدا کنه. زیادی به هم بچسبن تعداد افراد خانوادمون میره بالاها!! همینجوریشم بیچاره آرتور کلی عذاب میکشه از دست هری. چه برسه دوباره بخواد جوجه کشیاشو با دختر من راه بندازه


رون به سرعت از کنار هرمیون به قصد اتاق هری و جینی بلند شد که دستی ظریف دستش را از مچ گرفت و او را با خشونتِ تمام سر جایش نشاند.

هرمیون: تو نباید بری اونجا. شاید جینی در وضعیت خوبی نباشه

رون نگاهی به هرمیون انداخت و گفت: اگه هری در وضعیت خوبی نبود چی؟ تو میخوای بری نگاش کنی؟ خجالت بکش زن. چند دفعه بگم دست از این کارات ور دار؟! بزنم لهـ..


هرمیون به سرعت قابلمه ی قرمه سبزی را از روی سفره برداشت و محتویات داخل آن را روی سر رون خالی کرد. رون هم که به شدت عصبانی شده بود، قابلمه ای که محتویات داخل آن چیزی جز پلو نبود را روی سر هرمیون خالی کرد.

فرد و جرج به سرعت مشغول به تشویق آن دو شدند..

فرد: هرمیون.. هرمیون.. هرمیون.. هرمیون..

جرج: هرمیون؟! نه.. روووونالد.. روووونالد..


مالی!!!!!!!!!!!!

فرد به سرعت چندین بشقاب را از روی سفره برداشت و بر سر جرج خورد کرد. جرج نیز اینکار را با وی انجام داد که ناگهان صدای فریادی در آشپزخانه پیچید..

بیل: هووووو... چتونه؟! خجالت بکشین؟ هرمیون جان بیا بغل من یکم آرامش بگیر، اون رونو ول کن رون تو هم دیگه به این ضعیفه نزدیک شی من میدونم و تو. شما دو تا هم که مرلین الشکر همدیگه رو ول کردین. چارلی تو برو جینی و هری رو صدا کن.

مالی: ممنون پسرم. تو همیشه با اومدنت آرامش رو به این خونه میاوردی. البته قدیما اینجوری نبودی. از وقتی که عروس گلم باهات ازدواج کرده اینجوری شدی.

فلور:

فلور به سرعت در عرض یک صدم ثانیه هزار و هفتصد و نو و دو بار و نیم تغییر رنگ داد که البته اگر مقیاس رو دو صدم ثانیه میگرفتیم این عدد روند میشد و دیگه نیم نداشت.. چارلی نیز به سرعت به سمت راه پله ی کج و معوج پناهگاه به قصد اتاق هری و جینی حمله ور شد.


تصویر کوچک شده










اژدها موجود خیلی جالبیه، اما دقت کنین که روی دمش پا نذارین!!


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۰:۱۶ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۸
#23

روبرتو کارلوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
از پناهگاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
چند لحظه بعد ...

جرج: من کلا نمیفهمم ... اگر بازی گوی زرین نداشته باشه پس چجوری میفهمیم که کی برده؟
آرتور: هزار بار گفتم! هر کی بیشتر گل بزنه اون میبره ...
فرد: پس اگر این شکلیه گوی زرین چه نقشی داره تو فوتبال؟
آرتور: میگم تو فوتبال گوی زرین نداریم ...
بیل: خب ما هم فهمیدیم گوی زرین نداره فوتبال ولی اونوقت بازی هیچ وقت تموم نمیشه که!

آرتور: گفتم که بازی وقتیه ... بعد یه مدت تموم میشه!
فرد: اونوقت اگر توی این مدت زمان کسی گوی زرین رو پیدا نکرد چی؟
بقیه: هوووم ... آره .. بعدش چی؟
آرتور

جرج: بچه ها راستی بدون چماق چطوری میشه توپو شوت کرد؟
آرتور: با پا!
جرج!!!!!!!!!
رون: بابا اگر فوتبال توپ بازدارنده نداشته باشه پس چجوری میتونیم بازیکنای حریفو مجروح کنیم یا بزنیم سر و صورتشونو بیاریم پایین یا فکشونو جابه جا کنیم یا دستشونو بکشونیم؟
آرتور: تو فوتبال این فوله ... فوووول!
فرد: فول چیه؟
آرتور: یعنی خطا! شما نمیتونید تو فوتبال سر و صورت کسی رو بیارید پایین!
ملت

جینی: همین دیگه ... هری همیشه میگه اونایی که فوتبال بازی میکنن خلو چلن! حالا میفهمم منظورشو ...
آرتور: هری غلط کرد با تو... دختره بی تربیت!!!

چارلی: از نظر منم فوتبال ورزش بی خودیه و قوانینشم ایراد داره ... عجیبه که ماگولا هنوز نفهمیدن بدون کوافل نمیشه بازی کرد و بدون گوی زرین هیچ وقت بازی تموم نمیشه!
آرتور!!!!!!

پرسی: بچه ها فرض کنین بیست و دو نفر همش دنبال یه توپ اونم بدون جارو و چماق رو زمین الکی بدوئن ...
ملت

رون با قیافه متفکر: یکی بره قلم کاغذ بیاره .... به نظر من ، ما باید همین الان یک اصلاحیه به فدراسیون فوتبال ماگولا بدیم و بهشون گوشزد کنیم که قوانین بازیشون ناقصه ...
جینی: اوه حق با رونه ... بیچاره ها دلم براشون میسوزه ... واقعا این ماگولا باید آدمای خیلی خنگ و نفهمی باشن وگرنه تا به حال چیزی رو که ما توی یک لحظه فهمیدیمو فهمیده بودن...
آرتور!!!!!!!

در همون لحظه در باز میشه و مالی در حالی که یک گرم کن ورزشی پوشیده و یک دیگ هم زیر بغلش زده وارد اتاق میشه ...

مالی: بچه ها ... امروز تمرین چطور بود؟
آرتور: خانم تمرین کدومه با این بچه های نابغمون! ما که هنوز پامونو از خونه بیرون نذاشتیم ... همین پنج دقیقه پیش تازه تصمیم گرفتیم تیم فوتبال تشکیل بدیم!
مالی چپ چپ به آرتور خیره میشه: اوه آرتور ... بچه ها رو نگاه کن ... همشون پوست و استخون شدن انقدر ازشون کار کشیدی بخاطر این فوتبال مسخره ... هیچ میدونی در فوتبال آمادگی بدنی و نحوه تغذیه و بدن سازی و ریکاوری مناسب و افزایش روحیه بازیکنان و تامین آینده یک بازیکن برای یک بازی سالم و به دور از حواشی چقدر مهمه؟

آرتور: مااااااااااااااااااااا ...
مالی: من از صبح دارم با مربی ها و باشگاههای بزرگ رایزنی میکنم ... خوشبختانه آلبوس از قدیم با کاپلو کلاس خصوصی داشته و حالا رابط ما با کاپلو شده و کاپلو هم قبول کرده بیاد و مربی گری تیم رو بر عهده بگیره ... مِسی و زلاتان هم قول دادن همین روزا از بارسا بزنن بیرون و به ما بپیوندن ... تازه همین الان عمه موریل و عمو بیلیوسم تو راه باشگاهن ... اونوقت تووووو! داری به من میگی چی خوبه چی بده؟
آرتور: بله ... ببخشید ... غلط کردم!

مالی: خوبه ... بچه ها از حالا به بعد من مسئول ریکاوری تیمم ... بلند شین سفره رو پهن کنین قرمه سبزی درست کردم بخورین آماده شین که امروز سالن ورزش ماگل ها بازی سختی داریم ...
آرتور: هــــــــن؟ کدوم بازی؟ چه خبر شده؟

همه ویزلی ها گویی سعی دارند مسئله پیشو پا افتاده ای رو به آرتور بفهمونن و آرتور نمیفهمه چشم غره ای بهش میرن و بدون حرف دیگری شروع به زدن قرمه سبزی در رگ های خود میکنن ...

آرتور: آها ... خب منم هم برم دوباره بخوابم ادامه خواب فوتبالمو ببینم ...


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۳ ۰:۴۷:۱۴
ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۳ ۰:۵۳:۰۱

تصویر کوچک شده

ماگول ها را دوست میدارم، حتی شما دوست عزیز!


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۸
#22

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
فوفتال!




زمان: ساعت 12 نصفه شب
مكان: اتاق آرتور و مالي!!



_ هييييييييييييييييييييييع!!!


_ آرتور؟! آرتور؟! چهته؟! وا مرلينا!... آرتور؟! پاشو مرد!


آرتور عرق ريزان از خواب بيدار ميشه و در حالي كه داره" هن هن" ميزنه، ميگه:


_ بچه ها رو جمع كن! همين الان!


مالي مقادير متنابهي ميزنه توي سر خودش و موهاشو ميكشه و جيغ ميزنه:

_ ميدونستم داري ميميري! ميدونم كه ميخواي وصيت كني!


آرتور!!!!!!!!!!!!!!



يهو در از جا كنده ميشه و فرد و جرج ميريزن داخل و روي آرتور شيرجه ميزنن!:


_ واااااااااااااايييي بابا ما با تو بد كرديم! چقد بد كه داري ميميري! تازه ميخواستيم سبيلاتو آتيش بزنيم ببينيم مثل گربه ها، تعادلت به هم ميخوره يا نه!!!!!


آرتور!!!!!!!!!!!


هنوز بحث داغ بود كه بيل و چارلي با ده تا چوب مي يان داخل!!

بيل: سلام بابا! ميدونم كه داري ميميري و به ماگل ها خيلي علاقه مندي! برات 10 تا چوب آوردم كه همون مثال وحدت و همكاري رو واسه مون بزني! بيا... چارلي، بگير اينو بشكن!

چارلي هم اشك ريزان، اولين چوبو ميشكنه!

بيل دومين چوبو بهش ميده، چارلي هم ميشكنه!

و همينطور يكي يكي چوبها رو چارلي ميشكنه!!! در آخر هم بيل ميگه:

_ برادران عزيز! بايد بدونيم كه چوب ها هميشه ميشكنن و راهي براي فرار نيست!

و همين لحظه اژدهاي داخل جيب چارلي، يه " هاااا" ميكنه و تمام چوبا زغال ميشن!

چارلي: اگرم نشكنيم، ميسوزيم! راه فراري نيست!


آرتور!!!!!!!!!!!!!


در اينجا واسه پر شدن عريضه، هري و رون و هرميون و جيني و نوه ها و فلور و كلا همه ميريزن توي اتاق و عمليات" اگر بار گران بودي! رفتي!!" رو به اجرا در مي يارن!!


اينبار آرتور:


و در يك عمليات آنتحاري، آرتور از توي تخت ميپره بيرون و داد ميزنه:

_ عجب بوقيايي هستين!!! بابا جان ، من هيچوقت نميفهميدم فوفتال چجور بازي ايه، ولي الان خوابشو ديدم و فهميدم چجوريه!! گفتم جمع شيم تا تيم تشكيل بديم!!!!!



هنوز حرف آرتور تموم نشده بود كه چارلي گفت:

_ بابا چه زير زير شلواري خوشرنگي داري! با موهات ست شده!!!

ارتور:



Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#21

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
- این جا چه خبره؟
لرد با عجله جلوی مینورا پرید و گفت: من الان براتون توضیح میدم.
مینورا بدون توجه به لرد به وسط ورزشگاه رفت و شروع به نوشتن بر روی دفترچه ای کرد که همان زمان از غیب ظاهر کرده بود، اما تره ور به سوی لرد رفت و گفت: توضیح بدین یا لرد!
لرد با خوشحالی به مرگخواران چشمکی شیطانی زد و به تره ور گفت: بله توضیح میدم. من با رفقای مرگخوارم اومده بودیم ورزش کنیم اما ناگهان این بز ها و محفلی ها ریختن سر ما. بز ها همه ی مارو زخمی کردند و محفلی ها هم ما رو شکنجه کردند. صاحبان ورزشگاه هم با اونا همکاری کردند.

هنگامی که ولدی داشت برای تره ور خالی میبست مرگخوار ها هم سعی کردند یواشکی طلسم سکتوم سمپرا را روی خود اجرا کنند.
- ... بله اونا ما رو زخمی کردند. باید همشونو زندانی کنید. مخصوصا اون بز هیکلیه. گمونم دپینگیه و همین طور دامبلدور که میخواست ما رو بکشه!
ولدمورت رو به محفلی ها:
دامبلدور:
مینورا:
تره ور:

- اجازه بدید مای لرد، من الان بررسی میکنم. مینورا، نظرت چیه؟
- هوممم ... اثر زخم و شکنجه روی بدن مرگخوار ها مشخصه، به نظرم حق با این کچله.
مورگانا گفت: معلومه که حق با مای لرده، مسئولان این جا که همون محفلیا باشن کسایی رو که میان این جا رو شکنجه میدن. باید همشون رو بفرستیم آزکابان.
- تند نرو مورگان، بذار مشورت کنیم.

سه بازرس به گوشه ای رفتند و مشغول پچ پچ شدند. پس از چند لحظه رو به زاخ و آبر گفتند: طبق تصمیمی که شورا گرفته، این ورزشگاه به مدت 3 ماه تعطیله(به دلیل شکنجه و آزار ورزشکاران) ، بز های شما به مدت دو فصل از NBA Wizard به دسته دو منتقل میشوند( به دلیل عدم رعایت منشور اخلاقی ) و کاپیتان تیم پاس یعنی بزغولو به مدت دو ماه به آزکابان منتقل میشوند(به دلیل ضرب و شتم مای لرد)

پایان سوژه


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#20

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
بز چند ثانیه به قیافه ی آشفته ی جیمز نگاه کرد.سپس سرش را جلو آورد و پاچه ی شلوار جیمز را کند و شروع کرد به نشخوار کردن!

ملت مرگخوار:

جیمز به شدت عصبانی شده بود و صورتش کاملا به رنگ سرخ در آمده بود.او چوبدستی خود را بالا برد تا خودکشی کند.ناگهان صدای عجیبی به گوش رسید.چند ثانیه بعد، در با سرعت نور باز شد و لرد و مرگخواران که پشت در بودند، همانند پشه به دیوار برخورد کردند.

بزی تنومند با عینک دودی، به طور گولاخانه ای وارد سالن شد و ناخن های خود را نگاه کرد.طولی نکشید که بقیه ی بز ها پشت سر او وارد شدند.در یک لحظه، بز تنومند بشکنی زد و بز ها شروع کردند به قر دادن.ملت مرگخوار که به شدت بهت زده شده بودند، با ناباوری به حرکات موزونی که بز ها انجام می دادند نگاه می کردند!

جیمز چوبدستی خود را انداخت زمین و به درخواست بز، توپ بسکتبالی را به او داد و خود کنار رفت.یک آهنگ خارجی هم بلافاصله از بلندگوی سالن پخش شد!پس از لحظاتی بز ها شروع کردند به حرکات تکنیکی و هر کدام پشت سر هم، پشت سر بز تنومند سه گام های تمیزی رفتند.ملت مرگخوار به شدت تعجب کرده بودند؛ حتی بعضی ها، مثل آنتونین، به شدت جو گیر شده بودند و پشت سر بز ها داشتند قر می دادند.حتی ولدمورت هم تحت تاثیر جو قرار گرفت و شروع کرد به تکنو زدن!

جیمز همچنان داشت بز ها را تشویق می کرد.در همان حال، مرگخوار ها یکی پس از دیگری داشتند جو گیر می شدند و به آنتونین می پیوستند.

چند دقیقه بعد

بز ها برای آخرین بار حرکات را انجام دادن و موزیک قطع شد.زمانی که مرگخوار ها به هوش آمدند، خود را میان ملت محفلی یافتند!آبر که یک طرف کله اش شبیه بادکنک شده بود، تک تک بز های خود را بغل گرفت و همانند دیگر محفلی ها، مرگخوار ا را در یک گوشه ی اتاق محاصره کرد.

مرگخوار ها داشتند با ترس و لرز ناخن های خود را می جویدند.

محفلیون:

ناگهان صدایی از طرف در ورودی سالن شنیده شد؛

قیـــــــــــــــــــــــــــــــژ!

محفلیون با دیدن آنها به شدت شوکه شدند.آن سه نفر کسانی نبودند جز مینروا، مورگانا و تره ور که برای بازدید از ورزشگاه آمده بودند!

محفلیون:

لرد:

...


[b][color=000066]Catch me in my Mer







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.