هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۶
#50

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
چند دقیقه بعد:

مرگخواران وارد اتاق شده، به تام مارولو جونیور زل زده بودند و به مغزشان فشار میاوردند که چگونه تام مارولو جونیور را راضی کنند. در این لحظه آرسینوس وارد کادر شده و کنار تام مارولو جونیور نشست.
- خب تام مارولو جونیور. پسر ارباب. این چیزی که دور گردنم پیچیده و بعد اینجا اومده پایین رو میبینید؟ بهش میگن کروات. کروات هم خیلی چیز باحال و باکلاسیه. فقط کافیه که با ما بیاید تا تاریکی رو در شما گسترش بدیم تا بتونید کروات داشته باشید فرزند ارباب.

فقط کافی بود تام مارولو جونیور یک لحظه خود را با کروات، لباس رسمی و ریش نارنجی تصور کند تا به این شکل دربیاید.

- ببین با بچه لرد چیکار کردی آرسینوس! بیچاره از ترس زهره ترک شد!

در این لحظه ناگهان هکتور به سمت بچه پرید و دیگر نه تنها بچه، بلکه همه ی مرگخوار ها به این شکل درآمدند.

- خوبی کوچولو؟ می خوای یه معجون بهت بدم روشن شی؟! برای شما رایگان حساب میکنم!

در این لحظه رودولف وارد کادر شد و گفت:
- هکتور جون هرکی دوس داری دست از سر اون بچه بردار! میدونی اگه بلایی سرش بیاد ارباب چه بلایی سرمون میاره؟! اگه نری کنار، خودم با قمه خط خطیت میکنم!
- نگران نباش رودولف من که کاری ندارم به این بچه!
- هکتور اصلاً میدونی تو دیگه مرگخوار نیستی؟
- منظورت چیه؟
- لرد واسه دروغ سیزده دسترسی هممون رو گرفت ولی بعد دسترسی هممون رو داد...بجزء دسترسی تو!
- یعنی الان من مرگخوار نیستم؟
- نه. نیستی.
- درخواست هم دادم؟
- درخواست هم دادی ولی تایید نشد.

و در این لحظه هکتور که دلش شکسته بود از اتاق بیرون رفت و برای امتحان سعی کرد دری را که همین الان بست، باز کند ولی با پیام "شما قادر به دیدن این بخش نیستید" مواجه شد. هکتور پس از دیدن این پیام در افق محو شد.
آیا هکتور از افق برمیگشت؟ آیا مرگخواران موفق به راضی کردن تام مارولو جونیور میشدند؟ یا لرد بیشتر و بیشتر به سمت مهربان شدن میرفت؟
همه و همه در قسمت بعدی این سریال مهیج!


ویرایش شده توسط جیسون ساموئلز در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۴ ۲۲:۱۵:۳۱

تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶
#49

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
بله. مرگخوارها فكر كردند. آنها بايد دامبلدور سابق و ريدلِ جونيور فعلى را قانع مي كردند تا با آن ها به تفرجگاه ريدل برود و بازي كند. و در حين بازي به او شرارت بياموزند.

بعد مرگخوارها، كمي بيشتر فكر كردند كه البته عجيب بود.

آنها مي توانستند جونيور را قانع كنند تا با آنها بيايد گاوميش هاي باروفيو را ببرند صحرا براي چرا.
بعد جونيور را بيندازند در چاه و پيراهن خونى اش را ببرند براي ولدمورت و بگويند پالي او را خورده.

بعد ولدمورت بگويد كه دروغ مي گويند و ماه اصلاً كامل نبوده كه پالي گرگ شود و جونيور را بخورد. و نهايتاً در كروشيو زنان به اتاقش برود و آنقدر كروشيو بزند كه چشمهايش - زبان مرگخوارها لال - كور شود.

كه البته جاي نگراني نبود اصلاً. چون احتمالاً كاروان علي بشير موقع قاچاق قاليچه ى پرنده به انگلستان، جونيور را پيدا مي كردند و با خودشان به اسكاتلند مي بردند.

جونيور هم عزيز اسكاتلند مى شد و بعد سي سال برمي گشت و چشمهاي ولدمورت را شفا ميداد و مرگخواران را هم مي بخشيد و همه چيز به خوبي و خوشي تمام ميشد.

اما مرگخواران في الفور نكته اي يادشان افتاد. اربابشان، ولدمورت بود، يعقوب و اسحاق نبود كه! بله، يادشان افتاد كه لابد، همينكه بگويند جونيور را پالى خورده، اول پالى را و سپس همه شان را مى كشد و نهايتاً هم با يك «اكسيو تام ريدل جونيور» فرزند خوانده اش را بر مى گرداند!

اما پيش از آنكه براي خودشان يك پلن بي پيدا كنند، ديدند به جونيور - كه نوك ريشش را در دهانش گذاشته بود و مى مكيد - رسيده اند!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲:۰۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶
#48

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۱۲:۴۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
اما لیسا و دلفی انسان های متمدنی بودند! بنابراین هر چه زودتر جروبحث را تمام کردند و در حالی که شانه به شانه یکدیگر ایستاده بودند، از آرنج هایشان به عنوان مته برای سوراخ کردن پهلوی دیگری و شکستن دنده های او استفاده میکردند و با لبخندی کاملا ملیح به باقی مرگخواران نگاه میکردند.

-خب به نظر من باید یه کاری کنیم به همسن و سالاش زور بگه.
-به نظرت اینجا همسن و سالی داره؟
-خب... نه!

همگی دوباره برای لحظاتی در فکر فرو رفتند، مدتی بعد آرسینوس پیش از همه شروع به صحبت کرد:
-خب... میتونیم یادش بدیم که به غیر همسن و سالاش هم زور بگه. برای مثال هکتور میتونه گزینه مناسبی باشه... البته صرفا برای مثال گفتم.

بقیه نگاه هایی اینطوری" " به هم انداختند و بعد سرشان را به نشانه موافقت تکان دادند.

-فقط... کی جرات گرفتن بچه از اربابو داره؟

اینجا قسمت سخت ماجرا بود. برای همین مرگخواران تصمیم گرفتند که دسته جمعی به حضور لرد سیاه بروند تا شاید قدرت اقناعشان بیشتر شود!

چند دقیقه بعد در اتاق ارباب
-ارباب... عفو کنید، بچه دامبلدور کجاست؟
- دیگه نبینم اینجوری خطابش کنید! اسم روش گذاشتیم به اسم صداش کنید.
-چشم ارباب... اجالتا چه اسمی گذاشتید؟
-اسمش رو تام مارولو جونیور گذاشتیم. به همون نام خطابش کنید.
-چشم.
-خب چه کار داشتید که اومدید مصدع اوقات ما شدید؟
-چیزه... میخواستیم اگر ممکنه تام مارولو جونیور رو ببریم تفریح کنه...
-تام مارولو جونیورمون رو بدیم دست شماها؟ خیر نمیدیم!
-ارباب میخوایم ببریمش تفریح... برای روحیه بچه لازمه...
-خب! ما زیاد بچه داری بلد نیستیم! بنابراین تصمیم رو به عهده خودم تام مارولو جونیورمون میذاریم... الان هم میریم پیشش، صحبت میکنید، اگر خواست و قانعش کردید میاد، اگر نه دیگه مصدع اوقات ما و تام مارولو جونیورمون نمیشید...

مرگخواران با چهره هایی آویزان، در هم ریخته و نا امید پشت سر اربابشان به سمت جایی که بچه بود راه افتادند تا مگر او را" تام مارولو جونیور" را قانع کنند که با آن ها مثلا به تفریح بیاید!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۲۲ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶
#47

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۷:۵۸
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- فکر خوبیه ولی چجوری؟
- طلسسم ها و که نمیتونیم یادش بدیم چون هنوز حتی بلد نیست درست حرف بزنه!
- خب میتونیم فعلا خبیث بودن به روش مشنگی و یادش بدیم!

همه با عصبانیت به سمت الیزابت برگشتند.

-روش مشنگی؟ما خودمون مشنگارو میکشیم بعد به این بچه روش های مشنگی...
-آماندا!

این صدا حرف دلفی را قطع کرد. این صدا، صدای لردولدمورت بود.
آماندا تنبل نبود! پس آپارات نکرد و با کمک راه رفتن به اتاق اربابش رفت.
- بله ارباب با من کاری داشتید؟
- بله! چیزهایی که در این لیست نوشتیم را تهیه میکنی و تا نیم ساعت دیگه اینجایی!

آماندا لیست را از ولدمورت گرفت و از اتاق خارج شد.
قبل از رفتن به بیرون برای خرید وسایلی که لرد سیاه گفته بود به جمع مرگخواران پیوست!
-ببینید ارباب چی گفت!
-چی گفت؟
- این لیست رو بهم داد.
- چند تاشو بخون ببینیم.

آماندا شروع به خواندن کرد.
- پوشک بچه، کهنه بچه، شیر خشکه، شیشه شیر، جغجغه، جاروی پرنده اسباب بازی و...

مرگخواران نگران بودند و با خواندن وسایل لیست نگران تر شدند!
آماندا رفت تا وسایل را بخرد.

-چجوری به روش مشنگی بچه رو به خبیثی دعوتش کنیم؟
- اینو من میدونم!
- نه لیسا من توی پرورشگاه مشنگا بزرگ شدم!
-منم 5 سال توی مدرسه مشنگا درس خوندم!
-ولی من از وقتی به دنیا اومدم پیششون بودم!
-اییییش!
-قاراشمیییش!

مرگخواران با دیدن دعوای دلفی و لیسا سری به نشانه تاسف تکان دادند و تصمیم گرفتند خودشان فکری بکنند.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶
#46

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
چند دقیقه بعد:

لینی وارنر داشت با آخرین سرعت به سمت اتاق اربابش میدوید پرواز میکرد. در همین لحظه باز آن صدا به گوش رسید.
- برای بار آخر به تو میگوییم! تکرار کن! تکرار!

لینی به سرعت از سوراخ کلید وارد اتاق لرد شد. انتظار داشت صحنه ای را ببیند که لرد میخواست به بچه دامبلدور کروشیو، آواداکداورا و ورد های درد آور دیگر بزند. اما با صحنه دیگری رو به رو شد.
- کاری ندارد! حالا یکبار دیگر هم برایت میخوانم: اتل متل قلقلیه جسد دارم جسد کیه؟! اتل متل خال خالیه تبر دارم دست کیه؟! حالا تو بگو.
- اواَ؟!
- اواَ اواَ یار جدید و با وفای ما. اواَ اواَ.

لینی تحمل دیدن این صحنه را نداشت. لرد خبیث و بی رحم او اکنون در حال یاد دادن آهنگ "اتل متل قلقلیه جسد دارم جسد کیه؟!" به فرزند آلبوس دامبلدور بود. دشمن همیشگی اش. همان که همیشه به او پشمک میگفت.
فقط کمی مانده بود که لینی برود و در افق جزایر هاوایی محو شود. ولی مقاومت کرد و همانجا روی هوا معلق ماند. در این لحظه لرد سرش را به سمت لینی برگرداند.
- چرا اینجا آمده ای لینی؟ مشکلی پیش آمده؟
- نه ارباب فقط وقتی اون فریاد هاتون رو شنیدم گفتم شاید...دچار مشکلی چیزی شده باشد.
- مشکل؟ مگه تو نمیدانستی که ما درحال تر و خشک کردن پسرمان هستیم؟

پسر؟! اوضاع لرد خیلی وخیم بود. ممکن بود اگر بیشتر ادامه دهد به دامبلدور دوم تبدیل شود! لینی باید کاری میکرد. باید لرد را به هر قیمتی هم که شده خبیث میکرد.

چند دقیقه بعد - جلسه ی سری مرگخواران:

- لرد داره مهربون میشه!

جلسه جدی شده بود. خیلی هم جدی شده بود. آنقدر جدی که حتی چند نفر از مرگخواران زیر فشار جدی بودن آن له شده و بعضی دیگر هم ردا دریده و در افق محو شدند.

- شایعه شده لرد رفته کلی پول داده پوشک و اینا هم گرفته. تازه الان داره حاضر میشه بره لباس بچه بخره...لرد کجایی؟ دقیقاً کجایی؟!
- بار اول نیست لرد داره مهربون میشه. یکم صبر کنیم لرد خودش دوباره خبیث میشه.
- معجون ضد مهربانی بدم بهتون؟!
_اون باید اینجا بمونه! من عمه اونم میفهمین؟! عمه!
- مرگخواران آ! ما که قادر نیستیم لرد را از آن بچه نجات دهیم. شاید بهتر باشد آن بچه را نیز خبیث کنیم.

لینی چند لحظه ای به حرف لادیسلاو فکر کرد.
- همچین ایده بدی هم نیست.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
#45

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۹:۳۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
ساعتی بعد:


دامبلدور کوچک با تحیر به این سوی و آن سوی می نگریست.

- این برای چی به ما زل زده؟

چشمان بچه با انحراف به لرد خیره شده بود.
شاید چون در تلاش بود توامان به تمام چشم هایی که به او و ریشش خیره شده بودند، خیره شود.

- هورهورهورهور.

مرگخواران سرهایشان را به سمت در برگرداندند.
- به چی می خندیدی لادیسلاو.
- خنده نمی کردیم ارباب آ.
- پس داشتی چی کار می کردی؟

لادیسلاو قدری تامل کرد. او انسان عجولی نبود.

- یادمان نمی آید لرد آ.

لرد انرژی اش را برای اخم کردن هدر نداد، لرد چشمانش را چرخاند.

- آخ! آخ! آخ!

مگسی از جلوی صورت لرد گذشته و باعث شده بود چشمان لرد گیر کند. مرگخواران ترسیده، هول کرده، جیغ و داد کردند.

- هوووپف.

دامبلدور کوچک پیش از همه خودش را به لرد رسانده، از ایشان بالارفته و در صورتشان فوت کرده بود.
پس از آن چشمان لرد و دامبلدور کوچک به هم افتاد. نفرت لرد شعله ور شد!

- بچه... ممنونیم.

مرگخواران دست از ترس و جیغ زدن برداشته، تعجب کردند.

- از این به بعد خودمون تر و خشکت می کنیم. خودِ خودمون.
- بابایی.

مرگخواران نمی دانستند بچه داری لرد چگونه است...
اگر می دانستند، از این که "خودِ خود لرد" خطاب شده بودند، بسیار ذوق می کردند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۳:۲۶ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۹۵
#44

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
لرد از چرخیدن روی صندلی چرخانش دست کشید و به مرگخواران زل زد.
- بزنیم چشمتون رو از حدقه در بیاریم؟ برین بچه رو بیارین وگرنه هر ثانیه رودولف رو به شیوه های مختلفی می کشیم و دوباره زنده می کنیم و دوباره آتش می زنیم.
- ارباب اجازه؟

لرد به طرف بلاتریکس چرخید که با قیافه ی کج و معجوش که حکایت از کشمکش درونش داشت، می خواست چیزی بگوید.
- من به شخصه همون قدر که از انجام دستورات شما لذت می برم از شکنجه شدن رودولف هم لذت می برم. اصلا بیاین فندک منو قرض بگیرین. :جی.کی:

لرد به یوان اجازه داد که با موهای بلاتریکس برای خود دمی خفن و سیاه رنگ درست کند که شاید، شاید روزی بتواند به خفنی لوک چالدرتون که پوسترش در تمام اتاقش بود بشود و از این خزی و نارنجی بودن در بیاید. بلاتریکس در حالی که با ابهت و شکوه و وقارش از دست یوان فرار می کرد، یک توک پا دم در رفت و بچه را با سبدش آورد.

آریانا داد زد: نمی خوای اول یکم تر و تمیزش کنیم قبل از این که نزد ارباب ببریمش؟
-دامبلدوره دیگه. همه ی دامبلدورا کثیفن... آخ!

آریانا اکسپلیارموس شکنجه را روی بلاتریکس اجرا کرد و داشت به ریش او می خندید که بچه به حرف آمد:
عمــــــه! بیا جیش دارم/ فوریه خیلی کارم
لگن بیار تند و زود/ تا خیس نشه شلوارم


این بازی سرنوشت بود تا این بار به ریش آریانا خندیده شود. ناگهان همه ی مرگخواران که معلوم نبود تا به حال کجا بودند سرشان را از زیر کرسی و کولر و تخت مارولو گانت و قابلمه ی مروپ در آوردند و برای قریحه ی شاعری بچه دامبدور یک دست مرتب زدند و آنان چه می دانستند که درد کروشیو و هرکه برای دامبدورچه دست بزند چیست.



پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۲۸ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۹۵
#43

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خانه ریدل ها


دینگ دینگ!

-

دینگ دینگ!

-

دینگ...

-دینگ و زهر! دینگ و مرگ! دینگ و امراض صعب العلاج! چته هی صدای زنگ در میاری؟

لادیسلاو شروع به نوازش عقربی که روح و روانش در اثر برخورد خشن لرد به هم ریخته بود، کرد.
-ارباب ما فقط داشتیم دینگی که دنگ نامیده ایم را فرامی خواندیم! و البته لازم به ذکر است که از صبح امروز با حقوق مکفی، نقش زنگ دری که خراب شده را نیز بر عهده گرفته ایم.

لرد سیاه کمی گیج شده بود.
-خب حالا دینگ رو صدا می زدی یا کسی پشت دره؟

-هر دو سرورم! فراخوانی دینگ را به حضور شخصی در پشت در موکول کردم که با یک تیر دو نشان زده باشم.

در حالی که لادیسلاو سرگرم ماساژ شانه های عقرب افسرده اش بود، لرد سیاه به رودولف اشاره کرد.
-پاشو برو درو باز کن. مگه تو دربون نیستی.

رودولف جوابی نداد. به جای او آرسینوس، در نقش نخود هر آش، پرید وسط!
-ارباب جواب نمی ده. استعفا داده!

-استعفا داده...لالمونی که نگرفته. به چه جراتی جواب ما رو نمی ده؟
-ارباب از حرف زدنم استعفا داده آخه. من باز کنم؟

با اشاره سر لرد آرسینوس به طرف در رفت و آن را باز کرد. بیشتر از یک دقیقه نگذشته بود که سراسیمه به داخل اتاق برگشت.
-ارباب چشمتون روز بد نبینه...یه بچه گذاشتن پشت در. از این رودولف زشت تر! بچه هه ریش داره. پدرو مادرش حق داشتن نخوانش! وانمود کردم ندیدمش. درو بستم و برگشتم تو. کاش می نداختمش تو صندوق پستی.

صدای آریانا از پشت در به گوش رسید!
-بابا این درو باز کنین! ما برگشتیم! یکی باز کرد و فوری بست! مگه دستم بهش نرسه.





پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵
#42

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
خلاصه:
ًمرگخوارا با خبر مى شن که دامبلدور بچه داره و بچه ش تو يتيم خونه ى سنت دياگونه. ريگولوس به شکل بچه درمياد تا بره و بچه رو پيدا کنه. اما چون دير مى کنه لرد، آريانا و هکتور رو هم مى فرسته.


- هک قراره همينطور که رو شونه ى منى بياى؟ مگه من وسيله ى حمل و نقل توأم؟
بله!

تا آريانا بياد و اعتراض کنه، هکتور شونه ى آريانا رو محکم مى گيره و به مقصد يتيم خونه، آپارات مى کنه.

پاق

صداى پاق هکتور نمياد. آريانا فکر مى کنه مرلين رو شکر اون بشر جا مونده که سرش رو مى پيچونه و مى بينه هکتور بى وقفه داره معجون درست مى کنه. بس که با آريانا يکى شده ديگه صداى پاق يه دونه مياد.

دوتايى وارد يتيم خونه مى شن. ميرن سمت پذيرش.

- سلام خانم. ببخشيد ما مى خوايم بچه بگيريم...

خانمه يه نگاه به آريانا و بعد يه نگاه به هکتور که روى شونه ى آريانا با حالت نگاهش مى کرد، کرد. احتمالا فکر مى کرد شوهر آرياناست.
- شما و شوهرتون؟
- اوه! نه. يعني... آره!

آريانا تو كسري از ثانيه فكر مي كنه براي پيدا کردن جيگرگوشه ى خان داداشش بايد اين کارو بکنه.
- ما به بچه هاى خارق العاده علاقه داريم. داريد؟
- بله!
خانم شما چرا هنوز هستيد؟
- من تيک دارم.

مامور اينو گفت و راه افتاد.
- ما فقط يه بچه ى خارق العاده اينجا داريم. فکر مى کنيم دچار پيرى زود رس شده.
- چطور مگه؟

مامور در اتاق رو باز مى کنه و ديگه جايى براى سوال باقى نمى مونه.

يه پسر حدودا شش ساله توى اتاق مشغول بازى با يه عروسک مذکر بود. وقتى صورتش رو برگردوند... ريش داشت!
- ريش داره.

آريانا
هكتور:
- عمه قربونش بره. به خان داداشم رفته.
- به خاطر بازي با عروسك مذکر دارى مى گى؟

يهو بچه متوجه حضور هک و آريانا مى شه. تا مامور بياد هشدار بده که" مراقب باشيد!" بچه جلو مياد.
- دلام!
- گول مظلوميتش رو نخوريد.
- من به شما... اع... اع...
- اعتماد منظورته عمه قربونت بره؟
- بره! اعتماد دالم. من خوشحالم.


بومب تتتتتق



اتاق منفجر شد.

همه جا رو دود گرفته بود. آريانا با نگرانى از جا بلند مى شه. هکتور هنوز داشت معجون درست مى مرد. مامور روى زمين افتاده و زخمى شده بود. آريانا دنبال جيگر گوشه ى خان داداشش بود.

- من اينجام.
- عمه قربونت بره چى شد يهو؟

مامور داشت نفس هاي آخرش رو مي كشيد.
- اين بچه يه خرابکاره. وقتي خيلي خوشحاله يا ناراحت، همه چيو خراب مى کنه.
- به عمه ش رفته.

مامور مرد. هك و آريانا، جيگر گوشه ى خان داداش رو برداشتن و برگشتن به خانه ى ريدل.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۳۲ پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۹۵
#41

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۴:۱۵
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
همیشه وقایع اون طوری که آدما انتظار دارن پیش نمیره. آریانا هم به طور معمول باید این رو می دونست ولی شرایط فعلی و میل قلبی شدید اون برای دیدن بچه برادرش باعث میشه این دفعه از دفعات به طور معمول حساب نشود. آریانا با اشتیاقی زیاد به سمت در رفت آن را باز کرد.
- عمه به قربونت بره چقدر زود بزرگ شدی. من چرا تا الان خبر نداشتم تو وجود داری؟! چرا پشت این دیگ قایم شدی عمه بیا ببینمت.

رو به رو شدن با واقعیت گاهی می تونه از ندونستن سخت تر باشه. و این زمانی بود که آریانا باید با حقیقتی تلخ رو به رو می شد.
پاتیل به آرومی کنار رفت و موجودی ویبره زن و معجون ساز از پشت آن نمایان شد.
- رفته بودم پاتیل جدید بخرم، قبلی با آخرین معجونم سوراخ...
- اکسپلیارموس!

به نظر میومد سرنوشت آریانا این بود که برای چندمین بار هکتور رو بکشه و سرنوشت هکتور زندگی دائمی بر روی شونه های آریانا بود.

ساعتی بعد- خانه ریدل

- ارباب این باز اومده رو شونه من!
- به ما ربطی نداره آریانا، تو کشتیش.
- خودشو جای برادرزاده من جا زد ارباب.
- من خودمو جای هیشکی جا نزدم، من فقط رفته بودم پاتیل نو بخرم تا معجون جدید بسازم. تو با بی رحمی بازم منو جوون مرگ کردی.
- تو احساسات یک عمه رو به بازی گرفتی.
- من...
- کافیه!

هکتور و آریانا که در حال کشمش روی شونه آریانا بودن متوقف شدن و به لرد نگاه کردن. به نظر میومد لرد تحملش تموم شده بود. بنابراین برای اینکه هم از دعواهای بی پایان آریانا و هکتور خلاص بشه و هم هر چه زودتر به بچه دامبلدور برسه فکر جدیدی میکنه.
- آریانا و هکتور، ما به شما ماموریت میدیم که برید و اون بچه رو بیارید.
- ارباب من تنهایی میرم و میارمش، فقط با یه معجون همه چیز حل میشه.
- ارباب من خودم میرم و بچه خان داداشمو با خودم میارم.
- هر دو با هم برید. هر چه سریع تر هم از جلو چشمامون دور بشید تا نکشتیمتون.
- معجون سرعت...

هکتور و آریانا با دیدن چشم های قرمز لرد برای اولین بار در عمرشون با هم توافق و موقتا اعلام صلح کردن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.