هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
- نميدونم بلا! اين بلاييه كه شوهرت رودولف سر ما آورده، خودشم بايد درستش كند.

بلاتريكس كمي فكر كرد و گفت:
- بهتر است يک جلسه بذاريم!

دقایقی بعد:

بلاتریکس گفت:
-خوب،همه میدونید که چرا ما این جلسه را گذاشتیم.

پالی گفت:
-چرا این جلسه را گذاشتید من تازه اومدم؟

بلاتریکس گفت:
-محفلی ها به این جا امدند و دارند به همه چیز گند میزنند.

پالی:،امروز لینی همش میومد جلوی در اتاق من منم از ان موقع از اتاق بیرون نیامده بودم به همین دلیل این را نمیدانستم.راستی لینی تو چرا امدی جلوی در اتاق من؟

لینی گفت:
-محفلی ها من را از اتاق خودم بیرون کردند من هم خواستم بیام پیش تو ولی تو ام من را راه ندادی.

بلاتریکس گفت:
-دیدید،ان ها دارند به همه چیز گند میزنند.

رودلف گفت:
-حالا باید چیکار کنیم؟

بلاتریکس گفت:
-تو فعلا حرف نزن که همه ی این کار ها تقصیر تو است.

رودلف:
- من فقط خواستم کمک کنم ما به یک رهبر نیاز داریم،دیدید که دامبلدورت یکم عجیب غریب شده،بانز را کشت.

ارسینوس گفت:
-رودولف راست میگوید ولی با بقیه چیکار کنیم؟

پالی گفت:
-ان ها هم باشند چون ان ها هم یکم عجیب شدند شاید ان ها هم مرگخوار بشوند و به ما کمک کنند ولی نباید برضد ما باشدند.

بلاتریکس گفت:
-این جلسه فعلا تمام شد،جلسه ی بعدی فردا.


در همین لحظه هرمیون درحال راه رفتن در خانه ی ریدل ها بود که با دراکو برخورد میکند و میفتد زمین......




ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۱۴:۰۹:۵۳
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۱۶:۴۳:۴۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
با اين حرف كتي، ليسا هم شروع كرد به ويبره رفتن و گفت:
- ايول! ايول! بريم پيداشون كنيم.

سپس هر دو به سمت اتاق ليسا به راه افتادند.
جيني و پروتي اما، اصلا نميخواستند كه با يك مرگخوار هم اتاقي شوند. درنتيجه به سمت اتاق ليني به راه افتادند و با حشره كش اتك او را از اتاقش بيرون كردند. ليني هم پس از كمي مقاومت كردن، خسته شد و به سمت اتاق پالي به راه افتاد تا با او هم اتاقي شود اما پالي نيز ليني را به اتاقش راه نداد. و اين چنين شد كه ليني پشت در اتاق ها به التماس افتاد تا بلكه بتواند با يك نفر هم اتاقي شود.
بقيه ي اعضاي محفل نيز يا با يك مرگخوار هم اتاقي شدند يا اينكه يك مرگخوار را از اتاقش بيرون كرده و خود آن اتاق را اشغال كردند!
در اين ميان فقط دامبلدورت بلاتكليف در وسط سالن خانه ريدل ها ايستاده بود و دنبال اتاق ميگشت كه ناگهان با ديدن اتاق ولدمورت به سمت آن به راه افتاد. اما همين كه خواست در اتاق را باز كند صداي آرسينوس به گوش رسيد:
- هي دامبل! كجا ميري؟
- هي سينوس! با اربابت درست صحبت كن. من ولدمورتم. دامبل اون پشمكيه كه توي محفل ققنوسه!
- محفليا ميگفتن مخت تاب ورداشته ها! چي ميگي هي واسه خودت؟ تو دامبلدوري... نه ارباب ولدمورت!
- اي سينوس احمق! من لردولدمورتم! حالا هم مزاحممان نشو! ما به استراحت نياز داريم. برو و از محفليون پذيرايي كن.

دامبلدورت اين حرف را زد و در مقابل چشمان متعجب آرسينوس وارد اتاق ولدمورت شد.
آرسينوس همان طور با دهان باز جلوي در اتاق ايستاده بود كه با صداي بلاتريك سريعا دهانش را بست و به حالت عادي برگشت.
- حالا بايد چيكار كنيم؟ اگه همينجوري پيش بره اينجا پر ميشه از محفلي و به ويژه ويزلي!
- نميدونم بلا! اين بلاييه كه شوهرت رودولف سر ما آورده، خودشم بايد درستش كنه.

بلاتريكس كمي فكر كرد و گفت:
- بهتره يه جلسه بذاريم!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۱۲:۱۱:۴۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
محفلیون از حالت پوکر فیس به چشم باباقوری در اومدند؛ پروتی به ردای افتاده روی زمین نگاه کرد و گفت:
_یه لباسو کشت؟
_احمق مگه ردا میمیره؟
_مرد!
_بانز بود...

سر پروتی و جینی به سمت بلاتریکس برگشت که با بی تفاوتی کامل در مورد مرگ بانز صحبت کرده بود.دامبلدمورت که مرگ یه نامرئی براش مثل مرگ کل این جمعیت بی اهمیت بود بی تفاوت از کنار ردای نقش زمین شده رد شد و گفت:
_همتون به خاطر این استقبال مجازات میشید.به همراهان جدید من اتاق هاشونو نشون بدید یک ساعت دیگه مجازات تک به تکتونو اعلام میکنم.
دامبلدمورت بعد از گفتن این حرف ها از کنار مرگخوارهای متعجب رد شد و به اتاق لرد رفت.نیوت در حالی که سر تسترالشو نوازش میکرد پرسید:
_روح ارباب تو دامبل حلول کرده؟

بلاتریکس گردنشو بالا گرفت و مثل همیشه که از بالا به بقیه نگاه میکرد با غرور گفت:
_حتما همینطوره؛ ارباب تحمل نمیکنند که خودشون حضور نداشته باشن و این پشمک جامعه رو پر از عشق کنه...شما هم یه جایی واسه خوابیدن پیدا کنید.

بلاتریکس بعد از اینکه جمله ی اخرش رو به محفلی های بقچه به بغل و چمدون کنار پا گفت به سمت ساختمون رفت.باقی مرگخوارها همونطور گیج ایستاده بودند و به محفلی ها نگاه میکردند که رودولف سکوت رو شکست و گفت:
_خانومای محترم بفرمایید من محل استراحتتونو نشون میدم.اوه خانوم زیبا شما دوشیزه پاتیل بودید؟

پروتی که تا ثانیه ای پیش به قضایای پیش اومده فکر میکرد با شناختی که از رودولف داشت با اخم گفت:
_ ما خودمون می تونیم محلی برای استراحت پیدا کنیم نیازی نیست شما زحمت بکشید.
_وا! دختر تو فکر کردی کی هستی که با آقای لسترنج اینجوری صحبت میکنی؟
_پالی! تو چرا اینجوری شدی؟
_من مشکلی ندارم جینی ویزلی، در ضمن بهتره فکر اینکه با ما هم اتاقی بشیدو از سرتون بیرون کنید.
_مگه قراره با ما هم اتاقی بشن؟من قهرم اصلا، قهردونام کجان؟

کتی ذوق زده به طرف لیسا دوید و گفت:
_وای توام چیزی گم کردی؟من نقطمو گم کردم.بیا ما هم اتاقی بشیم باهم دنبال چیزامون میگردیم.چطوره؟



ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۸ ۱۴:۴۴:۳۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
در با شدت توسط آرسینوس باز شد و با دیدن صحنۀ روبرو، همه جا خوردند؛ دامبلدمورت و محفلیون، همه پشت در ایستاده بودند. مرگخواران با حالتی پوکر فیس از یکی به دیگری و بالاخره به رودولف خیره شدند. رودولف که از سنگینی نگاه های مرگخواران کمرش خم شده بود، با اخم گفت:
- خوب یه نگاهی به این بندازین بعد با اون صورتا بهم نگاه کنین!

و به دامبلدمورت اشاره کرد. دامبلدمورت که این خطاب شده بود، خونش به جوش آمد و فریاد کشید:
- ای بی سرو پاها! مارا راه بدهید تو که جوجه تسترال سوخاری شده ایم این وسط!

مرگخواران که از این طرز برخورد دامبلدور جا خورده بودند و کم کم داشت دو سیکلی شان می افتاد که با یک دامبلدمورت روبه رو هستند، به همدیگر نگاه میکردند تا اینکه رودولف به حرف آمد:
- اهم... نمیاین تو؟

این جمله را با تردید و رو به محفلیون و دامبلدمورت گفت، هر چند پرواضح بود که هیچ علاقه ای به حضور محفلیون غیر ساحره در خانه مقدس ریدل ها ندارد. ظاهرا دامبلدمورت متوجه شد و با اخم گفت:
- فرزندان تاریکی ما باید همراه ما باشند!

مرگخواران به حالت به یکدیگر نگاه کردند و وقتی دامبلدمورت اثری از خوشامدگویی به خود و فرزندان تاریکی اش ندید، با حالت به مرگخواران نگاه کرد و گفت:
- چطور جرئت میکنید؟! آواداکداورا!


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۲۳:۱۱:۱۶


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
- هي ملت مرگخوار... گوش كنين يه لحظه!

با صداي رودولف همگي به سمت او برگشتند صداي آرسينوس بلند شد:
- چي ميگي رودولف قمه؟ برو سسرتو با ساحره هات گرم كن. بذار يه دو دقيقه از دستت آرامش داشته باشيم!
- سينوس!

آرسينوس با شنيدن اين كلمه سريع از جايش بلند شد و گفت:
- ارباب؟ ارباب شمايين؟
- آرسي! ديوونه شدي به سلامتي؟ ارباب رفته!
- من همين الان شنيدم كه يكي گفت سينوس. ارباب هميشه منو به اين اسم صدا ميكردند.
- من بودم! نقابت جلوي چشماتو گرفته... جلوي گوشاتو نگرفته كه صداي منو از صداي ارباب تشخيص نميدي!

آرسينوس به سمت بلاتريكس چرخيد. دهانش را باز كرد تا چيزي بگويد كه رودولف مثل يك پارازيت نجات بخش وسط ماجرا پريد و گفت:
- ميخواستم يه چيزي بگم ها!
- خب بگو!
- ميگم كه...
- خب بگو ديگه!
- دارم ميگم ديگه!
- داري ميگي؟ تو كه چيزي نميگي؟
- خب اگه تو وسط حرف من نپري ميگم!
- من كه كاري بهت ندارم! تو خودت نميگي!

رودولف قمه هايش را در آورد و به سمت آرسينوس رفت و گفت:
- اگه يكبار ديگه وسط حرف من بپري، با همين قمه هان، چهل تيكت ميكنم.
آرسينوس:
- خب، داشتم ميگفتم كه ما به يه ارباب جديد و يه رهبر جديد نياز داريم.
- كو ارباب؟ تو ارباب ميبيني اين دورو ورا؟
- الان نه... ولي چند دقيقه پيش ديدم! دقيقا پشت در خانه ريدل ها!

با اين حرف مرگخواران به سمت در هجوم بردند.



ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۴ ۱۴:۵۶:۱۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲:۱۸ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
خلاصه: در اثر انفجاری در آشپزخانه، دامبلدور حافظه خود را از دست داده و نمی‌داند چه کسیست. محفلی‌ها به کمک منوی مدیریت آیلین، سعی در برگرداندن شخصیتش داشتند که در اثر اشتباهی، به وی اخلاقیات لرد ولدمورت را دادند که باعث تبدیل شدنش به دامبلدمورت شد. دامبلدمورت محفلی‌ها را مجبور به ترک خانه گریمولد و رفتن به خانه ریدل کرده. از طرفی، ناظر جدید محفل به خانه گریمولد آمده و با خانهٔ خالی و تابلوی مادر سیریوس روبرو شده.
تصویر کوچک شده


-کن باز کن باز کن.

رودولف بی‌توجه به رز زلر، رو کرد به دامبلدمورت و چانه‌اش را خاراند و تکرار کرد:
-جان؟
-کن باز کن باز کن.
-جان و کوفت. باز کن در رو. خیس عرق شدیم.
-کن باز کن باز کن. در رو باز کن باز.

رودولف هیچ نشنید که رز زلر چه گفت. چون دامبلدمورت به او گفته بود کوفت. یاد خاطرات و کوفت گفتن های اربابش افتاد...

فلش بک

ولدمورت در صدر سفره نشسته بود و داشت در مقابل به‌به و چه‌چه مرگخواران، خاطره تعریف می‌کرد.
-آره خلاصه... مردک به ما طلسم مرگ فرستاد.

وقتی صحبت می‌کرد، دستانش هم تکان می‌خورد و همراه با حرکات دستانش، چوب دستی کعنهو این تفنگ‌های گلنگدن کشیده شده و آمادهٔ شلیک، توی هوا جولان می‌داد که با توجه به ترسناک بودنش، تاثیر ژرفی بر شدت خندهٔ حضار داشت.
-ما هم در پاسخ...

توک چوبدستی در این لحظه اتفاقی رو به رودولف قرار گرفته بود.
-بهش گفتیم درد آواداکداورا! کوفت آواداکداورا. عه این چرا مُرد؟

درست لحظاتی پیش، هنگامی که ولدمورت با ولع در حال صحبت بود، نور خیره کنندهٔ سبز رنگی از توک چوبدستی‌اش خارج شد و فضای استودیو را روشن کرد و رودولف مُرد... دوبار!
فاتحه!

پایان فلش بک

رودولف، متاثر از خاطرهٔ شیرین کشته شدن به دست اربابش، ناخود‌آگاه زد زیر آواز:
-آلاله غنچه کرده، کاش بودی و می‌دیدی... کـــبو‌تر بــچه کـــرده! کاش بودی و می‌دیدی...
-مطرب بی‌خاصیت. گفتیم در رو بازش کن. به ما چه که کبوتر چیکار کرده.

فریاد‌های دامبلدور، مثل پتک می‌خورد توی سر و صورت رودولف و رودولف اینبار به فکر گذشته فرو نرفت. بلکه برای لحظه‌ای چند، آینده نگر شده و بیخیال خیل عظیم محفلی‌هایی که داشتند مراحل سوخاری شدن را زیر آفتاب طی می‌کردند، برداشت و رفت طبقهٔ بالا.

طبقهٔ بالا!

مرگخواران در سوگ هجرت اربابشان، سیاه پوشیده بودند. البته آن‌ها همیشه سیاه می‌پوشیدند اما اینبار هدفمند سیاه پوشیده بودند. تو گویی وزیرگانتی بودند که کعنهو چیژ دیلر‌ها، برای ترک چیژ، طرح می‌چیند و چیژ وزارتی توضیع می‌کند و همیشه چیژ دارد اما گاهی هم خودش استعمال می‌کند. این‌ها هم همیشه سیاه می‌پوشیدند اما گاهی واقعا سیاه می‌پوشیدند. این بار از آن بار‌ها بود. واقعا سیاه پوشیده بودند...
رودولف به رسم ابتدای رول، فکش را خاراند و رو به بلاتریکس که زیر چشم‌هایش از شدت زار زدن گود افتاده بود، گفت:
-ببین بِلا...
-نع!
-لرد رفته.
-نع!
-ما برای ادامهٔ کارمون نیاز به یک رهبر داریم.
-نع!

رودولف، خیلی ماهرانه و جیـ الـ ایکسـ طور، یک نامه با کاغذ کره‌ای از جیبش در آورد و شروع به خواندن کرد.
نقل قول:
از وقتی لرد رفت فهمیدم فقط می‌تونم به خودم تکیه کنم.
از من به شما نصیحت!
جادوگران سیاه بدون رهبرشون خطرناک ترن!


-این هایکو بود که خوندی؟
-گویل بود!

به نظر می‌آمد که متن بی‌شیله پیلهٔ نامه، باعث تغییر در نظر بلاتریکس شده بود.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲ ۲:۲۲:۰۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲ ۲:۲۶:۱۵

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
راستش را بخواهید رز بدش هم نیامد از این پیشنهاد! اصلا مدتی تصمیم داشت با مولتی به همه جا سفر کند، جاذبه های گردگشری خانه ی ریدل را ببیند، سرکی به همه ی تالار هایی که رولینگ توضیح داده بود بکشد و در آخر،ا ز جزایر زیبای بلاک دیدن کند. چه فرصتی بهتر از این؟

- نیو پروف نامبر سِکندِ آسـِــم طوری!بریم سر جای ریدل اهالی خونه ی گونت؟

خوشبختانه دامبلمورت هم چیزی از جملات درهم رز نمی فهمید و اصلا هم متوجه نبود که " نیو پروف نامبر سِکند " خطاب شده است. در این بین فقط خانه ی ریدل را فهمید که از همان خوشش آمد.

- فرزندان تاریکی ام از این خانه ی پر ننگ هرچی سریع تر فرار کنید. به خانه ی ریدل می رویم!

محفلی ها به اشکال پوکر فیسی متنوعی که در پک استیکراشان وجود داشت بهم نگاه کردند. پوکر از گونه ی یوآنیش، پوکر از نوع پشمکیش که معلوم نبود کی آن را ارسال کرده، پوکر جادوگرانی، پوکر خدای جذابیت، پوکر خدای جذابیت جادوگرانی و...

بعد از کلی پوکر فیس رد و بدل شدن و اضافه شدن چند پک جدید، محفلیون تصمیم گرفتند که " هر وری بری باتم داوشم! " به هرحال این هم تجربه ی جدیدی بود و زندگی در خانه ی ریدل هیجان انگیز!

دقایقی بعد از تخلیه ی خانه ی 12 گریمولد

فرد مجهول الهویه در خانه ی گریمولد را باز کرد. برخلاف گزارش های بسیاری که از همسایه های ماگل شان به دستش می رسید، خانه خیلی آرام و ساکت بود و نه در حال فرو پاشی. فرد نفسی از سر آسودگی کشید. با تعاریفی که از اعضا ی محفل می شد می ترسید که نظارتشان را بر عهده گیرد.

کم کم او خودش را راضی کرد که وارد خانه شود ولی مواظب کود های خطرناکی بود که گفته می شد یکی از n تا ویزلی علاقه ی شدیدی بهش داشت.

- گند زاده! بلاک شده! خائن! کثافت!

فرد برگشتو با تنها چیزی رو به رو شد که تذکرش را بهش نداده بودند، خانم بلک! در حدی غرق در تعجب بود که اشتباه خانم بلک را تصحیح نکر. او نه گند زداه بود و نه خائن یا بلاک شده.

- سلام. من ناظر جدید محفل ققنوس هستم.
- تازه اون مفت خور ها دست از خانه ی اجدادیم برداشتن حالا تو اومدی اینجا چی می گی؟ خونم رو می خوای؟ اگه بذارم دوباره دست گند زاده ی مفت خوری برسه به اینجا! کریچر!

مجهول الهویه تا حد ممکنه از خانم بلک فاصله گرفت و گفت:
- حالا چرا خشونت؟ خودم می رم فقط این محفلی ها کجا رفتن؟
- سر قبر پدر گور به گور شده ی ریدل!

خانه ی ریدل!

دامبلمورت با دیدن ساختمان ریدل احساس برگشت به خانه کرد، چی بود اون خراب شده ی ققنوس؟

- رودولف ما تو رو اینجا نمی گذاریم که همش بخوابی.

رودولف تنها چیزی که در آن بعد از ظهر گرم تابستانی فکر نمی کرد این بود که دامبلدور بخواهد وظیفه اش را گوش زد کند.

- پشمک؟
- پشمک زنته! ما لرد هستیم!
- جان؟!

دامبلمورت در برابر ولدمورت!




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
محفلی ها تا دقایقی بر اثر شکه حادثه قدر تکلم خود را از دست داده بودند با شنیدن صدای دامبلدمورت به عمق فاجعه پی بردند.

_شما چرا اینگونه ما را نگاه می کنید؟اصلا این چه لباس هاییست؟این خانه چرا انقدر سفید است؟اثری از خباثت در آن نمی بینیم.اصلا شما کیستید؟این چه وضع مرگخواری است؟چرا نصف جمعیتتان مو قرمز هستند؟چرا مثل تسترال مرا نگاه میکنید؟ جواب سوال ارباب را نمی دهید؟

دامبلدمورت دست به چوبی دستی شد و کروشیویی به سمت یکی از ویزلی زاده ها فرستاد.مالی عصبانی رفت جلو و گفت:
_پروفسور به طفل معصوم من چیکار داری؟

دامبلدمورت با شنیدن کلمه ی پروفسور بهت زده نگاهی به مالی که کودکش را در آغوش گرفته بود انداخت و گفت:
_پروفسور؟به چه جراتی مرا به عنوانی جز ارباب خطاب کردی؟

دامبلدمورت خواست آواداکداوایی نثار مالی بچه به بغل کند که آرتور با یک لانچیکوی ویزلی وار چوب دستی او را به چند متر آنطرف تر پرت کرد و گفت:
_پروفسور ببخشید شما خودتون متوجه نیستید ممکن بود همسرمو تاج سرمو از دست بدم.
_تو کیستی؟مردک گستاخ تک تک شما را میکشم مو قرمز به حتم گند زاده ای؛ یکی از شما مرگخواران چوب دستی ما را بیاورد تا بلایی به سر این مردک بیاورم که بفهمد جلوی لرد سیاه باید چگونه برخورد کند.

قسمت اول سخنان دامبلدمورت با ویزلی بزرگ بود که البته دست کمی از فریاد نداشت و پس از آن به محفلیان که مرگخوار تصور شده بودند دستور داده بود.در بین داد های دامبلدمورت پروتی در گوش رز زلر که به خاطر تعجب ویبره رفتنش از بین رفته بود و سرگرم بازی با موهایش بود گفت:
_رز فکر میکنم نمی تونیم تا زمانی که برگرده به حالت اصلیش محفلی باشیم.

رز به حالت نرمال ویبره ای خود برگشت و گفت:
_دقیقا منظورت چیه پروتی؟
_باید مرگخوار بشیم اما مرگخوارهایی به سبک سفید!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱:۳۳ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۹۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۹ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
به راستی شاهد چه دامبلدوری بودند؟! پاسخ این سوال مدت زیادی طولی نکشید. درست چند لحظه بعد، صدای فریاد گوشخراش مانداگاس فلچر بلند شد.
-آی! جن احمق! ولم کن روانی!

کریچر در حالی که روی سر دانگ جا خوش کرده بود، با دستش موهای دانگ را می کشید و با دست دیگر بطری وایتکس اش را تکان می داد.
-کریچر دزد رو ول نکرد! جوراب بانو بلک کجاست؟!
-من از کجا باید بدونم آخه؟! من جوراب بانوت رو میخوام چی کار؟! :vay:

کریچر فریاد زد:
-کریچر این حرفا حالیش نیست! جوراب بانو گم شده و کریچر اونو از حلقوم دانگ میکشه بیرون!

کریچر بطری وایتکس اش را باز کرد؛ سپس آن را کمی کج کرد تا محتویات آن را روی سر مانداگاس بریزد.

-آی چشمم! چشمام سوخت!

مانداگاس دستانش را روی چشمانش گذاشت و شروع به فریاد زدن کرد. از این سو به آن سو می دوید و درخواست کمک می کرد. ناگهان بدون توجه به اطرافش، محکم با آیلین برخورد کرد.

آیلین روی زمین افتاد و جیغ بلندی کشید، منوی مدیریت از دستش رها شد و محکم به زمین اصابت کرد، سپس دو تکه شد.

فریاد دوم آیلین زمانی برخاست که دانگ بدون آنکه متوجه چیزی باشد پایش رو ردای آیلین سر خورد و مستقیما روی او فرود آمد. کریچر نیز که بر روی سر دانگ جا خوش کرده بود، بطری وایتکس از دستش رها شد و محتویات آن روی منوی مدیریت ریخت.

بلافاصله اتفاق عجیبی افتاد: نور سفیدی درخشید؛ به همان سرعت که آمده بود ناپدید شد اما آیلین و کریچر نیز ناپدید شده بودند. در نقطه ای که دانگ و کریچر و آیلین به هم برخورد کرده بودند؛ تنها دانگ بود که از درد سوزش چشم به خود می پیچید.

در این لحظه، بدن بی هویت دامبلدور تکانی خورد و چشمانش را باز کرد.
-نمی دونیم چه مدت خواب بودیم. چرا سرمون اینقدر درد می کنه؟! اصلا ما الان کجا هستیم؟

یک دو دو تا چهار تای کوچک کافی بود تا محفلی ها بفهمند صاحب یک عدد "دامبلدمورت" شده اند!

هیچ منوی مدیریتی هم در کار نبود...آنها می بایست چه می کردند؟!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۲۶ ۱:۳۷:۳۷


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۹:۵۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۵

ربکا جریکو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۱۳:۱۰ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از Recycle Bin!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
اسپک اسپم می‌زنیم!


تق تق تق!

و هری هم رفت تا درو باز کنه و وقتی دستشو رو دستگیره گذاشت، در با لگدی باز شد و هری به همراه در روی دیوار مقابل پوستر شد.
بعد، موزیک ورودی استار وارز پخش شد و از بین گرد و غبار، آیلین پرنس مث مارمولک اژدها پرید جلو.
محفلیا:

- سلام! اینجوری هم نگام نکنین! فصل نقل و انتقالات بود، منو فعلاً فرستادن اینجا که چند صباحی پیش‌تون باشم! اصن هم سورپرایز نیستم! اصن هم مبلغ قراردادم هنگفت نیس! اصن هم بازیکن قلیونی نیستم! اصن هم با تانک سلفی نمیندازم! ولی علی ای حال.. داشتین شخصیت برمی‌داشتین؟ بدون منو که نمی‌شه!
- تو که دیگه مدیر نیستی! منوت کو؟
- سوغاتی آوردم! محصولی شگرف از زوپس‌زمین به نام منو! زاغی بیارش! حالا بیار اینجا! بیار اینجا! بیار اینجا! اونجا نه!
محفلیا: LOL!

پنجره‌ی اتاق شکست و زاغی همونطور که ماگت بهش معلق بود، وارد شد و منو رو داد دست آیلین و افتاد به جون ماگت و عین دارکوب به سر و صورت و بدنش نوک زد و سوراخ‌سوراخش کرد و باعث شد تموم چربی‌های بدن ماگت از بدنش فواره بزنه بیرون و لاغرمردنی شد و رژیم غذاییش رو هم گذاشت کنار.

- خب دیگه، کی رو براش بگیرم؟
- گلرت رو!
-

آیلین چندتا استیکر خشن و خونین و وحشیانه نثار سیا هری کرد و ادامه داد:
- منظورم اینه که چه شخصیتی رو براش بذاریم؟
- اریک عجیب و غریب!

آیلین هم زد روی دکمه‌ی Apply و بلافاصله دامبلدور مشغول خاریدن بدنش شد، اتاق رو چندین دور پشتک وارو زد، با آچار فرانسه زد تو کله‌ی ویولت، دماغ تدی رو گاز گرفت، دست‌و‌پای جیمز رو با نخ یویوش بست، یه‌کم بندری رقصید، ترقه‌های رکسان رو توی شورت ویلبرت ترکوند، بعدش کراوات ربکا رو دنبال خودش کشوند و یه‌کم باهاش خَرسَواری کرد. بعد از روی تختش پرید و چسبید به لوستر و به دلیل وزن زیاد و استحکام نه‌چندان کافی مصالح ساختمونی خونه‌ی گریمولد، از همونجا بطور هلیکوپتری با لوستر سقوط کرد روی محفلیا.

- یا حضرت گوریل‌انگوری! این دیگه کیه؟!
- عوضش کن! استابی بوردمن رو بذار!
- کی هس این یارو؟
- مُطربه!

آیلین هم فوراً دکمه‌ای رو فشار داد. بلافاصله دامبلدور کانال عوض کرد و میکروفونی توی دستش ظاهر شد.
- آس، پاس، آسم و پاســــم! ولی عاشقونه! یه دل دارم که داشتنش گرونه! یه دل دارم که داشتنش گرونــــــه!

آیلین که از این ترانه‌های جلف خوشش نمی‌اومد، سلستینا واربک رو جایگزین استابی بوردمن کرد.

- بـ بـ بـ بـبـبـگو آخـــــه واسه‌ی چی پیشم نمیـــــای، گلرتِ من؟ مگه دوسَم نداری؟ منو نمی‌خـــــوای، گلرتِ من!

آیلین که وضعیت ظاهری، باطنی و روانی محفلیا رو خطرناک می‌دید، دوباره با منوش ور رفت.

- بســـــــــــــــــــــــــــه!
- یه شخصیت دیگه براش بذارین!
- کی رو مثلاً؟
- مایکل کرنر؟
-
- ادی کارمایکل؟
-
- گیبن؟
-
- وردنه؟
-
- من کاری ندارم، ولی ایف یو دونت هیر، یو سی بد!

آیلین که حسابی به جوش اومده بود، چندتا استیکر چک نثار آباث هاگرید و بیز بیز ویلبرت کرد. و حتی یه چک هم نثار مصی رودولف کرد. چون در هر صورت رودولف حقش بود که چک بخوره، حتی اگه حقش نباشه.
- خودم اصن انتخاب می‌کنم!

و بطور خودجوش مشغول عوض کردن شناسه‌ی دامبلدور شد. اولین شناسه آنتونین دالاهوف بود که نتیجه‌ای جز خشتک دریدن سایت و اعضاش نداشت. گزینه‌ی بعدی هم بارون خون‌آلود بود که تَر و خشک رو باهم سوزوند و همه رو بلاک کرد. حتی لرد رو هم بلاک کرد. گزینه‌ی بعدی هم بید کتک‌زن بود که با دَوَران‌های قهرمانی و زورخونه‌ای همه رو به بوق و بیق و بق داد. شناسه‌ی بعدی هم آرنولد پفک پیگمی بود که با هیکل آرنولدیش، همزمان با یه دستش، به مسلسل مسلح شده بود و با اون یکی دستش پفک می‌خورد. بعدش به "چمبرز" تغییر شناسه داد و به‌دلیل تشابه اسمی، رفت مدافع تیم آرسنال شد! محفلیا هم رفتن قراردادش رو لغو کردن و دوباره شناسه‌ها رو روش اعمال کردن. مورگانا شد. آیلین شد. باری ادوارد رایان شد. گیدیون پریوت بودا! شد. و در آخر هم بانو ویولت شد و ویولت بودلر هم طوری سکته کرد که وقتی به‌هوش اومد، چنان به آشپزی مسلط شده بود که یه نامه‌ی عضویت و خوش‌آمدگویی از طرف کمپانی مک‌دونالدز دریافت کرد.

به هر حال، هرکدوم از شناسه‌ها اتمسفر خاص خودشون رو داشتن. یکی شر و بدبختی آورد. یکی موجبات امر خیر رو به ارمغان آورد. یکی خونه‌ی گریمولد رو خراب و آواره کرد. یکی رقص و بزن و بکوب راه انداخت. یکی کار رو کشوند بیمارستان. یکی کار رو کشوند دادگاه. یکی هم کار رو کشوند اون‌یکی دادگاه.
خلاصـــــــــــــــــه..
توی این هاگیر واگیر..
ناگهان دست هرمیون، علامه دهر، بلند شد و گفت:
- خانم اجازه؟ خب چرا از همون اول روی "آلبوس دامبلدور" اوکی نزدین؟

و سوالی که توی ذهن محفلیا خطور کرد، این بود:
با انتخاب شناسه‌ی آلبوس دامبلدور، قرار بود چه دامبلدوری رو شاهد باشن؟ دامبلدور رولینگی؟ دامبلدور آمبریجی؟ دامبلدور ادواردی؟ دانگلدور؟ دامبلدور چند دقیقه پیش؟ دامبلدور اینجوری؟ دامبلدور اونجوری؟

هوم؟!


خدافظ جادوگران!
Fox Life!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.