هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به:کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۶:۴۷ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
به نام خدا
تصویر شماره 5

خب سلام من نوید هستم.میخوام یک خاطره براتون تعریف کنم.پس لطفا دقایقی وقتتون رو به من بسپرین:(برای زیبایی، متن،به صورت عامیانه نوشته شده است)

هوا به شدت گرم بود.اطراف سالن رو نگاه میکردم.چهار ستون خیـــلــی بلند که تصاویری از

بنیانگذاران هاگوارتز روی ستون ها حک شده بود.هوای سرسرا بسیار گرم بود(حداقل برای

من) که دلیلش استرس بیش از حد بود.طبق گفته ها من،نوید،اولین ایرانی هاگوارتز از

زمان تاسیس بوده ام.خب دانش آموزان هاگوارتز منو به چشم یک احمق میبینن.که برام

مهم نیست ولی نمیخوام نظر دخترارو از خودم برگردونم.بچه های سال اولی یک جا جمع

شده بودن برای گروهبندی.خب حتما حدس زدین چی شد؟طبق معمول به خاطر بدشانسی

من نفر اول بودم.رفتم روی صندلی نشستم.و یک کلاه روی سرم گزاشتن.حس جالبی بود

تا...

کلاه و پرت کردم و دویدم کنار.همه میخندیدن.این کی بود تو گوشم حرف میزد؟

وقتی آروم شدم دوباره نشستم.2000 جفت چشم روم زوم بود.دوباره همان صدا با

صدایی مانند دلقک ها بهم گفت:تا حالا از نژاد تو ندیدم.پدرت و مادرت ایرانی بودن

و خودت توی باکو بدنیا اومدی.هوووممم...

با خودم میگفتم:گروه ها برام فرقی نداره فقط میخوام زودتر تموم شه.

ناگهان آن صدا داد زد اسلایترین.
فکر نمیکردم کسی تشویقم کنه ولی همه ی اعضای اسلایترین تشویقم کردن.اما

هرچقدرم کودن بوده باشم میدانستم اسلایترین جای من نیست...

درود فرزندم.

سرعت پیشروی سوژه‌ات یه کمی سریع بود. البته اول شخص نوشتن همیشه کار رو برای توصیف و فضاسازی سخت میکنه.
این که لحن رولت، مثل بیان خاطره بود انتخاب جالبی بود اما بهتر بود بیشتر بهش میپرداختی. به هرحال خواننده منتظر اینه که فضای دورش بیشتر براش توصیف شه، همین طور که اول شخص نوشتی و بهتر بود مینوشتی چه چیزایی از چشم نوید جدید و تازه‌س.

لازم نیست بین هر خط دوتا اینتر بزنی. اینتر رو وقتی میزنیم که میخوایم پاراگراف ها رو از هم جدا کنیم.
دیالوگ هارم این طوری بنویس و با دوتا اینتر از هم جدا کن.

نقل قول:

ناگهان آن صدا داد زد اسلایترین.
فکر نمیکردم کسی تشویقم کنه ولی همه ی اعضای اسلایترین تشویقم کردن.


ناگهان آن صدا داد زد:
- اسلایترین.

فکر نمیکردم کسی تشویقم کنه ولی همه ی اعضای اسلایترین تشویقم کردن.


بعضی جاها علامت گذاریتم مشکل داشت؛ علامت گذاری ها مهمه چون باعث مکث و توقف خواننده میشن.

به نظرم میتونی خیلی بهتر بنویسی.
پس فعلا...
تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۵ ۰:۵۵:۵۲

گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶

لاتیشا رندل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۹ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
از مرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
تصویر شماره ۵
-لیزی جانسون!
با ترس و لرز به سمت کلاه راه افتاد. نمی دانست چرا ولی می ترسید. فکر می کرد یک اتفاق بدی می افتد. اولش که نامه به دستش رسیده بود، از خوشحالی کل خانه را دویده بود ولی الان...
روی صندلی نشست. کلاه را روی سرش گذاشتند و بعد ناگهان همه جا تاریک شد. یک صدایی درون سرش گفت:
-اوه افکار پیچیده ای داری.
لیزی از ترس خشکش زد. این چه صدایی بود؟
-نترس من کاریت ندارم فقط می خوام ببینم چه گروهی هستی.
-تو از کجا می دونی به چی فکر می کنم؟
-من برای گروهبندی به افکار بچه ها دسترسی پیدا می کنم دیگه. حالا ساکت باش بذار تمرکز کنم. تو افکار پیچیده ای داری و باید به عمق وجودت برم.
مدتی گذشت. لیزی داشت خسته می شد. بچه های هاگوارتز هم همینطور. باز هم گذشت و باز هم گذشت. خب زمان برای گذشتن است دیگر.
-انقدر وجودت رو مخفی نکن. هر چی می خوام بهش دسترسی پیدا کنم بیشتر به عمق وجودت فرو می ره. بذار ببینمش.
-من که کاری نمی کنم.
-اگه آروم باشی همه چی حله.
او می خواست با کلاه همکاری کند ولی چیزی آزاراش می داد و مانع اش می شد. ولی تصمیم گرفت به کلاه اجازه دهد و آرام گرفت.
-نه، نه. امکان نداره! تو همونی!
کلاه بلند فریاد زد: همونه!
بچه ها هیچ چیز نفهمیدند ولی قیافه ی دامبلدور و مک گوناگل از خشم و سردرگمی در هم رفت.
پروفسور دامبلدور گفت:
-تو اصلاً نباید به هاگوارتز میومدی.
-چرا مگه چی کار کردم؟
پروفسور دامبلدور رو به هیچ کس فریاد زد: ببرینش!
بعد همه جا سرد شد و پر از خاطره های بد. دو دیوانه ساز لیزی را از دستانش گرفتند و از سالن بیرون بردند.

درود فرزندم.

سوژه‌ات با این که تازه و جدید بود اما مبهم بود. شاید بهتر بود درمورد این که لیزا کیه و چرا دامبلدور اون رو تحویل دیوانه‌ساز ها داده توضیح میدادی. این جوری خواننده احساس میکنه رولت تموم نشده و نصفه ولش کردی.

همین طور توصیفاتت کم بودن. آخرش مخصوصا باید مورد احساسات لیزاهرچی که هست توضیح میدادی، همین طور واکنش دانش آموزا و...

دیالوگ ها رو هم این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:
-چرا مگه چی کار کردم؟
پروفسور دامبلدور رو به هیچ کس فریاد زد: ببرینش!
بعد همه جا سرد شد و پر از خاطره های بد. دو دیوانه ساز لیزی را از دستانش گرفتند و از سالن بیرون بردند.


-چرا مگه چی کار کردم؟

پروفسور دامبلدور رو به هیچ کس فریاد زد:
- ببرینش!

بعد همه جا سرد شد و پر از خاطره های بد. دو دیوانه ساز لیزی را از دستانش گرفتند و از سالن بیرون بردند.


امیدوارم این اشکالات با ورودت به فضای ایفا حل بشه.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۲ ۱۹:۰۱:۳۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

الفیاس دوجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
از لندن ، وایت استریت 34
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... s_practical_by_makani.jpg
با سلام در مورد عکس شماره 8
دامبلدور در اتاقش نشسته است و با چوبدستی چیزهایی را به قدح اندیشه اضافه میکند
در همین حال جغد سیاهی آمریکایی با سرعت به داخل اتاق می آید . فاکس که روی میز کنار دامبلدور نشسته بود از ترس چند قدمی عقب میرود.
دامبلدور به آرامی نوشته روی نامه را می خواند :
- آلبوس دامبلدور ، دفتر مدیریت هاگوارتز

و روی آن مهر و مومی به شکل شوم دیده میشود. بله ، آن نامه از طرف لرد سیاه است.

هری پاتر با سرعت از کنار تابلو ها رد میشود تا به دوستانش خبر گرفتن نمره فراتراز حد انتظارش * را در درس معجون سازی را بدهد که صدای ناله ای از اتاق دامبلدور شنیده میشود
هری با سرعت خود را به اتاق می رساند و دامبلدور را کنار کمد می یابد
- جناب مدیر چه اتفاقی افتاده
- چیزی نیست هری همش به اون نامه مربوط میشه مثل اینکه از طرف لرد سیاهه
- چی ؟! ولی اون ...... اون مرده بود
- نه هری ولدمورت برگشته

هری میرود تا نامه را باز کند که او نیز پرت میشود
- نه هری اون توسط ولدمورت طلسم شده باید حتما با جادوی سپید بازش کنیم
- منظورتون شمشیر گریفندوره؟
- بله...هری .... اونو از توی کلاه گروه بندی در بیار

هری نیز همین کار را میکند و نامه و شمشیر را بدست دامبلدور میدهد
دامبلدور با صدای بلند شروع به خواندن میکند
- رقیب قدیمی ، آلبوس میدونم که حسابی شگفت زده شدی ولی اینو بدون بزودی تو و اون گند زاده های توی هاگوارتز نابود میشین
از طرف ت . ر **
__________________________________

* = بالا ترین نمره در هاگوارتز ، همان O
** = مخفف اسم تام ریدل

درود فرزندم.

سوژه‌ات رو یه کمی سریع پیش برده بودی. بهتر بود که یه قسمتایی از داستان حذف میکردی و روی یه قسمت تمرکز میکردی. این جوری خواننده هم هی از این موضوع به اون موقع نمیپرهو لذت بیشتری از رولت میبره.

حواست هم به علامت گذاری باشه، ما نمیتونیم جملات رو بدون نقطه و علامت رها کنیم. حتما و حتما باید نقطه یا علامت مناسب رو بذاریم.

بهتر بود که توصیف و فضاسازی بیشتری میکردی، این جوری خواننده میتونه کاملا فضایی که داستان رولت توش اتفاق افتاده رو تصور کنه.

با امید رفع این اشکالات توی فضای ایفای نقش...
تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط amirscr.heydari در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۸ ۲۰:۵۱:۳۹
ویرایش شده توسط amirscr.heydari در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۸ ۲۰:۵۷:۳۰
ویرایش شده توسط amirscr.heydari در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۰:۲۶:۰۴
ویرایش شده توسط amirscr.heydari در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۰:۳۶:۰۱
ویرایش شده توسط amirscr.heydari در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۰:۳۷:۳۲
ویرایش شده توسط amirscr.heydari در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۰:۴۱:۲۸
ویرایش شده توسط amirscr.heydari در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۱:۰۴:۵۱
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۳:۰۳:۴۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۳:۲۵:۵۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶

D.r.shide


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۲ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
از كلبه اي كنار زمين كوييديچ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
سلام كلاه
من اعتراض دارم مگر نگفتيد كه طبق كتاب نباشه؟ پس خواننده هم نبايد انتظار اين رو داشته باشه كه اين سه نفر با همان خصوصيت باشند
در ضمن من متن طنز نوشتم و دليلي برا اينكه توي اون منطقي باشه نمي بينم
اميدوارم كسي كه متن هارو چك ميكنه ديد بازتري داشته باشه

سلام فرزندم.

اولا که دقت کن من هیچ وقت نگفتم طبق کتاب نباشه. چیزی که من میگم اینه که لزومی نداره حتما و حتما سوژه‌ای که انتخاب میکنین توی کتاب اتفاق افتاده باشه. تازه از سوژه های جدید و خلاقانه هم استقبال کردم توی رول های قبلی.

اما سوژه‌ی تو در مرحله اول خیلی مبهم بود و بهش پرداخته نشده بود. هیچ سوژه‌ای با چندتا دیالوگ پشت سر هم پرداخته نمیشه و نمیشه گفت که رول کاملا سوژه‌ی مشخصی داره.
درمرحله دوم، شخصیت های شما به هیچ عنوان با کتاب جور در نمیومد. درسته که ما میگیم نیازی نیست که دقیقا شخصیت ها همون شخصیت های توی کتاب باشن؛ اما تا این حد شخصیت ها رو عوض کردن تنها باعث میشه که خواننده رول گیج بشه.

ما تو فضای ایفای نقش جادوگران طنز مینویسیم، درواقع از سبک های پر طرفدار هم هست. طنزنویسی به این منظور نیست که شخصیت های کاملا عوض کنیم و درباره هرکسی هرجوری که میخوایم بنویسیم. طنز نویسی به معنای درآوردن سوژه های طنز از همون شخصیت هاس. به معنی بزرگنمایی و اغراق تو همون شخصیت هاس. مثلا میتونیم بگیم دامبلدور تو پیاده رو راه میره و ملتو به عشق دعوت میکنه اما میتونیم بگیم ولدمورت این کارو انجام میده؟
نه؛ چون لرد شخصیت مغروری داره و ما هرچقدرم که بخوای طنز بنویسیم باید به این نکات دقت کنیم.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۸ ۱۵:۱۷:۰۹

I love you harry potter


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶

D.r.shide


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۲ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
از كلبه اي كنار زمين كوييديچ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
تصوير شماره ي يك

ولدمورت:هري خودت بين منو دامبلدور يكي رو انتخاب كن .من عاشقتم ...لطفا به من بله بگو

هري با صورتي پر از غرور ميگه : من با كسي ازدواج مي كنم كه بهم ١٠٠٠٠٠٠٠ سكه بده و البته توي دوئلي كه ميذارم برنده بشه

دامبلدور : من حاضرم برات هر كاري بكنم عشقققم
ولدمورت: فكر كردي من نمي تونم

هري:فردا دوئل شروع ميشه .١٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠ سكه يادتون نره
ولدمورت : مگه ١٠٠٠٠٠٠٠ سكه نبود
دامبلدور : هري اين دوست نداره كاملا معلومه
هري : حالا كه اينطوري شد ١٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠ سكه.

فردا ي ان روز

هري: ١
٢
٣

دامبلدور : فقط براي عشقم
ولدمورت : براي زيباترين هرييييي


وبعد شروع مي كنن

بعد از چند دقيقه هري سكه ها رو يواشكي بر مي داره و ميزنه به چاك

فرداش خبر ازدواج هري با نويل به گوش همه ميرسه

درود دوباره فرزندم.

سوژه‌ت عجیب بود و غیر باورنکردنی. درواقع خواننده نمیتونه اینو باور کنه دامبلدور و ولدمورت چنان دیالوگایی بگن. سعی کن توی چهارچوب تر فکر کنی.

به نکاتی که دفعه قبل گفتم هم دقت کن.
علامت گذاری هات مشکل دارن. درواقع جمله ها نیز به نقطه و... دارن.

کل رولت متشکل از دیالوگ بود. یه ذره توصیف و فضاسازی هم نیازه که خواننده بتونه توی ذهنش تصور کنه.

با دقت‌تر و با حوصله‌تر بنویس...
تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۷ ۲۱:۰۲:۰۰

I love you harry potter


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۶

D.r.shide


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۲ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
از كلبه اي كنار زمين كوييديچ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
-تئودور والد
چي؟كي اسمم رو نوشته بود ؟قراربود برم بگم معموليم وعاشق دنياي جادوگري
اما بدون اينكه حرفي بزنم رفتم و نشستم .پروفسور كلاه رو روي سرم گذاشت .قبل از اينكه به اينجا بيام كلي چيز در مورد هاگواتز خونده بودم و تقريبا همه چيز رو دربارش مي دونستم.
وقتي كلاه روي سرم نشست سريع گفت :توي خانوادتون كسي جادوگره؟
همه تعجب كردند
كلاه دوباره پرسيد
-كسي تو خانوادتون جادوگر بوده؟
گفتم :ف ف ف فكرنكنممم
كلاه بعد از چندثانيه گفت : گريفيندور
ارام گفتم : يعني ...
كلاه گفت : مهم خانواده نيست من ميدونم تو چه قدرتي داري
و بعد از چندين سال متوجه حرف كلاه شدم

درود فرزندم.

سوژه ساده بود و البته روندش خیلی خیلی سریع بود. باید درمورد صحنه ها و احساسات شخصیت اصلی بیشتر بنویسی. توصیف و فضاسازی کنی. کاری کنی که خواننده بتونه خودش رو تو فضای رولت احساس کنه.

علامت گذاریت جای کار خیلی زیادی داشت. از سه نقطه میتونستی برای مکث بین دیالوگ استفاده کنی، نقطه برای پایان جمله و...
دیالوگ ها رو هم این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:
وقتي كلاه روي سرم نشست سريع گفت :توي خانوادتون كسي جادوگره؟
همه تعجب كردند
كلاه دوباره پرسيد
-كسي تو خانوادتون جادوگر بوده؟
گفتم :ف ف ف فكرنكنممم


اگه بخوایم این قسمت از رولت رو اصلاح کنیم این شکلی میشه:
وقتي كلاه روي سرم نشست؛ سريع گفت:
- توي خانوادتون كسي جادوگره؟

همه تعجب كردند. كلاه دوباره پرسيد:
-كسي تو خانوادتون جادوگر بوده؟

گفتم:
- فـ... فكر... نكنممم...


مطمئنم میتونی خیلی بهتر از این هم بنویسی. رول ها یا نمایشنامه هایی رو که تایید کردم رو بخون تا متوجه حرفام بشی.

فعلا... تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۶ ۱۵:۵۱:۲۶

I love you harry potter


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ یکشنبه ۳ دی ۱۳۹۶

پادما پاتیل old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۱ یکشنبه ۳ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
تصویر شماره ده
سال تحصیلی دیگری در هاگوارتز در حال اغاز شدن است و هاگوارتز بی صبرانه منتظر ورود جادوگران جوان.در ان سوی هاگوارتز و دنیای جادوگری هری تمام طول تعطیلات را به کشمکشی دائمی با عمو ورنون پرداخته بود و این برای جادوگر جوان بسیار ناامید کننده بود که تنها ارتباط او با دنیایی که به ان تعلق داشت نامه های گاه و بی گاه او با رون و هرمیون بود بنابر این شروع سال تحصیلی برای هری خوشحالی مضاعفی به همراه داشت طی اخرین نامه ای که از هگرید دریافت کرده بود امروز باید به کوچه دیاگون میرفت و وسایل مورد نیاز خود را خریداری میکرد و پس از ان نیازی به برگشت به خانه ی دورسلی ها نبود به سرعت شروع به جمع اوری وسایلش و ریختن انها در چمدانش کرد تا پس از رفتن او به خانه ی ویزلی ها برده شود و سپس به همراه هدویگ از خانه خارج شد پیش از بسته شدن در چهره ی درهم رفته و عصبی عمو ورنون اخرین چیزی بود که قابل توجه بود.هاگرید در کوچه دیاگون چشم انتظار هری بود تا در خرید وسایل او را یاری کند دیدن هاگرید که در پالتوی بزرگ خود پنهان شده بود به اندازه کافی برای هری خوشایند بود که در درون خود احساس شعف میکرد
-سلام بر هاگرید دوست قدیمی خودم
-هاگرید:سلام بر پسر برگزیده این خیلی خوبه که هنوز فراموشم نکردی هری
-اگه بخوام صادق باشم از همتون دلگیر بودم که یادی از من نمیکردین ولی تنها چیزی که منو به طرز شگفت انگیزی در برابر غرغرای دورسلی ها سرپا نگه داشته بود همین یاد شماها بود
-هاگرید:خیلی خوب ممنون احتمالا الان مالی داره پر پر میزنه واسه اینکه ببینتت پس زودتر راه بیا تا بقیه رو بیچاره نکرده
***
در کل شب خوبی بود هری بعد از مدت ها دوستاشو ملاقات کرده بود و رون مجبورش کرده بود براش یه ردای نو بخره و بهتر میشد اگه اونا حین خریدشون با مالفوی ها چشم تو چشم نمیشدن قرار بود همه باهم به خونه ویزلی ها برن و این چند روز اخر تعطیلات رو باهم باشن اخرین مغازه ای که باید بهش سر میزدن مغازه پاتیل فروشی بود دراکو مالفوی با پدر و مادرش مشغول خرید بودند که زنگ در به صدا در امد و ویزلی ها به همراه هری و هرمیون وارد مغازه شدند
لوسیوس مالفوی:اوه ببین کی اینجاست پسر برگزیده حتم دارم از اینکه دوباره داری برمیگردی به هاگوارتز خوشحالی چند وقتیه که روزنامه ها چیزی در مورد این پسر برگزیده چاپ نکردن میتونه موقعیت جدیدی باشه واسه معروفیت
از حالت چهره ی هر دو خانواده معلوم بود که احساس خصومت شدیدی نسبت به هم دارن دراکو نیشخند زنان کناری ایستاده بود و رون به شدت عصبی شده بود
رون:چطور جرات میکنی در مورد هری همچین قضاوتی بکنی اون هیچوقت تلاشی برای معروفیت نکرد
لوسیوس مالفوی:اوه پس این شایعات در مورد پسر برگزیده و لرد سیاه رو کی به سر زبون ها انداخت
هری:همه اینو خوب میدونن که معروفیت ارزش به خطر انداختن جون خودمو نداره اما بهتره اینو بدونی این شایعات هرچی که هست تنها چیزی که برام مهمه نابود شدن ولدمورت و نوچه هایی مثل تو و پسرته
دراکو به شدت براشفته شد و قصد حمله به هری رو کرد اما قبل از اینکه بتونه کاری بکنه پدرش با گذاشتن دستش روی شونه هاش سعی کرد متوقفش کنه
لوسیوس مالفوی:اروم باش پسرم وقتی لرد سیاه دوباره برگرده معلوم میشه کی باید نابود شه عجله نکن
سپس با سر انگشتش جای زخم صاعقه شکل هری رو لمس کرد و با یه لبخند کج گوشه ی لبش در حالی که به اقای ویزلی تنه میزد از مغازه خارج شد اما زخم هری شروع به سوزش کرده بود و صدای ناله او و قیافه ی مچاله شده اش باعث شد اقای ویزلی و همراهان انتقام گرفتن از لوسیوس مالفوی را به فرصت دیگری واگذار کنند در حال حاضر سوزش زخم هری مهمترین مساله ای بود که نیاز به توجه داشت زخم هری دوباره شروع به سوزش کرده بود و این تنها یک معنی داشت...بازگشت لرد ولدمورت

درود فرزندم.

خوب بود، توصیفات خوبی داشتی که سوژه تو به خوبی پردازش کرده بودن. اگرچه نبود علامت های نگارشی باعث میشد که لذت خوندن توصیفاتت کم بشه. علامت های نگارشی مثل سرعت گیر می‌مونن، به خواننده میگن کی توقف کنه و کی به خوندن ادامه بده؛ به خاطر همینه که توی رول نقش خیلی مهمی رو ایفا میکنن.

دیالوگ هاتم به این شکل بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.

نقل قول:
دراکو به شدت براشفته شد و قصد حمله به هری رو کرد اما قبل از اینکه بتونه کاری بکنه پدرش با گذاشتن دستش روی شونه هاش سعی کرد متوقفش کنه
لوسیوس مالفوی:اروم باش پسرم وقتی لرد سیاه دوباره برگرده معلوم میشه کی باید نابود شه عجله نکن
سپس با سر انگشتش جای زخم صاعقه شکل هری رو لمس کرد و با یه لبخند کج گوشه ی لبش در حالی که به اقای ویزلی تنه میزد از مغازه خارج شد


دراکو به شدت براشفته شد و قصد حمله به هری رو کرد، اما قبل از اینکه بتونه کاری بکنه پدرش با گذاشتن دستش روی شونه هاش، سعی کرد متوقفش کنه.
لوسیوس مالفوی گفت:
- اروم باش پسرم. وقتی لرد سیاه دوباره برگرده، معلوم میشه کی باید نابود شه. عجله نکن.

سپس با سر انگشتش، جای زخم صاعقه شکل هری رو لمس کرد و با یه لبخند کج گوشه ی لبش، در حالی که به اقای ویزلی تنه میزد از مغازه خارج شد.


لحن رولت دچار دوگانگی بود، بعضی جاها محاوره‌ای نوشته بودی و بعضی جاها کتابی، حواست باشه که یکی از اینا رو انتخاب کنی.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۳ ۲۲:۲۳:۴۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۰۹ یکشنبه ۳ دی ۱۳۹۶

میرتل الیزابت وارن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲
از دستشویی دخترانه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
تصویر شماره۸

غروب بود.خورشید کم کم پرتوهای خود را از زمین جمع می کرد.
دامبلدور در دفترش پشت میز نشسته بود.منتظر بود، منتظر بسته ای مهم که زندگی او را از یکنواختی در می اورد.

-تق تق تق
-بفرمایید

اسلاگهورن وارد رفتر شد.

-سلام البوس
دامبلدوربا حواس پرتی جواب داد
-سلام

اسلاگهورن از این لحن دامبلدور تعجب کرد:
-بسته ای که منتظرش بودی رسید

دامبلدور از پشت میزش بلند شد و بسته را گرفت
-ممنون از لطفت

اسلاگهورن می دانست باید برود اما کجکاوی اش اجازه نمی داد

-باید بسته رو تنهای باز کنم

اسلاگهورن که چاره ای نداشت بیرون رفت
دامبلدور در تنهایی و با خیال راحت جعبه را باز کرد
داخل ان چیزی بود که به او بسیار کمک می کرد،
وسیله ای مشنگی، ماشین ریش تراشی!

درود فرزندم.

بد نبود. سوژه ت جدید و خوب بود، اگرچه روند خیلی سریعی رو در پیش گرفته بودی. میتونستی بیشتر توصیف و فضاسازی کنی.

حواست به غلط های تایپی باشه، با یه دور خوندن از روی رول خیلی راحت میتونی اون ها رو بر طرف کنی.

و البته علامت بذار! علامت گذاری بخش خیلی مهمی از روله که تو تقریبا اکثر جمله هات بدون علامت رها شدن. این باعث میشه خواننده ندونه کجا مکث کنه و نفس بگیره و همین باعث اذیت شدن خواننده میشه.

با امید این که اشکالاتت توی فضای ایفای نقش حل بشن...

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۳ ۱۷:۰۶:۴۱



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶

1234321


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۸ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۵۳ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
با درود و سلامی دوباره
تصویر شماره ی ده:
هری و هاگرید به کوچه ی دیاگون برای خرید لوازمی که برای ورود به مدرسه لازم بود رفتند دربین راه جادوگران وسایل خود را می فروختند فردی باکلاهی عجیب در حال فروختن قالیچه های پرنده بود و یکی دیگر درحال فروش لوبیاهای برتیبال بود.ناگهانی پیرزنی دست هری راگرفت گفت پسرم از این خوراکی ها نمیخوای؟
_نه ممنونم .وهاگرید گفت :اوه بیا هری باید سریع به سمت کتاب فروشی بریم.
کف زمین پر اشغال بود.هاگرید هری رابه سمت مغازه کتاب فروشی لویی میبرد.
لویی و هاگرید سرگرم گفتو گو شده وهمزمان با ان چشمان هری به جغدی زیبا دوخته میشود .هاگوید از نگاه هری می فهمد که جغد را بسیار دوست دارد پس کتاب هارا از لویی گرفته و به سمت پرنده فروشی میرود.در مغازه حیوانات مختلفی وجود داشت از جمله خفاش های بازی گوش و جن کوچولو های ابی رنگ .هاگرید جغد سفید رنگ را برای هری خریده و با کتاب ها اورا راهی مغازه ی اولی وندل میکند.مغاز ه دارای دیوار هایی چوبی و قدیمی بود بطوری که رنگ ان ها از بین رفته و پوسیده شده بود.هری و هاگرید به اولی وندلسلام میکنند و اولی وندل هم با خوش حالی از ان ها استقبال کرده میگوید:حتما برای تهیه ی چوب دستی امده اید ؟ هاگرید میگوید بله !
اولی وندل برای هری از ته مغازه چوب دستی هایی می اورد وبا فوتی خاک های نشسته بر روی ان هارا دور میکند .تقریبا نصف مغازه را غبار فرا گرفت. هری چوب دستی اول را میگیرد و با فرمان وندل تکانی می دهد. ناگهان ریش های بلند هاگرید اتش کرفته و هاگرید به وسیله ی لیوان اب ان ها را خاموش میکند . هری چوب دستی دوم را برداشته وتکانی میدهد باکمال تعجب ریش های سوخته هاگرید دوباره در می اید. اولی وندل میگوید : می دانستم که این چوب دستی برای فردی به خصوص ساخته شده است . هری می خواست که دلیل خاص بودن چوب دستی برای خودش را بپرسد که هاگرید گفت :خوب هری باید بریم واگر نه به شروع مراسم مدرسه دیر میرسیم…


درود فرزندم!

این یکی بهتر بود. اگرچه هنوزم لحن رولت به نظرم جای کار بیشتری داشت اما توصیفاتت بیشتر شده بودن که بازم میتونستن بیشتر باشن.
دیالوگ ها رو توی خط جدید بنویس و با دوتا اینتر ازتوصیفاتت جدا کن. این طوری:
نقل قول:
هری و هاگرید به اولی وندلسلام میکنند و اولی وندل هم با خوش حالی از ان ها استقبال کرده میگوید:حتما برای تهیه ی چوب دستی امده اید ؟ هاگرید میگوید بله !
اولی وندل برای هری از ته مغازه چوب دستی هایی می اورد وبا فوتی خاک های نشسته بر روی ان هارا دور میکند .


هری و هاگرید به اولی وندلسلام میکنند و اولی وندل هم با خوش حالی از ان ها استقبال کرده میگوید:
- حتما برای تهیه ی چوب دستی امده اید ؟

هاگرید میگوید:
- بله !

اولی وندل برای هری از ته مغازه چوب دستی هایی می اورد وبا فوتی خاک های نشسته بر روی ان هارا دور میکند .


روند سوژه ت به نظرم یه خرده سریع بود، شاید اگر فقط درباره چوبدستی سازی مینوشتی بهتر میشد.

اولی وندل هم نه... اولیوندر!

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۹ ۱۷:۱۷:۰۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶

1234321


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۸ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۵۳ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
سلام بر شما اینجانب نمایش نامه ی خود را به حضور شما میرسانم:
تصویر شماره ی ۵_ باسپاس؛
دیگر همهی دانش اموزان به مدرسه هاگوارتز رسیدند شور وشوق در چشمان همه ی سال اولی ها موج میزند.
مخصوصا من؛که خود را آماده برای تغییری بزرگ در دنیای جادو گری کرده بودم . با مطالعه ی کتاب های مختلفی که داشتم میتوانستم اسم همه جای مدرسه را حدس بزنم حتی جاهایی را میدانستم که سال ۲ومی ها هم فکرش را نمیکردند.
در بدو ورود پرفسور مک گنا گال را دیدم که اماده برای انتقال ما به تالار بود از عکس هایی که داشتم جوان تر به نظر میرسید!!!
در میان هیاهوی دانش اموزان مارا به سمت کلاه گروه بندی هدایت کردند. نفر اول …وای خدا پس کی نوبت من میشود که نا گهان اسمم را صدا زندند
جالب بود نگاه دامبلدور به من خیره شده بود .فکر کنم میدانست که انقدر مطالعه کرده ام که بدون رفتن به کلاس ها میتوانم همه ی امتحانات را به خوبی پشت سر بگزارم.
هنگامی که کلاه بر روی من قرار گرفت. برعکس بقیه در ذهنم با من سخن گفت از ضریب هوشی بالایم گفت ولی به همراه تسلط و شجاعت گفتم میخواهم درگریفیندور باشم گفت فکر کردی که هری پاتر هستی !؟ اما من با خنده ای محکم گفتم میخواهم از او هم بهتر باشم…

_خوب پس…گریفیندور!!!!!

درود فرزندم.

سوژه رو خیلی سریع پیش بردی. درسته که اول شخص نوشتی و این کارو برای توصیف کردن اطراف سخت میکنه اما به هرحال فضا رو درست برای خواننده شرح نداده بودی.
همه چیز هم خیلی سریع پیشرفت، شخصیت اصلی اضطراب داشت، بعد اسمشو صدا میزنن و گروهبندی؟
کاش بیشتر توضیح میدادی.

رولت یه حالت گزارش مانندی داشت و زمان بعضی افعال با هم دیگه فرق داشتن.

رول های قبلی رو که تایید شدن رو بخون و مطمئنم میتونی خیلی بهتر بنویسی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط 1234321 در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۶ ۲۰:۲۶:۱۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۶ ۲۲:۳۷:۱۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.