هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷

سدریک ديگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۷ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۰۸ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
ادامه ي همين جلسه رو بايد بنويسيد. قضيه اينه كه حالا كه آنتونين مدير شده، آنيتا منافع خودش رو در خطر ميبينه و ميخواد با سو استفاده از بچه ها آنتونين رو از سر راه برداره...

نكته اينجاست كه بايد يه مقدار از متن رو از ديد اول شخص بنويسيد و اين اول شخص بايد فردي به غير از آنيت باشه.


همه سرهاشون رو برگردوندن و از پنجره کلاس به بیرون نگاه کردن . آنتونین دالاهوف در حالی که یک گالن پیام امروز تو دستشه به سمت کلاس مراقبت میاد .

آنیت : چشماش رو میبندید ، دستاشو میگیرید ، کرم ها رو خالی می کنید روش !

همه سرهاشون رو تکون میدن .

آنیت : پس چیکار می کنید ؟
دانش آموزا : چشماشو میگیریم ، کرم ها رو می بندیم ، دستامونو خالی می کنیم روش !
آنیت: جااااااان؟

یکی میزنه تو سر خودش و میگه:
-دوباره میگم ... چشم هاشو می بندید ، دستاشو میگیرید ، کرم ها رو خالی می کنید رو سرش ! فهمیدید ؟

ملت: نه !

تق تق تق

این دفعه آنیت دو تا میزنه تو سرش .
-واااااااای ... آنتونین اومد !

به چهره مضطرب آنیتا خیره شده بودم و به دنبال راه حلی گشتم . من باید چهره مفلوک و ماتم زده ی آنیتا رو از این وضع در میاوردم . که ناگهان ذهنم جرقه ای زد !

جررق!

آنیتا با سر در گمی گفت:
-صدای چی بود؟
مورگانا لی فای: صدای جرقه زدن ذهن سدریک بود !

تق تق تق

آنیت دوباره با نگرانی به در خیره میشه و میگه :
-کسی فکری نداره ؟

در همون لحظه سدریک جلو میاد و رو به آنیت به آرومی میگه :
-کرم های فلوبر رو بدید به من ! می خوام تغییر شکلشون بدم کلی دندون تیز در بیارن !
-چطوری؟
-با سختکوشی ! من یک هافلی ام !

مری از انتهای کلاس فریاد میزنه:
-منم با هوشم میتونم همچین کاری رو بکنم ! من دختر دختر دختر دختر راونا راونکلاو هستم !!!

سدریک با غرور سرشو بلند می کنه و به آنیتا میگه :
-ولی من اول گفتم ! پس من این کارو می کنم !
مری: نخیرم ... فقط مــــــــــــــــــــن !
-نـــــــــــــــــــــــــــه !
-ادای منو در میاری ؟
-چه ادایی ؟
-تو هم حرفت رو کشیدی !
-مُد شده !

تق تق تق

صدای آنتونین از پشت در به گوش میرسه :
-کسی نیست ؟

همه دانش آموزها با هم : نه !

صدای پوزخند زدن آنتونین به وضوح شنیده میشه که از کلاس دور میشه . آنیت رو دیدم که سرش گیج رفت ، غش کرد و آخرین جمله ای که ازش شنیده شد این بود:
-کلاس درس که نیست ... مجمع دیوانگانه !!!


من همون خوشتیپه ام ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
- مری ...آهای مری ! چرا خوابت برده ؟ یه ربه داری خروپف می کنی !

مری نگاه وحشت زده اش را به لیلی لونا و بعد ، از لیلی به ساعت مچی اش انداخت ، نیم ساعت بیشتر به پایان کلاس نمانده بود. دو *خواب وحشتناک دیده بود و آخرین چیزی که از بیداری به یاد می آورد ، چهره ی آنیت بود که چیزهایی در مورد جذب آنتونین به او گفته بود .

- میگم مری تو چطور تونستی کرمهات رو به این چاقی در بیاری ؟

مری صدای آنتونین را که یک بار اما در خواب این جمله را به او گفته بود ، کاملا به یاد داشت .

- نه پروفسور ، به مرلین من هیچ کاره خاصی نکردم ... اییی دست بهم نزن ...
- دهه ، مری من الان به حساب اومدم مخت رو بزنم ها ، طبیعی بازی کن :grin:
- آها ، پروفسور می شه یه ربع دیگه بیاین مخه منو بزنین ؟! من الان کمی کار دارم
- ای به جـــــــــــــــــــان !

مری سرش را پایین انداخت .

- چی ؟ یه شیشه آرسنیک ؟ این اینجا چی می کنه ؟!

مری غافل از اینکه در گوشه ی دیگر کلاس آسپ در نابود کردن آنتونین رقیبش است و دارد دانش آموز شماره یک ، دانش آموز شماره دو و ... و دانش آموز شماره ششم را می شوراند تا بر علیه آنتونین دست به حمله ای تروریستی بزنند ، مقداری معجون آرسنیک را بوسیله سرنگ بالا کشید و سپس به سراغ کرم فلوبر رفت .

- آخیـــــش ، تموم شد . ولی وای نکنه مثه خواب ، این باعث مرگ آنتونین نشه و نکنه مثه اون یکی خوابه بچه ها در حال اذیت کردن آنتونین باشن ؟! چی کنم اگه این طور بود یعنی شد ؟ وای خدای من ...

مری حرفایش را با خود به پایان برد و در حالی که عرق از سر و رویش می بارید به سمت آنتونین رهسپار شد .

دانش آموز شماره یک: این چرا هیچیش نمیشه؟
دانش آموز شماره دو: چون کرم فلوبرها دندونش نمیگیرن که دردش بیاد.
دانش آموز شماره سه: کرم فلوبر که اصلا دندون نمی‌گیره.
دانش آموز شماره چهار: کرم فلوبر اصلا دندون نداره.
دانش آموز شماره پنج: آره ... فلوبر اصلا دندون نداره. آنیت ما رو گذاشته سر کار.
دانش آموز شماره شش: موافقم ... اون ما رو به مسخره گرفته. بریم حالشو بگیریم.

- نه ...نه ! بچه ها اشتباه می کنین ! جیــــــــــ

مری به صورت ژانگولرانه با چند پرش جفت پای به موقع ، جلوی آنیتا فرود(؟) آمد .

- بچه ها ... جان خودم ...نه حالا جونه خودتون آنیت قصد مسخره کردنمون رو نداره ... اینا دندون دارن ولی خیلی ریزن ... می تونین با ذره بین های توی اون فقفسه ها ببینینشون !

هوووووووووووووووووووووووو ( افکت حمله و گرد و خاک دانش آموزان بی فرهنگ سه گروه هاگوارتز به جز ریون به سمت قفسه های ذره بین )
پیتیکو...پیتیکو(؟)( افکت رهسپار شدن دانش آموزان دارای تمدن 4500 ساله ریون به سمت قفسه های ذره بین )

-20 امتیاز به ریونکلاو ...ان پیش پرداخته 70 امتیاز !!!
مری که صدای آنیتا به دلیل دور شدن از او و رفتن به طرف آنتونین ، لحظه به لحظه برایش کمرنگ تر می شد ،به کرم درون شیشه نگاهی انداخت ، کرم دوبرابر شده بود ...

بالاخره به میزه آنتونین رسید ، شیشه را روی میز او گذاشت تا برایش نگاهی به کرم بیاندازد ... از صمیم قلب امید داشت که همه چیز مانند خواب نباشد ...و بتواند 50 امتیاز دیگر را نیز برای ریون بگیرد .

مری آرام آرام چند قدم عقب رفت و آنتونین که مشکوک شده بود سرش را به کرم نزدیک کرد...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

* پست پیوز بدون در نظر گرفتن پست آسپ و گویا پست آسپ هم بدون در نظر گرفتن پست مری بود ... در نتیجه نمی شد این رو ادامه داد ... منم تصمیم گرفتم به گونه ای اون دو پست رو به پست مری مربوط کنم .


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۵ ۲۳:۴۶:۱۳


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ادامه ي همين جلسه رو بايد بنويسيد. قضيه اينه كه حالا كه آنتونين مدير شده، آنيتا منافع خودش رو در خطر ميبينه و ميخواد با سو استفاده از بچه ها آنتونين رو از سر راه برداره...

آنیتا در حالی که از دور به آنتونین نگاه میکرد گفت : « کرم های فلوبر یک لایه حاوی کلسیم زیر پوستشون دارن که اگر ماده شیمیایی واردش بشه باعث منفجر شدن پوست اونها میشه ! »
سپس چشمکی به دانش آموزانش زد و به سمت آنتونین برگشت !

آنتونین با همان لبخند همیشگی جلو آمد و گفت : « سلام آنیت ! از کی تا حالا بچه داری هم جزء وظایف مدیران شده ؟ » و به دانش آموزان اشاره کرد ! تیزی کنایه اش با لبخند روی لبش تناسب نداشت !

آنیت لبخندی زد و گفت : « یک مدیر خوب باید به تازه واردا درس جادوگری بده آنتونین ! نه درس کنایه زدن ! »
و نگاهی به دانش آموزان کرد ...

بعضی از آنها با تعجب به آنتنوین نگاه میکردند و بعضی سرشان به کار خودشان بود. من هم داشتم به کرم فلوبر خودم نگاه میکردم ! یک نگاه به غذا ها و دارو هایی که اطرافم بود کردم و سعی کردم خودم را با خواندن شیشه های آنها سرگرم کنم. در همین بین بود که ناگهان نوشته یکی از شیشه ها توجهم را جلب کرد :

« آرسنیک ! »

با تعجب به شیشه سم آرسنیک نگاه کردم. آن شیشه آنجا چکار میکرد ؟ آرسنیک چه ربطی به کرم فلوبر داشت ؟ کم کم بعضی حرف های آنیت در سرم طنین انداز میشد :

نقل قول:
_ حالا يه مدير جديد هم اضافه شده! موقعيت من به خطر افتاده... من بايد به سي پنل اصلي دست پيدا كنم، وگرنه ارباب منو ميكشن... اوه خداي من! اگه انتونين سي پنلو براي ارباب ببره چي؟؟ اون يه خواهر داره!!!!!


چه ارتباطی بین مدیر ، کرم فلوبر و آنتونین بود ... این چه چیزی بود که باعث میشد اینقدر توجه مرا جلب کند ؟

دعوا لفظی آنتونین و آنیتا همچنان ادامه داشت و حالا تقریبا همه بچه های کلاس با دقت به انها نگاه میکردند.

نقل قول:
_ من بايد قوي باشم... من بايد قوي باشم!... بايد به فكر نابودي آنتونين باشم!!!


با وحشت سرم به بالا پرتاب شد و چشمانم روی صورت آنتونین که حالا پوزخند میزد و به با کنایه هایش آنیت را میکوبید ثابت شد

نقل قول:
_ بچه ها، امروز به عنوان تكليف ميخوايم با اين كرماي چاق و چله يه كسيو به سزاي اعمالش برسونيم!!!!


بله ... خودش بود ...

ارتباط کرم های فلوبر و آنتونین در همین بود ... ارتباط مدیریت با دعوای لفظی آنها همین بود ... و ارتباط آرسنیک با کرم های فلوبر ... آرسنیک ... ؟ راستی راز آرسنیک چه بود ؟

جمله ای از انیتا انگار منتظر بود تا من این فکر را بکنم و سریعا خودش را به من نشان بدهد :

نقل قول:
« کرم های فلوبر یک لایه حاوی کلسیم زیر پوستشون دارن که اگر ماده شیمیایی واردش بشه باعث منفجر شدن پوست اونها میشه ! »


خودش بود ! این یک جنگ بود ! یک جنگ که خیلی هوشمندانه توسط آنیتا برنامه ریزی شده بود ! اما وظیفه من چه بود ؟ باید به او کمک میکردم ؟ من که همیشه به فکر منافع خودم بودم ! من که یک قدم به جلوی خودم را بر سقوط هزاران نفر ترجیح میدادم ! سعی کردم دقیقتر فکر کنم : حمایت از آنیت به معنی داشتن پشتیبانی مدیریت ایفای نقش بود ! و پشتیبانی یک عضو راونکلاوی ! و حمایت از انتونین ؟ بی طرفی چطور ...

اما نه ... تصمیم من این بود ...

سرنگی برداشتم و سریع از شیشه آرسنیک پر کردم. آرام در پوست کرم فلوبر مقابلم فرو کردم ! کرم حرکت سریعی نشان داد اما با فشار دست من متوقف شد ! سرنگ را باز هم فشار دادم تا از پوست کرم رد شد و سد آهکی مانندی را شکافت !

بلافاصله تمام محتویات سرنگ را تزریق کردم و آن را بیرون کشیدم ، سپس بلند شدم ، کرم را برداشتم و به سمت آنتونین رفتم که حالا لبخند از صورتش محو شده بود و با عصبانیت داشت به دعوای لفظی ادامه میداد.

با تمام مظلومیتی که داشت کرم را روی میز مقابل آنتونین گذاشتم و کمی شنل او را کشیدم !

انتونین برگشت و نگاه کرد : « بله دوشیزه باود ؟ »

سپس نگاهی به کرم کرد و گفت : « این رو شما پرورش دادید ؟»

آرام آرام عقب عقب رفتم تا به قدر کافی از کرم دو بشوم. آنتونین که تعجب کرده بود مشکوک شد و سرش را جلو برد تا کرم را بررسی کند و درست در همین لحظه ، تمام پوست کرم متلاشی شد و ذرات خون و گوشت و آرسنیک حاوی آن در صورت و چشم و دهان آنتونین پاشید ...

آنیتا نیشخند زد و کل کلاس با بلند ترین صدای ممکن خندید ، آنتونین هم در حالی که چشمانش را گرفته بود و ناسزا میگفت از آنجا دور شد ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
تکلیف جلسه سوم مراقبت از موجودات جادویی !

ادامه ي همين جلسه رو بايد بنويسيد. قضيه اينه كه حالا كه آنتونين مدير شده، آنيتا منافع خودش رو در خطر ميبينه و ميخواد با سو استفاده از بچه ها آنتونين رو از سر راه برداره...

قلم پرم رو کوبیدم رو میز و تو دلم گفتم:
-وای بدبخت شدم، بیچاره شدم. حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟ اصلا خاک از کجا گیر بیارم؟ من حالا باید از کی حمایت کنم؟ آنتونین که سرپرست هافل هست ... آنیت هم رییس ویزنگاموت! بابا علــــــــــــــــــه ...

و به صورت Silent زدم تو سر خودم. اول جوونی آدم رو دچار دوگانگی ارزشی می‌کنن!

آنیت همه رو جمع میکنه یک گوشه و به آرومی میگه:
-اون مسئول بخش بی‌مصرف‌ترین بخش سایته ... مدیریت اخبار! چه فایده داره که ما توازن بین کمدی و تاریکی رو بفهمیم یا اینکه رولینگ واسه چی از بیمارستان ادینبورگ بازدید کرده کرده؟ هوووم؟؟

دانش آموزان یکصدا: بعله ... آره ... همینه ... همینه ... آنیتای قهرمان ... همینه همینه!

آنیت هم ماشالا ساحره‌ای بس جوگیر، موهاشو تو هوا تکون سریعی میده (!)‌ و به آنتونین که در جهت طولانی شدن پست همچنان در راه هست اشاره می‌کنه:
-فلوبرها رو بریزید رو سرش! وقتی حواسش پرت شد منوی مدیریت رو ازش بگیرید و بندازید تو جوب ... چیز ... جوب که نداریم ما اینجا. آها بندازید تو دستشویی!‌

ملت هم سر تکون میدن و کرم به دست به سمت آنتونین حمله‌ور میشن!

همچنان آروم پشت میزم نشسته بودم که آنیت یهو برگشت و منو دید:
-اوه ... آسپ! ... آسپ؟ .... آسپ؟ ... آسپ!!!

و قبل از اینکه بتونم حرکتی بکنم نزدیک‌ترین صندلی به آنیت از جا کنده شد و به سمتم شوت شد!

شترق!

-آخ سرم! عهه ... چرا میزنی؟ من جای داداش کوچیکت هستم!

آنیت جیغ کشید:
-داداش تو اون سرت بخوره بچه کوچولوی بی‌خاصیت! چرا نشستی نگای من می‌کنی؟ برو با بقیه حساب آنتونین رو برس!
-آخه...
-آخه نداره! برو ... برو تا نزدم کچلت کنم!
-ولی اون ...
-برووووووووو!

---
آنتونین: واااااای ... ماماااااان ... این کرم‌ها چه باحالن! نکنید بچه‌ها ... قلقلکم میشه!

دانش‌آموزها همچنان که دارن کیلو کیلو کرم میریزن تو یقه‌ی آنتونین با تعجب به هم خیره میشن:
دانش آموز شماره یک: این چرا هیچیش نمیشه؟
دانش آموز شماره دو: چون کرم فلوبرها دندونش نمیگیرن که دردش بیاد.
دانش آموز شماره سه: کرم فلوبر که اصلا دندون نمی‌گیره.
دانش آموز شماره چهار: کرم فلوبر اصلا دندون نداره.
دانش آموز شماره پنج: آره ... فلوبر اصلا دندون نداره. آنیت ما رو گذاشته سر کار.
دانش آموز شماره شش: موافقم ... اون ما رو به سخره گرفته. بریم حالشو بگیریم.
.
.
.
و به این ترتیب دانش آموزها به سمت کلاس آنیت برمیگردن، با مشت‌هایی گره کرده و چشم‌هایی خون گرفته!!!




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مری : آخه من ؟ ...
آنیت : دیگه آخه و اما و اگر و شاید نداره ، باید سعی خودتو بکنی وگرنه بلاکت میکنم

همزمان با گامهای دور شدن آنیت ، مری بیشتر و بیشتر مستاصل می‌گشت ، علاوه بر آنکه نزدیک شدن به آنتونین بسیار سخت بنظر میرسید مشکلات دیگری نیز وجود داشت که فقط خود او از آنها باخبر بود و این موارد کار او را سخت و سختر می‌ساخت .

- نه ، نه ، نه ... این دیگه جزو محالاته ، یکی نیست به این مدیر مستکبر بگه من باید تاوان بالا بالا پریدنهای تو رو بدم ؟ دیگه ترکوندن توی راون هم تا همین سمی کردن فلوبر ها ارزش داشت ، از اینجا به بعدشو من نیستم !

آنیت که گویی ذهنیات مری را در سر می‌پروراند ، به خوبی از جا زدن او آگاه شده بود و با این دست اون دست کردنهای او به وضوح پی برده بود که باز کردن حساب بر روی مری آن هم بدون کمک کاری بس عبث و بیهوده است . پس کمی با خود اندیشید و در حالی که مری را که غرق در تفکر بود زیر نظر داشت به طرف آنتونین حرکت کرد .

آنیت : آنتونین ببینم تو چطور کارت رو پیش بردی ؟

آنتونین که در تمام این لحظات آنها را از نظر می‌گذراند ، برای آنکه خود را بی خبر از همه جا نشان دهد ، مقداری مکث کرد و با تانی خاصی جواب داد :

- اوه ... بله پروفسور ... من داشتم یک نوع آزمایشات قدیمی رو روی این کرم ها بکار می‌بردم ، میخواستم ببینم چقدر موثره و ...
آنیت : تا حالا ورد عشق رو بکار بردی ؟
آنتونین : بله پروفسور ، وردهای... چی ؟ ورد عشق روی کرمهای فلوبر ؟
آنیت : نه پسرک چرررررررمنگ ، ورد عشق روی مری !
آنتونین : یعنی اگر این طلسم رو روی مری انجام بدم باعث میشه این کرمها بارورتر بشن ؟
آنیت : خودتو به آن راه نزن ، من بهتر از خودت از ... در کل این یک پیشنهاد بود ، با کارت برس دالاهوف !

آنیت این جمله را کمی صریح تر و بارزتر بیان کرده بود تا مری که به سختی در حال تجزیه و تحلیل امکانات وجودش در سایت و خروجش از آن بود به خود آمده و خود را برای آنتونینی که اکنون کمی خام تر و آماده تر برای ارتباط بود ، مهیا سازد . اما ذهنیاتش توان هیچ گونه تحرک را برای وی باقی نمی‌گذاشت ...

- اینطوری نمیشه ، من حتی اگر بلاک هم بشم نباید به طرف این پسره برم ، شنیدم خودش دنباله تریلانی و در به در برای رسیدن بهش تلاش میکنه ، اصلاً شاید تونستم بدون اینکه جلب توجه کنم اینا رو بهش بخورونم ، شاید ... شاید ...

- میگم مری تو چطور تونستی کرمهات رو به این چاقی در بیاری ؟

این صدای آنتونین بود که افکار مری را از هم می‌گسست ، او در حالی که کرم فلوبری را در دست داشت به طرف مری در حال حرکت بود و اینطور بنظر میرسید که صحبتهای لحظاتی قبل آنیت بر رویش تاثیر گذاشته بود و یا شاید حیله ای در سر داشت تا رقیب خود را از میدان مسابقه بدر کند !


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۲۱ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

رودولف لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
جيمز كه به صحبت هاي زير زيركي آنيت و مري مشكوك شده بود، هورمون فضوليش شروع به ترشح كرد و به سمت ميز مري راه افتاد در اين بين آنيت به سمت ليلي رفت تا در مورد چگونگي رفتار با كرمها فلوبر با او صحبت كند.

جيمز به ميز مري رسيد و به او گفت:

-سلام مري،حالت خوبه؟

مري كه سخت مشغول كار بود و به دليل فشار بيش از حد كاري شبيه توپه چهل تيكه ي كم باد شده بود با حركت سرش جواب جيمز را داد.

-اهوم
ميگم مري امروز خيلي خوشگل شديا؟
-اهوم
ميگم مري امروز بازم خيلي خوشگل شديا؟
-اهوم
-ميگم مري ميشه از اين به بعد، بهت بگم آبجي؟
-اهوم
-ميگم آبجي اون چيه داري ميدي كرما ميخورن؟
-اهوم
-...اوهوم اُ زهر مار آبجي.

مري كه از صداي جيغ جيمز شكه شده بود، با عصبانيت به جيمز نگاه كرد و رو به او گفت:

-چي ميگي اصلا تو...بچه ي بي ادب پررو...برو پي كارت...مگه نميبني كار دارم؟

جيمزي كه تحمل داد وهوارهاي ادمها رو نداشت با قيافه اي عبوس سرش را بر گرداند و به سمت ميز خودش حركت كرد ولي در اين ميان شيشه حاوي سم را در دستان مري ديد و با فكري شيطاني دوباره سرش را روبه مري چرخواند.

-ميگم آبجي جون، فهميدم چي به كرما ميدي، از اون آب خطرناكاست كه ننجون ميداد به من تا آدم بدا رو باهاش بكشم،‌ شماها بهش چي ميگين؟..اها سم.

مري با شنيدن كلمه سم سرش را به اطراف چرخواند تا مطمئن شود كسي حرفهاي جيمز را نشنيده است و سپس رو به جيمز كرد و شكلاتي را از جيبش بيرون آورد و به او گفت:

-بيا داداشي، اين شوكولاته هفت ميوست، خيلي خوشمزست، بخورش واسه اموات منم صلوات بفرست.

-آبجي جون واسه امواتت بايد خرما بدي نه شكلات. تازشم خر خودتي.
من ديگه بزرگ شدم، بايد بهم يه بسته شوكولات بدي. اگه به عمو آنتونين بگم بهم يه بسته از اون شوكولات خوشمزه ها ميده. آخه عمو با خاله بده همكاره.

مري با شنيدن كلمه ي "آنتونين" رنگ از رخسارش پريد و باري ديگر به شكل توپ در آمد، البته از توع پلاستيكي.

-جيمزي جون بهت قول ميدم بعد از اينكه از اينجا رفتيم بيرون واست يه بسته شوكولات بخرم. قبوله؟

-نچ. بابام گفته حرف هر كس و ناكسي رو قبول نكن.
-حالا ديگه ما هم هر كس و ناكسي شديم داداشي؟

جيمز با حركت سرش حرف مري رو تاييد كرد سپس گفت:

-خب اين دفعه رو به حرف بابام گوش نميدم ولي يه شرطي داره ؟
-چه شرطي؟
-اينكه بايد "جيبا عوض" بازي كنيم.

مري كه براي اولين بار اين كلمه رو ميشنيد، گفت؟

-چي چي عوض؟
-جيبا عوض... تو هرچي تو جيبت هست ميدي به من، منم هرچي تو جيبم هست ميدم به تو. اونوقت من ديگه به عمو آنتونين نميگم.

مري كه چاره اي جز پذيرفتن حرف جيمز نداشت شرط او را قبول كرد و تمام وسايل جيبش از جمله پنجاه گاليون پول، معجون نرم كننده مو، مدل كوچك شده ي اتو مو و كلي وسايل بيناموسي كه براي آرايش چهره به كار ميرفت رو به جيمز داد و جيمز پوست تخمه هايش را از جيبش بر روي زمين خالي كرد و رو به مري گفت:

-هر كدومشونو خواستي از رو زمين بردار. اين وسايلتم نيگه ميدارم ميدم به همسر آيندم، ‌هرچند اون خوشگله و از اين آت و آشغالا استفاده نميكنه ولي خب.

سپس به مري ريشخندي زد و به سمت ميز خودش حركت كرد.

مري پس از دادن سم ها به كرمهاي فلوبر به طرف آنيت حركت كرد و گفت:

-خانوم معلم. كار من تموم شد.

انيت دستان مري رو گرفت و به گوشه ي خلوت كلاس برد و به او گفت:
-آفرين دختر. كارتو خوب انجام دادي. حالا بايد اينا رو بديم جناب آنتونين ميل كنه و فقط تو ميتوني اين كارو انجام بدي.

-من! ولي چطوري؟

آنييت سرش رو به مري نزديك كرد و گفت:
-تو بايد كاري كني آنتنونين بهت علاقه من شه و در يك موقعيت خوب اين سم ها رو مخلوط با يه چيزي بهش بدي تا نوش جان كنه.


ویرایش شده توسط رودلف لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱:۱۷:۲۳


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- چطوره منم کرم های فلوبرمو با یه جور مواد کشنده تغذیه و تربیت کنم که جوشوندۀ اونا تبدیل به یه سم بی بو و مخوف بشه و آنتونین رو باهاش نابود کنم و از آنیت نمرۀ کاملو بگیرم؟ اما اگه این کار درست نباشه چی؟ شاید کرما بترکن و لو برم. حالا چجوری از آنیت بپرسم که بچه ها نفهمن؟

آنیتا که به نظر می رسه فکر مری رو خونده، به بقیه دانش آموزان نگاه می کنه، لبخندی میزنه و میگه:
- بچه های عزیز، فراموش نکنید که خیلی خوبه اگر این کرم هارو با یه جور مواد کشنده تغذیه کنید. مطمئن باشید هیچ خطری نداره.

مری لبخندی میزنه و به طرف شیشه ی کوچکی که روی میز وسط کلاس قرار داره میره. لیلی لونا با کنجکاوی به مری نگاه می کنه اما با چشم غره ی عصبی مری متوجه میشه که بهتره حواسش به کار خودش باشه.

دانش آموزان یکی یکی، کرم فلوبرمو هاشونو به آنتونین نشون می دن و آنتونین با حرص به آن ها نگاه می کنه و لبخند میزنه. بادراد درحالی که سعی می کنه بی توجه به ریش هایش راه بره؛ به آنتونین نزدیک میشه:
-من کرم فلوبر خودمو با یه جور هورمون(!) خاص تغزیه کردم. نگاه کنین ریش درآورده. کارم چطور بود؟

آنتونین به زور لبخندی میزنه و با خودش فکر می کنه: آنیتا، حیف که جلوی اینا نمی تونم حقتو بذارم کف دستت. حیف که ارباب سفارش کرده که کاری به کارت نداشته باشم؛ حالا بذار به موقعش یک کاری می کنم که دمتو بذاری رو کولت و فاتحه دختر دامبل بودنو بخونی.

آنیتا مشکوکانه به آنتونین خیره میشه؛ آنتونین با حرص به آنیت نگاه می کنه و میگه:
-اما من شنیدم که تغزیه کرم های فلوبرمو با مواد سمی کار بسیار خطرناکیه.

-اِشتباه شنیدید آنتونین عزیز. تغزیه ی این نوع کرم ها با این سم به رشد سریعتر اون ها کمک می کنه.

آنتونین به فکر فرو میره. درهمین لحظه جیمزی به آنیت نزدیک میشه و با صدای زیری طوری که دیگران نشوند به آرامی میگه:
-خانجون، من می دونم تو می خوای کی رو به سزای عملش برسونی!

آنیت مشکوکانه به جیمزی نگاه می کنه. جیمزی با شیطنت به آنیت اشاره می کنه که نزدیک بشه.
-خانجون، شما می خوای با این کرمای زشت زشت به حساب خاله جون بده برسی. مگه نه؟

آنیت خوشحال از این که جیمزی اشتباه فکر کرده و نقشه های بهم نخورده لبخندی میزنه و میگه:
-آفرین، من همیشه گفتم جیمز از همه بچه ها باهوش تره. حالا برو سراغ کرما. به کسی نگی ها. این یه رازه.

کمی آنطرف تر، پرسی سعی می کنه مورگانا رو راضی کنه تا یکی از کرم هارو بدون دستکش بلند کنه. مورگانا با انزجار به کرم ها نگاه می کنه و میگه:
-آخه تو قصرمون که بودیم، کنیزا این کارارو می کردن.

-ولی اینجا تو باید این کارو بکنی. این تکلیفمونه. یادت که نرفته؟ باید بدون دستکش ورش داری وگرنه نمره کامل نمی گیری.

-باشه. ولی بعدش باید برام آب گرم آماده کنی تا دستامو بشورم.

مری بی توجه به آنچه در اطرافش می گذشت کرم فلوبرمو کوچک را روی تخته چوبی گذاشته و سعی می کنه که از طریق دو قاشق مقداری کود سمی تو دهنش بریزه. آنیتا که از دور مری رو زیر نظر داشت؛ به او نزدیک میشه و در حالی که سعی می کنه توجه بچه ها رو جلب نکنه می گه:
-اگه کاری که می کنی درست پیش بره، هفتاد امتیاز به راون اضافه می کنم. درضمن تو میشی شاگرد محبوبم.

- و بعدش من از همه بهتر میشم. مثل همیشه. بعد شما بیشتر از همه به من توجه می کنید و بعدش من بهترین دانش آموز شما میشم. مگه نه؟

-خب بسه دیگه. به کارت برس. بقیه بچه ها نباید بفهمن که تو داری چی کار می کنی.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱۵:۴۲:۱۷

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در همين لحظه آنتونين از دور نمايان ميشه!!!

پرسی همونطور که به آنتونین زل زده و همزمان مواظبه که مبادا آنیت چشش بهش بیفته، یه مشت کرم فلوبر برمیداره و میندازه توی یقۀ مری باود.

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! (تعداد زیاد، نشانۀ تاکید است!)

آنتونین بلافاصله چوبدستی شو می کشه بیرون:
- هان؟ چی شده؟ به کسی حمله شده؟

مری باود درحالیکه وسط کلاس ورجه وورجه می کنه:
- پروفسور... پروفسور...

آنیتا با عصبانیت بهش تشر می زنه:
- بشین سرجات دختر! الان که وقت رقص نیست. کلاس تمرینتون یه ساعت دیگه شروع میشه. خجالت بکش که باعث شرمساری ریونکلاو شدی. مجبورم 50 امتیاز از ریون کم کنم.

مری با احساس چندش سرجاش میشینه و رو به پرسی اشارات تهدید آمیزی نشون میده. آنیت به آنتونین رو می کنه:
- به به! به به! همکار گرامی. چه عجب از اینورا. تشریف بیارین و فعالیت های مفید دانش آموزان منو ببینین که با استفاده از کرم فلوبر چه کارای گولاخی می تونن انجام بدن.

آنتونین با یه حرکت چوبدستی یه صندلی راحتی ظاهر می کنه و روش می شینه. نگاهی به آنیتا میندازه و با خودش فکر می کنه: آره جون اون بابای ریش درازت. مثلا تو خیلی از دیدن من خوشحالی؟ حیف که به خاطر ارباب نمی تونم حقتو بذارم کف دستت وگرنه کاری می کردم خودت سر سه سوت دمتو بذاری روی کولت و از دور و بر ارباب دور شی.

بعد با صدای بلند میگه:
- چه فکر بی نظیری دوشیزه دامبلدور عزیز. خوشحال میشم کرم های جذاب فلوبری که با دستان مهربون شما پرورش داده شدن تماشا کنم.

دانش آموزا:
-

دانش آموزا دونه دونه میان جلو و کرم هایی که توی شیشه های مربایی دارن به آنتونین نشون میدن. مری باود با افتخار یه کرم رو بلند می کنه و به آنتونین میگه:
- همم... ببینین این کرم چه چاق و تپله؟ به طور ویژه ای تغذیه شده و خیلی کارا می تونه انجام بده.

پرسی از ته صف داد می زنه:
- مثلا مث رقصوندن نگو و نپرسا؟

کلاس از خنده منفجر میشه و مری که دماغش سوخته میره سر جاش می شینه. لیلی لونا نزدیک میشه:
- اممم... این کرم های فلوبر رو با عصارۀ اسطوخودوس تغذیه کردم. از جوشوندۀ این کرم ها میشه برای رفع تنگی نفس استفاده کرد.

آنتونین لبخندی به لیلی لونا می زنه و با دو تا انگشت دست راستش، به نشونۀ تشویق، به کف دست دیگش می کوبه. در همین اثنا مری که می خواد خیط شدن قبلیشو جبران کنه همونطور که بغض کرده و سرجاش نشسته یه فکری به ذهنش می رسه:
- چطوره منم کرم های فلوبرمو با یه جور مواد کشنده تغذیه و تربیت کنم که جوشوندۀ اونا تبدیل به یه سم بی بو و مخوف بشه و آنتونین رو باهاش نابود کنم و از آنیت نمرۀ کاملو بگیرم؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۲۲:۳۸:۰۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۲۲:۳۹:۴۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۱:۰۸:۳۱


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
جلسه سوم: روايت از ديد اول شخص


گاه وقتي امكان داره كه در يك پست، اينكه بدونيم از ديد يه فرد خاص\ ماجراها چطور پيش ميره، جالب باشه. يا مثلا اگر بدونيم فردي داره خلاف تفكر خودش يه كاري رو ميكنه، احتمالا پست طنزي رو خواهيم خوند.

شايد هم اينكه بدونيم عملكرد ها، ديالوگ ها و يا اتفاقات از ديدگاه يه فرد خاص چطور تعريف ميشه و چه فكري پيش خودش ميكنه جالب توجه باشه.

براي همين گاهي اوقات اگه مثل پست زير عمل كنيم، ميتونيم پست قابل قبولي رو ارائه بديم...

---------------


_ ايش! پرسي دست نزن به اونا...

پرسيبا بدجنسي تمام كرم را برداشت و جلوي مورگاناتكان داد و گفت:

_ اما اين درسمونه! فراموش نكن!


شاتالاخ!( افكت كنده شدن در از پاشنه!)


_ خداي من... خداي من... اين وحشتناكه! وحشتناك!... مري باود!زاخارياس! بشينين سرجاتون!... ديگل، از ريش سفيدت حيا كن!...پرسي دست از سر اون كرما بردار بوقي!... افتضاحه افتضاح!


بچه ها همه ساكت ميشن و به آنيت با موهاي ژولي پولي(!) نگاه ميكنن و حي ميكنن آخي چه موجود وحشتناك و قابل ترحمي روبروشون واستاده!


آنيت صاف ميشينه روي(!) ميز و ميگه:


_ غذا دادن به كرم فلوبر كار امروزتونه... خب اول يه تيكه برگ بردارين، بعد بچپونينش توي حلقش! شروع كنين!


ملت: !!!!!!!!!!!


ملت شروع به كار ميكنن و آنيت شروع ميكنه به سان ديدن از عمليات بچه ها:

_ هيچي! هيچي سرجاش نيست! وضعيت وحشتناكه! غير قابل تحمله! ... فك كنم اون بچه ي نويله، كارش مثل پدرش وحشتانكه، ارباب بايد خاندانشو منقرض كنه!... اوه خداي من! تالار نقدم مونده، اين يه فاجعست! ... ايوان من تو رو با دستاي خودم خفه ميكنم! ...


آنيتا در اين حين به يه كرمو بر ميداره و اينقدر فشارش ميده كه چشماي كرم پرت ميشن توي صورتش!

_ حالا يه مدير جديد هم اضافه شده! موقعيت من به خطر افتاده... من بايد به سي پنل اصلي دست پيدا كنم، وگرنه ارباب منو ميكشن... اوه خداي من! اگه انتونين سي پنلو براي ارباب ببره چي؟؟ اون يه خواهر داره!!!!!

و از شدت عصبانيت ميشينه وسط كلاس و دستمالشو در مي ياره و هاي هاي ميزنه زير گريه!!!

بچه ها كه از عمليات قبيح!! آنيت سردرگم شدن، تا مي يان اين عمليات رو تقبيح!! كنن، انيتا اشكاشو پاك ميكنه و يه اخم هم ميكنه و ميره پاي تخته...

_ من بايد قوي باشم... من بايد قوي باشم!... بايد به فكر نابودي آنتونين باشم!!!

در اين لحظه برق خطرناكي در چشمهاي آنيت درخشيدن ميگيره و رو ميكنه به بچه ها و ميگه:

_ بچه ها، امروز به عنوان تكليف ميخوايم با اين كرماي چاق و چله يه كسيو به سزاي اعمالش برسونيم!!!!


بچه ها در حالي كه فكشون باز مونده، سعي ميكنن سطح هوشياريشونو روي 1 !!! نگه دارن تا ببين استادشون كه امروز معلوم نبود حالش بلاخره خوب بود يا نه، چي ميخواد بگه!!!



در همين لحظه آنتونين از دور نمايان ميشه!!!


........

تكليف:

ادامه ي همين جلسه رو بايد بنويسيد. قضيه اينه كه حالا كه آنتونين مدير شده، آنيتا منافع خودش رو در خطر ميبينه و ميخواد با سو استفاده از بچه ها آنتونين رو از سر راه برداره...

نكته اينجاست كه بايد يه مقدار از متن رو از ديد اول شخص بنويسيد و اين اول شخص بايد فردي به غير از آنيت باشه.

موفق باشين!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
خارج رول !

مورگانا : استاد استاد اجازه ... این آرنولد اسم خودشو وارد کرده ؟
ایوان : نخیر بوقی این تخلصشه ... یعنی همینطوری باید می‌گفت .
کورمک : میگم استاد بهتر نبود هر کسی اسم خودش رو وارد میکرد ؟
ایوان : چطور عزیزم ؟
کورمک : چون الان هر نفر به خاطر اینکه اسم یه نفر رو وارد نکنه اسم صد نفر دیگه رو وارد کرده و فکر کنم باید تدریس در مورد وارد نکردن شخصیت اضافی رو هم توی درسات قرار بدی

داخل رول !

هر یک از بچه های کلاس به طرفی می‌دوید در این بین گلگومات و ترول به شدت با یکدیگر درگیر شده بودند و هر یک همرزم خود را می‌طلبید ، عده ای در این بین وصف شاهنامه می‌خواندند و عده ای دگر به دنبال قسمت پایینی بودند که گویا دقیق معلوم نبود و بدین سان هیچ یک نتوانستند آنجا پایین رو تشخیص داده و نقطه ضعف ترول را برملا کنند .

در همین لحظه ترول ، گلگومات رو بر زمین می‌زند ، اما با نگاهی اندک در می‌یابد که بلعیدن او در یک آن کاری بس دشوار ست که از توان او ساخته نیست ، پس افکارش را از ذهن خود پاک ساخته و به طرف دیگر شاگردان حاضر می‌رود که تعدادشان برای شام و ناهار صد روز کافی است .

با حرکت به هر طرف یک جسم بی حال را در دست می‌گرفت و در حالی که در هوا تکان می‌داد آن را در گوشه ای پرت می‌کرد ، روزیه نیز در این لحظات تاب و توان مقابله با ترول رو در خود نمی‌دید و با بهترین و کم سابقه ترین انواع فحش و ناسزا از خود پذیرایی می‌کرد .

اما در میان اجساد بی جانی که هر لحظه بر روی زمین فرود می‌آمد لحظه ای فردی با هیبتی سوپرمنی وارد شد و ترول با دیدن او لرزه بر اندامش وارد شد ... او کسی نبود جز ؟


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.