هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
همه به اطراف فرار می کردند تا از زیر ضربات ترول جان سالم به در ببرن و این ترول نابکار هم مدام فریاد می کشید و با قدم های سهمگینش همه چیز رو به هم می زد اوضاع آشفته و در همه صدای فریادها از هر سو به گوش می رسه فریادهایی حاکی از درد و وحشت صدای خرد شدن استخوانها فضا را پر کرده صدای نعره های وحشیانه ترول از هر سو به گوش می رسید.


از دور میان دانش آموزان هیکل بلند و سبز رنگی پیدا می شه که با یه چماق بزرگ به سمت ترول داره میاد گلگو مات مثل یه فرشته ی نجات سر رسید.


به کشتی گرفتن در هم آمیختن
به قصد کشتن و خون هم ریختن


بدین سو می آید گلگومات غول
بهر کین خواهی زین ترول


چماق بدست آمده بهر رزم
چنان که گویی هرگز نبود در بزم


چه شود عاقبت این کارزار
خدایا چنین کن نشود کار،زار


چنان زد برسر این ترول چماق
گو هرگز نیامده به باغ


چماق از کف بداد گلگو جان
بدست ترول شکسته شد آن


بزد دست بر کمرش چو شیر
گو شده به چنگال عقاب اسیر


گلگو چون عقابی خشمگین
نتوانست ترول را بزند بر زمین


حریفش بود برتر ز او
بس کن بقیه رزم را گو


چنان بکوبیدش بر زمین گلگو را
که لرزید از زمین تا هوا


بدیدم نیست همرزمی مقابل این ترول
آمدم جلویش همچو غول


گر چه نمی بینند مرا انسانها
زیر پایشان له می شوم بارها


رفتم ز پایش بالا تا به گوش
ز کف می دهد حال عقل و هوش


زیر گوشش به نجوا ایستم
اعصابش همی به هم ریختم


بگرفت به دستش چند تنی
یکی از آنها چون شیر زنی


چشمش به من افتاد این مری باود
همی به ترول دشنام داد


پرتش کرد چو پر کاهی
خورد به بید کتک زن بیچاره،الهی


بگرفتم چوب جادو بدست
گفتم کدام ورد الآن کارگر است


آواداکداورا می زندش بر زمین
نه من ندارم از این ترول کین


وردها یک به یک از ذهنم گذشت
یکی در آنجا همی نقش بست


شد ذهنم آماده برای انجام آن
انگار یک لحظه ایستاد زمان


اگر له وی کورپس آوری بر زبان
بیافتی بر زمین همچو کودکان


بیا وُ امر مطلق کن این ترول
همه جانش چون ورق کن این ترول



همی جادو آمد بر زبان
شد آماده غول به فرمان


آرام فرستادمش در قفس
گو بی اجازه نمی کشد یک نفس


بستم در برویش
طوری که هنوز رفته هوشش


طلسمات ایوان روزبه به جا بود
گویی ترول هیچ آزاد نبود


ایوان به من امتیاز داد
چنین کلاسش کردم آزاد


رفتیم سراغ آن دو عزیز
که مبادا شده باشند مریض


گو جان ز کف داده گلگو
افتاده اند ز پا هر دو


مری را بنگر کتک خورده بیهوش
مادام پامفری به قلبش می دهد گوش


هر دو زنده اند اما به ناچار
در بیمارستان می شوند تیمار


بس است دیگر این چه شعریست
آبرو بردی برایت نمره ای نیست


سخن کوتاه کنم به دو بیت
ندارد اینجا برایم گیت



یعنی نیست برایت دری رو به فردا
ای "آرنولد"سخن کوتاه کن اینجا


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۲۶ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
-

هري در حالي كه بدنش در ميان مشت بزرگ و گره كرده ي ترول گير افتاده بود، دستش رو از دماغش خارج كرد و جيغ كشيد. ترول قدري او را در مشتش فشار داد و با صداي انفجاري ديگر او را به پايين پرت كرد.

رون و هرميون و فرد و جورج، در حالي كه از ترس در حال سلف ماكسيمم جريوس بودند(Self Maximum Jerious) بودند، به طرف هري رفته و او را كشان كشان با خود به كناري بردند.

سپس همگي با هم و يك صدا، درحالي كه چوب دستي هايشان را به طرف شكم ترول(همون نقطه ي حساس كذايي) گرفته بودند، فرياد زدند:

- سكتوم سمپرا!

غول كه اصولا چون غول بود و قد اونا بهش نميرسيد، از جادوي دريافتي كه به پاهايش خورده بود، عصباني شده و نعره كشيد.

هوا كم كم سرد ميشد. روزيه به دسته ي مرغابي هايي كه در بالاي جنگل ممنوعه پرواز ميكردند، نگاه كرد. دانش آموزان روي تپه مدام در حال دويدن و جابه جايي بودند. غول هر از گاهي سرش را تكان ميداد و با اين طرف و آن طرف رفتن پايش روي چوب جادويي كه روي زمين افتاده بود ميرفت. جادويي ناگهاني به دراكو برخورد كرد و موهاي بورش آتش گرفت.

هري درحالي كه مدام اين ور و آن ور ميرفت، به اين فكر ميكرد كه چطور از معركه خلاص شده و هر چه زودتر شر غول را كم كنند. ياد مسابه ي سه جادوگر افتاد...

- آكسيو آذرخش!


ادامه بديد...


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۳:۵۷ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با توجه به این که مطابق تکلیف استاد، سوژه نباید به پایان می رسید و متاسفانه زاخاریاس عزیز سوژه رو تموم کرد، به ناچار پست ایشون رو نادیده می گیرم و از پست پروفسور ویکتور ادامه میدم!

*****

هری همچنان به نقطۀ حساس بدن ترول فکر میکرد، فکر میکرد، باز هم فکر میکرد. در همین حین که هری مدام در بحر تفکر پایین و بالا می رفت و فکر قورت میداد، غول خشمگین به دنبال عاملین انفجار می گشت و چون با وجود هیکل گنده، مغز یک ترول را در سر داشت به هری که داشت همچنان فکر میکرد زل زد و ظاهرا او را مقصر تشخیص داد.

با قدمهای سنگین به طرف هری رفت و هری چون به شدت درحال غور و تفکر بود و هنوز به مبحث نقطۀ حساس نرسیده بود، به این فکر میکرد که شاید پیش نیازها را رعایت نکرده و احیانا به همین دلیل است که نقطۀ مورد نظر را نمی یابد که با سر و ته شدن، از بحث فلسفی که در مغزش حریان داشت نجات پیدا کرد.

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! (این صدای هرمیون بود!)

- ماااااااااااااااااااااااااااااااع! ( این یکی رون ویزلی بود!)

- اخخخخخخخخخخخ... تفففففففففف! ( کراب بی ادب!)

- من یه قرار مهم دارم! (زاخاریاس اسمیت!)

- منم با خودت ببر! (بتی بریسویت!)

- من یه شوالیۀ شجاعم و از پس همه چی بر میام! (و با نگاهی دوباره به ترول) یعنی... از پس تقریبا همه چی، که البته یه ترول شاملش نمیشه! (دراکو مالفوی!)

- حرفای پوچ و ناامیدکننده رو دور بندازین و ترول رو کنترل کنین. یادتون نره که بعد از آقای پاتر نوبت بقیه س! (اینم معرفی کردن می خواد؟ )

هری از ارتفاع سه متری که قرار داشت جیغ می کشید:
- دیدم... دیدم... نقطۀ حساسش همون پایین ماییناست!

دراکو سرش را خم کرد تا پایین ترول را ببیند. بتی جیغ کشید:
- نه بی ناموس! منظورش اون پایینا نیست که!

- پس کجاس یعنی؟

هری همچنان جیغ می کشید:
- یه کم بالاتر باب!



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
-واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
این صدای جیغ بنفش کراب بود که در حالی که داشت به زور اون شکم گنده اش رو تکون می داد،به ترول زل زده بود!!
در همین حال ترول که از اون خوشش اومده بود،بلندش کرد و انداخت روی جناب ایوان روزیه!!!!مالفوی هم که داشت از خنده می مرد،افتاد روی ترول!!ترول هم که دید اینجوریه،مالفوی رو برداشت و تا دور دست ها پرتاب کرد!
-آواداکداورا!
این ورد از طرف گویل اومد و انگاری برای ترول از نیش پشه هم کندتر بود!!!!جناب ایوان روزیه هم کاری به کار ما نداشتن و برای خودشون گرفتن خوابیدن!!!
بگذریم،ترول اومد و یکی یکی اسلیترینی ها رو از بین برد(ولی من می گم منقرض کرد!) و گریفندوری ها هم پا به فرار گذاشتند(البته می دونستم جرئتشو ندارن!)و ما هافلیا وایسادیم و طبق کاری که باید توی این کلاس انجام بدیم،ترول رو رام کردیم و گذاشتیمش تو قفس(حال می کنید گروه رو؟!!).
جناب ایوان روزیه هم بعد از بیدار شدنشون به ما هافلیا نمرهی 100 داد!به این گریفندوری های ترسو -100داد و اونا تجدید شدن!

خلاصه این که روز توپی برای ما هافلیا بود!!


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
هرمیون فهمید آن دو چه فکری در سر دارند بنابر این برای پرت کردن حواس او باید کاری انجام میداد به رون و هری گفت که هر کدام از یک طرف و خودش ازطرف دیگری به طرف غول وردی را نشانه بروند تا غول تمرکز نداشته باشد و حواسش هم پرت شود.و آن ها هم همین کار را کردند و بعد از چند لحظه سیموس و دین هم از دو طرف دیگر غول به آن ها پیوستند.غول به طور کامل گیج شد.
ناگهان فرد و جرج فریاد زدند:" فرار کنید!" و خودشان هم دوان دوان فرار کردند. یک دفعه انفجار کوچکی پشت غول صورت گرفت و او بر روی زمین افتاد در حالی که پایش زخمی بود و چشمانش بسته شدند.ولی هیچ کس دیگر صدمه ندیده بود ولی کسانی که نزدیک غول بودند سیاه و دوده ای شده بودند.همه خوش حال شدند و برای فرد و جرج هورا کشیدند. ولی این ها دوامی نیاورد.
هرمیون چهره ی لبخند زنان روزیه را دید. و حدسش را به رون و هری گفت:"فکر نمی کنم کار تمام شده باشد."
در همین هنگام غول چشمانش را گشود و تلو تلو خوران ایستاد ولی این دفعه عصبانی تر بود.
هری سریع گفت :"شاید این هم مثل اژدها باشد باید چند نفر با هم یک طلسم را اجرا کنند تا بر رویش تاثیر بگذارد و شاید یک جای حساس داشته باشد که نقطه ضعفش باشد."
هرمیون گفت:"من باهات موافقم ولی هر کاری می کنی زود تر."
...


ویرایش شده توسط پروفسور ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۷ ۲۰:۵۷:۱۳
ویرایش شده توسط پروفسور ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۷ ۲۱:۱۸:۰۷

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
پانسی پارکینسون بیهوش روی زمین افتاده بود.غول که حالا وحشی تر شده بود به سمت پانسی پارکینسون حمله کرد.مالفوی سر استاد فریاد زد:
_جلوشو بگیر!
_ساکت باش آقای مالفوی!اگه دوستش داری برو نجاتش بده.
مالفوی بلافاصله برگشت که غول را از پانسی دور کند.در همین حال رون و هرمیون که پشت کلبه فایم شده بودند داشتند از خنده غش می کردن و با انگشتان خود پانسی را نشان می دادند که غول او را از دو پا گرفته بود و داشت دور خودش می چرخوند!ناگهان صدایی آنها را از جا پراند:
_چرا اینجا وایسادین؟زود برین کمک بقیه!
این صدای روزیه بود.رون و هرمیون دوان دوان به سمت غول رفتند.در همین حال هری از سمت دفتر دامبلدور ناامید باز گشت و مانند هرمیون و رون به جنگ با غول رفت.غول پانسی را رها کرد _که بی هوش شده بود_و به سمت مالفوی می رفت که خیلی وحشی شده و داشت سر روزیه داد می کشید.در همان حال فرد و جرج داشتند زیر غول چیزی را روشن می کردند...بک چیزی شبیه به موشک جادویی...
ادامه دارد........




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
پانسی پاركينسون جيغ می كشيد. ايوان روزيه با آرامش صحنه را نگاه می كرد و دست به هيچ كاری نمی زد.
مالفوی نعره زد و به سمت روزيه حمله كرد:
_كثافت، چرا اون غول رو متوقف نمی كنی.
روزيه با آرامش چوبدستی اش را به سمت مالفوی گرفت و گفت:
_بايد ياد بگيری با معلمت چه طور رفتار كنی دراكو. از اسلايترين پنج امتياز كم می شه.
-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
صدای‌ جيغ گوش خراش پانسی توجه روزيه را به خودش جلب كرد. روزيه به سمت دانش آموزان رفت و گفت:
-يالا، عجله كنين دوستتون به كمكتون نياز داره.
مالفوی در حالی كه روزيه را لعن و نفرين می كرد به سمت غول غارنشين حمله برد:
-اكسپليارموس.
-نه، چی كار كردی ديوونه!
پانسی پاركينسون از دست غول رها شد و محكم به زمين خورد. گويی طلسم مالفوی موجب شده بود پاركينسون بی هوش روی زمين بيفتد. روزيه با عصبانيت به سمت مالفوی آمد و به او گفت:
-طلسم بهتری پيدا نكردی؟ اگه پانسی نمرده باشه شانس آورديم.

ادامه بديد.



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۷

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
ولوله ای به پا شده بود . دراکو که لحظاتی پیش با پوزخند هایش روی اعصاب همه اسکی می کرد، به روزیه چسبیده بود و ناله می کرد . کراب و گویل فریاد زنان می دویدند تا به جای امنی برسند . مثل...مثل...خوب مثل کسی که یک غول غار نشین دنبالش کرده باشد دیگر!
نویل پشت درختی پنهان شده بود و تره ور را محکم نگه داشته بود تا فرار نکند . موقع فرار کردن چوبدستی اش را انداخته بود و حالا غول که آن را پیدا کرده بود ناخواسته و ناشیانه جادو های ناشناخته ای به اطراف می فرستاد . فرد و جورج که بانمکیشان گل کرده بود پیچک بلندی پیدا کرده بودند و مدام آن را سر راه غول نگه می داشتند تا پایش به آن گیر کند و با سر به زمین بخورد . با هر بار زمین خوردن غول، زمین می لرزید . لاوندر و پرواتی با خوردن مقداری از خوراکی های مخصوص دوقلو ها ، بهانه ای برای جیم شدن از کلاس پیدا کرده بودند و دوان دوان از تپه پایین می رفتند تا مثلا به درمانگاه بروند . هری با استفاده از غفلت روزیه به سمت دفتر دامبلدور می رفت . رون و هرمیون پشت کلبه هاگرید ، کنار انبار هیزم پنهان شده بودند و فکر می کردند که چه خاکی توی سرشان بریزند .
هرمیون با صدای بلند ،طوری که صدایش از بین فریاد های ترول به گوش برسد گفت:نمی تونیم تنهایی مهارش کنیم!طلسم ها بهش اثر ندارن!
-لعنت به این روزیه! شرط می بندم خودش هم نمی تونه مهارش کنه!
-باید چند نفری با هم طلسمش کنیم!ممکنه اونجوری بتونیم از پسش بر بیایـ...
زمین لرزید . غول دوباره به زمین خورده بود . شیشه بالای سر هرمیون خرد شد و او جیغ کشید . همزمان صدای جیغ دیگری به هوا برخاست . پانسی پارکینسون روی یخ ها لیز خورده بود و حالا غول او را از دو پا گرفته بود و تکان می داد ....


ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۴ ۱۷:۰۲:۲۶


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
کسی جرئت برگشتن و نگاه به آن غولی چندین متری را نداشت.غول که تازه از منگی در آمده بود و فهمیده بود که آزاد شده نعره ای از سر خشم کشید و به دنبال گروهی از بچه ها که از همه دیرتر شروع به دویدن کرده بودند حرکت کرد.
هری و هرمیون و رون در میان نعره های غول صدای عصبانی روزیه را می شنیدند((هی بزدلا!برگردید...مجبورید که برگردید!چون این تکلیفتونه.))
هری لحظه ای ایستاد و به صورت هرمیون که کاملاً سفید شده بود نگاهی انداخت.صورت هرمیون به گونه ای بود که انگار با زبان بی زبانی می پرسید:حالا چه غلتی بکنیم.
هری همان طور که می دوید با کلماتی برید رو به دو دوستش گفت:ما...ما باید برگر..دیم!با ید..نویل و ...ب..بقیه رو هم بیاریم تا با این بجنگیم.
فرد و جرج از پشت سر آن ها داد زدن:هری!ما آماده ایم...اما چی کار کنیم؟
هری از دویدن باز ایستاد و این موجب برخورد دو دوستش به او شد.سپس لبخندی زد و گفت:کاری می کنیم که بگیره بخوابه و بلند هم نشه.بیان بریم.. نیم ساعت بیشتر از کلاس نمونده.باید کارو یکسره کنیم.
-------------------
هری برای آخرین بار به دوستانش نگاهی انداخت و به طرف ترول حرکت کرد.سرش را بالا گرفته بود اما لرزش پاهایش ترسش را حاشا می کرد.
روزیه در حالی که خلال دندانی درون دهانش می گذاشت با تعجب به او نگاه کرد و با خود اندیشید:چه خواهد کرد؟
غول بالاخره هری را دید و دست از دنبال کردن لاوندر برداشت و به پسری نگاه کرد که در جلوی رویش بود.پسری که زنده ماند...
هری فریاد زد و ورد بی هوشی را برزبان آورد.غول بدون هیچ عکس العملی به او نگاه کرد و سپس خواست که او را به دوردست ها پرتاب کند.هری فریادی کشید و چشمانش را بست.همان موقع بود که فرد از پشت سرش فریاد زد:پروتگو.
غول برگشت و او را نگاه کرد و سپس به طرف او حمله ور شد اما دوباره صدای دختری را شنید و به دنبال آن هزاران هزار صدا.
غول،گیج و منگ به طرف هر کس که می شد حمله می کرد اما موفق به گرفتن هیچ کدام نمی شد.بالاخره برگشت و به قربانی اول نگاهی انداخت و او را دشمن اصلی خود یافت پس او به دوردست پرتاب کرد...
آخرین صدایی که هری شنید،صدای جیغ هرمیون بود...
ادامه دارد...



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
بچه ها از هر سو فریاد زنان فرار می کردند.ترول به سمت آنها می آمد و استاد مراقبت از موجودات جادویی {ایوان روزیه}با خونسردی تمام به درختی تکیه داده بود. و داشت تلاش بچه ها را مشاهده می کرد.هری به رون و هرمیون گفت:
_بیاین بی هوشش کنیم.با شماره ی سه...یک...دو..........
غول با ضربه ی دستش هری را پرت کرد.هری از تپه پایین افتاد و درست افتاد روی کراب که داشت با گویل فرار می کرد.گویل گفت:
_پاتر!اون بالا چه خبره؟
_ترسو ها بیاین این غول رو مهار کنیم!
این صدای دراکو بود که از بالای تپه بر سر کراب و گویل فریاد زده بود.
کراب و گویل مثل برق از هری دور شدند و به سمت مالفوی رفتند.
در آنجا دین و سیموس و نویل و رون داشتند طلسم هایی را به سمت ترول پرتاب می کردند. ولی اثری نداشت.
ناگهان استاد که صدایش را با چوبدستی اش به طور سحر آمیزی زیاد کرده بود گفت:
_نچ نچ نچ نچ...اصلا خوب نیست.ادامه بدید...ولی قبلش می خوام غول رو بزرگتر کنم تا بیشتر سعی کنید...آنگوردیو!
غول یک متر دیگر بزرگ شد و به سمت لاوندر حمله کرد. لاوندر غافلگیر شده بود...

ادامه دهید.




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.