بررسی
پست شماره 451 باشگاه دوئل، دیانا ویلیامسون:
اشکال اصلی پست های شما لحن نویسنده اس...
لحنش طوریه که می تونه قشنگ ترین و خنده دار ترین صحنه ها رو هم خراب کنه. طوریه که انگار یه بچه داره داستان رو تعریف می کنه. از این حالت باید در بیاد. جمله ها باید کمی اصلاح بشن. نویسنده باید چند قدم عقب بره...چون شدیدا و به شکل اعصاب خرد کنی وسط ماجراست!
فرق بین پست متوسط و پست خوب خیلی ساده اس. اولی اولین چیزی رو که به ذهنش می رسه می نویسه. یعنی همون چیزی که به ذهن دیگران هم می رسه. و چیزی که به ذهن همه می رسه، برای همه جالب نیست...و دومی کمی بیشتر فکر می کنه. فکر می کنه که چی بنویسم که حداقل به ذهن همه نرسیده باشه. چطور می تونم کمی تفاوت ایجاد کنم!
نقل قول:
روز بارونی و سردی بود، در اون هنگام که همه داشتن از سرما، مثل هکتور میلرزیدن دیانا داشت با مکعب روبیک کار میکرد.
که ناگهان، اینقدر تو حل کردن اون مکعب غرق شده بود که متوجه نشد افرادی دور اورو محاصره کردن و قصد داد زدن تو سرش دارن.
-اهای، مکعب منو پس بده، ای دزد!
-راست میگه پسش بده.
-منکه ندزدیدمش، قرضش گرفتم، تازه میخواستم پسش بدم...البته وقتی کارم باهاش تموم شد.
این قضیه مکعب اونقدر ساده و خسته کننده اس که خواننده شدیدا منتظره که یه اتفاق غافلگیر کننده بیفته و بفهمه که یه چیزی پشت قضیه بوده! ولی هر چی بیشتر صبر می کنه، ناامید تر می شه.
نقل قول:
که ناگهان، اینقدر تو حل کردن اون مکعب غرق شده بود که متوجه نشد افرادی دور اورو محاصره کردن و قصد داد زدن تو سرش دارن.
این جمله جزو اون جمله هاییه که گفتم انگار توسط بچه نوشته شده. منظورم نوع جمله بندیشه:
دیانا اینقدر تو حل کردن مکعب غرق شده بود که حتی متوجه نشد افرادی با چهره های خشمگین دورش جمع شدن و حتی به نظر می رسه که قصد دادن زدن داشته باشن!این همون جمله شماست. ولی اصلاح شده.
"ناگهان" کلا اضافه اس. برای این که هیچکدوم از فعل های شما ناگهانی نیست. نه غرق شدن(تو حل کردن)و نه متوجه نشدن. ناگهان برای فعلی به کار برده می شه که تو یه لحظه اتفاق بیفته و تموم بشه.
بعضی جمله ها رو ساده تر بنویسی بهتر می شه. به جای "قصد دادن زدن تو سرش دارن"، می تونی بگی" قصد دارن سرش داد بزنن".
نقل قول:
همه ی افرادی که اونجا بودن اینقدر عصبانی بودن که مثل یه گوجه، قرمز شدن و دودی قرمز هم از کله ی اونا، بیرون اومد؛ یکی از اونا که از صبر کردن خسته شده بود، چوب دستیش رو دراورد و ناگهان به سمت دیانا یه طلسمی رو پرتاب کرد و او طلسم شد.
طرز نگاهت به صحنه ها زیادی ساده و معمولیه. اونقدر که اصلا نمی تونه خواننده رو جذب کنه. این که یکی از شدت عصبانیت سرخ بشه و دود از کلش بلند بشه واقعا جالب نیست. خیلی عادیه. از چیزای عادی فاصله بگیر!
نقل قول:
اصلا یه روز گذشت و بالاخره
این "اصلا" چیه؟...این حرف نویسنده اس. نویسنده اعصابش خرد شده! حوصلش سر رفته و نوشته اصلا یه روز گذشت. این اتفاق نباید بیفته. نویسنده باید کمی بره عقب تر! اظهار نظر نکنه. فقط صحنه ها رو توصیف کنه.
نقل قول:
تا بالاخره مغز او تونست، اتفاقاتی که افتاده رو تجزیه و تحلیل کنه و دیانا تونست راه بره و فکر کنه.
وقتی داری محاوره ای می نویسی، دیگه نباید بنویسی" مغز او"...باید بنویسی "مغزش"! این جا هم احتیاجی به "او" نداریم:
چند دقیقه بعد از اینکه او تونست، مغزش تجزیه و تحلیل کنه.
نقل قول:
چند دقیقه بعد از اینکه تونست، مغزش تجزیه و تحلیل کنه.
گذشته از اضافه بودن "او"، جمله ناقص و بی مفهومه. چند دقیقه بعد از این که تونست مغزش(؟
) تجزیه تحلیل کنه چه اتفاقی افتاد؟
نقطه گذاشتی ولی جمله هم ناقصه هم بی معنی.
نقل قول:
دیانا با مخ رفت تو در و بعد به ارومی، در زد.
صحنه هایی که اصولا قراره خنده دار باشن، موفق نشدن وظیفه شونو انجام بدن. برای همینه که توصیه می کنم از شخصیت ها برای طنز نوشتن استفاده کنی. طنزت الان خیلی اجباریه. به زور می خوای خواننده رو بخندونی...ولی نمی شه. اگه بخوای این جور صحنه ای بنویسی، باید خیلی بیشتر و دقیق تر و متفاوت تر فکر کنی. صحنه ای بسازی که خواننده از قبل نتونه حدس بزنه. یه چیز غیر عادی!
نقل قول:
-کیه؟
-من دیگه.
-همه میگن "من"، حالا من از کجا بفهمم، که منی که میگن، کدوم منه؟
-تو کی ای؟
-من منم،استوریا.
-منم دیانام...انقدر من من، نکن به جاش درو باز کن.
-نمیتونم.
-چرا؟
این جا رو تا وسط خوب رفتی...از وسط خراب شد. مخصوصا شکلک آستوریا کارو خراب کرد. می تونستی همونجوری ادامه بدی. گاهی تکرار می تونه جالب باشه:
-کیه؟
-من دیگه.
-همه میگن "من"، حالا من از کجا بفهمم، که منی که میگن، کدوم منه؟
-خودت کی ای؟
-من منم دیگه!
-همه میگن "من"، حالا من از کجا بفهمم، که منی که میگن، کدوم منه؟این جوری بهتر می شد.
نقل قول:
-چون ناخونام تو این قفل در گیر کردن و در ضمن لیسا هم با در قهر کرده.
-خوب با اون یکی دستت باز کن.
-نمیتونم، چون اون یکی دستام لاک خوردن و تا خشک نشن باهاشون هیچ کاری نمیکنم.
اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی، وقتی درو باز کردن و باتو مواجه شدم، این ناخونارو میکنم تو حلقت.
قهر کردن لیسا با در خیلی خوب بود...ولی می تونست کامل تر باشه. قهر کردن لیسا با در، چرا باعث باز نشدن در بشه؟ اینو باید توضیح می دادی. مثلا می گفتی در هم لج کرده و می گه باز نمی شم. این جوری لازم نبود ناخونای آستوریا هم بی دلیل تو قفل گیر کنه.
نقل قول:
نیم ساعت بعد کسل کننده ی دیگه.
نیم ساعت کسل کننده دیگه...بعد اضافه اس.
نقل قول:
"از اینجا طلسمی که به دیانا پرتاب کردن، کم کم اثراش رو میذاره."
این یکی از ضعیف ترین قسمت های پستت بود. اصلا و به هیچ عنوان نباید چیزی رو اینقدر مستقیم برای خواننده توضیح بدی. تو همون قسمت اول هم فرستادن طلسم خوب توضیح داده نشده. وقتی طلسم فرستاده شد، باید یه مکثی می کردی. دیگه بعدش وضعیت دیانا رو توضیح نمی دادی...خواننده خودش همین جا می فهمید که طلسم داره اثر می کنه.
برعکس حرف زدن، به این شکلی که شما برداشت کردی واقعا کار سختیه. یعنی سوژه برات سخت شده. این قسمتشو درک می کنم. نمیشه براش ایده های زیادی پیدا کرد.
نقل قول:
دیانا بالاخره وارد خونه ی ریدل شد.
چرا خونه ریدل ها؟
اگه قصد دیانا مصاحبه بود، هر جای دیگه ای هم می تونست با ریتا قرار بذاره. خونه ریدل ها پارک نیست، هر کی از راه رسید بپره توش که.
نقل قول:
-فکر میکنم برعکس حرف زده، حالا چیکار کنیم؟ من میخواستم با این مصاحبه یه رکورد برای شایعه سازی هایم بزنم، حیف شد.
سوژه پستت رو خیلی زیاد و بی دلیل تکرار کردی. این کار بی مزه اش می کنه! گاهی نباید توضیح داد. باید نوشت و رد شد. خواننده خودش می فهمه چی به چیه.
نقل قول:
-معجون "درست حرف زدن" بدم؟
این که تو هر موقعیتی، هکتور بپره وسطو بگه معجون فلان چیز بدم، اصلا جالب نیست. خیلی تکراریه. این سوژه رو نگه دارین برای موقعیت های جالب تر. جایی که خواننده انتظار نداشته باشه و هکتورم یه معجون عجیب و غریب پیشنهاد کنه. این جا هم همون حالت رو داره:
نقل قول:
ارسینوس کرواتش رو محکم میکنه.
کراوات یه چیز عادیه! محکم کردنش هم همینطور. پس این یه سوژه نیست. همونطور که گیتار شما عادیه! اونم یه سوژه نیست. تا وقتی که یه استفاده غیر عادی ازش بکنی!
مثلا یکی داره فرار می کنه. آرسینوس کراواتشو در بیاره و مثل کمند دور سرش بچرخونه و طرف رو شکار کنه!
این می شه کمی غیر عادی.
نقل قول:
- قلم، من یه سوژه ی خوب واسه "پیام امروز" پیدا کردم،بنویس، دختری که به طرز خیلی مشکوکی برعکس حرف میزنه، اسم او دیانا ویلیامسون از هافله.
اینجا ریتا سعی کرده یه تیتر جنجالی بده...ولی حتی اینم زیادی معمولیه. اتفاقات، دیالوگ هات و رفتار شخصیت هات کمی باید خاص تر باشن. کمی جلب توجه کننده تر.
نقل قول:
-حدس میزنم که چی گفتید، گفتید چون میخواید لج گویل رو در بیارید؟
- متفگن یزیچ نیچمه الصا نم.
این جا دو تا نکته کوچولوی جالب هست. اولا شخصیت ریتات نسبتا خوبه. بهتر از بقیه اس. دوما زحمت کشیدی و جمله ها رو واقعا بر عکس نوشتی. خواننده اگه حوصله داشته باشه می تونه بفهمه دیانا چی گفته که این خوبه. گرچه به نظر من اگه نخونه هم با توجه به شکلک ها، جالب می شه.
نقل قول:
-قلم هر چی رو که میگه، بنویس، خوب خانم دیانا حالا هر چی که جوابتون بود، لطفا میشه یه ساز برامون بزنید.
ریتا اصلا دلیل اینکه میخواست دیانا ساز بزنع، این نبود که لذت ببره، میخواست ببینه ایا حرکاتش هم برعکس شدن یا نه.
نگو!
نگو...اجرا کن!
صحنه های شما رو قبل از اجرا شدن نویسنده میاد لو می ده. این کار باعث می شه صحنه واقعا بی مزه و خسته کننده بشه. اون فکر دیانا رو اصلا نباید می نوشتی. این که میومد و سعی می کرد گیتار بزنه و اون اتفاق میفتاد خیلی جالب تر می شد. کار شما مثل اینه که بگی بچه ها، یه فیلم دارم که توش یه پلیسی دنبال یه دزدیه. دزده وسطا از کاراش پشیمون می شه و خودکشی می کنه. حالا بشینین فیلمو ببینیم!
نقل قول:
ولی تا میاد بزنه، سیم پاره میشه چون برعکس کشید اسن سیم ساز گیتار بیچاره رو.
جمله رو خودت می تونی بخونی؟
بله...می شه حدس زد که سیم گیتارو برعکس کشیده و پاره شده...ولی جمله خیلی خیلی بد نوشته شده.
نقل قول:
-همه ی حرکاتش رو یادداشت کن قلم خوبم.
این دیالوگ که مطمئنم اصلا توجه شما رو به خودش جلب نکرده خیلی خوب بود.
ریتای پستتون خوبه...نمی دونم. شاید دلیلش همون کاری باشه که با این شخصیت انجام دادیم. همون پستی که بهت گفتم بزنی. شاید همون باعث شده شخصیت ریتا رو بهتر بشناسی و درست تر پیاده کنی.
نقل قول:
-وقت چرا تموم شد؟من اصلا با وقت قهرم.
اینم خوب بود.
نقل قول:
دختری به نام دیانا ویلیامسون، به خاطر دلایلی برای کارهای شوم، برعکس حرف میزنه.
به خاطر دلایلی برای کارهای شوم؟!
من مفهومشو نفهمیدم...خواننده هم نمی فهمه.
نقل قول:
ولی دورا اینقدر خندش گرفته بود که صورتش بنفش شده بود بعد از خوندن این روزنامه.":|"
خب...دورا چیکاره بود این وسط؟
هیچ کاره!
فقط شما می خواستی هر طور شده یه جوری وارد داستان بکنیش. این کار کاملا اشتباهه. هم به شخصیت دورا لطمه می زنه و هم به پست شما. یکی دو روز پیش تو نقد پست یکی از مرگخوارا اینا رو گفته بودم:
نقل قول:
با استفاده مستقیم از سوژه ها شدیدا مخالفم. سوژه مثل غذا می مونه...که وظیفه داریم به خورد خواننده بدیم. گاهی غذا رو با علاقه می خوره...گاهی فقط می خوره که سیر بشه...و گاهی می خوره و حالش به هم می خوره!
سوژه تکراری، مثل یه غذای تکراریه...هر چقدر هم که خوب باشه، بعد از دو سه بار منزجر کننده می شه. خواننده نمی خوره! یکی دوبار به زور می خوره و بعد پس می زنه.
تازه واردا هم که تازگیا یاد گرفتن غذا رو با پاتیلش می چپونن تو حلق اعضا...نمی گم خواننده. چون خواننده ای هم در کار نیست! برای این که تو چت باکس این کارو انجام می دن!
نقل قول:
مثلا به یکی می گیم تو می تونی دکتر باشی(که الان دیگه نمی گیم)...می گه خب چطوری؟ من چقدر معاینه کنم و چقدر نسخه بپیچم؟
اصل کار همین جاست که بدونی از سوژه چطوری استفاده کنی...وگرنه تعیین کردن سوژه به تنهایی نه کار سختیه و نه کار خاصی! دیگه بعدشو من نمی تونم بهت بگم...سوژه من که نیست. سوژه شماست!
برای همینه که این اواخر فهمیدم به تازه واردا نباید برای شخصیتشون سوژه داد...چون پرورش و جا انداختنشو بلد نیستن...حتما باید کمی مهارت پیدا کنن و به یه سطحی برسن که بتونن سوژه رو به شکل های مختلف بنویسن. اگه از همون اول انرژیشونو برای شخصیت ها و سوژه ها بذارن، تو قسمت های اساسی تر نمی تونن پیشرفت کنن.
شما الان تمرکزت روی شخصیت خودت و دوستانت، کمتر شده. ولی ناخودآگاه این کارو انجام می دی. چند روز پیش یادته تو چت باکس گفتم"دیانا این کارو انجام ندین"؟ و فکر کنم متوجه منظورم نشدی...
ببین:
نقل قول:
دیانا ویلیامسون: دورا، چند روزی ازت خبر نبود. از دستت راحت بودم چون کسی نبود که هی ذهنمو بخونه.
این دقیقا همون کاره.
حرفت فرقی با این جمله نداره: سلام دورا...سوژه تو اینه که ذهن می خونی.
این کار سوژه ها رو فرسوده می کنه. برای همین می گم نکنین. یا ننویسین، یا کمی متفاوت بنویسین. چت باکس جای جا انداختن سوژه نیست. فقط یه قسمت کمک کننده اس. شما شخصیت رو باید تو رول ها و سوژه های ایفای نقش جا بندازین...اونم خیلی کم کم...آروم آروم...قدم به قدم...باید طول بکشه. خیلیا این طول کشیدن رو یکی دو هفته در نظر می گیرن. خیلی بیشتر از این حرفاس. یک سال...دو سال. شخصیتی که تو یه هفته جا بیفته، جا نیفتاده، تحمیل شده. این خوب نیست.
سوژه ای که برای پست دوئلت انتخاب کردی عالی بود. این که برعکس حرف زدن دیانا، درست بیفته روزی که مصاحبه داره. مصاحبه رو می تونستی خیلی بزرگتر و مهم تر جلوه بدی. مثلا دیانا به پدر و مادر و دوست و آشناش خبر می داد که حتما بخوننش...یا می گفتی به فلان دلیل براش خیلی مهمه. اینجوری تاثیرش بیشتر می شد.
دیدن پیشرفت بعضیا خوشحال کننده اس. شما هم جزو اونا هستی که اگه ببینم داری پیشرفت می کنی خیلی خوشحال می شم. چون هم شدیدا جای پیشرفت داری و هم داری تلاش می کنی. حقته که به نتیجه برسی. ناامید نشو. خسته نشو.
موفق باشید.