هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
. در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)

پرسی ویزلی با لباس های مبدل ماگلی در خیابان های اصفهان قدم می زد. رودخانه زیبای و همیشه پر آب زاینده روز در زیر نور آفتاب می درخشید ! پرسی دستی به سر بارتی کشید و گفت : « آره پسرم ، همونطور که گفتم اینم یکی از شهر های تاریخی ماگل هاست. مردم این شهر معروفن به راجرمنشی !»
- « بابا ، راجر منشی یعنی چی ؟ »
- « یعنی خساست پسرم »
پرسی همچنان در پارک های سرسبز اصفهان قدم میزد. صدای شرشر آب ، قرقر ماشین ها و عر عر بلبل در فضای زیبای شهر پیچیده بود. پرسی پلی را از دور میدید. همچنان که قدم می زد گفت : «پسرم ، اون پل رو میبینی ؟ قدیمی ترین پل خاور میانه است ، از آثار زیبای ماگل هاست ! »
بارتی گفت : « بابا این یعنی چی ؟ »
پرسی که دید کم مانده در برابر پسرش کم بیاورد گفت : « پسرم ، اگر من بگم دال بر خودستایی میشه بذار از یک نفر بپرسم ... ببخشید آقا ، میشه در مورد اون پل یه توضیحی بدین ؟ »
مرد بلند قامت و زیبا صورتی ایستاد و لبخند زد. صورت گندمی و موهای سیاه داشت. مرد سرانجام به حرف آمد و گفت : « چرا نیمیشد ! اون پلی که میبینین ، پلی شرسّونس ! مالی حدودی هزاره و پونصد سالی پیشس ، یعنی مالی زمانی ساسانی ! شمالی پل دیهی شرسّونس ، غربی پل تپّه اشرفس ، دیهی شرسّون همون جی قدیمس ، آ تپه اشرفم یه تپه ایــِس که از خرابه های مرکزی شهری جی ساخته شدس ، میگن گنج توش فراوونس ، به ما که چیزی نماسید !
تو هوره‌ی سلجوقی (ج با لحجه اصفهانی خوانده شود ) ترمیم شدس ، بش پلی جیّم موگن ! دیگه چی چی بوگم برادون ؟ »
پرسی و بارتی :
پرسی گفت : « متشکرم ! »
و همراه پسرش دوباره در حاشیه رودخانه به راه افتاد و به پل شهرستان نزدیک تر شد ! بارتی گفت : « بابا ، اون مرده خارجی بود ؟ »
پرسی گفت : « یه ذره ارزشی بود عزیزم ! »
- « مثل شما پدر ؟ »
پرسی با مشت بر سر بارتی کوبید آنچنان که بارتی سه متر در زمین اطراف رودخانه فرو رفت و از زیر پایش چشمه ای شروع به جوشیدن کرد !
ضمیمه 1 : این چشمه بعد ها با نام چشمه کم کم (مشتق از زمزم ) در کل جهان بسیار معروف شد !
بارتی از سوراخ خارج شد و گفت : « پدر من اون زیر یک کتیبه به خط میخی پیدا کردم ! »
پرسی کتیبه را گرفت و گفت : « آره درسته ، اینجا به خط میخی نوشته : میخَی بخَی نمیخَی نخَی ! »
- « پدر یعنی چی ؟ »
- « پسرم این یک جمله اصفهانیه : یعنی اگر می خواهی ، بخواه و اگر نمی خواهی ، نخواه ! »
سپس پرسی نگاهی به کتیبه کرد و گفت : « چیز هایی هم در مورد پل شهرستان نوشته پسرم گوش کن :
این پل را بنا کردیم تا گذر مردم جی از زنده رود سهل گردد و مردم از دژ گِی به سمت تختگاه ما ، شیراز ، روان شوند !
خدای من ، تاریخش مال عهد هخامنشیه !! »
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>
* تمامی مطالب این پست در مورد پل درست بود و حتی اینکه خیلی محققان معتقدند این پل مربوط به عهد هخامنشیه صحت داره ، فقط اون کتیبه تخیلی بود !!!
** می دونستین من اصفهانیم ؟
*** در مورد پل شهرستان اصفهان ، قدیمی ترین پل خاور میانه ، اطلاعات بسیار محدودی در دست است که 90 درصد آنها در این پست آورده شده است !

2. معرفی یک جادوگر دوران قدیم که به ماگل ها کمک می کرد و ارائه کمک هایش ، از تخیل خودتون (5 امتیاز) (خارج از رول(

گومبارا شوخانتوم ! : وی جادوگری مصری بود که اولین فرعون را بر تخت پادشاهی نشاند. او در سن بیست سالگی فرعون اول را بر تخت پادشاهی نشاند و پس از آن بر آن شد که به ماگل ها خدمت کند. وی چند کانال برای رود نیل درست کرد تا آب آن را به کشاورزان عرضه کند . در بین سنین سی تا چهل سالگی (تاریخ دقیق مشخص نیست) با خدمات جادویی خود ساخت اولین هرم از اهرام ثلاثه را یاری کرد . در سن پنجاه سالگی طمع و شهوت بر او مسلط شد و همسر زیبای فرعون دوم را تصاحب کرد و از او صاحب سه فرزند شد.
وی با ساخت اولین معجون مومیایی که بر بدن فرعون دوم ریخته شد تا او را از گزند نابودی نجات دهد شهرت فراوانی در بین جادوگران بدست آورد و کمک شایانی به ماگل ها کرد. گومبارا در سن 69 سالگی ، درست همزمان با مرگ همسرش ، و همچنین هم زمان با بر تخت نشستند فرعون سوم درگذشت.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تکلیف اول: در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب


- آی کمرم ! اوووی ! ووووی ! اوووه !

- ای مرض مردکه بوقی ! تو که جنبه نداری بوق میخوری میری از این کارا !

- برو باو تو یکی ! مگه دسته خودم خوب ؟ اصلا به تو چه ربطی داره ؟ اینجا تالار منم هست دوست دارم داد بزنم اویــــــــــــــــــــــــــی !

- که تالاره تو هم هست دیگه ؟ دوست داری بزنم توی تالارت به بوق بدمت ؟

- حالا دیگه گیر نده ، ببینم این تکلیفه ارزشیه ماگل شناسی رو نوشتی بدی منم فتو بزنم ؟!

- نوشتم ولی عمرا بدم !

- دلت میاد ؟ ( افکت خر کردن ! )

- خوب بیا بگیر


کاغذ پوستی رو از آلبوس میگیره و با سرعت نور شروع به نوشتن میکنه و توجهی به جوهر هایی که روی تکلیفش جلوه نگاری میکنه نداره . بالاخره بعد از چندین دقیقه تکلیف آلبوس رو با دقت خاصی رو نویسی میکنه و با جوهر سبز اسم خودش رو با دقت بالای برگش مینویسه ؛ کاغذ پوستی آلبوس رو به سمتش میگیره و میگه : واقعا به من لطف کردی آلبوس ، چطوری میتونم برات جبران کنم این کارتو ؟

آلبوس که لبخندی شیطانی روی لب داره در حالی که کاغذ پوستی خودش رو تا میکنه و در گوشه کیفش قرار میده میگه : باب این چه حرفیه عزیزم ... چاکریم باب ... حالا میخوای جبران کنی مانعی نداره ، یه دو ساعت جلسه خصوصی بیا بزاریم همینجا

پرسی که گویا خوشش نیومده از این حرف با ناراحتی میگه : نخیر ، الان کلاس ماگل شناسی دارم

آلبوس لبخندی میزنه و میگه : بدرک خوب ! خودت اصرار کردی جبران کنی ضمنا ! هر کسی باید تکلیفه خودشو بنویسه ، استاد کراوچ گفته اگر شبیه هم باشه نمره نمیگیرید ! بای

پرسی :



ساعتی بعد - کلاس ماگل شناسی

دانش آموزان پشت نیمکت های خودشون نشسته بودند و بدون توجه به استاد که مقابل تخته بال بال میزد ، خیلی هارد مشغول بحث و تبادل نظر بودند ( سانسور به سبک ویدا اسلامیه ) .

- اهم اهم ! خوب امروز جلسه دوم ماگل شناسی ترم ششم تابستانی هاگوارتز هست ، خوشحالم که دوباره ملاقاتتون میکنم ، و رو به اعضای هافلپاف کرد و گفت : همینطور از دیدن شما عزیزان بسیار خوشبختم خوب قبل از تدریس امروز میخوام که تکالیفتون رو جمع کنم ! چوبدستیش را تکان کوچکی داد و چیزی زیر لب زمزمه کرد و کاغذ های پوستی از درون کیف دانش آموزان ، زیر میز ها ، داخل شلوار ها ، در پیراهن ها و مناطق دیگر ! خارج شدند و با ترتیب خاصی رو میز استاد قرار گرفتند .

- هووم ؟! این پلاستیکه که روی این کاغذ پوستیه هست ماله کیه ؟

آلبوس دامبلدور در حالی که نیشخندی رو لب داشت معذب به سمت میز استاد آمد و آن را برداشت و در جیبش فرو کرد و زمزمه کرد : شرمنده ، حواسم اصلا نبود ، از جلسه دیشب مونده بود تو جیبم

- خوب ! این اولین تکلیف برای کیه ... اممم ... پرسی ویزلی ! پسرم بیا اینجا بخون تحقیقت رو !

پرسی که سعی داشت پسر های هاتی که دور تا دورش را با علاقه خاصی فرا گرفته بودند را پراکنده کند تا راهی باز شود برای رفتن به سوی استاد !


نیم ساعت بعد

بالاخره بعد از کشمکش های بسیار موفق شده بود راهی باز کند و به سوی میز استاد حرکت کند !!! لبخندی زد و در حالی که دانش آموزان را از نظر میگذراند شروع به خواندن تحقیقش کرد :

مقدمه

چین یکی از کشورهایی که در صادرات انواع پسر های سیفیت پوست به سراسر دنیا نقش بسیار مهم و کلیدی ای از گذشته های دور تا به حال داشته است . این تحقیق در مورد معبد آسمانی چین است که به دلیل حضور انواع پسر های سیفیت پوست ، معبد پسوند آسمانی گرفت ، چون واقعا افرادی که واردش میشدند به فضا میرفتند

متن اصلی

معبد آسمانی بزرگ ترین و کامل ترین قربانگان باستانی در چین به حساب می آید. پادشاهان سلسله های مینگ و چینگ ( از سال 1368تا سال 1911) هر سال در این معبد مراسم پرشکوهی برای آسمان و برکت محصولات فراوان بر پا کرده اند . شاه در چین فرزند آسمان نامیده می شده و با این هویت کشور را حکمفرمایی می کرده است . لذا برگزاری مراسم قربانی آسمان اختیار خاص شاه بوده است .
معبد آسمانی در جنوب شهر ممنوعه قرار دارد و مساحت آن 4 برابر شهر ممنوعه است . جنوبی ترین دیوار معبد آسمانی چهار گوشه ؛ نشانه زمین و شمال ترین ضلع دیوار نیم دایره نشانه آسمان است . این طراحی از ایده باستانی چین درباره آسمان گرد و زمین چهار گوشه سر چشمه گرفته است .معبد آسمانی به معبد داخلی و خارجی تقسیم می شود و دو دیوار گرد دوردور آن را فرا گرفته است . ساختمانهای اصلی در یک خط از جنوب تا شما معبد داخلی آرایش یافته است که شامل یوان چیو ؛ "خوان چون یو" و سالن" چی نیان" می باشد ." یوان چیو" یک سکوی سنگی دارای سه طبقه است ؛ قطعات سنگهای پله ای و نرده ها همگی با عدد 9در9 نصب شده است . زایراعدد 9 نماد آسمان ها می باشد سکوی" یوان چیو" محل اصلی برای نیایش آسمانی است .
"خوان چون یو" سالن بزرگ دوار با ترکیبات چوبی است و از دیدنی های شگفت آور این قسمت ؛ شنیدن انعکاس صدای از دیوار سنگی است . اگر دو نفر جداگانه در دو طرف دیوار شرقی و غربی بایستند و به طرف شمال چهره به دیوار صحبت کنند؛ امواج صدای آنان به وضوح و دایما به گوش طرف مقابل می رسد . گویی یکدیگر تلفنی گفتگو می کنند . سالن "چی نیان" با شکوه ترین ساختمان معبد آسمانی است و ارتفاع آن 38متر و قطرآن 32ممیز 72متر است و بر پایه سنگی دوار قرار دارد . پادشاهان هر سال در این سالن مراسم برکت محصولات فراوان را برگزار می کردند.
سال 1998معبد آسمانی در فهرست میراث جهانی به ثبت رسید . کمیته میراث جهانی معبد آسمانی را این طور معرفی کرده است که معبد آسمانی بعنوان بزرگ ترین مجمع ساختمان های باستانی چین برای برگزاری مراسم قربانی با طراحی و ترکیب ؛ تزیینات ساختمانی بی نظیر و زیبا از شهرت جهانی برخوردار است ، معبد آسمانی نه تنها در تاریخ معماری چین دارای جایگاه مهمی است بلکه میراث گرانبهای هنری معماری جهان محسوب می شود .

منبع : فرا آی تی سی !!


بعد از پایان یافتن تحقیق ، پسر ها با شور و شوق خاصی اقدام به دست زدن کردند ! بارتی هم خارج از آن دسته نبود و از تکلیف پرسی استقبال کرد و گفت : عالی بود پسرم! عالی ! تکلیف دومت رو هم پس بخون ! دیگه کس دیگه ای رو برای خوندن تحقیقش نمیارم

پرسی باری دیگر به پسر های انتهای کلاس که جای او را پر کرده بودند و این بار سراغ دامبلدور رفته بودند چشمکی زد و شروع به خواندن چارت دوم تکلیفش شد !


تکلیف دوم:معرفی یک جادوگر دوران قدیم که به ماگل ها کمک می کرد و ارائه کمک هایش ، از تخیل خودتون

پرسیوال دامبلدور

پرسیوال اولین بنیان گذار موارد بیناموسی در بین ماگل های سراسر جهان بود که با پایه گذاری این امر کمک های بسیاری که در حال حاضر هم شاهد آن هستیم به ماگل ها کرد و اولین شخصیست که جوامع ماگلی و جادوگری همواره به او مدیون هستند !

او برای اولین بار در سال 1 میلادی ! مردم بسیاری از کشور های دنیا را در یکی از کویر های بزرگ جمع کرد و با دستیارش که ساحره ای جوان بود به آموزش فعالیت های موضعی بیناموسی پرداخت . او اولین شخصی بود که توانست در ده دقیقه یکی از مهمترین چیز ها را به مردم آموزش دهد . لازم به ذکر است که در گذشته مردم بسی خنگ بودند و برای ساده ترین موارد سال ها وقت نیاز داشتند .

همچنین یکی دیگر از کمک های وی که در حال حاضر به شدت توسط جامعه پزشکی مورد استقبال قرار گرفته است کالبد شکافی بدن بود ، او برای اولین بار در سال 10 میلادی یکی از افرادی را که بر اساس ساعت ها انجام امور بیناموسی در گذشته بود را کالبد شکافی کرد و با دیدن شکل روده کوچکش دریافت که وی در نیمه شب به جای استفاده از موارد ایزی بیناموسی از موارد وری هارد استفاده نموده بود که در نهایت به نموده شدن خودش نیز ختم شد .

لازم به ذکر است که در جوامع ماگلی ، به پاس خدمت های گسترده پرسیوال دامبلدور ، تصویری از او را به تعداد زیاد چاپ نمودند و در بخش های مختلف کشورشان قرار دادند . در این تصویر وی کلاهی سیاه رنگ ، با ردایی قهوه ای رنگ و مقادیر بسیار زیادی ریش حضور دارد و جالب اینجاست که مردم وی را با یکی از راهبران کشورشان اشتباه میگیرند .


دانش آموزان :


زنگ پایان کلاس به صدا در میاد و بارتی کراوچ به دختر هایی که صورتشون سفید رنگ شده و پسر هایی که جای رژ لب به وفور روی صورتشون خود نمایی میکنه نگاه میکنه و خارج میشه !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
-الهه شب های نورانی، شفاعت کن ما را که به درگاهت آمده ایم!

دخترک جلوی معبد زانو زده و سرش را پایین انداخته بود. طره موهای طلایی رنگ بر جلوی چشمانش ریخته بود و کلاه شنل سیاه رنگی بقیه موهایش را می پوشاند. چشمانش، محکم و استوار، به پایه مجسمه طلایی روبرویش خیره شده بود.

-بلند شو، دختر!

مرد با قیافه ای خشن وارد معبد شد. شنل سرخ درخشانی بر تن داشت و نوارهای زرد روی آن از طلای خالص بودند. صدای کفش های چوبی به پایش در معبد می پیچید. بار دیگر فریاد زد:

-به تو گفتم بلند شی دختر!

پاهای برهنه دخترک بر کف سرد معبد استوارشد. شنل کهنه سیاهش زمین را لمس می کرد، و موهای طلایی اش بر سینه ریخته بود. با حرکتی به مجسمه پر هیبت آرتمیس ادای احترام کرد و رو به مرد گرداند.

مرد با خشم به او خیره شده بود. دخترک ترسی در دل خود احساس کرد، همیشه همین طور بود. همیشه همین بود که هروقت این مرد جلویش ظاهر شود تمام وجودش از ترس او بلرزد. از او می ترسید. از او وحشت داشت!

-آرتمیس، کمکم کن!

دخترک زیر لب با خود زمزمه می کرد. به طور عجیبی بودن در معبد به او آرامش می داد، وجودش را صفا می بخشید. آرتمیس تنها الهه ای بود که او می شناخت. از کودکی نامش را بلد بود؛ آرتمیس، الهه آهو و ماه...

رومی ها او را دیانا صدایش می زدند. دیانا، نامی که پدر و مادر دخترک برای او برگزیده بودند. همیشه و همیشه خود را به این نام می شناخت، همیشه این نام بود که به او آرامش می داد و همین نام بود که او غصه هایش را برایش می گفت...و حالا...

-باید برای قربانی شدن آماده بشی، دختر!

وحشت دوباره دلش را فرا گرفت. او نمی خواست قربانی شود، نمی خواست بمیرد! از مرگ وحشت داشت، از اینکه ناگهان سرخی خونی را ببیند که از وجودش بیرون می زند، خونی را ببیند که زاده تن خودش است، از خون، همیشه وحشت داشت. بدش می آمد. مطمئن بود که آرتمیس هم دلش نمی خواهد آدم ها را برایش قربانی کنند...او هم نام آرتمیس بود؛ شاید دیانا هم از دیدن خون خودش وحشت داشت...

تنش می لرزید. شنل پوسیده اش را محکم به دور خود پیچید، و پشت سر مرد در هوای سرد شب به راه افتاد. آن روز سالگرد روزی بود که در زمانی دور، هروستراتوس یونانی برای کسب شهرت معبد ساخته کرزوس را آتش زده بود. دیانا با انزجار به یاد آورد که هروستراتوس خود نیز در میان آتش سوزان، سوخته بود. برایش عجیب بود که کسی تنها برای اینکه نامش در جهانی به یاد بماند، معبد بانویش را، پرستشگاه آرامشش را آتش بزند. تنش با تصور جسد سوخته هروستراتوس در میان تکه های شکسته مجسمه آرتمیس هر دم بیشتر می لرزید.
مرد به جایگاه رسید. اینجا در افه‌سوس، جایگاه مکانی بود که قربانیان را به خدایان المپ نشین تقدیم می کردند. در باورها جای داشت که دود حاصل از سوختن گوشت، از میان آسمان ها به شم خدایان می رسد و آنان را از بندگانشان خشنود می سازد.

دیانا مطمئن بود که آرتمیس اینگونه نیست. قرار بود به قلب او خنجر بزنند، قرار بود خونش بر هیزم های خشک فرو بریزد و او با چشم خود نظاره گر آنها باشد، قرار بود قلب خونینش در آتش هیزم های سوزان زیر پایش از درد آتش بگیرد...

مطمئن بود که آرتمیس این را نمی خواست. سرش را پایین انداخت. زیر لب با خدای خود زمزمه می کرد:

-الهه من، من می ترسم از کشته شدن. آرتمیس من، من مثل آهوهایی هستم که در جنگل می دوند و تو نجاتشان می دهی، نگذار این بار به دست این شکارچیان گرفتار شوم!

در دلش چیزی می لرزید. احساس می کرد اشک های گرمش بر گونه هایش می دوند و در نور ماه کامل بالای سرش، با تلالو می درخشند. وجود آرتمیس را احساس می کرد. هروقت که ماه آنجا می درخشید، می دانست که آرتمیس صدایش را می شنود.

-بانوی من! قربانی ما را بپذیر!

دیانا سر بلند کرد و مرد را دید که دست به سوی المپوس بلند کرده و آرتمیس را می خوانَد. ماه ناگهان پشت ابر رفت.

دیانا به سختی قدم برداشت و از جایگاه بالا رفت. شنل سیاهش را از تنش درآوردند، و تکه پارچه ای سپید بر چشمانش بستند. پارچه از رطوبت چشمانش خیس شده بود.

مرد شنل سرخ با خنجری در دست پیش آمد. از میان سیاهی هایی که از پشت پارچه سفید می دید، می توانست تشخیص بدهد که دست مرد بالا می رود، خنجر نزدیک می شود، می دانست که حالا مرد فریاد خواهد زد: بانوی ما! خونش ارزانی تو باد! ولی او این ها را نمی شنید. خنجر ناگهان پوستش را شکافت. تمام تنش از درد شکافت و فریادش تمام سکوت شب را در هم شکست:

-آرتمیس!

صدای هیزم هایی که ترق ترق می سوختند به گوش رسید. سر دخترک پایین افتاده بود. مرد نزدیک شد و پارچه سپید را از چشمان او باز کرد. از میان نور شعله هایی که هردم محو تر می شدند، دیانا سرخی خونی را می دید که بر هیزم های سوزان می درخشید. بدنش از میان آتش میسوخت و فریاد می زد. ماه از میان ابرها به آرامی نظاره گر بود.

-----
چند روز از قربانی دیانا، تنها دختر همنام آرتمیس در افه‌سوس بیشتر نمی گذشت. به جای برکتی که باید از قربانی آرتمیس نازل می شد، مردمیان افه‌سوس صدای خروش آبی را می شنیدند که با سرعتی وحشتناک به آنها نزدیک می شد و درختان سبز را در پهنه آبی خود به درون فرو می داد. صد سال بعد، هرودوت، تاریخ نگار یونانی، در میان ویرانه های معبد به نوشتن پرداخت:

آرتمیس، در میان امواج خروشان، انتقام شعله های قاتل قربانی همنامش را گرفت.


-------------

من سعی کردم بین رول همه چیز رو توضیح بدم و همه این حرفا تقریبا واقعی بود غیر حرف هرودوت، برای کامل شدن یه بارم تحقیقو اینجا میذارم:

کرزوس آخرین پادشاه لیدیه بود و به خاطر ثروتش مشهور بود. ویدر 650 قبل از میلاد پرستشگاهی باشکوه در شهر افه سوس بنا کرد. بر اساس افسانه ای قدیمی، این شعر را عده ای زن جنگجو(آمازونی ها) بنا کرده بودند.
کرزوس تصمیم گرفت معبد را به افتخار الهه ماه که نگهبان حیوانات و زنان جوان و نگهبان آهو ها بود بسازد. یونانی ها این الهه را آرتمیس و رومی ها دیانا می نامیدند. معبد را از سنگ های آهکی و مرمری می ساختند که از معادن تپه های نزدیک آنجا استخراج شده بود.
زمین این پرستشگاه 130 متر طول و 79 متر عرض داشت.ساختمان اصلی این معبد به 120 ستون مرمرین تکیه کرده بود که بلندی هرکدام از آنها 20 متر بود. این ستونهای بزرگ را توسط قرقره ها بالا کشیده و با میخ های فلزی در جای خود نصب کرده بودند. بعد از ساختن سقف، هنرمندان پرستشگاه را با مجسمه های زیبا تزیین کردند. مجسمه ای از آرتمیس نیز در وسط معبد قرار گرفته بود. این پرستشگاه یکی از بزرگترین معابد تمدن های یونان و روم باستان بود که حتی از پارتنون هم بزرگ تر بود.

دویست سال بعد یعنی در 356 قبل از میلاد معبد در یک آتش سوزی به خاک تبدیل شد. مردی به نام هروستراتوس برای کسب شهرت معبد را آتش زد و اگرچه جان خود را از دست داد، کاملا به هدفش رسید!
شکفت آور آنکه اسکندر کبیر درست در همین روز متولد شد. پلوتارک می گوید: آرتمیس آن روز آنقدر درگیر زاده شدن اسکندر بود که نتوانست جلوی سوخته شدن معبد را بگیرد.

سال ها بعد، اسکندر دستور داد معبد ویران را دوباره بسازند (پست من بعد این اتفاق شکل میگیره)

معبد ساخته اسکندر تا 300 سال بعد از میلاد مسیح همچنان پا برجا بود. اما به تدریج شکوه افه سوس از میان رفت و اهمیتش را از دست داد. عاقبت برخی اقوام اروپایی (گوتیکها) معبد را غارت کردند و سیلی ویرانگر معبد را در گل و لای ویران کرد. تنها چیزی که از معبد باقی مانده است، چند قطعه از پی ستون ها و یک ستون بازسازی شده است.




-----------------------------------------------------
او است! او جادوگر است! او مرلینیوس آفتابیوس است! او کسی است که آفتابه را در مایحتاج ملت دنیا جای داد و نسل مرلینی ها را شیفته و معتاد خود کرد! او است! او کسی است که آفتابه های رنگ به رنگ خود را در میان قوم آفریقا فروخت و ملت ماگل را در میان دستشویی هایشان تسلی داد! او است! او جادوگری است که ماگل های آفتابه دوست را با سرخی آفتابه هایش شیفته خود می کرد!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۸:۲۶ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
تکلیف اول: در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)


وسایلم را جمع می کنم و از کلاس خارج می شوم. به تکلیف فکر می کنم. آخر چه معلمی تکلیف به این ذاغارتی می دهد؟ معلوم است! پرفسور بارتی کروچ. حالا باید چه کار کنم؟ فکر می کنم که به کتاب خانه بروم شاید در آنجا مطلبی پیدا کنم اما بعد فکر میکنم که آنجا از این کتاب ها نخواهد داشت.
- رمز عبور؟
بدون این که متوجه بشوم به بانوی چاق رسیده ام. می گویم :
- رمز عبور؟ آها! پرسی و دامبلدور .
- درسته وارد شو.
به سالن عمومی می روم و بر روی یکی از مبل ها ولو می شوم که ناگهان روی میز بسته ای می بینم. روی قسمت گیرنده اسم من را نوشته و روی قسمت فرستنده نوشته : از طرف معلم تکلیف ذاغارت ده.
پس پروفسور براتی کروچ ذهن خوانی کرده و ذهن مرا هنگام خروج از کلاس خوانده بود. بسته را باز می کنم و در آن کتاب می بینم با عنوان عجایب هفتگانه جان و جادوگران. کتاب را باز می کنم و ورق می زنم. هرم جیزه را انتخاب می کنم و شروع به نوشتن می کنم. بعد از اتمام کار نگاهی به مقاله ام می اندازم و آن را یک دور می خوانم.


هرم بزرگ جیزه (اسامی دیگر: هرم خوفو، هرم خئوپس) در مصر تنها بازمانده عجایب هفتگانه جهان به شمار می‌آید. پندار بر اینست که این هرم آرامگاه فرعون خوفو از دودمان چهارم بوده‌است. از اینرو به این هرم، هرم خوفو هم گفته می‌شود. این هرم در شهر قاهره مصر واقع شده‌است و قدمت آن به ۲۹۰۰ ق.م. می‌رسد. ساخت آن توسط ۱۰۰٫۰۰۰ نفر کارگر و تعدادی از جادوگران باستان در مدت ۲۰ سال به اتمام رسیده‌است.
این هرم که همراه با دو هرم کوچک‌تر در خارج از قاهره - در مصر- قرار دارند، به دستور خوفو یا خئوپس، فرعون سلسله چهارم، ساخته شد. مصریان باستان به زندگی پس از مرگ اعتقاد فراوانی داشتند و این هرم در واقع مکان مقبره و محل زندگی فرعون پس از مرگ او به شمار می‌آمده‌است. دانشمندان ماگل کنونی هنوز در پی یافتن این سوال هستند که جسد فرعون پس گذشت این همه سال چگونه هنوز تازه هستند و وانگهی تازه مرده اند. اما جواب این سوال فقط با جادو ممکن است و جادوگران باستانی نقش موثری در این باب دارند.
از آنجایی که گنجینه فرعون نیز همراه با او در این هرم قرار داده میشد، راه ورود به مقبره بسیار پیچیده و تودرتو است و تعداد زیادی از سازندگان و مهندسین آن نیز در راهروهای آن ناپدید شدند.اما جالب اینجاست که گم شدن این مهندسان به خاطر تودرتویی زیاد این مقبره ها نبوده است و جادو در این بخش نقش موثری داشته است. هرم در اصل ۱۴۷ متر ارتفاع داشته‌است که در حال حاضر در اثر فرسایش، به حدود ۱۳۷ متر رسیده‌است. هر ضلع قاعده هرم ۲۳۰ متر طول دارد و در ساخت آن از حدود ۲٬۳۰۰٬۰۰۰ بلوک به وزن متوسط ۲٫۵ تن استفاده شده‌است. تاریخ اتمام این بنای عظیم حدود ۲۶۸۰ قبل از میلاد تخمین زده شده‌است. هرم جیزه تنها بازمانده عجایب هفت گانه‌است زیرا نیرو های جادویی باستان از آن محافظت می کند .



خیلی خوب شده. می دانم که پرفسور کروچ به من نمرۀ خوبی خواهد داد. مگر این که به فکر انتقام باشد.


تکلیف دوم:معرفی یک جادوگر دوران قدیم که به ماگل ها کمک می کرد و ارائه کمک هایش ، از تخیل خودتون (5 امتیاز) (خارج از رول)

نام جادوگر : الکسی مرینو.
توضیحات : وی در قرن یازدهم میلادی می زیسته. او همیشه در پی آن بوده که به ماگل ها کمک کند زیرا با این اندیشه زندگی می کرده که قدرت جادوگری برای همین به وی اعطا شده تا به افراد ناتوان کمک کند.از جمله خدمات وی به مردم درست کردن انواع داروها و معجون های گیاهی برای رفع بیماری های لاعلاج ماگل ها بوده است. یکی دیگر از خدمت های وی به ماگل ها این بود که باعث شد جنگ ها صلیبی پدیدار شود و اروپاییان با ورود به جهان های اسلامی متوجه عقب ماندگی خود از علم و صنعت شوند و در صدد برآیند تا علم و صنعت و تجارت خود را پیشرفت دهند. او در حالی مرد که هزاران کمک به ماگل ها کرده بود و ماگل ها هم که فکر می کردند او یک انسان معمولی است او را در قبرستانی معمولی به خاک سپردند.


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۸:۳۱:۴۵
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۸:۳۷:۵۷
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۸:۵۲:۳۷

چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
1)

آلبوس دامبلدور که از تکلیف درس ماگل شناسی به شدت خندش گرفته بود،زیر میز پنهان شد تا معلم خندش رو نبینه!هر جور که فکر میکرد بیشتر میخندید..دلیل خندشم این بود که دو تکلیفی که داده بود اصلا ربطی به رول نداشت ولی از آنها خواسته بود یکی از اونها رو به صورت رول بنویسه!جالبتر این بود که یه عده که مطالب رو از سایت های مختلف کپی پست کرده بودن،حتی منبع رو ذکر نکرده بودن،اینم در جای خودش ماجرای قشنگی در کلاس ماگل شناسی بود.

-دامبلدور..پاشو بیا ببینم تحقیقت چیه..در ضمن چرا میخندی؟

آلبوس به سختی جلوی خندش رو گرفت و به طرف استادش حرکت کرد..تحقیقش رو دراز کرد تا استاد اونو بگیره و بخونه!

نقل قول:
غول رودس نام تندیسی است از هلیوس (Helios) ‐ خدای خورشید ‐ که بقولی در ورودی بندر شهر رودس در یونان، قرار داشته است و به همین دلیل به غول رودس معروف گشته‌است. این تندیس، علی رغم اینکه پس از ساخته شدن تنها ۵۶ سال پابرجا بود، از سوی غربیان به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جهان اعلام شده است. بنا به گفته تاریخنگاران این تندیس عظیم حتا در زمانی که بر روی زمین افتاده بود هم بسیار شگفت انگیز بود. این غول تنها یک تندیس عظیم نبود بلکه نماد اتحاد مردم رودس به شمار می‌رفت.

یونان باستان در بیشتر دوران تاریخی خود، شامل ایالاتی با قدرت محدود بوده است. جزیره رودس شامل سه ایالت یالیسوس (Ialysos)، کامیروس (Kamiros) و لیندوس (Lindos) بوده است. در ۴۰۸ پیش از میلاد، این شهرها با هم متحد شده و یک قلمرو با پایتخت واحد به نام رودس، به وجود آوردند. این شهر از نظر اقتصادی بسیار پیشرفته بود و با مصر مراودات تجاری داشت. در سال ۳۰۵ قبل از میلاد آنتیگونی‌های مقدونیه، رودس را محاصره کرد تا این ارتباط تجاری را از بین ببرد.

آنها هرگز موفق نشدند به داخل شهر نفوذ کنند و پس از امضای قرارداد صلح در سال ۳۰۴ قبل از میلاد، آنتیگونی‌ها محاصره را ترک کردند و مقدار هنگفتی جنگ افزارهای گرانبها برجا گذاشتند. اهالی رودس این غنایم را فروختند و به افتخار اتحاد خود، با پول آن تندیس عظیم را بنا کردند. ساختن این تندیس ۱۲ سال طول کشید و در سال ۲۸۲ قبل از میلاد به پایان رسید. سالها این تندیس در ورودی بندر پابرجا بود تا زمین‌لرزه شدیدی به شهر آسیب فراوان رساند و تندیس را از ضعیفترین بخش آن - زانوهای غول - شکست. امپراتور مصر هزینه تعمیر آن را به عهده گرفت اما یک پیشگو، عمل بازسازی را منحوس خواند و در نتیجه پیشنهاد امپراتور پذیرفته نشد. باقیماندهٔ تندیس بیش از ۸۰۰ سال بر خاک افتاده بود تا اینکه عربها به فرماندهی معاویه پسر ابوسفیان، در سال ۶۵۴ پس از میلاد مسیح به رودس هجوم بردند. آنها بقایای تندیس را از هم باز کردند و به یک بازرگان یهودی اهل سوریه فروختند. گفته شده است که ۹۰۰ شتر این بار عظیم را به سوریه حمل کردند.

با توجه به ارتفاع تندیس و عرض دهنه بندر، تصور قرار گرفتن مجسمه با پاهای گشوده بر دو طرف ورودی بندر، غیر ممکن به نظر میرسد و از آنجایی که تندیس پس از سقوط موجب گرفتگی مسیر بندرگاه نشده‌است، به نظر می‌رسد که تندیس یا بر روی سمت شرقی دماغه بنا شده بوده یا اصولا بیش از آنچه گفته می‌شود از آب دور بوده‌است. هر چه بوده، مسلم است که غول با پاهای گشوده بر دو سمت ورودی بندر نایستاده بوده‌است. پروژه ساخت تندیس به چارز اهل لیندوس (Chares of Lindos) تندیسگر سپرده شده بود. برای این کار، کارگران او قطعات برنزی روی تندیس را قالب ریزی می‌کردند. پایه تندیس از مرمر بوده و پاها تا مچ آن ابتدا ساخته و محکم شده‌است. ساختار تندیس به تدریج با قرار گرفتن قطعات برنز بر روی چهارچوبی از آهن و سنگ، پدیدار می‌شد. یک خاکریز بلند برای دسترسی پیدا کردن به بخش‌های بالایی تندیس، در اطراف آن ساخته شد که پس از پایان کار برچیده شد. تندیس در پایان ۳۳ متر ارتفاع داشت که بر روی پایه‌های مرمرین به بلندی ۱۵ متر قرار گرفت. گفته می‌شود عده کمی می‌توانستند دو دست خود را بر دور انگشت شست او حلقه کنند.

منبع


یک ساعت گذشته بود و بارتی هنوز به شوق در حال مطالعه تحقیق طولانی دامبلدور بود.هر از گاهی میخندید و دوباره به کارش ادامه میداد.

------------------

گابریل و یکی از پسر های راونکلاویی به زیر میز رفته بودن و در حال انجام حرکات بی ناموسی بودن.

-گابریل جووون..نمیدونی چقدر دوستت دارم
-منم همینطور عزیزم.منم عاشقتم!

------------------

بارتی که بالاخره خوندن تحقیق رو به پایان رسونده بود،دستی به موهاش کشید و از آلبوس تشکر کرد.وقتی آلبوس از جلویش گذشت او صحنه رو دید که نباید میدید.خیانت؟ .


==========
2)

- بارتی کراوچ:

این فرد که به شدت به درس ماگل شناسی علاقه داشت از بچگی به دنبال کمک به ماگل همسایه ش بود.او خدمات زیادی رو به او کرد.وقتی بزرگتر شد دنبال کارش رو گرفت و به دنیای ماگل ها رفت و با انجام جادو های مختلف،به بیشتر آنها کمک میکرد.او که به اسپایدر من هم معروف است،جلوی بسیاری از دزد ها و قاتل ها رو گرفته است و بعد از مدتی با لقب سوپر من به پیش ماگل ها بازگشت.

بارتی خدمات زیادی در راه رشد ماگل ها کرد.او در وزارت خانه به شغل حفظ منافع مشنگ ها پرداخت ولی بعدها اخراج شد.او که تصمیمش مصمم بود تا جامعه جادوگری رو برای دوستی با ماگل ها آماده کند به استخدام هاگوارتز در آمد تا در اونجا به تدریس ماگل شناسی در بیایید.

بارتی در شهر لندن انجمنی به نام "فقط ماگل وجود دارد و دیگر هیچ"تاسیس کرده است که البته فعلا مورد استقبال مردم قرار نگرفته است.با این حال وی نا امید نشده و هنوز سعی در تبلیغ در این مورد دارد.او دانش آموزان زیادی رو با خودش همراه کرده است و آنها در این راه به او کمک میکنند.

بارتی به عنوان اسطوره کمک به مشنگ ها یاد میشود.در بسیاری از کتاب های مربوطه نام او به عنوان پدر مشنگ ها یاد شده و از طرف دیگه آرتور ویزلی،از وی به عنوان اسوه و نمونه خویش یاد کرده است.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۱۰:۳۶:۵۳



Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
براي اولين بار بود كه دانش آموزان سال اولي در كلاس ماگل شناسي شركت مي كردند.هنوز نمي دانستند چگونه بايد تكاليف خود را انجام دهند.خودشان هم بيخيال تكاليف شده بودند و رو به بازي هاي جلف و كسل كننده آورده بودند.جالب اين كه چند تا از دانش آموزان سال هاي بالاتر نيز به دليل بيكاري، با دانش آموزان كلاس اولي همبازي شده بودند.به دور يك ميز جمع شده بودند و انگشتان خود را كنار هم مي گذاشتند و سپس بلند مي كردند. انگشت آهني پيتر، انگشت سفيد مفيد جيمز،انگشت پشمي گلوگمات،انگشتاي چروكيده و پير نيكلاس و ...

-كلــــاغ!

-خـــــــ‍ز!

- يويوي جيمــــز!

-خـــــــ‍ز!

- كيف بــــــــاب!

-خـــــــ‍ز!

- چتر بــــــاكس!

-خـــــــ‍ز!

-بيناموسي

-خـــــــ‍ز!اي واي! بيناموسي كه خز نداره! پرسي خودش خبر داره!

خوشبختانه اين شعر به محض ورود بارتي تمام شد.دانش آموزان به سرعت بر روي صندلي هاي خود نشستند.بارتي وارد كلاس شد و نگاهي كلي به دانش اموزان انداخت. لبخندي زد و گفت:

-خوب بچه هاي گل! اميدوارم كه تكاليفتون رو نوشته باشين!

- آره!آره! حل كرديم به خدا!

- عجيبه.تكليف كه حل كردني نبود! به زودي معلوم مي شه. خوب كي مياد بخونه! از دانش آموزاي سال اولي كسي هست؟

-

-وقعا كسي نيست؟

پيتر با پررويي تمام دستان آهني خود را كه كم كم رو به خزيت بود() بالا برد و گفت:

-آقا اجازه ما مي خوايم ميدون رو بديم به دانش آموزاي ديگه.مي خوايم اونا استعدادشون شكوفا بشه

- اين طور فكر مي كني آقاي پتي گرو؟چطوره خودت اول بياي بخوني؟ ها؟

پيتر در حال بوق شدن بود.او اصلا دفتري نخريده بود تا تكاليفش را در آن بنويسد.فقط شانس آورده بود در همان موقع در كنار يك دانش آموز سال دومي بود كه مشقش را به طور كامل نوشته بود و هر لحظه منتظر بود تا معلم او را صدا كند. با همان دستان خز شده اش دفتر را كش رفت.

- چيكار داري مي كني متقلب...

-

به طرف ميز معلم حركت كرد.تمام دانش آموزان منتظر اتفاقات بعدي بودند. بارتي به محض رسيدن پيتر به آن جا گفت:

-بخون.

پيتر دفتر را باز كرد و به راحتي تكليف را پيدا كرد.زيرا اولين تكليف در ترم بود و به همين دليل صفحه اول دفتر بود.

نقل قول:
دیوار چین یا دیوار بزرگ چین، یک بنای عظیم چینی است که ساخت آن حدود ۱۴۰۰ سال، یعنی از قرن دوم قبل از میلاد تا قرن هفدم (میلادی) ادامه پیدا کرد و به منظور مقابله با هجوم اقوام مهاجر عشایر، همچون مغول‌ها، ترک‌ها و هون‌ها ساخته شده بود. شروع ساخت این دژ بزرگ به اولین امپراطوِر چین، یعنی کین شین هوانگ در بین سالهای ۲۳۰ قبل از میلاد تا ۲۰۰ قبل از میلاد بر می‌گردد و پایان آن در زمان حکومت سلسله مینگ انجام پذیرفت. جادوگران چيني با جديت تمام در ساخت اين ديوار با مشنگ ها همكاري كردند.

دو دليل برا همكاري آنان وجود داشت:

1-روابط تجاري بين مشنگ ها و جادوگران چيني در آن موقع بسيار رواج داشت و اگر حمله اي صورت مي گرفت و تخريبي انجام مي شد، به هر دو طرف خسارت اقتصادي وارد مي شد.

2-دشمن چيني ها نه تنها مشنگهاي مغول و ترك و هون بودند، بلكه جادوگران زيادي نيز در لشكر مقابل حضور داشتند و جادوگران چين به خاطر كينه اي كه از آن ها به دل داشتند، براي ساخت ديوار مشغول به كار شدند.

دیوار چین به عنوان پروژه تدافعی بر روی کوه‌ها ساخته می‌شد از بیابان‌ها مراتع و لجنزارها عبور می‌کرد . کارگران طبق عوارض زمینی ،ساختار متفاوتی برای ایجاد دیوار در نظر گرفتند که درایت و عقل نیاکان چین را نشان می‌دهد. دیوار بر مسیر کوه‌های پر فراز و نشیب امتداد یافته‌است . در بیرون دیوار پرتگاه‌های بلند دیده می‌شود . در واقع کوه و دیوار به یکدیگر پیوند خورده‌اند . لذا دشمن به هیچوجه قادر به نفوذ به این دیوار نبود . دیوار چین معمولاً با آجرهای بزرگ و سنگ مستطیل ساخته شده و در وسط ان خاک و خرده سنگ ریخته شده و ارتفاع ان ۱۰ متر است در پهنای دیوار برای عبور چهار اسب کافی است و در یک ردیف عرض آن ۴-۵متر است تا در زمان انتقال غلات و سلاحها مشکلی ایجاد نشود . طرف درونی دیوار، نرده سنگی و در وجود دارد که به آسانی حرکت می‌کند . در فاصله معیینی سکوی دیواری ویا برج آتش برای خبررسانی ساخته شده‌است . سکوی دیواری برای ذخیره سلاحها و غلات و استراحت سربازان است و در جنگ مخفیگاه بوده‌است . هنگامی که دشمن دست به حمله می‌زد برج‌های آتش روشن می‌کردند و سراسر کشور از حمله آگاه می‌شدند .

يك نكته بسيار مهم:

جادوگران چيني با اجازه حاكم مشنگي، جادويي را بر روي اين ديوار پياده كردند كه ديوار نامرئي مي شد. اهميت اين جادو از آن جا بيشتر مي شد كه هنگامي كه لشكر مقابل با سرعت به سمت جلو حمله مي كردند، بدون اين كه متوجه بشوند، شپلخ مي شدند. كتيبه هايي از آن زمان به دست آمده است كه ميزان شكستگي فك در ميان سربازان هون و ترك و مغول بسيار زياد بوده، اما آنان علت آن را نمي دانستند!

پايان



تصویر کوچک شده


- آفرين!

-

و نگاه پيروزمندانه اي به آن دانش آموز سال دومي كرد.

- و اما تكليف دومت؟

-تكليف دوم ديگه چه صيغه اي هست؟

-تكليف دومت كو؟

پيتر نگاهي به دفتر انداخت.هيچ اثري از تكليف دوم نبود. نگاهي به دانش آموز سال دومي كرد كه اين بار او به پيتر نگاهي شيطاني مي كرد .سر انجام تصميم گرفت يك كاغذ سفيد را بياورد و جفنگياتي سر هم كند.

- آها بله پيدا كردم بذارين بخونم

نقل قول:
جلال الدين بن سعيد بن بوقي(!!) ملقب به هيچكس(!!!) در سال 500 هجري قمري در يك شهر سراسر مشنگي به نام شيراز به دنياآمد.خانواده وي به دليل خشكسالي در شهر مجبور به مهاجرت به شهر كاشان شدند.وي تحصيلات خود را در مدرسه مشنگي آن جا به اتمام رسانيد.در زمان كودكي پدر وي روزانه چند سكه دو ريالي(واحد پول آن كشور مشنگي) به او مي داد.وي نيز اين پول را به خانواده فقيري كه در محله وي زندگي مي كردند مي داد.همين اخلاق و منش او باعث آن شد كه در چند سال بعد،مكان هايي آسلامي براي مردم مشنگي به وجود آورد. نمونه كارهاي وي را مي توان به مساجد گوهر شاد اصفهان كه هنوز نيز به اسرار نهفته در آن پي نبرده اند اشاره كرد.وي 70 سال عمر كرد. و در اين سال ها محبوبيت زيادي را در بين مردم مشنگي به دست آورد.روايت شده كه وي نصيحت كرده است كه آرامگاهش را در 2 كيلومتري زير زمين و دقيقا در زير يكي از اين عبادتگاه هاي آسلامي دفن كنند. يادش گرامي باد!


- واقعا عالي بود جالب اين بود كه اسم اين شخص رو تا حالا نشنيده بودم!

-قابل شما رو نداره!به هر حال منم اين مطلبو از تو كتاب هاي مشنگي پيدا كردم

- ولي در مورد تكليف اولت خجالت نمي كشي مياي از تو ويكي پديا كپي مي كني و بعد يه خورده دست كاري مي كني؟

دانش آموز سال دومي:

پيتر در بين داد و بيداد هاي معلم گفت:

- آقا اجازه! تورو خدا از اين اسم هاي مشنگي اين جا به زبون نيارين. آقا ما شنيديم راجر مي برتمون جزيره...

اما نتوانست حرفش را ادامه بدهد. زيرا در همان موقع در كلاس باز شد و شخصي وارد كلاس شد. متاسفانه آن شخص كسي نبود جز:

-راجر ديويس!

-درست حدس زدي بارتي اخيرا طرح مبارزه با مشنگيات اجرا كرديم. خوب حالا واسه همتون و حتي تو بارتي بليت كشتي تهيه كرديم براي اقامت بي نظير در جزيره بالاك! اون جا هوگو هم منتظرته. دوست نداري به اون ماگل شناسي ياد بدي؟

ملت:


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۱۶:۵۹:۴۳
ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۱۹:۰۶:۲۹

[b]تن�


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷

آلیشیا   اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از يه جاي عالي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
تکلیف اول
صبح زیبایی بود.به طرف پنجره ی اتاقم رفتم و پرده ی رنگارنگم را کنار زدم. خورشید را دیدم که به من لبخند میزد.با صدایی نسبتا بلند گفتم: آه چه صبح زیبایی!این همه طراوت و...
- الیشیا؟
- زندگی زیباست اما اگر...
- آلیییشیا؟! باز تو رفتی تو حس؟
صدای مادرم بود که در حالی که از دستم عصبانی بود تازه وارد اتاقم شد. امروز می خواستیم به المپیا(در یکصد و پنجاه کیلومتری غرب آتن در یونان، شهری تاریخی بنام المپیا (Olympia) قرار دارد) برویم و یکی از عجایب هفتگانه جهان را بینیم!همگی ذوق کرده بودیم...

یک روز بعد...
در هتلی واقع در المپیا
صبح زیبایی بود...نسیم خوشایندی به صورتم می وزید.- آه خدای من ! زیبایی زیبایی!چقدر زیبایی
- آلیش؟ آلیش؟!چقدر می ری تو حس؟چه بچه احساساتی داریم،خدا!
این بار صدای پدرم بود.هیچ وقت دوست نداشتم کسی مرا آلیش صدا کند.به همین دلیل با عصبانیت به پدرم پاسخ دادم: اولا سلام !دوما صبح بخیر!سوما اسم من آلیشیاست! نه آلیش ! چهارما وقتی آدم این قدر زیبایی می بینه،چرا تو حس نره؟پنجما کی می ریم مجسمه رو ببینیم؟
پدرم با لبخندی گفت: می خوای ششمیش رو هم بگو! خب...هر وقت که بخوایم می تونیم بریم.من که حاضرم.

چند ساعت بعد

ما می خواستیم امروز مجسمه زئوس را ببینیم که یکی از عجایب هفتگانه جهان است. و حالا در همان مکان هستیم. وارد معبد شدیم...
در حالی که ذوق کرده بودم گفتم: وای ! چقدر قشنگه!
- آره دقیقا! آلیشیا لطفا یه عکس از اینجا بگیر!
-باشه!حتما!
نزدیکتر رفتیم.
- بابا! می دونی این مجسمه کی ساخته شده؟!
- اممم ... آره...فکر کنم تقریبا 450سال قبل از میلاد ساخته شده باشه.
- بله؟450 سال قبل از میلاد؟ این مشنگها چه آدمایی هستن ها!
- درسته و کسی به نام فیدیاس این رو ساخته!
من که در کتابی درباره فیدیاس خوانده بودم ،گفتم: فیدیاس؟ اصلا یادم نبود!فکر کنم فیدیاس همون مجسمه ساز معروفی بوده که مجسمه ی خدای آتنا رو هم برای معبد پارتنون ساخت،نه؟
- درسته!
دوباره نزدیکتر رفتیم. مجسمه را به خوبی مشاهده کردم.بدن مجسمه را از عاج فیل و ردا و موها و ریشش را از طلا ساخته بودند.ارتفاع مجسمه هم خیلی زیاد بود.فکر کنم در حدود 12 متر ارتفاع داشت و حتی مجسمه با سقف معبد برخود می کرد! از پدرم پرسیدم که چرا ارتفاع مجسمه این قدر زیاد است . او هم گفت: آره...این خیلی وقتا ذهن خودم رو هم به خودش مشغول کرده بود. و بعدا فهمیدم که فیدیاس با این کارش می خواسته اقتدار و نیرومندی رئوس رو نشون بده.
و بعد مادرم به من گفت: آلیشیا، میدونی این معبدی که الان توش هستیم،چند متره؟
من هم سرم را به نشانه ی ندانستن حرکت دادم و گفتم : نه!نمیدونم.چند متره؟
مادرم گفت: 64 متر!
ستون های خارجی این معبد خیلی زیاد بودند .سعی کردم آنها را بشمارم.72 تا! 72 ستون خارجی ! همین ستون ها که به سبک معماری قدیم یونان بودند، معبد را دارای معماری خیره کننده ای کرده بودند.به سنگفرش که با مجسمه ها ی بسیار زیبا تزئین شده بود نگاهی کردم.با خود می گفتم که فیدیاس چه حوصله و از همه مهم تر سلیقه ای داشته بود!
پدرم گفت: این مجسمه حدود 850 سال در همین جا قرار داشت و بعد یونانیها اون رو به استانبول منتقل کردند،البته زیاد طول نکشید چون محل جدید هم در آتش سوخت و این مجسمه برای همیشه از بین رفت!
با تعجب فراوان گفتم: چی؟!نابود شد؟ یعنی چی؟ پس چطور ما الان اونو میبینیم؟ این که از بین نرفته!
پدرم گفت: البته این مجسمه برای مشنگ ها از بین رفت!فیدیاس یک جادوگر بوده !اما هیچ کس نفهمید! چرا که او خودش را اصلا جادوگر به آنها نشون نداد. فیدیاس خیلی زرنگ بود و هیچ کدوم از مشنگها نفهمیدند چگونه مرد فقط فهمیدند که ناپدید شده و به همین دلیل گفتند حتما مرده!اما فیدیاس خیلی عمر کرد!یعنی خیلی خیلی! و چون یک پیشگو هم بوده فهمید که مجسمه در خطره به همین دلیل به دوستان جادوگرش گفته بود که در مثلا فلان سال فلان روز و فلان ساعت بیاین یواشکی مجسمه رو بردارین. و در چند لحظه بعد از اینکه مجسمه رو برداشتند اونجا اتش گرفت. و جادوگرها هم که نمی دونستند با این مجسمه چی کار کنند اونو به صورتی که نامرئی باشه و فقط جادوگران ببینند دوبتاره گذاشتن تو این معبد!
با هیجانی خاص گفتم: وای!چقدر عجیب!بابا!اینا رو از کجا میدونین؟چقدراطلاعاتتون زیاده!
پدرم گفت: بله دیگه!تو هم برو یکم فقط از این کتابا بخون اطلاعاتت زیاد بشه!
و با هم کلی خندیدیم.خیلی وقت بود که در اون معبد بودیم. معبد بسیار زیبایی بود. از مادر و پدرم تشکر کردم که به چنین جای جالبی مرا اوردند.بعد هم یک بستنی خریدیم و رفتیم بقیه ی جاهای دیدنی المپیا را ببینیم.
این بود خاطره ی یک روز بسیار به یاد ماندنی از آلیشیا!

تکلیف دوم:
نام:فیدیاس
نام پدر :خارمدیس(او هم جادوگر بوده اما ماگلها نفهمیدند)
محل تولد :آتن
تاریخ تولد:430 پیش از میلاد
تاریخ ناپدید شدن از نظر ماگلها یا به عبارتی مرگ:491
تاریخ مرگ واقعی در دنیای جادوگری:307پس از میلاد
همانطور که در خود رول به آن اشاره کردم فیدیاس یک جادوگر بوده و به مشنگها کمک های بسیاری کرده و در بین آنها مجسمه ساز مشهوری بوده است.از جمله کارهای مهم او ساختن مجسمه زئوس که حالا یکی از عجایب هفتگانه ی جهان است و دیگری هم ساختن مجسمه ی خدای آتنا برای معبد پارتنون در آتن . در آخر هم هیچ مشنگی نتوانست بفهمد او چگونه از دنیا رفت. اما او در آن زمان که در دنیای مشنگها ناپدید گردید وارد دنیای جادوگری شد و بلافاصله چون پیشگو بود و می دانست نتیجه ی ان همه زحمتش در اتش می سوزد وصیت کرد تا بقیه جادوگران ان را حفظ کنند وخودش هم در سال 307 پس از میلاد به علت پیری شدید از دنیا رفت.و همانطور که در رول پدر آلیشیا به ان اشاره کرد، جادوگرها توانستند با کارهایی که فیدیاس گفته بود مجسمه را به صورت نامرئی در معبد زئوس بگذارند (از نظر ماگلها نامرئی است) تا تنها جادوگران بتوانند از ان دیدن کنند(426 میلادی).و حالا همه او را به چشم برترین تندیس‌گر سبک‌ کهن می‌نگرند. نام فیدیاس، جادوگر مجسمه ساز ماگلها و جادوگرها، بر سر زبان ها جاریست و یاد و خاطره ی او هرگز فراموش نخواهد شد.

در پایین هم همون عکسی رو که از مجسمه زئوس گرفتم می تونید ببینید.

پیوست:



jpg  Zeus.jpg (27.67 KB)
27029_4860c2f34bc58.jpg 250X153 px


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۱۴:۱۷:۲۸
ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۴ ۱۴:۳۰:۰۸


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۳۶ جمعه ۱ خرداد ۱۳۸۸
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
1. در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)

سدریک از کلاس واقعا خسته شده بود . نمی دانست که تحقیق درباره ی عجایب هفتگانه جهان به چه دردی می خورد؟ در همین هاگوارتز هزاران چیز وجود دارد که اگر یکی از ماگل ها آن را ببیند شاخ در می آورد. ولی به هر حال باید آن را انجام می داد. در این فکر بود که تحقیق خود را از کجا شروع کند که خود را رو به روی تالار هافل دید. رمز را گفت و وارد شد. روی یکی از مبل های راحتی نشست و چشمانش را روی هم گذاشت. هنوز یک دقیقه نگذشته بود که صدای مرلین آرامشش را بهم زد: "من می خوام برم کتابخانه تو میای؟"
سدریک گفت: "آره، آره، میام."
بلند شد و به همراه مرلین به سمت کتابخانه به راه افتاد.

در کتابخانه

مرلین همان طور که بین قفسه های کتاب ها رو نگاه می کرد، گفت: "راستی تو برای چی اومدی اینجا؟"
سدریک جواب داد: "باید تکلیف ماگل شناسی را بنویسم."
مرلین: "چرا اینجا؟ فک کنم دفتر فیلچ جای بهتری برای این تکلیف باشه!"
سدریک که ظاهرا از شوخی مرلین خوشش نیامده بود، با اوقات تلخی گفت: "باید در باره ی عجایب هفت گانه جهان تحقیق کنم."
و در قفس های کتابخان شروع به گشتن کرد.
بعد از مدتی گشتن، کتابی بزرگی را به نام "اهرام مصر در سرزمین ماگل ها" را دید. کتاب را برداشت، پشت میز نشست و شروع به خواندن آن کرد و همان طور که می خواند، یادداشت بر می داشت.

دو ساعت بعد سدریک کتاب را بست، نگاهی به تحقیقش انداخت و شروع به خواندنش کرد:

هرم بزرگ جیزه که به نام های هرم خوفو یا هرم خئوپس نیز شناخته می شود، و در مصر قرار دارد، تنها بازمانده عجایب هفتگانه جهان به شمار می‌آید. این هرم آرامگاه فرعون خوفو از دودمان چهارم فراعنه مصر بوده‌ است. از همین رو به این هرم، هرم خوفو هم گفته می‌شود. این هرم در شهر قاهره مصر واقع شده‌است و قدمت آن به ۲۹۰۰ ق.م. می‌رسد. ساخت آن توسط ۱۰۰٫۰۰۰ نفر کارگر ماگل و کمک جادوگری به نام حلاج ابن روف در مدت ۲۰ سال به اتمام رسیده ‌است.
این هرم که همراه با دو هرم کوچک‌تر در خارج از قاهره - در مصر- قرار دارند، به دستور خوفو یا خئوپس، فرعون سلسله چهارم، ساخته شد. مصریان باستان به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند، در نتیجه جسد فراعنه مومیای شده و در تابوتی در وسط هرم قرار می گرفت و این هرم در واقع علاوه بر مقبره، محل زندگی فرعون پس از مرگ او به شمار می‌آمده ‌است؛ به همین دلیل این مکان دارای امکانات رفاهی نیز می باشد! و همچنین به درخواست فرعون خئوپس، حلاج ابن روف با طلسم هایی، اشیا درون هرم را محافظت کرد تا در طی گذر زمان آسیبی به آنها نرسد. از آنجا که گنجینه فرعون نیز همراه با او در این هرم قرار داده شده، راه ورود به مقبره بسیار پیچیده و تودرتو است و حلاج جادوگر نیز با طلسم هایی قوی برای حفاظت از آن ها اجرا کرد به طوریکه حتی تعداد زیادی از سازندگان و مهندسین ماگل آن نیز در راهروهای آن ناپدید شدند و هرگز پیدا نشدند.
در کتیبه های ماگلی آمده است که این هرم ۱۴۷ متر ارتفاع داشته است ولی در حال حاضر، توسط ماگل ها حدود ۱۳۷ متر اندازه گیری می شود و آنها علت این امر را فرسایش می دانند ولی در حقیقت این اختلاف 10 متری به خاطر مخفی بودن بخش های جادویی هرم از چشم ماگل هاست. هر ضلع قاعده هرم ۲۳۰ متر طول دارد و در ساخت آن از حدود ۲٬۳۰۰٬۰۰۰ بلوک به وزن متوسط ۲٫۵ تن استفاده شده ‌است که آنها را از کوه های آن طرف رود نیل به محل ساخت هرم منتقل می کرده اند. تاریخ اتمام این بنای عظیم حدود ۲۶۸۰ قبل از میلاد تخمین زده شده‌است. هرم جیزه تنها بازمانده از هفت ساختمانی است که در دوران باستان ماگل ها به کمک جادوگران ساخته اند.

سدریک مقاله اش را که تمام کرد، وسایلش را جمع کرد تا به خوابگاه باز گردد و زیر لب گفت: "خئوپس لعنتی، بیکار بودی این هرم لعنتی رو ساختی و کلی تکلیف برای من تراشیدی؟!"
ناگهان صدایی باعث شد سدریک از جا بپرد: "پسرک گستاخ! جرئت داری به بار دیگه به من، فرعون بزرگ، توهین کن!"
سدریک با وحشت برگشت و به مومیایی ای که پشت سرش ایستاده بود، خیره شد. اصلا فکر نمی کرد که جسد مومیایی شده فرعون را وسط هاگوارتز ببیند. عقب عقب رفت، پایش به صندلی گیر کرد و افتاد. در همین لحظه فرعون پارچه های دور صورتش را کنار زد و مرلین مک کینن شروع به خندیدن از او کرد. سدریک در حالی که از شوخی بی مزه ی مرلین حسابی عصبانی شده بود، برگشت تا وسایلش را از روی زمین بردارد که متوجه شد شیشه مرکبش شکسته و تمام تکلیفش را سیاه کرده است...

معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارئه ی کمک هایش،از تخیل خودتون(5 امتیاز)(خارج از رول)

نام کامل: حلاج ابن روف
محل تولد: جیزه
مدت عمر: حدود 70سال
محل دفن: در راس مثلث جیزه
کمک ها: کمک در ساخت هرم خوفو به خصوص جابه جایی سنگها از کوه تا محل ساختن اهرام جیزه و همچنین اجرای طلسم های حفاظتی بر روی این هرم
مختصری از زندگی نامه: حلاج ابن روف در جیزه در خانواده ای فقیر متولد شد و پدرش به وسیله چوب درخت بلوط و موی سر ابوالهول برایش چوب دستی 42 سانتی ساخت. روف از 5 ساگی به پسرش حلاج ورد های جادویی یاد می داد و این باعث شد که حلاج در سن 15 سالگی جادوگری ماهر باشد. در همین زمان ها وی نزد فرعون رفت و به او پیشنهاد کمک های جادویی برای ساختن آرامگاه داد چون فرعون مصر وجود جادو را باور نداشت، حلاج قسمتی از دریا را به گونه ای جادو کرد که هیچ کشتی ماگلی نتواند از آن عبور کند که این محل در بین ماگل ها اکنون به مثلث برمودا معروف است. حلاج که به خاطر کمک به ساخت هرم جیزه پاداش بزرگی از فرعون گرفته بود، از آن پس در رفاه زیست تا این که در حدود هفتاد سالگی درگذشت و طبق وصیتش در آرامگاهی که خود در راس هرم بزرگ برای خود ساخته بود، دفن شد.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تکلیف اصلی

- چقدر هاگوارتس کسل کننده شده!
- آره باب، کاش ما هم مشنگ بودیم، کاش ما هم برق داشتیم، کاش اینجا به اینترنت وایرلس مجهز بود! ما خیلی بدبختیم جیمز!

جیمز و تدی که افسردگی از سر و صورتشان میبارید، با حسرت به آتش شومینه چشم دوخته بودند و فقط آه می کشیدند.

(فلش بک )

جیمز و تدی تند و تند و با خوشحالی پشت سر هرمیون راه در خیابان های لندن راه می رفتند. جستجوی آنها برای نوشتن تکلیف درس ماگل شناسی از روی منابع کتابخانه ی مدرسه ناکام مانده بود و هر دو به این نتیجه رسیده بودند که کمک یک مشنگ زاده و استفاده از مطالب مشنگی می تواند به آنها کمک زیادی بکند. بالاخره هرمیون جلوی در یک مغازه که روی تابلوی آن عبارت "کافی نت" نوشته شده بود، ایستاد و گفت:

- بالاخره رسیدیم، بریم تو.

تدی و جیمز هاج و واج وارد شدند و صفحات باریکی که تصاویری را پخش میکردند و جلوی هر کدام یک مشنگ نشسته بود و کلیدهایی را فشار می داد با تعجب نگاه کردند. آخر سر همراه هرمیون مقابل یکی از این دستگاه ها نشستند.

- چون باید خیلی زود برم، اول براتون یک سری اطلاعات گیر میارم.

هرمیون به سرعت کلیدها را فشار داد و دقیقه ای نگذشته بود که اطلاعاتی در مورد عجایب هفتگانه روی صفحه نقش بسته بود.

تدی و جیمز :

- خب، اینجا ما فانوس دریایی اسکندریه ، اهرام مصر ، تندیس رودس ، معبد آرتمیس، تندیس زئوس، باغ‌های معلق بابل و آرامگاه هالیکارناسوس رو به عنوان عجایت هفتگانه داریم. تا جایی که من میدونم توی ساخت همه شون حداقل یه جادوگر بزرگ دخالت داشته ولی از همه جالب تر به نظرم فانوس دریاییه.

- به نظر ما هم همون خوبه!

هرمیون که از این همه اشتیاق برای یادگیری بیشتر فقط میتوانست سری به نشانه ی تاسف تکان دهد، روی عبارت فانوس دریایی اسکندریه کلیک کرد و اطلاعات آن روی صفحه نقش بست.

- من اگه الان نرم ممکنه دیر بشه، شما هرچی لازمه یادداشت بردارین منم تا دو ساعت دیگه میام دنبالتون.

تدی و جیمز سرشان را به علامت تائید تکان دادند و مشغول خواندن و یادداشت برداری شدند:

نقل قول:
فانوس دریایی اسکندریه که یونانیان ادعا می کنند ارتفاع آن 272 متر بوده را تنها شگفتی سودمند برای بشریت درزمان خود می دانند. آینه های براق برنزی در طول روز نور خورشید را منعکس می کردند و در هنگام شب هم آتشی در آن می افروختند که برخی ادعا می کنند این آتش هیچگاه خاموش نمی شده است. پیش از آنکه در اثر زلزله در سال 1375 میلادی نابود شود، این بنا به صورتی برجی بلند با مقطع هشت ضلعی روی پایه ای چهارگوش به ارتفاع 69 متر بنا شده بود که روی این بنای 38 متری، یک برج دیگر با ارتفاع 9 متر قرار داشته که فانوس دریایی روی آن بوده است...


جیمز در حالی که با انگشت مشغول حساب و کتاب بود، گفت:

- 69 با 38 میشه 107، 9 تا هم بهش اضافه کنیم...
- آره بوقی، یونانیا یه چند متری خالی بسته بودن انگار! اینجا رو ببین، چقدر اسم معمارش واسم آشناست

نقل قول:
... این برج به دست معماری به نام سوسترات ساخته شد و هدف از بنای آن هدایت ناخدایان به سمت بندر اسکندریه در هنگام شب بوده است...


- سوسترات دیگه! یادت نمیاد؟ توی تاریخ هاگوارتس اسمش به عنوان یکی از افرادی که توی ساخت مدرسه به چهار موسس کمک کرده، اومده!

- ایول خودشه، یالا یادداشت بردار که الان زنداییت میاد و باید برگردیم.

**دو ساعت بعد**

هرمیون در حالی که چندین بسته ی خرید در دستش داشت دوباره وارد کافی نت شد و جیمز را دید که به تنهایی پشت همان سیستم نشسته است.

- تدی کجاست؟
- اوناهاش! پشت سیستم شماره هفت داره با ملکه زیبایی اسپانیا چت میکنه
- بعد تو داری چیکار میکنی؟
- عضو یه سایت شدم، باید ببینی زندایی! معرکه است.

روی صفحه ی مانیتور این عبارت نقش بسته بود:

از ورود شما متشکریم جیمز هری پاتر.

(پایان فلش بک )

در تالار گریفیندور، هر یک از دانش آموزان مشغول تمرین یک ورد یا انجام یک عمل جادویی بودند اما تدی و جیمز که با دیدن تکنولوژی مشنگ ها هم چنان در حالت دپرس به سر میبردند، آه می کشیدند و آرزو میکردند به جای جادوگر، یک مشنگ معمولی بودند.

تکلیف فرعی

معرفی یک ساحره: فیونا آکیلیاموس

این ساحره تقریبا" هم دوره ی مرلین کبیر بود؛ یعنی قرن ها پیش از زمانی که سنت وحشتناک ماگل ها برای سوزاندن ساحره ها باب شود. او زنی لاغراندام با موهای صاف مشکی بود و صورتی استخوانی داشت، کلاهی نوک تیز همیشه بر سر میگذاشت و شب هنگام سوار بر جارو به محله های فقیر نشین ماگل ها پرواز میکرد، اگر منزل آنها به تعمیر نیاز داشت با جادو آن را درست میکرد؛ آتشی دائمی در اجاق آنها ایجاد می کرد و سفره ی خالی آنها را از انواع خوراکی و نوشیدنی پر می کرد. کمک های او زیاد از نظر برخی ماگل های قدرت طلب که همیشه به تنگدستان زور میگفتند، جالب نبود و بهمین دلیل کمر همت به تخریب وجهه ی خوب او بستند. کاریکاتورهایی که امروزه در دنیای ماگل ها به اسم ساحره هر روز به چشم میخورد، در حقیقت باقیمانده از تصاویری است که آن زمان برای تضعیف فیونا رسم کرده بودند. از آنجایی که فیونا روحیه ی لطیف و حساسی داشت؛ سر انجام زیر این همه فشار طاقت نیاورد و در سن 53 سالگی بر اثر افسردگی شدید درگذشت.

نمونه ای از کاریکاتور ماگل ها از فیونا


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۹:۱۹:۳۲

تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
دوباره همچون بز به نقشه خیره شد. فحش باناموسانه ای به ماگلها داده و دوباره براه خود ادامه داد. برای سومین بار درون همان راه روی تنگ و کوچک و باریک و تاریک و خز وخیل براه افتاده و وارد روی کوچک تر و باریک ترو تاریک ترو خزوخیل تری شد. دوباه چشمی به نقشه چرانیده و براه خود ادامه داد. از آمدن به این جهنم دره پشیمان و افکارش پریشان بود.همچون زمانی که دامبل پسر سیفید میفید گیرش نیاد شروع به غرغر کرده و جدوآباد مشنگها را به تیر فحش و بلانسبت گرفت.
- بشکنه دستشون که اینا رو ساختن.مرلینا اینارو گیر مرلینگاه شیلنگ دار بکن.مرلینا شیپیشهای ریش دامبل رو بنداز بجونشون. قدیما چقدر ملت بیکار بودن!!توی یک متر صدتا راه رو ساختن،یک نقشه هم براش درست نکردن. آفتابه ندیدها(درست مثل خیر ندیدها).کریشو کریشو



نق نق کنان از راه رویی به راه روی دیگری رفته و با افزوده شدن به تعداد قدم هایش ده فحش به ناسزاهایش اضافه مینمود. بعد از طی کردن چندین کیلومتر در چندین راهرو تصمیم به توقف کردن گرفته و کلا ایستاد.
- هرچی فحش بلد بودمو دادم.دیگه بلد نیستم.وایی چقدر خسته شدم.کره تسترالا.اوووخ.منه پیرمردو میارن اینجاها.مورفینو چه به اهرام دیدن؟؟



دستی به کله کچلش که حال ابشاری از عرق کاملا آسلامی به اندازه آبشار انجل*سرازیر شده بود کشیده و دوباره شروع به راهپیمایی کرد.بعد از گذشت اندک ساعاتی،به اتاقی پر از گنج و طلا و منوی مدیریت و از این جور چیزا رسید.نگاهی همچون شکلک "یاهو 47 - مسخره !!!"به اتاق انداخت و با تمسخر گفت:
سالازار بیشتر داشت.


مثل دابی به این ور اون ور خود نگاه کرده و بعد به طلاها نزدیک شد.
- سالازم داشت...سالازارم طلا داشت.فرقش این بود که اونا یک کوچولو جعلی بودن. منوی مدیریتم داشت سالازار.خب نه نداشت. ولی خب منوی مدیریت که اصلا چیزی نبود براش.تعداد پستای سالازار از شناسه قبلی دامبولی هم بیشتر بود. فرعون دلت آّببب.


بعد از گذشت نموره ساعاتی،مورفین تشریف مبارک را از اتاق گنج فرعون بیرون آورده و دوباره سعی به پیدا کردن در خروجی شد.
- میگم بطور بسیار اتفاقی جیبانم خیلی پر تر از قبل شدن. عجیب بود نه؟

سوت زنان(برای اطلاعات بیشتر به شکلک قبل مراجعه فرمایید)به راهش ادامه داد و یهویی به یک چیز بسیار عجیب برخورد نمود.
یا لرد ولدمورت کبیر!!این دیگه چیه...مومیای..آییی...من..من من عکس شناسه های بسته شده رو میبینم سکته میکنم.این یارو که مرده..مومیایی

دوپا داشته چهار پا نیز از یکی از فامیل های آراگوگ گرفته و همچون کریچر شروع به دویدن نمود.تاریخ نویسان گویند که بعد از چندین سال،شلوار پر از طلای شخصی را در یکی از راه روها پیدا نمودند.یعنی آن شلوار،مال کی میتواند باشد؟




معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارئه ی کمک هایش،از تخیل خودتون(5 امتیاز)(خارج از رول)

لرد ولدمورتی .بله. ایشون به ماگلها کمک میکرد که زود تر شر خودشونو از این دنیا کم کنن تا جا برای سایر ماگلها بیشتر بشه.بدون کمکهای ایشون الان تمامی ماگل ها توی این جهان روی همدیگه(بطور بسیار آشلامی) انباشته شده و کلا توی همدیگه فرو میرفتن(بازم بطور بسیار آسلامی).




___
*بزرگترین آبشار دنیا


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۹:۱۰:۴۱








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.