هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
با سلام.
من با جناب برایان دامبلدور درخواست دوعل داشتم.
با تشکر.


casper


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
سوژه های دوئل:


سوژه دوئل رودولف لسترنج و فلور دلاکور: جام آتش!


توضیح: سوژه شما می تونه در جریان برگزاری جام آتش باشه...قبلش باشه...بعدش باشه...مرحله انتخاب قهرمانا باشه. یا یکی از مراحل جام آتش رو طراحی کنین.
اهمیتی نداره که دانش آموز هستین یا یک فرد بزرگسال...
به هر شکلی مورد قبوله!
برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز( تا دوازده شب جمعه 17 مهر) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!

_____________________

سوژه دوئل تد ریموس لوپین و ورونیکا اسمتلی: غول چراغ جادو!

توضیح: شما یه جوری، یه جایی با غول چراغ جادو مواجه می شین...می تونین یک آرزو بکنین. آرزویی که با جادوی معمولی نمی تونین انجامش بدین.از این تنها شانستون خوب استفاده کنین.
(توضیح جدی شد....ولی می دونین که طنز هم قبوله!)


برای ارسال پست در باشگاه دوئل پانزده روز( تا دوازده شب چهارشنبه 22 مهر) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!

____________________

سوژه دوئل گیبن اشتاین و لاکرتیا سیاه: تسویه حساب!

توضیح: این تسویه حساب رو می تونین دوئل به شکل اصلیش در نظر بگیرین. و یا می تونین هر نوع تسویه حساب دیگه ای.


برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز( تا دوازده شب جمعه 17 مهر) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!




ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۸ ۰:۵۷:۳۱



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدایی که می گه: ناامید نشو!

دوباره، دوباره! یه بار فایده نداره!

من برای بار دوم، و این بار گرگ پشم آبی رو به دوئل دعوت می کنم!



be happy


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
آمده ام...آمده ام...آمده ام تا به همگان نشان دهم که جام آتش یا جام آب و هوا و خاک مهم نیست...مهم جام قمه است که من شونصد دوره متوالی قهرمانش شدم!
از همین رو مایلم قهرمان جام آتش فلور دلاکور را به عقد خود دربیاورم دوئل فرا بخوانم!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
میخوام با این گیبنشتاین راهرو خواب دوئل کنم، میشه؟میشه؟میشه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
نتیجه دوئل ورونیکا اسمتلی و ویولت بودلر:


امتیاز های داور اول:
ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز – ویولت بودلر: 27 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ورونیکا اسمتلی:27 امتیاز – ویولت بودلر:26 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
ورونیکا اسمتلی:26 امتیاز – ویولت بودلر: 27 امتیاز

امتیاز های نهایی:
ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز- ویولت بودلر: 27 امتیاز

برنده دوئل: ویولت بودلر!


از جا بلند شد...خسته و زخمی و...خیس!
بی اختیار خستگی و زخم ها را فراموش کرد و به دنبال دلیل خیس بودن لباسش گشت. حسی به او می گفت این رطوبت آب نیست...خون خودش است.

پس از کمی جستجو، وقتی موفق به یافتن منبع نشد به سراغ زخم هایش رفت. زخم ها بسیار عمیق بودند ولی به شکل عجیبی هیچ دردی حس نمی کرد. انگار بی حس شده بود.
ماموریتش را به خاطر آورد...
نجینی!
چهره اش با نگرانی در هم کشیده شد. به ذهنش فشار آورد. وظیفه داشت نجینی را از این تونل زیر زمینی به قصر مالفوی ها منتقل کند. نجینی ورونیکا را به خوبی می شناخت. ولی آن شب ناآرام و بی قرار بود. با عصبانیت می خزید و در مقابل هر نوع تغییر جهت مقاومت میکرد.

ورونیکا نمی دانست چه اتفاقی افتاده. به یاد نمی آورد. ولی باید نجینی را پیدا می کرد. جان اربابش به جان این هیولا بسته بود...چه بصورت واقعی و چه مجاز!

شروع به قدم زدن در طول تونل کرد...و کم کم قدم هایش تند تر شد.
-نجینی؟...کجایی؟

خبری از مار نبود. ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد.
-چرا من دارم اینوری میرم؟ شاید برگشته باشه؟

به سرعت به طرف عقب برگشت. دوید و دوید...تا به جایی رسید که به هوش آمده بود. قصد داشت ازآن قسمت هم بگذرد. ولی چاله ای روی زمین توجهش را جلب کرد. مایع نقره ای رنگی داخل چاله جمع شده بود. چیزی که می دید کاملا مایع نبود. حالتی بین گاز و مایع. این ماده را می شناخت!
افکار خودش بود!
افکارش تخلیه شده بودند... می دانست نمی توانند مدت زیادی در آن چاله باقی بمانند. نمی فهمید چرا باید خاطراتش روی زمین ریخته باشند ولی این افکار و خاطرات می توانستند کمکش کنند.
به طرف چاله رفت و نفس عمیقی کشید و سرش را داخل مایع نقره ای رنگ فرو کرد.

-نجینی...آروم بگیر. باید ببرمت. می دونم نمیخوای بیای. ولی دستوره! ارباب گفتن ببرمت. خانه ریدل امن نیست. اصلا می فهمی چی میگم؟

نجینی نمی فهمید. فقط نمیخواست به قصر ریدل ها برود...شاید به دلیل رفتار نه چندان دوستانه دراکو...شاید به دلیل حساسیت بیش از حد نارسیسا به شکسته شدن وسایلش و شاید به دلیل وحشت پنهان لوسیوس از خزنده ها!
ولی هر چه بود برای مقاومت نجینی کافی بود...این مقاومت کم کم داشت به خشم تبدیل می شد. و وقتی ورونیکا تصمیم گرفت مار را بیهوش کرده و به وسیله جادو به قصر ریدل ها منتقل کند این خشم به اوج خودش رسید.
چشمان مار برق تهدید آمیزی زد و با دهانی باز از پشت سر به ورونیکا حمله کرد.
ورونیکا متوجه حمله شد. ولی چوب دستیش داخل کمربندش بود...اره برقی را هم به دستور لرد سیاه در خانه ریدل گذاشته بود.
ورونیکا کاملا بی دفاع بود...وقتی که نیش های تیز نجینی در کمرش فرو می رفت...


سرش را از چاله خارج کرد.

حالا می فهمید چرا دردی حس نمیکند.

آه سردی کشید.

به طرف خانه ریدل قدم برداشت...قدم هایش سبک و سبک تر می شدند و کم کم پاهایش از زمین کنده شد.

شفاف و شناور روی هوا به خانه ریدل برگشت تا گزارش ماموریت ناموفقش را به لرد سیاه بدهد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
نتیجه دوئل مورگانا لی فای و آملیا سوزان بونز:


امتیاز های داور اول:
آملیا سوزان بونز: 27 امتیاز – مورگانا لی فای: 26 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
آملیا سوزان بونز: 27 امتیاز – مورگانا لی فای: 25 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
آملیا سوزان بونز: 27 امتیاز – مورگانا لی فای: 25 امتیاز

امتیاز های نهایی:
آملیا سوزان بونز: 27 امتیاز – مورگانا لی فای: 25 امتیاز

برنده دوئل: آملیا سوزان بونز!


-ببین آملیا...کاری نکن که از قدرت های خاصم استفاده کنم. چرا نمی خوای بفهمی؟ این شرایط خاصیه.
-من هیچ شرایط خاصی این وسط نمی بینم. تو باید درک کنی که این سازمان اهدافی داره. باید بهشون احترام گذاشته بشه. دست اینو گرفتی این همه راه آوردی تا اینجا که چی بشه؟

ضمن گفتن کلمه "این" آملیا به شاخه گل بسیار بزرگی که پشت سر مورگانا قرار داشت اشاره کرد. اثری از زیبایی در گل دیده نمی شد. گلبرگ های چروکیده اش به رنگ قهوه ای تیره بود و شکل نامتناسبش که بی شباهت به گلدان عتیقه مادربزرگ آملیا نبود، کاملا توی ذوق می زد. ریشه اش خارج از خاک قرار داشت و به ادعای مورگانا از گلخانه تاریک تا سازمان حمایت از موجودات جادویی را دویده بود.
مورگانا نگاه تحسین آمیزی به گل انداخت.
-نمی بینی چقدر باشکوهه؟ بوی خوشایندش رو حس نمی کنی؟ این گل گرسنه اس...این همه راه رو اومدیم که کمی کود جن ازت بگیریم و تو همش داری بهانه میاری. اون همه جن اون تو نگه می دارین. کودشون به چه درد شما می خوره خب؟

آملیا سرش راتکان داد.
-چرا به حرفام توجه نمی کنی؟ من باید از حقوق این موجودات حمایت کنم. کودشون مال خودشونه. اختیارشو دارن! خودشونن که باید تصمیم بگیرن مایلن اونو به کسی بدن یا نه.

-خب ازشون بپرس!
-اونا مدتها استثمار شدن...در شرایط عقلی مناسبی قرار ندارن که بتونن تصمیم بگیرن. چیزی که تو می خوای خیلی براشون تحقیر آمیزه. ممکنه ناراحت بشن.
-ببینم...نکنه پول می خوای؟ اگه اینطوره من حاضرم هر چقدر گالیون که می خوای...
-مورگانا؟
-از حساب گرینگوتز مشترکم با مرلین...
-مورگانا اونجا رو ببین...
-برداشت کنم...چون بعد از طلاق هنوز حسابمونو از هم جدا...
-مورگانا مواظب باش!

مورگانا به سخنرانیش ادامه می داد...ولی آملیا گل بد شکل را می دید که در حال صاف کردن گلبرگ هایش است. گل به شکل تهدید آمیزی تکان می خورد و کاملا ناآرام و بی قرار به نظر می رسید. با صاف کردن هر گلبرگ، بزرگ و بزرگ تر می شد.

با ساکت شدن مورگانا، گل تمام گلبرگ هایش را باز کرده بود و به شکل شیپور بسیار بزرگی بالای سر مورگانا ایستاده و سایه اش روی سر مورگانا افتاده بود.
مورگانا سخنانش را با گلایه از ابری شدن هوا ادامه داد.
-الان بارون می گیره. بس کن دیگه. فقط یه کیسه کود ازت می خوام. برای این زبون بسته. منم وظیفه دارم از این حمایت کنم خب. از سه روز پیش که برام فرستادنش هیچی نخورده. حتی تو خاک هم نمی مونه. ولی همه گیاها کود جن دوست دارن. یه کیسه برام بیار...قول می دم منم از اون تمشک هایی که دوست داری...

آملیا با چشمان نگران گل را می دید که به طرف مورگانا خم شده است. خیلی زود متوجه قصد گل شد و فریاد کشید...ولی مورگانا فریادش را به حساب عصبانیت از اصرار خودش گذاشت و با چهره ای متعجب یک قدم عقب تر رفت...و همین کافی بود که کاملا در دسترس گلبرگ های باز شده گل قرار بگیرد. برای یه لحظه سرش را بلند کرد...دندانهای ریز ولی بسیار برنده داخل گلبرگ ها را دید...سراسیمه به دنبال چوب دستیش گشت...ولی گل خیلی گرسنه بود.
ظرف چند ثانیه کوتاه، گلبرگ های گل دور مورگانا قرار گرفتند و با یک فشار کوچک مورگانا به داخل گل کشیده شد. گلبرگ ها بسته شدند. گل کمی پیچ و تاب خورد و بالاخره آرام گرفت. چوب دستی مورگانا از لای گلبرگ های چروکیده و بدرنگ گل روی زمین افتاد. درست پیش پای آملیا.

زبان آملیا بند آمده بود...مطمئن بود که این گل به کیسه ای کود جن راضی نخواهد شد...




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
صمیمانه درخواست و حتی تهدید می کنیم، کسی فنگ رو دعوت به دوئل نکنه...نصف هورکراکس های باقی مونده مونو صرف خوندن پستش کردیم!

______________________

نتیجه دوئل رودولف لسترنج و فنگ:

امتیاز های داور اول:
فنگ: 29 امتیاز – رودولف لسترنج: 27 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
فنگ: 29 امتیاز – رودولف لسترنج:28 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
فنگ: 28 امتیاز – رودولف لسترنج: 27 امتیاز

امتیاز های نهایی:

فنگ: 29 امتیاز – رودولف لسترنج: 27 امتیاز

برنده دوئل: فنگ!



جاربولانس آژیرکشان به سنت مانگو نزدیک شد.

- دو تا جرانکارد لطفا!
- چرا دو تا؟! طرف چاقه؟
- شما بیارین! سریع تر. حالش بده.

شفابخش با عجله چهار جارو را که دو به دو با پارچه سفید رنگی به هم بسته شده بودند، به جاربولانس نردیک کرد.
- مصدوم رو بیارین لطفا...زیاد تکونش ندین...خوبه...نه! خوب نیست! چقدر زشته!...آروم تر...خونریزی داره...این...این دیگه چیه؟

مصدوم از جارو خارج شد...در قسمت پاچه(!)زخمی عمیق و خونریزی شدیدی داشت. ولی چیزی که شفابخش را متعجب کرده بود این نبود...پای مصدوم که حالا صورت پر از زخم و نه چندان جذابش هویتش را فاش کرده بود، به همراه موجود زنده ای از جاربولانس خارج شد.
فنگ، دندانهای تیز و بلندش را تا انتها در پاچه رودولف فرو کرده بود. رودولف نیمه بیهوش بود و خون زیادی از محل زخم بیرون می زد.

-این سگه اون تو گیر کرده؟
-نه...با میل و اراده سگی خودش پاچه رو ول نمی کنه.
-خونریزی زیادی داره. کمی معجون خونساز براش آماده کنین...تا اون موقع هم کمی خون براش بیارین. مرلین رو شکر که ما مثل ماگلا گروه خونی نداریم. خون همه رو می شه به همه داد.

یک ساعت بعد:

-چطور ممکنه؟...خون پیدا نشد؟...این همه جادوگر و ساحره اینجا هستن. اینا نوشیدنی کره ای توشون جریان داره؟
-مشکل اینجاست که کسی تمایلی نداره خونشو به رودولف بده. اصلا انگار کسی نمی خواد نجاتش بده. یکی می گفت مزاحم خواهرش شده...یکی می گفت مزاحم مادرش شده. حتی یکی دیگه می گفت مزاحم مادر مادربزرگش که هنوز نمی دونیم چرا نمرده شده! چشای یکی دیگه رو با قمه در آورده...دماغ یکی دیگه رو بریده. بعد چون دیده شبیه اربابش شده، گوشاشم بریده که دیگه شبیه نباشه! یکیو دو شقه کرده که ببینه توش چیه!

شفا بخش چند قطره معجون به دهان رودولف چکاند.
-یکی این سگه رو جدا کنه خب...بسیار آلوده به نظر می رسه. اینجوری که این می میره.

فنگ با جدیت به گازش ادامه می داد. کسی نمی دانست این درگیری از کجا شروع شده ...ولی فنگ حتی با دیدن هجده نوع استخوان آبدار، یک تکه گوشت مانتیکور، و یک گونی پر از فریز بی هم حاضر به رها کردن پاچه نشده بود. فنگ عصبانی و بسیار ثابت قدم بود!

چند ساعت بعد شفابخش چشمان رودولف را بست!

کسی برای مرگش متاسف نشد. ولی فنگ هم حاضر به رها کردن پاچه نشد.


مراسم تدفین رودولف:

-اهو اهو اهو...چه آدم خوبی بود...حیف شد که رفت...قمه هاش به من می رسه!
-جادوگر بی نظیری بود. مرحوم قبل از مرگ خونه شو به من بخشیده بود.
-من برای شوهر کردن باید تا چهلم این صبر کنم؟
-چهلم چیه؟ باید عده نگه داری!
-تابوتش چرا اینقدر بزرگه؟
-سگه که جدا نشد...مجبور شدن همونجوری دفنش کنن. سگه رو هم زنده به گور کردن! گفته بودم قبل از مرگ خونه شو به من بخشیده بود؟




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
آیلین پرنس و اورلا کوییرک!

درو تخته خوب همدیگه رو پیدا کردین! دو تا رقیب...هر دو قوانین رو زیر پا گذاشتن!

آیلین طبق سوژه ننوشته...و اورلا در فرصت مقرر(که یک روز تمدید هم شده بود و مهلتش تا ساعت دوازده دیشب بود ) پستش رو ارسال نکرده.

منم خوشحال نمی شم که زحمتتون نادیده گرفته بشه. ولی اگه استثنا قائل بشیم قوانین بی معنی می شن. متاسفانه نمی تونیم به رول های هیچکدومتون امتیازی بدیم.

اینجا قفله. اگه حرفی یا پیشنهادی در این مورد اشتین یا راه حلی در نظر داشتین،تو دفتر خانه ریدل یا پیام شخصی بگین.


لطفا به سوژه ها دقت کنین...به مهلت ها دقت کنین. و بعد از شروع دوئل بدون جلب موافقت رقیبتون درخواست تمدید مهلت نکنین.

_________________


سوژه دوئل ورونیکا اسمتلی و بنفش: راز پنهان!



توضیح: این اسم رو گذاشتیم که خفن جلوه کنیم! سوژه شما قدح اندیشه اس!
قدح اندیشه جاییه که موجودات جادویی خاطراتشون رو پنهان می کنن...چیزایی که ذهنشون رو درگیر کرده...خاطراتی که شاید کسی نمی دونه!
لازم نیست حتما رازی رو افشا کنین...چیزایی که تو قدح هست خود بخود می تونن راز محسوب بشن....و این قدح می تونه مال هر شخصیت یا هر موجود جادویی باشه.

برای ارسال پست در باشگاه دوئلتا دوازده شب پنجشنبه 2 مهر فرصت دارید!


جان سالم به در ببرید!







ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۸ ۲۳:۳۸:۳۲



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
نتیجه دوئل آرگوس فیلچ و مونیکا ویلکینز:

امتیاز های داور اول:
مونیکا ویلکینز: 21 امتیاز – آرگوس فیلچ: 22 امتیاز

امتیاز داور دوم:
مونیکا ویلکینز: 22 امتیاز – آرگوس فیلچ: 23 امتیاز

امتیاز داور سوم:
مونیکا ویلکینز: 21 امتیاز – آرگوس فیلچ: 22 امتیاز

امتیازهای نهایی:
مونیکا ویلکینز: 21 امتیاز – آرگوس فیلچ: 22 امتیاز

برنده دوئل: آرگوس فیلچ!


-تکون نخور! صدات در نیاد! نفس هم نکش! این صدای چیه؟

مونیکا وحشت زده به وسایل شکنجه دور و برش نگاه کرد.
-نمی دونم...شاید صدای قلبم باشه!

-بگو نتپه!
فریاد فیلچ در اتاق منعکس شد. مونیکا به خود لرزید. ساعت ها بود که در آن اتاق همراه فیلچ نشسته بود. مرتکب جرم بزرگی شده بود. برگزاری تور جنگل ممنوعه در ازای دریافت پنج گالیون از دانش آموزان سال اولی!
می دانست دامبلدور به سادگی او را نخواهد بخشید. و حالا در این اتاق منتظر بود تا دامبلدور بیاید و مجازاتش را اعلام کند. طی یک ساعت گذشته فیلچ درباره تک تک وسایل اتاق شکنجه توضیح داده بود. در پایان آلبوم خاک گرفته و کهنه ای از زیر صندوقچه اش بیرون کشیده، و مونیکا را مجبور به تماشای عکس های داخلش کرده بود.
فیلچ راست می گفت! این مجازات ها قبلا اجرا شده بودند. و آلبوم عکس پر بود از تصاویر قربانیان.
اقدام بعدی فیلچ شامل توضیحات نه چندان قانع کننده ای درباره شجره نامه اش، جانور نما بودن خانم نوریس، کمی تهدید و در پایان نشستن روی بشکه ای که مشخص نبود محتوی چیست و زل زدن به مونیکا می شد!
مونیکا احساس راحتی نمی کرد...فیلچ به او خیره شده بود. و نگاه فیلچ هرگز دوستانه نبود.
زیر نگاه خیره فلچ داشت خرد می شد. عرق کرده بود...سردش بود...

پنج دقیقه گذشته. پنج دقیقه ای که در ذهن مونیکا بیشتر ازپنج ساعت طول کشید...تا این که بالاخره در باز شد.
چهره مونیکا با دیدن آلبوس دامبلدور از هم باز شد. هیچوقت از دیدن او اینقدر خوشحال نشده بود.
-پروفسور...بالاخره...خواهش می کنم. بگین مجازاتم چیه. هر چی باشه قبول می کنم. فقط منو از اینجا ببرین.

دامبلدور لبخندی زد.
-آروم باش...مجازاتت تموم شد دخترم. مجازاتت همین بود. ترسیده بودی...نه؟...احساس ناامنی کردی. احساس در خطر بودن! این همون احساسی بود که اون بچه ها به مراتب بیشترش رو تو جنگل ممنوعه داشتن. امیدوارم درکشون کرده باشی. حالا برو به خوابگاهت. و لطفا دیگه هیچ تور غیر قانونی در مدرسه برگزار نکن!


____________________

توضیح:


طی سال هایی که دوئل داشتیم یادم نمیاد کسی طبق سوژه ننوشته باشه. برای همین قانونی در این مورد نداشتیم. ولی ظاهرا دیگه باید داشته باشیم.
در این مورد خیلی فکر و بحث کردیم. اول تصمیم گرفتیم امتیاز زیادی از شخصی که مطابق سوژه ننوشته کم کنیم. مثلا ده امتیاز. که احتمال برنده شدنش تقریبا از بین بره. ولی این روش اشکالاتی داره.
اول این که طرف در این روش می دونه که امتیاز واقعیش چی بوده. و در این صورت نه برنده خودشو برنده محسوب می کنه و نه بازنده بازنده!
مثلا فردی بدون توجه به سوژه یه رول عالی نوشته. 29 می گیره. و ده امتیاز ازش کم می کنیم. می شه 19.
یکی دیگه یه رول ضعیف می نویسه و 21 می گیره...برنده می شه. ولی هر دو می دونن که امتیاز نفر اول خیلی بیشتر بوده و چون نفر اول آزادانه نوشته و نفر دوم محدود به سوژه شده این مقایسه منصفانه نیست.
دوم این که به همین دلیلی که در مثال توضیح دادم ممکنه عده ای بی خیال سوژه بشن! بیان یه رول عالی بنویسین و اهمیتی به ده امتیاز کم شده ندن.
و در پایان، توجه نکردن به سوژه، کل پایه و اساس دوئل رو از بین می بره. برای همین تصمیم گرفتیم به رول هایی که طبق سوژه نوشته نشدن کلا امتیازی ندیم. متوجه ایراد های این روش هم هستیم. به هر حال طرف زحمت کشیده و رولی نوشته...و طرف مقابلش هم برای رقابت وارد این دوئل شده. ولی مجبور بودیم روشی رو انتخاب کنیم که کمترین ضرر رو داشته باشه و انصاف بیشتر رعایت بشه.
شما یک دوئل دارین و یک سوژه...به سوژه دقت کنین. اگه ابهامی دارین بپرسین.


در مورد دوئل آلبوس دامبلدور و ریگولوس بلک:

رول ریگولوس مطابق سوژه نیست.
سوژه، مرگ سیریوس بود و باید در مورد سیریوس نوشته می شد. درباره این که بعد از این که پشت پرده رفت چه اتفاقی براش افتاد. (که به نظر من سوژه فوق العاده ای بود!)...ولی کاملا مشخصه که این جمله من که گفتم: " از شخصیت خودتون هم می تونین استفاده کنین" بوده که ریگولوس رو به اشتباه انداخته.اینجا مقداری از تقصیر رو به گردن می گیرم.
گرچه بعدش گفتم که در لحظه مرگ سیریوس می تونین زنده یا مرده باشین و به نظرم همین، مشخص می کرد که اصل سوژه سیریوسه! این که گفتم از شخصیت خودتون می تونین استفاده کنین یعنی می تونین تابع کتاب نباشین و مثلا ریگولوس هم در صحنه مرگ سیریوس حضور داشته باشه.
با وجود این قبول دارم که جمله من می تونه توضیح رو گنگ کرده باشه.
طبق قانون بالا امتیاز رو نمی تونیم حساب کنیم. ولی استثنائا این بار چون نویسنده کاملا مقصر نبود فقط اعلامش می کنم.(حسابش نمی کنم)... در دوئل های بعدی رولی که طبق سوژه نباشه هیچ امتیازی نمی گیره.
خوشبختانه این اشتباه نتیجه رو تغییر نداده. منم از این به بعد دقت می کنم که دقیق تر و واضح تر سوژه ها رو توضیح بدم.



امتیاز های داور اول:
آلبوس دامبلدور: 25 امتیاز – ریگولوس بلک: صفر امتیاز

امتیاز های داور دوم:
آلبوس دامبلدور: 26 امتیاز – ریگولوس بلک: صفر امتیاز

امتیاز های داور سوم:
آلبوس دامبلدور: 26 امتیاز – ریگولوس بلک: صفر امتیاز

امتیاز های نهایی:
آلبوس دامبلدور: 26 امتیاز – ریگولوس بلک: صفر امتیاز


برنده دوئل: آلبوس دامبلدور!


امتیاز های حساب نشده ریگولوس:

امتیاز داور اول: 26 امتیاز
امتیاز داور دوم: 25 امتیاز
امتیاز داور سوم: 25 امتیاز



تالار اسرار وزارت سحر و جادو:

سیریوس در مقابل شلیک نور سرخ رنگ بلاتریکس جاخالی داد.
-زود باش...بهتر از اینم می تونی!

دومین شلیک نور درست به سینه سیریوس خورد...و این یکی سبز رنگ بود!

هری فریاد کشید.
ولی سیریوس چیزی نمی شنید. در حالی که تعادلش را از دست داده بود و به طرف طاق نما می غلتید صدای زمزمه های مبهمی را می شنید که کم کم واضح می شدند.

-دیدی گفتم میاد...من شرطو بردم!
-هی! صبر کن! تو گفتی دختره میاد. این دختره؟ با این ته ریشش؟
-من گفتم اون میاد. اشاره کردم. به من ربطی نداره که وقتی من به این طرف اشاره می کنم تو به اون طرف نگاه می کنی.

سیریوس چشمانش را باز کرد. صحنه جنگ را می دید...که البته حالا تبدیل به صحنه سوگواری هری شده بود. ولی بصورت ناواضح...از پشت پرده! به دور و برش نگاه کرد.سه جادوگر و دو ساحره بالای سرش ایستاده بودند.
-من کجام؟
-توی طاق نما!

به جادوگری که جوابش را داده بود نگاه کرد. چهره اش شدیدا برای سیریوس آشنا بود.
-ببخشید...من شما رو...

-می شناسی!...بله...باید عکسمو جایی دیده باشی. من الکس ریواندر هستم. وزیر سابق سحر و جادو...خیلی سابق! سالها پیش.

سیریوس به خاطر آورد. وزیر سحر و جادویی که بطور ناگهانی ناپدید شده بود. همه فکر می کردند از دنیای جادوگری خسته شده و برای گذراندن دوران بازنشستگیش به جزیره ای خوش آب و هوا مهاجرت کرده. عده ای هم می گفتند که جذب جادوی سیاه شده. ولی او اینجا بود. داخل طاق نما.
ریواندر چهره مهربانی داشت. ولی ناگهان لبخند از چهره اش محو شد.
-اوه...نه...دوباره...باید برم!

و غیب شد.

سیریوس از جا برخاست.
-کجا رفت؟

یکی از ساحره ها که شباهت زیادی به مادام هوچ داشت جواب داد:
-نرفت...بردنش. همه ما رو می برن. تو رو هم می برن.
-کجا؟
روی صحنه نمایش ...پرده رو نمی بینی؟

قبل از این که سیریوس موفق به هضم جمله شود احساس کرد طنابی نامرئی به پاهایش بسته شده و او را به آن سوی طاق نما می کشد. قدرت طناب خیلی بیشتر از مقاومت سیریوس بود و یک ثانیه بعد ناخود آگاه خودش را در میدان جنگ یافت.
واقعا خودش را یافت...

خودش را می دید که در فاصله کمی سرگرم جنگیدن با بلاتریکس بود.

-ریموس...حواست کجاست؟

فریاد تانکس خطاب به او بود. ریموس؟...نگاهی به ردایش انداخت...ردای کهنه و مندرس ریموس را دید...
او ریموس بود.
در صحنه مرگ خودش...و این بار در نقش ریموس!
طولی نکشید که همه چیز تکرار شد.
نور سرخ...جاخالی و نور سبز!
این بار صحنه مرگ خودش را با چشم های ریموس دید...و فریاد هری را شنید...و می دانست وظیفه اش آرام کردن هری است.
درست در لحظه ای که هری در تعقیب بلاتریکس از تالار خارج شد، سیریوس دوباره خودش را در آن سوی طاق نما یافت.
این بار کسی جز ساحره ای که شبیه مادام هوچ بود حضور نداشت.

-اینا کجا رفتن؟
-رفتن صحنه هاشونو بازی کنن...
-چند بار دیگه قرار این جریان تکرار...

طناب نامرئی به او اجازه تمام کردن جمله اش را نداد. دوباره به صحنه جنگ کشیده شد...و این بار در نقش مودی!

جنگید و غیب شد و ظاهر شد! رفت و آمد...هر بار در نقشی متفاوت. با نگاه آنها و با احساس آنها. نمی توانست تغییر در صحنه و نقش بدهد. سناریو جزئی از وجودش شده بود.
عذاب کشید...درد و رنجشان را حس کرد. تنهایی و درماندگی هری را با تمام وجود درک کرد.
کم کم احساس کرد طاقتش دارد تمام می شود.

به پشت طاق نما کشیده شد. ریواندر باز گشته بود. سیریوس خسته و آشفته از او پرسید:
-این جریان چقدر قراره ادامه پیدا کنه؟

ریواندر لبخندی زد.
-صبر داشته باش جوون...تموم می شه. می دونی برادرت هم همین مراحل رو طی کرد؟ تازه وضع ما که خوبه. ببین کلا چند نفر تو صحنه مرگت حضور داشتن...نقش تک تکشونو که بازی کنی تموم می شه. مال منم طول کشیده. برای این که وسط روز افتادم تو این طاق نمای لعنتی...باید رابرت رو می دیدی! اون تو صحنه جنگ کشته شد...جنگی که این طاق نما جزو غنائمش بود! الان سالهاست که داره نقش بازی می کنه. و هنوز تموم نشده.
-بعدش چی می شه؟
-راستش...نمی دونم...شاید بریم به بهشت! شاید اینجوری گناهانمون پاک می شن.

سیریوس به بازی کردن ادامه داد...
رون شد...هرمیون شد...و حتی بلاتریکس!
و بلاخره نوبت به آخرین شاهد رسید...طناب نامرئی سیریوس را کشید و داخل جسم دیگری برد.
نمی دانست تبدیل به چه کسی شده است.
تنها احساسی که داشت خشم بود و نفرت...و البته ترس! این بار داخل صحنه نبود. از پشت در صحنه را تماشا می کرد. این چه کسی بود که می ترسید وارد صحنه جنگ شود.
بی اختیار دستی به صورتش کشید...و جای خالی بینی اش را لمس کرد.

ولدمورت!

او بعدا ظاهر نشده بود. از اول حضور داشت. از گوشه ای مبارزه مرگخوارانش را تماشا می کرد...و حتی به خودش زحمت کمک به یکی از آنها را که کاملا در تیررس چوب دستی اش بود نداد.

صدای بلاتریکس و هری از راهروی پشت سرش به گوش می رسید. باید به آنجا می رفت.

آخرین نقش را هم بازی کرد. طناب نامرئی درست به موقع رسید و او را کشید و با خود برد.

این بار نه به آن سوی طاق نما...به دالانی تاریک و طولانی!

پرده ای جلوی چشمانش را گرفته بود. پاهایش بشدت سنگین شده بودند. طوری که حتی نمی توانست از جایش تکان بخورد.
سعی کرد فریاد بکشد. سعی کرد تکان بخورد. ولی حتی نمی توانست پرده جلوی چشمانش را کنار بزند. زاویه دید بسیار محدودی داشت. فقط دیوار سنگی روبرویش را می دید و حوضی پر از آب نه چندان زلال، با فواره ای که دیگر کار نمی کرد.
نگاهی به حوض انداخت. انتظار داشت تصویر خودش را در آب ببیند...ولی تنها چیزی که دید طاق نما بود. یک طاق نمای جدید و سیاه رنگ، در مکانی نامعلوم.

طاق نما صبور و مصمم سر جایش ایستاده بود. مانند عنکبوتی که تارش را تنیده و در انتظار شکار است.

سیریوس طاق نمای دیگری شده بود...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.