هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
یک رول بنویسید که در اون،معجون خوش شانسی یا فلیکس فلیسیس که خوش شانسی میاره رو در رولتون استفاده کنید.

اتاقی بود تاریک و ساکت...
مردی بر روی صندلی نشسته بود و رویش را از مردی که پشت سرش قرار داشت برگردانده بود.
_ خب سوروس! معجون رو برام آوردی؟

مردی که سرپا ایستاده بود دستش را داخل ردایش کرد و گفت :
_البته دامبلدور ... من معجون رو اینجا میزارم.

و بسته ی کوچکی را بر روی میز گذاشت و از اتاق خارج شد.

بلافاصله بعد از بسته شدن در ، دامبلدور یک نگاه شرارت بار به معجون میکنه و چشماش توی تاریکی یک برق شیطنت آمیز میزنه.
_معجون عزیزم...! حالا میتونم که یک کمی کلاس خصوصی هامو بیشتر کنم! مگه نه ؟

فردا صبح - سرسرای هاگوارتز
هری ، رون و هرمیون دور میز گریفیندور نشستن و هرمیون داره برنامه کلاس های امروزشون رو با صدای بلند میخونه.

ساعت 10 صبح ، گیاه شناسی
ساعت 12 ظهر ، دفاع در برابر جادوی سیاه
از ساعت 2 بعد از ظهر تا 5 نیمه شب ، کلاس خصوصی دامبلدو

هری : همین دیروز برای ما کلاس خصوصی گذاشته بود که!

رون : من دیگه نمیرم سر کلاساش ، اون خیلی پیر شده!

هرمیون خواست جواب بده که باید سر ساعت کلاس باشیم و اینجور کلاس خوصی ها برای آینده خیلی مهمه () که آلبوس دامبلدور میاد و شروع به سخنرانی می کنه:
_ بسیار خوب ... برنامه کلاسیتون امروز به دستتون رسیده و فقط سه گروه راون کلاو ، هافلپاف و اسلایترین با من کلاس خصوصی دارن ، گیریفی ها رو تو تالار براشون کلاس می زارم

صدای آه و ناله از بچه ها بلند میشه که یهو دامبل یک شیشه کوچیک از تو جیبش در آورد و یک نفس قورتش داد.

کمی بعد دامبل که مزه معجون فلیکس فلسیس رو زیر زبونش مزه مزه میکنه ، بازوش رو میاره بالا و یک قلمه کوچیک از زیر رداش میزنه بیرون.

پرسی از میز گریف داد میزنه : به نظر من کسی که قوی نباشه برای انجام کلاس خصوصی خیلی هم عالیه!

میز هافل ، راون و اسلی : ما هم همینطور ، ما هم موافقیم!

آلبوس :

12 نیمه شب
دوربین تا جلوی در اتاق آلبوس دامبلدور میره ولی چون یکی دو تا فریاد شنیده میشه از وارد شدن به داخل اتاق خودداری میکنه
در همین موقع صدای آلبوس : ای جـــــــــانمی جــــــــــان! این معجون چه میکنه!


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۵:۰۳:۳۳
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۵:۰۴:۱۵

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
دفتر مدیران – نیمه شب

عله قدم زنان دفتر را بارها طی کرد . باید راه حلی برای صفحه های سفید پیدا می کرد . بالاخره تصمیم گرفت بار دیگر به سایت بره شاید کاربری راه حلی پیشنهاد کرده بود . پنج دقیقه بعد ، وارد گفتگو با مدیران ، پیشنهادات ، انتقادات شد .

- اه ... اینجا هم که پیشنهاد درست و حسابی نمی کنن !

به قصد خارج شدن از صفحه نشانگرش را به سمت علامت ضربدر مرورگرش برد ، اما ... نه ... کاربری با شناسه ی آلبوس دامبلدور در چتر باکس حرفی زده بود .

نقل قول :
.
.
.
ریتا اسکیتر : آلبوس راستش رو بگو ! چند بار کنترل + اف5 زدی ؟
آلبوس دامبلدور : مشکل صفحه های سفید برای من حل شد . دیگه همه ی تاپیک ها به راحتی باز می شن .

از سایت خارج شد ، کامش را خاموش کرد و به سراغ تلفن رفت .

عله : سلام آلبوس ! عله هستم .
دامبلدور : سلام جیگرم ! من تو رو نشناسم باید کی رو بشناسم ؟ قربون او صورت ماهت برم
عله : خب ، بگذریم . دیدم توی چتر نوشته بودی که مشکل صفحه های سفید برات حل شده ! چی کار کردی که درس شد ؟
دامبلدور که آن حرف را برای بدست آوردن دل چند تا از پسرهای سایت زده بود گفت : هوممم ؟ آهــــــان .... راستـــــــــــش .... معجون فلیکس فلیسیس خورده بودم !
عله کمی فکر کرد و وقتی دید که دیگر هرمیون کنار دستش نیست که برایش معجون را درست کند ، گفت : ار.... منم از اون معجون می خوام .... توی سال ششم که بچه ها حرومش کردن ؟ حالا می تونی برام درستش کنی ؟ قول می دم در ده سال آینده مدیر بشی !
دامبلدور که فکر های شیطانی در مورد عله آزادش نمی گذاشت گفت : باشه ولی شرط داره اونم اینه که ... می دونی که ساخت معجون یک ماه طول می کشه و تو باید این یه ماه بیای ....
عله که پس از لحظه ای به این نتیجه رسید که ارزشش را دارد گفت : باشه ولی فقط برای یک ماه و تو رو به مرلین فقط ....

یک ما بعد – دوباره دفتر مدیران

عله که پس از یک ماه عذاب بالاخره به معجون دست یافته بود کنار کامپیوترش نشسته بود و دکمه ی روشن آن را زد و همزمان در شیشه ی معجون را باز کرد .

دیـــــــــ دی دی ... ( افکت اتصال دایل آپ به اینترنت )
قر قر ..... ( افکت خوردن معجون خوشش شانسی )

واقعا احساس خوش شانسی می کرد ، در آن لحظا توانایی هر کاری حتی در رفتن از زیر کلاس خصوصی های دامبلدور را داشت . با شادی فراوان و سرعت 8 گیگابایت بر ثانیه سایت جادوگران را باز کرد . منوی مدیریت ... مشکل صفحه های سفید .... سپس از بین دو دکمه ی حل و غیر حل دکمه ی حل را زد و از آن به بعد مشکل صفحه های سفید حل شد ( به امید آن روز ) و از آن به همه ی کاربران با خوبی خوشی تا آخر عمر در کنار هم زندگی کردند .



Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
( توجه! این پست حاوی صحنه هایی پی چی 100 هست! )

ممنوع برای کودکان زیر 100 سال

..:: چند سال بعد از فارغ التحصیل شدن هری پاتر ::..

هری روی مبلی نشسته بود و منوی مدیریتش رو کنار دستش گذاشته بود. با لبخندی به منو خیره شده بود، گویی منو تمام زندگی و جان و مالش بود! جینی درحالی که با سینی چای وارد اتاق میشد غر غر کرد :
- بوقی اون منو رو بذار کنار! مگه نمیبینی که من اینهمه دوستت دارم؟
هری : تو من رو دوست داری؟
جینی :
هری :

نگاه های عاشقانه همین طور ادامه پیدا میکنه و جینی و هری ایقدر به هم نگاه میکنند که منوی مدیریت حسادت میکنه و منفجر میشه. و فریاد عله به آسمان هفتم بلند میشه.
- بوقی منووووووووووووووووم!
جینی :

چند روز بعد - میتینگ رسمی ِ سایت های شاخ ایرانی (!)!

عله با نگرانی پشت میز بزرگی نشسته و با کت و شلوار مسخره ای با آرم جادوگران زوپس غیره ! به تنش، شبیه البالو گندیده شده ! ( مدیرا هنوزم گل های سایت هستند ، شایدم آلبالو های سایت ! ) جینی نیز کنار هری جا خوش کرده و برای ابراز احساسات یا شاید برای اینکه بگه منم آره (!) ، خودشو هی به هری میچسبونه.

هری : جینی میشه ازت خواهش کنم کمکم کنی؟
جینی : چطور؟
هری : دارن منوها رو جمع میکنند..!
جینی ::no:

دستشویی زنانه ، همان لحظه ها

جینی روبروی آینه ایستاده . دستش رو بالا میاره که بکوبه تو آینه که داره آبروی خودش و شوهرش میره ! ناگهان در یکی از دستشویی ها پنج طاق باز میشه و باب آگدن میاد بیرون .

جینی :
باب :
جینی :
باب :
جینی : بوقی تو اینجا چی کار میکنی ؟
باب : امممم، دستشویی مردها بو میده.. ایششششه یکم!
جینی :
باب : خب راستشو میگم.. داشتم معجون فیلیکس فیلیسیس درست میکردم، دستشویی مردها که توالت فرنگی نداره (!)!
جینی : نداره ؟
باب : دستشویی ِ زنها بیشتر حال میده خب !
جینی :

باب با لبخند شکلی به جینی خیره میمونه. جینی بعد از مدتی به طور ناگهان جرقه ای در مغزش میکوبه، میزنه چی میشه نمیدونم!
جینی : باب.. عزیزم.. قربونت برم..میشه یکم از اون معجونت بدی؟؟؟؟؟
باب : نه!
جینی : امشب خونه ...!!
باب : ....!
جینی :
باب : باشه.. بیا.. هشت به بعد!

و دستش رو درون دستشویی فرو میبره و شیشه ای فیلیکس فیلیسیس به جینی میده.
- ایول!

مدتی بعد ، بعد از خوردن فیلیکس

عله : ها ها ها ها !
ملت ِ مدیر سایر سایت ها :
عله : هه هه هه !
ملت :
جینی : چیزه، عله یکم خوشحاله!
ملت مدیر :
عله : هه هه هه ! من چقدر خوش شانسم! آخ جووون!
مدیر ارشد : جناب هری پاتر شما به علت خوشحالی لازم نیست منو تونرو بدید !

عله : هه هه ! ایول عزیزم. قول میدم تو جلسه ی امشب جبران کنم!
جینی :


[b]دیگه ب


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
راون و یه تیمی !

- من کارگردانم ، من میگم کی چه بوقی میزنه !
بازیگر : حرف نزن باو ! بروبچز ، بیاید بریم !
کارگردان : من به عنوان کارگردان نمیذارم شما این محل رو ترک کنید .
بازیگران از در بیرون میرن.

کارگردان : خوب کردم که اخراجتون کردم ! خودم فرستادمتون بیرون ! حقتونه ... اه شت! حالا باید چی کار کنم ؟ چطوری میتونم بازی کوییدیچ تیم ریونکلاو و اسلیترین رو فیلم برداری کنم ؟

وووووو ووووو وووووووووووووووووووووووو وووو!
کارگردان به اطرافش نگاهی میندازه. توی غاری که با دو بازیگر اومده بودند برای کاری (!) هیچ کس جز خودش نبود. صدای وو هم احتمالا برای باد بود. اما نه ... نوری سفید از گوشه ای از غار فوران زد ...

حوری ِ گوگولی مگولی 1: سلام... ای بوقی! برو از خودشون استفاده کن!
کارگردان: من و استفاده ؟ من از هیچ کس استفاده نمیکنم! تصویر کوچک شده
جوری گوگولی مگولی 2: بوقی... منظورمون از اول لحاظ بالاییه بود!!
کارگردان: بالاییه که بدتره!
حوری گوگولی مگولی 1: اه! چقدر خنگی .. وووو.... منظورمون اینه که برو ریونی ها و اسلی ها رو بیار برای مسابقه...
کارگردان : چی میگی...! تصویر کوچک شده

تالار ریونکلاو

شق !!

گابر : فلور ! باب اینقدر من رو نزن ... خب من دچار تداخلات روانی و روحی و جسمی میشم میرم معتاد میشم میفتم گوشه ی خیابون!
فلور : بچه روتو کم کن... آدمی که تقلب میکنه رو باید زد!

آلفرد حلزون خودش رو با دست تکانی داد. به نظر میرسید حلزونش وسط راه از شدت هیجان مسابقه مرده بود !! آنها روی میز ناهار خوری ِ تالار (!) حلزون های خود را چیده بودند و قرار بود هرکس برنده میشد ، از تمیز کردن تالار معاف باشد ! گابر زیر چشمی به فلور خیره شده بود؛ حواسش به حلزون شماره ی ده بود. همان حلزونه شماره ده ، به قول تره ور : علی دایی ِ خودش ! تره ور با مهربانی علی دایی را نوازش میکرد که جلوتر از بقیه ی حلزون ها حرکت میکرد!

گابر حلزونش را فوت کرد.
شق !
شق !


گابریل : خب باب سه ساعته تره ور داره جادو میکنه اون رو نمی بینید ، فقط من رو میبینید ؟ آلفرد ... دست رو من بلند میکنی ؟
آلف : دیگه الان من ناظرم خیلی گولاخم هر کاری بخوام میکنم !
حلزون گابریل از خط گذشت ...

تره ور : شت! ف...! ( تا مرض سانسور نشدن رفته بودا! )قبول نیست این دختره ی گوساله هی تقلب میکنه !
لونا : درسته من به انوان داور ...
چو : لونا انوان نه ، عنوان درسته ! (!!!)
لونا : هر چی ! کلا اینکه به نظرم بهتره امشب آشغال ها رو گابر بذاره دم در ...

گابریل : تصویر کوچک شده

ساعت نه ، دم در !!!

گابریل کیسه ی اشغال رو در دستش گرفته و دم در ریون ایستاده تا ماموری آشغالیه هاگواترز بیاد و کیسه رو از اونا بگیره ! بوی آشغال ها کل ساختمون رو برداشته بود . ناگهان مردی روبرویش ظاهر شد . البته ظاهر نه، پیدا شد!
مرد : سلام، اسم من کارگردان هستش. شما؟
گابر : گاب.. گابریل؟؟
مرد : ایول چه اسم باحالی ! من اومدم اینجا که یه تیم کوییدیچ بسازم ببرمتون مسابقه!
گابر : تصویر کوچک شده

مرد گابر رو با شوتی به سمت دیگه پرتاب میکنه و میره توی تالار.

چند روز بعد - سر فیلم برداری

سرخگون ها در زمین کوییدیچ رها شده بود.
- بوقی سرخگون ها نداریم ! تصویر کوچک شده
سرخگون در زمین کوییدیچ رها شده بود. با سرعت برق از دستان ماهر لونا به سوی آلفرد و از آلفرد به تره ور پرتاب میشد. تره ور در حالی که همزمان بریک میزد ، توپ رو هم روی دماغ نداشته اش میچرخاند و با خوشحالی و اینا ، اون رو برای بازیکن تیم حریف پرتاب کرد .

آلفرد : بذار مدیر شم ... اگه بلاکت نکردم ! تصویر کوچک شده

مورفین گانت با پیروزی به سمت دروازه ی ریون می آمد . گابریل را دروازه بان گذاشته بودند(!) چرا که کس دیگری حاضر نشده بود آنجا بایستد و کل تیم میدانستند یکی گابریل بازی بلده یکی خرس شجاع !!! فلور مثل یک ستون بسیار تنومند جلو مورفین ایستاد و از مشتش به عنوان بازدارنده استفاده نمود و کوبید در دماغ و دم و دستگاه مورفین را جلوی چشمانش آورد ! و سپس ، سرخگون از دستانش بیرون کشید و به سوی تره ور انداخت .

تره ور با سرعت به سمت دروازه پرواز کرد. چنان پر سرعت بود که جارویش از زیر پایش سر خورد .
کارگردان : کات ! آقا ، الان اون نخه که بازیکنان رو نگه داشته معلوم میشه. جاروشو بیارید لای پاش!!!
تره ور دوباره میشینه روی جاروش و به سمت دروازه ها میره ... ناگهان به یاد کودکی پر بارش می افته !

کودکی پر بار

تره ور بین پنج شیش تا ماهی خیلی خوشگل مشگل نشسته . یه هو یه دسته ی جارو میخوره تو سرش !
مامانش : بچه گم شو بیرون ِ آب ! من تورو نمیخوام، تو یکی در رفتی زشت شدی! بچه های من رو ببین. مثله عروسن!
تره ور :!!
مامانش : گوپس!

و دسته ی جارو تا اینجا ! در دماغش فرو میره .

پایان کودکی - پشت صحنه
کارگردان رو به نویسنده : چه ربطی داشت این تیکه ؟ تصویر کوچک شده
نویسنده : هیچی گفتم ملت با من بیشتر آشنا شن !
کارگردان : تصویر کوچک شده
نویسنده : خب اسم خودم بیشتر تو پست باشه !
کارگردان : آخرش میذازم یه تصویر بسته از تو باشه فقط ؛ خوشت میاد ؟
نویسنده : خیلی خوشم میاد... ! تصویر کوچک شده

زمین بازی

داور با سرعت وارد عمل شده و یه مشت پای چشمه سلستینا ، یه چک تو صورت گابر میزنه !
سلسی : تصویر کوچک شده
گابر : تصویر کوچک شده
داور : وسط بازی مو میکشید ؟
گابر : آبنباتم ...!
داور : آبنباتت؟ بوقی وسط بازی کوییدیچ به این مهمی هستیم!
گابر : برو باو؛ این فقط یه نمایشه!
سلسی : نه بوقی! تو داری صحنه سازی میکنی...
تره ور با شنیدن کلمات : صحنه ؟؟ کو ؟؟؟

چند ساعت بعد !
- سوووووووووووت ! شونصد پنالتی برای ریون کلاو!
سلسی: خوبه دعوا رو اون شروع کرد!
داور : تو دیالوگ های من نوشسته ریون ..

پشت صحنه ، همان لحظه
کارگردان : تصویر کوچک شده
نویسنده : اممم ، پیش میاد دیگه ! !

بازی !

فلور و وینکی که نامش در کل پست برده نشده بود و خیلی دپسرده بود و تا سر حد مرگ خودش رو کوبیده بود به دسته ی جارو و دلش برای کریچ یه ذره شده بود ؛ مشغول ایکس او بازی کردن بودند ! همه ی سرخگون های اسلیترین به فجیع ترین وضع از میان دستان گابریل عبور میکرد و وارد حلقه میشد .

نویسنده : تصویر کوچک شده
کارگردان : تصویر کوچک شده


!!!

چند مدت بعد
چو با عصبانیت فرو آمد و نخش رو برید . سپس دوباره پرواز کرد و یکی زد تو سر گابریل!
- با این کاپیتانیت! هر چی پرتاب داشتن گل شد ... !
گابر : تصویر کوچک شده

و ناگهان صدای سوتی شنیده میشه . از پشت صحنه یه نفر میدوئه و یه گوی زرین میذاره تو دست چو !
داور : ریون برنده !
ملت اسلی ، با توجه به بیلبرد " 300 به 150 به نفع اسلی ! " :
داور : همین که من میگم! ریون برنده شد...!


تصویر کوچک شده


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
تکلیف:
یک رول بنویسید که در اون،معجون خوش شانسی یا فلیکس فلیسیس که خوش شانسی میاره رو در رولتون استفاده کنید.توجه داشته باشید که فرد با خوردن این معجون،خوش شانس میشه و میتونه کارها رو با موفقیت انجام بده.هر طوری که راحتین بنویسین وبرای من فرقی نداره جدی باشه یا طنز.30 امتیاز


خوب در شان خاندان من نیست که مسایل شخصی مو در انظار جار بزنم !

درنتیجه ، ماجرایی که براتون تعریف می کنم مربوط میشه به جناب استاد ، زمانی که از معجون فلیکس فلیسیس استفاده کردن
-------------
چهار شنبه 23 مرداد 1387 مطابق با 13 آگوست ( همون اوت ، بابا ) 2008

باب آگدن ، درحالی که دستاش رو تا ته جیبش فرو کرده و سوت زنان تو کوچه پس کوچه های سایت جادوگران قدم میزد ، هوس کرد نگاهی به دفتر اساتید بندازه .

برنامه کلاسی نشون می داد که امروز باید حتما تدریس کنه وگرنه کلاهش پس معرکه اس ! پیوز رو دید که همون اطراف پرسه می زنه تا استادی رو که تدریس به موقع نداشته دستگیر کنه ، بعدش یا شیشکی ببنده ، یا بادکنک پر آب رو سرش بندازه !!! و یا بره تو دفتر اساتید چغلی کنه که باعث کم شدن امتیازاش بشه !!!

دیررررررررینگ ....... دیررررررررررینگ ....... موبایل جادوییش به صدا در اومد :
- هون ... چیه ...

با صدای لرد سیاه خودشو جمع و جور کرد و با یه تعظیم بلندبالا به سمت گوشی ادامه داد :
- بله ارباب ... چشم ارباب ... مأموریت جدید تو تاپیک ... ( ویرایش نارسیسا : انتظار ندارین که کسی رو لو بدم ؟ هان ؟ ) فورا باید پست بزنم ؟ چشم ارباب ! حتما ارباب ! بای ارباب !

و با نغمه زیبای « کروشیو » یی که از سمت دیگر به گوشش رسید ، مطمئن شد که ارباب ازش راضیه

یه مدت کوتاهی بعدش ، متوجه شد که حواسش نبوده که به خواهرش قول داده همون ساعتی که اومده تو سایت ، مبالغ ناچیزی گالیون ( تو مایه های سه هزارتا ) برای وزیر مردمی حواله کنه . درحالی که جیب مبارکش ، پاک تر از صفحات سفید سایت بود .

هیچ ctrl + F5 ای هم چاره ساز نبود ، چون وجود نداشت ! چه کسی میتونه برای یک حساب بانکی خالی ، درمانی چنین ارزشی پیشنهاد کنه ؟؟؟

- این آبجی مونم عجب بد پیله ایه ها ! هی میگم این وزیر به دردت نمی خوره گوش نمی کنه ! هی میخوام شر این وزیر رو از سر خونواده کم کنم نمیشه

همچنان که غرق تفکر بود ، به مورگانا لی فای برخورد کرد :
- هی سلام ! ارزشی زن اسلیا ! چطوری ؟

مورگانا :
- عالی ! پروفسور اسلاگهورن به من یه شیشه معجون فلیکس فلیسیس داده ، میخوام بخورمش برم یه شناسه جدید بسازم برم تو ریون مملکتشونو به هم بریزم ! آی حال میده خرابکاری ! شایدم تصمیم گرفتم همونجا بمونم

باب آگدن به فکر فرو رفت :
- همممم ... این دختره فکر خیانت تو کله شه ! هرچند فرستادن همچین موجودی وسط محفلیا به سود ماست ، ولی اون معجون واسه من باشه بهتر از اونه ! .

و فورا طلسم فرمان رو روی مورگانا اجرا کرد :
- ایمپریو !

مورگانا :
-

باب :
- اون معجونو بده به من !

مورگانا :
- اطاعت

باب :
- حالا از سایت برو بیرون و دیگه هم برنگرد !

مورگانا :
- اطاعت

با رفتن مورگانا ، باب آگدن معجون رو لاجرعه سر کشید . اولین کاری که کرد پست تدریسشو ( درحالی که قبلا هیچی تو مخش نبود ) رو زد ، بعد رفت پست های تخریبی مأموریت مرگخواریشو زد ، تا میخواست بره بانک ..

درررررررررررینگ .............. دررررررررررررررینگ ...........

- هوم ... چیه ؟ ... اهه آبجی جون تویی ؟ چی شده ؟ ... دیگه اون آسپ رو دوس نداری ؟ ... یه خواستگار خوب اومده ؟ ... الان داری عقد می کنی ؟ ... ایول آبجی ... دمت گرم ... پس اون سه هزار گالیون چی ؟ ... نمیخواد واریز کنم ؟ ... دمت گرم ... زت زیاد ... امشب شام بیرون دعوتم می کنی ؟ ... چه لارج شدی آبجی اومدم !

فرداش

برای تکمیل خوش شانسی های استاد ، وقتی وارد کلاسش میشه می بینه که نصف ساحره های سایت واسش تکلیف نوشتن و محبوبیتش بین اونا خفن زیاد شده


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۵ ۱۱:۵۵:۲۰


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
تکلیف:
یک رول بنویسید که در اون،معجون خوش شانسی یا فلیکس فلیسیس که خوش شانسی میاره رو در رولتون استفاده کنید.توجه داشته باشید که فرد با خوردن این معجون،خوش شانس میشه و میتونه کارها رو با موفقیت انجام بده.هر طوری که راحتین بنویسین وبرای من فرقی نداره جدی باشه یا طنز.30 امتیاز


خوب در شان خاندان من نیست که مسایل شخصی مو در انظار جار بزنم !

درنتیجه ، ماجرایی که براتو تعریف می کنم مربوط میشه به جناب استاد ، زمانی که از معجون فلیکس فلیسیس استفاده کردن
-------------
چهار شنبه 23 مرداد 1387 مطابق با 13 آگوست ( همون اوت ، بابا ) 2008

باب آگدن ، درحالی که دستانش را تا ته جیبش فرو کرده و سوت زنان در کوچه پس کوچه های سایت جادوگران قدم میزد ، هوس کرد نگاهی به دفتر اساتید بیندازد .

برنامه کلاسی نشان می داد که امروز باید حتما تدریس کند وگرنه کلاهش پس معرکه خواهد بود ! پیوز را دید که همان اطراف پرسه می زند تا استادی را که تدریس به موقع نداشته دستگیر کند و یا شیشکی ببندد یا بادکنک پر آب بر سرش فرو اندازد !!! و یا او را مورد پرس و جو قرا ردهد که باعث کم شدن امتیاز شود !!!

دیررررررررینگ ....... دیررررررررررینگ ....... موبایل جادییش به صدا در آمد :
- هون ... چیه ...

با صدای لرد سیاه ناچار شد جمع و جور شود و با تعظیم بلندبالایی به سمت گوشی ادامه داد :
- بله ارباب ... چشم ارباب ... مأموریت جدید تو تاپیک ... ( ویرایش نارسیسا : انتظار ندارین که کسی رو لو بدم ؟ هان ؟ ) فورا باید پست بزنم ؟ چشم ارباب ! حتما ارباب ! بای ارباب !

و با نغمه زیبای « کروشیو » یی که از سمت دیگر به گوشش رسید ، دانست که ارباب از او راضیست

کمی بعد ، متوجه شد که حواسش نبوده که به خواهرش قول داده همان ساعتی که در سایت حضور دارد ، مبالغ ناچیزی گالیون ( تو مایه های سه هزارتا ) برای وزیر مردمی حواله کند . درحالی که جیب مبارک پاک تر از صفحات سفید سایت بود .

هیچ ctrl + F5 ای هم چاره ساز نبود ، چون وجود نداشت ! چه کسی میتواند برای یک حساب بانکی خالی ، درمانی چنین ارزشی پیشنهاد کند ؟؟؟

- این آبجی مونم عجب بد پیله ایه ها ! هی میگم این وزیر به دردت نمی خوره گوش نمی کنه ! هی میخوام شر این وزیر رو از سر خونواده کم کنم نمیشه

همچنان که غرق در افکار خود بود ، به مورگانا لی فای برخورد کرد :
- هی سلام ! ارزشی زن اسلیا ! چطوری ؟

مورگانا :
- عالی ! پروفسور اسلاگهورن به من یه شیشه معجون فلیکس فلیسیس داده ، میخوام بخورمش برم یه شناسه جدید بسازم برم تو ریون مملکتشونو به هم بریزم ! آی حال میده خرابکاری ! شایدم تصمیم گرفتم همونجا بمونم

باب آگدن به فکر فرو رفت :
- همممم ... این دختره فکر خیانت تو کله شه ! هرچند فرستادن همچین موجودی وسط محفلیا به سود ماست ، ولی اون معجون واسه من باشه بهتر از اونه ! .

و فورا طلسم فرمان رو روی مورگانا اجرا کرد :
- ایمپریو !

مورگانا :
-

باب :
- اون معجونو بده به من !

مورگانا :
- اطاعت

باب :
- حالا از سایت برو بیرون و دیگه هم برنگرد !

مورگانا :
- اطاعت

با رفتن مورگانا ، باب آگدن معجون رو لاجرعه سر کشید . اولین کاری که کرد پست تدریسشو ( درحالی که قبلا هیچی تو مخش نبود ) رو زد ، بعد رفت پست های تخریبی مأموریت مرگخواریشو زد ، تا میخواست بره بانک ..

درررررررررررینگ .............. دررررررررررررررینگ ...........

- هوم ... چیه ؟ ... اهه آبجی جون تویی ؟ چی شده ؟ ... دیگه اون آسپ رو دوس نداری ؟ ... یه خواستگار خوب اومده ؟ ... الان داری عقد می کنی ؟ ... ایول آبجی ... دمت گرم ... پس اون سه هزار گالیون چی ؟ ... نمیخواد واریز کنم ؟ ... دمت گرم ... زت زیاد ... امشب شام بیرون دعوتم می کنی ؟ ... چه لارج شدی آبجی اومدم !

فرداش

برای تکمیل خوش شانسی های استاد ، وقتی وارد کلاسش میشه می بینه که نصف ساحره های سایت واسش تکلیف نوشتن و محبوبیتش بین اونا خفن زیاد شده


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۴ ۲۱:۰۱:۴۹


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
[b][color=0000FF]یک رول بنویسید که در اون،معجون خوش شانسی یا فلیکس فلیسیس که خوش شانسی میاره رو در رولتون استفاده کنید.
______________________

روز آفتابی و گرمی بود،تمام دانش آموزان هاگوارتز با بی حوصلگی سر کلاس ها حاضر میشدند و به ندرت کسی در حیاط هاگوارتز بازی میکرد.
انگار همه کسل و بیحوصله بودند و تنها کسی که مانند همیشه سر حال بود لیلی بود که سعی داشت آریانا و لونا را سرحال بیاورد.
- بچه ها یه جک بگم؟همین دیروز از یکی شنیدم که باعث شد کیک دیشب رو خراب...
اما لونا وسط حرف لیلی پرید و گفت:لیلی لطفا مسخره بازی در نیار
نمیبینی که توی کوییدیچ باختیم؟اونوقت تو میخوای دوباره یکی از اون جوکاتو تعریف کنی؟ما رو باش که میگیم تو کاپیتانی!
لیلی قیافه ی جدی به خود گرفت و گفت:ولی ما هنوز یه بازی دیگه داریم اگه اونو ببازیم باختیم ما حتما مقام دوم یا سوم رو...
حالا دیگر لونا و آریانا از جا بلند شده بودند و آریانا گفت:متاسفم...ما
هیچ شانسی نداریم.اینو قبول کن.
و آنگاه با قدم هایی سست به راه افتادند.

لیلی کتاب به دست وارد کتابخانه شد،ان روز نیز مانند روزهای دیگر نبود و کتابخانه خالی بود و تنها لیلی به دنبال کتاب معجون سازی
میگشت.
- آهان پیداش کردم.
لیلی کتابی قطور را برداشت و روی آن را خواند:کتاب معجون سازی.
کتاب را برداشت و بر روی میزی گذاشت و شروع به ورق زدن کرد.
- معجون خوش شانسی؟
لیلی با تعجب روی کلمه تمرکز کرد ولی هیچ یادش نمی آمد که این کلمه را کجا شنیده،پس توضیحات آن را خواند و ناگهان فکری به نظرش رسید.به سرعت کتاب را برداشت و از کتابخانه بیرون رفت.

آریانا و لونا را دید که مایوسانه با سوپ درون ظرفشان بازی میکنند
به سمت آنها رفت و گفت:هنوز بی حوصله اید؟
لونا با دیدن لیلی از جایش برخاست و از سالن نهار خوری بیرون رفت و سپس آریانا نیز به دنبالش از آنجا خارج شد.
لیلی با خیال راحت معجونی را که از دفتر پروفسور آگدن کش رفته بود را از جیب ردایش بیرون آورد و آن را در دو جام حاوی آب کدو حلوایی ریخت و جام را برداشت و به دنبال آن دو رفت.

- هی بچه ها بیاید یه نوشیدنی بخورید برای بازیه یک ساعت بعدمون خوبه.
لونا اخمی کرد و گفت:من از آب کدوحلوایی بدم میاد نزدیک من نیاریشا.
- منم میل ندارم.
لیلی به زور دو جام حاوی معجون خوش شانسی را به آن دو داد و
پس از کمی صبر کردن هر دو حتی از لیلی نیز شاد تر به نظر میرسیدند.


آریانا لبخند زنان لباس کوییدیچش را تنش کرد و گفت:لیلی یه جوک برات تعریف کنم؟
- اوهوم.
لیلی از بس خوشحال بود حتی به جوک بی مزه ی آریانا نیز خندید و آن ها وارد زمین کوییدیچ شدند.

صدای گزارش گر در زمین بازی میپیچید:چه میکنه ای آریانا.تا الان ده گل رو آریانا زده و تیم مقابل حتی یه گلم نزده لونا همچنان توپ هایی که سعی دارند راهی برای وارد شدن به حلقه بشوند را به بیرون پرتاب میکنه و لیلی گوی آزرین رو میگیره!

لیلی با خوش حالی گفت:آریانا،لونا شما ها عالی بازی کردید ما تونستیم مقام سوم رو به دست بیاریم.
- من اصلا نفهمیدم چجوری دارم توپا رو میگیرم خیلی تند حرکت میکردم.
- منم که زیاد گل نمیزدم چندتا گل برا تیممون زدم.
لیلی با خوشنودی از لونا و آریانا که از کارهای عجیب خود شگفت زده بودند را تنها گذاشت و رفت تا چند معجون خوش شانسی دیگر را نیز از دفتر باب آگدن بدزدد.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
آريانا ، محكم لبش را به دندان گرفته بود. حس عجيبي داشت. فردا، روز امتحان بود و آريانا هيچ چيزي درباره ي تاريخ جادوگري نخوانده بود. هيچ چيز!
_ هي! آريانا چته؟
_ چيزيم نيست...يكمي استرس دارم. احساس ميكنم كه توي كلاس تاريخ 0 ميگيرم.
لونا لبخندي زد و گفت: اوه! آريانا. اين موضوع مهمي نيست. فردا اين امتحان رو داريم.
آريانا با عصبانيت گفت: شايد اين موضوع مهمي نباشه ، ولي بايد بدوني كه ما براي فردا 56 صفحه مشق معجون سازي داريم ، امتحان پيشگويي ، امتحان كلاس دفاع در برابر جادوي سياه ، امتحان گياهشناسي و هزارتا مشق كوفتي هم داريم. علاوه بر اينها ، كوييديچ داريم و من اصلا آمادگيشو ندارم. يك كنفرانس هم براي درس مراقبت از موجودات جادويي دارم و بايد بدوني كه چيزي درباره ي كنفرانس خودم هم نميدونم.
لونا با چشمان گرد به آريانا زل زد: تو حالت خوبه آريانا؟
_ اصلا!
_ ميدوني چيه؟ تو فردا از هر لحاظ بدشانسي مياري. ميفهمي چي ميگم؟ بدشانسي!
آريانا سرش را به ديوار تكيه داد و گفت: درسته!
در ذهن لونا: اي كاش ميتونستم كاري براي آريانا انجام بدم...اي كاش...فهميدم. معجون خوش شانسي! همون معجوني كه استاد اسنيپ به من داد. خودشه!

صبح روز بعد:

_ آريانا؟ برات يه ليوان آب آوردم.
_ من به چيزي ميل ندارم. حتي نميتونم آب بخورم.
لونا گفت: بايد بخوري آريانا.
آريانا با عصبانيت گفت: من نميخورم. خودت بخور. عجب زورگويي هستي لونا!
اما لونا به ناچار ليوان را درون حلق آريانا فرو كرد و آريانا هم به اجبار تمام آب درون ليوان را خورد.
مدتي طولاني گذشت. آريانا چشمانش را بست و دوباره باز كرد.
لونا ليوان را روي ميز گذاشت و رو به آريانا گفت: خب ديگه! بريم سر امتحان تاريخ!

ورقه ها را بين بچه ها توزيع كرده بودند. لونا ، در حالي كه قلم را محكم به سرش ميكوبيد تا چيزي از سوال اول به خاطر بياورد ، به آريانا نگاه كرد كه با خوشحالي و بدون وقفه مشغول جواب دادن به سوالات بود.
لونا در دلش گفت: اي كاش يكمي از اين معجون رو هم خودم ميخورم.
وقتي كه آريانا به سوالات جواب درست ميداد ، بقيه ي بچه ها مشغول فكر كردن و تمركز كردن روي سوال اول بودند و وقتي كه آريانا ورقه اش را به استاد داد ، همه مشغول خواندن سوال دوم بودند.

در كتابخانه:

_ هي! آريانا؟ امتحانت رو خوب دادي؟
آريانا با خوشحالي رو به لونا گفت: خودم هم باورم نميشه. امروز خيلي خوشحالم. خيلي!
آريانا اين را گفت و به طرف ميزي رفت تا تكاليف معجون سازي اش را هم بنويسد.
لونا با تعجب: داري چي كار ميكني آريانا؟ تو كه نميخواي 3 ساعت بشينيو 56 صفحه تكليف بنويسي؟
آريانا خنديد و گفت: 56 صفحه توي 3 ساعت؟ احساس ميكنم كه من ميتونم صدها صفحه رو توي نيم ساعت بنويسم.
لونا با ناباوري به آريانا نگاه كرد كه دستانش به صورتي باور نكردني روي كاغذ حركت ميكرد و تكاليف را بدون تقلب كردن از روي كتاب مينوشت.

آن روز ، براي آريانا ، روز فوق العاده اي بود. او موفق شد در تمام امتحانات بهترين نمره را كسب كند ، در كلاس مراقبت از موجودات جادويي كنفرانسي جالب و زيبا به كلاس تحويل دهد و تمام تكاليفش را در عرض يك ربع انجام دهد.
حتي وقتي كه ليلي يك سوسك بزرگ را درون يقه ي آريانا انداخت ، آريانا به زودي متوجهش شد و آن را از توي يقه اش برداشت و آن را روي ليلي انداخت.
حتي ، با اينكه هيچ كس آمادگي كوييديچ را نداشت و بازيكنان هر دو تيم با بي حوصلگي و خستگي بازي ميكردند ، اما آريانا با شور و اشتياق خاصي بازي ميكرد و موفق شد تمام گلها را خودش بزند.

_ آريانا واقعا امروز يه جوري بود!
_ درسته! خيلي شانس آورد. ديدين وقتي كه يه سطل بزرگ از بالاي سقف كنده شد و تو سر آريانا خورد ، چيزيش نشد؟
_ آره! همه ي امتحان ها رو هم خوب داد.
_ فوق العادست! آريانا امروز چه قدر خوش شانس بود.
لونا ، كه به نظر ناراحت ميرسيد به طرف آريانا رفت: امروز خيلي شانس آوردي آريانا.
آريانا خنديد و گفت: بهش نميگن شانس! بهش ميگن خوشبختي! امروز من واقعا حس خوشبختي داشتتم. حس ميكردم اگه كل هاگوارتز روي سرم خراب بشه من زنده ميمونم.
لونا نگاهي عميق به آريانا انداخت و گفت: موافقم. ميدونستي كه همش به لطف من بود؟
آريانا اخم كرد و گفت: چي؟ به لطف تو بود؟ تو كه هيچ كاري براي من نكردي؟
لونا لبخندي زد و گفت: هيچ چي! بعدا بهت ميگم...
لونا اين جمله را گفت و در حالي كه دستانش را در جيب شلوارش فرو كرده بود از آريانا دور شد و آريانا را كه با كنجكاوي به او نگاه ميكرد ، تنها گذاشت!


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
سکوت همه جا را فرا گرفته بود.خورشید تنها منشاء نور بود.باد بهاری،همچون پنجولهای گربه به فیس(Face)دانش آموزان چنگ میانداخت و دانش آموزان همچنان در عجب این بودند که این باد چطور به داخل اتاق راه یافته بود.همگی در کف آمدن پرفسور آگدن و رویت مجدد کیف خزشان بودند.

گرچند سکوت همجا را فرا گرفته بود،اما صدای بروبچ بر تن راهرو و کلاس لرزه انداخته بود.در همین هنگام،در کلاس با صدای"بومم"مانندی باز شد و فردی بس قدبلند و خوش تیپ و اینا وارد کلاس شد.فرد که بسیار دستپاچه بنظر میرسید،بدون این که با بچها سلام یا علیکی بکند،سریعا بسوی میز رفته و با سرعت بر روی صندلیش نشت.بخار درون دخمه را پر کرده بود و پرفسور آگدن با آن موی بلندش(به آواتور یا آواتار رجوع شود)بصورت مشکوکیوسی شبیه به پرفسور اسنیپ شده بود.باب نفس راحتی کشید و سپس از پشت میز بلند شد.گویا تازه متوجه حضور دانش آموزان شده بود.لبخند گل گشادی بر روی صورتش نمایان شد و سپس شروع به صحبت کرد:
به به...خیلی خوش اومدید به کلاس من.من از بس ترسیده بودم که چند ثانیه دیر تر از قت موعود برسم و جریمه بشم که همه چیز یادم رفت.خدا رو شکر لباسم تنمه.به من گفته شده چون این رولپلینگه و اینم کلاس معجون سازی،من باید مثل پرفسور اسنیپ باشم.برای همین 60 امتیاز از هرچی پاتر و ویزله الان کم میکنم.


پس از کم کردن 60 امتیاز از 50درصد کلاس،به طرف تخته دخمه رفته و با چوب خود،شروع به نوشتن کرد:
جلسه اول:بحث در مورد معجون خوش شانسی یا فلیکس فلیسیس.
جلسه دوم:معجون مرگ
جلسه کمکی:نمیگم
جلسه آخر:امتحان



چوب خود را بداخل ردای گل وگشاد خود گذاشت و مجددا رو به دانش آموزان،که پراکنده در کلاس نشسته بودند کرد:
خب.موضوع امروز این جلسه،معجون فلیکس فلیسیسه.البته باید بدونید که این معجون یکی از پیچیده ترین معجونهاییه که وجود داره.دانشمندان بسیار بزرگ و قدبلندو و اینا خیلی سعی کردن بفهمن که این چطوری شانس میاره ولی خب،تا الان هیچی پیدا نکردن.چه بی ادب!

مکث کوتاهی کرد وسپس ادامه داد:
از نظر خیلیا،این معجون به هیچ عنوان شانس واقعی نمیاره.چون مثلا اگر شما یک معجون دیگری رو به فردی بدید و به شخص بگید که این معجون شانس بوده،فرد تا آخر روز بسیار خوشحاله و فکر میکنه همش داره معجزه میکنه و وقتی فرداش میفهمه معجون خوششانسی رو نخورده،یهویی سکته میزنه و میمیره.ولی از نظر دیگران،این معجون درست مثل دوپینگ کردن میمونه و به آدم انرژی مشکوکیوسی میده که آدم حس خفن بودن بهش دست میده.از نظر بعضی دیگه،این معجون زیاد هم خوب نیست و بیشتر دوست دارن کوکا بخورن تا فلیکس فلیسس.نظر بعضی دیگه از خیلیا هم زیاد مهم نیست برای همین ولش میکنیم.ولی مهم ترین نظر نظر منه که اونم اینه:این معجون شانس میاره و به شما هم مربوط نیست چطوری.

یک درود بر روح استر میفرستیم و یک بوسه روانه عمامه کویریل میکنیم.کلاس امروز تموم شد.
_______________
تکلیف:
یک رول بنویسید که در اون،معجون خوش شانسی یا فلیکس فلیسیس که خوش شانسی میاره رو در رولتون استفاده کنید.توجه داشته باشید که فرد با خوردن این معجون،خوش شانس میشه و میتونه کارها رو با موفقیت انجام بده.هر طوری که راحتین بنویسین وبرای من فرقی نداره جدی باشه یا طنز.30 امتیاز

موفق باشید


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۳ ۲۳:۴۰:۳۴



Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اين پست تماما توسط مرلين مك كينن نوشته شده و براي من فرستاده شده!

"پرسي پست خوبي نوشته بودي. در تكليف اولت سوژه‌ي جالب و جديدي داشتي، خوبم پرورشش داده بودي. ديالوگاتم خوب و به جا بود. فضاسازيت هم خوب و كامل بود؛ كمبودي هم توش نبود. همه چيز توي اين تكليفت سر جاش بود و مشكلي خاصي توش نديدم؛ براي اين تكليف 20 امتياز رو كامل مي‌گيري.
تكليف دومت هم خوب بود و سوژه‌ و سبك باحالي هم داشتي. ولي من توي تكليف گفته بودم معجون بلاكيوس (!) تو حتي اسمشم نبردي تو رولت! بابت اين مسئله 3 امتياز ازت كم مي‌كنم، پس براي اين تكليفت 7 امتياز مي‌گيري!
در كل بهت 27 امتياز مي‌دم.

پ.ن: اگه دقت كرده باشي ديروز توي شرح امتياز زده بودم كه فردا نقدت رو مي‌زنم. لازم نيست هي بياي و بگي امتياز منو بديد!
باز هم يادآوري مي‌‌كنم : من نقد همه‌رو زدم ولي نقد پست تو رو به خاطر اون ويرايش نزدم كه بعدآ صبحت شد قرار شد در نظرش بگيرم! مشكل از من نبوده، از پست شما بوده! پس فكر نكنم حق اعتراض اينجوري داشته باشيد و هي اكتيو بودن منو به رخ همه بكشي و بخواي نشون بودي خودت خيلي اكتيو بودي!"

پ.ن.خودم.اين امتيازات ديگه جمع نميشه..چون همه چي تموم شده و ديگه تو قهرماني هم تاثير نميذاره!فقط نقدش رو بخونه و لذت ببره!

ممنون!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.