فرد عزیزدامبلدور الان با رون ویزلی در حال دوئله. نمی تونین دعوتش کنین.
ولی گذشته از این...دامبلدور، تازه دامبلدور شده. احتمالا کارش زیاده. نظر شخصی من اینه که پشت سر هم برای دوئل دعوتش نکنین که به کاراش برسه. یا حداقل قبل از دعوت از خودش بپرسین که وقت داره یا نه.
ملتی که دعوت می کنید!لطفا لینک بدین. وقتی یکی رو دعوت می کنین باید بگردیم و پیداش کنیم و ازش بپرسیم که قبول می کنه یا نه. که بدون لینک کار سختیه.
_______________________
نتایج:نتیجه دوئل لاکرتیا بلک و ورونیکا اسمتلی:(سوژه: سنت مانگو)
امتیاز های داور اول:
ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز - لاکرتیا بلک: 25 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
ورونیکا اسمتلی: 25 امتیاز- لاکرتیا بلک: 24 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
ورونیکا اسمتلی:24 امتیاز- لاکرتیا بلک:25 امتیاز
امتیاز های نهایی:
ورونیکا اسمتلی: 25امتیاز - لاکرتیا بلک: 24.66 امتیاز
برنده دوئل:
ورونیکا اسمتلی!-قیچی!
-بفرمایید...
-چوب دستی شماره دو!
-بفرمایید...
-پودر شاخک راست سوسک آبی!
-بفرمایید...
شفابخش عرق ریزان سرگرم عمل جراحی بود. پرستار با نگرانی به مایع سرخ رنگی که روی لباس سفید مجروح به چشم می خورد نگاه کرد.
-جناب شفابخش...خونریزی زیادی داره. لازم نیست طلسم انعقاد خون رو دوباره اجرا کنیم؟
شفابخش با آشفتگی سر تکان داد.
-اوضاع وخیم تر از این حرفاس. شما یه واحد دیگه خون بزنین بهش...من باید سریعا مشکل قلبش رو حل کنم. فرصت زیادی نداریم.
پرستار کیسه حاوی خون را روی سینه بیمار قرار داد و لوله ای را به دستش وصل کرد.
-نجات پیدا می کنه؟ اون شوهر و دو تا بچه داره. الان پشت همین در هستن و خیلی نگرانن.
شفابخش با ناامیدی سری تکان داد.
-ما سعی خودمونو کردیم. ولی راستش...فکر نمی کنم. حتی اگه زنده بمونه کور می شه...شایدم فلج...حتی شاید حافظه شو از دست بده.
پرستار با شنیدن این جمله ذوق زده بالا و پایین پرید.
-حافظه...حافظه...خواهش می کنم...حافظه شو از دست بده. این خیلی هیجان انگیز می شه.
با هر با بالا و پایین پریدن ناخود آگاه مشتش را روی سینه مجروح می کوبید. در ضربه سوم کیسه خون منفجر و خون داخل آن به اطراف پاشیده شد.
شفابخش دست از جراحی کشید.
-واااای...دیدی چیکار کردی؟...بهت گفتم مواظب باش. اگه مامان ببینه...بیا زودتر بریم.
ولی دیر شده بود. در باز شد و ساحره میانسالی سرش را از لای در به داخل اتاق برد.
-رز؟ ریتا؟ شما دو تا اینجا...پناه بر دستمال گردن مرلین! چه افتضاحی درست کردین. اینا چیه پاشیده همه جا؟ سس گوجه؟
دو ساحره کوچک سرشان را پایین انداختند. مادر با عصبانیت چوب دستیش را بیرون کشید و آثار عمل جراحی بچه ها را پاک کرد. به طرف تابوت رفت.
-لاکرتیای بیچاره...ببین چیکارش کردن. مگه به شما نگفته بودم اجازه ندارین بیایین سردخونه؟ چرا نمی فهمین باید به مرده ها احترام بذاریم؟ اگه خونوادش بفهمن! اگه رئیس بیمارستان بفهمه...حتما اخراجم می کنه. همین دیروز بهم گفت بچه های وروجکتو نیار سر کار. زود باشین...برین بیرون. از آب نبات برتی باتز هم خبری نیست. اون گربه مال کدومتونه؟
دو کودک به گربه سیاه رنگی که کنار میزی که تابوت روی آن قرار داشت نشسته بود نگاه کردند و شانه هایشان را بالا انداختند.
مادر، پارچه سفید رنگی را روی لاکرتیا کشید و چراغ را خاموش کرد...
قاتل در تاریکی کنار صاحبش ماند.
__________________
نتیجه دوئل اورلا کوییرک و لینی وارنر:(سوژه: شیء طلسم شده)
امتیاز های داور اول:
اورلاکوییرک: 26 امتیاز - لینی وارنر: 28 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
اورلا کوییرک:26ا امتیاز - لینی وارنر:27 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
اورلاکوییرک:26 امتیاز- لینی وارنر: 27 امتیاز
امتیاز های نهایی:
اورلا کوییرک: 26 امتیاز - لینی وارنر: 27 امتیاز
برنده دوئل:
لینی وارنر!-اینه؟...نه...اونه!...شایدم اون یکیه.
اورلا با نگرانی دور اتاق می گشت و اشیاء را بررسی می کرد.
-ازت متنفرم وارنر...اون گردنبند فقط یه شوخی بود. فقط یه شوخی! حالا انگار چی شده...بیخودی بزرگش کرد. گردنبند باعث شد موهات سیخ بشن و همه خندیدن...خب که چی؟ جنبه شوخی نداشتی؟ خب کی بهت گفته بود هدیه منو قبول کنی؟...از کجا پیداش کنم؟
فلش بک:صدای قهقهه جمعیت فضا را پر کرده بود. و لینی وارنر با موهای سیخ شده وسط کافه ایستاده بود. چهره اش از شدت خشم به سرخی می زد.
-تاوان این کارتو می دی اورلا. ازت انتقام می گیرم...یه انتقام سخت! روی یکی از وسایلت طلسمی اجرا می کنم که فکرشم نمی کنی.
صدای لینی در میان صدای خنده جمعیت گم شد...ولی اورلا جملات لینی را شنیده بود.
پایان فلش بک-چی رو طلسم کردی...این گلدونه رو؟ از همیشه سبز تر به نظر می رسه. هی تو...اعتراف کن ببینم چرا اینقدر سبزی؟
اورلا چوب دستیش را به طرف گلدان گرفته بود و گیاه سبز داخل آن را تهدید می کرد...ولی گیاه نترسید! اعتراف هم نکرد. اورلا با یک چرخش ناگهانی به طرف صندلی برگشت.
-آهان...مچتو گرفتم. خودتی...نه؟ تو طلسم شدی. اگه بخوام بشینم روت خودتو کنار می کشی؟ یا بدتر...بهت می چسبم؟
هدف بعدی اورلا شانه بود.
-و تو! امروز خوب گره های موهامو باز نکردی...منظوری داشتی؟ طلسم شدی که موهامو گره بزنی؟ که منم مثل اون وارنر مضحکه ملت بشم؟ و تو! پیام امروز...چرا مروز همش خبرای بد چاپ کردی؟ که بخونم و افسرده بشم؟
اورلا به ترتیب از کمد چوبی، ساعت دیواری و میز تحریر باز جویی کرد. بین این سه مورد بیشتر به کمد مظنون بود که قصد حبس کردن او را داخل خودش دارد. ساعت هم به نظرش سریع تر از همیشه کار می کرد. حتما منظوری داشت!
لحظه به لحظه بر اضطرابش افزوده می شد. جرات نشستن نداشت. جرات خوابیدن نداشت. هر آن منتظر اتفاقی بود. حسی به او می گفت که لینی وارنر شوخی نکرده. باید طلسم را پیدا می کرد.
برای یک لحظه احساس کرد برگ های گیاه داخل گلدان تکان خوردند. با یک حرکت سریع طلسمی روانه گلدان کرد و گلدان منفجر شد. خاک ها به همراه برگ های متلاشی شده گیاه به اطراف پاشیده شد.
-می خواستی منو بکشی؟ بعد از اون همه کودی که به خوردت دادم؟
از گوشه چشم سایه ای را دید که به او نزدیک می شود. بدون لحظه ای درنگ طلسم بعدی را نثار سایه کرد...اثری از سایه نبود...میز چوبی محبوبش از وسط به دو نیم شد.
-همتون طلسم شدین...همتون قصد کشتن منو دارین. همتونو نابود می کنم.
در مسافتی بسیار دور...عمارت وارنر ها:لینی برای هفتیمن بار موهایش را شست و حوله را دور سرش پیچید و جلوی آینه رفت. گردنبند باز شده بود. ولی تاثیر طلسم هنوز کاملا از بین نرفته بود. جلوی موهاش شدیدا متمایل به سقف اتاق بودند. لبخندی زد.
-تا فردا درست می شه...ولی طلسم شک و تردیدی که روی چوب دستی اورلا کار گذاشتم تا یک هفته می مونه و دیوونش می کنه. انتقامم رو گرفتم!