هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
هری و دامبل(خدا بیامرزتش)با سگرمه های در هم تنیده از چادر بیرون میان و یه نگاهی به میخونه میندازن.
بعد از دیدن این صحنه هم هری و هم دامبل نگاهی به هم میندازن
و به فکر فرو میرن که یکدفعه صدای یکی از بچه ها اونا رو سر جاشون میاره:
- هی بچه ها هری و دامبلدور. هری بیا تو هم یه حالی ببر.
هری همین طوری گیج به اونا زل میزنه که یکدفعه با سرفه نه چندان کوتاه دامبل به خودش میاد.
هری با عزت نفس به روی میز میره و با صدای بلند میگه :
- اهم اهم اهم. خوب من و دامبلدور فهمیدیم که لرد دوباره مبخواد حمله کنه.ولی دقیق تر و کامل تر.
پس باید هرچه سریع تر عزمتونو جمع کنید و آماده بشید.
برای دفاع. دفاعی سهمگین. ممکنه خیلی از ما در این نبرد کشته بشیم پس باید با هم همکاری کنید تا باری دیگر سیاهی نابود و سفیدی نمایان شود.
پس به سوی...



قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مقر ارتش سیاه :

لرد قدم زنان وضعیت ارتش سیاه رو کنترل میکرد . زخمی ها باندپیچی شده سعی میکردن نگاهی به لرد بندازن . صدای آه و ناله تمام مقر رو فرا گرفته بود . قطره های بارون به آرومی بر صورت لرد میشستن ولی چون هیچ بر امدگی خاصی در صورت لرد وجود نداشت ، به سرعت به پایین می افتادن . بلا و بلیز با سرعتی کم پشت لرد حرکت میکردن ، از چهره هر دو نفر میشد تشخیص داد که چقد نگران هستن . وضعیت اصلا خوب نبود ، تعداد زخمی ها زیاد بود و نا امیدی در چهره خیلی از مرگخوار ها دیده میشد .

بالاخره لرد گوشه ای ایستاد . به گوشه ای خیره شد و به فکر فرو رفت . هیچکس جرات حرف زدن نداشت ، بعضی ها به لرد خیره شده و منتظر بودن ، بعضی ها چشماشون رو بسته بودن تا کمی استراحت کنن و بعضی ها آرزو داشتن این جنگ هر چه زودتر تموم بشه .بالاخره لرد چوب دستیش رو در آورد و گفت :

-نقشه جدیدی دارم که البته مقداری خطرناک هست ولی من به مرگخوار هام اعتماد دارم ، میدونم که میتونن این نقشه رو عملی کنن.

ایوان روزیه از کناری بیرون اومد و با صدای لرزانی گفت :

-قربان من آدم ضعیفی هستم و مطمئنم شما نمیتونید بهم اعتماد کنید ، اگر اجازه بدید من برم خونه !
-ساکت شو ایوان ، تا کریشیو نزدم بهت سریعتر دهنت رو ببند و دستورات رو انجام بده .

بلا که همیشه برای جنگیدن آماده بود ، با لحنی خوشحال پرسید :

-لرد کبیر ، میتونم بدونم برنامه تون چیه ؟

لرد حرکتی کرد و به جلوی مقر رفت .خیره به پادگان ققنوس و پشت به تمام مرگخواران . کمی مکث کرد و بعد گفت :

-در حال حاضر ، ما نمیتونیم در جنگ رو در رو پیروز بشیم ، پادگان اونها مجهز هست و تعدادشون از ما بیشتر ! باید نقشه زیرکانه ای داشته باشیم . :evilsmile:

این رو گفت و به سمت مرگخواران برگشت . لبخند موزیانه ای و زد و ادامه داد :

-من اینجا با ورد هایی که بلدم ، تمام پادگان رو تاریک میکنم ، در این تاریکی شما مرگخواران باید تک تک محفلی ها رو بکشید یا بیهوش کنید . خیلی آهسته و بدون صدا این کار باید انجام بشه . فقط حواستون باشه هوا تاریک شد حواستون پرت نشه بخواید کارهایی با هم بکنید ! برای اینکه میدونم این کار رو میکنید ، دو دسته درست میکنیم ، ارتش ساحره ها و ارتش جادوگران و به صورت جدا حمله میکنید .نارسیسا و لوسیوس ، ارتش ها رو آماده کنید تا حمله رو آغاز کنیم .

نارسیسا و لوسیوس که از این تصمیم آخر ناامید به نظر میرسیدن ، از همدیگه جدا شده و به سرعت مشغول آماده کردن ارتش شدن .


پادگان ققنوس :

محفلی ها خوشحال ، در میخانه پادگان نشسته بودن و مینوشیدن و آواز میخوندن .

محفلی ها شیرن مثل شمشیرن - مرگخوار ها مارن خیلی بیکارن !

در طرف دیگه دامبلدور و هری پاتر در اتاق فرماندهی نشسته بودن و با هم بحث میکردن .

-هری من مطمئنم که اونها دوباره حمله میکنن ، تام آدمی نیست که شکست رو به همین راحتیا بپذیره ، این دفعه منظم تر و با نقشه بهتری حمله میکنن . ما باید مواظب باشیم . سریع همونطور که گفتم ارتش ها رو سر جاشون قرار بده .
-آلبوس خدا پدرتو بیامرزه ، ارتش کجا بود ، همه در حال جشن و پایکوبین تو میخونه پادگان !
-اوه ، با هم میریم اونجا ببینیم چه خبر هست ! همه تا کمتر از 30 دقیقه دیگه باید سر پست هاشون باشن وگرنه خطر بزرگی هممون رو تهدید خواهد کرد .



بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۰۶ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

کورمک مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۲ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۳۳ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
از SHIRAZ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 110
آفلاین
گلرت : البوس بکن بکن

البوس : باشه خب دارم میکنم دیگه

5 ساعت بعد ساعت 7 صبح

اعضای محفل : اه پرفسور خوش حالیم که دوباره میبینمتون

البوس و گلرت : ما هم همینطور خب بریم سر اصل مطلب اونا دارن یک نقشه جدید میکشن برای حمله
پس بهتر تجهیزات نظامی مشنگی و جادوییتونو دوبرای کنید.

خب این جا چند نفر داریم

_قربان 80 نفر

_خب 25 نفرشو دور تا دور پادگان بچینید

_ چشم قربان

_10 نفر را در گوشه جنوبیی 10 نفر شمالی و بقیه را اماده باش نگه دارید.

_ بله حتما

خب ریموس و بقیه ی روئسای محفلو بیارید پیش من باید یک نقشه جاسوسی و بعد یک نقشه جنگ بزرگ بکشیم.
**********

من تموم کردم حالا نوبت شماست



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در راستای احیای سوژه شهید شده.
-----------------------------------------
پس از شکست مرگخوارا با توجه به برتری نفری �رگخوارا هنوز پادگان در محاصره نگه داشتن.

شب رسیده بود و جیر جیرک ها در جای جای صحنه مشغول اجرای سمفونی بودند،‏ تمام مرگخوارها در چادر لرد جمع شدن تا برای حمله به پادگان نقشه ای جدید بکشن.

لرد ‏:‏ ما باید هرچه سریعتر دوباره نیرو هامون رو جمع و تقویت کنیم وگرنه دوباره یه سری رنگ پریده دیگه میان اینجا.
بلیز ‏:‏ ارباب ‏,‏ می ذاری من برم ؟ :pretty:
لرد ‏:‏ خفه شو ‏،‏ اگه یه بار دیگه حرف بزنی ‏،مجبورت می کنم تا آخر سوژه کل اردوگاه رو جارو بزنی !‏
بلا ‏:‏ پس چی کار کنیم مای لرد ؟
لرد ‏:‏ صبر کنین می فهمین !‏ :evilsmile: :evilsmile:


در آنسوی سوژه پادگان محفل


تمام محفلی ها سرخوش از پیروزی صبح و پیوستن بقیه اعزای محفل در حال خوش گذرانی هستند:
آلبوس و گلرت در حال حفر تونل برای فرار از محاصره هستند.

جسیکا و معصومه ( معصومه کیه !‏ :‏hoom3‏: ) در حال �ر و پف کردن و دیدن خواب های قشنگ هستن !‏

مامان کندرا و پدر پرسی در اتاق خودشون دارن ‏........

بقیه هم یه جایی در حال خوش گذرونی و ‏........هستن !‏

باز در این سوی سوژه چادر شخصی لرد ‏:

-‏ فهمیدین که چی کار باید بکنین ؟
تموم مرگخوار ها بصورت یکصدا (‏ ‏) ‏:‏ بببببللللللههههههه ارباب !‏
-‏ خوبه ‏،‏ حالا برین سر پستاتون ‏


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۶ ۱۹:۰۵:۲۲

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

کورمک مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۲ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۳۳ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱
از SHIRAZ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 110
آفلاین
فلیچ که رو دست خورده و خیلی ترسیده بود همونجا غش میکنه
صبح روز بعد
فلیچ در حالی که توی یک محفظه زندانی بود چشاشو باز کرد
لرد : گفت به به خائن جدیدی
سووروس کم بود فلیچم اضاف شد.
انچنان زهر چشمی ازت بگیرم تا دیگه دور بر من نپلکی
150 کروشیو
بهش بزنید انقدر بزنید تا بمیره
*****
فلیچ : پرفسور دامبلدور شما اینجا چی چیکار میکنید.
البوس : به خاطر زجرایی که کشیدی خواستیم نجاتت بدیم.
همون لحظه 10 توپ سفید ظاهر شد و همچنینی نگهبانان از صدا اپارات بر روی سر سفید ها ریختند
جنگ طولانی در گرفت و با شکست سخت مرگخوار ها مواجه شد.


شناسه جدید : کینگزلی شکلبوت


Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ یکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
فیلچ که دماغش از ترشحات تهوع آوری قندیل بسته بود به سمت ولدمورت که پتو روی سرش کشیده بود رفت . هیکل خیلی بزرگی که زیر پتو بود با خروپف بالا پایین میرفت . فیلچ که فشفشه احمقی بود فکر کرد شاید اگه ولدمورتو واسه محفلیا ببره واسه همیشه از شر مرگخوارا رها میشن . نیم نگاهی به اطراف انداخت . کسی نبود . کنار تخت ولدمورت ایستاد . طنابی از جیبش درآورد . لبخند شرورانه ای زد . پتو رو با یه حرکت کنار زد :

-

-

فیلچ که مثه بقیه محفلیا ترسو بود زبونش از ترس بند اومد و به هیکل درشت موجودی که روبه رویش ایستاده بود خیره شدو همزمان صدایی از پشت سرش شنید :

- حالا گرواپی یا تو رو میخوره یا تو میگی که نقشه اون پشمک احمق چیه !


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰

کندرا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
جسیکا با حالت از جایش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. معصومه هم خیلی خوش و خرم پشت سر جسیکا میرفت و چیزی نمیگفت. جسیکا وارد آشپزخانه شد و با دیدن صحنه‌ای که ریموس در حال جیش کردن در سطل زباله بود، مخش سوت کشید.

_ریمووووس! الان آدمی، نه گرگ! تازه اینجا آشپزخونست نه مسطراح!

ریموس که نگاهی به خودش انداخت و با چهره‌ای گفت:
_گفتم این دفعه یه چیزی فرق داره‌ها!

جسیکا نگاهی به سر تا پای ریموس انداخت و گفت:
_میگم ریموس جون، تا حالا بهت گفتم خیلی خوش هیکلی؟

ریموس:

معصومه:
_اهم اهم! مامان؟

جسیکا:
_ام چیزه، ریموس تو خجالت نمیکشی جلو بچه اینطوری میگردی؟ لباسات کو؟

اتاق دامبلدور

پرسیوال با قدم‌ها آهسته، خیلی موزمار وارد اتاق شد و گلرت را دید که با چهره‌ای خیس عرق و البته خیلی خسته درحال حرکت به سمت در خروجی است.

پرسیوال یهو پرید توی اتاق و داد زد:
_سورپرایز!

آلبوس که دست و پایش را گم کرده بود، گفت:
_ ااام میگم چی شد یهویکی هوس سورپرایز کردی؟

_میخواستم ببینم بوس کوچولوم شبا چی کار میکنه!

_حالا چی کار میکنه؟

_اشکال نداره اگه نصف شبا با گلرت میاین اینجا و تونل میکنین که پشت محاصره‌ی اون کچل بی خاصیت دربیاین.

آلبوس:
_فقط جایی نگو نمیخوام خبرا به بیرون درز کنه.

بیرون پادگان، یه جایی همون پشت مشتا

مامان کندرا، فیلچ و خانم نوریس، در حال انجام عملیاتی شهادت طلبانه برای نجات پادگان از محاصره بودند.

_آرگوس، لباسای این مردک بلیز رو بپوش و برو توی اردوگاه ولدمورت و ببین نقششون چیه. خانم نوریس، تو هم برو ببین ریموس و پیدا میکنی، خیلی طولش داده. گفت میره مسطراح ولی احتمالا داره قیر دفع می کنه.

فیلچ لباس بلیز را پوشید و وارد اردوگاه شد و مستقیم به سمت چادر ولدمورت رفت و وارد شد.

فیلچ:
_میگم دارک لرد! نقشه چیه؟

ولدمورت:

فیلچ:
_ای بابا! میگم نقشه چیه؟

ولدمورد:
_بابا ولم کن بذار بخوابم. نقشه نداریم. فقط میخوام آلبوس رو اذیت کنم یه کم بترسه و فکر کنه منم گنده شدم! حالا بذار بکپم.

فیلچ:



Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
بیرون پادگان ، محل اسکان ارتش ولدمورت!

ولدمورت در حالی که ربدوشام گل منگی ای ، با طرح گل های خرزره تنش کرده بود ، از چادر شخصیش بیرون آمد و با ناخنهای دراز و پرچرکش ، سر کچل و صیقلیش اش را خاراند و با گیجی به بلیز که همچنان در آسمان در حال رجز خوانی برای دامبلدور بود ، نگاهی انداخت و دندون قروچه ای کرد ، سپس در کسری از ثانیه چوب دستیش را از جیب ربدوشامش بیرون کشید و در حالی که خمیازه می کشید ، فریاد زد: کرووشیو!

"گرومپ!"

بلیز همراه با تسترال سیاه رنگش با مغز به زمین اصابت کرد...

ولدمورت:

ولدمورت در حالی که همچنان خمیازه می کشید ، رو به بیلز نیمه بیهوش ، که به نظر میرسید مغزش ترک خورده است ، کرد و گفت:"فکر کردی جنگ رستم و اسفندیاره ؟ تو هم اسفندیاریو رو ققنوس نشستی؟ مشنگ! الان اون پشمک نشسته اون تو داره نقشه ی جنگ می کشه ، بعد تو داری تو آسمون دوره خودت می چرخی! گم شو برو ببین این شامپوی گور به گور شده کجاس! یه صداهایی شنیدم ! "

سپس خمیازه ی دیگری کشید و به داخل چادرش برگشت.


چند دقیقه ی بعد ، بیلز بعد از کشمکش های بسیار بالاخره توانست سر ِ شکسته اش را جوش دهد. سپس در حالی که هنوز آثار گیجی در او مشهود بود ، از جایش بلند شد و به دنبال ایوان به راه افتاد...

چند دقیقه ای می شد که بیلز بی هدف در تاریکی به دنبال ایوان بود که ناگهان صدای خش خشی در پشت سرش شنیده شد. بیلز در حالی که به دلیل شکستن سرش ، همچنان گیج بود ، چوب دستیش را به سمت آسمان گرفت و گفت: " دامبل؟ تو اونجایی؟ میدونم یه جایی تو همین آسمونی...بیا با دشمن دیرینه ات روبرو شد! پیرمرد ِ پشمکیه احمق!

"شــــــــــــترق!"

برای دومین بار در آن شب پرستاره و آرام! بیلیز با چوبی که آرگوس بر مغزش نواخته بود ، نقش بر زمین شد .

لحظه ای بعد آرگوس فیلچ ، با نیشخندی کج و معوج ، جسم بیهوش بلیز را با خودت می کشاند ، ثانیه ای نگذشت که آرگوس به همراه بلیز در تاریکی ناپدید شد...




داخل پادگان

دامبلدور در حالی که کرم شبش را به صورتش میمالید ، خمیازه ای کشید و به سمت تختخوابش رفت. در پشت پرده های کشیده شده ، سایه سیاهی دیده می شد ، که شباهت عجیبی به گلرت گریندل وال داشت! دامبلدور به سمت میزش رفت و پس از آنکه دندان های مصنوعیش را درون لیوانی گذاشت ، پشت تخت پرده دارش ناپدید شد...

"جیــــــــــــــــــــــــغ!"

در همین لحظه آلبوس در حالی که شرتی خال خالی به پایش بود ، با دهانی بی دندان از تخت خارج شد و فریاد زنان به گوشه ای از اتاق پناه برد... " تو اینجا چه غلطی میکنی گلی؟"

گلرت در حالی که به پهنای صورتش میخندید ، آرام به سمت آلبوس رفت و گفت: " اومدم تو رو ببینم آلبوس...

در اینجا به دلیل مسائل اخلاقی و رعایت موازین شرعی و جلوگیری از بی بندو باری و ورود احتمالی آرشاد ؛ صحنه تاریک میشه و دلیل ورود گلرت به اتاق آلبوس در آن وقت شب ، در هاله ای از ابهام باقی میمونه


کمی آنطرفتر ، اتاق جسی

معصومه در حالی که گوشه ی پیرهن جسی را می کشید ، با صدای نازکش فریاد زد: " مامان ! مامان پاشو!"

جسیکا با چشمانی پف کرد و خواب آلود بلند شد و گفت: " چیه بچه؟ مگه تو خواب نداری؟ بیا کپتو بزار دیگه!

" مامان! تو آشپزخونه یه گرگ نشسته!"

جسیکا: مااااااع!


ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۶ ۱۴:۳۵:۱۴
ویرایش شده توسط آرگوس فیلچ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۶ ۱۴:۴۰:۴۴

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۲۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]
گلرت، جسیکا، هری، پدر پرسیوال و گودریک در پادگان ققنوس مشغول تمرین طلسم های جنگی بودند که آلبوس دامبلدور هم برای سرکشی به آن ها ملحق میشود و در همین حین صدای "وزیر دیگر" به عنوان سخنگوی ارتش سیاه از ورای دیوارهای پادگان شنیده میشود که خطاب به محفلی ها میگوید محاصره شدند و باید تسلیم لرد ولدمورت بشوند. محفلی ها با ارتش سیاه مقابله میکنند و موفق میشوند خساراتی به آن ها بزنند اما ارتش سیاه بسیار قوی و پر تعداد است و اعضای محفل مجبور میشوند به داخل پادگان عقب نشینی کنند...
[/spoiler]

بیـــرون پـــــادگان - اردوگاه ارتش سیاه

بلیز زابینی سوار بر تسترال سیاهش چوبدستیش را در هوا میچرخاند و با صدای بلند برای دامبلدور رجز خوانی میکند:

_ چو فردا برآید بلند آفتاب! من و دامبل و حساب و کتاب!
چنان برکنم ریش آن پیرمرد! که از باد و باران نیابد گزند!


داخل پـــــادگان

دامبلدور در حال بافتن ریش هایش است و اصطلاحا خود را به کوچه چپ زده است و نگاه همه محفلیان به او دوخته شده است. بالاخره آن نگاه های سنگین جواب میدهند و دامبلدور به حرف می آید:

_ نه! نــه!نـــــه! دوباره از اون معجونای تو غار بدید من بخورم ولی منو بلیزو رو در رو نکنید! من نمیخوام با بلیز بحث کنم! من نمیخوام تا اخر عمرم محکوم به بحث کردن بشم

محفلی ها دلشان به حال دامبلدور میسوزد و بیخیال قضیه میشوند.

شب از راه فرا میرسد...
سر میز شام...

جسیکا: بالاخره که چی؟ پرفسور دامبلدور که قبول نکرد بره با بلیز مقابله کنه. اونام شرطشون اینه که یا پرفسور باید بره با بلیز بجنگه یا ما تا ابد همینجوری تو محاصره بمونیم!

گلرت: تازه ممکنه دیوارهای پادگانو بشکنن و داخل بشن!

پدر پرسیوال: نه این امکان نداره. اینجارو من و بوس کوچولوم با هم ساختیم. هر نوع طلسم محافظتی که بخواین روش داره. مثل هاگوارتز میمونه.

هری: ولی جسیکا راس میگه بالاخره که چی؟ نمیشه همیشه تو محاصره بمونیم.

در همین هنگام ناگهان از بیرون قلعه صداهایی بلند و وحشتناک شنیده میشود...

_ عووووووووووووووووووو
_ میوووووووووووووووو
_ یوهاهاهاهاها

اردوگاه ارتش سیاه به هم میریزد و تام در حالی که لباس خواب پوشیده است و وحشت کرده از چادرش می آید بیرون تا ببیند منشا آن صداها کجاست. اما از آنطرف محفلی های داخل پادگان خوشحال شده اند و فکر میکنند نیروی کمکی رسیده است چون آن صداها خیلی شبیه صداهای ریموس، گربه آرگوس فیلچ و مامان کندرای دامبلدور است...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



پرسیوال پس آتش بس چند ساعته، درحالیکه آلبوس را با خود کف زمین می کشید وارد خانه ش شماره ی 12 شد.
در آنطرف گلرت که تنبیه گودریک را تمام کرده بود با خونسردی تمام از اتاق خارج شد و نگاهی به جسی انداخت.
راوی:
جسی و ریگولوس؟! هم با دستهای قرمز و چشمهایی پر از اشک پشت سر سیریش از اتاق خارج شدند.
لی روزنامه ای جلوی صورتش باز کرد و با پچ پچ گفت: باید تعقیبشون کنیم!

.:. چند لحظه بعد - سالن پذیرایی .:.
آلبوس:
پدر آلبوس:
گلرت، گودریک و کاربرهای مهمان:
(همه ی اینا یعنی اینکه گودریک اینا دیوارا رو به رنگِ پلنگی و جنگی طراحی کردن و آلبوس و پدرش هم که تازه وارد سالن شدند از دیدن این صحنه تعجب کردند! حال می کنید خلاصه نویسی و استفاده ی بهینه از شکلکو؟!)
از آنجایی که رنگ آمیزی سالن با نهایت سرعت انجام شده بود سطل های رنگ روی موکتها و مبلمان ریخته بود و همه جا را کثیف و به هم ریخته کرده بود.
آلبوس در حالیکه از عصبانیت سرخ شده بود فریاد زد:
- معلوم هست اینجا چه خبره؟!...دیگه شورشو در آوردید!....همین یک ماه پیش جسی با یه نامه که امضای همتون زیرش بود اومد اتاق منو گفت تقاضا کردید رنگ دیوارا صورتی بشه!....یعنی انقدر زود نظرتون عوض شد؟...مگه سالی چند با می شه دیوارا رو نقاشی کرد؟....هیچ به بودجه ای که صرف نظافت اینجا می شه فکر کردید؟!
معصومه به سرعت مچ پای گودریک را رها کرد و پشت سر جسی مخفی شد.

آلبوس نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- زود همتون برید توی سالن غذا خوری قبل از اینکه بیشتر از این عصبانی بشم! تا وقتی اینجا رو تمیز نکردیم هیچ کس حق نداره ازونجا بیاد بیرون...اگه چیز خاصی لازم دارید از اتاقاتون برداریدو با خودتون ببرید!


.:. نیم ساعت بعد - آشپزخونه .:.
معصومه کف زمین نشسته بودو چند عروسک پارچه ای دور خودش چیده بود
جسی عینک آفتابی بزرگی به چشمش زد نگاهی به دفتر چه یادداشتش انداخت و با لحن مرموزی گفت :
-طبق تحقیقات من و اطلاعاتی که تاجِ سرم دادن! همه ی اتفاقات زیر سر اون کچله! اگه اون اینجا رو محاصره نمیکرد آلبوس اینقدر عصبی نمیشد!
همه برای چند لحظه سرشان را به سمت معصومه که در سکوت به عروسک ها نگاه می کرد چرخاندند و دوباره به جسی و دفترچه یادداشتش خیره شدند.
لی در حالیکه ناخن هایش را می جوید گفت : شعرشو شنیدید؟ جغد...سفید ...باید یه کاری کرد
همه دوباره به لیلی کردند.

معصومه چوب کوتاهی در دست گرفته بود و به عروسک های هم شکل پارچه ای که صورت نداشتند نگاه میکرد:

- موی بلند روی سیاه ناخن دراز وای وای وای فلفلی میای بریم حموم؟
- نه نمیام!
.
.
.
- نه درک! مَموش تو بیا بریم!
معصومه در حالیکه دست یکی از عروسک ها را گرفته بود از جا بلند شد.
- آواکاداورا !

نور سبزی آشپزخانه ی خانه ی گریمولد همه جا را پر کرد.
جسی و بقیه با وحشت به منشاء نور نگاه می کردند.
بقایایی از پنبه و پارچه ی سوخته کف سالن به چشم می خورد!
معصومه درحالیکه از درب خارج می شد با خونسردی گفت :
- گلرت بیا فلفلی رو از رو زمین جمع !
چند ثانیه بعد صدای آژیر فضا را پر کرد و بعد از آن صدای مضطرب وزیر به عنوان سخنگوی ارتش لرد از بلندگو به گوش رسید:
از دیگر! به کلیه ی سیفیدها...دوربین های امنیتی نشون می دن که کاربری با شناسه ی مجازی معصومه با چوب دستی و اجرای طلسم ممنوعه نقض پیمان صلح کرده... لرد دستور فرمودند فرد مُتِخَطی به سلول انفرادی و بقیه آماده ی مقابله با نیروی سیاه باشن!!! والا ...











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.