هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۰:۱۳ پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
گروه ضربت دیاگون


تدی با تعجب بسیار در راه سالن بود.چرا دامبلدور او را انتخاب کرده بود؟افراد عاقل تری هم بودند...اما دامبلدور همیشه کارهای عجیبی میکرد که درست در می اومد...اما وقتی تدی به اونجا میرسید باید چکار میکرد؟دوئل؟باید با نماینده ی ولدمورت صحبت میکرد و او را گول میزد؟بالاخره به کوچه ی دیاگون میرسه..اخمو میره تو سالن ومنتظر میمونه.باید از روش های انحرافی استفاده میکرد!!خودشه!!


اونطرف..

مورگانا در راه بود.او میترسید.جانش در کف دستش بود.اگر می باخت؟اگر خود دامبلدور به مقابله با او می آمد؟

به سالن میرسه.میبینه که تدی اونجا واستاده.
قهقهه میزنه و سریع ترسش رو قایم میکنه.

تدی:
_ چی شده مورگانا؟میدونم تعجب کردی اما حتما میدونی که من از طرف دامبلدور اومدم و دامبلدور کیه؟تنها کسی که ولدی جون ازش میترسه نه؟پس با این حساب افراد ولدمورت هم باید از اعضای دامبلدور بترسن نه؟

مورگانا:
_ ببند!اولا کسی به لرد سیاه نمیگه..چیز...همونی که گفتی.ثانیا من از هیچ کس جز لرد نمیترسم.ثالثا اگر بخوام از کسی بترسم از یه علف بچه نمیترسم.

تدی:
_ آخی معلومه که میترسی!حالا هم نه تا ده دقیقه ی آینده!

مورگانا با خودش فکر میکرد :
آخه این بچه چی داره که فکر میکنه من باید ازش بترسم؟نکنه اسلحه ی مخفی داره؟نکنه گرگینه ای چیزی باشه؟


صدایی ضعیف در ذهنش پاسخ داد:

_مورگانا ..مورگانا از چی میترسی؟تو یه خون آشامی!اون یه احمق. نترس .فقط حمله کن.فقط حمله.

بر خلاف انتظار تدی مورگانامیگه:
_ کوچول موچول بیا جلو تا ببینیم که میترسه و کی نمیترسه!

قلب تدی افتاد تو پاچش!نقشه اش شکست خورده بود!بعد گفت هر چه بادا باد و جلو رفت.

مورگانا داد زد:
_باشه.فقط حمله میکنم!

این جمله چراغی در ذهن تدی روشن کرد.فقط حمله!بر طبق دستوری که گرفته اونا از تدی انتظار حمله ندارن.فقط حمله! پس دفاعی در کار نیست!

صدایی بسیار شبیه صدای دامبلدور در ذهن تدی گفت:
_عالیه.در مقابل تو هم حمله کن.اما یادت نره که اگر زیاد خشن باشی تو هم مث اونی.پس فقط به غریزه ات اعتماد کن فقط به غریزه.

تدی با فریادی جلو رفت و چوبدستی خودشو کشید.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
دامبلدور به ارامي سرش را به سمت تدي برگرداند و با اشتياق به او گفت: نبايد بزاريم سالن دست ولدمورت بيفته وگرنه هرگونه عمل وقيهي درش انجام ميده .

تدي : استاد خب ما چه كسي رو به عنوان نماينده بفرستيم!
البوس : تو ، گولاخ تر از تو چه كسي مي تونه باشه !
تدي : ولي قربان ممكنه بهتر از من هم باشند !
البوس : نه تدي من اين فرصت رو بهت ميدم .

تدي سري تكان داد و به سرعت از اتاق خارج تا خبر را ميان ديگر محفليان پخش كند .

خانه ريدل

ولدمورت سرش را از روي نامه بر داشت و نگاهي شوم به مورگانا انداخت ، نفس عميقي كشيد و در چشمانش برقي از پيروزي پديدار شد!

ولدمورت : من مالك اون سالن خواهم شد !

مورگانا كه اشكارا وحشت كرده بود و ميخواست هرچه سريع تر اتاق را ترك كند گفت: ارباب چه كسي رو ميخوايد به اين مسابقه بفرستيد؟!
ولدمورت : بايد ارباب فكر كنه مورگانا اين موضوع خيلي حياتي ، به تمام خادمان ارباب بگو طبقه پايين منتظر باشن ، من باهشون كار دارم .

مورگانا تعظيم بلندي و به قدم هايي بلند از اتاق خارج شد تا با ديگر مرگخواران اين موضوع را در ميان بگذارد.

نيم ساعت بعد

تمام مرگخواران داخل حال نشسته بودند و در فكر اين بودند كه كدام يك اين فرصت طلايي را به دست خواهند اورد .

بارتي : ارباب حتما به سابقه درخشان من توجه ويژه اي خواهد داشت.
بلا : چه لذتي داره وقتي چهره درهم محفلي ها رو بعد از شكست ببينيم!
ترورس : من تمايل زيادي براي حضور در اين ماموريت دارم ، ميخوام با پيروزي در اين ماموريت لياقتم رو به ارباب نشون بدم!
مورگانا : پيروزي حتمي نيست ، من نمي فهمم چرا اينقدر شما خدتون رو پيروز ميدونيد !

در همين لحظه ولدمورت از پلكان مرمرين پايين امد و در ميان جمع توقف كرد ؛ هيچ صدايي از مرگخواران به گوش نمي رسيد حتي نفس زدن.

ولدمورت : نه مورگانا ، مرگخوارانه ارباب اشتباه نمي كنند تنها چيزي كه در اين مسابقه براي ارباب قابل قبوله پيروزيه و فردي كه به عنوان نماينده خواهد رفت اگر شكست بخوره زندگيش رو از دست خواهد داد و موجبات ناراحتي ارباب رو فراهم ميكنه ؛ از اين رو من فرد مورد نظر رو از بين شماها پيدا كردم!

مرگخواران با چهره هاي نگران و مضطرب به لرد نگاه ميكردند و تمام ارزويشان اين بود كه اسمشان از دهان لرد خارج نشود.

لرد به تك تك مرگخوارانش نگاهي مي كرد كه ناگهان نگاهش بر روي مورگانا ثابت ماند .

مورگانا : ارباب من ؟!
لرد : بله خود تو ، تو يه خوناشامي و مسلما" قدرتت بيشتر از هر انسانيه ، تو ميري و اربابت رو سر فراز ميكني !
مورگانا با افسوس گفت : خدمت گذارم .


ویرایش شده توسط ترورس در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲ ۱۶:۲۷:۵۷

خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
سوژه جدید!

هوا آفتابی و گرم بود و نور خورشید به شدت میتابید. در این میان دو جغد همزمان از یک پنجره خارج شدند ، مسیر کوتاهی را با یکدیگر طی کردند و سپس از هم جدا شدند و هرکدام به یک سمت حرکت کردند.

یکی از آن ها پرواز کنان از فراز دشت ها و روستاها گذشت و سرانجام به سمت خانه ای بزرگ رفت و وارد یکی از پنجره های آن شد.

- ایییی جغد احمق ، حواست باشه رو کجا میشینی. زودباش پاتو بردار دیگه ... بردار.

جغد به آرامی از روی کاغذی که پای بر روی آن گذاشته بود پرواز کرد و بر روی دست فردی که تازه وارد اتاق شده بود نشست و پایش را بالا گرفت.

مورگانا نگاهی به بلا که با عجله کاغذ را برداشت کرد و سپس نامه را از پای جغد در آورد و نوشته ی روی آن را خواند.

با دیدن نام لرد ولدمورت بلافاصله به سمت اتاق لرد حرکت کرد.

- مای لرد نامه ای برای شما رسیده.

لرد با بی اعتنایی نامه را از دست مورگانا گرفت و با تکان دستش به او فهماند که از اتاق خارج شود.

با تعجب به نامه خیره شد ، آن را باز کرد و شروع به خواندنش کرد.

سویی دیگر:

دومین جغد از بالای متروی لندن گذشت و پس از گذشتن از بالای ساختمان های بلند ، سرانجام راهش را کج کرد و وارد خانه ای که خود را به زور در میان خانه هایی با پلاک های یازده و سیزده جای داده بود شد.

- جـــــــــیـــــــــــغ!

جیمز با عصبانیت جغد را از روی یویوی صورتی رنگش دور کرد و با ناراحتی به یویویش خیره شد.

تدی که در گوشه ی دیگر اتاق نشسته بود ، رو به جیمز کرد و گفت: واقعا خجالت داره جیمز. از یه جغد میترسی؟

جیمز با ناراحتی یویویش را نشان تدی داد و گفت: نخیرم نگا کن ببین جغده رو یویوی نازنینم چی کار کرد؟

تدی خنده ای کرد و نامه را از پای جغد جدا کرد و او نیز با دیدن نام دامبلدور از اتاق خارج شد.

- پروفسور ... پروفسور! همین الان این نامه برای شما رسید.

دامبلدور به آرامی دستی به ریش هایش کشید و نامه را باز کرد.

محتوای نامه ی هردو جغد این چنین بود:

من پیر شدم! و از اداره ی این سالن ورزشی خسته!

سلام!

لطفا یکی از قوی هیکل ترین و پرزورترین افراد حاضر در گروهتون رو تا پس فردا به سالن ورزشی دیاگون بفرستید تا رغیبتان مشخص شود. جایزه ی فرد پیروز در مسابقه ، در اختیار گرفتن کل سالنه!

پ.ن کپی همین نامه برای رغیب پست شده.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
كينگزلی به هری زل زد كه استخوانهايش با صدای قرچ قروچ درحالِ شكستن بودند. چوبدستی اش را از جيبِ ردایِ سرمه ای رنگش كه ستاره های طلايی رنگ بر رويش طراحی شده بودند درآورد و به سمت هری گرفت. طلسمی كه از نوك چوبدستيش بيرون آمده بود به محل شكستگی استخوانهای هری برخورد كرد. كينگزلی مدال وزارت سحر و جادويش را بر سينه اش صاف كرد و با لبخندی مهر آميز رو به هری كرد و گفت:
-خوب هری جون، خوشبختانه شانس آوردی كه من اينجا بودم وگرنه بايد تا سنت مانگو می رفتی و وقتت برای تمرين كردن حسابی كم ميشد.

هری سرش را به نشانه تاييد تكان داد و از پشت شيشه های گرد و لكه دار عينكش به كينگزلی زل زد. كينگزلی با آرامش تمام انگشت كوچكش را دوره ميله ی فلزی انداخت كه در اطرافش وزنه های سنگينی وجود داشتند. كينگزلی با تريپی هركولی ( ! ) وزنه را بانگشت كوچكش بالا برد و موجب شد دهان هری به بزرگی يك دره شود. كينگزلی بی توجه به هری قطره های عرقش را از روی صورتش كنار زد و گفت:
-ببين هری، ولدی رو بيس بار شكست دادی. وقتی يه ساله بودی ولدی حريفت نشد، چه برسه به الان! من مطمئنم تو اين مسابقات اولی.

هری سرش را تكان داد و دوباره سعی كرد وزنه ای را بلند كند اما تا صدای قرچ قروچ استخوانهايش بلند شد وزنه را به كناری انداخت. كينگزلی نگاهی كاملا افسرده به هری انداخت و پس از كمی تفكر گفت:
-ببين هری، فكر كنم خيلی ضعيفی و اينطوری به مسابقات نمی رسی. تنها راه اينه كه دوپينگ كنی.



Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
سوژه ی جدید

-سنگین بزن...بهت میگم سنگین بزن...این چیه ؟ بندازش بابا تو باید 120 کیلو پرس بزنی ...اه برو بابا تو هیچ وخ مث اون نمیشی.

هری هیکل نحیفش را از زیر وزنه ی یک کیلویی در آورد نگاهی نا امیدانه به کینگزلی کرد و عرقهایش را پاک نمود.از جایش بلند شد و درون آینه نگاه کرد و به فکر فرو رفت.

فلش بک

لالالالالا.....

لحظه ای سکوت.

-انگزه وزه...

لحظه ای سکوت.

-چی؟ نه!!!!!!!!

نگاه هری روی چهره ی لرد ولدمورت که درون تلویزیون خیلی گولاخانه چند تا وزنه ی آهنی رو دنبال خودش میکشه ثابت میشه و کنترل از دستش میفته.

دوربین روی چند مرگخوار زوم میکنه که روی صورتشونو چفیه بستن که شناخته نشن.

مرگخوارا در حالی که چند طلسم انفجاری رو به آسمون میفرستن فریاد میزنن:... ارباب...ارباب...ارباب...گولاخ کیه؟

-ارباب.

-باحال کیه؟

-ارباب.

مشنگ کیه؟

-ارباب.

کروشیو فنریر لازم نکرده تو تشویق کنی. دیگر مرگخوارا که متو جه نبودند چرا ارباب کروشیو فرستاد دوباره به تشویق کردن ادامه دادن.

دوربین دوباره روی لرد زوم میکنه و لرد یک طلسم به طرف دوربین میفرسته و صفحه ی تلویزیون برفکی میشه.

-بلی بینندگان عزیز این آخرین ویدیو از مسابقات سال قبل"گولاخان آهنین" بود که با قهرمانی اسمشو نبر به پایان رسید . اما دوباره ما برگشتیم با یک مسابقه ی دیگه از سری مسابقات گولاخان آهنین که بگیم شما... تعجب نکنین بلی شما هم میتونین توی این مسابقه شرکت کنین و قدرت غیر جادویی خودتونو امتحان کنین . تنبلی بسه ، جادو بسه به ما بپیوندید. بعد یک لوگوی خیلی ضایع میچرخه و شعار تنبلی بسه ، جادو بسه به نمایش در میاد.

هری لحظه ای اندر کف چیزایی که دیده میمونه ولی با پس گردنی کینگز لی ...

پایان فلش بک

کینگزلی: کجایی بابا؟...ناراحت نباش. تو میتونی . تو تا حالا بیس بار ولدی رو شکست دادی . در ضمن 2 ماه دیگه تا مسابقات مونده . یادت باشه ولدمورت با اون غذاهایی که بلا و نارسیسا براش درس میکنن نمیتونه زیاد رو فرم بمونه .من مطمئنم چمپیون امسال تویی...

هری لبخندی میزنه و وزنه ی زیر پاشو بلند میکنه.

قرت......ghert
(صدای...)

ویرایش ناظر :
امتیاز این پست : 7 از 10 که به خاطر دادن سوژه ی جدید ، 4 امتیاز دیگر نیز به شما تقدیم میشه...


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۱۴:۵۰:۱۸

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دوئل من و هرمیون!

----------------------

سکانس اول - پیام امروز:

دوئل هرمیون گرنجر و آلبوس دامبلدور در دوئل محفل!اتفاق جذابی که همه رو به وجد آورده و عده ای رو به خاطر تعجب شدید مریض کرده!دامبلدور،قدرتمند ترین جادوگر زمانه با یه دانش آموز سال هفتمی دوئل خواهد داشت.میگویند این دوئل به خاطر دعوای این دو بر سر رونالد ویزلی،پسر آرتور ویزلی که در اداره حفظ منافع مشنگی کار میکنه،است.دامبلدور که به تازگی با گلرت دعواش شده بود به سمت رونالد اومد تا زندگی مشترک رو با وی شروع کند.از طرف دیگه هرمیون نمیخواهد رونالد رو از دست دهد.این دوئلی هیجان انگیز ایجاد کرده است.

----------------------

سکانس دوم - سالن ورزشی دیاگون:

همه ملت جمع شده بود و هر کدوم یه پیام امروز دستشون بود و مطالعه میکردن..هیچ کدومشون باورشون نمیشد،بعضی ها عنوان روزنامه رو بارها نگاه میکردن که شاید اشتباها روزنامه شایعه سازی رو خریده باشن ولی هر دفعه ضد حال میخوردن ولی دست از تلاش بر نمیداشتند!

بعد از چند ثانیه دختری با موهای قرمز،لباس سیاه هاگوارتز و قیافه ای مصمم وارد سالن میشه..سر و صدای تماشاگرا زیاد میشه و کم کم همه ماجرا رو باورشون میشه.از طرف دیگه رونالد ویزلی رو بر روی صندلی میارن.دستهاش بسته ست و توانایی تکون خوردن نداره.

سر و صدای سالن به اوج خودش میرسه..فردی با ریش های بلند و سفید،خندان و با لباس آبی وارد سالن میشه.همه سرک میکشن تا بتونن خود دامبلدور رو ببینن..یه سری ازش امضا میگیرن و یه سری هم به پاش میفتن تا در مقابل لرد ولدمورت کمکش کنن!یه سری درخواست عضویت در محفل رو داشتن و یه سری هم دوست داشتن تو کلاس خصوصی هاش شرکت کنند.

دو دوئل کننده رو به رو هم قرار میگیرن و لی جردن میاد وسطشون و شروع به صحبت کردن میکنه:

-با سلام خدمت دوستان عزیز..لطفا سکوت رو رعایت کنید تا تمرکز عزیزان ما بهم نخوره!ممنون از همتون..جایزه این دوئل آقای رونالد ویزلی هستن و هر کس برنده بشه میتونه رونالد ویزلی رو بگیره!

ملت:

-----------------

سکانس سوم - آغاز دوئل:

افسون های رنگارنگ همه جا رو پر کرده بود ولی این نور ها هیچ تاثیری بر روی حریفان نداشت.آلبوس که احساس غرور میکرد،یه دستشو تو جیبش گذاشته بود و همینجوری ورد میفرستاد.طرف دیگه هرمیون با عصبانیت و استرس چوب دستی رو با دو دستش محکم گرفته بود و عرق از روی صورتش بر روی لباسش میریخت.

رون که از بودن با دامبلدور میترسید،دعا میکرد هرمیون ببره ولی هیچ امیدی نبود..هر لحظه دامبلدور به پیروزی نزدیک تر میشد و این باعث شده بود که رون از ترس بدنش به رقص در بیاد اگرچه اینقدر محکم بسته شده بود که از جاش تکون نمیخورد.قلبش با سرعت می تپید و هیجان تمام وجودش رو فرا گرفته بود.

تماشاگران که از ورد های رنگارنگی که دامبلدور در کمال آرامش میفرستاد،خوششون اومده بود سکوت رو کنار گذاشته بودن و با صدای بلند دامبلدور رو تشویق میکردن!
دامبلدور همچنان لبخند به دهن بود و از روی تاسف به هرمیون خیره شده بود.

دامبلدور که لبانش هم تکون نمیخورد ورد جدیدی رو به سمت هرمیون فرستاد ولی هرمیون با استرس فراوان وردی رو با صدای بلند ذکر کرد و افسون دامبلدور رو خنثی کرد.هرمیون انرژیش رو به اتمام بود و کم کم داشت زمین میخورد.بارها فکر کنار رفتن از مسابقات به ذهنش رسیده بود ولی هر بار به خاطر رون ایستادگی میکرد.هر چی ورد بلد بود تو ذهنش مرور میکرد تا یه دونه ورد مناسب پیدا کنه.اکسپليارموس،تارنتالگرا،اکسپکتو پاترونام،آوداکاداورا و کریشیو مدام دور سرش میچرخید ولی میدونست با این ورد ها نمیتونه دامبلدور رو شکست بده.

هرمیون در فکر بود که از ورد دامبلدور غافل موند.ورد به سینه ش برخورد کرد و پرتابش کرد.رون که انگار نفسش گرفته بود با بلند ترین صدایی که میتونست داد زد:

-نـــــــــــــــــــــــــــــــه!هرمـــــــــــــــــــــــــــیون!

دامبلدور که خوشحال به نظر میرسید با قیافه به رون نزدیک میشد و تماشاگرا کم کم صحنه رو ترک میکردن و در مورد دوئل با هم صحبت میکردن.دامبلدور به رون رسید و دستش و گرفت و به طرف پشت دیوار حرکت کرد.رون هیچ کار نمیتونست بکنه و فقط تسلیم سرنوشت شومش شد.

----------------------

سکانس پایانی - پایان کابوس:

رون با صدای بلند از خواب بیدار شد.هرمیون بغلش نشسته بود و با نگرانی بهش خیره شده بود.

-رون کابوس میدیدی؟بچه هامون رو ترسوندی..مرد گنده چرا اینقدر داد میزنی و گریه میکنی؟

رون با خوشحال به آغوش هرمیون پرید و با صدای بلند گفت:

-هرمیون خیلی دوستت دارم!
-




Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
دوئل هرمیون با دامبلدور

در یک روز خوب بهاری، هرمیون روی تکه سنگی در کنار دریاچه سیاه نشسته بود. در همان لحظه هری و رون با عجله به سمت هرمیون دویدند.
هری:
ــ هِ...هِ...هرمیون!
رون :
ــ هِ...هِ...هِ...هرمیون!
هرمیون با بی توجهی نیم نگاهی به آنها انداخت و گفت :
ــ هان...چیه ؟
بازهم اومید بگید اسنیپ مرموزه یا دراکو مرگخواره... یا اینکه یکی پیدا شده که ماگل زاده هارو می کشه ؟... اینا دیگه قدیمی شده...من دیگه نیستم...
هری :
ــ نه بابا، دامبلدور گفت...
هرمیون:
ــ ای بابا...به من چه هر روز با دامبلدور می ری تو خاطرات تام ریدل ... به جای این که به من بگی، برو بشین یه کتاب راجع به همین ولدمورت بنویس.
رون لبخندی زد و گفت:
ــ ببین هرمیون، دیگه الان دور و زمونه رولینگ تموم شده... الان عصر جادوگرانه...تا کی می خوایی تو چنگال رولینگ باشی...اگه این سنگ رو دامبلدور فرض کنیم، باید سنگ رو به رویی اونو پرسی بگیریم...
هرمیون به نشانه اینکه هیچی متوجه نشدم چنین لبخندی زد:
ــ
رون از عصبانیت تبدیل به لبو شد و هری مجبور شد که ادامه بده :
ــ ام م م م ...می دونم درکش برات سخته، پس از اون بحث بگذریم بریم سر اصل مطلب ... دامبلدور تو رو به یه دوئل دعوت کرده .
هرمیون به همان نشانه قبل چنین لبخندی زد:
ــ
هری نیز مانند رون تبدیل به لبو شد وفریاد زد:
ــ هالوووو...دارم بهت می گم دامبلدور تو رو به یه دوئل دعوت کرده.
هرمیون با خونسردی گفت :
ــ دیونه...هالو خودتی... اینو خودمم متوجه شدم... توحتما باید کتاب لبخند شناسی رو بخونی...منظورم این بود که توضیحات بیشتری بده .
رون گفت:
ــ هری، بذار من توضیح بدم ...مربوط میشه به همون پرسی و دامبلدور...گوشتو بیار(...) و شب گذشته در همین جریانات، یکی از مرگخوارها که دامبلدور به خاطر پرسی کلاس خصوصی اونو به جلسات بعدی منتقل کرده بود به دامبلدور حمله می کنه و درگیری و دعوای کوتاهی بین این دو نفراتفاق می افته . به همین خاطر دامبلدور می خواد دم در کلاسش تو رو نگهبان بذاره .
هرمیون:
ــ این وحشتناکه... چرا من ؟
هری نگاهی به رون انداخت و گفت :
ــ نوبت منه بگم!...یعنی هنوز معلوم نیست که تورو قبول کنه، می خواد با یه دوئل امتحانت کنه...منو رون هم باهاش دوئل کردیم ولی قبولمون نکرد...

دم در دفتردامبلدور

هرمیون:
ــ هری! دوئل درد داره ؟
هری :
اَه ...اَه...اَه...این جمله چه قدر شبیه دیالوگ من تو کتاب هفتم روینگه...تو دیگه از چنگال رولینگ رها شدی، دیگه مثل اون حرف نزن.
رون دستش را به سمت دستگیره در جلو برد تا در را باز کند.
هرمیون فریاد زد:
ــ رون!... اول در بزن.
در همان لحظه دامبلدور از داخل در را باز کرد و در حالی که پشت میزش نشسته بود گفت:
ــ فقط هرمیون داخل بشه.
هرمیون نگاهی مضطرب به هری و رون انداخت ودر حالی که می لرزید وارد اتاق شد. همین که خواست لبهایش را از هم باز کند و سلام دهد، در اتاق با ضربه ای شدید خود به خود بسته شد .
ولی اینجا اصلا شبیه اتاق دامبلدور نبود. رنگ زرد قناری دیوار ها چشم آدم رو کور می کرد و رنگ نارنجی حال به هم زن پرده های کشیده شده اتاق هم در انسان حس فرار رو تقویت می کرد .
هرمیون :
ــ سلام پروفسور دامبلدور .
دامبلدور با اخم گفت :
ــ سلام ...دختر ! توکه اون کتاب کوفتی لبخند هارو خوندی چرا اینطوری لبخند می زنی ؟
خب بگذریم ...آماده ای ؟
هرمیون با تعجب گفت :
ــ برای چی؟
دامبلدورگفت:
ــ مگه اون دوتا سیفید به تو نگفتن که باید با من دوئل کنی؟
هرمیون که از ترس خشک شده بود گفت:
آ...آره ...یه لحظه حواسم نبود.
دامبلدور با خشانت گفت:
ــ اَاَاَه!... یه بار دیگه از این لبخندا بزنی خودم با آواداکداورا می کشمت...خب، چوبدستی تو در بیار.
دامبلدور از پشت میز گلبهی رنگش بلند شد و جلو آمد وایستاد.
هرمیون نگاهی ازکله تا نوک کفش های پاشنه بلند دامبلدور انداخت و گفت:
ــ قدتون چه قدر کوتاه شده؟
دامبلدور با بی رحمی چوب دستیش را در هوا تکان داد گفت:
ــ استوپیفای!
پرتوی نور سرخ رنگی که در آستانه برخور با هرمیون بود با جا خالی عجیب هرمیون به دیوار اصابت کرد ودیواربه شدت لرزید.
دامبلدور لبخند زنان گفت:
ــ فهمیدی که موضوع کاملا جدیه...خوبه از اون لبخندا نزدی وگرنه الان حتما مرده بودی...
هرمیون ساکت بود و از درون وسوسه می شد که دوباره یک لبخند تحویل دامبلدور دهد. زیر لب گفت:
ــ اتفاقا بد فکری هم نیست!
رو به دامبلدور کرد و . و در همان هنگام هرمیون بی درنگ چوبدستی اش را جلو گرفت و با حرکتی فریاد زد :
ــ اکسپلیارموس!
چوب جادوی دامبلدور معلق در هوا به پرواز در آمد وچرخید وهرمیون با اشتیاق آن را گرفت.
دامبلدور نزدیک بود به سوی هرمیون حمله ور شود که هرمیون ابتدا لبخندی زد و سپس گفت :
ــ خیلی عذر می خوام پروفسور دامبلدور...ولی مجبور بودم...من ترجیح میدم که به جای اینکه نگهبان مخصوص شما باشم، برم و یه بار دیگه کتاب لبخند شناسی رو بخونم...خواهش می کنم چوب جادوتونو از من پس بگیرید و دوباره صاحبش بشید.
دامبلدوربدون هیچ جوابی فریاد زد:
ــ اکسپلیارموس!
و در حالی که از درون تبدیل به لبو شده بود، چوب دستی خود را دوباره صاحب شد.
هرمیون با خوشحالی گفت:
ــ خداحافظ پروفسور.
دامبلدور او را دید که با قدمهای تند از میان فرشهای قرمزاتاق گذشت و ایستاد و سر برگرداند ولبخندی زد و سپس در تاریکی ناپدید شد . آنگاه در را رها کرد تا بسته شود .


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
محفل ققنوس

- بییییییب ... بییییییب .. شما اجازه ی ورود به این محل را ندارید! علامت شوم روی شما دیده شد.
- حرف دهنتو بفهم! من اجازه ی دیدن ِ همه جارو دارم! دلتم آب !

گابریل با استفاده از قدرت های مخوف ِ جادوگری خودش کل ِ دستگاه های ورودی و شناسایی مرگخواران رو که دم در محفل ققنوس چیده شده بود، منهدم کرد. صدای قدم هایی شنیده شد و چارلی به سرعت به سوی در ورودی دوید. با دیدن دیوار ها و دستگاه های مشنگی ِ خورد شده فریاد کشید:
- کی این کارو کرده ؟ تصویر کوچک شده

و تنها کسی که در آن اطراف حضور داشت را مشاهده کرد. گابریل با حالت به چارلی خیره شده بود.
- به من چه خب؟ این فحش میده!
چارلی با عصبانیت گابریل رو گرفت و وارد محفل شد.

چند دقیقه ی بعد
تد ریموس لوپین پشت میز خود در دفتر داوری دوئل نشسته بود. اتاق او دور تادور کتاب خانه بود و یک میز طویل برای کنفرانس جلوی میز خودش قرار داشت. تک پنجره ی اتاق، به سوی جنگلی باز بود و گهگاهی تارزان و بچه ها از جلوی پنجره عبور کرده و با تد خوش و بش میکردند. در توسط چارلی به صورت آنتحاریک باز شد و گابریل به داخل افتاد.

تد : اِِ اِ اِ ! صد دفعه بهت نگفتم چارلی با مهمان ها این طوری برخورد نکن؟
چارلی : این که مهمون نیست، این مرگخواره! زد تمام اون دستگاه های دم در رو خراب کرد. حالا من جواب آلبوس رو چی بدم تو کلاس خصوصی اش؟
تد : من جای تو میرم ! اشکالی نداره ..
گابر : خیلی بیناموسید!
تد : اهم! توهین نکنید یک لحظه. خب، شما برای کاری اومده بودید؟

گابریل نفس عمیقی کشید. درباره ی تمام استعداد های داشته و نداشته ی خودش صحبت کرد و هرچه میتوانست از خوبی هایش به توان دو، صحبت کرد.

- .. هین .. میشه از این آب بخورم ؟ .. قلپ ..قلپ .. آخیش! جوون! خب کجا بودم؟ آهان همین دیگه. اومدم که اینجا کار کنم.
تد : یه کار اینجا هست که خالیه.. ما هر پنجشنبه یه پارتی برگذار میکنیم و برای اینکه کسانی که شرکت میکنند علاقه مند بشن و حوصله اشون سر نره که برن سانسور شد شدیدا! و از این قبیل ، ما دوئل میکنیم باهم . یکی هم تو این دوئل باید بمیره .
گابر : خب، اگه بمیرم که دیه نمیتونم کار کنم!
- مشکل خودته.

و گابریل با توجه به شرایط و خرج های زیاد و گرون شدن چایی و برنج (!) ، شغل رو میپذیره .

پنجشنبه ی همان هفته ، محل برگذاری پارتی های محفل

- الان ِ که پلیس بیاد مارو بگیره ! از وزارت نامردا منکرات می فرستند! آقا برادر اون وُدکا رو بفرست بیاد ..

- بیا بریم پلوو اون دختره .. جووون! تصویر کوچک شده

و ...

مدتی بعد
تد جلو جمعیت شونصد میلیون نفری جمع میشه. اتاقک ِ زیر زمین از آدم پر شده بود و در حال انفجار بود. سن خلوت شد و گروه موسیقی بساط خود را جمع کردند . سپس تد که پشت میکروفون جادویی خودش در راستای هری پاتری شدن ایستاده بود، فریاد کشید :
- و حالا آقایان و آقایان ! چیز ، خانم ها .. این شما و این ، دوئل امشب!

گابریل و جیمز هر دو روی سن حاضر میشوند. گابر از ته دل مشغول دعا خواندن است. داور اعلام بازی میکند و گابریل اولین ورد را دریافت!

- شپلخیوس!
البته ورد خطا میره ، چون نویسنده نقش اصلی ِ فیلمه نقش اصلیم هرگز نمی میرد!

گابر : تانگارنیا !
جیمز به هوا پرتاب میشه. سیریوس هم به هوا پرتاب میشه. پاتر هم به هو! جیمز بدون حرکت روی زمین می مونه و این سیریوس و پاتر هستند که به دوئل ادامه میدهند !! ( جیمز + سیریوس + پاتر = جیمز سیریوس پاتر! )

سیریوس : ایمپدیمنتا !
پاتر : چی چی ! تا یه مدیریت اینجا هست یه حذبی به خودش اجازه نمیده که ورد بگه .
سیریوس : چیزی گفتی عله جان؟ تصویر کوچک شده
پاتر : بله که گفتم ! اصلا حالا که برای من شکلک ِ دونقطه کام دو نقطه میای منم بلاکت میکنم! بلاکیوس..
سیریوس : جریوس ماکزیمیم ..

هری پاتر به صورت زخمش جر میخوره و گابر وسیریوس میمونند. گابریل از فرصت استفاده میکنه و در طول زمانی که سیریوس حواسش به زدن دستانش به هم به منظور ِ تکاندن ِ خاک است، او را طلسم میکند.

- اکسپلیارموس !
- نه! چوبدستی ام ..
چوبدستی سیریوس از دستش بلند میشه و دور تر می افته. سیریوس به موهاش تابی میده ، گابر که جذب ِ صافی موهای سیریوس شده با حواس پرتی ورد بعدی رو به سوی سیریوس می فرستد .
- سکتوم سمپرا ..
چارلی که ورد بهش برخورد کرده بود ، روی زمین افتاد و به خودش پیچید . سیریوس چوبدستی اش را بلند کرد و ایستاد .

پیام های بازرگانی

دین دین دیرین .. دین دین دیری دین دی دی دین ! و ..
برای شرکت در قرعه کشی ، با اولین تماس ثبت نام شوید و برنده ی جوایز ویژه ی جادوگرسل، اسهال، ذاتوریه و .. شوید! جوایز این دوره از قرعه کشی، نفر اول : شناسه ی پرسی ویزلی ( جلسه ی خصوصی ! ) ، نفر دوم : دیدن جلسات خصوصی ، نفر سوم : اتاقک برگذاری جلسات خصوصی !

پایان پیام های بازرگانی

سیریوس چوبدستی اش را بلند کرد و ایستاد . گابر قبل از اینکه سیریوس حرکتی بکند ، چوبدستی اش را تکان داد و وردی گفت:
- استیوپفای !

و صدای ملت در آمد :
- بکشش ! تصویر کوچک شده

و تد از میان جمعیت به صورت یواشکی ، ورد آوداکداورا را به سوی سیریوس فرستاد ! در مقابل چشمان گابریل سیریوس بیجان روی زمین افتاد و جایزه را برد .

شش ماه بعد
گابر : من نکشتمت.. من نبودم .. عررررر .. تصویر کوچک شده
روح جیمز سیریش پاتر : چرا تو منو کشتی! میخورمت ..
گابر : نه ..
روح جیمز سیریش پاتر : موهاهاها !

-----

توضیح : اسم سیریوس و پاتر منظور همون جیمز بوده! با خصوصیات اونا نوشته شده! اوکی؟ گیرز ندید !!
توضیح 2: هه! بخش پیام بازرگانی در راستای ِ طولانی شدن پست شد.


[b]دیگه ب


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
دوئل بین تره ور و نیکلاس فلامل
--------------------

مکان : زیر سایه !
زمان : شبانگاهان

موسیقی متن فیلم بوی پیراهن یوسف ! در حال پخش شدنه ، ملت مرگخوار دور هم جمع شدن وبحث شدیدا داغه .

ــ دیروز رفتم انقلاب آلبوم آوریل رو خریدم !
ــ خیلی بوقی ، یه ساله آلبومش اومده بیرون .
ــ راست میگی ؟
ــ فقط لینکین پارک !
ــ بعد از ظهر با موتور تک چرخ میزدم ، افسره ایست داد ، واینستادم ، بعد دنبالم اومد منو گرفت حسابی کتک زد ...اینا اینم ردش !
ــ آقا همون کلیپه رو برام بلوتوث کن .
ــ یه پیکان گوجه ای 56 دیدم ، یارو میداد یک و هفتصد ، یه پولی جمع کردم ، یکم هم بابام گذاشت روش فردا میخوام برم بخرمش !


در همین لحظه در باز میشه ، نور فوران میکنه و همه جا از نور پر میشه ، کلا همه جا از نور پر شده و همه جا نوره و هیچی جز نور دیده نمیشه و همین طور از همه جا نور تراوش میکنه و.... لرد وارد میشه .

بلافاصله دیالوگا عوض میشه .
ــ بلیز جان ، بی زحمت همون مشنگه رو بده این ور .
ــ آواداکداورا !
ــ کروشیو !

ولدی بیشتر وارد میشه و همه ساکت میشن .
ولدی : هوم...یه خبر خیلی خوب دارم برای شماها ، دو نفر میخوام که برن با هم دوئل کنن ...جایزه ش هم شونصد تا کروشیو هستش ! ...کسی داوطلب نیست ؟ ...خب ...تره ور و نیکلاس فلامل ، شما میرید با هم دوئل میکنید و فقط یه نفرتون برمیگرده به زیر سایه ، یه نون خور باید کم بشه ، جا کمه ، این دوئل باعث میشه که بقیه فکر کنن موندن توی زیر سایه کشکی کشکی نیست و یه نفرم جونشو از دست داده و اینا .

-- فردای آن روز --
تره ور و نیکلاس دارن در مورد دوئل حرف میزنن .

تره ور : حالا کجا رفت باهم دوئل کرد ؟
نیکلاس : نمیدونم... پارک جادوگران خوبه ؟
تره ور : نه! پارک بود خیلی خز !
نیکلاس : سالن ورزشی دیاگون چه طوره ؟
تره ور : نه ! تره ور شنید ورودی اون جا بود 4هزار و سیصد تومن ! بود خیلی گرون !
نیکلاس : من پولشو میدم .
تره ور : تو بود خیلی گوش دراز !!!

-- سالن ورزشی دیاگون --
جایگاه تماشاگران کاملا خالیه و هیچکس نیست .
تره ور و نیکلاس با چوبدستی کشیده شده روبه روی هم واستادن و دارن به هم نگاه میکنن ، این به اون نگاه میکنه و اون به این نگاه میکنه و کلا دل به دل راه داره !

داور مسابقه ، چارلی ویزلی در گوشه ای نشسته و یه لپتاب جلوشه و ضمن بازی کردن فیفا 2008 بر دوئل هم نظارت کاملا خوفی داره !!!

سووووووووووت !
نیکلاس چوبدستش رو به طرف تره ور میگیره و میگه : دوشقه ایوس !

طلسم به تره ور میخوره و اونو به دو قسمت کاملا مساوی تقسیم میکنه .

تره ور : واو ! همه جام دو قسمتی شده ! چقدر بی ناموسی !!

نیکلاس : شپلخیوس !
هر دو قسمت بدن تره ور پرتاب میشن و به دیوار میچسبن میچسبن به دیوار و طی عملیات مخوفی به هم میچسبن و دوباره تره ور به حالت عادی در میاد .

تره ور : شت ! چوبدستیم گم شد !

تره ور داره دنبال چوب دستیش روی زمین میگرده .
نیکلاس : بیناموسیوس!

طلسم به سمت تره ور میاد ، تره ور جاخالی میده و طلسم به دیوار میخوره .

صحنه اسلوموشن میشه ، تره ور چوب دستیش رو روی زمین میبینه ، شیرجه میره و ورش میداره و در همون حال و از یه طلسم دیگه جاخالی میده ، چوبدستیشو میگیره طرف نیکلاس و میگه : ا کـــس پـــلــــیـــار مو سسسس ! ( اسلوموشن بود دیگه !!!)

هری پاتر از پشت صحنه : آقا اکسپلیارموس حق کپی رایت داره ، لطفا رعایت کنید !!
تره ور دوباره نشونه گیری میکنه و میگه: جریوس!

نیکلاس چوبدستیشو تکون میده ، طلسم منحرف میشه و میخوره به لپتاب چارلی !

چند لحظه سکوت برقرار میشه .
چارلی :

چارلی یه آر پی جی از تو جیبش در میاره و قبل از این که ملت کاری کنن ، مخ چارلی میپاشه رو دیوار! ( چارلی به خاطر از دست رفتن تنها همدش یعنی لپتاب منهدم شده، خودکشی کرد!! )

نیکلاس : بوقیوس !

طلسم به تره ور میخوره و چندین متر پرت میشه .

در همین لحظه در سالن باز میشه و فک و فامیلای نیکلاس که با اتوبوس اومده بودن و دم در هر کدوم یه ساندیس سیب موز و یک کیک دریافت کرده بودن در جایگاه تماشاچی ها قرار میگیرن و شروع به تشویق نیکلاس میکنن .

نیکلاس در بین هیاهوی جمعیت و سوت و کف و اینا ، جوگیرز میشه و لباساشو در میاره و میندازه برای تماشاچی ها !!!

تد ریموس لوپین داور دوم مسابقات وارد رینگ ! میشه و میگه : آقا این چه وضعشه ؟ بیناموسی در ملا عام و در روز روشن ؟ زود برو بپوش لباساتو .
نیکلاس : نمیشه دیگه ، هوادارا لباسامو بلند کردن ، دیگه هیچ راهی نیست !
تد ریموس لوپین : یعنی چی برادر من ؟ اصلا شما به دلیل فساد اخلاقی شرایط ادامه مسابقه رو نداری ...تره ور برد !

تره ور در حالی که بر اثر طلسم های نیکلاس شدیدا له شده سعی میکنه از اجسام و اشیایی که تماشاگرنماها بهش پرت میکنن جاخالی بده .

در سمتی دیگر تد ریموس لوپین مشغول شمردن اسکناس هایی از سوی تره ور می باشد !

پایان !!!


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۰:۱۲:۵۲
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۸ ۱۰:۴۷:۴۸
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۸ ۱۰:۵۰:۲۷

تصویر کوچک شده


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
سوژه تك پستي: دوئل پيتر پتي گرو و ادي ماكاي

پيتر از ديشب نمي توانست آرام و قرار بگيرد.در خوابگاه خانه ريدل همه رفتار ادي و پيتر را زير نظر داشتند. پيتر متوجه شده بود كه ادي نيز حال خوشي ندارد. به دستور لرد براي جلوگيري از درگيري طرفين، تخت خواب هاي آن ها را در دورترين فاصله از يك ديگر قرار داده بودند. به علاوه اين كه چند مرگ خوار نيز در آن سه شب پاياني نگهباني مي دادند تا باز يكديگر را شپلخ نكنند.

و هم اكنون روز موعود فرا رسيده بود.هزينه بليت اين دوئل صرف امور خيريه در بيمارستان سنت مانگو مي شد . جايي كه احتمالا تا ساعاتي ديگر جسد يكي از آن دو را به آن جا منتقل مي كردند.سالن ورزشي دياگون نسبتا سالن بزرگي بود كه چند وقتي بود از رونق افتاده بود.در دو طرف سالن دري وجود داشت كه به محض باز شدن،دو مرگ خوار از آن وارد سالن مي شدند و دوئل آغاز مي شد!

بوف! بوف! (افكت باز شدن دو در)

و به محض شنيده شدن اين صدا، صداي هـــــــــوي تماشاچيان نيز بلند شد.نصف سالن از تماشاچيان مرگ خوار تشكيل شده بود كه محيط را مشكي پوش كرده بودند. دو مرگ خوار چوبدستي به دست وارد سالن شدند.

ملت سالن:

-ادي ماكاي قهرمان مي شه! خدا مي دونه كه حقشه!...

و اين حرف ها اعصاب پيتر را بيشتر به هم مي ريخت.سردي عرق را بر روي صورتش حس مي كرد. پيتر چوب دستي خود را در دستان آهني خز شده اش مي فشرد. سر انجام آن دو به يك فاصله معين از يكديگر رسيدند و در جاي خود ايستادند.صداي هـــوي تماشاچيان قطع شد. اما هنوز طنين آن را مي توانست در آن ورزشگاه سرپوشيده شنيد. سپس سكوت مطلق در فضا حاكم شد. همه منتظر سوت آغازين بودند.

سوووووووت!

بيش!بوف! تاق!

نورهاي سبز و قرمز و آبي و ... فضاي دلنشيني را به سالن بخشيده بودند. اما آيا اتفاقاتي كه در آن لحظه در حال روي دادن بود نيز به همان دلنشيني بود؟

در هر طرف سالن براي هر بازيكن، يك ميز آهني به عنوان سنگر قرار داده بودند و هر دو بازيكن به محض شروع بازي به پشت آن پناه برده بودند. پيتر بايد قبول مي كرد قدرت ادي بيشتر از اوست و بسيار بوقيت به خرج داده بود كه در اين مسابقات شركت كرده بود. اگر دستش به چارلي مي رسيد!

پيتر از سنگر بيرون آمد و طلسمي را پرتاب كرد. اما طلسم با فاصله بسيار زيادي از كنار وي گذشت.در همين فاصله ادي از فرصت استفاده كرد و يك طلسم پر قدرت را به طرف پيتر پرتاب كرد. طلسم با اختلاف دو ميليمتري از كنار پيشاني پيتر گذشت و به خاطر حرارت آن، پيشاني وي سوخت.

صداي طلسم ها جاي خود را به صداي خنده تماشاچيان داده بود.همه متوجه سوخته شدن پيشاني پيتر شده بودند.

-اي پيتر كوچولو! چرا از اون سنگرت نمياي بيرون ها؟

بــــــــــــــــــــوف!

تنها سنگري كه پيتر در آن احساس امنيت مي كرد به ذرات ريز تبديل شد! احساس مي كرد بدون لباس و عريان در وسط ميدان نقش بوق را ايفا مي كند و دامبلدور با ولع به او نگاه مي كند در ميان تماشاچيان مطمئنا لرد نيز وجود داشت كه اين اعتماد به نفس او را كمتر مي كرد.

-ها ها ها! از اول نبايد ميومدي وارد ميدون! مي بيني مثل موش به ذلت افتادي؟

موش! چرا زودتر به اين فكر نيفتاده بود. هم اكنون مي توانست از تواناييهايش استفاده كند.شايد اگر به اندازه موش كوچكي مي شد ديگر ادي نمي توانست او را بازيچه خود كند.

شــــــــوف!

اين طلسم نارنجي رنگ نيز درست از زير پاي پيتر رد شد.فكر خود را در آن گير و دار بر روي هدف خود متمركز كرد.و در همان لحظه احساس مي كرد بسيار كوچك شده است. به همان نسبت چوبدستي اش نيز كوچك تر مي شد. به نظر مي رسيد ناخن هاي انگشتانش بزرگ تر از قبل مي شود. سراسر بدنش را مو فرا گرفت. چشمانش ريز تر شد و دندان هايش بزرگتر! و سر انجام او يك موش شده بود.

ملت: wow!

ادي با چوبدستي اش بي حركت مانده بود. نمي دانست بايد چه كند. در واقع چشم هايش ضعيف بود.( نكته نويسنده: به دليل استفاده بيش از حد ازوسايل مشنگيات چشم اين مرگ خوار بسيار دوربين شده بود!) اگر كسي با يك دوربين قوي صورت موش مانند پيتر را ميديد، به راحتي مي توانست شور و شعف را در صورت موش مانند وي ببيند. نمي داست چرا، ولي حس درونش، او را وادار مي كرد با سرعت به طرف ادي حركت كند. كمتر از دو متر فاصله با ادي نداشت كه...

-جيـــــــــــــــــــــــــــغ! من از موش مي ترسم!

ادي به دور سالن مي چرخيد و پيتر با سرعت زياد به دنبال او مي رفت. بالاخره به ادي رسيد و ناخوشايند ترين كاري را كه مي شد انجام داد، عملي كرد. از پاچه وي بالا رفت! اما ناگهان ايستاد! در آن تاريكي برهوت، جدا از تكان هاي بسيار شديد پاي ادي چيزهاي بسيار جالبي رو مي شد ديد.

ذهن پيتر:

-واي پسر! اين ديگه چيه!اي واي! عجيبه! يه خيار سبز اونم تو پاچه ادي؟ عجيبه!مثل اينكه هندونه هم پرورش مي ده! دو تا هندونه بزرگ! ولي مثل اينكه گنديده شده. من عاشق هندونه هستم! چطوره يه خوردشو بچشم؟

قيچ! (افكت گاز گرفتن)

- مــــــــامــــــــــان!

و اين آخرين صدايي بود كه در اين بازي از ادي بلند شد. زيرا در همان موقع غش كرد و افتاد!پيتر از پاچه ادي بيرون آمد و به سرعت خود را تبديل به انشان كرد.

-اوهو! اوهو!( افكت سرفه) چه قدر تلخ بود لا مصب! اوهو! اوهو!


در همان موقع صداي سوت بار ديگر سراسر سالن را فرا گرفت. پيتر پيروز شده بود. در حالي كه او هنوز سرفه كنان به اين طرف و آن طرف مي رفت.

سوووووووووووووووت!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۲۰:۵۲:۳۹

[b]تن�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.