هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
نیم مین بعد:

کینگزلی نگاه عصبانی به بارتی انداخت و با ناراحتی گفت:پس چی شد این فکر بکر تو؟
بارتی با آرامش به او نگاه کرد و لبخندی به صورت بر صورتش نقش بست.

_پاق!(افکت آپارات کردن)

ناگهان در گوشه ای از سالن بسته های انواع وسایل جشن حاضر شد.سپس شخصی در هوا پدیدار شد و با صورت به زمین خورد.دخترک با سرعت از جا بلند شد و موهایش از دهانش بیرون آورد و تند تند شروع به صحبت کرد: شرکت خدمات همه روزه برای جشن ها ی شما!من لورا مدلی ام! امیدوارم برای دیر کردنم منو ببخشید...راستی درصد تخفیف هم به این صورته: اگه محفلی 100% بیشتر از بقیه ساحره ها. برای مرگخوار ها هم مجانیه...امروز هوا خیلی شرجیه،من عدس پلو دوست دارم، موهامو اتو کشیدم..مامانم منو زد...

کینگزلی در حالی که با دستش سعی می کرد نگدازد فکش به زمین بخورد نگاهی به بارتی کرد.بارتی با سرعت به طرف دختر رفت و گفت:آواداکدوارا!
نور سبزی از نوک چوبدستی بیرون اومد و سپس دخترک بدون هیچ حرفی سرجایش ایستاد.

_كينگزلي! این دختره از شرکت خدمات همه روزه ی جشن ها اومده! در واقع گفتم چند تا آدم درست حسابی بفرستند..تازه چون مرگخواریم مجانی حساب می کنه...خب بیا شروع کنیم!

کینگزلی در حالی که فکش را سر جایش می گذاشت نگاهی به بارتی انداخت و گفت:خب تو که الان کشتیش دختره رو...

بارتی نگاه اینجوری به او کرد و گفت:نه دیه!نگرفتی...باو اینا یه جوریند ه با آوادا.. خاموش می شند.در ضمن این طلسم لحن گفتارش با طلسم آواداکدوارا فرق می کنه...

با گفتن کلمه ی آواداکدوارا نور سبزی از چوبدستی بیرون آمد و محکم به شخصی که نزدیک در بود خورد.شخص ناشناس با صورت به زمین فرود آمد.بارتی و کینگزلی با سرعت به طرف شخص حرکت کردند...

_نهههههههههههههههههههه!


ویرایش شده توسط لورا مدلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۳ ۱۶:۴۰:۳۸


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۹:۴۰ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سپس بارتي و كينگزلي به سمت تالار جشن ها به راه افتادند ...

تالار جشن ها
- بارتي ميگم الان كه شب شده ، ابي خواننده بيداره ؟
بارتي با تعجب پرسيد : با ابي خواننده چي كار داري ؟
كينگزلي در حالي كه عصباني شده بود ، گفت : بوقي ،‌ ميخوام بهش زنگ بزنم بگم واسه فردا بياد بخونه ... مگه ميشه جشن تولد بدون سر و صدا باشه ؟ هان ؟
بارتي :
كينگزلي گفت : حالا به برو بچ گفتي كه رقص نور و چند تا بلندگو بيارن ؟
- آره باو ، به همشون گفتم كه هم رقص نور بيارن و هم بلندگو ...
سپس كينگزلي به سمت تلفن ماگولي رفت و گوشي را برداشت و پس از چند ثانيه شروع كرد به صحبت كردن : سلام ابي جون ... خوبي داداش ؟ نوكرتم ... مخلصيم ... ابي جون ازت يه خواهشي دارم ؛ ميشه فردا بياي و ...
در همين لحظه بارتي مشغول باد كردن بادكنك ها بود كه ناگهان يكي از آنها تركيد ...
كينگزلي كه فكر كرد از سوي شهرداري مورد حمله قرار گرفته اند ، بلافاصله چوبدستي اش را به سمت منبع صدا گرفت و نعره زد :
- اكسپليارموس ...
در همين لحظه بارتي نه تنها خلع سلاح شد بلكه محكم با دكوري كه پشت او قرار داشت ، برخورد كرد و ...

بيمارستان سنت مانگو ...

كينگزلي كه بسيار پريشان و آشفته بود ، وارد بخش اورژانس شد . او در آنجا پارتيشن هايي را ميديد كه درون هركدام آنها بيماري وجود داشت .
او سپس نگاه به برگه اي كه پرستار به او داده بود ، كرد و زير لب زمزمه كرد ...
- بخش 666 ...
سپس چشمش به بخشي افتاد كه برروي آن عدد 666 حك شده بود . او بلافاصله وارد اتاق شد و بارتي را در آنجا ديد ...
او سالم بود و تنها دستش باندپيچي شده بود .
- سالازار لعنتت كنه ... الهي به روز من بيفتي ...
كينگزلي كه به سختي توانست جلوي خنده اش را بگيرد ، گفت : تقصير خودته ... عرضه ي باد كردن يه بادكنك هم نداري ...
در همين حين كه كينگزلي مشغول صحبت كردن بود ، بارتي دست از نفرين برداشته بود و به كينگزلي زل زده بود .
سپس كينگزلي ادامه داد و گفت : از دكترت پرسيدم كي مرخص ميشي ، اونم گفت كه تا يه ساعت ديگه ... يه ساعت ديگه بايد بريم و ببينيم چه خاكي تو سرمون بريزيم ... تو كه زدي دكور رو نابود كردي ... نصف زحمتمون هدر رفت .

پس از يك ساعت ...
سالن جشن ...

بارتي با دست آتل بندي شده مقابل كينگزلي ايستاده بود ...
- حالا چي كار كنيم توي اين مدت كم ؟ كلي مهمون دعوت كرديم ... نميشه مراسم رو به هم بزنيم ...
ناگهان در بالاي سر بارتي يك چراغ روشن ظاهر شد و گفت : من يه فكري دارم كه ميشه توي همين مدت كم اين وضع افتضاح رو درست كرد ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۳ ۱۰:۰۲:۱۹
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۳ ۱۰:۰۵:۵۸

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۹:۱۰ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
سوژه جدید!!

بارتی با خشم از جایش بلند شد و گفت: آخه جناب شهردار. من که برای شما توضیح دادم، ما قرار نیست که شلوغ کنیم تو این سالن جشن. ما فقط میخوایم یه جشن تولد ساده برای یکی از دوستانمون بگیریم. چرا باهاش مخالفت میکنین!؟

فکر کنم یه بار بهتون توضیح دادم. من از شهرداری این منطقه استعفا دادم و به زودی هم میرم دنبال کار و زندگی خودم. نمیخوام تو این روزای آخر هاگزمید بهم بریزه و بگن که تقصیر من بوده و … الان هم از جفتتون میخوام که برین بیرون و بذارین من در آرامش به آخرین کارام برسم.

کینگزلی که تا بدین جا ساکت نشسته بود با سرعت از جایش بلند شد و بارتی را با خود کشید. بارتی تقلا کنان خود را از دست کینگزلی نجات داد و رو به شهردار حرفش را دوباره تکرار کرد. اما نتیجه اش فقط بی اعتنایی شهردار و کشیدگی بیش از حد از طرف کینگزلی بود.

کینگزلی که موفق به بیرون کشیدن بارتی شده بود، به آرامی گفت: تو چرا انقدر خودتو عذاب میدی!؟ یه تولد کوچیک که انقدر دعوا نداره. انقدر زحمت نداره... وقتی طرف مخالفه، یعنی مخالفه. تازشم، طرف همه کاره ی اینجاس.

بارتی با ناراحتی گفت: مگه یادت رفته واسه این طرح چقدر برنامه ریزی کردیم!؟ حالا با یه مخالفت کنار بکشیم!؟ این بود اونهمه حرف و برنامه ریزی و طرح و غیره؟

کینگزلی بارتی را به سمت نیمکتی که جلوی شهرداری قرار داشت هدایت کرد، گفت: نخیر. منم اونقدر برنامه ریزی نکردم که با یه مخالفت کنار بکشم. من برنامه های خودمو دارم. اگه یه لحظه درست و حسابی گوش بدی بهت میگم که چه برنامه ی جدیدی دارم. خب گوشاتو تیز کن ببین چی میگم.

بارتی سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد . کینگزلی گفت: فردا تولد ابرکسسه و ما میخوایم که در سالن جشن براش یه تولد بگیریم، ولی شهردار هاگزمید با این مسئله موافقت کرده. از طرف دیگه هم ما میخوایم که این تولد فردا برگذار بشه. پس باید چیکار کنیم؟

بارتی:

کینگزلی: خب دیگه. ما شبانه به سالن جشن میریم و به کمک چند نفر دیگه اونجا رو برای تولد فردا آماده میکنیم. فردا هم بدون هیچ سر و صدایی تولد رو میگیریم. البته باید بگم که دیوارای سالن جشن طوری ساخته شده ان که عایق صدا هستن. پس ما هر چقدرم اونجا سر و صدا کنیم کسی نمیشنوه.

بارتی که گویا متوجه حرفای کینگزلی نشده بود با شک و تردید گفت: یعنی میخوایم خلاف عمل کنیم؟ میدونی اگه مونتگومری بفهمه که ما تو حوزه ی شهرداریتش همچین کاری کردیم، چیکارمون میکن؟

کینگزلی تکانی به خودش داد و گفت: نگران نباش. فعلا که قرار نیست مونتگومری چیزی بفهمه فعلا بیا بریم که چیزی تا شب نمونده. باید بچه ها رو آماده کنیم و سریعتر همه ی کارا رو بکنیم!
-------------
ادامه دارد!



Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- دارم میگم ما سریم الان ! یعنی چی .. آی بوقی ! ویشگون میگیری قلوه رو ول کن ( ) ! قلوه قلوه ! بلا ! ... جیـــــــغ ! بلا من تورو میخوام .


ایگور یه پست ِ گردنی ! به این یارو .. اوا اسمشو یادم رفت ...همین الان میخواستم بنویسما ! ( فقط در راستای اینکه بگیم پسرا ارزش ندارن آدم اسمشونو حفظ کنه ! ) از پشت اشاره میکنن اسم ِ طرف رودولف ِ . همون ! ایگور یک پس گردنی به رودولف میزنه و چیزی میگه که البته حتما بر علیه ساحره ها بوده چون نیش همگی اشون باز میشه ! ( چه ربطی داشت ؟ ) حالا شوما به بزرگواری خودتون ربط بدید !


ماندی و لارتن روبروی ویولت و لیلی نشسته اند و هیچ کدوم جرئت ندارن به لیلی حرفی بزنن بنابراین سر ویولت سابق ِ اُلد ِ پیر پاتال ! و پنسی امروز خراب میشن .


ماندی : الان بذا یه مثال برات بزنم که حال کنی ! بعدشم ، مطمئنم که همه اتون میدونین من بدون ِ منبع حرف نمیزنم . حرفم هم منبع داره ، نمیدونم چیه ولی داره . آره ، حرفم اینه . ( حالا اگه گفت حرفشو ! ) اینه که دخترا رو نیگا کنید . وقتی میرن حموم شصت جور شامپو میزنن ، صد بار نرم کننده ! شونه میکنن و اینا ! بعد .... ( دیگه خب نمیشه بنویسیم ! )

لارتن : آره ، ولی پسرا . شوما نیگا کن ! پسرا ده دقیقه بیشتر تو حموم میمونن ؟

ویولت : خب اونا که حموم نمیرن ! میرن زیر دوش میان بیرون ! ( خدایی اینو راس میگه ! )


یه مقداری اون ور تر ....

بلا و آنی مونی در حال ِ جنگیدن بر سر این هستن که بگن کدومشون میتونه بیشتر ماست بخوره . آنی مطمئنن داره تقلب میکنه و ماست ها رو فقط به لبش میماله ، ولی ... آیا فکر میکنید بلا هم داره تقلب میکنه ؟

خب معلومه که اره ! مگه میشه کسی تقلب نکنه ! اصن تقلب نمک ِ امتحان و مسابقه اس . بلا هم هر چی میخوره ، در واقع میکنه تو دهنش تف میکنه ! بنابراین داورا گول میخورندزجگد ! و بلا رو برنده اعلام موکونن !

-------------------------------------------------------------------------------------

این پست ، فقط در راستای بیشتر شدن ِ تعداد پست ها بود ! تصویر کوچک شده


[b]دیگه ب


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
سوژه جدید
_بابا بیاید این رو بگیرید من یه نفره از پسش بر نمیام!
آنی مونی که به طرز غریبی با ایگور درگیر بود این رو گفت و باعث شد بقیه ملت مرگخوار که همینطوری واسه دور هم بودن رفته بودن تالار جشن ها به سمتش برگردن.
ایگور که با دیدن تالار جشن ها و لباسهای دکلته و برمودا به این شکل در اومده بود دیگه قابل کنترل نبود.رابستن و دانگ که به کمک آنی مونی میرفتن سعی داشتن تا حد امکان از ایگور فاصله بگیرن که درصد بیناموسیت خونش داشت از صد و بیست درصد میزد بالا.
بلا با عصبانیت گفت:شونصد بار بهتون گفتم بچه رو اینجور جاها نیارید سنکوپ منکوپ میکنه میمونه رو دستتمون.اه اه اه!گوش ندادید که.رودولف بیا اینجا ببینم!
پس از اعمال چند فقره کروشیو روی رودولف اعصاب بلا اروم گرفت و چه خوب که آروم گرفت چون همین لحظه یه صدایی شنیده شد:
_اهه!ببین کیا اینجان!
ملت برگشتن و دیدن بچه پررویی که این رو گفته لیلی اونز محفلیه.
جولیا بلافاصله گفت:لیلی من موندم دامبل چطور اجازه داد بیای اینجا.واسه بچه های زیر سه سال ممنوعه!
از اون ور لارتن جواب داد:پس تو اینجا چیکار میکنی تراورز؟تو باید الان لالا کرده باشی عمو!
همه ترکیدن از خنده و لارتن ادامه داد:دخترا همیشه کم میارن من که میدونم!
ویولت برگشت طرف لارتن:نه بابا.اگه دخترا همیشه کم میارن چرا هیچ پسری جرئت نداره با من کل کل کنه؟!
آنی مونی در یک اقدام شهادت طلبانه ایگور رو ول کرد به امان خدا و برگشت طرف ویولت:واسه اینه که میترسن ارزشی شن اگه با یه دختر کل کل کنن!
بلا برگشت طرف آنی مونی:آنی جون مطمئن باش جادوگرا از این ارزشی تر نمیتونن بشن.چه بخوان و چه نخوان!
ویولت و لیلی و سینی و چند نفر دیگه از اونور زدن زیر خنده:دمت قیژ بلا!
در یک لحظه چیدمان جبهه ها تغییر کرد.ساحره های محفلی و مرگخوار کنار هم ایستاده بودن و از اونور جادوگرای سیاه و سفید هوای هم رو داشتن و تنها کسی که اینوسط گیج میزد رودولف بود:
_:برم!نرم!برم!نرم!...هیییییع!خدا جون.بلا جون شرمنده من باید از جنسیتم دفاع کنم.
جولیا:حالا میبینیم تو کل کل کی کم میاره آقایون!
رابستن:معلومه!ساحره ها!
=====================================
سوژه دیگه تابلوئه.اینور دخترا.اونور پسرا.این وسط میشه یه درگیری هایی هم بین دخترا و پسرای سیاه و سفید پیش بیاد.دیگه مختارید هرجور ادامه بدین.دیدم تاپیک خوابیده گفتم یه سوژه بدم.اگه نمیتونین ادامه بدین خودتون یه سوژه بدین.


But Life has a happy end. :)


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
شششققققق
صدای برخورد جغد ماده با دیوار ، هدویگ را عصبانی کرد و در حالی که نوکش را می مالید به لونا گفت: زن ، با اون دختر مردم چه کار داری ها؟ بعدشم صد دفعه گفتم جلوی هدنا صحنه های اخلاقی +18 نرو...
لونا: چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو داری از اون ضعیفه حمایت میکنی؟ پس دو شواره شدی؟ همین الان اون یکی شلوارتو در بیار...
هدویگ در حالی که سعی میکرد قیافه ی معصومی به خود بگیرد گفت: من پولم کچجا بود که بخوام یک شلوار بخرم ... اونوقت دو تا شلوار داشته باشم؟
هدنا: باباییبکش پایین ببینیم؟
هدویگ: بیا ، ببین زن ، این بچه هم شد خلاف...
لونا خواست جواب بدهد که از گوشه صدای جغد ماده را شنید که می گفت: که حالا تو منو پرت میکنی؟ عفریطه؟
لونا: هدویگ ، یالا یک چیزی بهش بگو...
هدویگ: عیزیزم ، منظورم اینه که خانم ، خواهشا تا الا نشم زیادی تو این جا دعوا شده بیا بیخیال شین ...
ولی انگار جغد ماده قصد بیخیال شدن نداشت....
جغد ماده در حالی که پرهای آستینش را بالا می داد رفت بالای یک قسمتی که شبیه رینگ کشتی کج بود... و همانند راک ( rock ) ادا و اسول در آورد...
ملت:
( به دلیل بی ناموسی بقیه جمله حذ می شود ) *******************************************************
ناگهان لونا بنلند شد و هدویگ رو ورداشت و گذاشت رو جالباسی و سپس چند تا مشت رو دل ههدویگ خالی کرد که باعث شد ، هدویگ فقط سه دونه پر روی بدنش باشه یک پر روی ( *** ) یک پر روی سر و یک پر رو نوک! ( نوک که پر نداره ولی قابل توجه عزیزان باید به عرض برسونم ، جغدی که حرف میزنه و جادو و جمبل میکنه ، رو نوکش هم پر خواهد داشت..)
سپس لونا هدنا رو بوسید و گذاشت تا با باباش تمرین بوکس بکنه سپس روی رینگ رفت و هردو آماده جنگ شدند...


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
هدویگ با نگاه حصرت باری به پول شمردن صاب تالار(!) نگاه میکنه و مقداری از پراش به خاطر حصرت خوردن زیاد میریزه(سوال تستی: آیا جغدها حموم میرن؟ اگر حموم میرن آیا شامپو مخصوص پر جغد در بازار موجود است؟!)(تبلیغ: دستمال تمیز کننده ی پر جغد موجود است!)(غیر رول: با پرانتز در پرانتز بیشتر حال میکنم تا اینجوری!)


هدویگ در خیال خودش: منم پول میخوام!
وجدان هدویگ(اه این خیلی خزه دیگه!): کار کن پول در بیار!(وجدان هم وجدان های قدیم!...آخه کدوم وجدانی به اینجور مسائل کار داره؟...هدویگ خز شدی!...برو دیگه!!!)
جغد ماده:


هدویگ خم میشه تا پراشو چمع کنه و بعدا بره سلمونی جادویی(!) مشتی خیرالله تا پراش رو دوباره براش به صورت جادویی بکاره!!!
در همین لحظه که هدویگ خم شده بود ییهو شونصد نفر میریزن تو که از قضا دو نفرشون لونا و هدنا هستن!
لونا نزدیک و نزدیک تر میشه و از پشت یک دونه میزنه به پشت هدویگ!...هدویگ بر اثر این حرکت خشن بر روی زمین ولو میشه و چندتا پر میره تویه نوکش! و چندتا پر هم میره لای پراش!

هدویگ بعد از چند ثانیه استراحت کردن! پرپر میزنه و بلند میشه و پرواز میکنه تا به اطرفا مسلط بشه و بفهمه که چه کسی این جسارت رو به خودش داده و به اون از پشت لگد زده که در این لحظه چشمش به لونا میفته!


هدنا: ا مامان بابایی اونجاست...داره مثل شترمرغ پرواز میکنه!
لونا: عزیزم شترمرغ که پرواز نمیکنه!
هدنا: ولی شترمرغ که خیلی گندست...سریعم میدوئه...ما تو مدرسه خوندیم!
لونا: تقصیر باباته که تورو فرستاده مدرسه!...حالا حساب باباتو میرسم!


در تمام این دقایق جغد ماده به این صورت( ) در کنار صاب تالار ایستاده بود و به همین خاطر لونا متوجه این نشد که جغد ماده با هدویگ بوده!

لونا: بهت هشدار میدم هدویگ بیا پایین وگرنه...
هدویگ: وگرنه چی؟
لونا: وگرنه...
هدویگ: وگرنه چی آخه؟!
لونا: بابا کوری مگه؟! ...اینجا نوشتم دیگه!...وگرنه شکلک come!

هدویگ که شکلک come رو میبینه میگرخه و پر پر زنان بر روی زمین میشینه و در حالی که به زمین نوک میزنه(مثل مرغ و خروس که الکی نوک میزنن به زمین!) به سمت لونا میاد!

لونا در یک حرکت انتحاری-برقی هدنا رو بقل میکنه و بعد هدنا رو با کله میکوبه به شیکم هدویگ!

صاب مغازه که این حرکت رو دید گفت: ایول خانم شما خیلی باشخصیتی!
لونا: آره؟!

و لونا در یک حرکت انتحاریک چوبدستیشو در میاره و میکنه تو چشم صاب مغازه!(گفتم از چوبدستی هم استفاده کنم که جادویی بشه!!)


در این لحظه جغد ماده که تا به حال این حرکات خشن رو در عمرش ندیده بود به سمت لونا میاد و به دست و پاش میفته!

جغد ماده: نه تورو خدا منو له نکن!...من تا حالا بابامم دست روم بلند نکرده!


لونا در یک حرکت خشن پرهای جغد ماده رو میگیره و پرتش میکنه اون طرف!
هدویگ در این لحظه در حالی که هنوز شیکمش رو گرفته بود از جاش بلند میشه...


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
پست زاخی ادامه مالدبره نادیده گرفته می شه .
زاخی هم زاخی های قدیم !(اسکی حال می کنه کلی با این جمله !)
---------

هدویگ دوباره نگاهی به پولاش می کنه و بعد دوباره نگاهی به جغد ماده می اندازه و بعد باز هم نگاهی به صاحب تالار می اندازه .

صاحب تالار :
جغد ماده : ( نگاهی سرشاز از خواهش !)
هدویگ :

هدویگ می خواد باز هم نگاهی به سه مورد فوق الذکر بکنه که صاحب مغازه یه دونه می خوابونه در گوشش !(در گوش خوابوندن هم خز شد !)

هدویگ : چرا می زنی ؟
صاحب مغازه : مشتری نیستی بیرون ! در اونوره !
هدویگ به سمت در راهی می شه .

جغد ماده : وا هدی انقدر زود ؟ من می دونستم تو از اولشم منو نمی خواستی
هدویگ لحظه ای می ایسته . نگاه خشمگین صاحب تالار همچنان نظاره گر این جغد بدبخته(!) .

هدویگ بالاخره تصمیمشو می گیره . دست توی پراش می کنه و یه کیسه گالیون در میاره که روش نوشته :
"پس انداز از بهر خرید النگو برای لونا !"

چندین و چند گالیون به صاحب تالار می ده و چهار گالیون هم می زاره یه جای امن لای پراش تا پالتو پوست هم بخره . بقیه پول رو هم که یه گالیونه با حسرت نگاه می کنه !

جغد ماده : هدی ... به من پول تو جیبی ندادیاااا(هووق!) !
هدویگ : بیا اینم مال تو .

---

لونا از بیرون تالار داره با خشم این صحنه ها رو نگاه می کنه و دستاشو از شدت خشم می فشاره(ها؟!) !




تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
هدویگ و جغد ماده در تالار بالماسکه به همین صورت قدم میزنن...
ملت هم با دیدی کاملا بی ناموسانه به هدویگ و جغد ماده نگاه میکنند و هر لحظه منتظر یک تنفس مصنوعی دیگه بین این دو هستند!


جغد ماده: خب اینجا باید چی کار کنیم هدی جون؟
هدویگ: اینجا؟...خب اینجا تالار بالماسکست دیگه

هدویگ نگاهی به اطراف میندازه و تالار رو خلوت میبینه...هر کسی داره برای خودش قدم میزنه و سوت میزنه!


هدویگ: خب بیا دور تا دور تالار یه کم قدم بزنیم!
جغد ماده: نمیشه برقصیم؟!
هدویگ: خوبه موافقم!


هدویگ و جغد ماده به وسط تالار میرن و خودشونو آماده میکنن که یه کم برقصن!

جغد ماده: هدی وایستا من برم کیفمو بزارم اونجا راحت برقصیم!(خاله بازی مدرن!)

جغد ماده کیفشو میبره میزاره روی سکو و بعد میاد و با هدویگ شروع میکنن به رقصیدن!


هدی و جغد ماده: :banana:


در این لحظه صاحاب تالار جشن ها از پشت وارد سالن میشه و هدی و جغد ماده رو میبینه که در حال انجام حرکات موزون هستن...

صاب تالار: اینجا مگه رقاص خونست...جمش کنین!!
هدی: مگه چیه داریم میرقصیم!
صاب تالار: تالار که جای رقصیدن نیست!...اینجا یه تالار آسلامیه که برای جشن های عروسی و جشن تولد سایت ها(!) اجاره داده میشه!
جغد ماده: هدی جون اینجارو برای عروسیمون اجاره میکنی؟
هدی: چی؟...عروسی؟...اجاره؟...خب...من...
صاب تالار: آقا مشتری نیستی به سلامت!


هدویگ در این لحظه از یک طرف دستش رو داخل پراش میکنه(!) و پولاشو در میاره و میشماره!

هدویگ: یه گالیون...دو گالیون...سه گالیون...چهار گالیون...پنج گالیون...شیش گالیون!
جغد ماده: هدویگ یادت نره ها قراره یه پالتوی پوست جغد پنج گالیونی بخری!
هدویگ: مگه نگفته بود سه گالیون میده؟!
جغد ماده: نه دیگه گفت سه گالیون نمیده...حالا شاید رفتیم چهار گالیون گرفتیم!
هدویگ: خب پس الان من چی کار کنم؟!
جغد ماده: چی رو چی کار کنی؟
هدویگ: هیچی عزیزم!


هدویگ نگاهی به پولهاش میکنه و بعد نگاهی به جغد ماده میندازه و بعد هم نگاهی به صاحاب تالار...


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۸:۰۹:۰۴

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۹:۳۰ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
در راستای احترام به رول پلیینگ پست قبلی رو ادامه می دم !

====

نیکلاس دستاشو زیر چونش زده بود و داشت دی دریم(Day Dream) را می نمود !
چند فرد نقابدار که اصلا "فرد" نبودن و پاهاشون پرداشت اومدن پیش نیک .
اولی: سلام ... پَ هدویگ کو ؟
دومی : پیشت !
سومی : هوشت !
چهارمی : عمو جون !

اما نیکلاس داشت دی دریم می نمود !

--- در ذهن نیکلاس ---

هدویگ و جغد ماده دارن با ناز و عشوه از بین مهمونا می گذرن ... نیکلاس داره با حسرت نگاهشون می کنه و چشماش هم دنبال جمعیت می گرده تا یه کیس مناسب پیدا کنه شاید با اون کیس مناسب ، مثل هدویگ و جغد ماده ، توی جمعیت راه برن و این صحبتا !

--- پایان "در ذهن نیکلاس" !---

نیکی یهو به خودش میاد :
- اوه اوه هدویگ اینا قرار بود بیان پاک یادم رفته بود !
اولی و دومی و سومی و چهارمی با هم :
- خب پس درست اومدیم بچه ها برین مستقر شین ! ... باید حسابی هدویگو بترسونیم !

در عرض سه سوت چهارمجهول نقابدار که پر هم داشتن و شبیه جغد ماسکدار بودن رفتن قایم شدن !

هدویگ و جغد ماده از در وارد شدن .
هدویگ :عزیزم اینم سورپرایز !

-- تصویر شطرنجی می شه --
هدی و جغد ماده ::bigkiss:
-- تصویر عادی می شه --

.................................


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۵ ۱۳:۵۴:۳۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.