هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#80

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
خوب ما اينجا بوق تشريف داریم دیگه اقا من به این پست اعتراض دارم از پست من ادامه بدین لطفا این یه بار شمارو می بخشم لیلی جان


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#79

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
با تشكر از كليه ي دوستاني كه در منحرف نمودن سوژه كمال همكاري را نمودند!

---------------------------------------
خلاصه ي داستان:
ناوگان حمل و نقل درون شهري(!) ماگل ها به دليل طرح جايگزيني خودرو هاي فرسوده با كمبود اتوبوس مواجه شده به همين خاطر وزير راه و ترابري ماگل ها دست به دامن اسكريمجور مي شه و ازون مي خواد تا تعدادي از اتوبوساي جادوگري رو در اختيار ماگل ها بذاره. اسكريمجور توضيح مي ده كه جادوگرا يه اتوبوس بيشتر ندارن و اون هم همون اتوبوس شواليه ست و با وجود شرايط خاصي كه اتوبوس شواليه داره قبول مي كنه اونو در اختيار ماگل ها بذاره.
صبح روز بعد در پيام امروز اين موضوع به اطلاع جادوگرا مي رسه و ازونا درخواست مي شه كه در طول سفر با اتوبوس مثل آدم!..اهم مثل ماگل ها! رفتار كنن تا قانون راز داري و اينا نقض نشه و ماگل ها هم به دردسر نيفتن.
به هرحال اتوبوس كار خودش رو شروع مي كنه ولي همه چيز اونجوري كه انتظار مي رفته پيش نمي ره.
به دليل هري پاتري شدن ما جرا!( صرفاً به دليل هري پاتري شدن!!) هري، رون و هرميون هم در اتوبوس حضور دارن و سعي مي كنن از خرابكاري هاي ارني (راننده ي اتوبوس) جلوگيري كنند و حافظه ي ماگل هاي بيچاره رو اصلاح كنن.
ماگل هاي زيادي (از كوزت و دختر كبريت فروش گرفته تا محمدرضا گلزار، زيدان و آنجلينا جولي!) وارد اتوبوس مي شن و اتفاقات بسيار بسيار بسيار مهيجي!! در اين بين اتفاق مي افته كه اونقدر مهيجه كه قابل توضيح نيست!
در نهايت اتوبوس متوقف مي شه.هري، رون و هرميون حافظه ها رو اصلاح مي كنن و ماگل ها هم به خوبي و خوشي مي رن دنبال زندگيشون.اما اين پايان ماجرا نيست!!


ادامه ي داستان:

هري دستي به پيشاني اش كشيد و با خستگي گفت: ريپرو ريتنشن!...خب! اينم آخريش!... ارني! كسي داخل اتوبوس نمونده؟!
ارني نگاهي به اتوبوس انداخت و بعد از چك كردن طبقه ي دوم و سوم توسط دوربين مدار بسته فرياد زد:نه ديگه كسي نيست.
در همين موقع استن كه چند خيابان بالاتر به خاطر سرعت غير مجاز اتوبوس توي كانال فاضلاب پرت شده بود نفس نفس زنان خود را به آنها رساند.
ارني ترمز دستي را كشيدو گفت: سوار شيد! هنوز تا شب خيلي مونده دلم مي خواد چندتا ديگه ازين ماگلاي تپل مپلو به فيض برسونم!
هري،رون و هرميون به اين حالت به يكديگر خيره شدند:
رون دستي به سرش كشيدو گفت: اممم راستش ارني جون ما خيلي دوست داريم باهات بيايم ولي بايد بريم چندتا هوركراكس پيدا كنيم! اين رولينگم بدجوري دست ما رو گذاشته تو حنا! اينشا المرلين يه فرصت ديگه خدمت مي رسيم!
قبل از اينكه ارني جوابي بدهد هري،رون و هرميون به اين حالت از اتوبوس دور شدند
اما هنوز چند ثانيه از حركت اتوبوس نمي گذشت كه هدويگ بال بال زنان با يك نامه خود را به آنها رساند.
هري نگاهي به نامه انداخت و گفت: اوه از وزارته! اين يه نامه ي ...يه نامه ي....
قبل از اينكه حرف هري تمام شود نامه منفجر شد و صداي فرياد اسكريمجور فضاي خيابان را پركرد!
هري پاتر! تو اسم خودت رو ناجي مي ذاري؟! ارني ديوونه رو با يه اتوبوس پر از ماگل ول كردي؟!! زود خودت رو به اتوبوس برسون قبل از اينكه ديوانه سازا رو بفرستم سراغت!!

هري با اين حالت به رون و هرميون خيره شد و بريده بريده گفت: بايد ...بايداتوبوس رو پيدا كنيم! ...مي شه توي اتوبوس آپارات كرد؟
هرميون با قيافه ي سرزنشگر گفت: حتي اگه مي شد هم امكان نداشت اجازه بدم جلوي اين همه ماگل اين كارو انجام بدي! همين حالا هم بايد حافظه ي كلي ماگل رو به خاطر شنيدن صداي وزير اصلاح كنيم!!
....
نيم ساعت بعد
هري،رون و هرميون بعد از اصلاح حافظه ي ماگل ها؛بي خبر از طرح سهميه بندي بنزين در كنار خيابان منتظر تاكسي هستند تا خود را به اتوبوس شواليه برسونند!

------------------------
تاكسي و طرح سهميه بندي مي تونه يه سوژه ي فرعي باشه اما لطفاً در كنارش سوژه ي اصلي داستان رو فراموش نكنيد!

ويرايش: مي بخشيد من موقع ارسال، پست استن رو نديدم. از هر پستي كه دوست داشتيد ادامه بديد. البته لازم به ذكره كه ارني راننده ي اتوبوس هست نه استن!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۱۵:۲۹:۲۸
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۱۵:۵۴:۴۱
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۱۶:۵۰:۵۶



Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#78

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
اتوبوس دوباره راه افتاد هنوز چند مایلی نرفته بود که یکی جلوشو گرفت
استن پرید تو اتوبوس و با یه حرکت فول کنتاک یخه ی ارنی رو گرفت و کوبیدش به زمین تو خجالت نمی کشی سوار اتو بوس من میشي ویراژ میدی !
ارنی که بد عصبی شده گفت : چی داداش .. و اومد که بزنه استنو نابود کنه که استن با یه حرکت تکواندو یی انداختش بیرون و گازو گرفت . رون که ته ماشین نشسته بود با صدایه نتراشیدش که مثل بوق کامیون می موند گفت : ماشین مشتی استنلی نه بوق داره نه صندلی
اما هری که متوجه بیخی اوضاع شد رفت جلوش بگیری اما استن که نسبت به اتوبوسش ارادت خاصی داشت با یه ترمز کامل بین 10 تا ماشین لایی کشید و زد کنار . رون که 7 رنگ شده بود هرمیون رو بغل کرده بود و می گفت مامانی بگیرش می خواد منو بکشه هرمیون که از این کار رون حالش داشت بهم می خورد پرتش کرد اونور که دقیقا زیر پای استن بود استن هم با چند حرکت بوکس رون رو بادمجون کاری کرد و انداختش پیش هری تا جمش کنه
هری که دید دوستش چه جوری اشو لاش شده شروع کرد به فحش دادن به استن ...
چی داداش مثل اینکه استن از تیکه کلام ارنی خوشش اومده بود و اومد طرف هری ، هری هم از ترس خودشو خراب کرد
بوی بدی در اتوبوس پیچید که استن حدس میزد از شلوار هریه
پیف پیف استن اینو گفت و به هرمیون گفت : یه کاریش بکن حالم داره بهم می خوره الا ن تمام مسافرا پیاده می شن
رون هم با سر تایید کرد . هرمیون که هول کرده بود گفت : یه لحظه صبر کنید وردش چی بود اهان " پریتانیو " همین که وردو گفت بو 10 برابر شد به طوریکه نصف مسافرا بالا اوردن ،؟ هری غش کرد . رون کلشو از شیشه اورد بیرون و هرمیون هم اشکش در اومد این وسط فقط استن منتظر فرجی بود که این بو رو برطرف کنه که در ماشین باز شد و .......

...............................................
خوب من دست نفر بعدی رو باز گذاشتم که فحش نخوردم فقط استنو بیرون نیار

2- ایگور عزیز این اواتورتو عوض کن خواهش می کنم


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
#77

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
ارنی با توجه به سابقه ای که در رانندگی اتوبوسی مثل اتوبوس شوالیه داره ، دستگیره بالای سرش رو می کشه و اتوبوس لحظه ای متوقف میشه و آرام به سمت بالا حرکت می کنه و مقابل گودال می ایسته . یکی از عروسک هایی بیریختی که روی آینه راننده اتوبوس قرار داره با صدای کشداری میگه : بوق بوق ! چه کارا ، از کی تا حالا این اتوبوس پرواز میکنه ؟

ارنی که توجهش به رفتار ماگل ها جلب شده ، با صدای گرفته ای میگه : از وقتی که آدم مجبور میشه برای امتیاز گرفتن سوژه ای در حد بوق رو که دسیسه طرفداران آستکبار همه جانبست احیا کنه

هرمیون که در نظر داشت علی رقم اتفاقات پیش آمده ، همه چیز از نظر ماگل ها عادی بنظر رسد ، به آرامی خود را به جلوی اتوبوس رساند و رو به ارنی گفت : سر و صداهای اتوبوس داره بیشتر میشه و ماگل ها ناراضی به نظر میرسن ، به نظرم اگر حرکت کنیم ، خیلی بهتر باشه . :angel:

ارنی که سعی داشت دندون مصنوعیش رو دوباره سر جای اولش بگذاره ، با سر موافقت میکنه و گاز رو فشار میده ؛ در واقع طوری تنظیمات اتوبوس رو تغییر داده بود تا حداکثر سرعت ، یکسان با سرعت اتوبوس های معمولی ماگل ها بشه .

بعد از 3 ساعت

اتوبوس در ایستگاه آخر ماگلی توقف میکنه و ماگل ها با چهره در هم رفته از اتوبوس خارج میشن ؛ البته هری به کمک رون و هرمیون بیرون اتوبوس ایستادند و هر ماگلی که پیاده میشه رو حافظش رو تغییر میدن و به این صورت همه ماگل هایی که بصورت در اومده بودند بصورت به محل کار و زندگی خودشون میرن .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#76

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۲۶:۵۸
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
اتوبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس شوالیه
آماندا خدا بگم چکارت نکنه
...................
اما این پایان کار نبود !
در همین حین ییهو اتوبوس به سمت بالا حرکت میکنه و در جاده اصلی فرود میاد و باز هم مرد موزی (اگ کارتون نگاه کنید می دونید کیه) به کمک مردم رنج دیده میاد و اونا رو نجات میده
ارنی یه نگاهی به اطراف میندازه و میگه : خب دیگه برو بچ بسه من آروم میرم شما هم سریع حافظه ها رو اصلاح کنید
بعد از سی دقیقه همه از اتوبوس با حافظه اصلاح ده پیاده میشن و عده جدید وارد اتوبوس میشن
هری: هی رون نگاه کن این زیدانه. اِ اون یکی هم بکام. نیگاه خدای من کارلوس که عاشقشم هم هست من رفتم واسه امضا
رون هم که هیچکی رو نمیشناسه سرجاش میینه ولی چون میبینه هرمیون هم رفته به سمتشون حرکت میکنه.
همه در حال امضا گیری بودن که ییهو صداییاز نا کجا آباد به گوش همه میرسه.اتوبوس محاصره شده سریع بیان پایین.
همه به سمت شیشه ها میرن و با دیدن برادران دالتون وحشت زده به هم برخورد میکنن.ارنی دوباره میره وتو جو و چوبدستیشو بیرون میکشه و به سمت برادران دالتون : 4 ضرب در پرتگو ( به علت اینکه در یک لحظه به 4 برادر بزنه) و دوباره میپره پشت فرمون و با سرعتی سرسام آور از صحنه جرم فرار میکنه بازیکنان تیم رئال که نمیدونم چطور تو انگلیس سر در اوردن بابا بیخیال همه چی ممکنه دیگه گیج میزدن که دوباره اتوبوس ایستاد و عده جدید سوار شد و اینبار برتین بازیگران زن هالیود سوار شده بود ارنی که همه رو میشناخت فرمون رو ول کرد و اومد امضا بگیره که آنجلیا جولی و هیلاری داف جفتشون با هم شروع به جیغ زدن کرد هم از اینکه پیرمرد خرفت اومده سمتشون هم اتوبوس بدون راننده است.اینبار رون پیشی میگیره و میره رو به روی ارنی :زود برو بشین سرجات
ارنی: به تو چه
رون: نمیری؟
ارنی: نه
رون چوب دستیشو میاره بیرون و فریاد میزنه:ایمپریو
و ارنی مثل بچه مودب میره سرجاش
هرمیون: خاک تو سرت حالا این همه ماگل رو چطوری وقت کنیم حافظشون رو اصلا کنیم ؟
رون در بین جیغ های این انجلیا و هیلاری صدای خودش رو به هرمیون میرسونه و میگه من چه میدونم.
در این حین ییهو زمین شروع به لرزیدن میکنه و از هم باز میشه و اتوبوس به درون گودال میافته
.............
دیگه نمیدونم چکار کنم
همه اجازه دارین منو بکشید


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۹:۲۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
#75

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
هرمیون بعد از شنیدن این سخن از دهان کوزت کفشش رو از پاش کند و محکم به ملاج بی نوا کوبوند !
کوزت :
بعدش افتاد زمین و صدای بنگی را تولید کرد .
خوب نگاه کنید ، اینجا تیکه ی مهم داستانه !!! صدای بنگ مثل خط شکسته ای که خیلی خیلی شکسته بود پیچ و تاب میخورد و آروم آروم راه افتاد به طرف جسد زنده یاد رونالد ویزلی ! همونطوری که آروم آروم اومده بود آروم آروم هم رفت تو گوشش و ییهو مال برق گرفته ها از جا پرید ! و به سمت سقف اتوبوس شتاب گرفت .....بنگ !
تعجب نکنید ! نفس هاتان را در سینه حبس مکنید ! این صدای برخورد مماغ رون با سقف اتوبوس بود و دوباره ....بنگ !
بینم ؟! انتظار ندارید که بدبخت بیچاره تا آخر و الزمان اون بالا معطل بمونه ؟!!! خب بالاخره یه روزی میفته پایین دیگه ! اونم الان افتاد و با افتادنش دوباره بنگ صدا کرد !
هرمیون پس از مشاهده ی حرکات رون که در آخر باعث تولید بنگ (!) میشده به سمتش رفت فاتحه ای برایش خواند و ....و ....
هرمیون :
دختر بیچاره نتونست خودش رو بکنترله و اشک هایش جاری شد از قضای روزگار یکی از قطرات گرانبهای اشکهای جانبخش هرمیون افتاد روی پیشانی رون و .......
پوست قطره اشک را جذب میکند ...قطره اشک وارد پوست پیشانی رون میشود ...
داخل بدن رون : قطره از گوشت زیر پوست نفوذ میکنه و بازهم از قضای روزگار توسط یک رگ لنفی جمع آوری میشه رگ لنفیه حامل فطره اشک به سمت سیاهرگ اصلی راهش رو میره و به سیاهرگ میپیونده . سیاهرگ هم مایع درون خودش رو به سمت قلب میبره و از اون جا وارد بطن چپ میشه سیاهرگ میخواد راه عادیش رو پیش بگیره اما ....حرکات اسلوموشن میگردد ...اما به دلیل حاوی بودن قطره اشک مایع درونش همانجا ایست میکند و قطره اشک بر قلب رون میچکد و ....صحنه از حالت اسلوموشن در میآید ...سیاهرگ مسیر عادی اش را طی میکند و قلب رون شروع به تپ تپ میکند .
از بدن رون خارج میشیم
رون ییهو زنده میشه و بیجنبه بازی در میاره .
اما شما خواننده ی گرامی ! به اطلاعات خودتون شک نکنید ! درسته آدم مرده سیستم بدنش کار نمیکنه ! درسته که آدم مرده تو رگ هاش هیچی جریان نداره همه ی این ها درسته اما رون که نمرده بود ! او خوابیده بود ! خوابیده بود و تا وقتی که عشق واقعی ایش ( ) برایش نمیگریست و البته تا وقتی که اشکش روی صورت او نمچکید و بنگ صدا نمیکرد بیدار نمیشد !

هرمیون از پیوستن به ارنی منصرف شده بود چون که دیگه از آدمای صدا و سیما خیلی دور شده بودند ! ارنی هم از عقب ماشین به جلوی ماشین روانه شد . جیغ های بازماندگن هنوز هم شنیده میشد . جیغ جودی آبوت در- راستای پررنگ تر شدن نقشش(حال میکنید پارتی بازی رو ؟! حال میکنید چجوری از شخصیت مورد علاقم حمایت میکنم ؟!!!)- هم بلند تر و بنفش تر از جیغ های دیگر بود .
ارنی به فرمان ماشین رسید اما رسیدنش با نرسیدن فرقی نداشت ! چون اتوبوس همون لحظه درون دره ای سقوط کرد ! حالا نپرسید دره از کجا اومده !!! توی داستان همه چی ممکنه !
اتوبوس سقوط کرد و دو خانم با شخصیت ماگلی از غش کردن البته نه از ترس سقوط به دره ! بلکه بس که جیغ زده بودن !!!
اتوبوس پرت شد اما هیچ صدمه ی جدی ای به سرنشینان وارد نشد و این هم به دلیل پیشبینی ها و اقدامات امنیتی بود . اتوبوس از فولاد درست شده بود شیشه هایش هم نیز در هنگام سقوط به فولاد تبدیل میشد .
اما ای کاش همون جا همه میمردن ! و این اقدامات پیشبینی نشده بود !!! چون که اتوبوس لای صخره ها گیر کرد و از بخت بد سرنشینان طوفان شنی پیش گرفت و آنها زنده زنده دفن شدند . و چه پایان دل انگیزی نه پوزش میخوام !!! غم انگیزی !!! واقعا اشکم رو شر شر ریخت !!!
اما این پایان کار نبود !
یالا ادامه بدید !!!من دیگه بیشتر از این نمیتونم چرت و پرت بنویسم !!! من هم وجدانی دارم به هر حال ! نمیتونم به خودم اجازه بدم یه تاپیک باحال رو زیادی به گند بکشونم !!!! خدایا ...معذرت ! اینا منو اغفال کردن !


تصویر کوچک شده


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#74

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
هرمیون خیلی عادی اولین ماگلی که به دستش رسید، یقه اشو گرفت و کشید جلو خودش، در حالی که ماگل رو تکون تکون میداد فریاد زد:بابا این ورد بوقی رو کسی یادش نیومد؟
ملت:
ناگهان صدای اسکیریمجیور از بلند گوی اتوبوس به گوش رسید:الو..الو...امتحان میکنیم...یک دو سه...صدا هست؟خب...کله بوقیها این چه وعضیه درست کردین؟بابا نصف ماگلای تو اتوبوس غش کردن! استن تو چرا نمیخوای ادم شی؟...
هرمیون که به دورو برش نگاه میکرد پرسید:استن کجاست؟
ارنی خیلی عادی جلوی یک ایستگاه توقف کرد و گفت:همون اول کاری از پنجره پرت شد بیرون!!
صدای اسکریمجیور همچنان به گوش میرسید:...حافظه هاشون رو اصلاح کنید؛فوری! وردش ، ریپرو ریتیشن. بابا نصف صدا سیماییها پشت سرتونن...
ناگهان ارنی فرمون رو ول کرد و به سمت عقب اتوبوس هجوم برد و با در اوردن شکلکهای ضد اسلامی اتوبوس رو به امون خدا گذاشت!
هرمیون یک پیرمرد ماگل رو که هنوز غش نکرده بود، روی صندلی راننده پرت کرد بعد داد زد:
ارنی، میگم، فقط وردو باید بگیم؟
ارنی که داشت شیشه عقب اتوبوس رو میشکوند که از صدا سیما ییها امضا بگیره بی توجه به سوال هرمیون گفت:واااااااای...گلزار هم اینجاست که!
هرمیون که هول کرده بود گلزار رو ببینه، بلافاصله چوبدستیش رو به سمت کوزت گرفت و گفت:ریپرو ریتیشن!
چهره ی کوزت اروم اروم باز شد و با لبخندی به رو به روش خیره نگاه کرد و گفت:گلزار، تو واسه من گل خریدی؟؟
هرمیون:


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۵:۳۰:۳۳
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۵:۳۱:۰۹
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۵:۳۶:۳۱
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۵:۴۲:۳۶

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#73

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
هری به آرامی به طرف جودی ابوت رفت، با خودش فکر کرد از این شروع کنم بهتره!پروفسور اوانز چی گفت؟ریپرو فنیشن؟ریپرو دستینیشن؟ریپرو کداورا؟ریپرو کروسیو!آره خودشه...کروسیو...
جودی در خودش می لولید و مثه مار به کمرش پیچ و قوس می داد.
هرمیون که از این صحنه متعجب شده بود گفت: بابا چی کار کردی با این بنده خدا؟صبر کن من امتحان کنم!
در ذهنش تنها و تنها تمرکز می کرد که یهو فریاد رون بلند شد:یکی بیاد اینجا، کمک.کمکم کنید! نه!!! مامانی.مامانی کوشی که پسرت مرد؟
هری و هرمیون با عجله به طرف صندلی راننده رفتن.قصر زیبا و باشکوه باکینگهام در چند سانتی متری اونا بود. در این بین آن شرلی با موهای قرمزش از نا کجا آباد ظاهر شد و گفت: بیایید همگی در کنار هم اشهدینمون رو بخونیم..خدایا روحمون شاد! ترمز ماشین بریده بود و فرمونش تو دستای رون جا مونده بود. (برگرفته از ماشین مشتی ممدلی نه بوق داره نه صندلی!!!) حالا فقط چند میلی متر فاصله داشتن. هری در حالی که شیرجه می زد گفت: پناه بگیرید! چند ثانیه ی دیگه همه با هم در آسمون هفتم پرواز خواهیم کرد.( )

به ناگاه صدای انفجاری بلند شد. شیشه و آجر و سیمان و گچ بود که از بالا رو سقف اتوبوس می ریخت.
هر کسی سعی داشت خودشو در امان نگه داره و بعد از چند ثانیه...
صدای موسیقی دلنوازی به گوش می رسید. عده ی زیادی اون وسط مشغول رقصیدن بودن. رون که زود تر از بقیه بلند شده بود گفت:پسر! اینجا رو داشته باش. ملکه رو می بینید؟ اوناهاش! من برم امضا بگیرم .هری بپر که رقصو افتادیم!
اما قبل از این که حرف بزنه روحی در ارنی دمیده شد. یهو از جاش پرید و در حالی که رون رو پرتاب می کرد فرمون رو جا انداخت و دنده عقب گرفت: مردک تو اصلا نمی فهمی الان به جرم جاسوسی میندازنمون زندان؟اما رونی وجود نداشت که این حرفو بشنوه چرا که فقط یه نقشی از اون بر روی شیشه ی پشت اتوبوس به جا مونده بود.هرمیون هق هق کنان گریه می کرد: خدا ذلیلت کنه. منم بیوه کردی رفت...
در این بین دخترک کبریت فروش به آرامی پارچه ای سفید را بر روی جسد پرس شده ی رون انداخت ولی به دلیل شیب زیاد، پاچه مدام سر می خورد و می افتاد پایین.
به ناگاه صدای گروم گرومی به گوش رسید و حالا این هرکول بود که پارو به دست پیش می آمد. با آخرین قدرتش رون رو به وسله ی پارو از شیشه جدا کرد و اندکی بعد ناپدید شد...
اتوبوس حالا به آرامی حرکت می کرد. بار دیگه آرامش برگشته بود. هرمیون چوب به دست رو به روی ماگل ها ایستاده بود و سعی داشت که ذهنشون رو پاک کنه...


ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۷:۴۷ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#72

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
رون با صورت به فرمون خورد با این حال تعادلشو حفظ کرد و فرمونو کج کرد ... اتوبوس روی دو تا چرخ این وریش (سمت چپ ) راه میرفت . همه جیغ میکشیدند . رون نعره زد :
- هری, این ارنی بوق پریده رو بیدار کن !
همان لحظه ارنی چشمانش را باز کرد و در حالی که داشت اخرین لحظات عمرشو سپری میکرد گفت :
- اهای ... شما دوتا ... حافظه ی این مشنگارو اصلاح کنید ... اونا نباید میدیدن که ما جادو کرده بودیم .. این خلاف قانون ..
اما او مرد . هری در حالی که مث فیلما ارنی رو تکون میداد گفت :
- خلاف قانون چی ؟! ارنی بگو ! ارنی مارو توی یه معما ول نکن !
رون : هری , تو حالت خوبه ؟! چه جوی گرفته تورو !
هرمیون : وای رون ! جلوتو بپا !
رون به سرعت به سمت شیشه ی بزرگ اتوبوس نگاه کرد .
رون : مااااااا !
رون فرمونو کج کرد . فرمون قفل شد ولی اتوبوس لب صخره ایستاد . ملت جیغ و داد میکردن .
دختر کبریت فروش : من نمیخوام بمیرم !
کوزت : من میخوام پادشاهو تور کنم !
جودی : من میخوام با باب لنگ دراز برم اسکی !
هر کسی اخرین حرفاشو میزد ... اتوبوس تکونهای وحشتناکی میخورد . هرمیون کنار رون اومد و گفت :
- تو خیلی شجاعی ... باور کن رون .. تو میتونی خیلی ساده همه کاری بکنی ...
رون : اینا رو خودم میدونستم !
هرمیون : من به تو افتخار میکنم...
رون به این صورت به هرمیون نگاه کرد .
ملت :
رون با تلاش بیباکانه ای اتوبوس و ملت را نجات داد. پاشو روی گاز گذاشت , اونقد زور زد تا بالاخره قفل فرمون باز شد و رون با سرعت توی خیابون اصلی افتاد .
رون : هری بد نیست یه کمکی بکنیا !
هری دستمالی از جیبش در میاره پیشونی خیس از عرق رونو پاک میکنه .
رون : مردشور کمکتو ببرن ! لا اقل برو حافظه اینا رو قفل کن!
هری بلند میشه و کمی فکر میکنه . اخه چطوری میتونه حافظه رو اصلاح کنه ؟! از کی باید شروع کنه !؟


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۷:۵۰:۰۷

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶
#71

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
هري با سرعت پريد پشت فرمان و اتوبوس رو نجات داد!همه ماگل ها با خوشحالي تمام،او رو صدا زدند و صد البته دختر هاي حاضر در اتوبوس به صورت، به او خيره شدند و آب دهان هري راه افتاد!!ناگهان بنگي خورد و جيني ويزلي روبه روي هري ظاهر شد:

-بيا،اينم حكم طلاق!مهريه رو هر چه زودتر به حساب **** بريز!
و به همان سرعت غيب شد!هري در عجب بود كه چطور به اين سرعت جيني از اتفاق خبر دار شده و طلاق هم گرفته است دوباره شخصي بسيار سياه رو به رو اش ظاهر شد..صورتش سفيد و چشمان مارمانندش،حاكي از آن بود كه كسي جز لرد ولدمورت كبير سر و كار ندارد !

-هههههه..گفتي ولدمورت،من تونستم پيدات كنم!نميگفتي نميتونم اين كارو بكنم!
-مااااااا؟من كه اصلا حرفي نزدم،من نگفتم ولدمورت به خدااا!
-اااا؟نگفتي؟پس باز رولينگ سوتي داد!خب من برم ديگه!هر موقع گفتي،ولدمورت ميام پيشت!

ولدمورت غيب شد و هري رو به صورت ول كرد!او همچنان از اين موضوع گيج شده بود كه خود به خود اسم ولدمورت را آورد!
دوباره صداي بلندي اومد و همان شخص كه ولدمورت بود جلوئش ظاهر شد!با صداي شيطاني ميخنديد!و به صندلي و فرمان اتوبوس كه به رنگ قهوه اي و با چرم سياه پوشيده شده بود خيره شد!يك موقعي خيلي از اين اتوبوس استفاده كرده بود!حتي صداي بوقش را هم يادش بود!

-خب،ايندفعه كه گفتي ولدمورت!...آوداكداورا!!
ورد سبز به طرف هري رفت و ولي در جلوي او ايستاد و دوباره به طرف ولدمورت برگشت و او مرد!زياد گيج نشويد،رولينگ هميشه ميتونه هري رو نجات بدهد!هميشه هم قانون جديدي براي اين موضوع درست ميكنه...عجب!

بعد از تمام اين ماجرا ها،دوباره اعضاي حاضر در اتوبوس شروع به جيغ زدن كردند!هري كه تازه متوجه ديواري بود كه دوباره داشتن بهش ميخوردند شد،خودش را پشت آينه بغل اتوبوس(اااه،چقدر تعجب ميكنيد،يكجوري جا شده ديگه)!اينبار رون با سر به طرف فرمان اتوبوس شيرجه زد تا شايد ايندفعه ساحره ها به او چشمك بزنند و از هري عقب نيفتد !!!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.