هرمیون بعد از شنیدن این سخن از دهان کوزت کفشش رو از پاش کند و محکم به ملاج بی نوا کوبوند !
کوزت :
بعدش افتاد زمین و صدای بنگی را تولید کرد .
خوب نگاه کنید ، اینجا تیکه ی مهم داستانه !!! صدای بنگ مثل خط شکسته ای که خیلی خیلی شکسته بود پیچ و تاب میخورد و آروم آروم راه افتاد به طرف جسد زنده یاد رونالد ویزلی ! همونطوری که آروم آروم اومده بود آروم آروم هم رفت تو گوشش و ییهو مال برق گرفته ها از جا پرید ! و به سمت سقف اتوبوس شتاب گرفت .....بنگ !
تعجب نکنید ! نفس هاتان را در سینه حبس مکنید ! این صدای برخورد مماغ رون با سقف اتوبوس بود و دوباره ....بنگ !
بینم ؟! انتظار ندارید که بدبخت بیچاره تا آخر و الزمان اون بالا معطل بمونه ؟!!! خب بالاخره یه روزی میفته پایین دیگه ! اونم الان افتاد و با افتادنش دوباره بنگ صدا کرد !
هرمیون پس از مشاهده ی حرکات رون که در آخر باعث تولید بنگ (!) میشده به سمتش رفت فاتحه ای برایش خواند و ....و ....
هرمیون :
دختر بیچاره نتونست خودش رو بکنترله و اشک هایش جاری شد از قضای روزگار یکی از قطرات گرانبهای اشکهای جانبخش هرمیون افتاد روی پیشانی رون و .......
پوست قطره اشک را جذب میکند ...قطره اشک وارد پوست پیشانی رون میشود ...
داخل بدن رون : قطره از گوشت زیر پوست نفوذ میکنه و بازهم از قضای روزگار توسط یک رگ لنفی جمع آوری میشه رگ لنفیه حامل فطره اشک به سمت سیاهرگ اصلی راهش رو میره و به سیاهرگ میپیونده . سیاهرگ هم مایع درون خودش رو به سمت قلب میبره و از اون جا وارد بطن چپ میشه سیاهرگ میخواد راه عادیش رو پیش بگیره اما ....حرکات اسلوموشن میگردد ...اما به دلیل حاوی بودن قطره اشک مایع درونش همانجا ایست میکند و قطره اشک بر قلب رون میچکد و ....صحنه از حالت اسلوموشن در میآید ...سیاهرگ مسیر عادی اش را طی میکند و قلب رون شروع به تپ تپ میکند .
از بدن رون خارج میشیم
رون ییهو زنده میشه و بیجنبه بازی در میاره .
اما شما خواننده ی گرامی ! به اطلاعات خودتون شک نکنید ! درسته آدم مرده سیستم بدنش کار نمیکنه ! درسته که آدم مرده تو رگ هاش هیچی جریان نداره همه ی این ها درسته اما رون که نمرده بود ! او خوابیده بود ! خوابیده بود و تا وقتی که عشق واقعی ایش (
) برایش نمیگریست و البته تا وقتی که اشکش روی صورت او نمچکید و بنگ صدا نمیکرد بیدار نمیشد !
هرمیون از پیوستن به ارنی منصرف شده بود چون که دیگه از آدمای صدا و سیما خیلی دور شده بودند ! ارنی هم از عقب ماشین به جلوی ماشین روانه شد . جیغ های بازماندگن هنوز هم شنیده میشد . جیغ جودی آبوت در- راستای پررنگ تر شدن نقشش(حال میکنید پارتی بازی رو ؟! حال میکنید چجوری از شخصیت مورد علاقم حمایت میکنم ؟!!!)- هم بلند تر و بنفش تر از جیغ های دیگر بود .
ارنی به فرمان ماشین رسید اما رسیدنش با نرسیدن فرقی نداشت ! چون اتوبوس همون لحظه درون دره ای سقوط کرد ! حالا نپرسید دره از کجا اومده !!! توی داستان همه چی ممکنه !
اتوبوس سقوط کرد و دو خانم با شخصیت ماگلی از غش کردن البته نه از ترس سقوط به دره ! بلکه بس که جیغ زده بودن !!!
اتوبوس پرت شد اما هیچ صدمه ی جدی ای به سرنشینان وارد نشد و این هم به دلیل پیشبینی ها و اقدامات امنیتی بود . اتوبوس از فولاد درست شده بود شیشه هایش هم نیز در هنگام سقوط به فولاد تبدیل میشد .
اما ای کاش همون جا همه میمردن ! و این اقدامات پیشبینی نشده بود !!! چون که اتوبوس لای صخره ها گیر کرد و از بخت بد سرنشینان طوفان شنی پیش گرفت و آنها زنده زنده دفن شدند . و چه پایان دل انگیزی نه پوزش میخوام !!! غم انگیزی !!! واقعا اشکم رو شر شر ریخت !!!
اما این پایان کار نبود !
یالا ادامه بدید !!!من دیگه بیشتر از این نمیتونم چرت و پرت بنویسم !!! من هم وجدانی دارم به هر حال ! نمیتونم به خودم اجازه بدم یه تاپیک باحال رو زیادی به گند بکشونم !!!! خدایا ...معذرت ! اینا منو اغفال کردن !