باشد كه الف دال پيروز باشد!!سوي ديگر ماجرا ، خانه ي ريدل لرد سياه كه بر روي كاناپه ي مخصوصش نشسته بود مشغول نوازش نجيني بود، گاهي اوقات چشمانش را مي بست و به چيزي فكر مي كرد ، در همين حال بود كه رابستن نفس زنان وارد شد .
- ار..ار..ارباب...يه..خبر...يه خبردار..دارم.
نجینی که با شنیدن داد وفریاد رابستن به وحشت افتاده بود ،شروع کرد به فش فش کردن......
ولدمورت که با نگاهی ترسناک به رابستن خیره شد و فریاد زد:کرشیو رابستن ،ای ابله مگه نمی بینی لرد ولدمورت ومار عزیزش در حال استراحتن؟!
رابستن که از ترس رعشه به تنش افتاده بود خود را روی دو زانو انداخت و با لکنت شروع به صحبت کرد:سرررررر.....ورررر...ممم
ایی....ن... نوکررررررر...حقیرو عفو کنید.....
ولدمورت که تا حدودی عصبانیتش فرو کش کرده بود نوازش نجینی را از سر گرفت و خطاب به او گفت:این دفعه ازت می گذرم اما اگه بازم تکرار بشه مجبوری طعم خشم لرد ولدمورت رو بچشی ....
و سپس ادامه داد:خوب ،چه خبر مهمی داری؟
رابستن از جایش بلند شد و با ترس لرز به ولدمورت نزدیک شدو با صدای جیر جیر مانندی شروع به صحبت کرد: سرورم ،من نزدیک آزمایشگاه در حال کشیک دادن بودم که متوجه شدم یکی از الف دالیا به سرعت از آزمایشگاه خارج شد منم دنبالش رفتم تا اینکه نزدیک میدان گریمولد غیبش زد!
ولدمورت فریاد زد:کرشیو رابستن
رابستن رو به ولدمورت کرد وگفت آخه چرا قربان؟ من که کار بدی نکردم؟
ولدمورت: واسه هیجان ،ادامه بده.....
رابستن:
رابستن دوباره شروع به صحبت کرد:بله قربان ،من نزدیک اونجا جوخه ایی ها رو دیدم که در حال کشیک دادن بودند!
من به سرعت نزدیک اونا شدم و فهمیدم اونا نزدیک مقر ققنوس در حال کشیک دادن هستن .....
ولدمورت دست سفید وباریکش را به نشانه ساکت شدن رابستن بالا برد ورابستن بلا فاصله ساکت شد...
و ادامه داد:این بهترین فرصت واسه رو کم کنیه اون ریش درازه ،اگه شما احمقا این موقعیتو خراب نکنید میتونیم از وجود الف دالیا استفاده کنیم......
سپس با هیجانی وصف ناپذیر رو به رابستن کرد وگفت:سریع برگرد و به جوخه ایی ها اطلاع بده وقتی اون الف دالی رو دستگیر کردن بیارنش اینجا......
رابستن تعظیم بلند بالایی کردو گفت:اطاعت میشه سرورم ،و با عجله خارج شد.......
در همان لحظه خانه گریمولد:گودریک همچنان در حال چانه زدن با مالی بود اما مالی سفت وسخت بر خواسته خودش پا برجا بود.....
گودریک که آثار در ماندگی در چهره اش هویدا بود رو به مالی کرد وگفت:مالی ما همی از تو تقاضا داریم به خواسته ما جامه عمل بپوشانی و از خر شیطان پیاده شوی.
مالی با لجبازی رو به گودریک کرد و گفت:من سرکه بده نیستم.....
بعدشم ، تا دامبلدورخودش نیاد وبه پام نیافته ،من یه قطره از سرکه رو بهش نمیدم
گودریک:
گودریک رو به مالی کرد و گفت:باشد ما رفتیم به آلبوس اطلاع دهیم ،خدانگهدار ای نواده......
سپس با ناراحتی به سمت در خروجی به راه افتاد...........
بيرون گريمولد در همان لحظه رابستن با صدای شترقی در میدان گریمولد ظاهر شد و به سمت جوخه ای ها به راه افتاد......
روح مارکوس که برای بار هزارم در حال توضیح نقشه بود با دیدن رابستن که یکهو ظاهر شده بود چهره ی شفاف وبی روحش بی روح تر شد و گفت:تو اینجا چی کارمیکنی؟........
چند لحظه بعد گودریک از خانه خارج شد وبه سمت خیابان اصلی به راه افتاد.........