هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۹:۰۶ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۴
#82

جروشا مون old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۰ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴
از شبنم عشق، خاک آدم گل شد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
نهم ژوئن

بابای عزیز!

حالتان خوب است؟ از اینکه به من اجازه دادید تا ایام پس از امتحانات دانشکده را در دهکده ی هاگزمید بگذرانم واقعا متشکرم! بابا! برای دختری که یازده سال را در پرورشگاه بگذراند و هفت سال هاگوارتز را باحسرت به کسانی که به هاگزمید می روند نگاه کند - چون قیم قانونی نداشته که رضایت نامه اش را امضا کند - اینجا کمتر از بهشت نیست! مطمئن باشید فرشته ی کوچک روی شانه ی راستتان پاداش بزرگی برایتان نوشته است، پاداش محبت به این کودک یتیم بی نوا.

مطمئنا متوجه سلام نکردن من در آغاز نامه شده اید. بابای عزیز، شما که جودی را خوب می شناسید؛ قانون مدار است! من تازه فهمیدم که اینجا سلام کردن ممنوع است و این هم از آثار آن است. بابا، البته من قبل از اینکه کاملا با قوانین آشنا شوم مرتکب اشتباه بزرگی شده ام که اگر بین خودمان می ماند برایتان می گویم... راستش من نمی دانستم اینجا همه فقط باید یک اسم در "چت باکس" داشته باشند.
این شد که تصمیم گرفتم برای عروسک کوچولو هم یکی باز کنم. عصبانیت مدیر دیدنی بود! فکر کنم کم مانده بود درسته قورتم بدهد!

یکی از چیز هایی که...


وای باباجان! به خاطر آن قطره ی جوهر معذرت می خواهم. لطفا این قلم مسخره را به خاطر من ببخشید! این اطراف قلمی بهتر از این پیدا نکردم!

داشتم می گفتم. یکی از چیز هایی که حتما تا الان متوجه شده اید عوض شدن یکباره ی لحن نگارشم است. خیلی بهتر شده، خودم می دانم! همه اش به خاطر این است که تا اعماق اینجا نفوذ کرده ام! نفهمیدید منظورم چیست؟ من در همین یکی دو روز، شاید چهارصد پانصد تا پست، از رول و غیر رول خوانده ام. یکی یکی سبک و لحن نگارش اعضای را بررسی کرده ام و همین باعث پیشرفت نگارشم شده است. هرچند که هنوز می ترسم چیزی بنویسم!

اصلا بگذارید از اول برایتان تعریف کنم قضیه از چه قرار است و من چطور به هاگزمید رسیدم!
اول:

ایستگاه کینگزکراس
در ایستگاه که پیاده شدم، وحشت مرا فرا گرفت! یک لحظه این یتیم بی نوا که تا بحال تنها جایی نرفته بود را در ایستگاه شلوغ لندن، در یک شهر غریب تصور کنید! خدای من!

اولش باید یک تکه متن می نوشتیم و منتظر می شدیم مسئول باجه مهر تایید بر آن بزند. عکسی داده بودند راجع به دراکو مالفوی و میرتل گریان. قطعه ی کوتاهی نوشتم. حافظک روی شانه ام بود و می خندید اما من فکر نمی کردم خیلی بد باشد. صرفا گمان می کردم "کمی سطح پایین" نوشته باشم...
وای، خدایا! الان که "موزه ی رولها" را صد دور خوانده ام حتی از نگاه کردن به آنچه که در "کارگاه نمایش نامه نویسی" نوشته بودم وحشت می کنم. خدا کند کسی آن را نخوانده باشد، خدا کند!

بابا! حالا فکر نکنید کارگاه تنها گندی بود که زده ام! (البته که همچین فکری نمی کنید چون قضیه ی چت باکس را برایتان نوشته ام!)



ای وای، یک قطره ی دیگر! مطمئن باشید در اولین فرصت این قلم را دور می اندازم و یکی دیگر تهییه می کنم، اما متاسفانه الان نمی توانم. کجا بودیم؟ آهان. دومین خرابکاری در زیر "کلاه گروه بندی" بود. تا روی سرم گذاشتند شروع کردم به التماس که "مرا در گروه گریفیندور قرار بده! گریفیندور! گریفیندور!" و کلاه بیچاره حتی پیامی برایم فرستاد که چه خبرت است؟ فکر نمی کنی همه می آیند و یاد می گیرند؟ کلاه بیچاره حق داشت، زیادی گریفیندور گریفیندور کرده بودم.

حالا شاید بپرسید چرا گریفیندور؟! چون فکر می کردم لئونورا که اینجا را به من معرفی کرده بود گریفیندوری است. البته درست فکر می کردم، اما انگار چند روز قبل از اینکه من برسم خیلی ناگهانی از اینجا رفته بود.

و اما خرابکاری آخر!
جودی، آن جودی اندکی خجالتی که خیلی سر به سر غریبه ها نمی گذاشت... دیشب کار های خوبی انجام نداد! با ساحره ای خوش صدا و دوست داشتنی به نام واربک (که شاید صدایش را در رادیو وزارت شنیده باشید) سر اینکه حافظک کوچولوی من خوش صداتر است یا او بحث کردم و او را "حسود" خطاب کردم. خیلی بد شد! نمی دانم با چه زبانی معذرت خواهی کنم؟!

بعد هم که به مردی به اسم "رودولف لسترنج" (بین خودمان بماند، او خوش قیافه است!) گفتم: "شما تمایلات خاکبرسری دارید!"
وای خدای من! این چه حرفی بود؟! آخر یک دختر یتیم چطور می تواند ظرف کمتر از بیست و چهار ساعت این قدر خرابکاری کند؟ به سرم می زند از اینجا فرار کنم! البته دروغ نمی گفتم. همه می گفتند که او چپ چپ به ساحره ها نگاه می کند و همه اش چشمانش به دنبال دخترهای جوان است. بی ناموسی می نویسد... خب من بیچاره هم همه ی این ها را همان "تمایلات خاکبرسری" برداشت کردم. وای که عجب کار بدی کردم!

اوه، مثل اینکه پنج صفحه نوشته ام. دیگر بس است. متاسفانه وقت نشد خیلی چیزها را بنویسم. از جمله وقایع تالار گریفیندور، کسانی که اینجا دیدم و خیلی چیز های دیگر.
من با شما قرار یک نامه در هر ماه دارم، اما چون حرف های زیادی مانده احتمالا خیلی زودتر نامه ای دیگر هم برایتان بفرستم.

اراتـمـنـد شــمــا
دختر خرابکارتان
جودی

پی نوشت: حدس بزنید متوجه چه چیز عجیبی شده ام. لسترنج شهردار هاگزمید است!



**نامه ی دوم**


نهم ژوئن

بابای مهربان و دوستدار یتیم ها!

راستش کمی دیر به این نتیجه رسیدم که در نامه ی قبلی ام تجدید نظر کنم. مسئولان پستخانه گفتند نمی شود جغدها را برگرداند... به همین دلیل مجبورم این چند جمله را با این یکی جغد بفرستم:
" بابا! با خواندن نامه ی قبلی فکر نکنید من افسرده شده ام، غمگینم و ممکن است از اینجا فرار کنم! من هنوز همان جودی شاد و خوشحال شما هستم."

ارادتــمــنــد شــمــا
دختر خندان و شادتان
جودی


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۱۰:۴۹:۴۸
ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۱۰:۵۰:۴۵

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#81

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
برگ اول
نقل قول:
ا
ها
لی محـ
ـتَرَم منطـ
ـقه ی برمودا

سلــــــــــــــــــــــام!

از حال من اگر جویایید، ملالـ
ـی نیست جز، دوری شما البته!
همین لحظه موفق شدم درون حیا
ـط خانه ام آپارات کنم. بی درنگ جغـ
ـدی برایتان میفرستم تا شما میزبانان گر
امی ام را از چگونگی سفرم آگاه کنم. برای
رسیدن به منطقه آپارات آزاد اقیانوس آرام
ناچار شدم تا حوالی مکزیک با جارو گز کنم. بین
راه تخم مرغ هایی که متساوی الاضلاع نازنین برایـ
ـم آب پز کرده بود تناول کردم و بسی نشاط رفت. در
مکزیک پادشاه بزرگ از من پذیرایی کرد. این پادشاه به
دست خود تکه های گوشت جدا میکرد و به من می داد. البـ
ـته که خاطرات شیرینم در دربار امیر مختلف الاضلاع بزرگ ر
ا در یاد زنده می کرد! خوب به یاد دارم چطور اسنک های مثلثی
در بشقاب های مثلثی میخوردیم و درون رانی های مثلثمان تکه ها
ی هلوی مثلثی شناور بود که همگی مجذور وترشان برابر جمع مجذور
دو ضلع دیگر بود. امیر بر کرسی مثلثی سلطنت و ما دور میز مثلثیمان!


برگ دوم

نقل قول:
از
حال
ریاضـ
ـی دانان
بزرگتان چه
خبر؟ آیا هنوز
تلاش می کنند
به تالس مسئله ی
تشابه مثلث ها را بیـ
ـاموزند؟ به راستی که صـ
ـبرشان حیرت انگیز است! مـ
ـرا با همه ناامیدی سر انجام به
این باور رساندند که قضیه ای که
وصفش رفت به نام خود ثبت کنم. شـ
اید آن مشنگ هم به این باور برسد که
حقایقی در پس هر مثلث نهفته است! به را
ـستی که مشنگ ها مشنگند! سه گوش بانو نیـ
ـز با مـن مـوافـق اسـت و ضمنا سـلام می رسـاند!
به من یادآوری کرد از وترچه عزیزش یادی بکنم که
در روز آخر عزیمتمان تلخک دربار همایونی شد. وی همـ
ـواره باعث فرح و شادی اهالی و ما مسافرین غریب بود!
زیاده عرضی نیست، نمک در نمکدان بی مزه باشد، مثلث
بی شما ذوز-نقه باشد! قربانتان، فیثاغورث و همسر دلبند!





پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
#80

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
ای مثلثی ها!

باری به قبیله ی شما راه یافتیم و از شما زنی را به زنی گرفتیم که ای کاش قلم پایمان خرد میشد و او را به زنی نمیگرفتیم که زنیست بس خطرناک! دارایی های ما را که ملکی را به قرن ها نان و آب میدادند ، در یک روز برای کم کردن روی بلقیس خانم، ملکه ی صبا و همسر پادشاه اورشلیم، با خرید کفش های پرفکت استپز، گن های لاغری، پروتز صورت و گونه، جراحی بینی، داروی ترک اعتیاد (آلپ، امپراتور، بست لایف و...) و اجناس تبلیغات تلوزیونی دیگر، به دیار باقی فرستاد!!!

با توجه به این که زمانی که در میانتان بودم از من به خوبی مراقبت نموده و مرا مورد الطافتان قرار دادید، از شما کمال تشکر را دارم و پسر و همسرم را با هدایای نفیسی به سوی شما میفرستم؛ باشد که فیثاغورث دوم از شما آداب مهمانداری بیاموزد و تا آخر عمر همراه مادرش به قبیله خدمت کند!

زمانی که برای گرفتن همسر به پیشتان آمدیم، بر روی تابلویی دیدم که نوشته بودید : "جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود!" و من با خود اندیشیدم که حالا که پس گرفته نمیشود، او را با خواهرش که در نامه ی قبلی پدرش گفتید در حال حاظر ده سال دارد، تعویض نماییم. شاید که او قانع تر باشد و حال که تلوزیون را نابود نموده ایم، اندک دارایی باقی مانده مان را به نیستی بدل نسازد...

با تشکر از زحمات شما؛
فیثاغورث اول.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳
#79

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
به نام سازنده مثلث

با سلام خدمت همه ی دوستان مثلث دوستم ...من فیثاقورث هستم .
خواستم نامه ای بنویسم و از زحمات شما مثلثیون عزیز قدردانی کنم و بگویم از زحمات و مراقبت هایی که از من کرده اید سخت ممنونم.
کاش میتوانستم دوباره به جزیره بیایم و چتر باز کنم اما حیف که این فرزندان شر و شورمان پدر ما را دراورده اند و اگر به انجا بیایم تحت تاثیر محیط قرار گرفته و مثلث را به دایره تبدیل میکنند:worry:
مثلث دخت هم به شما سلام میرساند ، راستی یادم رفت که بگویم جدیدا فرزندی به دنیا اورده ایم و اسمش را مثلث گوگولی گذاشته ایم.
فردا با پست برایتان چند اهن ربای مثلثی میفرستم تا ربایش بیشتر هواپیماها صورت گیرد.
دوست دار شما مثلث زاده ها فیثاقورث




تصویر کوچک شده


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۸:۴۴ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۳
#78

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
بنام پروردگار مثلث


از:فیثاغورثیوس موراکلیوس توروپوث

به:مثلث های مهربون مثلث بارمادیوا

مثلث های عزیزم سلام!
من از مثلث نوازی بسیار شما بسیار خوشنودم و امیدوارم همینطور بسیار خوشنود بمانم.جزیره اسرار آمیز آپارات قاطی کن مسخره تون رو خیلی دوست داشتم و امیدوارم همونطور که بهتون گفتم سعی کنید خونه هاتون رو مثلثی شکل کنید تا مثلث ربای بزرگ زیر جزیره تون بیشتر به کار بیفته و اجسام آینده رو در خودش جذب کنه.حالا این اجسام آینده چی هستن؟میگم براتون:

1-مثلث پیماهای مثلث بری
2-مثلی های ناوگان دریایی
3-مثلی های معمولی
4-مثلث های آینده
5-موشک های سر مثلثی پرتاب به مثلث بالای سرمون(همون آبیه)
6-مثلث مثلثیوم
7-مثلثات المثسلات!

خب دیگه مثلثم واستون بگه که من و خانم مثلیثلیوم فرزند مثلث خان مغول اینجا در مثلث آباد خیلی خوشبختیم و صاحب 9 بچه شدیم به نام های:

1-مثلث بابا 2-مثلث مکعب 3-مثلث گریه 4-مثلث کله پوک 5-مثلث بالا بیار 6-مثلث خنگ و خل
7-مثلث دایره ای 8-مثلث مامان 9-مثلث اندر مصالح مثلثی

من و زنم بچه هارو همیشه در یک صف مثلثی میذاریم تا هم مثلث یاد بگیرن هم یاد شما رو زنده نگه داریم.

پایان...

پ.ن:من تازگی یه ضدحال بد خوردم وقتی فهمیدم کشوری که توش زندگی میکنم مثلثی نیست و متوازی الاضلاعه!

امضا:مثلث


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
#77

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
از بالای منبر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
ای آفتابه، ای منجی بشریت...

آمدم تا عرض ادب که نه... آمدم تا عذرخواهی کنم.
عذرخواهی برای آنچه که در حقت کردیم... برای آنچه که عله و دوستان در حقت کردند...
و ندیدند که چه منجی ای بودی. چه منجی برای ایفای نقش، برای محفلی و مرگخوار، برای بشریت بودی.

و فکر میکردند دامبل و ولدی منجی هستند. فکر میکردند که کچل و ریشو، و پشت سرشان گروهک های رولرشان قطب های ایفای نقش سایت هستند بدون اینکه بدانند هسته ی جاذبه ی سایت تو بودی.

ای آفتابه!

بدان که من فراموشت نکردم. تو نهاد عله، تو نهاد دامبل، تو نهاد ولدمورتی هستی که آمدند و رفتند و تو ماندی. ناجوانمردان کمرنگت کردند و بی وفایان بی وفایی، اما ماندی و همچون خورشید پشت ابر، تابیدی. تابیدی بر سر کچل ولدمورت و بر روی ریش های عنقریب کپک زده ی دامبلدور. بر ایفای نقش تابیدی و گذاشتی تا کچل و ریشو، و پشت سرشان محفلی های کم محل و مرگخوارانی که ماری به صورت کاملا منحرفانه از دهانشان خارج میشود به فتوسنتز خود ادامه دهند.

از تو متشکرم و خواهان اینم که تا ابد جهت لوله ی خود را بر این ایفای نقش نگه داری، چرا که هیچکدام این شخصیت ها بدون حضور ارزشمندت شخصیت نبودند...

از زیر منبر نشینانت،
امام مصطفی

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۰:۲۲ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۳
#76

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
ساقی سیمین ساق
هرمیون گرنجر

این رسم مروت نبود که با به بازی گرفتن دل و جان من، این چنین تیشه ی خیانت را در قلب من فرو کنید. اینک که سه دهه از عمر من می گذرد، حق نبود که چنین فشار جسمی و روحی بر من عارض شود.
که بود که به عشق شما، دو سال سربازی را در گرمای جانفرسای جنوب تحمل کرد؟
که بود که دل در گروی یار بست و ساعات پر تلاطم عمرش را در سفارتخانه های انگلستان برای اخذ ویزا سپری کرد؟

دلبر جانان...
من نه قیافه داشتم و نه کاری که بخواهم به آن افتخار کنم.اما دلی داشتم مملو از عشق که آن را هم شما لگدمال کردین.عکس های آن جوانک مو قرمز را دیدم.یک هفته می شود که خواب بر من حرام شده . اگر می بینید که این نامه را نگاشتم نه این که بخواهم غرض ورزی کنم،بلکه صرفا به دلیل خالی شدن دل غمدیده ی من است.

در پایان بهترین زندگی را برایت آرزومندم.

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران

خاطرخواه دیروز،امروز و فردایتان
توحید ظفرپور


خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۶:۵۳ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
#75

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
و از نشانه هایمان، آفرینش مرد و زن است. باشد که در پناه هم انس یابند.
صحیفه مرلین
*******
زوجین همیشه در صحنه
آرتور و مالی ویزلی

پشتکار شما را در به وجود آوردن و زائیدن این تعداد فرزند می ستاییم.حتما مستحضر هستید و اصلا نیاز به یادآوری نیست که مجموع حقوق سالیانه شما، تنها می تواند خرج 2 فرزند(آن هم به زور) برآورده کند. حال جای این سوال باقی می ماند که این چه بینشی است که کمر همت را با قوای زیاد بسته اید که نیمی از محفل ققنوس را مو قرمز بار بیاورید؟
شاید و حتی صد در صد نیت خیری پشت این حرکات شما نهفته است،اما این اطمینان را به شما می دهم که به دنیا آوردن این مقدار فرزند، چیزی جز لطمه های اجتماعی سنگین بر فرزندانتان در پی نخواهد داشت.
و در پایان روی صحبتم با توست آرتور عزیز
تو که اینقدر علاقه خاصی به مشنگ ها داری، حتما این را هم می دانی که وسایلی نیز اختراع کرده اند که از زاد و ولد بیشتر جلوگیری می کند.لذا استفاده از آنها را در این شرایط بحرانی ضروری می دانم.

شاد و پرانرژی باشید
ریاست بیمارستان سنت مانگو


خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۶:۱۵ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳
#74

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
پیشوای عالم جادوگران
لرد مشکی
با عرض سلام و خسته نباشید
متاسفانه در آستانه برگزاری جام جهانی، هشت پای پیشگوی ما دار فانی را وداع گفت و داغی بزرگ بر دل ما و علاقه مندان بر جای گذاشت.از آنجایی که به شما و ابوی گرامیتان ارادتی خاص داشته و دارم، درخواست این را دارم که دافنه ی خود را به مدت یک ماه در اختیار ما قرار داده تا ضمن پر کردن جای خالی هشت پا، با قل خوردن خود، نیاز های پیشگویی ما را نیز برطرف نماید.

در ضمن پیش از این ،از عدم کرم ریزی مرگخوارانتان در تجمعات مشنگی این یک ماه در برزیل، کمال تشکر را دارم.
جاویدان بمانید.
سپ بلاتر
رئیس فدراسیون مشنگی فوتبال


خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
#73

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
از ان مغرب به افق تهران ساعت بیست و سی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
نور چشمی عزیز و گرانبهای من
عله پاتر
یاد آور می شوم که شباهت چشمان حضرتعالی به مادرتان و همچنین گولاخ بودنتان در درس معجون سازی و نیز نزدیکی شما به مدیریت محترم مدرسه، آلبوس دامبلدور، دلیل بر آن نمی شود که از موقعیت خود سو استفاده کرده و از خصوصی ترین خاطرات اینجانب، با خبر شوید.
قابل ذکر است در صورت مشاهده مجدد مورد فوق، دیگر مسئولیت ضمانت شما در برابر تنبیهات پروفسور اسنیپ بر عهده من نخواهد بود.

زندگی به کامتان و ایام به شانستان
هوریس اسلاگهورن
پنجم شوّال


خدا می دونه بعد از این که جیمز و لیلی رو به لرد فروختم، چقدر شکسته شدم.
خدا می دونه که از اون زمان تا حالا، یک شب هم خواب به چشمام نیومد.
رفقا، شجاع ترین افراد هم، همیشه یه ذره ترس باهاشون هست.
گناه من هیچی نبود. جز این که از شکنجه شدن می ترسیدم.
حق این نبود که این طور بهم سرکوفت بزنین.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.