هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ارشد ریونکلاو

*
- کو کجاس؟ پس چرا من نمی‌بینمش مامان؟

پدر و مادر دختربچه‌ی پرهیجان بدون هیچ حرفی تنها لبخندی می‌زنند و چند قدم دیگر به جلو برمی‌دارند تا به بالای کوه برسند. در نهایت هردو با اشاره‌ی دستشان نقطه‌ای را نشان می‌دهند.

دختربچه که چشم‌های کنجکاوش به سرعت در حال سوئیچ بین نقاط مختلف کوهستان بود، با اشاره‌ی دست پدر و مادرش جلو آمده و نگاهش را به سمتی که آن‌ها نشان می‌دادند می‌دوزد. با دیدن آنچه که پیش رویش می‌بیند، از شدت هیجان قفل می‌کند و با دهانی باز به منظره‌ی رو به رویش خیره می‌شود. این برای اولین بار بود که چنین صحنه‌ی باشکوهی را از نزدیک می‌دید.

دخترک دوان‌دوان مسیری که در دل کوه ایجاد شده بود را پایین می‌رود و قدم به درون زمین کوییدیچ می‌گذارد. زمینی که نه تنها او برای اولین بار در عمرش می‌دید، بلکه این "اولین‌بار" برای دیگر جادوگران و ساحرگان و فشفشگان نیز صدق می‌کرد...

هوا صاف و آفتابی بود و خورشید تا جایی که قله‌های کوه‌های اطراف اجازه می‌دادند، نورش را نثار زمین مستطیلی شکل کوییدیچ می‌کرد. (هنوز لبه‌هاش گرد نشده بود خب ) سه حلقه‌ی نه‌چندان صاف و صوفی که با سر هم کردن سنگ‌های درخشان ساخته شده بودند، در جلوی پای دختربچه قد علم کرده بودند. تابش نور خورشید به آن و انعکاسش، زیبایی خاصی به حلقه‌ها بخشیده بود.

سرش را از پایه‌های حلقه‌ها که با خاکریزی فراوان سعی کرده بودند آن‌ها را سرجایشان ثابت نگه دارند برمی‌دارد و شروع به بالا بردن نگاهش تا پایانی‌ترین نقطه‌ی حلقه می‌کند. درازای حلقه به قدری زیاد است که سر دختربچه توانِ رسیدن به انتهایش را نمی‌یابد و از پشت بر زمین می‌افتد.

بلافاصه چمن‌های سرسبز زمین کوییدیچ پوست صورتش را نوازش می‌کند. چمن‌هایی که در این آب و هوای خوشِ کوهستانی بیش از اندازه رشد کرده بودند و کسی برای کوتاه کردنش به خود زحمت نداده بود. البته کوتاه کردن آن اهمیتی هم نداشت، زیرا که این ورزش، ورزشی هوایی است و این چمن‌ها جز زیبایی تاثیر دیگری نداشتند.

دختر که حسابی از طرف چمن قلقلک شده بود، از جای برمی‌خیزد و دوباره توجهش به سه حلقه‌ی بلند جلب می‌شود که تقریبا هرسه هم اندازه بودند. (نکته آموزشی: بعدها قد حلقه‌ها کوتاه بلند شد!) درست است که از نگاه این دختر کوچک حلقه‌ها بسیار بزرگ و سر به فلک کشیده به نظر می‌رسیدند، اما حقیقت آن است که اندازه‌ی این حلقه‌ها که جدِ حلقه‌های امروز محسوب می‌شدند، بسیار کوتاه‌تر از آنچه که بعنوان دروازه‌های کوییدیچ فعلی می‌شناسیم بود.

نسیم خنکی شروع به وزیدن می‌کند و چمن‌ را وادار به رقصیدن می‌کند. جذابیت حلقه‌ها کمرنگ و این‌بار استراحتگاه بازیکنان در نگاه دخترک پررنگ می‌شود. استراحتگاهی که صندلی‌هایش از سنگ‌های تراش خورده‌ای ایجاد شده بودند و سایه‌بانش تکه‌ی بریده نشده‌ی کوه بود.

با بلند شدن صدایی که هر جاروی پرنده‌ای بر اثر حرکت ایجاد می‌کرد (یاد اوج گرفتن تو بازی هری‌پاتر بیفتین! البته فک کنم باد بود ولی مهم نیته مگه نه پروفسور؟ ) توجه دخترک به آسمان جلب می‌شود. پدر و مادرش سوار بر جارو در آسمان در حرکت بودند. حالا می‌فهمید که علت قرار گرفتن زمین کوییدیچ در آن منطقه‌ی کوهستانی و احاطه شدنش در قلب کوه چه بود.

این ورزش نیاز به پرواز داشت و بهتر است قبول کنید که همان‌گونه که در دنیای ماگل‌ها تکنولوژی پیشرفت می‌کند، در دنیای جادویی نیز هربار جادوی جدیدی کشف می‌شود؛ و در آن زمان چندان جادوهای امنیتی زیادی برای پنهان کردن نبود و بهترین راه برای پنهان کردن این ورزش جادویی، قایم شدن در میان کوه‌ها بود.

حتی شاید کوتاه‌تر بودن حلقه‌ها نیز به همین موضوع برمی‌گشت. اوجِ زیاد و قرار گرفتن در آسمان ممکن بود از دور، پرواز با جارو را تبدیل به چشم‌انداز عجیبی برای یک ماگل کند.

- اسنیچو آزادش کن!

دخترک با شنیدن صدای پدرش دست از نگاه کردن به دیواره‌های سنگی‌ای که دورتادور زمین را پوشانده بودند برمی‌دارد و به سمت جعبه‌ای حرکت می‌کند. درش را می‌گشاید و کنجکاوانه به چهار شیئی که بی شباهت به توپ نبودند زل می‌زند. اولی همانند توپی چرمی می‌ماند که درونش را با لباس(!) پر کرده باشند. دوتای بعدی نیز همانند هم بودند. سنگ‌هایی تیره و سیاه که حتی تصور برخورد آن‌ها با بدن نیز وحشتناک به نظر می‌رسید.

در نهایت توجهش به سنگی طلایی جلب می‌شود که دو طرفش بال داشت و در تلاش برای گریختن بود. با توجه به سنگینیِ سنگ، به نظر نمی‌آمد که چندان فرز باشد، اما دستی که از پشت سر دختر دراز می‌شود و بند آن را می‌گشاید، به سرعت خلافش را به او ثابت می‌کند. سنگ به سرعت خارج شده و با بال‌های کوچکش در عرض یک ثانیه به فاصله‌ای بسیار دور از دخترک که بر روی زمین زانو زده بود می‌رسد.

پدرش که برای رها کردن اسنیچ آمده بود، او را ترک کرده و دوباره در آسمان اوج می‌گیرد...

(پروفسور دو تا دیالوگم خودش اومد... من که نخواستم. )

اینم زمین کوییدیچ من.
حلقه‌ها که مشخصن. اون گردالیا و بال‌داره هم که توپای بازی هستن. اون درازه هم جاروی پرنده‌س. اون اطرافیا کوهن! اون چمن سبزه یکم کجه چون به هر حال کوهستانه باید متناسب با کوه زمینو در میاوردن.
اون سه تا چیز کجکی اون پایین هم سنگای استراحتگاه(رختکن) که بهش اشاره کردم هستن. دیگه نتونستم سایه‌بون بکشم.
اون دونه‌های سبز تو کوه هم می‌خواد بگه اینجا مثلا خیلی منطقه سرسبزیه.




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
میخوام اولین زمین کوییدیچ تاریخ رو شرح بدین، کل سی نمره هم همین تکلیفه. اگه نقاشی هم پایینش کشیدین نمره اضافه داره.

موضوع اين جلسه ي كلاس پرواز ، توصيف اولين زمين كوييديچ بود.اين موضوع براي همه ي بچه ها بسيار سخت بود چون تابه حال اون زمين رو نديده بودند. براي جيني هم خيلي سخت بود اما كاري بود گريز ناپذير. پس تمام تمركز خود را جمع كرد و شروع به نوشتن كرد :
در اون شرايط بازي كردن بسيار سخت بود. خوشيد بطور مستقيم مي تابيد و هوا بسيار گرم تر از روز هاي قبل بود. تماشاچيان از فرط خستگي هر يك به سمتي افتاده بودند. زمين بازي جايگاهي هم براي تماشاچيان نداشت تا بتوانند گرما را بيشتر تحمل كنند. آنها مجبور بودند روي زمين داغ بنشينند. گوينده از شدت گرما ديگر تواني براي صحبت كردن نداشت و به زور اخبار بازي را بازگو مي كرد. بازيكنان نيز شرايط بهتري نسبت به بقيه ي افراد نداشتند. گرما آنها را نيز از پاي انداخته بود و از طرفي دروازه هم آنقدر كوچك بود كه به راحتي و از فاصله ي دور نمي توانستند توپ را درون آن بيندازند. هر زمان هم احتمال داشت گوي هاي بازيگوش به هريك از آنان برخورد كنند. گرچه بازيكناني وظيفه ي دور كردن آنها ، از بقيه را داشتند اما خب احتمال وقوع چنين اتفاقاتي وجود داشت كه يا خودشان بر روي زمين بيافتند و مسدوم شوند و يا اينكه چوب هايشان به دليل نداشتن انعطاف و جنس عالي بشكند. اما اين بازي يك خوبي داشت و آن اين بود كه گوي طلايي در كنار اينكه بسيار تند حركت مي كرد ، بزرگ بود. به طوري كه اگر ذره اي تلاش و حوصله به خرج مي دادند ، مي توانستند آن را بگيرند و نتيجه ي بازي را عوض كنند. البته با وجود اين همه مشكلات ، مسابقه ي بسيار جالب و مهيجي بود كه در آينده به بهترين بازي هاگوارتز تبديل شد.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۱ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
میخوام اولین زمین کوییدیچ تاریخ رو شرح بدین، کل سی نمره هم همین تکلیفه. اگه نقاشی هم پایینش کشیدین نمره اضافه داره.

ایده بازی را جادوگر بزرگ ان زمان (در تاریخ نامی از او به میان نیامده)از بازی بسکتبال و فوتبال مشنگ ها گرفته بود.
اما برای این که این بازی بازی جادوگران بود قوانین و شکل زمین متفاوت بود.
از انجا که ان ها جارو داشتند باید تیر ها بالا تر می بود .ولی بازی کردن با یک سبد مشکل بود بنابراین او دو تیر دیگر اضافی کردند و یک دروازه هم گذاشت .
او فکر کرد اگر قرار است بازی در طول سال باشد بنابر این در زمستان بازی بسیار سختتر از تابستان است پس او مصر را انتخاب کرد در کنار رودخانه پایالادا(رود خانه ای که مشنگ ها به ان دسترسی نداشتند).
زمین بازی ان قدر پیشرفته نبود زمین هیچ دیواری نداشت،هیچ سکویی نداشت فقط دروازه ها بودنند و یک رخت کن کوچک .در واقع ان رختکن نبود بلکه 2 کلبه چوبی چسبیده به هم بود و سقف ان به صورت صاف بود.چوب های ان از درخت سرو بود ،کوچک بود ولی نو بود ان را با طلسمی ضد زنگ کرده بودند و طوری بود که هیچ جانوری نمی توانست به ان صدمه ای وارد کند و باعث پوسیدگی ان شود.درون ان 2 نیمکت روبروی هم برای نشستن بود ارتفاع ان ها نیم متر بود.
همان طور که گفتم دور زمین هیچ دیواری نبود و هر کس از دور زمین را نگاه میکرد فکر می کرد که چند درخت باریک بر روی زمین کنار رودخانه روییده بودند.با این حال برای مشخص کردن محدوده با جادویی دور زمین یک دیوار نا مرئی بود که اگر توپ به ان برخورد می کرد بر می گشت.
سه تور مقابل هم سه تا در قسمت شمالی و سه تای دیگر در قسمت جنوبی زمین قرار داشتند.
بازیکنانی که بعد بازی می خواستند دوش یگیرند باید به درون رودخانه ی پایالادا میرفتند.رودخانه ی کم عمقی بود و عرض ان حدودا 3 متر بود.رودخانه بسیار شفاف بود طوری که می شد ماهی های کوچک کف رودخانه را دید.
تماشاچیانی که می خواستند بازی را ببینند یا مجبور بودند روی زمین بشینند یا به خود صندلی یا چهارپایه یا ...بیاورند یا با ورد روی هوا معلق بمانند.





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین

خورشید همچون هرروز، با پرتو های گرم و با محبت خود به استقبال زمین آمد و به زمین کمک کرد تا روز زیبای خود را آغاز کند و طراوت و شادابی دوباره به زندگی ها بازگردد.

باد همچون موج های خروشان دریای کاسپین می وزید و ذرات ریز و درشت ماسه های صحرا را زیر و رو می کرد و حال و هوای دیگری را در محیط به وجود آورده بود. حال و هوایی که تن خسته را از خواب زمستانی در می آورد و به آن نشاط می بخشید.

دانه های ماسه بر روی سنگ های ریز و درشت سرسره بازی می کردند و همچون کودکان بازیگوش بالا و پایین می پریدند. گویی باد آنها را هم به وجد آورده بود و همچون دیگران حس طراوت را در آنها قرار داده بود.

بر روی سنگ بزرگی جوانی رعنا و خوش اندام نشسته بود. او که مشغول برانداز کردن طراحی منحصر به فرد خود بود، با لبخندی زیبا هر چند لحظه یکبار کار خود را تایید می کرد و با چشمانی که از خوشحالی می خندیدند، به برطرف کردن ایراد های طراحی اش می پرداخت.

جوانی و سر زندگی در او موج می زد و این موج ها با باد همراه می شدند و سفر می کردند تا این جوانی را با دیگران نیز هدیه کنند. چهره ی خرسند و زیبای او چشمان هر رهگذری را شیفته ی خود می ساخت. ساعت ها تلاش او را از پای نینداخته بود و همانگونه که از یک جوان رعنا انتظار می رفت، توانسته بود کار خود را به پایان برساند و در گوشه ای نظاره گر آن باشد.

اولین زمین کوییدپیچ صحرایی، در میان ماسه های ریز و درشت، زیر نور خورشید به چشم می خورد و صحنه ی چشم نوازی را به وجود آورده بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
نسیم صورت آرام آب را نوازش می داد و هر از گاهی از میان حلقه هایی که می شد فهمید کاسه چشم تیرکس است می گذشت! سه اسکلت تیرکس که به طور منظمی کنار هم گذاشته شده بودند، ابهت خاصی به فضا می داد و بر حس وحشت بی پایان جادوگر می افزود. به نظر می رسید هر سه تیرکس جوانند و با نیرویی ماورای ذهن انسان این طور پا بر جا مانده اند.

چند متر آن طرف تر هم سه اسکلت تیرکس دیگر وجود داشت که هر کدام دهانشان را باز کرده و نعره می زدند. نعره ای که در زمانش می شد ترس را در انعکاس آن دید. دور تا دور این دایناسور های عظیم الجثه خاک ریزی بلند و بیضی شکل وجود داشت که به راحتی می شد فهمید، محل نشستن تماشاگران این بازی مهیج که برای اولین بار توسط "ممد فیلان کوییدیچ" ساخته شده بود، وجود داشت.

کاسه چشم های تیرکس که به عنوان دروازه آن زمان، شناخته شده بود، در این زمین کوییدیچ، بیشتر از همه جلب توجه می کرد. بامبو ها هم نقش جارو را ایفا می کردند و صاحبان خود را در دل آسمان آبی پیش می راندند اما مشکلات بسیاری بر سر راه بازیکنان بود. بامبو ها همان طور که مقاوم بودند، بسیار خطرناک هم به شمار می رفتند. از جهتی که حفظ تعادل، کنترل و نگه داری آن ها بسیار دشوار تر از جارو های امروزی بود.

زمین کوییدیچ، در اصل دریاچه ای کوچک در دل دره ای عمیق بود که "کوییدیچ" آن را آن جا بنا کرده بود و در دو طرف دریاچه سه اسکلت تیرکس که در آن زمان بلند و بسیار مناسب برای این بازی بودند، قرار داد.

و اما توپ های این بازی. سه توپ سنگی در اندازه های مختلف که با استفاده از جادو های مخصوصی به پرواز در می آمدند، تمام کننده ابزار این بازی بودند. اسنیچ، به شکل استخوان، بلاجر به شکل گوی و سومی به شکل اسکلت سر انسان!
سنگ ها را با استفاده از پتک هایی از جنس خودشان به سمت دروازه ها پرتاب می کردند و اگر در این مسیر یکی از بازیکنان بر سر راه می آمد، به شدت آسیب می دید. پس این یکی از بزرگترین مشکلات کوییدیچ بود.

آب و هوای زمین کوییدیچ فقط در برخی از روز ها متصاعد بود و در بیشتر مواقع بارانی و یا بدتر از آن طوفانی می شد که این امر در تمام طول سال یکسان پیش می رفت. باران هایی که زمین کوییدیچ را مورد رگبار خود قرار می دادند، گاه و بی گاه موجب سیل و یا خراب شدن اسکلت ها می شدند ولی با همه این ها کوییدیچ هنوز پا بر جا بود...


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
میخوام اولین زمین کوییدیچ تاریخ رو شرح بدین، کل سی نمره هم همین تکلیفه. اگه نقاشی هم پایینش کشیدین نمره اضافه داره.

در یک روستا، وسط بیابان یک درخت بلند ولی ترکه ای، مانند یک جارو سر برافراشته بود و به آسمان رفته بود. درخت مورد نظر حدود یک و نیم متر ارتفاع داشت و هر سال 20 سانت با آن اضافه می شد.

درخت مانند درختان سرتاسر دنیا نبود. درخت خیلی لاغر بود و فقط دو شاخه داشت که آن ها هم از کنار درخت در آمده بودند و نیم متر کوتاه تر از شاخه ی اصلی قرار داشتند. چیز عجیب دیگری که آن درخت داشت یک حلقه به اندازه ی سر یک انسان بود در بالای هر سه شاخه بود. این حلقه ها با در هم بودن اندک برگی که درخت داشت درست شده بود ولی بعدها با قرار دادن یک تکه فلز به دور برگ ها آن را محکم کردند.

در روستا از این درخت به عنوان چوب دار استفاده می شد و اگر کسی چیزی می گفت که بر خلاف حکومت بود، در عرض دو ساعت سرش آن بالا بود و تنه اش با هر بادی که می آمد مثل پاندول ساعت حرکت می کرد.

از این درخت در کل روستا دو عدد یافت می شد، یکی این طرف روستا و یکی رو به روی دیگری، آن طرف روستا.این دو درخت به عنوان مرز های روستا شناخته می شدند.

وسط این دو درخت هیچ چیزی ساخته نشده بود و اگر کنار یکی از درخت ها می ایستادی می توانستی در فاصله دو، سه متری درخت دیگر را ببینی ولی دورتا دوردو درخت، پر بود از خانه های کوچک روستایان. مثل اینکه خانه ها دور درخت ها حلقه زدند و منتظر تماشای مسابقه ای هیجان انگیز هستند.






پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
نمره های جلسه سوم:

ورونیکا اسمتلی: 28

پی پی؟ واقعا فرزند؟ خب دخترم دو تا اشکال تو رولت بود. یک اینکه مگه تو رول من اسنیپ نرفت دنبال هری؟ چرا اونجا بود؟ مورد بعدی اینکه" رول " و "سوژه" رو تو رولت نیار. اینا بحث خارج ایفایی حساب میشه دخترم.

رز زلر: 29
دخترم! تنها اشکالی که داشتی رولت اصلا پیشرفتی نداشت. همون موقعیت بود و فقط یکم جلو رفته بود. یکم سوژه رو بهتر بود ادامه میدادی چون عملا سوژه تکونی نخورد. در غیر این صورت بقیه رولت خوب بود.

لینی وارنر:30

اشکالی که تو رول ورونیکا ایجاد شد رو درست کردی سوژه هم خوب هدایت کردی راضیم ازت. تو هم گفتی پی پی دخترم؟

اورلا کوییرک: 28

میدونی مشکل رولت چی بود؟ الان اسنیپ گفت تیم کشی کنیم. به نظرت وقتی کسی بین چند تا جونور خطرناک گیر بیفتن وقت دارن تیم کشی کنن؟ جونورا هم نگاه میکنن؟ منطق پست یادت نره.

اوتو بگمن: 29

تو هم که تو رولت اسم " رول" و " سوژه رو اوردی که پسرم. توی رول هاتون اسم اینا رو نیارن بهونه ی جادویی بیارین حداقل. در غیر این صورت رولت همه چیزش خوب بود راضیم ازت.

گلرت پرودفوت: 30

کنار دریاچه ت عالی بود. تو هم که گفتی پی پی فرزند. :|

رون ویزلی: 28

پسرم چرا وقتی سوژه طنزه جدی مینویسی آخه؟ :| از طرفی نوشتی هری با یاد کردن از جینی گریه کرد خب چی یادش اومد که گریه کرد؟ :| اصن چرا وقتی نجات پیدا کرده گریه کنه؟ :| منطق پست یادت نره.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
- جینی... ... جینی... ... جینی! عه! من که جینیو طلاق دادم. امان از دست حافظه. خب فکر نکنم اثری از دانش آموزا مونده باشه، بهتره برگردم زمین کوییدیچ.

هری اشک هایش را پاک کرد و از جایش بلند شد و به سمت هاگوارتز دوید. در این بین دوی ماراتنی بین هری و موجدات جنگل ممنوعه به وجود آمد که هری نفر اول و زنجیره ی غذایی هاگوارتز پشت او بودند.

هری که در 7 سالی که در هاگوارتز تحصیل کرده بود، انواع و اقسام حیوانات را در جنگل ممنوعه دیده بود اما وجود جانداران دورگه از جمله بچه ی گراوپ و سانتور ها، به هشتمین عجیب دنیا اضافه شد. هری در حال عبور از جنگل به روح ولدمورت برخورد کرد که همچنان در حال آوادا زدن به هری خیالی بود و زیر لب قسم خورد که او را کشته است.

- آی زخمم! به جانه مادرم منو کشتی ولدمورت ولم کن برم!
- وایسا کله زخمی، ما باید مطمئن بشیم.

هری به زور خودش را از دست ولدمورت خلاص کرد و به سمت زمین کوییدیچ دوید. بعد از گذشت از چند روح سرگردان دیگر، از جنگل ممنوعه خارج شد و زمین بازی کوییدیچ را دید. سینه اش را جلو داد و گفت:
- نترسین! پسر برگزیده اومـ ... اینجا چه خبره؟

چندین جاروی بزرگ مخصوص حمل مصدومین و چندین قفس بزرگ برای بردن جانوران در آنجا بود. هری آرام آرام برگشت که از آنجا دور شود که دو مرد بازو های او را گرفتند. هری فریاد زد:
- من پسر برگزیده ام! ولم کنین!
- شما به علت استفاده شخصی از جانوران جادویی... آسیب زدن و قتل چند نفر به طور غیر مستقیم و صلاحیت نداشتن برای استادی بازداشت هستین.

اسنیپ به همراه تعداد اندکی از دانش آموزان زنده مانده از زمین خارج شد. به این موضوع فکر کرد که چه استادی را جایگزین هری کند، یک نفر بود که اصلا دلش نمیخواست سراغ او برود.

چند ساعت بعد

- ... بله، اینجوریه که ما از شما میخوایم استاد درس پروا...
- سوروس!
- به من نزدیک نشو دامبل، جواب بده.

آلبوس دامبلدور از روی مبل بلند شد و شروع به قدم زدن در خانه ی دامبلدور ها در گودریگز هالو کرد. اسنیپ درحالی که شیر کاکائویی را با انزجار سرمیکشید زیر چشمی به پیرمرد نگاه کرد. دامبلدور آغوشش را باز کرد و گفت:
- البته که قبول میکنم سوروس! با هم یه مدرسه پر از نوگلان سرشار از عشق میسازیم.
-

پایان

تدریس جلسه چهارم


بیمارستان سنت مانگو

- فرزندان؟
- یا خدا صاحب تمایلات اومد!

با این فریاد، همه دانش آموزان که دچار سوانحی از جمله سوختگی درجه 5، ( چیزی فرا تر از خاکستر شدن :| ) شکستگی کل اسکلت و غیره شده بودند با ورود دامبلدور به تکاپو افتادند. دامبلدور با دست هایش جمعیت را به آرام شدن دعوت کرد و روی تخت ورونیکا نشست و گفت:
- فرزندان ظاهرا چون حالتون خوب نیست نمیتونیم کلاس رو برگزار کنیم.
- هورا!
- اما نگفتم تکلیف نداریم.

دانش آموزان زیر لب غرغر کردند که همچنان از شر کلاس و مشق رها نشده بودند. دامبلدور به آرامی برگه هایی را با قلم بین نوگلان باغ دانش پخش کرد و در حالی که نخودی میخندید دستی به ریشش کشید.

- خب فرزندان میخوام اولین زمین کوییدیچ تاریخ رو شرح بدین، کل سی نمره هم همین تکلیفه. اگه نقاشی هم پایینش کشیدین نمره اضافه داره.

ملت:

دامبلدور خوشحال و خندان از اتاق خارج شد و ناسزا هایی که پشت سرش شنیده شد را نشنید.

______________________________________

دو نکته:

1- فقط توصیف کنین، یعنی دیالوگ بنویسین نمره کم میکنم چون تمرین فضاسازیه.
2- میتونین اولین زمین کوییدیچتون رو با موقعیت جغرافیایی خاصی توصیف کنین. مثلا زمین کوییدیچ تو سیبری دروازه هاش یخیه.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
هری که بیهوش در دریاچه افتاده بود، با درد شدیدی که از جانب زخمش احساس کرد به هوش آمد و خود را در میان آب های دریاچه یافت. درحالی که قدرت نفس کشیدن نداشت خود را با هر زور و تلاشی به روی آب دریاچه کشید تا بتواند نفسی تازه کند و از غرق شدن نجات بیابد.

با سختی نفس می کشید. با هر نفس سینه اش تیر می کشید و از سر ما بر خود می لرزید. جای زخمش همچنان تیر می کشید و همین او را خشمگین کرده بود. با سختی و تلاشی وصف نشدنی خود را به خشکی رساند و بر روی زمین، خود را رها کرد.

چنان سخت نفس می کشید که احساس می کرد لحظات آخرش است و دیگر جانی در تن ندارد. بنابراین همان جا خوابید و سعی کرد خاطراتش را مرور کند. جینی به صورت مداوم در مقابل چشمانش ظاهر می شد و همین باعث شد که اشک در چشمانش جمع شود و تسترال وار گریه کند.

جز هری، کس دیگری در محوطه نبود و همین باعث شد که بدون هیچ ترس و دغدغه ای به زیر گریه بزند و تنها به جینی فکر کند. فکر کردن به جینی اشک هایش را بیشتر می کرد.


زمین کوییدپیچ


اژدها ها که اکنون از ول خوردن نوگلان باغ دانش، خشمگین شده بودند، چند نفری را جزغاله کردند و با این کار کمی خود را آرام کردند.

ملت که هرلحظه چند تن از هم گروهیانشان را از دست می دادند، تلاش و پشتکار خود را بیشتر کردند تا شاید بتوانند از آن معرکه خارج شوند.

سیوروس اسنیپ مدیر هاگوارتز، که پشت سر هم به هری فحش های رکیک می داد، با جزغاله شدن هر دانش آموز صد امتیاز از گریف کم می کرد و همین باعث شد که تابلو ی شنی امتیازات گریفیندور، فقیر تر از هر گروه دیگری، به نمایش دربیاید.

سیوروس اسنیپ که اکنون رگ های چهره اش به صورت غیر عادی ای بیرون زده بود، نقش داوری را رها کرد و به عنوان بازیکن وارد میدان شد تا شاید بتواند این قاعده را زود تر ختم به خیر کند و دانش آموزان ها را سالم نگاه دارد.


آن سو تر هری که اکنون دست از گریه برداشته بود، به دریاچه خیره شده بود. و منتظر رخدادی تاریخی بود. هرچند که خود نمی دانست چه رخدادی؟ فقط همچون تسترال های بی آب و علف منتظر بود.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۸:۲۰ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
ارشد ریونکلاو!
البته نوشتنش با ننوشتنش فرقی نداره انگار...

پس از جزغاله شدن چند نفر از شاگردان، اژدها در گوشه ای از زمین مسابقه بر زمین نشست و شروع به یه قل دو قل بازی کردن با اساتیدی کرد که از گروه هاگوارتزش امتیاز کم کرده بودند..! لازم به ذکر نیست، وقتی فوکس، ناجینی و مک بون در سایت جادوگران عضو بوده اند، نوربرتا، اژدهای هگرید هم میتواند عضو باشد و با توجه به اینکه هر تازه واردی باید عضو گروهی از گروه های چهارگانه باشد، نوربرتا نیز از این قائده مستثنا نیست..!

با توجه به توضیح بالا و چیزهایی که خودمان میدانیم، اژدهای هگرید عضو هر گروهی از گروه های چهارگانه هم که می بود، پروفسور اسنیپ از گروه هاگوارتز او امتیاز کم کرده بود... حتی اسلیترین!

با آرام شدن اژدها، شاگردان به ادامه ی بازی کوییدیچشان پرداختند و گزارش این بازی به عهده ی هلنا ریونکلاو گذاشته شد.
- ویولت بودلر کوافل به دست، چماق کیو سی ارزشی رو در دست دیگه گرفته و با توجه به نبود داور، اسنیچ رو بیخیال شده و داره همه رو بلوجری میکنه! ... و در کنار اون، گل هم میزنه حتی! آفرین به ویولت! یه گل دیگه! گروه الف، دویست... گروه ب، سی!

زمین مسابقه آنقدر وحشتناک شده بود که موجودات جادویی از ترس بلوجری شدن، به اژدهای آتشین پناه برده بودند! البته همه ی موجودات بجز ابولهول که بالی نداشت و بر روی زمین با تماشاچیان گرگم به هوا بازی می کرد!

گلرت پرودفوت که تجربه ی دفاع ایستادن را نداشت، پس از چند بار ضربه ی اشتباهی به بلوجر و ناقص کردن چند موجود جادویی بالدار، تصمیم گرفته بود از چماقش به گونه ی دیگری استفاده کند..!

- یوآن آبرکومبی در حالی که کوافل رو در دست داره به سمت دروازه ی تیم الف حرکت میکنه... ویولت داره پشت سر هم با بلوجر این بازیکن رو مورد حمله قرار میده اما یوآن از پا نمی‌شینه..! به سمت دروازه نزدیک میشه... فقط گلرت رو پیش رو داره و پس از اون با دروازه بان تک به تک میشه... با یه حرکت قشنگ از کنار گلرت رد میشه و... اوه..!

گلرت تمام توانش را در چماقش گذاشته و با آن، به قفسه ی سینه ی یوآن کوبیده بود! یوآن پس از خروج صدای روباه مرده، از جارو به پایین پرت شد و خوراک ابولهول شد..!

در آن سوی میدان، زاخاریاس اسمیت هم کار بهتری نمیکرد... چماقش را بالا گرفته بود و همانند ابولهول، مشغول گرگم به هوا با جادوگران روی هوا بود... البته به سبکی دیگر!

آلتیدا، اورلا کوییرک و رز زلر هم از این فرصت استفاده کرده، و در گوشه ای از زمین، سوار بر جارو مشغول صحبت در مورد زشتی پیرهنِ عروسِ ننه نصرت و کاچیِ چشم های شوهر زری خوشگله بودند.

وینسنت کراب و فرد ویزلی هم چون هیچ ربطی به همدیگر نداشتند، دوتا بلوجر از چمدون بلوجرها برداشته بودند و با چماق و بلوجرشون رو چماقی میزدند..!

کنار دریاچه
ممد ریدل و نامزدش (البته به قول مترجم های صدا و سیما! ) فاطی لسترنج در حال قدم زدن در کنار دریاچه و گفتن و شنفتن حرف های صد من یه غاز بودند که چشمشان به پی پی افتاد. فاطی لسترنج گویی اولین بار بود که پی پی میبیند، دماغش را چین انداخت و ممد ریدل نیز برای اینکه نشان دهد چقدر جنتلمن است، گوشه ای از استاد مذکور را با دستمال گرفت و درون دریاچه انداخت!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۶ ۸:۲۵:۴۸

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.