خلاصه:مشنگا اومدن و اعلام کردن که خانه ریدلها باید تبدیل به موزه بشه. لرد و مرگخوارا تصمیم میگیرن این تهدیدو تبدیل به فرصت کنن و اجازه این کارو به مشنگا بدن. اینطوری هم پولای مشنگا رو برای بازدید به جیب میزنن، هم کلی مشنگ برای شام نجینی ازونجا بازدید میکنن و ازین دست استفادهها مرگخوارا میتونن از حضور روزانهی مشنگا در اونجا بکنن.
فعلا به ترتیب فنریر و رودولف، با کشتن مشاور و مستخدم، این شغلا رو خودشون پر کردن تا تو خونه ریدلها موندگار شن و تو ساخت موزه کمک کنن!
حالا توجه مامور به لرد جلب شده که یه گوشه وایساده و کمکی نمیکنه...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
لرد برای بار دوم هم آقای ریدل نامیده شده بود و هم به صورت مفرد مورد خطاب قرار گرفته بود. بالاخره صبر لرد هم حدی داشت!
- ارباب یادتون باشه که قرار شد تهدیدها رو به فرصت تبدیل کنیم.
لرد برمیگرده و دنبال پیکسی ویز ویزوش که مزاحم طرز کشتن مامور شده بود میگرده. اما لینی برای قرار گرفتن در موزه بعنوان حشره خشکشده، در سمت دیگهای مشغول سر و کله زدن با مشنگا بود.
به نظر میومد ویز ویز مداوم لینی اطراف لرد، باعث شده بود لرد هر از گاهی حتی با وجود نبود لینی حضورشو حس کنه. به هر حال همین چند لحظه وقفه، فکریو به ذهن لرد میندازه.
- با شما بودم آقای ریدل! کمکی که نمیکنین، حداقل تو دست و پا واینسین.
- داریم کمک میکنیم!
مامور بعد از هدایت کارگری به سمت طبقهی بالا به سمت لرد برمیگرده.
- چه کمکی؟
- ما بنگاه آدم هستیم. بهتون آدم میدیم تا براتون کار کنن. تا الان دو تا از خدمهمونو در اختیارتون قرار دادیم.
لرد اشارهای به رودولف و فنریر میکنه.
- همچنین امر بزرگ نظارت از بچگی بر دوش ما قرار داشت و همیشه سنگینی سختی این کارو رو شونههامون حس میکردیم. همواره اربابی بودیم پرمشغله!
- شغل نظارت آخه؟ اصن بنگاه آدم چیه دیگه آقا! نداریم! نشنیدیم! نمیخوایم!
همون موقع کارگری که به طبقه بالا هدایت شده بود در حالی که خون بالا میاورد میفته و میمیره. عبور ویبرهمانند هکتور از اینور کادر به اونور کادر نشون میده که کار، کار خود معجونبِدهش بوده!
مامور با بدخلقی نگاهشو از کارگر مردهش برمیداره.
- خیله خب! بنگاهتون یه کارگر داره به ما بده؟