هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۱۰ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
#21

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۱۹ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
از هاگوارتز ، کلبه ی خودم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 157
آفلاین
هاگرید در درون کلبه ی چوبی اش کنار شومینه نشسته بود و در حال نوشیدن چای از لیوان بزرگ سطل مانندش بود . تنها صدایی که بگوش می رسید صدای خش خش چوب های در حال سوختن در شومینه بود .
هاگرید روز نامه ای را که برروی میزش بود برداشت و شروع به خواندن آن کرد . در صفحه ی اول روز نامه تیتری که با رنگ قرمز نوشته شده بود توجه ی هاگرید را به خود جلب کرد "

مامورین برای کاهش جمعیت زهر نیش پرویی اقدام کردند

مامورین برای کاهش جمعیت اژدهای زهر نیش پرویی برای بار دیگر اقدام کردند . همین طور که می دانید اژدهای زهر نیش پرویی کوچکترین نوع اژدها ها است که طول انها تنها چهــــار متــر و نیــم اسـت . با این که غذای اصلی آنها بز و گاو است اما علاقه ی زیادی به گوشت انسان نشان می دهند . به همین علت مامورین ریشه کن کنی جانوران موذی ماموریتی را که در قرن نوزدهم انجام داده بودند بار دیگر تکرار می کننـــد .
به نقل از کنفدراسیون بین المللی جادو گران ماورین ریشه کن کنی جانوران موذی برای کاهش جمعیت زهر نیش ها اعزام شدند چرا که عده ی این جانوران با سرعت نگران کننده ای رو به افزایش است .

قطره های اشک در چشم هاگرید جمع شد و کم کم کاغذ روز نامه را خیس کرد سپس با بغض گفت : اون بیچاره های ناز نازی مگه چه آسیبی به شما میرسونن که شما می خواین نابودشون کنین !!

سپس آهی از ته دل کشید و اشک روی چشمانش را با پارچه اش پاک کرد .
نوربرت کوچولوی من ، الان کجایی !؟ دلم برات تنگ شده قد یه سوزن ...
هی !؟( آه از ته دل) آراگوگ من ؟! رفتی و دوستت رو تنها گذاشتی ، دلم برای تو هم تنگ شده ...

فنگم که دیگه پیر شده و فقط می خوابه ... حالا من موندم بی یار و هم دم " تنهای ، تنها ...

بعد روزنامه را ورق زد و به خواندن ادامه داد . پس از نگاه کردن به یکی دو صفحه از روزنامه چیزی توجه اش را جلب نکر تا این که به صفحه ی تبلیغات روزنامــــه رسیـــد . در گوشه ی سمت راست روزنامه با خط درشت و قرمز رنگی نوشته شده بود **فروشگاه موجودات جادویی**
ودر زیر آن لیستی از حیوانات آماده ی فروش گذاشته شده بود
جن خانگی ، آژدها ، ...

هاگرید با مشاهده ی کلمه ی اژدها از جا پرید و گفت : اژدها ... نوربرت ...دندانه دار نروژی ...(کلماتی که بریده بریده بر دهان هاگرید نقش بست )

به سرعت از درون کشوی میزش کاغذی برداشت و با قلم پرش شروع به نوشتن با خط خرچنگ قورباغه خود کرد : با سلام ...
.....................
.............
.......
من خریدار یک آژدهای دندادنه دار نروژی هستم در صورت موجودی این حیوان با همین جغد نامه ای برایم بفرستید .

با تشکر روبیوس هاگرید
هاگرید نامه را به پای جغد قهوه ای رنگ خود بست و پنجره را باز کرد . جغد پرواز کرد و از کلبه دور شد ، هاگرید آنقدر به جغد نگاه کرد تا این که جغد در میان درختان جنگل ممنوع نا پدید شد .


نام خریدار : Rubeus Hagrid
نام حیوان : Norbert
نژاد حیوان:Norwegian Ridgeback اژدهای دندانه دار نروژی


[size=medium][color=CC0000]اگر گروه های هاگوارتز به جز گریفیندور رو نشانه ی موس فرض کنیم و گریفیندور رو شکلک یاهو نتیجه می


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
#20

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
هوا بشدت سرد بود من تیغی از سرما را پشت خود احساس می کردم .باید حرکت کنم تا برج گیریفندور راه زیادی نمانده است
نق .تق..
اه موش پیر مسخره
دملزا غر غر کنان موش پیر خود را از میان لجن ها بر می دارد و می گوید : اخه یک موش پیر وقتی از خونه مادر و پدر مشنگت که با اومدنت به این مدرسه مخالفند فرار می کنی چه به درد می خوره ؟
دملزا راه زیادی را تا برج گیریفندور داشت این سال دومی بود که در هاگوارتز تحصیل می کرد اما هنوز هم برای نوشتن درس هایش باید توی شیروانی خانه می نشست و وقتی تموم می شد تازه باید تکالیف مدرسه ی مشنگ ها رو انجام می داد براش سخت بود اما... هم اکنون یک امانتی دستش داشت چیزی که باید هرچه سریعتر به پرفسور داملدور می رساند دستش را به کمر برد و با لمس کلید احساس ارامش کرد دوباره حرکت کرد پاهایش بیان باتلاق ها و لجن زار ها گیر می کرد و موشش مدام در گل ها ووول می خرود بود تعفن همه جا را برداشته بود به خود گفت : وقتی به هاگوارتز رسیدم یک راست می رم کوچه ی دیاگون یک اسب می خرم که .... اما بعد از رویا پردازی بیرون امد در گوشه ای از جنگل کلبه ای را دید که بوی خوش غذا از دودکش ان بیرون می امد بسوی کلبه رفت در زد و وارد شد
خانم پیری در کنار یم اجاق قدیمی به خواب رفته بود دملزا نزدیک شد هرچی پیرزن رو صدا کرد او بیدار نمی شد و پس از چندی فهمید پیرزن مرده است با ترس و لرز به طبقه ی بالا رفت در اشپز خانه را باز کرد و ناگهان انبوهی از طلا و جواهرات بر روی سرش ریخت با وجشت کنار رفت ولی بعد تصمیم گرفت که مقداری از ان طلاها را بردارد ولی ناگهان موجودی از درون وجودش جیغ کشید : نه!!! و اون با وحشت از در خانه بیرون رفت

3 روز بعد :

هاگوارتز

مراسم انتخاب گروه سال اولی ها :

پرفسور یک لحظه یک چیزی رو باید بهتون بگم ...

پرفسور دامبلدور در حالی که ریش هاشو از جن شکلات های قرمز رنگ پاک می کرد گفت : دملزا بزار برای بعد و سپس مقداری ابنبات سرخ به تانکس تعارف کرد
دملزا گفت : اما پرفسور من باید به شما بگم ..خیلی مهمه
داملبدور عینکش رو تکانی داد و گفت: همون کیلید؟
دملزا سرش را به ناشنه ی تایید تکان داد
دامبلدور گفت از حضور همع معذرت می خواهم الان بر می گردم و با دملزا به اتاق پشتی رفت
بده
_پرفسور این کلید
_تعریفک ن ببینم چجوری تونستی با امنیت به اینجا برسی پدر و مادرت و غول های نگلی و نگهبانا ولدمورت که دنبال کلید هستن
دملزا با اشتیاق همه چیز را تعریف ک رد و گفت می خواست کمی از ان طلا ها برای خرید یک اسب بردارد ولی این کارو نکرد و گفت :
پرفسور این هم کلید اتاق سنگ جادو سه ماه تموم پیش خودم حفظش کردم
دامبدور گفت :ازت ممنونم

اون روز جشن انتخاب گروه با شادی برگزار شد

مایکل بید :گیریفندور

همه ی دانش اموزان گریفندور برایش کف رزدن
و پس از ان
دامبلدور همه ی انان را به سکوت فراخواند
دانش اموزان عزیز به هاگوارتز خوش امدید مراسم انتخاب گروه با خوبی و خوشیت مام شد امیدوارم که سال خوبی داشته باشید
و همه دست زدن سپس او ادامه داد :
ما در میان دانش اموزان سال دوم گروه شجاع گیریفندور شخصی را داریم که در اول سال تحصیلی توانست 200 امتیاز برای گیریفندوری ها کسب کند کسی که شجاعانه دور از چشم معلم ها و مادر وپ در مشنگشدر تمام تابستان تکالیف مدرسه را انجام می داد در حال ی که باید تکالیف مدرسه ی مشنگ ها رو هم انجام می داد و او از چیزی مراقبت کرد که گفتنش توی این جمع صلاح نیست برای رسیدنش به اینجا از خانه فرار کرد زیرا پدر و مادرش همه ی مارا خرافات و دیوانه فرض می کردن او با موش پیرش که تنها حیوانی بود که والدینش راضی شدن ان را برای تحصلش در هاگواترز بخرن به این جا امد و چیزی را اورد که برای ما بسیار مهم است سه ماه تمام از وسیله ای مراقبت کرد که ....
و او مقدار زیادی طلا یافت چیزی که می توانست با ان یک اسب بالدار بخرد ولی ان را برنداشت زیرا متعلق به عجوزه ای بود که از دنیا رفته بود و حالا ما به رسم تشکر از او 200 امیتاز به گروه پیروز گیریفندور می دهیم همه ی دانش اموزان کف زدن رون خوشححال بود ولی هرمیون سرخ شده بود این اولین بار بود که دختری بیشتر از اون اون هم اول سال تحصیلی امتیاز حمع می کرد دامبدور کفت : ساکت

او کسی نیست جز دملزا رابینز

گونه های دملزا گل انداخته بود و همه ی اعضای گیریفندور کف می زدن اسیترین ها بشدت عصبی بودن و دراکو دندان هایش را روی هم می سابید
همه می گفتن : 200 امتیاز در اول سال برای گیریفندور این عالی است
و داملدور ادامه داد :
یک جیز دیگر ! دملزا برنده ی یک اسب بالدار نقره ای رنگ است
چیزی که فقط یکی از دانش اموزان هافلپاف به تقدیر از پاکی از مدیریت هدیه گرفته بود و اکنون گیریفندور این افتخار را دارد که شاگردی را که این اسب را برنده می شود تشویق کند
صدای تشویق بالا گرفت
دملزا از شادی در پوست خود نمی گنجید دیگرلازم نوبد به دیاگون برود او حالا یک اسب بالدار نقره ای داشت
دامبلدور گفت : دملزا رابینز مجاز است در صورت موافقت کاپیتان تیم خود در بازی کوییدیچ از این اسب به عنوان ارو استفاده کند
دوباره همه کف زدن
و همچنین او باید بعد از شام به همراه هاگرید برود و اسب بالدار نقره ای رنگ خود را اسم گزاری کند

همه دست زدن

بعد از شام :

هاگیرد فکرک نم قرار بود چیزی نشونم بدی
هاگردی گفت درسته بیا بریم

در طویله استاتید:
این است خیلی خوشکله نه ؟
دملزا عاشق اسب بالدار نقره ای اش شده بود به سمتش دوید و ان را در اغوش کشید بال هایش را نوازش کرد و گفت اسم تو رو می زارم تند باد




موجود جادویی : اسب بالدار نقره ای
رنگ : نقره ای اکلیلی و سفید
نام حیوان: تند باد
حنسیت حیوان : مونث
نام خریدار : دملزا رابینز
با تشکر
دملزا رابینز


ویرایش شده توسط دملزا رابینز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۷ ۲۳:۳۵:۵۶

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶
#19

هانیبال لکترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
سام علیکم

اسمان ابری و گرفته بود باد سرد وسوز داری می وزید و مردم با سروصورت پوشیده بدون توجه به یکدیگر با عجله از کنار هم عبور می کردند. زنی با قد بلند که موهای تیره اش در باد موج می خورد دست دختر کوچکش را گرفته بود و می دوید تا از کوچه دایاگون خارج شوند و زودتر به خانه ی گرم خود پناه ببرن . به پایین جایی که دخترش راه می رفت نگاهی گذرا انداخت و در حالی که باد شدید باعث می شد همه جا را تار ببیند فریاد زد:- عزیزم تند تر بییی.....!!
هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که از روبه رو محکم با چیزی سخت برخورد کرد.سرش گیج رفت و تلو تلو خورد .احساس کرد خون توی سرش جمع شده و جایی را نمی بیند بازویی زیر بغلش را گرفت ومانع از افتادنش شد صدای دخترش را شنید که می گفت: -ماما! با هر زحمتی بود چشمهایش را باز کرد . مردی قدبلند در حالی که با یک دست قفسه ی سینه اش را می مالید و بادست دیگرش بازوی اورا گرفته بود پرسید :- حال شما خوبه مادام؟
زن اروم سر تکان دادو سرش رابا دست گرفت و بعد گفت:- می بخشید !! من شما رو ندیدم.
مرد همانطور که زن را به سایبان مغازه ای می کشید تا از باد کشنده در امان باشند گفت:- هیچ اشکالی نداره !این باد تقریبا همه رو کور کرده ،فکر می کنم اگر زیر این سایه بان به ایستیم باد کمتر اذیتتون کنه و بتونید کمی استراحت کنید.شما مطمئنید خوبید اخه بد جوری تلو تلو خوردین.
زن که حالا موهایش را از توی صورتش جمع می کرد جواب داد:- بله البته خوبم.
:- ماما؟!
:- بله عزیزم؟
:- من از اینا می خوام!!تورو خدا یکی برام بخر.
در این لحظه هر دومتوجه شدند که در پناه سایبان چه مغازه ای ایستاده اند .انواع موجودات جادویی درون قفس ها و یا شیشه ها یشان از خود صدا ایجاد می کردند و دخترک که دماغش را به شیشه چسبانده بود به توپک های رنگی اشاره می کرد. زن گفت:- اوووه ...نه عزیزم اون قبلی رو هر گز فراموش نمی کنم که چطوری خفه اش کردی چون شب ترسونده بودت.....اصلا" ! دخترک بغض کرد و چشمانش پر از اشک شدو با نگاهی پر از تمنا به مادرش نگاه کرد:- لطفا"....!
:- دیگه چشمات از این درشت تر نمی شن؟ گفتم که نه!بیا باید بریم.
بعد به مرد که خشن به نظر می رسید لبخند زدو گفت:- بازم ببخشید که باعث درد سرتون شدم .باید زودتر به خونه برسیم. خدانگهدار. دست دخترش را گرفت و در باد نا پدید شدند.
هانیبال لحظه ای ایستاد و به صدای باد گوش کرد و بعد برگشت و به ویترین پر از جانور مغازه نگاهی انداخت. مدتها در فکر یه حیوان دست اموز بود اما نه امشب و در این وضعیت ؛هرگز تصورشم نمی کرد که به این مغازه بربخوره ! به خودش گفت:- ممکنه دیگه وقت نداشته باشم که برای خرید به اینجا بیام! کمی دیگر فکر کرد.:- اما چی! چی بخرم.یه مار؟ نه!به درد نخوره،توکه می خوای بخری چیزی بخر که به دردت بخوره......یه ققنوس؟ اره شاید اما...اما .... چیزی در پس ذهنش حرکت می کرد . بلاخره جرقه زده شد . هانیبال وارد مغازه شد.
:-خوش اومدید .....من می تونم هر حیونی رو که بخواید براتون بیارم شما به یه جغد نیاز دارین یا به یه وزغ.؟این دوتا هدیه های خوبی هستن!
چشمای البالویی خریدار در تاریکی نسبی مغاز برق زدند و چیزی زمزمه کرد.
:- چی ببخشید ؟
:- من یه تسترال اموزش دیده می خوام !
مرد فروشنده لحظه ای جاخورد و بعد گفت:- خوب البته ...اما می دونید این نوع حیون زیاد طرفدار نداره ...اما اگر شما می خواید......من می تونم براتون یکی شفارش بدم.
:- ممنون می شم !!
سه روز بعد در پشت مغازه ی موجودات جادویی دومرد به اسب سیاه بالداری نگاه می کردند البته فقط هانیبال اون را می دید. مرد پرسید:- می تونید ببنیدش؟
:-بله می تونم!
:- بلدین سوارش بشین؟
:- نمی دونم اما امتحان می کنم.
و به سمت حیوان حرکت کرد .پوزه ی استوخوانی اش را نوازش کردو به چشمهای سفیدش خیره شد .بعد در گوشش زمزمه کرد:- توخیلی خوشگلی!حالا من می خوام باهم بریم خونه.
پایش را روی بال اسب گذاشت وپشتش سوارشد ، وبرای فروشنده دست تکان داد.
...........................................................................
نام وفامیل: Hannibal lecter
نام حیوان: mishka
جنسیت: مونث
..........................................................................
خیلی ممنون از جوابتون
عزت زیاد


دستمالی کثیف....چ�


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶
#18

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
در كوچه ي دياگون:
_ اين بار مي خوام نوربرتا رو غافلگير كنم. حتما خوش حال ميشه. بالاخره من هم بايد از اين تنهايي دربيام.
و با اين فكر به سمت كوچه ي دياگون پرواز كردم.
_ چي؟!
نوربرتا درست روبه روي فروشگاه موجودات جادويي ايستاده بود.
_ تو اينجا چي كار مي كني؟
نوربرتا كه با ديدن من حسابي جا خورده بود گفت: من بايد اين سوالو از تو بپرسم.
با غرور سرم را بالا گرفتم و گفتم: من اغومدم براي خودم يه حيوون به عنوان يك دوست بخرم.
نوربرتا با دهاني باز: چي؟
_ گفتم كه. حالا بايد تو بگي.
نوربرتا خنديد و گفت: ها ها. نمي توني حدس بزني.
با عصبانيت فرياد زدم: بگو.
_ باشه. اومدم يه اژدهاي ديگه بخرم.
اين بار نوبت من بود كه با دهاني باز بگم: چي؟
نوربرتا خنديد و گفت: خب. من واقعا به يكي ديگه هم احتياج دارم. ولي... باشه. من تصميمم رو عوض كردم.( چون با نگاه خشمگين من مواجه شد جمله ي اخر رو به زبان اورد.)
_ خيله خب. بهتره بريم تو.
در باز شد. و ...
_ باز شما دو نفر! ديگه چي شده؟
اين سوال رو دنيس از من و نوربرتا پرسيد.
با عجله گفتم: من مي خوام يه حيوون بخرم. يه موجود جادويي.
نوربرتا: باز دوباره ذوق زده شدي؟
_ اره. اخه خيلي خوش حالم.
بعد رو به دنيس گفتم: ميشه يه نگاهي به ليست بندازم؟
دنيس ليست رو اورد و من با دقت به ليست نگاه كردم.

ابوالهل.........قيمت:5
اژدها چشم عقيقي استراليا و زلاندنو (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها گوي آتشين چيني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها سبز چمني ولزي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها شاخدم مجارستاني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها دندانه دار نروژي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها بلند شاخ رومانيايي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها پوزه پهن سوئدي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اسب بالدار نقره اي.....قيمت:4
اسب بالدار طلايي......قيمت:4
پري (جانور زينتي و بسيار زيبا).....قيمت:5
پنج پا (معروف به مك بون پشمالو)....قيمت:4
با سيليسك ( درازا: ده سانتي متر، با چشم بند براي جلوگيري از نفله شدن).....قيمت:5
جن خاكي......قيمت:3
جن كوتوله.....قيمت:3
تك شاخ نقره اي......قيمت:5
تك شاخ طلايي....قيمت:5
توپك (در اندازه ها و رنگ هاي متفاوت).....قيمت:2.5
داكسي.....قيمت:2
سانتور (زير پنج سال، اهلي، حرف گوش كن)....قيمت:5
غول غارنشين (زير دو سال، قد: يك متر و پنجاه. تربيت شده زير نظر گراپ).....قيمت:4
ققنوس.....قيمت:5
كرم فلوبر(غذا: سبزيجات)....قيمت:1
مار سه سر....قيمت:5
هيپوگريف.....قيمت:5
يتي (معروف به پا گنده، غول برفي، يك ساله، قد: يك وپنجاه).....قيمت:4

نوربرتا گفت: پري چه طوره؟ زينتي و زيبا. ميتوني بذاريش تو اتاقت. واسه ي دكور.
به فكر فرو رفتم: نه نه. بذار فكر كنم.
نوربرتا دوباره گفت: اسب بالدار چي؟
_ چي داري ميگي؟ اسب بالدار سه برابر منه. من چه طوري مي تونم...
_ خيله خب.
رو به دنيس گفتم: من يه ققنوس مي خوام. هم قد منه. تازه دوست خوبي براي من ميشه.
نوربرتا: اسمشو چي ميخواي بذاري؟
كمي فكر كردم: هاني!
_ چي؟
با خوش حالي گفتم: هاني!
نوربرتا گفت: عجب اسمي!
با عصبانيت گفتم: با هاني درست صحبت كن.
نوربرتا: ببخشيد.
رو به دنيس گفتم: 5 گاليون شد؟
دنيس: بله.
با خوش حالي 5 گاليون را به دنيس تقديم كردم و هاني رو گرفتم.

در راه با خود فكر كردم: اي كاش جغد هم جزو ليست بود.
*********
نوع حيوان: ققنوس
نام حيوان: هاني.
نام خريدار: هدويگ.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۶
#17

نوربرتاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
از رومانی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
تک و تنها بر فراز قلعه ی هاگوارتز پرواز می کردم. دوست مهربانم هدویگ در کلاس به سر می برد و من تک و تنها مانده بودم. تا نیم ساعت دیگر از کلاس می آمد. دیگر نمی توانستم تنهایی را تحمل کنم. باید کاری می کردم. فکری به ذهنم رسید...

سی و پنج دقیقه ی بعد:

هدویگ: سلام. چته چرا اینجوری نگام می کنی. نوربرتا با قیافه ی به هدویگ نگاه می کرد.
نوربرتا: تو فکر کم ببین من کی عجله دارم همون روز دیر بیا.
هدویگ: ببخشید. منتظر بودم همه برن بعد یه سوالی از پروفسور مک گونگال بپرسم. حالا چی کارم داشتی؟
نوربرتا:بیا بریم توراه بهت می گم. می ریم به کوچه ی دیاگون.
در راه نوربرتا فکرش را به هدویگ گفت و هدویگ با قیافه ای منعجب به دنبالش حرکت می کرد.

در کوچه ی دیاگون:

هدویگ: تا این مردم بدبختو زهره ترک نکردی بیا بریم یه گوشه.
نوربرتا: پس تو برو و با لیست حیوونا بیا چون من تو فروشگاه جام نمی شه. هدویگ رفت اما بعد از چند دقیقه بدون لیست بازگشت اما چهره اش نشان می داد که خوشحال است.
نوربرتا: چیه چرا اینقدر ذوق زده ای پس لیست کو؟
هدویگ: نمی دونی او فروشگاه چه قدر بزرگ بود. بیای توش فکر می کنی وارد یه قصر شدی. تقریبا 5 برابر تو هستش. بیا باهم بریم.هر دو به طرف فروشگاه به راه افتادند.

در فروشگاه موجودات جادویی:

نوربرتا: ا... اینو ببین چه بزرگه!
هدویگ: گفتم که خیلی بزرگه.
هدویگ و نوربرتا بعد از وارد شدن به فروشگاه و سلام کردن با چهره ی دنیس و چهره ی آلفرد رو به رو شدند.
هدویگ: نترسین اومدیم یه حیوون بخریم. نیومدیم جنگ مغولان به راه بیندازیم. حالا چه حیوونایی دارین؟
باشنیدن این حرف چهره ی دنیس و آلفرد تبدیل به این و بعد به این :grin: شد.
دنیس: بیاین این لیست حیووناییه که ما داریم.
با دیدن اولین ردیف برق در چشمان نوربرتا نمایان شد.


لیست موجودات جادویی ردیف اول:

ابوالهل.........قيمت:5
اژدها چشم عقيقي استراليا و زلاندنو (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها گوي آتشين چيني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها سبز چمني ولزي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها شاخدم مجارستاني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها دندانه دار نروژي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها بلند شاخ رومانيايي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها پوزه پهن سوئدي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اسب بالدار نقره اي.....قيمت:4
اسب بالدار طلايي......قيمت:4
پري (جانور زينتي و بسيار زيبا).....قيمت:5
پنج پا (معروف به مك بون پشمالو)....قيمت:4
با سيليسك ( درازا: ده سانتي متر، با چشم بند براي جلوگيري از نفله شدن).....قيمت:5
جن خاكي......قيمت:3
جن كوتوله.....قيمت:3
تك شاخ نقره اي......قيمت:5
تك شاخ طلايي....قيمت:5
توپك (در اندازه ها و رنگ هاي متفاوت).....قيمت:2.5
داكسي.....قيمت:2
سانتور (زير پنج سال، اهلي، حرف گوش كن)....قيمت:5
غول غارنشين (زير دو سال، قد: يك متر و پنجاه. تربيت شده زير نظر گراپ).....قيمت:4
ققنوس.....قيمت:5
كرم فلوبر(غذا: سبزيجات)....قيمت:1
مار سه سر....قيمت:5
هيپوگريف.....قيمت:5
يتي (معروف به پا گنده، غول برفي، يك ساله، قد: يك وپنجاه).....قيمت:4

هدویگ که متوجه شده بود توجه نوربرتا به اژدهای دندانه دار نروژی جلب شده بود به دنیس گفت: اژدهای داندانه دار نروژی ما اونو می خوایم.
نوربرتا: نخیر باید ببینم یکیشونو انتخاب کنم. جایگاه اژدها کچاست؟
آلفرد: ته فروشگاه اون جا که جلوش پرده کشیدیم. شما برین منم الان می یام.
نوربرتا: بیا بریم هدویگ!
هدویگ:
نوربرتا: باشه نیا خودم می رم ترسو.

در جایگاه اژدها:

نوربرتا: آخی گوگولی مگولی. ببین منو ببین. بیا جلو بیا. گوگولی بیا!
بعد از چند دقیقه آلفرد وارد شد و گفت: اون کوچولو رو می خوای؟
نوربرتا: آره. گوگولی مگولی خیلی نازه. من همینو می خوام. یکی عین خودم. اسمشو چی بذارم؟
- بهتره اسمشو بذاری Nika خودت یه بار گفتی از این اسم خوشت می یاد. دختره دیگه؟
این حرف رو هدویگ که بر ترسش غلبه کرده بود و وارد شده بود بر زبان آورد.
نوربرتا: چی شد بالاخره اومدی؟ از قیافه اش نمی فهمی. خب دختره دیگه!
هدویگ: باشه پس ما این اژدها دندانه داررو می خریم.
آلفرد: شما برید پولو به دنیس بدید به همراه اسم اژدها من اینو براتون آماده می کنم و میارم.

هدویگ: بیا دنیس اینم 5 گالیون. نوربرتا پولشو من دادم و اینو به عنوان هدیه از من قبول کن.
نوربرتا: باشه قبوله. منم یه روزی جبران می کنم.
آن ها اژدها را گرفتند و دیگر در غیاب هدویگ نوربرتا تنها نبود.

**************************************************
می دونم پستم یکم عجیب غریبو ناقص الخلقانه هستش اما چی کار کنم شخصیتم حیوونه دیگه.

نوع حیوان: اژدهای دندانه دار نروژی.
نام حیوان: Nika
نام خریدار: نوربرتا.



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶
#16

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
عزيز جان !
شما بايد بودني كه تسترال يكي از گونه هاي اسب بالداره (پرنده )
.
در ضمن شما هر چي بخواي . ما سفارش ميديم برات بيارن .
فقط بايد اگر تونستي بخري مثل بنده زير امضات قرار بدي عكسش رو .



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶
#15

هانیبال لکترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
خوب سام علیکم
ببینم یه نفر اگر مثل من یه تسترال بخواد که اسمش توی لیست نیست باید چی کار کنه
ببخشید قربونت عزت زیاد


دستمالی کثیف....چ�


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶
#14

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
اهم سلام دنيس جون..بعد از گذشت ده هزار سال حيوون ما رو آماده كردي ولي من نمي دونم چرا هرچي كليك مي كنم ققنوس آلفرد مياد؟؟
يك كاري بكن بابا ...مردم از انتظار!
آره سبك من همينجوري پيچ پيچي هسته!!!

سلام عزيز!
كجا دو هزار سال؟ خب ملت بايد پست بزنن ديگه!
ببخش... مشكل برطرف شد!


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۵ ۲۰:۴۵:۵۵

عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶
#13

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
تصویر کوچک شده

با سلام!

آلفرد بلك
پست خوبي بود. سوژه بدي نبود! فقط حواست باشه كه براي وارد شدن به اتاق دامبلدور بايد رمز عبور را بگي و بعد در بزني و بري تو و...
از علائم نگارشي هم خوب استفاده نكرده بودي. مخصوصآ كاما و علامت تعجب. پاراگراف بنديت بد نبود. ديالوگهات رو هم ميتونستي خيلي بهتر بنويسي. زياد جالب نبودن! نوشته ات كتابي بود پس بهتر بود به جاي "رو" بنويسي "را".
با ارفاق فراوان!
امتياز=5
اين موجود را ميتوني برداري!

پست بعدي ات را هم خوندم. در هر دوره فقط ميتوني يك حيوان برداري. يعني براي دوره بعدي بايد درخواست بدي. اما حالا برات نقد ميكنم:
توصيفاتت خيلي ضعيف و كم بود. بايد توصيفاتت رو قوي كني. به نظرم خيلي غير طبيعي اومد كه گودريك با كسي كه داره خاطره رو ميبينه صحبت كنه و يا يك شيردال اين همه سال پشت شومينه باشه و زنده بمونه!
جملاتت پر از اشكال بود و به طور كلي جريانات خيلي سريع پيش ميومد.
امتياز:3

ليلي پاتر
پست خوبي بود. سوژه طنز بود و زياد نميشه ازش ايراد گرفت اما ميتونستي خيلي بهتر پرورشش بدي. سعي كن از علائم نگارشي هم بيشتر استفاده كني!
امتياز:5
ميتوني اين جونور را برداري!

سوروس اسنيپ
پست خوبي بود. توصيفت خوبي هم به كار برده بودي. سوژه هم خوب بود. جمله ها رو خيلي پيچونده بودي كه گمونم سبك ات باشه!
امتياز:5
ميتوني اون حيون را برداري!

رز ويزلي
سوژه ي خاصي نداشتي اما توصيفات قشنگي به كار برده بودي و به طور كلي خوب نوشته بودي. از هر نظر خوب بود!
امتياز=5
ميتوني اون حيوان رو برداري!

---------------------------------------------------------
سوژه همچنان ازاد است!
لطفآ انگليسي اسم خود و حيوانتان را در انتهاي پستتان بنويسيد!
براي پست زدن در اين اينجا پست اول اين تاپيك رو مطالعه فرماييد!

------------------------------------------------------------
حيوانات خريداري شده:

ققنوس
نام:Oranos
نام صاحب: آلفرد بلك
ويژگي ها: آتشين، فرزند فوكس
كليك كنيد تا حيوان را ببينيد!

--------------------------

سانتور
نام:wendy
نام صاحب: ليلي پاتر
ويژگي ها: زير پنج سال، اهلي
كليك كنيد تا حيوان را ببينيد.

-----------------------------

مار سه سر
نام:lord archimomd
نام صاحب: سوروس اسنيپ
كليك كنيد تا حيوان را ببينيد!
--------------------------

[b]پري
نام:Winky
نام صاحب: رز ويزلي
ويژگي ها: زيبا، بامزه، كوچولو
كليك كنيد تا حيوان را ببينيد!

---------------------------------------------------------------------

ليست موجودات جادويي:

ابوالهل.........قيمت:5
اژدها چشم عقيقي استراليا و زلاندنو (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها گوي آتشين چيني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها سبز چمني ولزي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها شاخدم مجارستاني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها دندانه دار نروژي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها بلند شاخ رومانيايي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها پوزه پهن سوئدي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اسب بالدار نقره اي.....قيمت:4
اسب بالدار طلايي......قيمت:4
پري (جانور زينتي و بسيار زيبا).....قيمت:5
پنج پا (معروف به مك بون پشمالو)....قيمت:4
با سيليسك ( درازا: ده سانتي متر، با چشم بند براي جلوگيري از نفله شدن).....قيمت:5
جن خاكي......قيمت:3
جن كوتوله.....قيمت:3
تك شاخ نقره اي......قيمت:5
تك شاخ طلايي....قيمت:5
توپك (در اندازه ها و رنگ هاي متفاوت).....قيمت:2.5
داكسي.....قيمت:2
سانتور (زير پنج سال، اهلي، حرف گوش كن)....قيمت:5
غول غارنشين (زير دو سال، قد: يك متر و پنجاه. تربيت شده زير نظر گراپ).....قيمت:4
ققنوس.....قيمت:5
كرم فلوبر(غذا: سبزيجات)....قيمت:1
مار سه سر....قيمت:5
هيپوگريف.....قيمت:5
يتي (معروف به پا گنده، غول برفي، يك ساله، قد: يك وپنجاه).....قيمت:4

موجودات غير جادويي:

خرگوش (در اندازه و رنگهاي مختلف).....قيمت:3
گربه (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
سگ (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
موش (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
وزغ (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
جغد (در انواع رنگ ها و اندازه ها)....قيمت:3

موجودات مخصوص گروههاي هاگوارتز:
شيردال (مخصوص گريفيندوري ها، به بقيه اعضا فروخته نمي شود. غدا: گوشت خام).....قيمت:5
گوركن (مخصوص هافلپافي ها، به بقيه اعضا فروخته نمي شود.).....قيمت:5
عقاب (مخصوص روان كلاوي ها، به ساير اعضا فروخته نمي شود.)....قيمت:5
مار (مخصوص اسليتريني ها، به ساير گروهها فروخته نمي شود.).....قيمت:5


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۵ ۲۰:۴۱:۳۴

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶
#12

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
كريسمس تازه شروع شده بود . همه ي دانش آموزان به غير از سيزده نفر در هاگوارتز مانده بودند . دوستانم همه به خانه هايشان رفته بودند . تنها در محوطه نشسته بودم كه ناگهان فكري به ذهنم رسيد ، ميتونستم خودم رو با اتاق نيازمندي ها سرگرم كنم .
بلند شدم و به طرف طبقه ي هفتم به راه افتادم ، بعد از عبور از چند راه مخفي رسيدم . نميدونم چرا اما ناگهان فكر جايي براي پنهان كردن اشيا به ذهنم رسيد . پس از سه بار رفت و برگشت ، دري رو به رويم ظاهر شد . با اندكي اضطراب وارد شدم ، خيلي شلوغ بود و خيلي هم شبيه به كليساهي مركزي . راه را مستقيم ادامه دادم كه به دري بسيار كهنه رسيدم .
در را باز كردم ، اتاق كاملا از رنگ هاي قرمز و طلايي بود و در وسط نيز سكويي بود كه رو آن يك شيشه بود كه در آن حافظه اي سرگردان بود . حس خوبي به من دست داده بود . آن را برداشتم و ديگر به جستجو ادامه ندادم و بر اساس يك حس ناشناخته به طرف بيرون و دفتر دامبلدور كه خود دامبلدور در آن نبود رفتم .
با هيجان به كوبه ي در مديريت ضربه زدم و رمز را گفتم و با ترس از لو رفتن وارد شدن بي اجازه به دفتر مدير وارد شدم و به طرف قدح انديشه ي دامبلدور كه در كمدش بود رفتم . خاطره را در قدح ريختم ، ديگه انتظار تموم شده بود .
اندكي خم شدم و وارد قدح شدم . اونجا هم هاگوارتز بود ولي نوتر به نظر مي رسيد . دو جادوگر و دو ساحره در اتاق مدير نشسته بودن و صحبت مي كردن .
جادوگر خوش چهره اي كه رداي قرمز و طلايي به تن داشت گفت : سالازار ، رونا و هلگاي عزيز شما كار تالارهاي گروهتون رو تا كجا پيش بردين ، من كه همين ديروز آخرين جادوها رو روش گذاشتم .
ساحره ي زيبا رويي كه شنل آبي كه بسيار برازنده پوشيد بود گفت : من قبل از اينكه بياييم اينجا تمومش كردم.
ساحره ديگري كه موهاي طلاييش تا كمرش ميرسيد گفت : من هفته ي پيش تمومش كردم .
جادوگر صورت كشيده اي كه تا حالا ساكت بود گفت : پس فردا مي تونيم اينجا رو افتتاح كنيم خب حالا بهتره بريم به ريزه كاري هامون برسيم من كه رفتم خدانگهدار . سپس بلند شد و از در بيرون رفت .
بقيه هم از او پيروي كردند وبيرون رفتند ، ولي جادوگر ردا قرمز ماند و گفت : اي جادوگري كه اين خاطره را مي بيني ، من تو را نميشناسم ولي حتما بايد لايق و عضو گروه من باشي كه تا اينجا رسيدي . تو از اين به بعد صاحب شيردالي به اسم گُرد هستي كه متعلق به من بوده و الان در پشت شومينه سالن عموميتان به خواب رفته است و براي دست يافت به آن كافي در رو به رو شومينه بايستي و بگي گدريك گرد گريفندور ، سعي كن ازش خوب استفاده كني .
از خاطه بيرون آمده بودم وحيرت زده مانده بودم وبعد از مدتي با شوق براي ديدن شيردال خودم به طرف سالن عمومي گريفندور به راه افتادم .
Owner: alferd black
Gord نام حيوان:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.