هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶
#11

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- پس فهمیدی الان چی شد همی ؟ اوا ! کالین ، اینقد این طوری حرف زدی به منم سرایت کرده ! اَه !

کالین به سراف قول داده بود در عرض ِ بیست دقیقه پرسی و سیریوس رو آدم کنه و ایگور هم ایسته ! کنه و اونا رو نگاه کنه . به این میگن اتحاد و اینا ! بعد از یه مدت ، بالاخره اعصاب و حوصله برای ایگور نمیمونه . میپره یقه ی پرسی رو میگیره که تمرین نشستن میکرده .

ایگور : باب شونصد بار که یه چیزی رو نمیگن ! دو بار گفت ؛ اول تعظیم میکنی بعد میشینی !

کالین : همی من تورا تحسینات ِ بیسیار میکنم که همی اینگونه در روی این پسرک ایستادی و تو مرد آسلام میباشی همی . بیا آغوش آسلام . تصویر کوچک شده

ایگور : تصویر کوچک شده

پرسی که برای ضایع کردن ایگور هم بوده صاف میشینه روی صندلی ، و چنان با وقار این کارو میکنه که سراف که از سولاخ ِ کلید ِ در اتاقش اونا رو نگاه میکرده ، به حالت به اون خیره میمونه .

سراف: عجب ! (امضای ایگور ! )

پرسی به نگاه های این حالتی کاملا به بقیه ی حضار (؟) ثابت میکنه که این کاره اس و کلا همه کاره میباشد . کالین با خوشحالی لبخندی میزنه .

- از صدقه سری بنده ی خفنزج میباشد همی .

سیریوس با شنیدن این جمله ، به صورتی کاملا آنتحاری زیر خنده میزنه ؛ پرسی که شاهد خنده ی سیریوس بوده ، جوگیرز میشه و بعد اونم میخنده . ایگور هم که کلا میخواد تو این بحثا باشه شروع میکنه هر هر خندیدن . و بدترین اتفاق ممکن که می افته ؛ کالین نیز به خنده می افته و هر سه ، دست در آرنج ِ هم دیگه ، عمو ردا باف( در راستای هری پاتری شدن پست ) ! بازی میکنن .

تدی و سراف که در داخل ِ اتاق بودند و از سوراخ کلید اونا رو نگاه میکردند ، آب دهانشونو قورت میدن و آخرین جملاتی که از تدی میشونید ، اینا بوده !

تدی : هیچی ! کالین هم بهشون اضافه شد .. ! من که دیگه باید برم .. خیلی کار دارم !

----------------------------------------------------

شرمنده اگه بده .


[b]دیگه ب


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶
#10

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سیریوس: بهتره بگی وزارت بی فرهنگی!
تدی از بین وسایلی که روی زمین چخش و پلا شده بلند میشه و
گرد و خاک کت بلندش رو میتکونه.
- سلام به همه! همی دوروووود بر وزیر اعظم!
کالین: درود بر تو همی! ستادت رو ول کردی اومدی اینجا؟ 100 گالیون از حقوقت کم میشه.
تدی :
کالین : شوخی کردم بابا !
ایگور: فرمایشی داشتید آقای محترم؟
جمیع جمع! :
تدی : آره سرافینا کجاست؟
در اتاق باز میشه و سرافینا که صورتش خیس بود میاد بیرون.
- میبینی تدی؟ میبینی اینجا رو چیکار کردن؟ اصلاً به این بی فرهنگا نیومده که وزارت فرهنگ داشته باشن. من در اینجا رو تخته می کنم می رم گوشه اتاق خودم به فعالیتهای هنریم ادامه میدم.
همه سرشون رو انداختن پایین و نمی دونن چی بگن. تدی هم هی دهنشو مثل ماهی باز و بسته می کنه اما هیچ حرفی به ذهنش نمی رسه. عاجزانه نگاهی به کالین میندازه تا به کمکشون بیاد.
- اهم اهم! سرافینا تو نباید به این زودی تسلیم شوی همی!
- اما ببینید با من و این وزارتخونه چی کردن؟
کالین از جیبش چوبدستیش رو در میاره و یه وردی میخونه و بعد بنگ! همه چیز مثل اول میشه و برق میزنه.
پرسی که ذوق کرده می پرسه:
- جناب وزیر! چطور این کار رو کردی؟
- بخش کوچکی از نیروهایی که مرلین در وجود من به یادگار گذاشته!
- احسنت!
- خب سرافینا! ببین اینجا چه مرتب شد؟
سرافینا با نفرت نگاهی به افراد حاضر در اتاق میندازه.
- اینا چی؟ اینا هم با فرهنگ شدن؟ جادویی هم هست که آدمشون کنه؟
ایگور: سرافینا خواهش می نمایم که ادب را رعایت نما!
- بشین بینیم بابا! خوبه دو جلسه کلاس پیش من اومده ها!
- آخه سرافینا جان با فرهنگ کردن اینا که سخت تر از رام کردم اعضای خاسگ نیست!
سرافینا به فکر فرو میره. با خودش حرف تدی رو سبک سنگین می کنه و میبینه زیاد هم پرت نمیگه. دیگه غول بیابونی که نیستن، فقط یه ذره بی فرهنگن. تصمیم خودشو میگیره تا صبر و حوصله پیشه کنه و برنامه ای طولانی مدت برای تربیت این بی فرهنگا تنظیم کنه.


تصویر کوچک شده


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۳۲ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶
#9

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
سرافینا در اتاقش با عصبانیت هر چی فحش بیناموسی و غیر ناموسی که به ذهنش میرسید نثار دوستان میکرد. از اون طرف کالین و ایگور و پرسی سیریوس نشسته اند و به گندی که زدند فکر میکنند.
کالین: ای بی ناموس ها اگه می دونستم با وزرای من اینطور رفتار میکنید حتما چند تا فاطی کماندو در هر وزارتخانه میگذاشتم.
پرسی: برو بابا وزیر بوقی. اگه میدونستم که تو و وزیر هات از قدرتتون سو استفاده میکنید اون ستاد انتخاباتیت رو طوری خراب میکردم که وزیر شدن یادت بره.
سیریوس : جمع کن عمو. ببینید چه گندی زدیم. اگه بخواید یکبار دیگه سر هم دیگه دعوا کنید می رم و دامبلدور رو صدا میکنم.
از اونجایی که سیریوس از وحشتناک ترین حربه ی محفل برای تهدید کردن اونها استفاده کرد. همه خودشون رو جمع کردند و تصمیم گرفتند کمی با فرهنگ بشند اما در همین هنگام از در باز یک موجود گلوله شده با سرعت وارد وزارت مورد عنایت قرار گرفته ی سراف شد.
همه:
موجود خسته از جا بلند شد و گفت:
سلام دوستان اینجا وزارت فرهنگه؟ ...


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶
#8

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
سيريوس همچون رعد و برقي خشمگين در كنار سرافينا ظاهر ميشه و كل سازمان رو ميلرزونه..بدنش به خاطر عصبانيت بيش از حد مي لرزيد و آستين هايش رو بالا زده بود..صورتش سرخ شد و (خداييش فضا سازي درسته رول رو قشنگ ميكنه ولي فقط وقت تلف ميكنه،آقا جان من امروز با فضا سازي حال نميكنم،حرفيه!؟)

-ببينم سيريوس تو ميدوني چي شده كه اينقدر عصباني شدي؟
-ها!؟...نه راستشو بخواي نميدونم موضوع چيه!

طرف ديگه پرسي هنوز پشت در و در حال در زدنه تا اجازه ورود بگيره كه متاسفانه سرافينا طرف ديگه قضيه در حال جر وبحث با سيريوس سر اون جغد كه انگار اسمش هدويگ بوده پرداخته،خودتون ميدونيد كه پرسيم چقدر از سر كار موندن ناراحت ميشه كه يكدفعه در و ميشكونه وارد سازمان ميشه.البته ميتونست دستگيره در رو بگيره و باز كنه ولي خب مثل من امروز حوصله در باز كردن نداشت !

سرافينا كه از هر طرف عصباني بود آمپرش بالا ميزنه و كم كم نزديك منفجر شدنه كه كالين هم ظاهر ميشه!

-همي چه شده؟شما داريد وزير من رو ترور ميكنيد همي..شما چه حقي داريد همي؟در سازمان رو شكونديد همي!اي بوق بر شما همي!همي همي همي !

در همين اوضاع كاركاروف كه تازه از نز تد لوپين اومده بود تا جلسه دوم با فرهنگ شدن رو بگذرونه مياد در بزنه كه به دليل عدم موجوديت در با سر ميره وسط كمد كتاب هاي سرافينا و اونجا رو با خاك يكسان ميكنه..عجب قدرتي!بمبه اتمه يا كاركاروف؟ !

سرافينا كه ديگه تحمل اين همه اتفاقات بد رو با هم نداشت به اتاق شخصيش ميره و در رو قفل ميكنه!البته فرهنگ و اينا رو براي چند لحظه ول ميكنه و تو دلش هر چي فحش بود بهشون كشيد و رفت.بقيه هم بر روي معدود صندلي هاي سالم نشستن و به فكر كردن فرو رفتن..اونها بايد چاره اي مي يافتن تا سرافينا رو خوشحال كنن تا اين كارها رو فراموش كنه!ولي مشكل اينجا بود كه چه كاري بايد ميكردن؟اونها بايد براي يكبار هم كه شده با هم متحد ميشدن..حتي پرسي هم براي اين مساله پا پيش گذاشته بود.

----------------
آقا سوژه رو اگر بد ادامه دادم يا هر چيز ديگه اي به ناظر بگيد پست رو پاك بكنه من مشكلي ندارم والا!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶
#7

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
در ذهن سیریوس:موهاهاها اینو چقده خوشه!موهاهاها!

سرافینا: آه سیریوس نمیدونی واقعا نمیدونی چقدر مسخره حرف میزدن وای یه لهجه ی ضایعی داشتن!(و بلند بلند میخنده!)

سیریوس: واه سراف درست بخندت مثلا ما داریم با فرهنگ میشیم!نمیبینی من چقدر با فرهنگ شدم؟!و دیگه برات دردسر درست نمیکنم!

سرافینا که داره خام میشه یه نگاه به سیریوس میندازه و اینبار لبخند ملیحی میزنه!

و چون اینجا نویسنده ی رولها زیاد حال نوشتن فضا سازی و این مزخرافات رو ندارن و وارد جزءیات نمیشن و خب درست نیست تو زندگی خصوصی کاراکتر ها دخالت کنن!و کلا خیلی همه با فرهنگن از رستوران و باقی ماجرا و حرفاها میگذریم!

فردا صبح دفتر وزیر فرهنگ و هنر!

سرافینا اینبار داره روی یک پوستر کار میکنه که طرح دوتا پسر خوشکل و مامانی و جو گرفته و ایناست!و کلا در حال و هوای نقاشی هستش!

پرسی باز از در وارد میشه و مثل ... چیز سرشو میندازه پایین و میاد تو دفتر!

سراف: بیرون بیرون!از اول وارد شو و در بزن و بگو اجازه هست وارد شم!؟

پرسی: ضعیفه ی بوقی!

سراف: اوه هانی ببین کم کم داریم به جاهای باریک کشیده میشیما!کم کم بابای مجوز میشیما!

پرسی با یه حالت عصبانی میزاره از دفتر میره بیرون!و در رو محکم پشت سرش مینده!

که یهو یه جغد بی تربیت بی ادب بی شئن و اینا خودشو از پنجره پرت مینکه رو میز سرافینا و کلی پوستر رو به گند میکشونه!

سرافینا که داره از عصبانیت منفجر میشه داد میزنه!:سیریوس!!!!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۹:۰۱ شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶
#6

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 220
آفلاین
در اینجا پرسی رو جو خفن بودن می گیره و میاد یه تریپ مرگ خواری(هرهر!)واسه سراف بیاد که با کمال آرامش در حال لاک زدن ناخن هاشه!که سراف مجوزو می گیره جلوی دماغش:
-اینو که الآن می بینی پسر خوب؟ها؟خب اگه بخوای به قول خودت شاخ بازی دربیاری دیگه نمی بینیش!مفهومه؟
پرسی که از حرص به رنگ کبود در اومده با حرص تمام جوری که صداش به زور در مباد جواب می ده:
-آره.
-اولا که آره نه بله.بعدش چی؟
-یعنی چی بعدش چی؟
-می گی بله قربان!مفهومه؟
پرسی که لحظه به لحظه کبود تر می شه داد و هوار راه می ندازه:
-ببین ضعیفه ی پرروی جو گرفته....
سراف که این دفعه داره روی ناخن هاش طرح اسلیمی می کشه()بابی خیالی جواب می ده:
-آخی ی ی ی...بمیرم برات!بابــــــای مجوز...!
-نه صب کن!
-صبر کن چی؟
-صبر کنین قربان!
در اینجا سراف بشکنی می زنه و می گه:
-آفرین!داری راه میفتی!
-یعنی مجوزم صادر شد؟آره؟
-مجوزت صادر شد؟برو بابا!امروز تازه روز اوله!برو فردا بیا!نمی بینی کار دارم؟
و آینه شو در میاره و شروع می کنه صورت خودشو نقاشی کردن!
پرسی:


همان شب،
کافه ی سه دسته جارو.
سراف در حالی که داره گیلاس نوشیدنی کره ایش رو با لذت تمام می خوره و سر یه میز کاملا شاعرانه با سیریوس نشسته بعد از این که گیلاس رو خیلی آروم می جوه و قورت می ده می گه:
-آره نمی دونی ریو!(مخفف سیریوس!!!)داشت از عصبانیت خفه می شد!تازه می گفت می خوام برم به سیریوس بگم بیاد سرت خراب شه!فکرشو بکن!
سیریوس هم با حالت کاملا مظلومانه جواب می ده:
-اوه جدا؟
و در همان حال اهداف خبیثانه ای در سرش شکل می گیره!


ویرایش شده توسط سرافینا در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۵ ۹:۰۸:۳۲


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۸:۴۲ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#5

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
جردن عزيز والا من كه از رولت چيزي نفهميدم..ولي در كل سعي ميكنم سوژه رو درست كنم.

-------------------------

شعار امروز:تا فرهنگ بزرگ جادوگري هست چه باك از حمله فرهنگي آمريكا؟ !

كالين صورتش بر افروخته شده بود و هر لحظه امكان منفجر شدنش بود به سرافينا خيره شده و پرسي و ايگور هم در طرف ديگر به صورت( تصویر کوچک شده )سوت ميزدن و اينا..بعد از چند دقيقه ملال آور بالاخره كالين غيب شد و سرافينا رو با ايگور و پرسي تنها گذاشت..آخرشم متوجه نشديم كالين طرف كيه ها...عجب!

-خب ببين ايگور اولا تو ديگه نبايد اينقدر كتابي صحبت كني،اينجا جادوگرانه امتحان ادبيات كه نيست آخه.سعي كن كه خودتو يه كمي تو اين مورد اصلاح بكني.بعدش به كارهاي ديگه برسيم. تصویر کوچک شده !

به اين ترتيب ايگور به صندلي دور از پرسي و سراف رفت و شروع به تمرين كردن با زبان و ايناي خودش كرد..اگر ميتونست اين مجوز رو بگيره تو جامعه جادوگري نتيجه ي خوبي ميگرفت..اون حتما بايد زبانش رو درست بكنه...

طرف ديگه قضيه پرسي و سراف براي چند لحظه به هم خيره شدن تا بالاخره تلفن زنگ زد و اين سكوت وحشتناك رو شكست..سراف بلند شد و به طرف اتاق ديگري كه تلفن درش بود حركت كرد.

در اتاق!
-ببين سراف ساعت 8 امشب ميايي سينما؟همون سينمايي هميشگي.
-اوكي چو...پس ساعت هشت همديگرو ميبينم!

(تعجب نكنيد اينجا جامعه جادوگري است و هر كاري امكان پذيره..همه چي بر ميگرده به هسته چوب دستي ها)

سراف خوشحال و خندان بر ميگرده و اينبار به جاي نگاه كردن تو چشمان سبز و خفن پرسي شروع به صحبت كردن ميكنه.

-ببين پرسي..تو يكي از عضو هاي خوب سايت هستي ولي يه كم اخلاقت تنده و از كلمات خيلي بدي هم استفاده ميكني.بايد سعي كني خودتو آروم تر كني بعدشم كلمات بهتر رو جايگزين بكني.در كل بايد خودتو خيلي اصلاح بكني!!
-ببين خانم به اصطلاح با فرهنگ يا اينجا رو امضا ميكني يا به سيريوس كه كلي شاخه جادوگريه ميگم بياد بزنتت..آخه من به تو چي بگم؟
-سيريوس؟ميشه بگي اون چيكارست؟
-وااااا نميدوني مگه؟اون معاون ارتش قدرتمند محفله( تصویر کوچک شده )..مسوول سوتي گيري اعضاي سايت هم هست !
-ببين عزيز من...تا تو اخلاقت رو درست نكني و با من درست حرف نزني من اينجا رو امضا نميكنم..حالا ببين ديگه..

ادامه شو بنويسيد!

--------------------------
حوصله نداشتم دوباره بخونمش..اگه مشكلي،غلط املايي و اينجور موارد بود گير نديد ديگه!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۴ ۹:۱۴:۵۹

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۵:۲۷ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#4

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۱۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
از fozool sanj
گروه:
کاربران عضو
پیام: 280
آفلاین
و بعد از مدتي که ايگور از احوالات پرسي جويا ميشه. طبق خالي بندي هايي که از خود در وکنه!! پرسي مجبور ميشه بگه:
هيششششش... صداشو در نيار اون هري پاتري که اومد براي نجات من بودم. عينک طبي زده بودم.
سرافينا که با اين خالي بندي ها مواجه ميشه ميگه: چکش! فلان فلان شده ها اصلا فکرشو کردين من کيم؟
پرسي که فکر ميکرده با تعداد پستهاي بالا شخص مهميه ميگه:
هر کي ميخواي باش بايد من رو آسکورت کني ا دم قطار هاگوارتز.
سرافينا که از اين قضيه کلي رنجيده خاطرات ميشه وويگود که:
همي من جي کي بيدم . و ماسک صورتشو ور وداره.!!!(ماموريت غير ممکن 3)
پرسي و ايگور هويجوري دهانشان باز مانده و فک پايينشان به ته کفششان اصابت مينمايد.
*****************ناگهان کالين بن کريوي واردات شدندي و بر سر سرافينا دادي همي زد:
که اي نامبرده سرافينا ...... چرا کردي هم اکنون تو خطا
مگر عهدي نبودي مارا در خفا؟..... ببايد شدن تو را در سياهچاله ها

هممم ... لی جردن عزیز! ... وقتی که می نویسی سعی کن از اتفاقات پست قبلی باخبر باشی و بدونی که چی می خوای بنویسی ... چیزی بنویس که مربوط باشه و سوژه ی قبلی رو خراب نکنه ... پستتو پاک نمی کنم ولی بازم سعی کن بهتر بنویسی ... راه میفتی!



ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۴ ۱۰:۲۸:۲۲

همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای بد به سرت میزنه.
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای خوب از سرت پر میزنه


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶
#3

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
شعار امروز ما :
با فرهنگ می شویم!

===

چون رول رو دور تنده و نویسنده هم حوصله توضیح واضحات و فضاسازی های تکراری و رول خسته کننده نوشتن رو نداره، مثل فرفره همه جا تمیز می شه و جن خونگی ها که کار درست بودن دستورات سرافینا رو یکی یکی اجرا می کنن و کلا اونجا خیلی تروتمیز و ردیف می شه و نورگیر می شه و دلباز و بدون گرد و خاک می شه و عاری از هرگونه چیزی می شه که باعث شه سراف بپره بغل کالین!!!

بعد از اون ساعتها بدون مشتری می گذره و سرافینا از بیکاری یه گالری نقاشی می کشه و همه رو به نمایش می ذاره و کلی هم از فروششون پول به جیب صندوق وزارت میریزه و خودشم کلی کاسب می شه و تصمیم می گیره فرار کنه بره دبی برا خودش کارکاسبی راه بیندازه که ناگهان ...

پاق!

در اتاق باز می شه و پرسی و ایگور با حالتی بسیار بسیار شاکی و خشن وارد می شن.
پرسی‌ : من مادرشو به عزاش می شونم!
ایگور : من یک کار می کنم که بوووق بوووق و دودمانش بر بووووق و و خودش هم بر بوووووووق و کلا من خیلی گولاخ هستم و شاخ هستم و خفن هستم و می ترکانم!

سرافینا که در حال حس گرفتن برای شعر گفتن بود از حسش میاد بیرون و با صورتی برافروخته به اون دو تا نگاه می کنه.

- آقایون به نظرم مودبانه تره که آدم وقتی که وارد یه اتاق می شه قبلش در بزنه.
پرسی : اتاق؟ من فکر کردم اینجا طویله است!
ایگور : راست می گوید! ما فکر می کردیم اینجا طویله است! هر هر!

سرافینا نفسشو تو سینه حبس می کنه و سعی می کنه بر اعصابش مسلط باشه. بعد از چند لحظه می پرسه؟
- خیلی خب شما اینجا چی کار دارید؟
ایگور : آن یارو وزیر مبارزه با آستاکبار ِ بوقی به ما گفت از شما تاییدیه اخلاقی بگیریم.
پرسی : رفته بودیم پیشش به خاطر ظلم ها و نامردی هایی که محفل در حق مرگخوارا روا می داره شکایت کنیم که گفت باید با گواهی کتبی این خرابه بریم پیشش... من حالشو می گیرم!
ایگور : من هم به نوبه ی خود حالش را در قوطی خواهم کرد!

سرافینا زیر لب می گه : باید می فرستادتون تاییدیه روانی بگیرید!
بعد بلند می گه :
- خیلی خب شما یه دقیقه اینجا منتظر باشید من الان میام.
و میره اتاق بغلی.

- بیب ... بیب ... الو سلام سیریوس ... چی ؟ ... شب؟ ... کدوم رستوران؟ ... حالا شاید اومدم!!! ... ببین تو این دو تا رو فرستادی پیش من؟ ... اینجا رو گذاشتن رو سرشون! ... آدمشون کنم؟ ... این چندمین باره برام دردسر درست می کنیا!! ... خیلی خب ... باشه شب ساعت 10 میام رستوران همیشگی!() ... بای.

بوق!

--- ساعتی بعد ---

- خب حالا که اینجا روبروی من نشستید باید به حرفای من گوش بدید تا من بتونم اون تاییدیه رو براتون امضا کنم.
پرسی : ضعیفه بدو اینو امضا کن بینیم باو!
سرافینا لبخند ملیحی می زنه و می گه :
- متاسفم ولی من تا وقتی شما درست صحبت نکنید زیر هیچ برگه ای رو امضا نمی کنم! حالا برای شروع کدومتون می تونه یه احوال پرسی مودبانه از اونیکی بکنه؟
ایگور : من من من!!!
سرافینا : خب حال پرسی رو بپرس.
ایگور رو به پرسی : چطور هستی خوب هستی در سلامتی کامل به سر می بری؟ هووووب!

====

این موضوع رو به نتیجه برسونید... همینجوری رها نشه!


باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶
#2

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 220
آفلاین
-همی اینی که می بینید ساختمان وزارت شماست و البته بسیار زیبا و دلبازه!
کالین که به همراه سرافینا برای بازدید از یکی از طبقات غیر قابل استفاده ی ساختمان وزارت اومده بود به گوشه و کنار ساختمون اشاره ای می کنه.
سرافینا با حالت"من واقعا بهت تبریک می گم با این، جا انتخاب کردنت خسته نباشی!"به کالین نگاه می کنه.بعد به ساختمون نگاهی می کنه.
-بد نیستا...ولی آقای وزیر اینجا که خرابه ست!تو رو خدا نگاه کن!گرد و خاک داره از در و دیوارش می ریزه!چند دفعه بگم من آلرژی دارم؟ها؟پنجره هاشم که تخته اس!من نور زیاد می خوام واسه اینجا...(در حالی که دماغشو گرفته قدم زنان دوری می زنه)اَه اَه...چقدرم که عنکبوت توش ریخته..اون سیاهیه چیه اونجا؟...جیـــــــــــــــــغ!..سوسک!
و زرت!می پره بغل کالین!
کالین که به حالتدر اومده تته پته کنان شروع می کنه به حرف زدن..
-اممم...اهم!تو چیکار کردی الآن دقیقا؟!؟!
سراف هم که به حالت دو نقطه دی در اومده خیلی آروم میاد پایین.
-اهم..اِ...چیزه..خب من از سوسک می ترسم!
کالین که خیس عرق شده یقه ی لباسش رو کمی شل می کنه و با کلاهش شروع می کنه خودشو باد زدن:
- وای به حال ما!اگه بانو لیلی بفهمد چه خاکی بر سرم بریزم؟اگه جامع ی جادوگری بفهمد چه؟من؟مرد آسلام و از این حرفا؟پس فردا می گن اینم با دامبلدور رابطه ای داشته!اگه این طور بشه من همه چی رو تکذیب می کنم!خب می ترسی که بترسی!استغفرالله!!اون سوسک که وزیر بهداشت بودی همی!
سراف که می فهمه روز اولی به کل ضایع بازی درآوورده کالین رو هل می ده تو آسانسور.
-اِ بله راس می گینا!..امم بله خب شما تشریف ببرین من خودم مرتب می کنم اینجارو!خیلی هم خوبه دستتون درد نکنه!دِ برو دیگه!
و کالین همون طور که داره زیر لب با خودش حرف می زنه با آسانسوری که دلنگ دلنگ کنان درش بسته می شه به طبقه ی پایین می ره.(رول هری پاتری!)

سرافینا به اطراف نگاهی می کنه،سوت بلندی می کشه و چهارزانو می شینه وسط راهروی بزرگ.
-اصن از کجا شروع کنم؟خب..بذار حداقل...
و بشکنی می زنه و دو جن خانگی جلوش ظاهر می شن.دستورات لازم رو میده و کار شروع می شه!

________________
توجه:
این تاپیک رول هست و برای ترویج اهداف بالاست.خواهشا در مورد اهداف بالا باشه.حرف بد نداریم،فحش هم نداریم.بی ناموسی هم در حد خنده و برای نمک رول.بیشتر از اون نداریم!ویرایش می شه!
(از یک نقطه نظر:پس چی داریم؟)

با تشکر
وزیر فرهنگ و هنر،
سرافینا.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.