مقبـــــره مرلیــــــنولدمورت در حال تجزیه و تحلیل و کشف حقیقت بلیت بود که نیکلاس فلامل امانش نداد، سریع از داخل قبر به بیرون پرید و همان کاری را با او کرد که با دامبلدور کرده بود. حافظه اش را اصلاح کرد ...
0 ساعت و 5 دقیقه و 10 ثانیه بعدهمه اعضای مرگخواران و محفل ققنوس در مقبره مرلین یا همان مرلینگاه ایستاده بودند و منتظر اعلام نتایج هفت خوان بودند. ولدمورت(
) و دامبلدور(
) اصلاح شده نیز پیشاپیش آن ها ایستاده بودند.
همه ساکت بودند. نیکلاس فلامل که درون قبر پنهان شده بود، از سوراخ ریزی که درون قبر ایجاد کرده بود بیرون را نگاه کرد و وقتی مطمئن شد همه جمعند چوبدستیش را جلوی دهانش گرفت و گفت بطنین:
_ تق تق تق ... یک، دو، سه آزمایش میکنیم... صدا میاد؟
اعضای محفل و مرگخواران همگی: بله!
نیکلاس: عمو سبزی فروش؟
اعضای محفل و مرگخواران: بله!
نیکلاس: سبزی کم فروش؟
اعضای محفل و مرگخواران: بله!
نیکلاس که متوجه شده بود سوتی داده گلویش را صاف کرد و ادامه داد:
_ اهم اهم ... فرزندان من! امروز در این مکان مقدس جمع شدید تا شاهد اعلام نتایج هفت خوان باشید. البته تا به الان فقط پنج خوان انجام شده ولی همین تعداد کافیست زیرا لرد ولدمورت با پیروزی در چهار مرحله برنده قطعی این مسابقه است و حتی اگر دامبلدور دو خوان باقیمانده را هم برنده شود تاثیری در نتیجه ندارد، اوووووووخ! (یک موش از داخل قبر مرلین پای نیکلاس را گاز میگیرد)
نیکلاس بعد از رفع و رجوع قضیه، رویش را به ولدمورت خوشحال و دامبلدور مایوس کرد و گفت:
_ هر دوی شما به زیر زمین مقبره بروید. آنجا سنگ جادو را گذاشتم تا لرد ولدمورت برنده آن را بردارد ولی لازمه که بازنده یعنی دامبلدور هم آن جا حضور داشته باشد.
ولدمورت در میان تشویق مرگخواران(
) و دامبلدور در میان گوجه محفلیان(
) بسمت زیر زمین رفتند. تا به زیر زمین رسیدند و نگاهشان به سنگ جادو افتاد، دامبلدور نتوانست تحمل کند و بسمت سنگ حمله کرد تا آن را بدست بیاورد. ولمدورت هم که سنگ را حق طبیعی خودش میدانست بسمت آن حمله کرد و هر دو در یک زمان دستشان را به سنگ جادو زدند و ... پق!
کره ماه_مـــــــــاع! ما کجاییم؟
_ از من میپرسی پسره ناخلف؟ دوباره همون حقه پایان مسابقات جام آتشو زدی؟ دوباره همون کاری رو که با هری کردی و خفتش کردی میخوای با من بکنی؟ اون سنگه قلابی بود! یه رمزتاز بود! آخه آدم عاقل! اگرم میخواستی رمزتاز بذاری اقلا یه جای نزدیک میذاشتی! اینجا کجاست اصلا؟ من به عمر ششصد سالم همچین جایی ندیدم!
_ برو بابا پیری! من اصلا در جریان نیستم! نکنه کار خودته! در ضمن بر خلاف تو من به نجوم زیاد علاقه دارم! اینجا کره ماهه! چی؟ چی گفتم؟ کره ماه؟
الانه خفه شیم!
در همین لحظه مانند اینکه آسمان پروژکتورش را بسمت آن ها گرفته باشد نور شدیدی همه جا را روشن کرد و صدایی زنانه به گوش رسید:
_ نه نترسید. خفه نمیشید!
چوبدستی ای طلایی از غیب ظاهر شد و بسمت هر دوی آن ها گرفته شد و با همان صدای زنانه طلسمی بسمتشان شلیک شد: اکسیژنیوس!
_ الان حالتون خوبه؟
ولدمورت و دامبلدور هر دو سر تکان دادند و دامبلدور گفت:
_ ممنونم فرزندم! فقط میشه خودتو معرفی کنی و این نورم بزنی کنار! ما اصلا چیزی نمیبینیم از شما!
صدای زنانه: همه شما خودتون فرزندان منید آلبوس! نباید هم ببینی چون من قابل دیدن نیستم.
ولدمورت: نکنه تو مرلینی؟ ولی مرلین که مرد بود! اصلا معنی نداره مرلین زن باشه!
صدای زنانه: خوشبختانه یا متاسفانه باید این مساله رو قبول کنی تام!
دامبلدور: مرلین! برای چی الان اومدی پیش ما؟ مگه تو داخل قبر و مقبره ت در جنگل ممنوعه نبودی؟
صدای زنانه: نه اون نیکلاس فلامله که حافظه شما رو اصلاح کرده و سرکارتون گذاشته! مرلین واقعی منم!
دامبلدور: واقعا؟! خب چی شده که بعد اینهمه سال پیش ما اومدی؟ من تو کل عمر ششصد ساله م یه بارم شما رو ندیده بودم! اینهمه تام کشت و کشتار کرد شما کجا بودی؟
صدای زنانه: فکر میکنی تو کل جهان فقط شما جادوگرید؟ من خدای کل جادوگرای جهانم! کره زمین شما در برابر کل جهان یک اپسیلونه! به صفر میل میکنه! من کارهای دیگه ای هم دارم و باید همیشه انجام بدم! الان بخاطر این به پیش شما اومدم که نذارم نیکلاس فلامل کنترل جادوگرارو دستش بگیره چون خیلی پلیده!
دامبلدور: همین؟ یعنی نیکلاس بره و دوباره تام بیاد و روز از نو روزی از نو؟ آقا من قبول ندارم این تام همش آدم میکشه!
ولدمورت: عجب پیرمرد بدذاتی هستی دامبلدور! حالا که شاه بخشیده تلخک دربار نمیبخشه!
صدای زنانه که سعی میکرد خنده اش را پنهان کند گفت:
_ دامبلدور، اینو بدون که حتی به وجود تام هم روی زمین نیازه! تا تام نباشه خوبی و بدی بین جادوگرا معنی نداره! باید تام باشه و قوی هم باشه تا خود جادوگرا تصمیم بگیرن که میخوان جزو جادوگرای خوب باشن یا به تام ملحق بشن و بد باشن. این سرنوشت زمینه. جنگ بین خوبی و بدی همیشه خواهد بود! همیشه!
دامبلدور: من یه سوال دیگه م دارم!
صدای زنانه: دیگه کافیه آلبوس! نگران نباش! همتون یه روزی پیش من خواهید آمد و اونموقع همه سوالاتتونو میتونید بپرسید. فعلا باید برگردید کره زمین! باید برید و تکلیف نیکلاسو مشخص کنید!
کـــــــره زمیــــــن _ مقبـــــره مرلیــــــننیکلاس فلامل(آوای دروغین مرلین): خب فرزندانم. دیدید که هر چقدر به دنبال ولدمورت و دامبلدور گشتید آن ها پیدا نمیشوند. احتمالا بر سر سنگ جادو دعوایشان شده و همدیگر را کشته اند. الان مهمتر از آن ها گروه های شماست که بی ارباب و رهبر مانده. من حاضرم فداکاری کنم و مقبره راحتم را رها کنم و دوباره بشکل یک جادوگر در بیایم و به پیش شما بازگردم تا رییس هر دو گروه مرگخواران و محفل ققنوس بشوم!
پق!
_ زرشک!
ولدمورت و دامبلدور ظاهر شدند و ولدمورت یک طلسم انفجاری به مقبره مرلین زد و دامبلدور هم گفت "برس به دست" و نیکلاس آبکشیده را جلوی روی همه اعضای محفل ققنوس و مرگخواران گرفت و حقیقت ماجرا را برای آن ها شرح داد و در آخر اضافه کرد:
_ راستی ما مرلین رو هم دیدیم! همتون خوشحال باشید که خدای ما به یادمون هست. مگه نه تام؟
ولدمورت: مرلین؟ نه! اصلا مرلینی وجود نداره! من که مرلین ندیدم!
سپس در میان حیرت دامبلدور اضافه کرد:
_ مرگخواران به فرمان من! همگی از اینجا میریم! میریم دنبال یه هورکراکس بهتر!
پایان جنگ