هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#62

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
دوباره جثه ی کوچیک لینی به درد خورد.

لینی به کسی که اینو بهش گفته بود نگاه کرد.
-لطفا رو اولش نشنیدم، کراب!

کراب به لینی بگه لطفا؟ این جزو محالات بود.

کراب تو کل زندگیش سعی کرده بود به هیچکس به جز اربابش نگه "لطفا"! ولی این دفعه فرق می کرد...این دفعه جون اربابش در خطر بود...اگه اینو نمی گفت ممکن بود که اربابش رو از دست بده...کراب تنها موقعی به لینی می گفت "لطفا"، که قضیه، اربابش باشه و الان اون موقع بود!

-هنوزم نشنیدما!
-خیلی خب..ل...ط...ف...ا از سوراخ برو داخل و در رو باز کن!
-این چه وضع گفتنه...درست بگو!
-کراب بگو دیگه ارباب الاناس که عصبی بشه!
-باشه باشه...الان می گم...هوووف...لینی، لطفا این کارو بکن!

لینی یکم به کراب نزدیک شد.
-ببخشید، جدیدا یکم گوشام سنگین شده...یه بار دیگه بگو!
-لطفا این کارو بکن!

لینی چرخی زد و کاملا خوشحال به سمت سوراخ کلید رفت.
-عه...ببخشید، یکی میاد کمک...فکر کنم گیر کردم!

رابستن دوباره وارد عمل شد.
از اون موقعی که مجبور شد نیش لینی رو بگیره، دستش زخم شده بود...رفت و با خونی که ازش اومده بود، سوراخ کلید رو کمی سُر کرد.

لینی از سوراخ رد شد!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۲۲:۲۷:۰۸

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#61

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ارباب شما لطفا روی زمین واینسین. زبونم لال یه ماری عقربی چیزی...

نجینی گوینده را درسته قورت داد و در جا هضم کرد. ولی مرگخواران بیدهایی نبودند که با این بادها...

نجینی نویسنده را هم قورت داد که یاد بگیرد او را باد ننامد. این پست بصورت خودکار ادامه پیدا می کند.

مرگخواران با این که قادر به اعتراف، حتی برای خودشان هم نبودند، با خطرناک بودن زمین برای لرد سیاه موافق بودند.

لینی، حشره شجاع و داوطلب، رفت و جلوی لرد سیاه روی زمین دراز کشید.
-بفرمایین ارباب. رو شکم من وایسین.

همه برای ثانیه ای به شکم لینی نگاه کردند.
یعنی سعی کردند نگاه کنند...ولی دیده نمی شد!

لینی فهمید که به دلیل ابعادش، در این موقعیت خاص، زیاد هم به درد نمی خورد.
در هنوز بسته بود.

ولی ابعاد لینی، آنها را به سوی راه حلی راهنمایی کرد!

-لینی؟ تو می تونی از سوراخ کلید بری تو و درو از اون طرف باز کنی! ارباب...شما هم لطفا روی زمین واینسین!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#60

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
مرگخوارها دوباره هول شدند و دست و پا و دم و شاخکشان را گم کردند.
-کسی دست منو ندیده؟
-فکر کنم شاخک من تو جیب کرابه.
-اگر پای منو دیدین این اطراف، بهش بگین برگرده. من بدون اون نمی تونم. یه لنگه پا وایسادن خیلی سخته!

مرگخواران جوگیر هم شده بودند!

-اهم... اگر همین الآن در رو برای ما باز نکنید، کاری می کنیم که هیچ وقت دست و پاهاتون به دردتون نخورن.

کریس جلو آمد و سعی کرد از فرصت پیش آمده بهترین استفاده را داشته باشد.
-الآن بازش می کنم ارباب. آلوهو...

لرد سیاه منتظر ماند تا کریس، طلسم را اجرا کند. ولی خبری نشد. برای همین به طرف او برگشت و نگاهش را به مرگخوارانی دوخت که همه با هم دستشان را روی دهان کریس نگه داشته بودند. خشم و تهدید هایی که از طرف آنها به سوی کریس روانه شده بود، به محض دیدن لرد تبدیل به لبخند عریض و مصنوعی و بسیار زشتی شد که به صورت هیچ یک نمی آمد.
-ارباب شما بفرمایید اینجا وایسین تا جاتون امن باشه.
-یاران ما... در!

مرگخواران در فشار شدیدی بودند. باید بدون استفاده از طلسم، دری بدون دستگیره را باز می کردند!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۲۱:۴۶:۵۰
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۲۲:۰۵:۵۷

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#59

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
بعد از برخورد خیلی بد و بلایی که لینی ظالم و ستمگر سر کراب معصوم و مظلوم میاره، مرگخوارا شروع به قل خوردن میکنن.

-مواظب ارباب باشین!
-هوای ارباب رو داشته باشین!
-قرار نیست اتفاقی بیفته. من مطمئنم. ولی سر ارباب رو بپایین!
-یکی نیش لینی رو بگیره.

این "یکی" کسی نیست جز رابستن که نزدیک ترین فرد به لینیه و مجبور میشه با دستش جلوی تیزی نیش لینی رو بگیره و دستاش تا مقصد تیکه و پاره میشن.
رابستن خیلی فداکاره.

مرگخوارا قل میخورن. از روی سنگا و رودخونه ها رد میشن. صاعقه بهشون میزنه. سگ دنبالشون میکنه. ولی هرطور شده خودشونو به خونه میرسونن.

گلوله، جلوی خانه ی ریدل ها از هم باز میشه و کلی مرگخوار خسته و زخمی و درمونده و وامونده، و یک لرد سالم و سرحال از توش درمیاد.

و یک صدای فریاد نفس نفس زنون.

-نامردا ...منو چرا جا گذاشتین؟ از اونجا تا این جا دنبالتون دوییدم. ارباب زنده هستن؟

همه میدونن لرد سیاه زنده اس. ولی با سوال بانز نگران میشن.

-ارباب...شما سریع تر بفرمایین تو خونه. یکی بره درو براشون باز کنه.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۲۰:۵۰:۱۱

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#58

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
کراب با شنیدن این حرف یه لحظه سرشو بیرون میاره و نگاهی به اونور می‌ندازه. مرگخواران حاضر در اونور گلوله سرخ شده بودن و هر از گاهی مقادیری مو از دهنشون می‌ریخت بیرون.

- خب شایدم نخوام برم اونور.

با دیدن این صحنه کراب سرشو برمی‌گردونه، اما با دیدن معجون قُل‌قُل‌کننده‌ای که هکتور حتی تو این موقعیت قِل‌قِلی از ساختنش دست برنداشته بود و نیش لینی که به طرز عجیبی چند برابر حالت عادی برق می‌زد، دوباره بذر شک تو دلش جوونه می‌زنه.

- تصمیمتو بگیر دیگه کراب!

کراب برای لحظه‌ای جا و مکانشو فراموش می‌کنه و به جاش این موضوع براش پررنگ می‌شه که همه براش صبر کردن و چقد به حق و حقوق یک کراب احترام گذاشتن. هرچی بود موضوعی بود بسیار بی‌سابقه!

- نخیرم مشتاقیم بدونیم کدوم‌ورو انتخاب می‌کنی که سمت برعکسش پرتابت کنیم یکم بخندیم.

کراب که ذهنش رو با تصورات خوشی داشت پر می‌کرد، با شنیدن این دیالوگ تکونی به سرش می‌ده و تمام خیالاتش باد هوا می‌شن.

- هیچ‌وقت به حقوق یک کراب اهمیت ندادین. همین‌جا می‌مونم اصن. ایش.

همون موقع دستی دراز می‌شه و کرابو از اینور برمی‌داره و به اونور انتقال می‌ده. درست برخلاف میلش!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#57

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#56

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-صبر کنید! دست نگه دارید! قل نگه دارید!

گلوله توپی حاوی مرگخواران، که شدیدا آماده قل خوردن بود متوقف شد.

-چته کراب؟
-تو همیشه باید تو کارای ما سنگ اندازی کنی؟
-دو دقیقه آروم بگیر قل بخوریم.
-بنیشمش؟

لینی در آن توپ تنگ و تاریک وقت گیر آورده بود. لینی کلا وقت گیر میاورد.

کراب بالاخره به سخن در آمد!
-من از مکانم در این گلوله راضی نیستم. میخوام برم اون ور.

"اون ور" ی که کراب به آن اشاره میکرد، محلی بسیار دورتر از لینی و هکتور و سو و بانز و تمامی عناصر نامطلوب حاضر در توپ بود. کراب طوری رفتار میکرد که انگار برای سفر با توپ قلقلی مرگخواران بلیط خریده، و دارای حق و حقوقی بود!


-تصمیم با خودته. اونجا هم موهای بلا میره تو دهنت.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۱۷:۴۴:۵۱
ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱ ۱۷:۴۵:۲۶

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#55

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-اینجاست که باید دست به دامن معجون راضی شو بریم خونه‌ی هکتور بشید!

طبیعی بود که بعد از شنیدن اسم معجون جدید هکتور، سکوتی مخوف بین مرگخواران حاکم شود.
بلاتریکس که گوش های رودولف را به زور گرفته بود، با شک و تردید نگاهی به هکتور انداخت.
-دقیقا برای چی این معجون رو ساختی؟

ظاهرا این سوال همه‌ی مرگخواران بود. چون همه با چهره‌هایی منتظر به او خیره شدند.

-طبیعیه که بزرگترین معجون ساز قرن، مجموعه بی نظیری از هزاران مدل معجون کشف شده و کشف نشده داشته باشه! معجون رو بدم به ارباب؟
-هرگز!

این فریاد دسته جمعی مرگخواران هم طبیعی بود! در وضعیت طبیعی هم کسی به هکتور اجازه نمی داد معجون هایش را نزدیک لرد سیاه ببرد. الان که دیگر شرایط هم طبیعی نبود!


-یاران ما... این چه وضعیتیه؟ ابهت ما خدشه دار شد.

مرگخواران دست و پا و شاخک یکدیگر را گرفته و به شکل یک کره تو خالی در آمدند که لرد سیاه در مرکز آن ایستاده بودند.

-با شمارش من قِل می خوریم. حواستون به ارباب باشه. یک... دو...

اوضاع، اصلا طبیعی نبود!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#54

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
برای چند لحظه همه چیز توی سکوتی وحشتناک فرو رفته بود و جو به شدت سنگین شده بود. صدا از کسی در نمی اومد. فقط نگاه ها از لرد به سمت پیشگو و از پیشگو به سمت لرد میرفت و می اومد. بلاخره بعد از اینکه ملت از این همه سر چرخوندن آرتروز گردن گرفتن صدای بلتریکس این قائله رو تموم کرد.
-ارباب من که میگم این خود تریلانیه. از اولشم دنبال مرگ و میر بود. من که میگم بکشیمش.
- بیا فرزندُم. بیا ببینُم زیر اون موی اسفنجی چی مخفی کردی؟ بیا موهاتو تیغ بزنُم.
-آواداکداورا!

و این بود سزای کسی که با لرد و گیسوی کمند بلاتریکس بابا شوخی رو باز کنه.
- سرورم من ازتون عذر میخوام ولی مطمئنم این فالگیره یه نسبتی با اون تریلانی داشت. اونم که میدونید واسه محفل کار میکرد. وگرنه شما به این سالمی چرا باید بمیرید.
- ما نمیمیریم یارانمون. ما هزاران تا جون داریم در سراسر دنیا.
- معجون جمع آوری جون های تیکه پاره شده از سراسر دنیا به این نقطه تازه دمیده!

کراب در حالی که تلاش میکرد هکتور رو توی پاتیلش غرق کنه گفت:
- ارباب به نظر من که شما از همه سالم ترین. گونه هاتون بدون رژ گونه حسابی گل انداختن.
- ارباب حتی شاعر میگه سلامتی چشم قرمزا. یعنی شما چون چشمتون قرمزه سلامتین.

ملت مرگخوار بعد از تایید جملات فوق نتیجه ی علمی گرفتن که لرد قرار نیست بمیره. بنابراین تصمیم بر این گرفتن که گشت دیگه ای توی غرفه بزنن.
بعد از برداشتن نیم قدم اول صدای مهیب گرومپی اومد و بعد از اون یه صدای فریاد بلند.
- مراقب باااااااااااااااشییییییییییییییین!
ملت مرگخوار یه نگاه به سمت صدا کردن و فقط مشغول تماشای پاندولی شدن که به ارتفاع برج ایفل بود و تیغه اش جوری تیز بود که حتی ضخامت کاغذ رو هم میبرید.

و این پاندول درست از جلو دماغ لرد رد شد!

- اهم اهم... میگم ممکن نیست لردمون طوریش بشه ولی به نظرتون بهتر نیست کم کم بریم خونه؟
- ما دوست ندایم برگردیم داره به ما خوش...
چاقویی که درست بالای سر لرد به فاصله ی دو میلیمتری از پوست سرش توی دیوار فرو رفت، حرفش رو قطع کرد.
حالا همه ی مرگخوار ها و حتی لردترجیح میدادن برگردن به خانه ی ریدل ها و مشکل اینجا بود که باید لرد رو راضی میکردن که برگردن. اون هم بدون جادو حتی بدون جارو!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸
#53

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


مرکز تفریحی جادوگران...غرفه بازی با مرگ


-سرت بده فالت بگیرُم.

دو سوال برای لرد سیاه و یارانش پیش آمد.

1-چرا همه فالگیرها لهجه یکسانی دارند؟
2-از کی تا حالا برای گرفتن فال، درخواست سر می کنند؟

سوال اول خیلی مهم نبود...ولی کراب تصمیم گرفت تکلیف سوال دوم را روشن کند.
-اصولا نباید بگی دستت بده؟

فالگیر نگاهی عاقل اندر سفیه به کراب انداخت.
-تو فکر کردی ما از او فالگیرایُم؟ نیستُم خب. ما مدل جدیدُم. فال سر می گیرُم. رد خور نداره. می خوای؟ سرت هم گنده اس.

کراب تصمیم گرفت کمی تفریح کند.
-بگیر ببینم چی می شه.

پیرزن، تیغ درازی از کیسه اش خارج کرد و به طرف سر کراب رفت. کراب خطر را احساس نموده و در حالی که دو دستش را روی سرش گذاشته بود به سمت هکتور دوید.
خودتان حساب کنید که صحنه چقدر ترسناک بوده که حاضر شده به سمت هکتور بدود!

-صبر کن خب. از روی مو که نمی شه. باید رگ ها و شکل جمجمه و اعصاب سرت رو ببینم. ارزششو نداره برای فهمیدن آینده کچل بشی؟

کچل؟

نگاه ها بی اختیار به سمت تنها کچل حاضر در جمع برگشت.

-چتونه؟...ما فال نمی خواهیم! اعصاب سرمون به خودمون مربوطه. کچل هم خودتانید.

فالگیر که این حرف ها حالی اش نمی شد ذره بینی در آورد و از همان فاصله سرگرم بررسی شد.
-می بینم...به وضوح می بینم...چهار عصب در راستای هم قرار گرفته اند و جمجمه شکل سر اسکلت به خود گرفته. این فقط یک معنی می تواند داشته باشد.

-این که در واقع خیلی عادیه که جمجمه هر انسانی شکل سر اسکلت باشه؟

-مرگ! طی چهار روز...مرگی غیر منتظره و ناگهانی. از جادو دوری کنید فرزندانم...شاید خطر از بیخ گوش این فرد رد بشود...شاید هم نشود!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.