-تقلب آقا...تقلب!
کراب یک قدم عقب رفت. مطمئنا او جزو مخاطبین نبود. ولی صدایی که از داخل سایت به گوش می رسید، همچنان فریاد تقلب سر می داد!
-اینا همه رفتن به اربابشون رای دادن. اصلا از کجا معلوم تهدید نشده باشن؟ تحت تاثیر طلسم فرمان نباشن؟ این لرد کجاش خوبه؟ معلومه دیگه...یا از روی عادت بهش رای دادن... یا مجبور شدن، یا جوگیر. وگرنه کدوم تسترالی می ره به این رای می ده؟ رای گیری رو از سر می گیریم...و اولین رای داده شده رو قبول می کنیم. این چنین چاره درخشانی اندیشیدم!
مرگخواران زیاد از چیزی که مدیریت اعظم سایت اندیشیده بود سر در نیاوردند. ولی لرد سیاه سر در آورده بود. چون خفن بود و ارباب بود.
-همگی سر لپ تاپ ها آماده باشین. انگشت ها حاضر...وقتی علامت دادم بصورت یکجا و سریع در همه عناوین به ما رای بدین. ما اینجوری رای جمع می کنیم.
مرگخواران آماده و ده انگشت در هوا کمین کردند.
سه...دو...یک...رای دهید!
صدای تلق و تولوق دکمه ها به هوا بلند شد...
-اِ...چی شد؟...چرا قبول نمی کنه؟
-نوشته اولین رای داده شد. چطور ممکنه؟ من خیلی سریع رای دادم.
-این مدیرا دارن تقلب می کنن؟
-حالا کی انتخاب شده؟
مرگخواران و لرد سیاه که حالش بسیار گرفته شده بود، وارد صفحات عناوین شدند. در تک تک صفحه ها تصویری زشت و کریه از موجودی هشت پا به چشم می خورد.
-این که عنکبوته اس...آراگوگ؟ کجایی نکبت؟
سرها به طرف بالا برگشت. آراگوگ در گوشه ای از تارش بساط جدیدی پهن کرده بود. هشت لپ تاپ بسیار ریز روی هشت میز قرار داشت. آراگوگ نگاه ها را خیره به خود دید!
-چتونه؟ رای دادم خب. هشت تا دست داشتم. هشت تا رای یکجا دادم. می خواستین شما هم هشت تا دست داشته باشین.
-به کی رای دادی؟!
-خودم! از همه بهترم خب. حقیقت رو می شه انکار کرد؟
-تو تازه واردی؟...تو تازه واردی آخه؟ دِ دهن منو باز نکن!
-بهترین مرگخوارم شده...تو مرگخواری؟
آراگوگ با جدیت جواب داد:
-البته که مرگخوارم! علامتم دارم. روی دست سوممه. ببینین!
دست سومش را به طرف جمع گرفت. ولی حتی خود دست هم به سختی دیده می شد. چه برسد به علامت رویش!
-خب....گیریم مرگخواری...بهترین محفلی هم شدی که...می شه؟ تو محفلی هستی؟
-قلبم سرشار از سپیدیه...بیا باز کن ببین...نه...خجالت نکش. بیا قلبمو در بیار و ببین. قلب ریز کوچیک طفلکیمو...
-ناظرم هستی لابد!
-البته...از این بالا خیلی بهتر از همتون بر همه چیز نظارت دارم! اگه بدونی چه چیزایی دیدم و شنیدم!
صدای مدیریت اعظم باز به گوش رسید.
-خاک عالم بر سر همگی شما! که جنبه ندارین دو تا رای درست بدین. آقا...درست رای بده. خانوم...درست رای بده. فکر کنین! به شایسته ها رای بدین. یه فرصت دیگه بهتون می دم. همه رای بدن. بعد رای ها رو شمارش می کنیم. آقای لرد، شما هم موقتا بیرون باشین اینا نترسن!
مرگخواران زیر بار سنگین چشم غره های لرد سیاه که در حال خروج از اتاق بود، پشت لپ تاپ نشستند...