هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

پروفسور اسپراوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۳ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۶ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 378
آفلاین
مسابقه هافلپاف و ریونکلاو
هیچ کدام از بچه‌های کوییدیچ هافل به غیر از اسپراوت و راهب چاق به سالن عمومی نرفته بودند.اوتو لبخندی زد و گفت:
-خداوکیلی کاپیتان ما رو باش.اخه اینم شد کاپیتان.... از 24 ساعت 18 ساعت داره میخوره فقط.بچه‌ها بیاین خودمون بریم طرف زمین تا برسیم خانم هم پیداشون میشه .
بچه‌های تیم خرامان به سمت ورزشگاه روانه شدند.در راه اوتو مدام از خصوصیات انیتا میگفت:
-بچه‌ها همان طور که میدونین انیتا قبلا جزو تیم ما بوده و بنابراین از شیوه بازی اکثر ما خبر داره بنابراین...
ناگهان ادوارد گفت:
-اوتو جووووووووووووووووون....انیتا خوشگله؟
-اونقدر زیبا هست که نذاره تو درست بازی کنی...
این صدای ورونیکا بود که در عالم خودش بود...
بعد از آن اوتو گفت:
-ما رو باش با کیا اومدیم کوییدیچ...بیاین بریم این بازی رو هم ببازیم برگردیم زود من کار دارم.
بچه‌ها به رختکن رسیدند و لباسهای کوییدیچشان را به تن کردند ومنتظر اسپراوت و راهب ماندند تا از راه برسند.بعد از مدتی زاخی گفت:
-اقا یکی بره اینا رو بیاره الان هست که مسابقه ....
ناگهان زمین و زمان بهم ریخت ....از اسمان اهنگ عباس قادری پخش شد و در همین حین هافلی ها مرتبا بین زمین و اسمان جابجا میشدند...همه جا تکان میخورد...انگاه در رختکن باز شد و و راهب و اسپراوت دست در گردن همدیگر وارد شدند در حالی که اهنگ عباس را میخواندند:
-من تو رو میخوام.... یه بتی برام...من یه بت‌پرستم....اها بیا....
ورونیکا در حالی که بین زمین و هوا بود گفت:
-ببندین اون ....
و راهب و اسپراوت دست از خواندن برداشتند و به دور و بر خود نگاهی انداختند.اسپراوت گفت:
-ریش مرلین اینجا چه خبره؟مرگخوارها حمله کردن؟
اناکین گفت:
-نه بابا!از مرگخوار بدتر بود!!!!
راهب گفت:
-بچه‌ها سریع جمع کنین الان هست که مسابقه شروع میشه ها!
انها یکی یکی از جا بلند شدند و و حین اینکه داشتند خودشان را مرتب می‌کردند اسپراوت لباس خود را پوشید و سریع شروع به شخن گفتن کرد:
-بچه‌ها زیاد وقت نداریم..فقط ادوارد و راهب انیتا را مرتبا هدف بگیرین...
ادوارد گفت:
-انیتا جوووووووووووووووووون رو...نه..من که دلم نمیاد..
همه:-
راهب گفت :
-منظورت اینه که سریعتر بفریستیمش بیرون.آره؟
-دقیقا راهب عزیز.بسیار خب بیاین بریم ...همگی به صف شوید...حالا یک دو سه...بیا....
-اسپی جوووووووووووووون کنترل کن خودتو.جلو مردم زشته.
این ادوارد بود که لحظه ای غیرتی شده بود.بچه‌های تیم هافلپاف از رختکن بیرون آمدند و گزارشگر مسابقه گفت:
-و حالا اعضای تیم هافل وارد زمین مسابقه میشوند...خیک اسپراوات. ....خود اسپراوات....ادوارد جووووووووووووووون....وای خدایا چه میبینم...آنیتا داره گریه میکنه....
همه بسمت آنیتا برگشتند...
-مامان جووووووووووووووووووووووووووونم...مامان...اه...مک بون پشماتو بده اونور. ..تیم قدیمی‌ام...من دارم خیانت میکنم...اگه بابام بود...بابا یکی بیاد این مک بون رو از جلو من ببره کنار....هیچی نمیبینم....
اسپی دوان دوان بسمت آنیتا رفت وگفت:
-نه!!!!!آنیتا گریه نکن خیکم کباب شد...
ادوارد هم رفت و گفت:
-آره راست میگه...خواهرررررررررررررررررررررررررررر..
-ادی جون خودتو کنترل کن بابا...چیزی نشده که...
-وایسین ببینم...شما کی باشی؟
این صدای دراکو بود که ناگهان از پشت آنیتا در اومده بود....
-من؟من من کی بیدم؟من ادی جونممممممممممممممممممممممممممم.شما؟
-من شوهر آنیتا هستم.
-ا خواهررررررررررررررررررررر.آقا ما چاکریم.داشتیم حاج خاونم رو دلداری میدادیم فقط...
-آره دیدم.
ناگهان داور به پایین امد و گفت:
-بالاخره میخواین مسابقه رو شروع کنین یا نه؟
-ااا!باشه!انیتا عزیزم گریه نکن.بیا بریم حال اینا رو بگیریم.بیا...
و گزارشگر ادامه داد:
-بله حالا اعضای تیم در جای خودشون مستقر میشن.داور سوت رو به صدا درمیاره و کوافل به هوا پرتاب میشه و یکراست میره تو ریش مک بون و دیگه بیرون نمیاد...مهاجمان هر دو تیم بسمت او هجوم میاورند.بله...حالا آنیتا لحظه‌ای در ریش مک بون گم میشه و دوباره میاد بیرون...
-پیداش نکردم...حالا همزمان دو بلاجر بسمت اون پرتاب میشه بلکه کوافل بیاد بیرون...ولی نه...این دفعه بلاجرها رو میفرستن به سمت صورتش...مک بون بر اثر ضربه تکون شدیدی میخوره و بالاخره کوافل پیدا میشه...اون یاد بیرون...ولی صورت مک بون درب و داغون میشه...حالا یه صحنه عجیب رو میبینیم...گروه شفابخشی به سمت او روانه میشوند ....ببینیم چی میشه بالاخره..
در همین لحظه آنها بسمت داور رفتند و گفتند:
-اینجوری نمیشه باید یکی دیگه جاش بیاد....داغون شده...
در همین لحظه فریاد گزارشگر توجه آنها را به خود جلب کرد:
-بله....در اینجا روح تانکیان رو میبینیم. ...چه قدر باشکوه....روح تانکیان به همراه ریش او بسمت مک بون میروند ...
ناگهان همه سکوت کردند...تانکیان دستی بروی ریش او میکشه و گفت:
-مک بون بلند شو... تو باید راه من رو ادامه بدی....
-و در کمال ناباوری او بلند میشه... (خالی بندیه به جون خودم)بله مک بون بلند شد...و به بازی برگشت....خوب کوافل در دست پنه لوپه است..اون رو پاس مده به آنیتا ....آنیتا دوباره به خود اون پاس میده وحالا تک به تک با خیک اسپراوات ...خب اسپراوات کوافل رو برگشت میره و اون یکراست میره بسمت آنیتا و با شدت بهش برخورد میکنه...چه صحنه فجیعی ...فکر نکنم دیگه بلند شه....اعضای شفابخشی نرفته برگشتند....این دفعه دیگه از دست تانکیان هم کاری برنمیاد....بله...اون رو از زمین بیرون میبرن..دراکو رو میبینیم که با حرکتی رمانتیک بدنبال او میره ...
در همین لحظه دراکو بسمت اسپراوات برگشت:
-خودم میکشمت اگه آنیتا خوب نشه...خیکی!
خب حالا ببینیم کی به جای انیتا میاد...بله..پری دریایی میاد...
صدای گزارشگر در میان صدای تماشاگران طرفدار ریونکلاو گم شد....
- اها!پری جوننننننننننننن بیا دردت به جونوم!پری همدم من!!! (به دلیل مشکلات آسلامی قسمت پری وربپری از آهنگ سندی سانسور شد.)
گزارشگر ادامه داد:
-خب !بعد از استقبال بی‌سابقه تماشاگران عزیز از پری دریایی بازی از سر گرفته میشه.در این فاصله ورونیکا و دنیس 5 گل یه ریونکلاو زدند.نتیجه 50 به 0 ه نفع هافل...حالا یه حرکت استثنایی از پری دریایی در بدو ورود..چه میکنه این پری....حالا پاس میده به پنه لوپه...این نامردیه به خدا..مک بون جلوی دید اسپروات رو میگیره...اسپراوات بی‌هدف شروع به تکون دادن خیکش میکنه و داد میزنه:
-راهب...ادی یه کاری بکنین...
-چشم..اسپی جوننننننننننننننننننننننن..اخ...
-بله!چه صحنه فجیعی ...خیک اسپراوات به ادوارد جک برخورد میکنه...اون پرت میشه و به از زمین خارج میشه...بیچاره..فکر کنم مرده...بله...کوافل داخل حلقه رفت...50 به 10 به نفع هافل...آناکین به جای ادوارد وارد زمین میشه... بازی از سر گرفته شد..کوافل دوباره به دست پری میفته....پری میره جلو به راحتی زاخی رو جا میگذاره...خداوکیلی چقدر این زاخی دست و پا چلفتیه ها ......حالا پری خودش هست و اسپراوات ...و نه.. این دفعه اسپراوات کوافل رو میگیره...
در همین لحظه اوتو و چو چانگ با سرعت سرسام‌آوری به سمت زمین حرکت کردند.
-بله..فکر کنم اسنیچ رو دیدن...دارن لحظه به لحظه به زمین نزدیک میشن...الان هست که بزمین بخورن...و حالا....بله اوتو اسنیچ رو تصاحب میکنه ...اوه اوه چو با سر رفت تو زمین...چوه...نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه...و گزارشگر در میان هلهله هافلی‌ها که بالاخره یه مسابقه رو برده بودند به سوی چو شتافت.... (از بمیان آوردن جزییات بعد از مسابقه بدلیل مشکلات اخلاقی معذوریم ...شرمنده...فقط بگم بعضیها رفتن تو بغل هم و ....کوییدیچ ما به سر رسید ...اسپروات بلاک شد ....)


ویرایش شده توسط پروفسور اسپروات در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳۱ ۲۱:۴۲:۰۷

فریا


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
بازی بین دو تیم ریونکلاو و هافلپاف:

** دو دقیقه قبل از شروع بازی**

_ آروم باش آنیتا!... خواهش میکنیم!... ترو خدا گریه نکن!... آنیتا! ای اس ال پلیز!... یعنی همون پلیز دونت کرای!

بروبچز ریون ریختن سر آنیتا و دارن دلداریش میدن! نگو این آنیتا قبلا توی هالپاف بوده، الان دلش نمی یاد در مقابل اونا بره به زمین! و برای همین داره این صداها رو ایجاد میکنه:
_ مممم... اهه.... آی.... خفه....اوووومممم....شششش...دم!
بله! مثل اینکه آنیت از شدت وزن بروبچز غیور ریون، داره مثل همیشه میمیره که ناگهان یه صدای خشمالو داد میزنه:
_ بیناموسا!.... از روی زن من برین کنار!!!
یهو همه به حالت لرزشی از روی آنیتا میرن کنار و اجازه میدن که دراکو وارد صحنه بشه!
_ هه!... دراک چه خوب کردی اومدی!... داشتم خفه میشدم!...هه!
و دراکو وارد صحنه میشه، میره جلوی آنیتا وایمیسته و یهو کمربندشو میکشه و شروع میکنه به کتک زدن آنیتا!
حالا نزن، کی بزن!

**دو دقیقه بعد!( آیکیو، بازی شروع میشه دیگه!!)**
_ آقای مالفوی!... آقای مالفوی کوتاه بیاین!... آقای مالفوی لطفا! الان بازی شروع میشه!
بلاخره ملت آنیتا رو نجات میدن! بیچاره آنیتا آش و الاش شده، و کلا به رنگ کبود در اومده!

بعد صدای سوت داور بلند میشه و همه ملت ریون میریزن بیرون تا بازی کنن! و آنیتا و دراکو تنها میمونن!
آنیتا داره سعی میکنه خودشو بلند کنه و بره سر بازی، و همونجوری میگه:
_ دراکو!... آخه من چه بدی در حقت کرده بودم که من رو زدی؟ اونم جلوی اینهمه آدم!! اوهو!
دراکو میره به دیوار تکیه میده، سرش رو توی دستاش میگیره و با گریه میگه:
_ برای اینکه من زندگیمونو دوست دارم!!!
آنیتا زیر لب: صد سال سیاه دوست نداشته باش!
دراکو ادامه میده:
_ آخه می دونستم که! توی این تیم 3 تا پسر هست! برای این زدمت که بدونی اگه بخوای چپ بهشون نیگا کنی و فکر تنوع به سرت بزنه، بیشتر از اینا میخوری!!!
آنیتا تا این رو میشنوه، یه نگاه" که اینطور!" به دوریبین می ندازه و ...
شتلپ دوف دیش دنگ!
و ناگهان بینندگان کوییدیچ شاهد دراکوی پرنده بودند که به بیرون از ورزشگاه پرت میشد و صدایی مثل:
_ آآآآاای ی ی! غلط کردم آنیت!
رو از خودش در می یاره!!
خلاصه بعدش آنیتا با جذبه وارد ورزشگاه میشه!
همه: اوووووووو ! آنیت تریپ بنفش زده!!

آقا و خانم اسمیت() شروع کردن به کولاک کردن و هی چپ و راست، گل زدن! آخه یونا اونروز احساس بوقیت بهش دست داده بود و دچار یاس فلسفی شده بود، برای همین رفته بود مرلینگاه!
آنیتا داد زد:
_ الکسا شوور گلم!... لونا همسر مهربانم!!... یه غلطی بکنین دیگه!! وگرنرنه مهریم رو میگیرم!
خلاصه با این تهدید آنیتا، اکسا و لونا اول با چماق میزنن تو سر خودشون، بعد تو سر آنیتا، بعد تو سر توپ!
اما تو به سمت هر کودوم از اسمیتها میرفت، میخورد به وروونیکا!!!
آخه اسمیتها همش توپ رو برای هم می نداختن و به ورونیکا پاس نمیدادن! بچه هی میرفت که با خواهش و تمنا توپ رو بگیره، اما اونا بوقتر از اون حرفا بودن و توپ رو فقط به همدیگه پاس میدادن! وروناکا هم تریپ وسطنا هی این ور و اونور میرفت و به جای کوافل، بلاجر نصیبش میشد! خلاصه شده بود پیش مرگ!
بعد چونکه مدافعین ریون نتونستن هیچ... ای بکنن، شرکت پشم پیکچرز وارد معرکه میشه:
مک بون چانگ(!)، میره جلوی دروازه و به سمت اسمیتز( ز برای جمع هست!!) شیرجه میزنه و بعد دستاشو باز میکنه!!
و در یک عملیان مافوق آنتحاری(!) دستاش میرن تو دهن اسمیتز و باعث سقوط ازاد اون دو تا میشن!
اسمیتز: آ های هاها های!( فریاد تارزانی!)
داور: سووووووووووووووت! خطا به نفع هافل!
مک بون که نیشش رو باز کرده بود، گفت:
_ قبول نیست! آخه چو رو دیدم! خواستم...اهم! یهو اینا جلوی راهم سبز شدن!!
داور یه کم فکر میکنه و بعدش با اقتدار میگه:
_ خطا به نفع ریون! این دو تا خواستمن مانع رسیدن این دو تا جوون به هم بشن!

خلاصه چو مک بون رو حسابی تشویق میکنه و پنی میره پشت توپ!
پنی شروع میکنه به اخم کردن! اسپراوت شروع میکنه به بندری زدن!
پنی دستش رو میبره بالا! اسپراوت رنگش مثل گچ میشه!!
پنی ضربه رو میزنه، و بلاخره اسپراوت از شدت ترس سکته هه رو میزنه!!

بی بو بی بو بی بو....! آمبولانس می یاد و اسپراوت+ اسمیتز رو میبره سنت مانگو!

بازی می یفته به دست ریون و شروع میکنن به گل زدن! یکی مک، یکی پنی، یکی آنیت! و این روند تناوبی ادامه پیدا میکنه!
در همون حین، راهب چاق هم که اون گوشه موشه، یه مقدار غذای فاسد دیده بود، رفته بود یاد ایام بکنه! هرچند وجودش نالازم بود! آخه روح بود، چماق از دستش می یفتاد!
این وسط آناکین بود که با تشویقهای مکرر آناکینا( همسری که آنیتا براش پیدا کرده بود!) روحیه میگرفت و فرت و فرت بلاحر ها رو به سمت مک بون می فرستاد! که التبه اونها هم لای پشمای مک بون گم میشدند و به مدت یک ساعت ستاد" پشم را پیدا کنید" وارد عمل میشدند و بازی تعطیلیوس میشد و بساط بزن و برقص و بگیر و ببند، برپا میشد!

خلاصه این بازی ارزشی ادامه داشت و ادامه داشت، تا اینکه اوتو بگمن گوی زرین رو دید! اما تا خواست بگیردش، یهو غیب میشه! و به جاش پیتر پتیگرو ظاهر میشه و شروع میکنه به موهاهاها کردن!
بچه های ریون میبینن که طرف رو زیادی جو گرفته، یه نگاه" آقا رو باش!" بهش میندازن و بعد با هم میگن:
_ ولدی بخوردت!
و پیتر از شدت ترس قلبش میگیره و با پای خودش میره توی آمبولانس!

دیگه برو بچز ریون میبینن بازی خز شده، یه اشاره به چو میکنن، اون هم به شکلی بسیار خزمال تر! میره اسنیچ رو میگیره و بازی تموم میشه!

دو دقیقه بعد:
آنیتا از بس که کتک خورده، اینبار سیاه شده! البته ایندفعه نه به دست دراکو، بلکه به دست بچه های ریون! چون همچنین بازی خز و ارزشی ای رو نوشته بود!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
مسابقه کوییدیچ بین تیم های هافلپاف و ریونکلاو:

جایی در اعماق افکاری گمشده، آرزوهایی گنگ و سایه ی مبهمی از آینده مرا فرا می خواند... ابر های از هم گسیخته در میان آسمانی لاجوردی رنگ مرا از حرکت باز می ستاند... به زودی تاریکی مرا در برخواهد گرفت... ناهمواری ها و شکست های مکرر در گذشته ام را به یاد خواهم آورد... سوسوی نوری از ورای آن عرصه ای از امید را در دل ها جاری خواهد ساخت... تاریکی شب و سکوت بی نهایتش به من خواهد گفت که زندگی را با قلبم بیاموزم و با دستانم آن را لمس کنم... چرا که موفقیت در پس آن هویداست... باشد که با چشمانی گشوده بدان بنگرم!
صبح دل انگیز دیگری در هاگوارتز از راه رسیده بود. خورشید از ورای کوه های زنجیره وار در دوردست ها نمایان شده بود. آسمان آبی و ابرها پاره پاره به نظر می رسیدند و صدای دلنشین پرنده ها به وضوح شنیده می شد؛ همه ی این ها نماد شروعی دوباره در هاگوارتز بود.
- بچه ها بلند شین... مثل این که یادتون رفته امروز مسابقه داریم!
صدای پروفسور اسپراوت کاپیتان جدید تیم کوییدیچ هافلپاف همه را از خوابی سنگین که آرامش آن به راحتی در چشمان هوشیار آن ها خودنمایی می کند، بیدار کرد. در حالی که با دستپاچگی عرض خوابگاه را طی می کرد، تک تک را از تخت بیرون می آورد و سعی می کرد برای آخرین بار درباره ی وظیفه شان در تیم توضیح بدهد.
ادوارد غرولند کنان گفت: ول کن اسپراوت... بذار بریم تو سالن عمومی اون جا توضیح بده.
اسپراوت برای چند لحظه خاموش شد. گوشه ای ایستاد و به اعضای تیم اش که حالا چند نفری از آن ها برخاسته بودند، خیره شد و به کسانی که هنوز روی تخت دیده می شدند، چشم غره ای رفت، سپس گفت: بلند شید... هی با شمام.
ورونیکا مهاجم تیم، چشمانش را گشود و در حالی که سعی می کرد از روی تخت بلند شود، با خود زمزمه کرد: خواب عجیبی دیدم... هنوز کلماتش تو ذهنم مرور می شه!
دنیس که در کنار ورونیکا به چشم می خورد، پرسید: چیزی گفتی؟
ورونیکا حرف قبلی را تکرار کرد و بعد با چهره ای رنگ پریده به سوی تالار عمومی هاگوارتز به راه افتاد. همگی اعضای تیم از راهرویی خلوت که در آن زمان کم تر کسی پیدا می شد در آن جا رفت و آمد کند، گذشتند و وارد تالار شدند.
تالار مانند همیشه شلوغ و جایی برای رد و بدل کردن صحبت هایی خاموش بود.
اعضای تیم به طرف میز هافلی ها حرکت کردند. سرهای اعضا به طرف آن ها برگشت. عده ای شان لبخند بر لب آن ها را تماشا کردند و عده ای نیز با چهره ای نا امید نگاهی گذرا به آن ها انداختند، سپس سرهایشان را به طرف پایین متمایل کردند.
اعضای راونکلاو نیز خوشحال و تا حدودی سرزنده به نظر می رسیدند. احتمالاً از این بابت مطمئن بودند که این بار هم برد با آن ها خواهد بود.
بعد از آن همگی مشغول خوردن صبحانه شدند. در همان لحظه چند جغد از بالا به طرف میز گروه های مختلف سرازیر شدند. ناگهان یک جغد خاکستری و دیگری سیاه رنگ جلوی چند نفر از بچه ها از جمله زاخاریاس، اسپراوت و... فرود آمدند.
زاخاریاس به سرعت نامه را از پای جغد در آورد و آن را باز کرد، سپس بعد از دیدن متن آن چهره اش بی حالت شد و با صدای بلند شروع به خواندن آن کرد:
فروش جدیدترین جاروهای پرنده برای اعضای تیم های کوییدیچ با...
- من نمی دونم این چیزا رو چرا برای من می فرستن!
اسپراوت و ورونیکا همزمان با هم گفتند: برای ما هم فرستادن... احتمالاً به خاطر اینه که جاروهای ما مال دهه ی شصته... ولی اینا از کجا می دونن!!!
سرانجام زمان رفتن به زمین کوییدیچ و ترک سالن فرا رسید. اعضای تیم در حالی که قدم هایی شمرده و موقرانه برمی داشتند، به سمت زمین حرکت کردند. بقیه ی بچه ها نیز هرکدام به شکلی منتظر شروع مسابقه بودند. عده ای از آن ها نمی دانستند از فرط هیجان چه کار کنند و چند نفری از آن ها نیز با نا امیدی به راه خود ادامه می دادند.
بعد از آن اعضای دو تیم هر کدام به فراسوی آسمان پرواز کردند، در جای خود قرار گرفتند و با اعتماد به نفس به انتظار شروع مسابقه نشستند.
سرانجام زمان شروع مسابقه نزدیک می شود. کاپیتان های دو تیم با یکدیگر دست دادند، سپس در جایگاه خود ایستادند. در همان لحظه سوت داور به صدا در آمد و کوافل، بلاجر و در آخر اسنیچ طلایی به بالا رانده شدند.
هر کدام از اعضای دو تیم با شجاعت و اقتدار به این سو و آن سوی زمین پرواز کردند. عده ای از آن ها آنقدر با سرعت حرکت می کردند که دنبال کردن آن ها کاری بس دشوار بود و از عهده ی تماشاچی ها بر نمی آمد.
در این میان برای بار نخست کوافل به دست بازیکنان راونکلاو می افتد... مک بون پشمالو توپ را محکم در میان انگشتانش می فشارد و با قدرت به جلو شیرجه می رود. زاخی را که کنار او در حال حرکت بود و سعی می کرد توپ را از چنگ او در بیاورد، کنار می زند و به طرفی دیگر می رود. توپ را به آنیتا دامبلدور پاس می دهد و خود به گوشه ای دیگر پرواز می کند.
آنیتا کوافل را تا چند ثانیه نگه می دارد و بعد آن را به طرف پنه لوپه می فرستد. او نیز به جلو می رود و توپ را به سوی دروازه شوت می کند، اما در این میان پروفسور اسپراوت با شکم توپ را از حرکت منع می کند و سپس آن را در اختیار بازیکنان تیم هافلپاف قرار می دهد.
صدای گزارش گر به آسانی به گوش می رسد و در فضای مشوش آن جا منعکس می شود: بازیکنان راونکلاو با اولین حرکت توپ رو به طرف دروازه شوت می کنن، اما اسپراوت مانع از این کار می شه... حالا توپ به دست دنیس می افته.
کوافل در دستان دنیس به طرف دروازه حریف رانده می شود. سعی می کند از میان آنیتا و مک بون عبور کند، اما با اشتباهی کوچک توپ را از دست می دهد. در همان لحظه اسپراوت فریاد می کشد: دوباره بگیرش!
بعد از آن ورونیکا به طرف کوافل شیرجه می رود، به راحتی آن را از مک بون پس می گیرد و باری دیگر به جلو پرواز می کند. زاخی و دنیس نیز در اطراف او و دور از مهاجمان تیم حریف به چشم می خوردند.
در این میان الکسا بردلی با چماق جلوی راه ورونیکا سبز می شود. او نیز بدون لحظه ای درنگ توپ را به زاخی پاس می دهد. زاخی با یک چرخش خیره کننده از جلوی راه دیگران کنار می رود و در فاصله ای نه چندان دور توپ را به دروازه شوت می کند.
یونا با نگاهی سرشار از اعتماد به نفس مسیر توپ را دنبال می کند و هنگام نزدیک شدن آن با جارو به چپ برمی گردد. با این حال توپ از دروازه عبور می کند و گلی برای بازیکنان هافلپاف ایجاد می کند.
صدای فریاد شور و هیجان از جانب اعضای هافل شنیده می شود. همگی آن ها با خوشحالی بازیکنان تیم را به گل زدن و برد تشویق می کنند.
- و حالا اولین گل برای هافلپاف ثبت می شه. گل زاخی... هافلپاف 10، راونکلاو 0... کوافل به دست مک بون می افتد..!
مک بون با چهره ای در هم رفته توپ را جلوتر می برد و به کسی پاس نمی دهد. حتی به دور و اطراف خود نگاهی نمی اندازد تا محل دیگران را تشخیص بدهد. همان طور جلو می رود. به نظر می رسد آنیتا نیز در کنار او پرواز می کند.
سرانجام بعد از گذشت چندین ثانیه در حالی که مک بون به دروازه نزدیک شده بود، توپ به دست آنیتا می افتد. مهاجمان و مدافعان هافل با سرعت به سوی او پرواز می کنند و به او می رسند. او نیز توپ را به پنه لوپه پاس می دهد. و سرانجام توپ به دروازه شوت می شود و سریع وارد آن می شود.
- این بار گل راونکلاو که توسط پنه لوپه زده شده بود... 10 به 10..!
پروفسور اسپراوت از همان نزدیکی رو به اعضا با صدای بلندی اعلام می کند: تکنیک... باید بهتر بازی کنین، این چه وضعشه؟!.. ادوارد بلاجر داره میاد طرفت..!
بعد از این حرف او ورونیکا کوافل را با اقتدار در دست می گیرد و با سرعتی باور نکردنی به جلو حرکت می کند. دنیس نیز در سمت راست او قرار می گیرد و منتظر پاس می ماند. بعد از آن ورونیکا توپ را به طرف او سوق می دهد و خود ارتفاع کم می کند. دنیس قدری جلو می رود، سپس توپ را به زاخی می دهد. در همان لحظه ورونیکا بالا می آید، نزدیک دروازه توپ را صاحب می شود و بی صبرانه آن را شوت می کند... و کوافل از دروازه می گذرد.
- گل ورونیکا ادونکور برای هافلپاف... دوباره هافلی ها جلو می افتند.
صدای خشم بازیکنان راونکلاو به وضوح شنیده می شود. با این حال این گل باعث مصمم تر شدن هر چه بیش تر آن ها شده بود.
پنه لوپه با توپ به جلو می رود. راهب چاق را جا می گذارد و توپ را به مک بون پاس می دهد. او نیز بدون هیچ حرکتی خاص به جلو می رود و توپ را به دروازه شوت می کند، با این حال با یک اشتباه از جانب اسپراوت توپ وارد دروازه می شود.
- گل مک بون برای راونکلاو... 20 به 20..!
حالا کوافل به دست زاخی جلو می رود. بی اعتنا به لونا لاوگود که در کنار او دیده می شود، حرکت می کند. در همان لحظه چو چانگ با سرعت از کنار زاخی عبور می کند و به طرف دیگر زمین می رود. بعد از آن زاخی توپ را به دنیس پاس می دهد. دنیس توپ را با قدرتی سرشار به طرف دروازه شوت می کند. به نظر می رسد یونا قادر به دفع توپ نیست؛ بنابراین توپ در حال وارد شدن به دروازه است که ناگهان با پشت جاروی بازیکنی دیگر از جلوی دروازه کنار می رود و وارد آن نمی شود.
- جالبه... بازیکن دیگه یی مانع از ورود توپ به دروازه می شه..!
همه ی اعضا با تعجب به صحنه نگاه می کنند. همگی ایستاده اند و با یکدیگر پچ پچ می کنند. در همان لحظه آن فرد برمی گردد. چهره ی آشنای اوتو بگمن نمایان می شود.
ورونیکا بهت زده به چهره ی او خیره می شود. دنیس ابروهایش را بالا می اندازد و در آخر زاخی بی اختیار نعره می کشد: تو برای چی...؟!
اما اوتو اجازه ی تکمیل جمله اش را به او نمی دهد، چرا که قبل از آن دستش را که چیزی در میان آن به چشم می خورد، بالا می برد.... اسنیچ طلایی به دستان او جلوه ی خاصی بخشیده بود... سوت داور به نشانه ی پایان بازی به صدا در آمد... این بار برد به نام هافلپافی ها ثبت شده بود.
ناله های عجز و نا امیدی اعضای راونکلاو بر قلب های آن ها تاٌثیر می گذارد، اما در عین حال فریاد شادی هافلی ها بر دل هایشان فرو می نشیند.
ورونیکا با خوشحالی دستش را به نشانه ی پیروزی بالا می گیرد و لبخند زنان به دیگر اعضای تیم نگاه می کند... حالا به راستی می توانست معنای حقیقی آن خواب را درک کند... زندگی گرچه لبریز از شکست هایی مکرر است، اما در آخر همواره این روند به پیروزی بزرگی خواهد انجامید!


ویرایش شده توسط ورونیکا ادونکور در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲۸ ۱۵:۵۱:۱۲

اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
مسابقه ی دو تیم اسلیترین و ریونکلاو:

_ الهی! چقدر امشب ناناز شدی عزیزم!
_ هر هر کر کر! دیگه چه میشه کرد! برای تو...
یکدفعه آنیتا دستشو روی بینیش گذاشت و به دراکو اشاره کرد که حرف نزنه! بعد وندشو کشید بیرون، چشماشو ریز کرد و زیر لب گفت:
_ اوپنیوس!(openuos)
یهو در باز میشه و ایدی و سیسی به حالت شپلخیوس روی زمین ولو میشن!
دراکو خشکش زده بود و آنیتا داشت حرص می خورد!
سیسی و ایدی خنده کنان از جاشون بلند شدن و شروع کردن به سسفسطه و مغلطه کردن:
_ چیزه!... اهم!... ما اومده بودیم که... یعنی...
_ نه!... چیزه ما داشتیم رد می شدیم... که... دیدیم شماها...یعنی...
آنیتا اول اومد جنجال راه بندازه، که با کمی تفکر( قضیه همون 10 ثانیه که میگن برای کنترل خشمه!!) فکر بهتر و صد البته خبیثانه تری به ذهنش رسید! بنابراین رو به دراکو میکنه و در حالی که اشک( همون اسلحه خانوما!) توی چشماش جمع شده، بهش میگه:
_ اوه دراک!... من نمیتونم تحمل کنم که... که مادر و خواهرت توی زندگی ما دخالت کنن... من... من میرم!
دراکو چنان بهتش زده بود که اصلا نمی تونست حرکت بکنه! شاید هم مثل هری، موقع مرگ دامبل شده بود!
خلاصه با صدای تق ِ در به خودش می یاد و میبینه که زنش رفته و مادر و خواهرش هم در حالی که مثل بز(!) می خندن، دارن میرن رد کارشون!
خلاصه اول یه جیغ اوا خواهر میکشه، بعد با کفش میکوبونه تو سرش، بعد سرش رو میکوبونه توی کفش، بعد پیرهنش رو جر و واجر میده و بلاخره به فکرش میرسه که بره آنیت رو راضی کنه برگرده سر خونه زندگیش! زندگیشون داشت از دست میرفت، باید یه کاری میکرد!( چه رمانتیک!!)
خلاصه بدو بدو میکنه و میرسه به آنیتا! و در حالی که داره هن و هن میکنه، بهش میگه:
_ آنیت! برگرد سر خونه زندگیت! من اون دو تا رو ادب میکونم!( اینجا تریپ مرد سالاری بود!) جون دراکو برگرد!
آنیتا بی توجه، داره کیفش رو میکشه و میره سمت خونه باباش! دراکو اینبار با استیصال میگه:
_ آنیتا!... خواهش میکنم! به خاطر بچمون، آندراک!
آنیتا همونجا کیفش رو ولو میکنه، یکی میزنه پشت دستش و با حیرت میگه:
_ تو شب تاریک داری دروغ میگی؟... ما کجا بچه داریم؟... چرا خالی می بندی! الان مردم فکرای...
در همون لحظه یه نیگا به پنجره ی خونه ها می ندازه و میبینه همه خاله زنک ها، جیم شدن پای تلفن! تا خبرگزاری CNN رو آپ تو دیت کنن!
دراکو سرش رو می خارونه و با خنده میگه:
_ هه هه! خب بچه آیندمون!... حالا آنیت جونم! ترو به مرلین بیا برگردیم! هر چی بخوای بهت میدم! هر چی! فقط برگرد!!
آنیتا یواشکی پوزخند میزنه و می فهمه که نقشش گرفته! پس با بی میلی میگه:
_ باید فردا ریونکلاو برنده ی مسابقه باشه!
دراکو چشماش اندازه تخم ققنوس میشه و میگه: چــــــــــــــــــــی؟
آنیتا: رمز داوینچـــــــــــی!... یا قبول میکنی، یا میرم خونه بابام اینا!

--------- روز مسابقه: رختکن اسلیترین----------------
دراکو لعنت گویان به خودش، داره حب هایی( چه خفن شدم من!! شما بگو قرص!) رو که از عله گرفته بود، به هر کودوم ار بازیکنای تیمش میده و میگه:
_ بخورید! نفری 10 تا بخورید! اینا تقویت کنندن!... ایدی اینقدر با دست شکستت ور نرو! اینا رو بخور! برای توی کما رفتن مامان سیسی هم ناراحت نباش! طیبیعیه!
همه بازیکنان به به گویان قرصا رو می ندازن بالا و منتظر تاثیر اونا میشن...!

--------- روز مسابقه: زمین کوییدیچ----------------
همه ی بازیکنان سبیل اندر سبیل واستادن و دارن رجز می خونن و دور هم می چرخن!:
_ من آنم که سالی مرا برگزید!... همان شیر بیشه، بلیز کبیر!
_ من همان بهترین دوازه بان قرن هستم!.... همان یونا، همان پویای نامم!
_ مرا مادرم بلرویچ نام نهاد!.... رئیس کوییدیچ، خفن نام نهاد!
_ منم آن خفته در بیشه، پنی کبیر!.... همیشه میچرم با بر و بچز، عین شیر!
و تا رجز خونی پنی به اینجا می رسه، همه ی ریونیهای میریزن سرش و یه دست کتک مفصل می زننش تا دوباره همچین آبرو ریزی هایی نکنه!
خلاصه همه سوار جاروهاشون میشن و " اوشّاع" کنان(!) توی آسمون که طرفدار ریون بود، اوج میگیرن.
آوریل، یعنی همون داور توپ رو پرت میکنه بالا! اما از قضا توپ کج میره و یکراست میره تو دهن مک بون!
مک بون حالت خفگی بهش دست میده، هی خودشو چپ و راست میکنه، هی عقب و جلو میکنه و بلاخره با شدت توپ رو تف میکنه! توپ هم عین کفتر از چله رها شده(!) میره تو دروازه!
همه مشکوک میشن که چرا بلیز هیچ کاری نکرده، میبینن که مثل جوجه های مریض که توی آفتاب هی چرت میزنن، داره چرت میزنه و به مشکلات عدیده ی زندگی فکر میکنه و طرح خودکشی میریزه!
حالات مختلف مردم با ملت های متفاوت:
ملت غیور ریون: هر هر هر کر کر کر!!!( خداییش خندشون ضایعه!)
ملت سبزکی اسلی: اوهه!... فیش!... اوهو!( صدای گریه هست که وسطش یه صدای مار هم می یاد!)
داور: ای خدا! بدبختیا من شروع شد!
دراکو و آنیتا به ترتیب: هیییییییییی!.... جووووووووونم!

خلاصه ایگور، چونکه رنک بهترین نویسنده هری پاتری رو داشت و ناظر اسلی بود، از همه آماده تر بود و توپ رو برای بلرویچ پرت کرد! بلرویچ با قدرت توپ رو میگیره، اما یهو اون داروها اثر میکنن و بلرویچ به حالت:
_ مست و دیوونه میشم، آقا دایی!( به شدت کش دار بخونین!)
در می یاد و از اون بالا شتلپ می یفته زمین! البته برای خودش فکر میکرد که شده یه ققنوس، با پر و بالی طلایی که داره تو آسمون پر غبار، ستاره رو نمیشه دید، پرواز میکنه!

بی بو با بو بو بو بیق بیق بوق بوووووووووق، بق!( صدای آژیر آمبولانسی بود که دیشب تو پارکینگ نبوده، سرماخورده! داره تک مضراب میزنه!!!)
خلاصه بن و اسکاتی( تریپ پرستاران!) می یان بلر رو جمع میکنن می برن سنت مانگو. اسکاتی هم وسط راه از شدت جراحات بلرویچ گریش میگیره و یک ماه از کار معلق میشه!

تا اون موقع توپ به زمین بر خورد میکنه و میره هوا، و یکراست میره تو بغل الکتو! الکتو با چشمانی خمار یه نگاه عاشقانه بهش می ندازه، یه لبخند و بعد.....!
یهو کالین، جاسم و نور ممد + یک عدد سوسک در جیب+ یک عدد حاجی روی دوش کول ممد، وارد استادویوم میشن! همه به احترامشون ساکت میشن و به مناظر بیناموسی شکل یافته خیره میشن!
جاسم و نور ممد، میرن دو طرف الکتو وایمیستن، دستاشون رو می دن به هم و کالین با گفتن:" هییییی چه بیناموسی!" یه چادر که معلوم نیست از سر کودوم بنده خدایی کش رفته! می ندازه روشون تا پرده بشه! بعد خودشو، کول ممد حاجی به دوش، و سوسک اورد منطقه استحفاضیه ی الکتو و توپ میشن!
ایگور چون ناظر اسلی بود، دم در اتاق عمل با نگرانی قدم میزد! ثانیه ها مثل چی می گذشتند و صداهای مشکوکی از اون تو می یومد! خلاصه سوسک که یه لباس سبز جراحی و ماسک داشت، از اتاق می یاد بیرون!
ایگور با اضطراب میره طرفش و میگه: آقای دکتر! چه اتفاقی افتاد!
سوسک سری تکون میده و میگه: حال مادر و بچه خوبه! تبریک میگم، صاحب یه دختر شدن!
و جاسم یه بچه رو پرت میکنه اون ور! بچه می یفته رو سر سوسکو عملیات قرررررچ! انجام میشه! ایگور بچه رو میگیره و نیگاش میکنه! یه نوزاد ققنوس بود! با خوشحالی میگه:
_ چه بچه ی نازی! اسمش رو باید گذاشت... اممم.... آهان!... الکتو کفی!!

خلاصه الکتو رو هم میبرن و بازی از سر گرفته میشه:
توپ می یفته دست مک بون. اون توپ رو می ندازه هوا، با اون پاش میزنه روش، می یاد اینور با اون پاش میزنه، یه حرکت چرخ و فلکی( اینا برای فرار از بلاجر فرضی بود!!) توپ رو پاس میده به آنیتا. آنیتا هم با بی خیالی پاسش میده به پنی! پنی هم با خوشحالی میره گل میزنه و کلی هم ذوق مرگ میشه!

اون ور:
الکسا و لونا درباره زندگی خون آشامان و زندگی تسترال ها اختلاط می کنن و باز هم این بحث و جدل به گیس و گیس کشی میکشه و باعث میشه تا الکسا به رنک بالای سرش افتخار کنه! و لونا هم با چماق بزنه اون رو خورد و خاک شیرش کنه!
یونا هم که مثل همیشه نقش بوق رو ایفا میکنه و اینبار به شغل شریف وجین کردن چمن ورزشگاه هم مشغول میشه!

این ور:
ایدی هی داره با چوب میزنه تو فرق سر بارتیموس و داد میکشه:
_ خب خنگولی! داداشم من رو زده! دست و پام شکسته! نمیتونم با این چماق بزنم به بلاجر! تو یه غلطی بکن دیگه!!
و همینجور داره دوپس و دوپس میزنه تو سرش! یهو بارتیموس رو جو میگیزره که بورسلی هست و ایدی هم اون دختره که می خواست اغفالش کنه! چماق رو به حالت چوب وشو میگیره بالای سرش و میگه:
_ آآآآآوووووووووو!
و شروع میکنه به زدن ایدی! اون وسط از حرکات سیچاگی و مومدولیاچاگی هم استفاده بهینه میکنه و خلاصه ایدی رو تا جایی که میخوره، میزنه! ایدی هم فرار میکنه سمت خارج استادیوم و میره طرف مامان جونش تا یه آوادا روش اجرا کنه!

دراکو که از دیدن این صحنه سخت متاثر شده بود، با دیدن لبخند دلنشین آنیتا، به حالت در می یاد! که البته این خوشحالی دیری نمی پاید! و با اشاره ی سخت انیتا به چو، می فهمه که باید گوی رو برای چو پیدا کنه تا ریون ببره!!
این وسط مک بون و پنی کولاک کرده بودن و فرت و فرت گل میزدن! همچین که ققی هم می یاد تشویق می کندشون! و البته چو هم نشسته بین تماشاچیا و داره تخمه میشکنه و تشویق میکنه!

ایگور تازه می خواست ریونی ها رو کنف کنه و هنوز توی این فکر بود که چطور حالشون رو بگیره که ناگهان دارو اثر کرد! نگاهی آتشفشان وار به ریونی ها انداخت و با فریادی بلندتر از فریاد سرژ، گفت:
_ مــــن!... ایگور کبیر!... خدای رول و رنک، اعلام میکنم که هر کسی که....
هنوز داشت حرف بیخود می زد که یهو غیب میشه! و به جاش یه نوشته می مونه:
_ " یه علت تقلید سوژه و استفاده ابزاری از نام من! و گفتن دروغهایی ضایع در اینجا، حذف شناسه شد!"
ریونی ها لبخندی خبیثانه میزنن و فریاد موهاهاهاهاها رو سر میدن!

دراکو هم میبینه که دیگه مقاومت فایده ای نداره و الان هست که خودش هم سوت بشه، چوبدستیشو در می یاره و میگه: اکسیو گوی زرین!!
یهو گوی زرین می یاد توی دستش! همه ی اسلی ها غریو شادی رو سر میدن، اما دراکو دستاشو بالا میبره و میگه:
_ نه! این گوی حق من نیست!...( صدا اکو میگیره!)... این حق خانوم چانگ هست! ایشون بودند که جستجوگری رو به من یاد دادند. اگر ایشون نبودند، من الان هیچی بلد نبودم!... من به گردن خانم چانگ حق دارم! و الان با افتخار، این رو تقدیم ایشون میکنم!
و میره چو رو که هنوز محو مک بون بود رو به زور از جایگاه تماشاچیا میکشه بیرون و گوی رو میچپونه توی دستش! خلاصه همه شرمنده ی اخلاق ورزشی دراکو میشن و دست و سوت و گریه رو میرن تو کارش!

و در اینجا این بازی کاملا ارزشی_ لرزشی_ یک جانبه، تموم میشه و ریونکلاو برنده ی مسابقه میشه!

بعد مسابقه:
_ آنیتا؟... آنیتا جونم؟... حالا دیگه بر میگردی خونه؟! ... آنیت؟... چی شد؟ چرا رنگت پریده؟ آنیت؟
آنیتا یه دستش رو به کمرش میگیره و دست دیگش رو به شونه ی دراکو، و با صدایی که آکنده از خوشحالیه میگه:
_ فکر کنم داره می یاد!
دراکو با تعجب میگه: کی؟؟
آنیتا قهقه زنان میگه: آندراک دیگه!!

ملت + دراکو: مـــــــــــــــــــــــــااااااااااااااااا !
آنیتا زنان میگه:
_ شماها چه جو گیزری هستین!! همر رو ندیدین؟


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
بازي ريونكلا و اسليترين !


آنيتا داره از دريچه ي شيشه اي تهويه رختكن، رختكن اسلي رو ديد مي زنه !
آنيت : واي .. چه شوور خوش هيكلي دارم من !
الكسا : چي دارن لباس عوض مي كنن !
ملت ريون هفت نفري مي پرن رو چهار پايه اي كه آنيت داشت باهاش رختكن اسلي رو ديد مي زد!!!
بووووم ...
آنيت : احمقا ... من داشتم... داشتم... اهم! تاكتيك هاشون رو حفظ مي كردم !!

بوووق ... بوووق ... بوووق ! ( صداي سوت مادام هوچ !(
آنيت : خب بچه ها آماده شين بايد بريم تو زمين ... سر راه يه دونه از اين بچه ها رم بردارين بيارين !!
يهويي هفت تا بچه ي خوشگل سفيد مفيد تپل مپل ميان تو رختكن !!
الكسا : من مي برمشون ... بچه ها بياين !!
دو تا تيم وارد استاديوم مي شن ! ... هر كدوم از بازيكناي دو تيم دست يه بچه رو گرفته و داره وارد زمين ميشه !!
چو و مك بون هم دست در دست هم دارن ميان تو زمين !!

دراكو يك عدد عينك دودي خفن زده و داره لبخند مي زنه .. آنيتا يه نيگا به دراكو مي كنه اما در همين لحظه خورشيد با زاويه شصت درجه به عينك دراكو مي خوره ... كمونه مي كنه و مستقيم ميره تو چشاي آنيتا !!!!
آنيت : پــــــــاپـــــــــا جووووووون ! كور شدم !!
دامبل از اون بالا به دراکو اینجوری نیگا میکنه:
دراکو هم آب دهنشو قورت میده و میره طرف آنیتا و قربون صدقش میره تا راضیش کنه به باباش شکایت نکنه!!

بوووووووووق !
با صداي بوق مادام هوچ بازي جذاب اسليترين با ريونكلا آغاز ميشه .. آنيتا به علت فرز بودن و قويتر بودن توپ رو ميگيره و با يه نگاه عاشقانه اون رو در اختيار دراكو قرار ميده !! ..
دراكو : من جستجوگرم گلم !!
دراكو توپ رو پرتاب مي كنه بره الكتو ... الكتو يه نيگا به دور و اطرافش ميندازه تا به يكي پاس بده ... ايگور در حال خوندن كتاب هدويگ چيست؟! نوشته ي باتيلدا بگشاته و بلرويچ هم داره برنامه ي مرحله ي نيمه نهايي رو درست مي كنه !!
الكتو همچنان داره نيگا مي كنه !!!
چون كسي نيست مجبور ميشه پاس به عقب بده به بليز ... بليز بخاطر ارادتي كه به جناب وزير اسبق داره توپ رو در اختيار دراكو قرار ميده !!
دراكو : بابا من جستجو گرم به خدا !!!

چو مياد يدونه مي زنه زير گوش دراكو و توپ رو ازش مي گيره .. آنيتا مياد ميزنه تو گوش چو .. مك بون مياد مي زنه تو گوش آنيتا ... لونا هم مياد مي زنه تو گوش مك بون ... بارتيموس هم مياد بزنه تو گوش لونا كه يونا از دروازه مياد بيرون و با يه حركت برادر حميدي اون رو از رو جاروش پرت مي كنه پايين یا به عبارتی سوت میکنه !!
يونا : یوهاهاهاها! ... حقش بود !!

چو توپ رو ميده به مك بون ... مك بون توپ رو مي بوسه و يه سري حركت بسيار زيباي تركيبي با پاهاش انجام ميده و بعد از اينكه ملت تماشاگر كلي حال كردن توپ رو در اختيار آنيتا قرار مي ده ... آنيتا به سمت دروازه حركت مي كنه !!!
بليز شيرجه مي زنه تا توپ و آنيتا رو همزمان لمس كنه !!!!!!!
دراكو غيرتي ميشه و مشتشو میبره بالا...
دراكو : بليز! دستت به زن من بخوره بركناري !!
ملت رشتی: هر هر هر كر كر كر !!
بليز ميره كنار و سه تا مهاجم تيم ريونكلا به سمت دروازه خالي حركت مي كنن ... پني توپ رو به زور از چنگ آنيتا در مياره تا گل به نام خودش ثبت بشه !!
پني در يك قدمي حلقه هاس ...
آنيتا و مك بون :‌ پني بزن ديگه .. منتظر چي هستي ؟!
پني يه نگاه عاشقانه به حلقه سمت چپي مي كنه و توپ رو با اختلاف از كنار دروازه به بيرون هدايت مي كنه !!!
الکسا میکروفون رو از دست گزارشگر چنگ میزنه و اعلام میکنه که:
_ آقا این پنی امروز نچریده! داره سوتی در میکنه!

نتيجه بازي همچنان صفر صفر مساويه !!

بليز بازي رو دوباره آغاز مي كنه و توپ رو در اختيار دراكو قرار ميده !!!
دراكو ميره تا بزنه زير گوش بليز ... بليز احساس خطر مي كنه !!
بليز : دراك جون آيديتو بده با هم صحبت مي كنيم !!
دراكو شديدا غيرتي ميشه و ميفته دنبال بليز ... دراكو و بليز از استاديوم خارج مي شن !!
آيدي هم به دنبال داداشش از استاديوم خارج ميشه !!!
اینبار ملت بیکارالدوله: هر هر هر كر كر كر ... !
تماشاگرا يكصدا دارن تيم حذم تاركبود رو تشويق مي كنن و چند نفر از ضایعاتی ها، دارن پاورداس رو حلوا حلوا میکنن!

چند ساعت بعد ....

يونا : به نظرت چو موفق ميشه !!
آنيتا : چشمم آب نميخوره ... چو خنگ تر از اين حرفاس !!
با اين حرف آنيتا يكي از پاهاي مك بون به صورت كاملا غير ارادي ميره تو چشم آنيتا ... همون چشمي كه اول بازي نور انعكاس يافته عينك دراكو رفته بود توش !
اينبار ديگه آنيتا واقعا كور ميشه !!و شروع میکنه به زمزمه کردن شعرای مریم حیدرزاده!!!
همه بازيكناي تيم دور آنيتا جمع مي شن و میرن تو فضا!!!
اما مك بون داره با عشق تلاش چو بره گرفتن اسنيچ رو تماشا مي كنه !!!
الكتو و بلروچ هم خوابيدن و دارن به نكات آموزشي ايگور كاركاروف در نقد پست گوش ميدن !!

چو همچنان داره تلاش مي كنه ... هوا در حال تاريك شدنه !!
آنيتا : من ميرم خونه ... دراك خسته اس بااس برم بره شوور گلم شام بپزم !!! ( كوري چشم آنيتا در صحنه ي قبلي نكته ي انحرافي بيش نبود !! ) !
ناگهان به طرز كاملا معجزه آسايي چو اسنيچ رو مي گيره ... كاملا معجزه آسا !!
چو مياد پايين و در بین پشمای مک بون گم میشه!
مك بون : چو تو خسته اي ... ميگم شام بريم خونه ي آنيتا اينا !
چو : چه فكر خوبي ... بريم !!!
پني و الكسا و يونا و لونا : ما هم باقالی! بیاین بریم خونشون چتر شیم!

خلاصه بعد از اینکه کریچر شیشه های مک بون رو که تبديل به یه لیموزین شیک شده بود رو تمیز میکنه و یه انعام مختصر میگیره، همه سوار مک بون میشن و بوق بوق کنان میرن طرف خونه ی آنیتای بدبخت!


ویرایش شده توسط مك بون پشمالو در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲۷ ۱۶:۱۶:۰۱


تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۸۵

یونا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۴ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۱۸ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
آنيتا براي بار شونصد و شصت و ششمين بار در عرض دو دقيقه به ساعت رختكن نگاه كرد. ديگه نمي تونست اين وضع رو تحمل كنه. پس پاش رو محكم به زمين زد و فرياد زد:
- كوشين پس؟ شماها كوشين؟!! اگه گيرتون بيارم...
همين جوري مشغول فرياد زدن بود كه در رختكن باز شد و یک تن پشم وارد شد!
- سلام آنيتا! خوبي؟ چطوري؟ خوشي؟
بعد دست تو پشماش كرد تا شكمشو بخارونه كه يهو دستش اون تو گم شد! از اون ور آنيتا كه به اين حالت دراومده بود:
- تو كجا بودي؟!! بقيه كجان؟ الان بازي شروع مي شه! يعني همين الان شده!! آخه...
مك بون موفق شد دستشو پيدا كنه و بعد گفت:
- چي كار كنيم آخه! تو همه ي دستشويي ها يه چيزي ريخته بودن نمي شد ازشون استفاده كرد. كريچ گفت درست مي كنه!! ولي تا حالا موفق نشده. الان همه تو صفن.
آنيتا كه صورتش داشت كم كم تغيير رنگ مي داد گفت:
- مگه اين رختكن كوفتي دستشويي نداره!
- چرا! ولي مگه يادت نيست تو مسابقه ي قبلي همه رفتن تو شيكم بقيه و بعد هم تو شيكم دستشويي! از اون موقع طرف دستشوئیه(!) بی مصرف شده! ای خاک بر سر نامردش کنن!
آنيتا با خودش فكر كرد كه تيم بايد هرچه سريعتر مي رفت تو زمين وگرنه هنوز به هوا نرفته مي باختن. از بازيكني ذخيره هم خبري نبود چون همه ي ريوني ها گرفتار شده بودن!‌ فقط يك راه مونده بود.
- مك بون! آماده شو كه بريم!!

گزارشگر كه داشت خودشو باد مي زد، دوربينشو در آورد تا بهتر ببينه و بعد گفت:
- باورم نمي شه! تيم راونكلا فقط دو بازيكن داره!!
همه ي چشم ها روي آنيتا و مك بون قفل شد!
مك بون كه نگران بود گفت:
- آنيت! مطمئني اين تنها راهه؟!
آنيتا جواب نداد و عوضش براي دراكو دست تكون داد.
ايدي:
داور كه داشت كتاب مي خوند و هيچ چيز ديگه اي غير از كتابش رو نمي ديد، جلو اومد تا به كاپيتان ها بگه كه دست بدن. همون لحظه كه آنيتا و دراكو آماده شده بودن، يهو در رختكن باز شد و ملت بازيكن ريوني( در حالی که تکنو می رفتن!) به طرف زمين شيرجه ... نه، شيرجه نرفتن چون همه تو در جمع شده بودن و هركس سعي مي كرد زودتر بيرون بره. اشك آنيتا دراومد و آروم گفت:
- مي دونستم! مي دونستم كه تنهام نمي ذاريد!!
بعد از اون تا يك ربع بعد بازيكن هاي ريوني مشغول تعارف بودن كه كي زودتر بره. بالاخره آنيتا رفت جلو و يكي يكي اونارو تو زمين كنار مك بون پرت كرد. بعد لباساشو تكوند و با حالت دی دو نقطه گفت:
- ما آماده ايم!

- بله! بالاخره بازي شروع شد. بازيكنا سر پستاشون رفتن. واي كه چه شور و هيجاني!
توپ دست اسلي ها افتاد. الكتو سرخگون رو گرفت و داد زد:
- اولين گل همين الان زده مي شه آنيتا كفي!
و همين طور هم شد: الكتو مستقيم به جلو حركت كرد. از بازدارنده ي لونا كه مثل خودش پيچ و تاب مي خورد!، جاخالي داد و به ايگور پاس داد. ايگور هم وقت رو تلف نكرد و همون لحظه سرخگون رو به طرف دروازه شوت كرد! يونا كه داشت كتاب " يك دروازه بان جهاني!‌" رو مي خوند با خودش گفت:
- خب! بايد به خلاف جهتي شيرجه برم كه فكر مي كنم سرخگون از اون طرف مي آد! چون براي گمراه كردن من...
اما وقت نكرد جمله شو تموم كنه چون سرخگون وارد دروازه شد بدون اينكه به طرفي شيرجه بره!
صدای کنده شدن موهای آنیتا به دست خودش، بین فریاد تشویق طرفدارای اسلیترین، گم شد!
جستجوگرها هم هنوز در حال گشتن بودن. چو سرماخورده بود. چون دستمال هاش ته كشيده بودن، رفت و از تماشاچيا چند كيلو دستمال قرض گرفت و تو جيباش چپوند! دراكو هم براي اذيت كردنش الكي وانمود كرد گوي رو ديده و به سرعت به طرفي رفت. وقتي هم چو دنبالش كرد و ديد الكي بوده، هرهركركر خنديد!!
اين دفعه سرخگون دست ريوني ها بود. پني در حالي كه انگار داشت هليكوپتري مي زد به زحمت جلو رفت و به مك بون كه اونم حركات عجيب و غريبي انجام مي داد، پاس داد. مك بون تونست با استفاده از اون حركات، شانسي از بازدارنده هاي بارتيموس و ايدي جاخالي بده! نزديكاي دروازه به آنيتا پاس داد و آنيتا هم بسيار استادانه! سرخگون رو پرتاب كرد. بليز فقط تونست سرخگون رو لمس كنه و نتونست مانع رفتنش توي حلقه ي سمت چپي بشه.
- صداي گزارشگر در ورزشگاه پيچيد:
- گل گــــــــــــــــــــل!! حالا دوتيم مساوين!
بعد از تشويق هاي بي پايان، بازي از سر گرفته شد. سرخگون دست آنيتا بود. كمي جلو رفت و بعد وايستاد تا براي دراكو كه داشت نگاهش مي كرد، دست تكون بده. اما متاسفانه جوگيرز شد و دو تا دستش رو تكون داد. درنتيجه سرخگون افتاد، بلرويچ تو هوا قاپيدش و دومين گل اسلايترين رو زد.
از قضا، دستكش هاي يونا بزرگ بودن و يكيشون از دستش افتاد پايين و معلوم نشد کودوم بوقی افتاد! یونا هم با کمال آرامش_ البته داشت به شدت قر کمر می رفت!_ رفت تا دستكشو پیدا کنه! که متعاقبا، دروازه بدون دروازه بان شد و فوقع ما وقع!
بعد از دومين گل اسلي ها، ريوني ها همين جوري در حال سوراخ سوراخ شدن بودن! معلوم نبود چرا غير از آنيتا بقيه اينقدر افتضاح بازي مي كردن و حركات عجيب غريبي روي جارو انجام مي دادن! انگار يك چيزي رو نمي تونستن تحمل كنن. چون الكسا وسط بازي فرياد زد:
- ديگه نمي تونم تحمل كنم مامان! شيطونه مي گه بپر تو رختكن اسلي ها... اما نه! نمي شه!!
دليلش به زودي مشخص شد:
وسطاي بازي يعني بعد از هشتاد و چهارمين گل اسلايترين، كريچ در رختكن ريون رو به سمت زمين كوييديچ باز كرد و در حالي كه داشت حركات موزون اجرا مي كرد، فرياد زد:
- بالاخره درست شد!! خودم به تنهايي درستش كردم!
ملت ريوني که تا اون موقع داشتند به شدت قر کمر ، تکنو، هلیکوپتری و سایر حرکات جلوگیزری از شدت... اهم! همون! با خوشحالی داد زدن:
_ بچه ها! شیرجه تو مرلینگاه!
هر كدوم از ريوني ها(چه تو جايگاه تماشاچيا و چه تو زمين كوييديچ) تا اولين جمله ي كريچ رو شنيدن، در حالي كه رو سر و كول هم مي پريدن بالا، سعي مي كردن زودتر به تالار برسن. بعد از حدود يك دقيقه تو زمين كسي به جز اسلايتريني ها، داور، آنيتا و چو كه نمي دونست بره يا نره، نبود! يهو بادي تيريپ صحرا وزيد و درختچه اي تو زمين غل خورد!
چو به خاطر نياز شديد به مرلينگاه و اين كه هرچه زودتر بايد بره، نيروي عجيبي در خودش احساس كرد! چشماش با يك چرخش كوچيك، گوي زرين رو ديدن. به دراكو گفت:
_ اون توپ زرده کوچولویه اونجاست!
با دست جاشو نشون داد و ادامه داد:
- من وقت ندارم بگيرمش! مي ري براي من بگيريش؟!!!!
دراكو كه به اين حالت دراومده بود: جواب داد:
- حتما! زحمتي نيست!

و اينگونه شد كه آنيتا براي نهصد و نود و نهمين بار اقدام به خودكشي كرد! خدایش بیامرزد!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفيØ


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
بازی ریونکلاو و اسلیترین
چند دقیقه مانده به شروع بازی_کنار زمین کوئیدیچ!
آنیتا:خب بچه ها! امروز روز بزرگیه. و امیدوارم که همه تون توی این مسابقه خوب عمل کنید. وگرنه سروکارتون با پاپا جونمه! مفهوم شد؟!
ملت:
آوریل، سوار بر ققی، پر پر زنون میاد طرف آنیتا و می خونه:chill out what cha yellin' for?lay back,it's all been done before!
و دوباره پر پر زنون به جایگاه تماشاچیان بر می گرده!( کریچر داشت به اینکه ققی داره سواری میده، غش غش غش می خندید!)
آنیتا آه عمیقی می کشه و به محض اینکه رنگ صورتش از قرمز اخرایی به بنفش ملایم تغییر می کنه(آیکیوهای زیر 20:آنیت عصبانیه!) دوباره شروع می کنه: خب دیگه امیدوارم همه گی بازی قابل قبولی از خودتون ارائه بدین. پنی! خواهش میکنم در طول مسابقه، خودتو کنترل کن و نچر! ... چو! خواهش میکنم دستاتو از توی پشمای مک بون بیار بیرون... اوه! یا ریش مرلین!...
و در حالی که دستش رو تا مچ کرده بود تو حلق چو تا پشمای مک بون رو بیرون بکشه( چشمای چو مثل آواتر کریچ شده بود!) غرولند میکرد که:
_ مک بون چانگ!... لطفا دست از این کارات بردار! در ضمن، خواهش میکنم مثل روز تمرین عمل نکن!
==فلش بک==
آنیتا:پنی کوافلو به مک بون پاس بده!
پنی با یه پرتاب قوی توپ رو به مک بون پاس میده.
توپ به طرف مک بون میره و لای پشماش گم میشه!
مک بون: دهه!توپ! توپ کجاس! توپ!
و همین جور که دور خودش می چرخیده با پاهاش پنج تا از بازیکنا رو(یعنی چو،آنیتا،پنی،لونا، و یونا) به سیخ میکشه!
الکسا فریاد زنان: مامــــــــــــــی!
در همون لحظه مک بون با الکسا برخورد میکنه و جفتشون از ارتفاع 15 متری به زمین پرت میشن و الکسا زیر آواری از پشم در حدود 1 تن وزن، له میشه.
==پایان فلش بک==
کوئیرل:استاپ! این جا نکته داشت باید سانسور شه!
آنیتا:برو بابا چی چیو نکته داشته از ارتفاع 15 متری سقوط کردن آخه دیگه چطوری می تونن ...
چو یه دونه می خوابونه زیر گوش مک بون!
چو: تو به من خیانت کردی!تو... اوهـــــــو!
مک بون:من تکذیب می کنم.
چو یه دونه دیگه هم می خوابونه زیر گوش مک بون!
چو: بله بله؟! پس اون همر چی بود!؟
مک بون:هیچی!
صحنه اسلوموشن میشه دست چو همین جور میاد و میاد و میاد و آنیتا با یه حرکت کشتی کچی دستشو از پشت می پیچونه!
چو و آنیت: آآآآآ یییییی !
آنیت در یک حرکت کاملا آنتحاری- کاپیتانی- جو گیزری، رو به بچه داد میکشه:
_ بسه دیگه!.... شورشو در آوردین! ... اه!...الکسا خواهش میکنم دست از انگولک زدن به رنکت بر دار!
الکسا:

شروع مسابقه_توی زمین کوئیدیچ
مادام هوچ چون سوت بلد نبوده: بووووووووووووق!(بوق بوق واقعیه نه بوق!عمرا اگه کسی فهمیده باشه چی گفتم!)
بازی شروع میشه و دراکو و آنیتا می خوان بیان با هم دست بدن که ناگهان... :bigkiss:
کوئیرل در همون لحظه غش می کنه و می یفته تو بغل ولدی!
توپ دست مهاجمان اسلیه الکتو به بلرویچ پاس میده و بلرویچ به ایگور اما ایگور توپو نمی گیره!
ایگور: وایسا وایسا دارم یه نشریه دانشجویی می خونم می خوام برای رولای بعدیم استفاده کنم!
و بدین سان توپ دست آنیت میافته! آنیت توپ رو به پنی پاس میده اما در همین لحظه ایدی یه بازدارنده به طرف پنی می فرسته و توپ رو از دستش خارج می کنه!
آنیت به ایدی چشم غره میره و خطاب به اون دستشو می کشه رو گلوش!
ایدی:خان داداااش؟! خان داداش! جلوی این زن بی چشم و روت رو بگیر که هر لحظه پررو تر از لحظه ی قبل میشه!
دراک طفلک که نمی دونه باید طرف همسر گلش(اوووووغ!) رو بگیره یا خواهرش ترجیح میده بره دنبال اسنیچ بگرده!
ناگهان در این بین چشمش به ققی میافته!
دراک: داااااااااد! (از وزیر بعیده که جیغ بزنه! ) این حذف شناسه شده بود!و غش می کنه!
بلیز جیغ زنان: اوا خاک بر سرم! (خب این زیاد مهم نیست کاره ای نیست! ) ویزیر!!!!!!!نرو!!!!
بعد ازینکه یه مدت به بهوش آوردن اون می گذره، توپ دوباره به دست بلر،این جیگر! این رئیس! این خدای کوئیدیچ! این جام جهانی! این...
آنیت:الکسی چقد بهت پول داده که این حرفا رو راجع بهش بزنی؟!
الکسا:
خب در هر حال توپ دست بلرویچه و به سمت یونا میره! یونا با تمرکز جلو میرهاول میخواد روش پنجه بکس رو اجرا بکنه، میبینه نخیر! فایده نداره! بنابراین با لبخندی شیطانی بر لب، یه جفت دست کپی دستای برادر حمید می یاره بیرون و دقایقی بعد....
بلر در حالی که داره سوت میشه اونور ورزشگاه داد میزنه: حمیــــــــــــــــــــــد؟!
و حمید از توی مخفیگاهش داد میکشه:
_ طرف اهل قزوینه! خیلی هم سیفید میفیده!
یونا:خیلی خوب چیزیه ها!... بد نیست آدم یه قالب از دستای حمید داشته باشه!
بعد توپ رو پاس میده، اما پنی که حواسش به سمت چمنای ورزشگاه بود( ) توپ رو نمیبینه و می یفته تو دست الکتو!
الکتو می خواد بیاد به یونا گل بزنه اما با دیدن دستای برادر حمید، از شدت وحشت اشتباهی به بلیز گل می زنه! همه اون وسط توی کف این عملیات خنگولانی موندن که باز یه عملیات دیگه انجام میشه!
لونا از شدت جو زدگی بلاجر رو به سمت الکسا می فرسته و الکسا اشتباها به سمت مک بون! بلاجر به مک بون می خوره و مک بون ناک اوت میشه! و چو وحشیانه به الکسا حمله می کنه!
در همین لحظه صدایی به گوش الکسا می خوره...
عله خطاب به ارباب جیگر:...آره بعد از این مسابقات می خوام به یکیشون رنک بهترین بازیکن کوئیدیچ رو بدم...
الکسا:چــــــــی؟! رنک؟! بیگی منووووووووووووووووو!
و به سرعت به طرف عله و ارباب جیگر حمله ور میشه! و چو هم به اون سمت هجوم میاره و با دستش یه چیز سرد و مشکوک رو لمس می کنه! یهو یه حس خیلی خوشی وجود چو رو در بر میگیره! وای وای چه بی ناموسایی هستین شما بابا اسنیچ رو گرفته!
غریو شادی طرفداران ریون، ورزشگاه رو به حالت بندری در می یاره! اما باز هم پنی و بارتیموس با خوشحالی تمام دارن می چرن!
و البته چو هم از آنیتا کتک مفصلی می خوره که چرا اسنیچ رو زودتر از شوور گلش گرفته!


[b][siz


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
به نام آنکه عشق را آفرید و در دل ها نهاد !
پستها در کمالبه دقت خونده شده و فکر نکنم مشکلی داشته باشه !
گریفیندور :
استرجس پادمور : 9
جسیکا پاتر 9 ( فوق العاده بود )
تدی اسنیپ : 8 سوژت خوب بود ولی کامل نپختیش
مریدانوس 9 امتیاز برای طنز زیبات
اندرومیا بلک : (کوتاه بود 8 امتیاز )
پرفسور کوییرل : 9 امتیاز ( طنز بود ولی طنزش کم بود)

کسر 2 امتیاز برای عدم بازی یکی از بازیکنان

مجموع : 50 امتیاز

هافلپاف
‌هپزيبا اسميت : 8 امتیاز
اوتو بگمن : 8 امتیاز ( توجه نکردن به اسامی درست تیم ها و
گر نه موضوت جالب بود )
ورونیکا ادونکور : 10 امتیاز عالی بود واقعآ خلاقی اگه اجازه داشته باشم یک امتیاز هم اضافه میدم 11 امتیاز
پرفسور اپراوات : ( به خاطر دوگانگی نوشتت 10 نگرفتی در کل زیبا بود ) 9 امتیاز

کسر 6 امتیاز به خاطر عدم حضور 3 بازیکن
کسر یک امتیاز برای اینکه هیپزیا اسمیت بالای پستش ننوشته به جای چه کسی بازی میکنه !

مجموع : 39 امتیاز


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بازی بین دو تیم گریفیندور و هافلپاف

بیش از سه روز از شروع بازی میان گریفیندور با هافلپاف گذشته بود.در این سه روز هیچ یک از جستجوگران هنوز موفق به پیدا کردن گوی زرین نشده بود.
جستجوگر گریفیندور که در این بازی به جای رون ویزلی،هدویگ انتخاب شده بود فقط شبها بیدار بود و در زمین بازی پرواز میکرد البته نه به دنبال گوی زرین بلکه به دلیل گرسنگی ترجیح میداد به دنبال غذا بگردد تا گوی زرین.هدویگ تا زمانیکه احساس سیری نمیکرد حاضر نبود به دنبال گوی بگردد زمانی هم که کاملا سیر میشد دیگه نزدیک صبح بود و اون به خواب میرفت.
جستجوگر هافلپاف اوتو نیز به دلیل تازه کار بودن و عدم پرواز با جارو،قدم زنان در روی چمن به دنبال گوی زرین میگشت.البته چندین بار موفق به دیدن اون شده بود اما بدلیل اینکه چندین متر بالاتر از از قد او در هوا چرخ میزد دستش به اون نمیرسید.
بازیکنان گریفیندور به دلیل مهارت بیشتر تاکنون موفق شده بودند بیش از صد گل در این بازی به ثمر برسونن.اگه راهب چاق به دلیل بزرگی هیکلش به عنوان مدافع کمتر مزاحمت ایجاد میگرد بیش از این میتونستند گل بزنند. اما تیم هافلپاف چون بیشتر از چند روز نبود که اعضاشون انتخاب شده بودند هنوز گلی رو به ثمر نرسونده بودند.در واقع میشه گفت بازیکنان هافلپاف تا بحال حتی نتونسته بودن نزدیک دروازه گریف بشن.
تدی دروازه بان گریفیندور که در اوایل روز دوم از این بازی خسته شده بود به حلقه اول و سوم بازی یه طناب وصل و اونو شبیه ننو درست کرده بود و در حالیکه مشغول کتاب خوندن بود گ گاهی هم نگاهی به زمین بازی می انداخت.
تدی:کاپیتان... میشه من رو از زمین اخراج کنید؟شما بدون دروازه بان بهتر بازی میکنیدا...
استرجس در حالیکه در آسمان به کمک جسی و کوییرل به دنبال گوی زرین میگشتن گفت:نه صبر کن اونجا لازمت داریم...
کوییرل:میگم مطمئنی که داور گوی زرین رو هم آزاد کرد؟

هیچکدوم از داورها حاضر نبودند بازی رو تمام کنن حالا چراش مشخص نبود.تعدادی از بازیکنان روی زمین دراز کشیده بودند و مشغول چرت زدن بودن هدویگ در حلقه وسط دروازه گریفیندور بخواب رفته بود.تمام بازیکنان باقی مانده در زمین بجز دروازه بانان همه مشغول پیدا کردن گوی زرین بودن.
داور مسابقه آوریل با لباسی آبی در وسط زمین روی چمنها نشسته بود و در حال آواز خوندن و گیتار زدن بود.
ورونیکا و زاخاریاس مهاجمین هافلپاف و آناکین یکی دیگر از مدافعین هافپاف بعد از حدود یک ساعت چرخ زدن در زمین به دلیل نزدیک شدن غروب به سمت زمین حرکت کردند تا بعد از استراحتی دوباره به دنبال گوی گمشده بگردند.

جسیکا:ایون الان دیگه نوبته هدویگه...یکی اون جغد رو بیدار کنه
آلیشیا:وا... دلت میاد بین چقدر ناز بین سه تا حلقه خوابیده...آخــی
اندرومیدا:آره خیلی نازه
اندومیدا یکی از توپهای مدافع رو وارد حلقه سوم میکنه و هدویگ بعد از برخورد با توپ مدافع و کنده شدن نیمی از پرهاش به سمت زمین سقوط میکنه.در نیمه راه تازه بیدار میشه و با کمک دو سه تا از پرهای شکستش که در هوا معلقه آروم به سمت زمین فرود میاد.
هدویگ:چی شد؟پرام کو؟هــری

پیتر پتی گرو کاپیتان اسبق تیم هافلپاف از میان تماشاگران که به تعداد دستان دو دست هم نمیرسندند به سمت داور میاد تا با همراهی دو کاپیتان به یه نتیجه ای برسند.
هدویگ:اون خال خالیه.... آخجون غذا...من عاشق موشهای مرده ام
پیتر:هوووی ... چیکار میکنی؟دست نقره ایم رو داری میکنی؟آیییی...این هدیه اربابمه....آخ..یه تیکه از دستمو کندی
استرجس:هدی ولش کن...دستت که سالمه
پیتر:هان؟پس این چیه تو حلقت؟نگهش دارید ببینم.
پیتر دستش رو با تمام قوا میکنه تو حلق هدویگ و گوی زرین رو بالا نگه میدار
هدویگ:آخش...گفتم چرا اشتهام کور شده





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
گریفندور و هافلپاف

رختکن

کاپیتان گیزر و کنه ی کوییدیچ گریفندور وسط رختکن ایستاده و با اعتماد به نفس تمام چرت و پرت می گه!!همه با اشتیاق تمام منتظر ورود به زمین بودند.

زمین بازی

بالاخره بعد از مدت ها انتظار ، آرزوی گریفی ها به وقوع پیوست و همه برای شروع داخل زمین که بسیار جوانمردانه خنک بود شدند.بازی شروع شد.بازی ای بس کند و حوصله سر ببر.سرخگون دست به دست میگشت.گاهی به درون دروازه ها میرفت و گاهی در دستان دروازه بان جای می گرفت.
آلیشا به کوییرل پاس می داد و جسی مسیر توپ رو ساپورت می کرد.کم کم بازی سرعت گرفت.توپ در دستان آلیشا بود بلاجر هانا توسط استرجس خنثی شد اما بلاجر راهب مستقیم به او برخورد کرد.
اسپروات به جایی نامعلوم خیره شده بود(تماشاگرها!! )آلیشا و سرخگون دردستش با فشار بلاجر به سمت دروازه شلیک شدند.جاروی آلیشاچند لحظه در هوا در حالت سکون باقی ماند و سپس سقوط کرد.متاسفانه داور اصلا به بالا نگاه نمی کرد!و اصلا هم انتاظر یک تکه چوب بلوط محکم رو نداشت!
آلیشا و سرخگون کاملا دوستانه به داخل دروازه رفتند و آلیشا محکم به پرده ی پشت سرش برخورد کرد و مثل...(هر چی به ما چه!..من چه می دونم مثل چی!) روی چمن ولو شد.
جنب و جوش در بازی شکل گرفته بود.جسی و کوییرل مرتب حمله یم کردند و خیلی کم سرخگون به دستان مهاجمان هافلپاف می خورد.(نسبتی با دایی خودمون دارن!! )بازی 90-60 به نفع گریفندور بود.
اندرو که در عالم خواب به سر می برد ناگهان سنگینی سایه ای را بر دوشش احساس کرد.از آن جایی که بلاجر سیاهه ،سایه هم سیاهه با چماغ ضربه ای به آن زد.(به این می گن دلیل موجه! )
مریدانوس (بازیکن جایگزین رون)با دهان باز و دستان بی هدف چنگ زده به هوا جلوی اندرو ایستاده بود.گوی زرین محکم به پیشانی جستجوگر هافل برخورد کرد و میان دست و پیشانی او اسیر شد و سوت پایان بازی به صدا در آمد.


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.