هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
پس از مدتها حسرت برای دوئل کردن، بالاخره رقیبمو پیدا کردم!
من لی لی لونا پاتر رو به دوئل دعوت میکنم.
و اگه ایشون قبل کرد تقاضا دارم مدت زمان 2 هفته باشه.
چه دوئلی بشه!


ویرایش شده توسط آملیا سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۷ ۱۳:۴۱:۵۰

من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
دوباره تکرار می کنم که سوژه ها رو بصورت مشورتی می دیم. چون من بیشتر پست ها رو ارسال می کنم اینطور تصور نشه که سوژه ها رو به تنهایی انتخاب می کنم.

سوژه دوئل لی لی اونز و آیلین پرنس: سوروس اسنیپ

برای شما دنبال سوژه می گشتیم که یاد وجه اشتراکی که دارین افتادیم. سوروس بخش مهمی از زندگی هر دوی شما بوده.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز(تا دوازده شب شنبه 24 مرداد) فرصت دارید.


جان سالم بدر ببرید.

_____________________

نتیجه دوئل ویولت بودلر و جیمز سیریوس پاتر:

امتیاز های داور اول:
ویولت بودلر: 29 امتیاز - جیمز سیریوس پاتر: 30 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ویولت بودلر:28 امتیاز - جیمز سیریوس پاتر:30 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
ویولت بودلر: 29 امتیاز - جیمز سیریوس پاتر: 30 امتیاز

امتیاز های نهایی:
ویولت بودلر: 29 امتیاز - جیمز سیریوس پاتر: 30 امتیاز

برنده دوئل: جیمز تدیوس پاتر

نتیجه گیری اختصاصی داور: لعنت به هر دوتون... از تاپیکمون دور شین! گفته بودیم این دوره به کسی 29 و 30 نمی دیم.
و می دونم الان شیرجه می زنین تو تاپیک نقد...نزنین. نقد نمی کنم. ببرین ویزن براتون نقد کنن!
نکته بسیار ریز: شناسه دادلی دورسلی خالیه؟!
_____________

تق تق تق...

گوشامو با دو دستم می گیرم.

تق تق تق...

لعنتی...دست بر نمی داره. این چندمین باره؟ چرا نمی ذاری بخوابم!

امیدوارم صدا تکرار نشه...ولی می شه. و بالاخره این منم که تسلیم می شم. از روی تختخوابم بلند می شم و به طرف پنجره می رم.
همونطور که حدس می زدم...
چیزی جز تاریکی نیست. زیر لب زمزمه می کنم: مردم آزار!

مطمئنم به محض این که به تختم برگردم و چشمام گرم بشه، باز دوباره همون صدای ضربه رو که به شیشه بخار گرفته پنجره می خوره می شنوم. ظاهرا یکی قسم خورده نذاره امشب بخوابم.
توی اتاقم قدم می زنم. چند دقیقه می گذره...و اتفاقی نمیفته. شاید منصرف شده. شاید دست از سرم برداشته. هر کی که هست، اونم به خواب احتیاج داره. حتما رفته و خوابیده. از جلوی آینه رد می شم و روی تختخواب می شینم. و وقتی یک دقیقه دیگه در سکوت سپری می شه مطمئن می شم که تموم شد. شایدم این حس اطمینان نیست...فقط امیده!
با این وجود به حالت "آماده باش" خوابیدم! گوشامو تیز می کنم. اگه صدایی بیاد باید سریع ترین عکس العمل ممکن رو نشون بدم.

تق تق تق...

با یه جهش بلند از روی تختخواب می پرم و جلوی پنجره می رم.
-آهان! مچتو گرفتم!

تق تق تق...

حالا که جلوی پنجره هستم جهت صدا عوض شده. صدا از پنجره نمیاد...صدا از پشت سرمه...از آینه!

بهش نزدیک می شم. در حالی که از شدت وحشت خیس عرق شدم. نمی دونم سردمه یا گرمم...عرق کردم و می لرزم. به آینه می رسم. چهره خندونی رو می بینم که از توی آینه بهم خیره شده. خب...منم انتظار نداشتم تصویر خودمو ببینم. من تصویر ندارم. هیچ لولو خور خوره ای تصویر نداره. ولی این دیگه کیه...

تق تق تق...

با شیطنتی بچگونه از اون طرف به آینه می کوبه.

-بس کن...چی از جون من می خوای...

قیافش برام آشناست...شاید یه روزی، یه جایی، ترسوندمش. نمی دونم چرا می خنده. ولی خنده هاش عذابم می ده.
نمی تونم به چشماش خیره بشم. احتیاج به هوای تازه دارم... پشت به آینه می کنم و بطرف پنجره می رم و بازش می کنم. نفس عمیقی می کشم. ولی جز هوای گرم و خفه اتاق چیزی نصیبم نمی شه.

-کی رو داری گول می زنی؟ اون پنجره نیست. اینو هر دومون می دونیم.

هوففف...شروع به حرف زدن کرد. نمی خوام صداشو بشنوم. می خوام بهش بگم ساکت بشه...ولی...

-ولی نمی تونی ...نه؟ تو نمی تونی حرف بزنی. زبون نداری!

با خودم فکر می کنم: من فقط می خوام برم توی اون تختخواب لعنتی و بخوابم!

-کدوم تختخواب؟

نگاه می کنم...جای تختخوابم خالیه. تصویر خندون توی آینه ادامه می ده:
-بازم داری خودتو گول می زنی. اینجا نه تختخوابی هست و نه پنجره ای...و نه حتی آینه ای. یادت اومد؟

یادم نیومد! این دختره چی داره می گه...

موهای دم اسبی شو با خوشحالی تاب می ده. چی از جونم می خواد؟!

-می دونی؟ همه از یک لحظه برخورد با تو وحشت دارن...ولی کسی فکرشو نمی کنه که خودت چه احساسی داری وقتی دائما همراه خودتی. تو هر روز و هر لحظه با بزرگترین ترست مواجه می شی.

من از چیزی نمی ترسم. خیلی هم راحتم. من فقط می خواستم بخوابم...تو نذاشتی.
حرف نمی زنم. ولی می دونم صدای ذهنمو می شنوه. همینطور هم شد.

-تو نمی تونی بخوابی. نه احتیاجی به خواب داری نه توانایی این کار رو. تو فقط داری با خودت می جنگی...که یادت نیاد! ولی منم برای همین اینجام. مجبورم یادت بیارم. خوب فکر کن.

فکر می کنم. نه که دلم بخواد...ذهنم دیگه در اختیارم نیست. خودش داره فکر می کنه...اینجا کجاست؟ من کیم. مغزم می گرده و می گرده...و وقتی به جرقه کوچیکی برخورد می کنه...با نامردی هر چه تمام تر می گیردش... یادم میاد...نمی خوام یادم بیاد. خواهش می کنم...ولم کن.
ولی دیگه کنترل همه چی از دستم خارج شده...یادم میاد.

قهقهه های بلندم...موهای دم اسبی...بنفش...ماگت...جیمز...تدی...کتابم...ریون...شومینه...محفل...الف دال...ولدک...یه جای بهتر...پادشاه قاصدکا...من بی نظیرم...رنگ هام...پیکسلام...آرزوهام....آرزوهام...آرزوهام... دیگه نمی تونم تحمل کنم. نمی خوام فکر کنم...خواهش می کنم.

دختره رو به یاد میارم. دیشب هم دیدمش. همین جا توی همین آینه... و پریشب...و هر شب...دوباره صداشو می شنوم.
-شب؟...برای تو خبری از شب و روز نیست. چیزی که فکر می کنی دیشب بود همین یک ساعت پیش اتفاق افتاد. و یک ساعت قبل از اون...و یک ساعت قبل از اون...

قهقهه می زنه...
و با هر قهقهه بیشتر یادم میاد. اینجا اتاق من نیست. اینجا حتی "اتاق" هم نیست. اینجا یه جعبه کوچیکه که منو توش گذاشتن و دارن حمل می کنن. شاید به هاگوارتز برای تدریس. شاید به مغازه ای تو ناکترن برای فروش... ابعاد جعبه مهم نیست. چون من حجم ندارم. جسم ندارم. عوض می شم. هیچ شکل خاصی ندارم. بزرگ می شم. کوچیک می شم. ماه می شم. عنکبوت می شم...جسد می شم...
یادم میاد...چی بودم...و چی شدم...من خنده بودم. امید بودم. عشق بودم. و حالا...سرما و تاریکی مطلق!

بیهوش می شم...

چند ثانیه طول می کشه...آرامشم فقط چند ثانیه طول می کشه! ذهنم ناگهان خالی می شه و من چشمامو با صدای ناآشنایی باز می کنم.

تق تق تق...


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۴ ۱۴:۰۲:۴۸



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۵:۳۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴

لیلی اونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۵ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۵ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸
از "همون جایی که همه هستن"
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
سلام

دوئل غیر دوستانه را با کمال میل می پذیرم آیلین پرنس ، مادر پروفسور سیوروس اسنیپ اسلیترینی!!

باشد که برای نبرد اماده شویم !!


تصویر کوچک شده


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
اوه...سلام تدی...هی بهت گفتم زیاد ببعی نخور...دیدی چی شد؟!
و فراموش نکن...من هرگز از شما نیستم! این دو تا بزنن همدیگه رو نابود کنن. خوشحال می شم!
اون روز تو چت باکس ترس این دو تا رو کشف کردم...ولی ترس تو رو کشف نکردم...


سوژه دوئل ویولت بودلر و جیمز سیریوس پاتر:

شما مردین! پس از مرگ به عنوان یک بوگارت به دنیا برگشتین. شما بزرگترین و عمیق ترین ترس های هر موجودی رو بهش نشون می دین...

برین این طرف...برین اون طرف...هر کاری دوست دارین بکنین. هر کیو دوست دارین بترسونین. می تونین آزاد باشین یا در بند! ولی یه جای داستانتون با "تد ریموس لوپین" برخورد کنین. بزرگترین ترسش رو به تصویر بکشین. و مهم نیست که این اساس داستانتون باشه یا فقط جزئی از اون.

توضیح: نه که شما دو تا بی سوادین...شاید ندونین. بوگارت همون لولو خورخوره اس که به شکل چیزی در میومد که طرف بیشتر از هر چیزی ازش می ترسید.


برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز...نه!...فقط هفتاد و چهار ساعت فرصت دارید. یعنی تا دوازده شب پنجشنبه 15خرداد!


جان سالم بدر ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سلام :baaa:

من درخواست دوئل دارم اما یه کم درخواستم نامعموله! ببین من از قدیم الایام گفتم آدم خوب نیست مشکلاتش رو ببره جلو چشم مردم اما بین خودمون باشه .. تو از خودمونی!

من درخواست دوئل جیمز سیریوس پاتر با ویولت بودلر رو دارم! نپرس چرا! فقط تائید کن و نپرس چرا!

با هر دوشون هم هماهنگ شده!

مرسی!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
باسلام ودرود
اینجانب ایلین پرنسس مادر پروفسور سیوروس اسنیپ،لیلی ایوانز رو به دوئل غیر دوستانه دعوت میکنم!
اهای لیلی ایوانز گریفی!**********تسترالی یا که هیپو گریفی؟
بیا جلو اگه خیلی شجاعی*********یاکه فکر میکنی منو حریفی!
این دوئل سخت من وخودت رو*********اگه که رد کنی خیلی ضعیفی!

منتظر پاسخ هستم...


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۶:۱۱:۴۹
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۷:۱۴:۵۸

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
دوئل لادیسلاو و رون بدین وسیله کنسل می شه!


سوژه رون ویزلی و کله زخمی پاتر: خرابکاری در هاگوارتز!

توضیح: این خرابکاری و قانون شکنی در هر مرحله و در هر قسمتی از هاگوارتز می تونه باشه. ورود به مدرسه...هر نوع جشن و مراسم...سخنرانی...کلاسا...امتحانا...جام آتش و هر جای دیگه.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز (تا دوازده شب دو شنبه 19 مرداد) فرصت دارید.


جان سالم بدر ببرید!





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
مي پذيريم... ما البته با اجازه ي لرد جماعت تاريكي


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
ولدمورت منو نکش!

منم اومدم رون ویزلیو به دوئل دعوت کنم.

آی زخمم! خدافظ!


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
نتیجه دوئل رودولف لسترنج و جیمز سیریوس پاتر:

امتیاز های داور اول:
جیمز سیریوس پاتر: 29 امتیاز - رودولف لسترنج: 28 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
جیمز سیریوس پاتر: 29 امتیاز - رودولف لسترنج: 28 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
جیمز سیریوس پاتر: 29 امتیاز - رودولف لسترنج: 28 امتیاز

امتیاز های نهایی:
جیمز سیریوس پاتر: 29 امتیاز - رودولف لسترنج: 28 امتیاز

برنده دوئل: جیمز سیریوس پاتر!

شما دو نفر بالاترین امتیاز هایی رو که در این سری دوئل ها داده شد گرفتین. آقای لسترنج...حتما متوجهین که اگه این عادت "دعوت بهترین ها به دوئل" رو نداشتین الان با این امتیاز مسلما برنده بودین!
شاید این اولین بار بود که دلم می خواست جیمز بد بنویسه...نشد! از جیمز متنفربودیم...متنفرتر شدیم.

_________________

باید جلو می رفت. باید از جایی شروع می کرد. هوا تاریک نبود...ولی نمی توانست به درستی ببیند. چیزی جلوی چشمانش را گرفته بود. پرده اشک؟....شاید!
با وجود این قدم برداشت. به طرف خانه اش....خانه ریدل ها.
برای ورود به این خانه احتیاج به قدرت دید خیلی قوی نداشت. اینجا را خوب می شناخت. خانه اش بود.
وارد محوطه سبز جلوی خانه شد.
-اونجاست...می دونم! پیداش می کنم.

جمله ای مصمم، با صدایی لرزان و لحنی مردد!

لرد ولدمورت با شانه هایی افتاده و قدم هایی آهسته به خانه نزدیک شد...و اولین چیزی که توجهش را جلب کرد آلونکی در کنار در ورودی خانه بود... دکه دربانی!

-برو دم در لسترنج!
-ارباب من قمه کشم! من خفنم! برم دربون بشم؟....ساحره ها چی می گن؟
-برام مهم نیست چی می گن. مزاحم ملتی...گفتم برو! شما رو به سمت دربانی خانه ریدل منصوب می کنیم!
-ارباب شما برای یک لحظه هم که شده با دقت به این جذابیت نگاه کنین. حیف نیست تو دکه دربونی حروم بشه؟
-برو لسترنج!


فکر می کرد این نوعی تبعید است...هرگز نفهمیده بود که لرد سیاه امنیتش را به او سپرده.

دکه دربانی خالی بود. شیشه یکی از پنجره ها شکسته بود و باد با زوزه سوزناکی داخل دکه می پیچید.
-منم انتظار نداشتم اینجا باشه. ولی پیداش می کنم.

وارد خانه شد...طبقه اول...اتاق پذیرش!
اولین بار او را همین جا دیده بود. در حالی که در بدو ورودش روی میز رفته بود. قمه هایش را در هوا می چرخاند و فریاد می زد: "به بهشت نمیروم اگر ارباب آنجا نباشد..."

لبخند تلخی زد....ظاهرا رودولف جایی بهتر از بهشت پیدا کرده بود که حاضر شده بود بدون ارباب برود...

سری به اتاق قرارهای مرگخواران زد.

-ارباب کجا رفته؟! جمع شین مرگخوارا! من می رم حرکت خودجوش بزنم!
-بابا بشین سر جات...ارباب تا سر همین خیابون رفته. نجینی رو برده برای خزش عصرانه. نیم ساعت دیگه بر می گرده.
-اگه بر نگشت چی؟ من برای احتیاط حرکتمو می زنم! شما هم نمک نشناس نباشین...نمک نشناسی یکی از بدترین صفاته! نباشین!


نجینی مجبور شده بود خزش عصرانه اش را در دقیقه دهم رها کرده همراه لرد سیاه به خانه برگردد.

-آی نفس کش...کی به ارباب نگاه چپ کرد؟
-بشین سر جات رودولف. کسی نگاه چپ نکرد... من فقط سلام کردم!
-تو بی جا کردی...کی بهت اجازه داد سلام کنی؟ خط بندازم رو دماغت؟



لرد ولدمورت از اتاق جلسات خارج شد.با حالتی که ناشی از درماندگی بود به دو طرفش نگاه کرد. نمی داست باید به کدام سمت برود. سرانجام تصمیمش را گرفت. به طرف پله ها رفت.
-شاید طبقه دوم باشه!

در طبقه دوم تعداد اتاق ها خیلی بیشتر بود. مرگخواران گاهی شب ها را در همین اتاق ها سپری می کردند. به اتاق شماره 36276 رسید...در را باز کرد و وارد شد. دکوراسیون اتاق از کلکسونی از قمه ها و چاقو های مختلف، تصاویر متعددی از رودولف در حالت های مختلف، یک صندلی چوبی ساده و یک میز تشکیل شده بود. تختخوابی وجود نداشت. به یاد آورد که شبها، وقتی مرگخواران خانه ریدل را ترک می کردند چراغ اتاق رودولف همیشه روشن بود. او هم مثل خودش نمی خوابید! حداقل شب نه!

-ارباب این چیه؟
نگاهی به دفترچه ای که رودولف در دست داشت انداخت.
-من باید بدونم؟
-نه ارباب! خب خودم می گم! این سند ازدواج منه...من متاهلم! ولی الان همسر من کو؟ شما همسرمو به من نشون بدین.
-برای ماموریت رفته گواتمالا...بس که جذابی!
-خب اینجوری نمی شه ارباب. حق با شماست. من جذابم. ولی جذابیت و جوانی من داره حروم می شه. اجازه می دین من چشم چرون باشم؟!
-باش!


شاید کسی نمی دانست که لرد سیاه این اجازه را به او داده...حق داشت. بلاتریکس هرگز به او توجه نمی کرد.

قدم زنان از اتاق دور شد و به سالن مطالعه مرگخواران رسید. میز رودولف کاملا مشخص بود. میزی که با شیء تیزی -حدس زدن ماهیت شیء زیاد سخت نبود!- دو حرف (R) و (L) روی آن حک شده بود.
سالن خالی بود...قصد داشت از آنجا خارج شود...ولی کاغذی روی میز توجهش را جلب کرد...جلو رفت. برگه ای حاوی چند سوال و اسم رودولف در بالای آن. می دانست که رودولف همچنان سرگرم تحصیل در رده های بالای مدارس جادوگری است. یادداشتی در انتهای برگه که با دستخطی بسیار بد نوشته شده بود توجهش را جلب کرد.

"-استاد...نمره می دی یا خط خطیت کنم؟"

درست در کنار همین یادداشت، چند گالیون با طلسم چسبانندگی مشروط، به برگه چسبانده شده بود. این طلسم را می شناخت. در صورتی که استاد شرط را قبول می کرد طلسم متوقف و گالیون ها کنده می شدند....حتی رشوه دادنش هم با تهدید بود! ظاهرا استاد خط خطی شدن را ترجیح داده بود.

-ارباب استاد به ما هشت داد! جادوگر درون ما رو نمی بینن...ما رو درک نمی کنن. ارباب کمک مالی کنین به من. مساعده بدین! بعد شخصیتمو خرد کنین مشکلی نیست! من باید نمره بگیرم. این اساتید هم که پولکی! مثل هاگوارتز نیست که دو تا شطرنج و یه کوییدیچ بازی کنی و نمره بگیری.

از سالن خارج شد و به طرف طبقه سوم رفت.
اتاق تغییر شکل!
اتاقی که برای تغییر چهره و پنهان شدن مرگخواران در ماموریت ها استفاده می شد.

-ارباب...از خودم خسته شدم. می خوام عوض بشم.
-ما خسته نشدیم!
-من خسته شدم خب! اجازه می دین عوض بشم؟
-خیر!
-باید اجازه بدین ارباب...افسردگی می گیرم!


طبق معمول موافقت را گرفته بود و کار خودش را کرده بود. طی چند روز آینده ماسک مضحکی به چهره اش می زد. ماسکی که نامش را مالکوم گذاشته بود.
مالکوم توانایی مقابله با رودولف را نداشت...طولی نکشید که به شکلی غیر قابل بازگشت نابود شد.

-رودولف لباس نداری؟
-ارباب لباسی که شایسته و برازنده این تن باشه پیدا نکردم. به جان شما وقتی پیدا کنم می پوشم!


چند قدم جلوتر رفت...بزرگترین اتاق انتهای راهرو. دفتر خودش!

-ارباب غر بزنم؟
-خیر!
-خب...غرام جمع شده. چیکارشون کنم؟ من از درون منفجر می شم! بزنم؟
-رفتی به کینگزلی چی گفتی؟
-گفتم بی عرضه اس!
-همینجوری گفتی دیگه؟...و فکر نکردی اون وزیره. می تونه زندانیت کنه؟! قدرت داره؟!
-ارباب اینا چیزی از بی عرضه بودنش کم نمی کنه. باید اینو می دونست!
-سرو صدات زیاده رودولف...خیلی زیاد...حرفتو بزن. ولی آروم تر. اینجوری حتی اگه حق با تو باشه هم کسی توجهی نمی کنه. از همون اول چرا با دعوا می ری جلو؟
-مهم نیست ارباب. من اگه حرفمو نزنم می میرم! نمی خوام بعدا حسرتشو بخورم که چرا ساکت موندم و کاری نکردم...ارباب...چرا من یه "بهترین رول" ندارم؟ چرا بهترین رولم بهترین نیست؟ چرا خود من بهترین نیستم؟ چرا نمی تونم هی بهتر بشم؟ چرا به اندازه کافی خوب نیستم؟ چرا احساس می کنم یه چیزی کمه؟ چرا من اینجوریم؟ چی به شخصتم اضافه کنم؟ چی ازش کم کنم؟ زندگی چرا اینجوریه؟ چرا همه چی بده؟ چرا من اینقدر سه نقطه می ذارم؟
-داشتیم درباره لحنت حرف می زدیم...کی بهت گفت غر بزنی؟
-ارباب من غرامم باید بزنم...که بعدا...
-بله...حسرتشو نخوری که چرا غر نزدی!


لحنش تند بود...خیلی تند...ولی انسانیت، معرفت، غیرت، و شرافتش جای هیچگونه صحبتی نداشت. لرد سیاه این را خیلی خوب می دانست. آن روز با خودش فکر کرده بود که اگر روزی برود کسی جای خالیش را پر نخواهد کرد...و حالا رفته بود!

با ناامیدی به فضای خالی دفترش نگاه کرد. اینجا هم خبری نبود...سکوت مطلق و خلاء...
باز از پله ها بالا رفت...
-دیگه آخرشه...اینجا پشت بومه...و رودولف هیچوقت نمیاد پشت بوم... ولی چرا...یه بار اومده بود.

-اونجا چیکار می کنی رودولف؟
-خودکشی!
-روش مشنگی تر از این پیدا نکردی برای خودکشی؟ ما باید بریم جسد متلاشیتو از اون پایین جمع کنیم؟ مواظب باش نیفتی رو سر کسی.
-ارباب اتفاقا سه ساعته همینجا منتظرم وندلین برسه، بعد بپرم پایین.
-حالا دلیلت چیه؟ باز نمره هات بد شدن؟ مشروط شدی؟ چیزی نداری به شخصیتت اضافه کنی؟
-نه ارباب...فاجعه ای هولناک تر رخ داد...و باعث و بانی این فاجعه خود شمایین. با اون قانون یک سومتون! من نمی تونم تحمل کنم. من باید بمیرم.
-الان به خاطر اون داری می میری؟ بیا این طرف!
-نه ارباب...حداقل برای من دوسومش کنین. برای این مرلین یک دهمش کنین. من طاقت ندارم!


قدم زنان به لبه پشت بام رسید. آنجا هم نبود...به محوطه خانه ریدل خیره شد. دکه دربانی هنوز خالی بود.

صدایش همچنان در گوش لرد سیاه زنگ می زد.

-ارباب من موندنی نبودم....ارباب ببخشید...ارباب می بخشید؟!

هرگز نمی بخشید!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.